طلبه یار ، همیار و دستیار علمی، فرهنگی و تبلیغی طلاب و روحانیون

امروز: 1403/01/30

علوم قرآنی (محمد هادی معرفت)

علوم قرآن

علوم قرآنی (محمد هادی معرفت)

مشخصات کتاب

سرشناسه : معرفت، محمدهادی، 1309 – 1385.

عنوان و نام پدیدآور : علوم قرآنی/ تالیف محمدهادی معرفت.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، 1387.

مشخصات ظاهری : هفت، 327 ص : جدول.

موضوع : قرآن — علوم قرآنی

رده بندی کنضگره : BP69/5/م67ت8017 1387

رده بندی دیویی : 297/15

شماره کتابشناسی ملی : 1800496

توضیح : علوم قرآنی علمی است که در آن درباره مسائل مرتبط با شناخت قرآن و شئون مختلف آن بحث میشود. فرق بین «علوم قرآنی» و «معارف قرآنی» آن است که علوم قرآنی بحثی بیرونی است و به درون و محتوای قرآن از جنبه تفسیری نمیپردازد، اما معارف قرآنی کاملاً با مطالب درونی قرآن و محتوای آن سر و کار دارد و یک نوع تفسیر موضوعی است. در علوم قرآنی مباحثی چون وحی و نزول قرآن، مدت و ترتیب نزول، اسباب نزول، جمع و تألیف قرآن، کاتبان وحی، یکسان کردن مصحفها، پیدایش قرائات و منشأ اختلاف در قرائت قرآن، اعجاز قرآن و … مطرح میشود. ضرورت بحث در علوم قرآنی از آن جهت است که تا قرآن کاملاً شناخته نشود و ثابت نگردد که کلام اسلامی است، پرداختن به محتوای آن موردی نخواهد داشت.

کتاب حاضر در حقیقت خلاصه و بازنویسی کتابهای التمهید فی علوم القرآن و صیانه القرآن من التحریف است. این بازنویسی به گونه ای انجام شده است که متناسب سطح عمومی در حوزه و مقطع کارشناسی در دانشگاه هاست.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1896

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1897

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1898

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1899

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1900

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1901

مقدمه

علوم قرآنی

«علوم قرآنی»اصطلاحی است دربارۀ مسایلی مرتبط با شناخت قرآن و شئون مختلف آن.فرق میان«علوم قرآنی»و«معارف قرآنی»آن است که علوم قرآنی بحثی بیرونی است و به درون و محتوای قرآن از جنبۀ تفسیری کاری ندارد،اما معارف قرآنی کاملا با مطالب درونی قرآن و محتوای آن سر و کار داشته و یک نوع تفسیر موضوعی به شمار می رود.

معارف قرآنی یا تفسیر موضوعی،مسایل مطرح شده در قرآن را از حیث محتوایی بررسی می کند.بدین ترتیب که آیات مربوط به یک موضوع را از سراسر قرآن در یک جا گرد آورده و در مورد آن چه که از مجموع آن ها به دست می آید سخن می گوید،مشروط بر آن که از محدودۀ دلالت قرآنی فراتر نرود.گرچه در تفسیر موضوعی گاه ضرورت دارد به شواهد عقلی و نقلی دیگری نیز استشهاد شود،ولی بحث کاملا قرآنی است و تنها از دیدگاه قرآن مورد بررسی قرار می گیرد.این مطلب بدین جهت اهمیت دارد که بحث هایی را که جنبۀ«معارف اسلامی»دارند و احیانا در کنار دلایل عقلی و نقلی به آیات قرآن نیز استناد می کنند،از«معارف قرآنی»یا «تفسیر موضوعی قرآن»جدا شود.

«علوم قرآنی»بحث های مقدماتی برای شناخت قرآن و پی بردن به شئون مختلف آن است.در علوم قرآنی مباحثی چون وحی و نزول قرآن،مدت و ترتیب نزول،اسباب النزول،جمع و تألیف قرآن،کاتبان وحی،یکسان کردن مصحف ها، پیدایش قرائات و منشأ اختلاف در قرائت قرآن،حجیت و عدم تحریف قرآن، مسألۀ نسخ در قرآن،پیدایش متشابهات در قرآن،اعجاز قرآن و…مطرح می باشد.از این جهت علوم را به صیغۀ جمع گفته اند که هریک از این مسایل در چارچوب خود

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1902

استقلال دارد و علمی جدا شناخته می شود و غالبا ارتباط تنگاتنگی میان این مسایل وجود ندارد.لذا میان مسایل علوم قرآنی نوعا یک نظم طبیعی برقرار نیست تا رعایت ترتیب میان آن ها ضروری گردد،لذا هر مسئله جدا از مسایل دیگر قابل بحث و بررسی است.

ضرورت بحث در علوم قرآنی از آن جهت است که تا قرآن کاملا شناخته نشود و ثابت نگردد که کلام الهی است،پی جور شدن محتوای آن موردی ندارد.برای رسیدن به نص اصلی که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و سلم نازل شده،باید روشن کرد که آیا تمامی قرائت ها یا برخی از آن ها است که ما را به آن نصّ هدایت می کند؟همچنین در مسألۀ نسخ،تشخیص آیۀ منسوخ از ناسخ یک ضرورت اوّلی است.البته نسخ به معنای اعم که شامل تخصیص و تقیید نیز می باشد،چنان که در کلام پیشینیان نیز آمده است.همچنین است مسألۀ متشابهات در قرآن که بدون تشخیص این جهت در آیات،استنباط احکام و استفاده از مفاهیم عالیۀ قرآن به درستی ممکن نیست و هریک از مسایل علوم قرآنی در جای خود،نقش مهمی در بهره گیری از محتوای قرآن ایفا می کند.برخی از این مسایل،از مبادی تصوریّه و برخی از مبادی تصدیقیّه به شمار می روند.

پیشینه علوم قرآنی

بحث دربارۀ قرآن و شناخت مسایل مختلف آن،از همان دوران نخست مطرح بوده و همواره در طول تاریخ،بزرگان و دانش پژوهان در این زمینه به بحث و گفت وگو نشسته و آثار نفیس و گران بهایی از خود به یادگار گذارده اند و این مطالعات پیوسته ادامه دارد.

بر پایۀ مدارک موجود،اولین کسی که دربارۀ قرآن به بحث نشست و گفت وگو را آغاز نمود،یحیی بن یعمر شاگرد برومند ابو الاسود دؤلی(متوفای 89)بود.نام برده کتابی در فنّ قرائت قرآن،در روستای واسط،نگاشت که شامل انواع قرائت های مختلف آن دوره می باشد.سپس حسن بصری(متوفای 110)کتابی در عدد آیات قرآن نوشت.نویسندگان و آثار دیگر موجود در این زمینه به ترتیب ظهور،عبارتند از:

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1903

عبد اللّه بن عامر یحصبی(متوفای 118)رساله ای در اختلاف مصاحف عثمانی و نیز رساله دیگری در وقف و وصل در قرآن نوشته است و شیبه بن نصاح مدنی (متوفای 130)کتاب«الوقوف»را نگاشت.ابان بن تغلب(متوفای 141)نخستین کسی است که پس از یحیی بن یعمر در فن قرائات کتاب نوشت.محمد بن سائب کلبی(متوفای 146)اول کسی است که در«احکام القرآن»کتاب نوشت.مقاتل بن سلیمان(متوفای 150)نخستین نویسنده ای است که دربارۀ«آیات متشابهات» کتاب نوشت.ابو عمرو،علاء بن زبان تمیمی(متوفای 154)کتاب«وقف و ابتدا»و «قرائات»را نوشت.حمزه بن حبیب یکی از قرّاء سبعه(متوفای 156)در فن قرائات کتاب نوشت.

یحیی بن زیاد فرّاء(متوفای 207)کتاب«معانی القرآن»را در سه مجلد نوشت.

این نویسنده همچنین کتاب«اختلاف اهل کوفه و بصره و شام در مصاحف»و کتاب «جمع و تثنیه در قرآن»را به تحریر درآورد.محمد بن عمر واقدی(متوفای 207) کتاب«رغیب»در علوم قرآنی و«غلط رجال»را نوشت.ابو عبیده معمّر بن المثنی (متوفای 209)کتاب«اعجاز القرآن»در دو جزء و«معانی القرآن»را نوشت.او اول کسی است که در اعجاز قرآن کتاب نوشته است.ابو عبید قاسم بن سلام (متوفای 224)کتاب های فراوانی در علوم قرآنی نوشته و او اول کسی است که در این زمینه به طور گسترده کتاب نوشته است.از جمله کتب او«فضائل القرآن»، «المقصور و الممدود»در فنّ قرائات،«غریب القرآن»،«ناسخ و منسوخ»و«اعجاز القرآن»و…،را می توان نام برد.علیّ بن مدینی(متوفای 234)در«اسباب نزول» کتاب نوشت.احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی(متوفای حدود 250)کتاب «ناسخ و منسوخ»را نوشت.ابو زرعۀ عراقی(متوفای 264)هزار بیت(الفیّه)در «غریب الفاظ قرآنی»سرود.ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن سیار(متوفای 268) «ثواب القرآن»و«کتاب القراءه»را تألیف کرد.ابو محمد عبد اللّه بن مسلم(ابن قتیبه) (متوفای 276)کتاب های:«تأویل مشکل القرآن»و«تفسیر غریب القرآن»و«اعراب القرآن»و«قرائات»را نوشت.ابو العباس محمد بن یزید مبرّد نحوی(متوفای 286) کتاب«اعراب القرآن»را نوشت.ابو عبد اللّه محمد بن ایوب بن ضریس

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1904

(متوفای 294)کتابی در آنچه در مکه و مدینه نازل شده و نیز کتاب«فضائل القرآن» را نوشت.ابو القاسم سعد بن عبد اللّه اشعری قمی(متوفای 299)رساله ای در انواع آیات قرآن نوشت.

محمد بن زید واسطی متکلم امامی(متوفای 307)کتابی در«اعجاز قرآن» نوشت و آن را در نظم و تألیف آن دانست.محمد بن خلف بن مرزبان(متوفای 309) کتاب«الحاوی»در علوم قرآنی در(27)جزء نوشت.ابو محمد حسن بن موسی نوبختی(متوفای 310)کتاب«التنزیه و ذکر متشابهات القرآن»را نوشت.ابو بکر بن ابی داود عبد اللّه بن سلیمان سجستانی(متوفای 316)کتاب معروف«المصاحف» و«الناسخ و المنسوخ»و رساله ای در«قرائات»نوشت.ابن درید ابو بکر محمد بن الحسن ازدی(متوفای 321)کتابی در«غریب القرآن»نوشت.ابن مجاهد ابو بکر احمد بن موسی(متوفای 324)کتاب«السبعه فی القراءات»را نگاشت.ابو البرکات عبد الرحمن انباری(متوفای 328)«البیان فی اعراب القرآن»و«عجائب علوم القرآن»را به نگارش درآورد.ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی(متوفای 329) کتاب«فضائل القرآن»را تألیف کرد.ابو بکر محمد بن عزیز سجستانی (متوفای 330)کتاب معروف«غریب القرآن»را نگاشت.ابو جعفر احمد بن محمد نحّاس(متوفای 338)کتب«اعراب القرآن»،«الناسخ و المنسوخ»و«معانی القرآن» را تحریر نمود.ابو محمد قصاب محمد بن علی کرخی(متوفای حدود 360)کتاب «نکت القرآن»را تقریر کرد.ابو بکر احمد بن علی رازی جصّاص(متوفای 370) کتاب«احکام القرآن»را در سه جلد بزرگ تألیف کرد.ابو علی فارسی(متوفای 377) کتاب«الحجه فی القراءات»را نگاشت.ابو الحسن عباد بن عباس(متوفای 385)در احکام القرآن کتابی نوشت.ابو الحسن علیّ بن عیسی رمانی(متوفای 386)کتاب «النکت فی اعجاز القرآن»را نگاشت.محمد بن علی ادفوئی(متوفای 388)کتاب «الاستغناء»در علوم قرآنی را در 20 مجلد نوشت.ابو سلیمان حمد بن محمد بستی خطّابی(متوفای 388)کتاب«بیان اعجاز القرآن»را تألیف کرد.

ابو بکر محمد بن طیب باقلانی(متوفای 403)کتاب«اعجاز القرآن»را تقریر نمود.ابو الحسن محمد بن الحسین شریف رضی(متوفای 404)«تلخیص البیان»در

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1905

مجازات قرآن و«حقائق التأویل»در متشابه قرآن را تصنیف کرد.ابو زرعه عبد الرحمن بن محمد(متوفای حدود 410)کتاب«حجه القراءات»را به رشته تحریر درآورد.هبه اللّه،ابن سلامه(متوفای 410)کتاب«الناسخ و المنسوخ»را نوشت.ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان(شیخ مفید)(متوفای 413)«اعجاز القرآن»و«البیان»را در انواع علوم قرآنی نگاشته است.ابو الحسن عماد الدین قاضی عبد الجبار(متوفای 415)«متشابه القرآن»و«تنزیه القرآن عن المطاعن»را به تحریر درآورده است.ابو القاسم حسین بن علی مغربی(متوفای 418)«خصائص القرآن»را تألیف کرد.ابو الحسن علیّ بن ابراهیم حوفی(متوفای 430)«البرهان فی علوم القرآن»را نوشت.ابو محمد مکی بن ابی طالب(متوفای 437)«الکشف عن وجوه القراءات السبع»را در دو جزء بزرگ تألیف کرد.ابو عمرو دانی(متوفای 444) «التیسیر»در قرائات سبع و«المحکم»در نقطه گذاری مصحف و«المقنع»را در رسم الخط مصحف تقریر نمود.ابو محمد علیّ بن احمد بن حزم ظاهری(متوفای 456) «الناسخ و المنسوخ»را نوشت.ابو الحسن علیّ بن احمد واحدی نیشابوری (متوفای 468)«اسباب النزول»و«فضائل القرآن»را تألیف کرد.ابو بکر عبد القاهر جرجانی(متوفای 471)«الرساله الشافیه»در اعجاز قرآن و«دلایل الإعجاز»را تقریر نمود.

ابو القاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی(متوفای 502)«المفردات»در الفاظ غریبۀ قرآن را به تحریر درآورد.ابو بکر محمد بن عبد اللّه،ابن عربی(متوفای 543) «احکام القرآن»را در چهار مجلد نوشت.محمود بن حمزه بن نصر کرمانی (متوفای حدود 550)«اسرار التکرار فی القرآن»را تألیف کرد.ابو جعفر محمد بن علیّ بن شهرآشوب(متوفای 588)«متشابهات القرآن و مختلفه»را تقریر نمود.

ابو محمد قاسم بن فیره شاطبی(متوفای 590)«حرز الأمانی»قصیدۀ معروف در قرائات سبع را انشاء نمود.ابو الفرج عبد الرحمن بن علیّ بن جوزی(متوفای 597) «فنون الأفنان فی عجائب علوم القرآن»و«المجتبی فی علوم القرآن»را تألیف کرد.

ابو البقاء عبد اللّه بن الحسین عکبری(متوفای 616)«املاء ما منّ به الرحمن»در اعراب قرآن را نوشت.علیّ بن محمد سخاوی(متوفای 643)«جمال القرّاء و کمال

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1906

الإقراء»در قرائات سبع را تألیف کرد.ابو القاسم محمد بن عبد اللّه (متوفای حدود 650)رساله ای در لغات قبائل عرب که در قرآن آمده نوشت.ابن ابی الاصبع عبد العظیم بن عبد الواحد(متوفای 654)«بدیع القرآن»را به رشته تحریر درآورد.ابو محمد عبد العزیز بن عبد السلام(متوفای 660)«مجاز القرآن»را تقریر نمود.ابو شامه شمس الدین عبد الرحمن بن اسماعیل(متوفای 665) «المرشد الوجیز»را در علوم قرآنی تألیف کرد.محمد بن ابی بکر رازی (متوفای 666)«اسئله القرآن المجید و أجوبتها»را نوشت.

در قرن هشتم جامع ترین کتاب در علوم قرآنی نوشته شد.این مهم بر دست توانای امام بدر الدین محمد بن عبد اللّه زرکشی(متوفای 794)انجام گرفت.کتاب او «البرهان فی علوم القرآن»نام دارد که در چهل و هفت فنّ از فنون علوم قرآنی بحث کرده و در این باب استقصاء کامل نموده است.و نیز بدر الدین محمد بن ابراهیم بن جماعه(متوفای 733)«کشف المعانی»در متشابهات قرآن را تألیف کرد.کمال الدین عبد الرحمن بن محمد حلّی معروف به ابن العتائقی(متوفای 770)«الناسخ و المنسوخ»را نوشت.

جلال الدین بلقینی شیخ و استاد جلال الدین سیوطی(متوفای 824)«مواقع العلوم فی مواقع النجوم»را در انواع پنجاه گانه علوم قرآنی نوشت،که ابتدا جلال الدین سیوطی کتاب معروف خود را بر آن پایه گذاری نمود.سپس بر کتاب برهان زرکشی دست یافت و آن را محور قرار داد.

در قرن نهم معروف ترین و جامع ترین کتاب در علوم قرآنی کتاب«الاتقان»فی علوم القرآن،بر دست برومند جلال الدین سیوطی(متوفای 911)نوشته شد.البته این کتاب را باید از شاه کارهای قرن نهم به حساب آورد،زیرا فراغت از آن در سال(872)بوده است.همچنین وی کتاب معروف«معترک الأقران»را در اعجاز قرآن در سه مجلد بزرگ نوشته است.در همین قرن ابو الخیر شمس الدین محمد بن محمد بن جزری(متوفای 833)کتاب«النشر فی القراءات العشر»و کتاب «غایه النهایه»در طبقات قرّاء و کتاب«فضائل القرآن»را نوشت.

قاضی زکریا بن محمد انصاری(متوفای 926)«فتح الرحمن»در رفع و دفع

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1907

اشکالات و ابهامات قرآن را تحریر نمود.ابو عبد اللّه محمد بن احمد مکی (متوفای 930)«الاحسان»را در علوم قرآنی نوشت.محمد بن یحیی حلبی (متوفای 963)«القول المذهّب»را در کلمات رومی معرّب در قرآن تقریر کرد که از کتاب«المهذب»سیوطی گرفته شده است.

اضافه بر موارد فوق،کسانی که در مقدّمۀ تفسیر خود به مباحث علوم قرآنی پرداخته اند بسیارند،از جمله:

مقدمۀ جامع التفاسیر راغب اصفهانی که شیواترین مباحث علوم قرآنی را دارا است.و مقدمتان فی علوم القرآن،که مقدمه کتاب«المبانی»و مقدمۀ کتاب تفسیر ابن عطیه که به نام«المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز»نوشته است،دو مقدّمه بسیار نفیس در شئون قرآن مجید است.مقدمۀ تفسیر قرطبی و تفسیر ابن کثیر و تفسیر طبری از مهم ترین مقدمه ها در این زمینه است.مقدمۀ تفسیر«آلاء الرحمن» شیخ محمد جواد بلاغی،از جامع ترین مباحث علوم قرآنی برخوردار است.

«البیان»حضرت استاد آیت الله خویی،که مقدمه ای بر تفسیر است و جامع ترین و کامل ترین مباحث مهم علوم قرآنی را شامل می شود.مقدمۀ تفسیر صافی فیض کاشانی و مقدمۀ تفسیر برهان نیز از مهم ترین مباحث در جنبه های نقلی علوم قرآنی می باشد.مقدمۀ مجمع البیان علامۀ طبرسی از متقن ترین مباحث علوم قرآنی برخوردار است.

از قرن یازدهم به این طرف،کتب فراوانی در تفسیر علوم قرآنی نگاشته شده که ذکر آن ها موجب تطویل است.برای نمونه نام تعدادی از آن ها را در مقدمۀ «التمهید»آورده ایم که می توان رجوع نمود.

از میان آثار موجود مهم ترین کتاب ها در زمینه علوم قرآنی اساسا دو کتاب البرهان و الاتقان می باشند.

البرهان فی علوم القرآن،تألیف امام بدر الدین محمد بن عبد اللّه بن بهادر زرکشی است.ایشان از برجسته ترین علما و دانشمندان قرن هشتم می باشد.ولادت او در قاهرۀ مصر به سال 745 بوده است.وی در همان دیار بزرگ شده و در رشته های مختلف علوم اسلامی به سر حدّ استادی رسیده است.وی طبق مذهب شافعی

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1908

تدریس فقه می کرده و فتوی می داده است.او در سال 794 بدرود حیات گفت.

کتاب وی«البرهان»زبده ترین کتاب در مباحث علوم قرآنی است.این کتاب شمول و گستردگی را با ایجاز و ایفاء در عبارت به هم آمیخته است.نام برده مباحث علوم قرآنی را تا 47 نوع پیش برده و دربارۀ هریک آنچه لازم بوده گرد آورده است،در عین حال که گوی سبقت از سابقین خود ربوده،برای لاحقین الگوی گران بهایی به جای گذاشته است.

دومین کتاب،«الاتقان»فی علوم القرآن،تألیف جلال الدین عبد الرحمن سیوطی است.ولادت او در اسیوط مصر به سال 849 می باشد(متوفای 911 در قاهره).او در تمامی علوم حدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامی ید طولایی دارد و تألیفات گران بهایی از خود باقی گذارده است.او ابتدا کتاب استاد خود جلال الدین بلقینی (متوفای 824)،«مواقع العلوم…»را محور قرار داده،تحریر و تهذیب نمود و بر او افزود و به نام«التحبیر فی علوم التفسیر»تألیف نمود.وی در این کتاب بالغ بر 202 نوع از مباحث علوم قرآنی گرد آورد.سپس بر کتاب استاد استاد خود«البرهان» تألیف زرکشی دست یافت و آن را بهتر پسند کرد و بنای کتاب خود را بر آن نهاد.آن را تنقیح و تحریر نمود و مطالب بسیاری بر آن اضافه نمود و تا 80 نوع از عناوین علوم اسلامی را در آن فراهم کرد.امروزه این منابع از گسترده ترین و جامع ترین علوم قرآنی است که در اختیار محقّقین و پژوهش گران قرار دارد.

کتاب«مناهل العرفان»فی علوم القرآن،نوشتۀ محمد عبد العظیم زرقانی، موسّع ترین کتاب در علوم قرآنی در عصر اخیر است و مجلس اعلای ازهر مصر این کتاب را برای تدریس در دانشگاه های ازهر مقرّر نموده است.مقدمۀ تفسیر «آلاء الرحمن»تألیف علامۀ بزرگ محمد جواد بلاغی(متوفای 1352)که تحقیقی ترین نوشته ها در مهم ترین مسایل علوم قرآنی را شامل می گردد و به جهت اهمیت آن،مستقلا در مقدمۀ تفسیر مختصر شبر در مصر(قاهره)به چاپ رسیده است.این اثر بیشتر به دفع شبهات و به دفاع از مقام منیع قرآن پرداخته است.در مقدمۀ تفسیر صافی دوازده فصل به عنوان 12 مقدمه در انواع مباحث علوم قرآنی سخن رانده شده است.مقدمۀ تفسیر«مرآت الانوار»که به طور

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1909

تفصیل از نظر حدیثی به مقدماتی پرداخته و با عنوان مقدمۀ تفسیر البرهان سید هاشم بحرانی به چاپ رسیده است.مقدمۀ مذکور تألیف ابو الحسن عاملی اصفهانی (متوفای 1138)از شاگردان مرحوم مجلسی است.البیان فی تفسیر القرآن،نوشتۀ استاد علامه سید ابو القاسم خویی رحمه اللّه تعالی مقدمۀ لطیف و جامعی است در برخی مباحث علوم قرآنی و از تحقیقات عالیه در این زمینه برخوردار است.

مباحث فی علوم القرآن نوشتۀ دکتر صبحی صالح،استاد علوم اسلامی در دانشگاه لبنان شامل برخی از مباحث علوم قرآنی به صورت فشرده است.

این جانب از وقتی که خواندن قرآن را آموختم،با علاقه و لذت فراوان به تحقیق و بررسی دربارۀ مسایل مختلف قرآن و مطالعۀ کتاب های گوناگونی که در این زمینه تألیف شده،پرداخته ام.با دقت در مسایل مربوط به قرآن آن ها را مورد توجه قرار داده و در ضمن مطالعات خود نکاتی را یادداشت می کردم،اعم از آن که این نکات توجه مرا جلب می کرد و به ظرافت و صحت آن معتقد می شدم و یا نکاتی که در صحت آن ها شک و تردید داشتم.پس از سالیان دراز این یادداشت ها را مبنای تألیف کتابی قرار دادم که شامل مباحث و مسایل مختلف علوم قرآنی است و نام آن را«التمهید فی علوم القرآن»گذاشتم.زیرا این مباحث به منزله تمهید و مقدمه برای تفسیر قرآن است.

آنچه مرا بر تألیف آن اثر تشویق کرد این بود که جای چنین تحقیقی را در کتابخانه های فعلی شیعه خالی دیدم،در حالی که پیش از این کتابخانه های ما مملو از این قبیل تحقیقات بود.هم اکنون کتابی که تمام مسایل مربوط به قرآن را مورد بحث قرار داده باشد در بین کتاب های فعلی شیعه کمتر وجود دارد و کتاب های موجود تنها دارای بحث های مختصری در برخی از این مسایل است و مطالب و بحث های باارزش در گوشه و کنار است و محققان بدان دسترسی ندارند مگر آنکه آن ها را از منابع پراکنده طبق مذهب اهل بیت علیهم السّلام بدست آورند.به همین دلیل به تحقیق و نقد آثار و نظریات مختلف پرداختم و آن ها را با نصوص قطعی تاریخ و روایات متواتر و یا همراه با قرائن قطعی مقایسه کردم.در خلال مباحث

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1910

کتاب«التمهید فی علوم القرآن»روشن شده که چه اشتباهاتی برای بسیاری از محققان و دانشمندان دست داده است.البته علت آن یا عدم حوصله و یا تعصّب آنان نسبت به مذهب و طریقۀ خاصی است که بدان معتقد بوده اند.من هیچ مسأله ای را مطرح نکردم مگر این که در حد توانایی خود به اصالت و صحت آن اطمینان یافتم.

این جانب در تمام مدّت اقامت خود در نجف اشرف(1337-1350 ه ش)و پس از مهاجرت به شهر مقدس قم(اواخر سال 1350 ه ش)به تدریس این مباحث برای طلاب علوم دینی و دانشجویان اشتغال داشته و هیچ گاه از آن غافل نبوده ام.

هدف من از این کار بحث و بررسی جمعی نسبت به این مسایل بوده،لذا هر مسأله ای از این مسایل را در این جلسات مطرح کرده تا هریک به طور کامل مورد بحث قرار گیرد و بهترین و استوارترین نظریات به دست آید.به همین منظور گاهی نیز جزوه هایی را به عنوان نمونه منتشر کرده و آن ها را در اختیار دوستان دانشمند و محقق قرار می دادم تا از افکار و آرا آنان نیز استفاده شود.همین جا از همکاری کریمانه همۀ دوستان تشکر و قدردانی می کنم.

التمهید فی علوم القرآن

کتاب«التمهید فی علوم القرآن»تاکنون در 6 جلد از سوی انتشارات جامعه مدرسین منتشر شده و مجلدات بعدی آن در دست تألیف است.خوش بختانه این کتاب با عنایت حق تعالی مورد توجه علما و دانشمندان قرار گرفته و اکنون به عنوان یک مرجع در حوزه و دانشگاه مورد استفادۀ محققین است.در جلد اول این کتاب مسایل مربوط به وحی،نزول قرآن،اسباب نزول،جمع و تألیف قرآن بحث شده است.در جلد دوم قرائت و قرّاء و ناسخ و منسوخ بررسی شده است.در جلد سوم محکم و متشابه مطرح شده و با دسته بندی آیات،بیش از هزار آیۀ متشابه مورد دقت قرار گرفته است.جلد چهارم مباحث مقدماتی اعجاز قرآن است.جلد پنجم به اعجاز بیانی قرآن اختصاص یافته و ششم شامل اعجاز علمی و اعجاز تشریعی است.جلد هفتم به رد شبهات دربارۀ قرآن اختصاص یافته و در مجلدات

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1911

بعدی بحثی با عنوان«تنزیه التفسیر عن الدخائل و الموضوعات»برای جداسازی صحیح از سقیم در روایات تفسیری خواهد آمد.

در کتاب«صیانه القرآن من التحریف»مسایل مربوط به عدم تحریف قرآن جداگانه و به طور مفصل بررسی شده است.همچنین کتاب«التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب»که از سوی انتشارات دانشگاه رضوی منتشر شده به شناخت تفسیر و مفسران بزرگ و تاریخ و مراحل تفسیر قرآن کریم و بررسی مهم ترین تفاسیر، اختصاص یافته است.ترجمۀ فارسی این کتاب با عنوان«تفسیر و مفسران»به زودی منتشر می شود.

هنگامی که شورای مدیریت حوزۀ علمیۀ قم کتاب«التمهید فی علوم القرآن»را به عنوان متن درسی تعیین کرد،ضرورت خلاصه گیری آن نمایان شد.به همین جهت 6 جلد کتاب التمهید در دو جلد تحت عنوان«تلخیص التمهید»برای تدریس خلاصه شد.همچنین کتاب«تاریخ قرآن»به درخواست سازمان«سمت»برای تدریس در رشتۀ علوم قرآنی به زبان فارسی و با اقتباس از دو جلد اوّل کتاب التمهید همراه با اضافاتی به رشتۀ تحریر درآمد.

کتاب حاضر در حقیقت خلاصه و بازنویسی از 6 جلد اول کتاب«التمهید فی علوم القرآن»و نیز کتاب«صیانه القرآن من التحریف»است.این بازنویسی به گونه ای انجام گرفته که متناسب با سطح عمومی در حوزه و مقطع کارشناسی در دانشگاه باشد.البته برای سطوح بالاتر و استفاده محققین رجوع به مجلدات التمهید پیشنهاد می شود.

«مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید»در نظر دارد کلیۀ تألیفات این جانب را در زمینۀ علوم قرآنی اعم از التمهید،صیانه القرآن،التفسیر و المفسرون و…پس از بازنگری کلی تحت عنوان«الموسوعه القرآنیه»و ترجمۀ فارسی آن را جداگانه به چاپ برساند و در اختیار محققین قرار دهد.

لازم به تذکر است که در متن این کتاب تاریخ های بدون علامت اختصاری به هجری قمری است.همچنین ترجمۀ آیات و متون عربی،اگر ترجمۀ دقیق باشد، همراه با متن عربی داخل گیومه آمده و اگر ترجمه به معنا باشد،فقط خود آیه یا متن

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1912

عربی داخل گیومه است.

ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب قم-محمد هادی معرفت فروردین 1378.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1913

فصل اول : پدیدۀ وحی

اشاره

بحث دربارۀ وحی،از این جهت حایز اهمیت است که پایۀ شناخت کلام خدا به شمار می رود.قرآن که بیان گر سخن حق تعالی و حامل پیام آسمانی است، به وسیلۀ وحی نازل شده است.وحی همان سروش غیبی است که از جانب ملکوت اعلی به جهان مادّه فرودآمده است.

«وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» (1).

«ذٰلِکَ مِمّٰا أَوْحیٰ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ» (2).

خداوند از زبان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل می کند: «…وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» (3).

ازاین رو اساسی ترین بحث در زمینۀ مسایل قرآنی بحث دربارۀ وحی است، یعنی بحث دربارۀ شناخت وحی،چگونگی برقراری ارتباط بین ملأ اعلی و مادّۀ سفلی و این که آیا میان دو جهان مادّه و ما فوق مادّه،امکان برقراری ارتباط هست؟ این گونه موضوعات در این زمینه مطرح است و پاسخ آن ها راه را برای درک باورهای قرآنی هموار می سازد.

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1914


1- شعراء 26:195-191.
2- اسراء 17:39.
3- انعام 6:19.
وحی در لغت

وحی در لغت به معانی مختلفی آمده است از جمله:اشارت،کتابت،نوشته، رساله،پیام،سخن پوشیده،اعلام در خفا،شتاب و عجله و هر چه از کلام یا نوشته یا پیغام یا اشاره که به دیگری به دور از توجّه دیگران القا و تفهیم شود وحی گفته می شود،ناصر خسرو گوید:

«گفتارشان بدان و به گفتار کار کن تا از خدای عز و جل وحیت آورند».

راغب اصفهانی گوید:«أصل الوحی الإشاره السریعه (1)؛وحی پیامی پنهانی است که اشارت گونه و با سرعت انجام گیرد».ابو اسحاق نیز گفته است:«أصل الوحی فی اللّغه کلّها اعلام فی خفاء و لذلک سمّی الإلهام و حیا؛اصل وحی در لغت به معنای پیام پنهانی است،لذا الهام را،وحی نامیده اند».همچنین است سخن ابن برّی:

«وحی الیه و اوحی:کلّمه بکلام یخفیه من غیره و وحی و اوحی:أومأ؛وحی الیه:

پنهان از دیگران با او سخن گفت.وحی و اوحی:مطلب را با اشاره رسانید».شاعر نیز گوید:«فأوحت الینا و الأنامل رسلها (2)؛بر ما پیام فرستاد در حالی که سر انگشتانش پیام رسان او بودند».دیگری گوید:

«نظرت الیها نظره فتحیّرت دقائق فکری فی بدیع صفاتها

فأوحی الیها الطرف انی أحبّها فأثّر ذاک الوحی فی وجناتها

با نگاهی که بر وی افکندم فکر باریک بینم در صفات بدیع او در حیرت ماند؛ پس گوشۀ چشمم بدو پیام داد که دوستش دارم و آثار آن پیام،در گونه های وی نمایان گردید».

وحی در قرآن

واژۀ وحی در قرآن به چهار معنا آمده است:

1.اشارۀ پنهانی:که همان معنای لغوی است.چنان که دربارۀ زکریّا علیه السّلام در قرآن می خوانیم: «فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیًّا (3)؛او از

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1915


1- راغب اصفهانی؛المفردات فی غریب القرآن؛ص 515.
2- ابن منظور؛لسان العرب؛ج 15،ص 380.
3- مریم 19:11.

محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت:به شکرانۀ این موهبت صبح و شام خدا را تسبیح کنید».

2.هدایت غریزی:یعنی رهنمودهای طبیعی که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده است.هر موجودی اعم از جماد،نبات،حیوان و انسان،به طور غریزی راه بقا و تداوم حیات خود را می داند.از این هدایت طبیعی با نام وحی در قرآن یاد شده است: «وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً… (1)؛پروردگارت به زنبور عسل وحی[-الهام غریزی]نمود که از کوه و درخت و داربست هایی که مردم می سازند، خانه هایی درست کن،سپس از همۀ میوه ها[شیرۀ گل ها]بخور[بنوش]و راه های پروردگارت را به راحتی بپوی».

هدایت غریزی که در نهاد اشیا قرار دارد،خود رازی نهفته از اسرار طبیعت بشمار می رود که اثر شگفت آور آن آشکار،ولی منشأ و مبدأ آن پنهان از انظار بوده و شایستۀ آن است که آن را وحی گویند. «وَ أَوْحیٰ فِی کُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا… (2)؛و در هر آسمانی کار آن[آسمان]را وحی[-مقرر]فرمود…».

3.الهام(سروش غیبی):گاه انسان پیامی را دریافت می دارد که منشأ آن را نمی داند،به ویژه در حالت اضطرار که گمان می برد راه به جایی ندارد.ناگهان درخششی در دل او پدید می آید که راه را بر او روشن می سازد و او را از آن تنگنا بیرون می آورد.این پیام های ره گشا،همان سروش غیبی است که از پشت پرده ظاهر شده و به مدد انسان می آید.از این سروش غیبی که از عنایت الهی سرچشمه گرفته، در قرآن با نام وحی تعبیر شده است.قرآن دربارۀ مادر موسی علیه السّلام می فرماید:

«وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ» (3). «وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَیْکَ مَرَّهً أُخْریٰ إِذْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّکَ مٰا یُوحیٰ أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التّٰابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّٰاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ… فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ…» (4).

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1916


1- نحل 16:68 و 69.
2- فصلت 41:12.
3- قصص 28:7.
4- طه 20:40-37.

بر پایۀ این آیات،موقعی که موسی تولّد یافت،مادرش نگران حال او شد.ناگهان بارقه ای در خاطرش گذشت که با توکّل بر خدا او را شیر دهد.هرگاه احساس خطر کرد او را در صندوقی چوبین قرار داده بر روی آب رها کند.و نیز بر خاطرش گذشت که طفل به او بازمی گردد و هرگز نباید اندوهناک باشد،زیرا بر خدا اعتماد کرده و طفل را به دست او سپرده است.این ها خاطره هایی بود که بر اندیشۀ مادر موسی گذر کرد و بارقۀ امیدی بود که در دل او درخشیدن گرفت.این گونه خاطره های روشن کنندۀ راه و نجات دهنده از بیم و هراس،الهام رحمانی و عنایت ربانی است که در مواقع ضرورت به یاری بندگان صالح می آید.

قرآن وحی را به معنای وسوسه های شیطان نیز به کار برده است، «وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً…» (1)و «وَ إِنَّ الشَّیٰاطِینَ لَیُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِیٰائِهِمْ لِیُجٰادِلُوکُمْ…» (2)این گونه وحی شیطانی همان است که در سورۀ ناس آمده: «مِنْ شَرِّ الْوَسْوٰاسِ الْخَنّٰاسِ، اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّٰاسِ، مِنَ الْجِنَّهِ وَ النّٰاسِ» (3).

4.وحی رسالی:وحی بدین معنا شاخصۀ نبوّت است و در قرآن بیش از هفتاد بار از آن یاد شده است: «وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا» (4).

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا الْقُرْآنَ» (5)پیامبران مردان تکامل یافته ای هستند که آمادگی دریافت وحی را در خود فراهم ساخته اند.در این باره امام حسن عسکری علیه السّلام می فرماید:«انّ اللّه وجد قلب محمّد أفضل القلوب و أوعاها فاختاره لنبوّته… (6)؛خداوند،قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت و آن گاه او را برای نبوّت برگزید».

این حدیث اشاره به این واقعیت دارد که برای دریافت وحی آنچه مهم است افزایش آگاهی و آمادگی برای پذیرا شدن این پیام آسمانی است.برای رسیدن به

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1917


1- انعام 6:112.
2- انعام 6:121.
3- ناس 114:6-2.
4- شوری 42:7.
5- یوسف 12:3.
6- محمد باقر مجلسی؛بحار الأنوار؛ج 18،ص 205،حدیث 36.

این گونه آمادگی پیامبر باید پیرایه های جسمانی را از خود بزداید و شایستۀ تماس با ملکوتیان شود.پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله فرموده اند:«و لا بعث اللّه نبیّا و لا رسولا حتّی یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول أمّته (1)؛خداوند،پیامبری برنیانگیخت،مگر آنکه عقل(خرد و اندیشۀ)خود را به کمال رسانده باشد و خرد او از خرد تمام امتش برتر باشد».

طبق گفتۀ صدر الدین شیرازی،پیش از آن که ظاهر پیامبر به نبوّت آراسته گردد، باطن او حقیقت نبوّت را دریافت کرده بود.پیامبر ابتدا باطن خود را به کمال انسانی آراسته گردانید سپس این آراستگی از باطن به ظاهر وی نمودار گشت.در واقع، پیامبر نخست سفر از خلق به حق را آغاز کرد و پس از وصول به حق،سفری از جانب حق و همراه با حق به سوی خلق بازگشت (2).

ازاین رو،وحی چیزی نیست جز آگاهی باطن که بر اثر سروش غیبی انجام می گیرد: «قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّٰهِ…» (3)«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ» (4).

پدیدۀ وحی هم همانند الهام،به تابناک شدن درون در مواقع خاص اطلاق می شود.با این تفاوت که منشأ الهام بر الهام گیرنده پوشیده است،ولی منشأ وحی بر گیرندۀ وحی که پیامبرانند روشن می باشد.به همین علت،پیامبران هرگز در گرفتن پیام آسمانی دچار حیرت و اشتباه نمی شوند،زیرا بر منشأ وحی و کیفیت انجام آن آگاهی حضوری کاملی دارند.

زراره از امام جعفر صادق علیه السّلام می پرسد:چگونه پیامبر مطمئن شد آنچه به او می رسد وحی الهی است،نه وسوسه های شیطانی؟امام علیه السّلام فرمود:«انّ اللّه إذا اتّخذ عبدا رسولا أنزل علیه السکینه و الوقار فکان الذی یأتیه من قبل اللّه مثل الذی یراه بعینه (5)؛هرگاه خداوند بنده ای را برای رسالت برگزیند،به او آرامش و وقار ویژه ای

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1918


1- محمد بن یعقوب کلینی؛اصول کافی؛ج 1،ص 13.
2- صدر الدین شیرازی؛شرح اصول کافی؛ج 3،ص 454.
3- بقره 2:97.
4- شعراء 26:193 و 194.
5- محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی؛تفسیر عیاشی؛ج 2،ص 201،حدیث 106. بحار الانوار،ج 18،ص 262. حدیث 16.

ارزانی می دارد،به گونه ای که آنچه از جانب حق بدو می رسد،همانند چیزی خواهد بود که با چشم باز می بیند».در حدیثی دیگر سؤال شد:چگونه پیامبران دانستند که پیامبرند؟امام علیه السّلام در پاسخ فرمود:«کشف عنهم الغطاء… (1)؛برای آنان پرده از میان برداشته شد».

به عبارت دیگر پیامبران هنگامی به پیامبری مبعوث می شوند که از مرحلۀ علم الیقین گذشته و عین الیقین را طی کرده و به مرحلۀ حق الیقین رسیده باشند.پس شگفتی ندارد که مردان آزموده و پاک از میان تودۀ مردم،برای رسالت الهی برانگیخته شوند،و حامل پیام آسمانی برای مردم باشند.چنان که قرآن می فرماید:

«أَ کٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّٰاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قٰالَ الْکٰافِرُونَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِینٌ (2)؛آیا برای مردم موجب شگفتی بود که به مردی از خودشان وحی کردیم که مردم را[از کیفر گناه]بیم ده و به کسانی که ایمان آورده اند نوید ده که برای آنان،پیشینۀ نیک[و پاداش شایسته]نزد پروردگارشان است؟[اما]کافران گفتند:این[مرد]افسونگری آشکار است»یعنی اگر مردم اندکی اندیشه کنند و به خود آیند،این گمان ناروا و نابخردانه در مورد پیامبر از آنان زدوده می شود.

خداوند برای رفع هرگونه تعجب یا توهّم بی جا در مورد برانگیختن پیامبری از میان مردم می فرماید: «إِنّٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ کَمٰا أَوْحَیْنٰا إِلیٰ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ عِیسیٰ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً، وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنٰاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّٰهُ مُوسیٰ تَکْلِیماً، رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً. لٰکِنِ اللّٰهُ یَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَیْکَ،أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاٰئِکَهُ یَشْهَدُونَ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِیداً (3)؛ما به تو وحی فرستادیم؛همان گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی فرستادیم و[نیز]به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط[-بنی اسرائیل]و عیسی و ایوب و

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1919


1- بحار الأنوار،ج 11،ص 56،حدیث 56.
2- یونس 10:2.
3- نساء 4:167-163.

یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم،و به داود زبور دادیم،پیامبرانی که سرگذشت آنان را پیش از این برای تو بازگفته ایم و پیامبرانی که سرگذشت آنان را برای تو بیان نکرده ایم.و خداوند با موسی آشکارا سخن گفت[و امتیاز از آن او بود].

پیامبرانی که بشارت گر و بیم دهنده بودند تا پس از این پیامبران،حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند[و بر همه اتمام حجت شود]و خدا توانا و حکیم است.ولی خداوند گواهی می دهد به آنچه بر تو نازل کرده[او]آن را به علم خویش نازل کرده است و فرشتگان[نیز]گواهی می دهند هر چند گواهی خدا کافی است.بی تردید ،کسانی که کفر ورزیدند و[مردم را]از راه خدا بازداشتند در گمراهی دوری گرفتار شده اند».

بنابراین شگفتی ندارد که به یکی از افراد بشر وحی شود؛زیرا پدیده ای است که بشریت با آن خو گرفته و پیوسته در طول تاریخ با آن سر و کار داشته است.

اقسام وحی رسالی

مطابق قرآن وحی رسالی سه گونه است:

«وَ مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ، وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا» (1).

1.وحی مستقیم:القای مستقیم وحی و بدون واسطه بر قلب پیامبر است.

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در این باره می گوید:«انّ روح القدس (2)ینفث فی روعی» (3).یعنی:

روح القدس بر درون من می دمد.

2.خلق صوت:با رسیدن وحی به گوش پیامبر به گونه ای که کسی جز او نشنود.

این گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسی از پس پرده سخن می گوید؛و به همین علت با تعبیر«أو من وراء حجاب»از آن یاد شده است.

وحی بر حضرت موسی علیه السّلام به ویژه در کوه طور چنین بود و نیز وحی بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در لیله المعراج به همین گونه انجام گرفت.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1920


1- شوری 42:51 و 52.
2- بنابراین که روح القدس غیر از جبرئیل باشد.
3- الاتقان؛ج 1،ص 44.

3.القای وحی به وسیلۀ فرشته:جبرئیل پیام الهی را بر روان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرودمی آورد ؛چنان که در قرآن آمده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ» (1)و «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ» (2).

امکان وحی

وحی در واقع نوعی برقراری رابطه میان ملأ اعلی و مادّۀ سفلی است و از همین رو این پرسش مطرح شده است که چگونه این رابطه برقرار می شود؛در حالی که سنخیّت(همتایی و تناسب)بین رابط و مربوط شرط است؟به علاوه صعود و نزول و مقابله مستلزم تحیّز(جهت داشتن)است،حال آنکه جهان ورای ماده دارای تجرّد محض(عاری از صفات جسمانی)است.

برخی روشن فکران غرب زده که به اصطلاح گرایش دینی پیدا کرده اند،با نگاهی نو به پدیدۀ وحی می گویند:آنچه پیامبران با نام وحی عرضه کرده اند،انعکاس افکار درونی آنان است.پیامبران مردانی خیراندیش و اصلاح طلب بوده اند که خیراندیشی درونشان به صورت وحی و گاه به صورت ملک تجسم یافته و گمان برده اند که از جایگاهی دیگر بر آنان الهام شده است.و بدین سبب برخی نادرستی ها که در گفته ها و نوشته های آنان یافت می شود،بدیهی و طبیعی است؛ زیرا ساختار فکری و اندیشۀ چنین مردانی مولود محیط و جوّ حاکم بر افکار و عقاید مردم آن زمان است.از همین رو در گفتارشان برخی باورهای زمان خویش را آورده اند که سپس نادرستی آن ثابت شده است.وگرنه،خداوند اعلی و اشرف از آن است که نادرستی هایی در سخنش یافت شود (3).

ارائۀ این گونه تفسیر از جایگاه پیامبران الهی در واقع انکار نبوّت است،و گویای این است که ارائه کنندگان این تفاسیر یا پیامبران را افرادی ساده لوح فرض کرده اند که واقعیت را از تخیّلات تشخیص نداده اند؛یا آنان را حیله گر و دروغ گو پنداشته اند.

در حالی که درستی و صداقت،بزرگی و جلالت شأن انبیا بر همگان روشن است.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1921


1- شعراء 26:194-193.
2- بقره 2:97.
3- محمد فرید وجدی؛دائره معارف القرن العشرین؛ج 10،ص 715.

این روشن فکران دچار دو اشتباه شده اند:

1.برای تحقیق و بررسی نمونه های وحی آسمانی به کتاب های تحریف شده که ترجمه های ناقص و آمیخته با تصرّفات دیگران است رجوع کرده اند.در حالی که قبلا می بایست از صحت این نوشته ها اطمینان پیدا می کردند.

2.انسان را موجودی مادی فرض کرده اند.حال آنکه انسان ترکیبی از روح و جسد است که روحش از سنخ ملأ اعلی است و سنخیت که شرط برقراری رابطه محسوب می شود،وحی را امکان پذیر می کند.

در بیان بعد ملکوتی انسان،مولوی عارف بلندآوازه می گوید:

«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم»

مشابه بیت فوق به زبان عربی توسط دانشمند بزرگ ابن سینا نیز بیان شده است:

«هبطت إلیک من المحلّ الأرفع ورقاء ذات تعزّز و تمنّع»

و در اشعار منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آمده است:

«أ تزعم أنّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر»

در این بیت به این واقعیت اشاره شده است که تمامی مراتب عالم وجودی در وجود انسان نهفته است.

مسألۀ روحانیت انسان و سنخیّت او با ملأ اعلی در جای خود به طور مفصل بحث شده است.ولی برای اینکه بتوانیم بحث وحی و جایگاه آن را بخوبی روشن سازیم،به توضیحاتی چند از قرآن و حدیث اشاره می کنیم.

روحانیّت انسان

روحانیّت انسان یکی از مسائلی است که از دیرباز فکر بشر را به خود مشغول ساخته است.توجّه به این مسئله باعث شده که موضوع روحانیت انسان در فلسفه، فرهنگ و هنر نیز جایگاه خاصی پیدا کند.همچنین در قرآن و حدیث بارها بدان اشاره شده و در فلسفۀ اسلامی نیز این مسئله مطرح بوده است.در اینجا به گوشه ای

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1922

از آنچه در قرآن و حدیث در این باره آمده است،می پردازیم:

انسان موجودی دوجانبه است که در میانۀ دو جهان مادّه و مجرّدات قرار دارد و دارای روح و جسم است.از جانب روح متعالی است و دست بر آسمان دارد و از سوی جسم متسافل است و بر زمین دست نهاده است.قرآن پس از آن که مراحل آفرینش انسان را-در دوران جنینی-وصف می کند،در مراحل پی در پی او را به جایی می رساند که از جهان مادّه فراتر رفته و روح متعالی در او دمیده می شود: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَهٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَهً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً… (1)؛و به یقین انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم؛سپس او را نطفه ای در جایگاه استواری[-رحم]قرار دادیم؛سپس نطفه را به صورت علقه[-خون بسته]و علقه را به صورت مضغه[-چیزی شبیه گوشت نرم شده ]و مضغه را[که حالت غضروفی دارد]به صورت استخوان هایی در آوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشانیدیم…».

قرآن تا اینجا مراحل وجود مادّی انسان را مطرح می کند،آن گاه می فرماید: «…

ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ (2)؛…سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم؛ پس گرامی باد خدایی که بهترین آفرینندگان است».این آفرینش دیگر،همان روح انسان است که پس از گذشت چهار ماه-دوران جنین-بر او دمیده می شود.در آیۀ دیگری نیز به این دو مرحلۀ آفرینش اشاره شده است: «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسٰانِ مِنْ طِینٍ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاٰلَهٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ، ثُمَّ سَوّٰاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ… (3)؛و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد؛سپس نسل او را از چکیدۀ آبی پست آفرید.سپس[اندام]او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید…».

نکتۀ جالب در این آیه آن است که روح دمیده شده در انسان از سنخ عالم ملکوت معرفی می شود(من روحه)و به خود پروردگار نسبت داده می شود و نشان می دهد که روح فراتر از سنخ مادیات است.امام صادق علیه السّلام در این زمینه می فرماید:

«إنّ اللّه خلق خلقا و خلق روحا ثم أمر ملکا فنفخ فیه… (4)؛خداوند آفریده ای آفرید و

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1923


1- مؤمنون 23:14-12.
2- مؤمنون 23:14.
3- سجده 32:7-9.
4- بحار الأنوار:ج 61،ص 32،حدیث 5.

روحی آفرید سپس فرشته ای را دستور داد تا روح را در آفریده بدمد».انسان از دیدگاه قرآن،آفریده ای است که از جسم و روح به وجود آمده است،ابتدا کالبدی آفریده شده و سپس روان جاوید در آن دمیده شده است.

از دیدگاه فلسفه،انسان یک موجود مادّی محض نیست.یعنی انسان به همین پدیدۀ جسمانی که از گوشت و پوست و استخوان و عضلات تشکیل یافته است منحصر نمی شود.بلکه وجودی والاتر دارد که او را در مرتبه ای فراتر از جهان مادّه قرار می دهد،و از چارچوب جسمانی محض خارج می کند (1).

بر اساس توضیحات فوق،انسان در وجود خود دارای دو جنبه است:جنبۀ جسمانی و روحانی.پس عجیب نیست که احیانا با عالم ماورای مادّه ارتباط برقرار کند.زیرا چنین ارتباطی مربوط به جنبۀ روحی و باطنی اوست،که ارتباطی پوشیده است،و همین امر پدیدۀ وحی را تشکیل می دهد.

وحی یک پدیدۀ روحانی است و در افرادی یافت می شود که دارای خصایص روحی والا هستند.این خصایص در وجود آن ها صلاحیت ارتباط با عالم بالا را به وجود می آورد.لذا مکاشفاتی در باطن برای آن ها رخ می دهد،یا مطالبی به آنان الهام می شود،که از خارج وجودشان نشأت گرفته است.این الهامات و مطالب از خارج بر آنان القا می شود نه این که از داخل ضمیر آنان بر ایشان جلوه گر شود، چنان که منکران وحی تصور کرده اند.

بنابراین وحی یک پدیدۀ فکری یا انعکاس حالت درونی نیست که برای پیامبران رخ داده باشد،بلکه یک القای روحانی است که از عالم بالا انجام گرفته است.منتها در این میان چیزی که ما نمی توانیم آن را درک کنیم،اگر چه یک واقعیّت بوده و ایمانی استوار بدان داریم،چگونگی برقراری این ارتباط روحانی است.ما وقتی تلاش می کنیم آن را درک کنیم،می خواهیم با معیارهای مادّی کیفیت این ارتباط را دریابیم.یا موقعی که می خواهیم آن را توصیف کنیم،با الفاظ و کلماتی این ارتباط را

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1924


1- برای توضیح و تفصیل بیشتر رجوع کنید به:صدر الدین شیرازی؛اسفار اربعه؛فصل 2،ص 52-28.فخر الدین رازی؛مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)؛ج 21،ص 43-15. ذیل آیۀ و یسألونک عن الروح…محمد حسین طباطبایی؛المیزان؛ج 1،ص 369-365 و ج 10،ص 118.

وصف می کنیم که برای مفاهیمی وضع شده که از دایرۀ محسوسات فراتر نرفته است.بنابراین موضوع همچنان بر ما پنهان می ماند.تعبیرات در این باره جنبۀ استعاره و تشبیه داشته و به مجاز و کنایه می ماند،و هرگز این تعبیرات حقیقی و واقع نما نیستند.پس گرچه پدیدۀ وحی قابل قبول بوده و پایۀ ایمان را تشکیل می دهد،ولی قابل وصف و درک حقیقی نیست.در واقع وحی صرفا یک پدیدۀ روحی است که فقط برای کسانی قابل درک است که اهلیّت و شایستگی آن را دارند.

کیفیت نزول وحی

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هنگام نزول وحی مستقیم،بر خود احساس سنگینی می کرد،و از شدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد،و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت.اگر بر شتری یا اسبی سوار بود،کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید.علی علیه السّلام می فرماید:«موقعی که سورۀ مائده بر پیامبر نازل شد،ایشان بر استری به نام«شهباء»سوار بودند.وحی بر ایشان سنگینی کرد، به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد.دیدم که نزدیک بود ناف او به زمین برسد،در آن حال پیامبر از خود رفت و دست خود را بر سر یکی از صحابه نهاد…» (1).عباده بن صامت می گوید:«هنگام نزول وحی گونه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در هم می کشید و رنگ او تغییر می کرد.در آن حال سر خود را فرومی افکند و صحابه نیز چنین می کردند» (2).گاه می شد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود،در آن حال وحی نازل می شد،آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت.ما نمی دانیم چرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دچار این حالت می شد؛چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم.برای تفصیل بیشتر می توان به کتاب هایی که دربارۀ وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعه کرد (3).

در طول تاریخ گروهی از معاندان سعی نموده اند با ساختن داستان های بی اساس و موهون،اصل مهمّ وحی را زیر سؤال ببرند.آنان در این راستا افسانه هایی در

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1925


1- تفسیر عیاشی؛ج 1،ص 388.
2- طبقات ابن سعد؛ج 1،ص 131.
3- ر.ک:محمد هادی معرفت؛التمهید فی علوم القرآن؛ج 1،ص 66 به بعد.

زمینه وحی بر پیامبر اسلام،جعل کرده اند.در اینجا برای دفع شبهه مقدمه ای را با دو پرسش آغاز می کنیم:

1.آیا ممکن است پیامبری،در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آنچه بر او پدید گشته است شک و تردید نماید؟ 2.آیا امکان دارد که گاه شیطان،در امر وحی دخالت کند و تسویلات خود را به صورت وحی جلوه دهد؟ در گفته های اهل بیت علیهم السّلام و تعالیم عالیه ای که از خاندان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله صادر شده،پاسخ هر دو سؤال منفی است.ولی در نوشته های اهل حدیث-که از غیر طریق اهل بیت علیهم السّلام گرفته شده است-جواب مثبت است.آنان روایاتی در این زمینه آورده اند که با مقام عصمت منافات دارد و علاوه بر آن پایه و اساس نبوّت را زیر سؤال می برد.

اینک برای نمونه به دو داستان برگرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و با دلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آن ها را روشن می کنیم:

داستان ورقه بن نوفل

ورقه بن نوفل از عموزادگان خدیجه و فردی با سواد اندک و کم وبیش از تاریخ انبیای سلف با خبر بود.در وصف او گفته اند:«و کان قارئا للکتب و کانت له رغبه عن عباده الأوثان» (1).می گویند:او بود که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را از نگرانی-که در آغاز بعثت برایش رخ داده بود-نجات داد.بخاری،مسلم،ابن هشام و طبری شرح واقعه را چنین گفته اند:

آن گاه که محمّد صلّی اللّه علیه و آله در غار حراء با خدای خود خلوت کرده بود،ناگهان ندایی به گوشش رسید که او را می خواند.سر بلند کرد تا بداند کیست؛با موجودی هولناک مواجه گردید.وحشت زده به هر طرف می نگریست همان صورت وحشتناک را می دید که آسمان را پر کرده بود.از شدت وحشت و دهشت از خود بی خود شد و

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1926


1- و کان ورقه قد تنصّر و قرأ الکتب و سمع من أهل التوراه و الإنجیل(سیرۀ ابن هشام؛ج 1،ص 254).و کان امرأ تنصّر فی الجاهلیه و کان یکتب الکتاب بالعبرانیه فیکتب من الإنجیل بالعبرانیه(صحیح بخاری؛ج 1،ص 3).

در این حال مدت ها ماند.خدیجه که از تأخیر او نگران شده بود،کسی را به دنبال او فرستاد.ولی او را نیافت،تا آن که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خود آمد و به خانه رفت،ولی با حالتی هراسناک و خودباخته.خدیجه پرسید:تو را چه می شود؟گفت:«از آنچه می ترسیدم بر سرم آمد.پیوسته در بیم آن بودم که مبادا دیوانه شوم،اکنون دچار آن شده ام!»خدیجه گفت:هرگز گمان بد به خود راه مده.تو مرد خدا هستی و خداوند تو را رها نمی کند.حتما نوید آیندۀ روشنی است…سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،او را به خانه ورقه بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت.ورقه پرسش هایی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کرد،در پایان به وی گفت:نگران نباش،این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوّت تو را نوید می دهد.گویند اینجا بود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله احساس آرامش کرد و فرمود:اکنون دانستم که پیامبرم.«فعند ذلک اطمأنّ باله و ذهبت روعته و ایقن انّه نبیّ» (1).

این داستان یکی از ده ها داستان ساخته شدۀ کینه توزان دو قرن اول اسلام است که خود را مسلمان معرفی نموده،با ساختن این گونه حکایت های افسانه آمیز،ضمن سرگرم کردن عامّه،در عقاید خاصّه ایجاد خلل می کردند و تیشه به ریشۀ اسلام می زدند.در سال های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه- از جمله داستان آیات شیطانی-را دست آویز خود قرار داده،بر سستی پایه های اوّلیّۀ اسلام شاهد گرفته اند.

چگونه پیامبری که مدارج کمال را صعود نموده،از مدت ها پیش نوید نبوّت را در خود احساس کرده،حقایق بر وی آشکار نشده است.در حالی که بالاترین و والاترین عقول را در خود یافته است:«إنّ اللّه وجد قلب محمد صلّی اللّه علیه و آله أفضل القلوب و أوعاها،فاختاره لنبوّته».چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است،در آن موقع حساس،نگران می شود و به خود شک می برد،سپس با تجربۀ یک زن و پرسش یک مرد که اندک سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می شود،آن گاه اطمینان حاصل

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1927


1- محمد حسین هیکل؛حیاه محمد؛ص 96-95.صحیح مسلم؛ج 1،ص 99-97.صحیح بخاری؛ج 1،ص 4- 3.سیرۀ ابن هشام؛ج 1،ص 255-252.ابو جعفر محمد بن جریر طبری؛تاریخ طبری؛ج 2،ص 300-298-هم او؛جامع البیان(تفسیر طبری)ج 30.ص 161.

می کند که پیامبر است؟!این داستان،علاوه بر آن که با مقام شامخ نبوّت منافات دارد،با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت علیهم السّلام نیز مخالف است.در اینجا ضمن بیان اقوال برخی بزرگان دربارۀ این داستان،به ذکر دلایل ساختگی بودن آن می پردازیم:

قاضی عیاض (1)(متوفای 544)در بیان این نکته که امر وحی بر شخص پیامبر فاقد هرگونه ابهام و شک است می گوید:«هرگز نشاید که ابلیس در صورت فرشته در آمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد،نه در آغاز بعثت و نه پس از آن.و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این گونه مواقع از خود نشان داد،خود یکی از دلایل اعجاز نبوّت به شمار می رود.آری هرگز پیامبر شک نمی کند و تردید به خود راه نمی دهد که آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است.به طور قطع امر بر او آشکار است؛زیرا حکمت الهی اقتضا می کند که امر بر وی کاملا روشن شود.تا آشکارا آن چه می بیند،لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار می دهد تا کلمات اللّه ثابت و استوار جلوه کند «وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ» (2).

امین الاسلام طبرسی نیز بیان می کند که برای آنکه پیامبر بتواند دیگران را با وحی هدایت نماید،خود باید از هرگونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد.لذا در تفسیر سورۀ مدّثّر می گوید:«إنّ اللّه لا یوحی إلی رسوله إلاّ بالبراهین النیّره و الآیات البیّنه الدالّه علی أنّ ما یوحی إلیه إنّما هو من اللّه تعالی فلا یحتاج إلی شیء سواها لا یفزّع و لا یفزع و لا یفرق» (3)؛به درستی که خداوند وحی نمی کند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی می شود،از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد.هرگز

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1928


1- قاضی عیاض از بزرگان و دانشمندان اندلس بود.ابن خلکان گوید:«کان إمام وقته فی الحدیث و علومه و النحو و اللغه و کلام العرب و أیامهم و أنسابهم و صنف التصانیف المفیده(وفیات الأعیان،ج 3،ص 483. شمارۀ 511).
2- انعام 6:115. ر.ک:رساله الشفاء بتعریف حقوق المصطفی؛ج 2،ص 112.شرح ملاّ علی القاری؛ج 2، ص 563.
3- ابو الفضل طبرسی؛مجمع البیان(تفسیر طبرسی)،ج 10،ص 384.

ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد».

به طور کلی آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارند که پیامبران الهی از آغاز وحی، پیام ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمی شوند.مقام حضور در پیشگاه حق جایگاهی است که در آن وهم و شک و ترس راه ندارد.موسی علیه السّلام در آغاز بعثت مورد عنایت خاصّ پروردگار قرار گرفته،به او خطاب می شود: «یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً، وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا یُوحیٰ، إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاٰهَ لِذِکْرِی (1)؛ای موسی!این منم پروردگار تو،پای پوش خویش بیرون آور که در وادی مقدس طوی هستی.و من تو را برگزیده ام،پس به آنچه وحی می شود گوش فرا ده.منم،من،خدایی که جز من خدایی نیست.پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپادار ».سپس به او دستور داده می شود: «وَ أَلْقِ عَصٰاکَ،فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ… ؛و عصایت را بیفکن،پس چون آن را همچون ماری دید که می جنبد[ترسید و]به عقب برگشت و[حتی]پشت سر خود را ننگریست».از این جهت مورد عتاب قرار گرفت: «یٰا مُوسیٰ لاٰ تَخَفْ إِنِّی لاٰ یَخٰافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (2)؛ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمی ترسند».بدین ترتیب به محض ایجاد ترس،عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را از هرگونه هراس رها کرده است.این یک قانون کلی است.هر که در آن جایگاه شرف حضور یافت،از چیزی خوف ندارد؛زیرا در سایۀ عنایت الهی قرار گرفته و در فضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است.

برای آنکه ابراهیم خلیل الرحمن علیه السّلام آرامش و عین الیقین پیدا کند،پرده از پیش روی او بر کنار شد تا حقایق عالم ملکوت بر او مکشوف گردد: «وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (3)؛و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جملۀ یقین کنندگان باشد».

آیات فوق نشان می دهند که پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن و عاری از هرگونه شک و ریب هستند.هم چنین ملکوت آسمان ها و زمین بر آنان

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1929


1- طه 20:14-11.
2- نمل 27:10.
3- انعام 6:75.

منکشف گردیده تا از موقنین شوند.آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود،به خویشتن گمان بد برد و در بیم و هراس به سر برد؟آیا پیامبر اسلام مقامی کمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی که خدا دربارۀ آنان روا داشته است،دربارۀ او روا ندارد؟ مولی امیر المؤمنین علیه السّلام دربارۀ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرماید:«و لقد قرن اللّه به صلّی اللّه علیه و آله من لدن ان کان فطیما،أعظم ملک من ملائکته،یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره… (1)؛خداوند شبانه روز فرشته ای را بر او گمارده بود تا او را به کمالات انسانی رهنمون باشد…».

در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است که برخی از آن ها به عنوان نمونه ذکر شد.علاوه بر اشکالات فوق،ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است:

1.سلسلۀ سند داستان به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمی رسد، ازاین رو روایت چنین داستانی،مرسله تلقی می شود.

2.اختلاف نقل داستان،خود گواه ساختگی بودن آن است.در یکی از نقل ها چنین آمده است:خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت؛در دیگری آمده است که پیامبر را با خود برد؛در سوّمی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید،از او جویا شد و بدو گفت؛در چهارمی ابو بکر بر خدیجه وارد شد و گفت:محمد را نزد ورقه روانه ساز.اختلاف متن به حدّی است که مراجعه کننده متحیر می شود کدام را باور کند،و نمی توان میان آن ها سازش داد.

3.در متن بیشتر نقل ها علاوه بر آنکه نبوّت پیامبر را نوید داده،آمده است:«و لئن أدرکت ذلک لانصرنّک نصرا یعلمه اللّه…»،یا«فإن یبعث و أنا حیّ فسأعزّره و أنصره و أؤمن به…»؛یعنی هرگاه دوران بعثت او را درک کنم به او ایمان آورده او را یاری و نصرت خواهم نمود.محمد بن اسحاق،سیره نگار معروف نیز اشعاری از ورقه می آورد که کاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است (2).غافل از

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1930


1- صبحی صالح؛نهج البلاغه؛خطبۀ قاصعه،شمارۀ 192،ص 300.
2- سیرۀ ابن اسحاق؛ص 123،طبقات ابن سعد؛ج 1،قسمت 1،ص 130.

آنکه،ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت،ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید،«و مات کافرا…»و در حدیث ابن عباس آمده است:«فمات ورقه علی نصرانیّته…».برهان الدین حلبی در کتاب«السیره النبویّه»آورده که ورقه بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت.و از کتاب«الامتاع»ابن جوزی آورده که او آخرین کسی است که در دوران«فترت»(سه سال نخست نبوّت)وفات یافت در حالی که اسلام نیاورده بود.و از ابن عباس نقل می کند که گفته:«انّه مات علی نصرانیّته» (1).ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق می گوید:«و لا أعرف أحدا قال إنّه أسلم» (2).ابن حجر از تاریخ ابن بکّار می آورد:روزی ورقه از کنار بلال حبشی عبور می کرد،در حالی که قریش او را شکنجه می دادند و او پیوسته می گفت:أحد أحد.

ابن حجر گوید:«پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت،ولی چرا اسلام نیاورد؟» (3).این ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است.به هر حال شیوع این گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آن ها یکی از دست آوردهای نامیمون تمسک به غیر اهل بیت علیهم السّلام در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می باشد.

افسانۀ غرانیق(آیات شیطانی)

دومین داستان که دست آویز بیگانگان قرار گرفته و سند نبوّت را زیر سؤال برده، افسانۀ غرانیق است که به آیات شیطانی معروف گشته است.داستان سرایان آورده اند:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیوسته در این آرزو بود که میان او و قریش هم بستگی صورت گیرد،از جدایی قوم خویش نگران بود.در یکی از روزها که او در کنار کعبه نشسته بود و در این اندیشه فرورفته بود و گروهی از قریش در نزدیکی او بودند در آن هنگام سورۀ«نجم»بر وی نازل گردید.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همان گونه که سوره بر وی نازل می شد،آن را تلاوت می فرمود: «وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ، مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ، وَ مٰا یَنْطِقُ

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1931


1- ر.ک:سیرۀ حلبیّه ج 1،ص 252-250.
2- ابن حجر عسقلانی؛الاصابه فی معرفه الصحابه؛ج 3،ص 633.
3- همان؛ج 3،ص 634.

عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ، عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُویٰ…» ،تا رسید به آیۀ «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی، وَ مَنٰاهَ الثّٰالِثَهَ الْأُخْریٰ…» (1)که شیطان در این میانه دخالت نمود و بدون آنکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پی ببرد،به او القا کرد:«تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی» (2)سپس بقیۀ سوره را ادامه داد.

مشرکان که گوش فرا می دادند تا این عبارت را-که وصف آلهه(بت ها)می کرد و امید شفاعت آن ها را نوید می داد-شنیدند،خرسند شدند و موضع خود را نسبت به مسلمانان تغییر داده،دست برادری و وحدت به سوی آنان دراز کردند.و همگی شادمان گشتند و این پیشامد را به فال نیک گرفتند.این خبر به حبشه رسید.

مسلمانان که بدانجا هجرت کرده بودند از این پیشامد خشنود شده،همگی برگشتند و در مکه با مشرکان برادرانه به زندگی و هم زیستی خویش ادامه دادند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز بیش از همه از این توافق و هماهنگی خرسند شده بود.شب هنگام که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خانه برگشت،جبرئیل فرودآمد ،از او خواست تا سورۀ نازل شده را بخواند.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خواند تا رسید به عبارت یادشده .ناگهان جبرئیل نهیب زد:

ساکت باش!این چه گفتاری است که بر زبان می رانی.آن گاه بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به اشتباه خود پی برد و دانست فریبی در کار بوده و ابلیس تلبیس خود را بر وی تحمیل کرده است!پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از این امر به شدت ناراحت گردید و از جان خود سیر گردید.گفت:«عجبا!بر خدا دروغ بسته ام،چیزی گفته ام که خدا نگفته است،آه چه بدبختی بزرگی» (3).

بنا بر برخی نقل ها پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به جبرئیل گفت:«آن که این دو آیه را بر من خواند، در صورت به تو می مانست».جبرئیل گفت:پناه بر خدا چنین چیزی هرگز نبوده

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1932


1- نجم 53:20-1.
2- غرانیق جمع غرنوق به معنای جوانی شاداب،ظریف و زیباست.اساسا اسم مرغ آبی سفید و ظریف است با گردن بلند و با نام«قو»معروف است.معنای عبارت چنین می شود:این پرندگان زیبا که بلندپروازند از آن ها امید شفاعت می رود.مقصود سه بت معروف:لات،عزّی و منات بزرگ ترین بت های عرب است.
3- از همین جا روشن می شود که این خبر ساختگی است؛زیرا اگر درست باشد که شب هنگام به پیامبر وحی شد که این کلمات از تلبیس ابلیس است،چگونه ممکن است در یک روز با وسایل و امکانات آن روز خبر به مسلمانان حبشه برسد و در این فاصلۀ کوتاه به مکه بازگردند.

است.بعد از آن حزن و اندوه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بیشتر و جانکاه تر گردید.گویند:در همین باره،آیۀ ذیل نازل شد:

«وَ إِنْ کٰادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنٰا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً، وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً، إِذاً لَأَذَقْنٰاکَ ضِعْفَ الْحَیٰاهِ وَ ضِعْفَ الْمَمٰاتِ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنٰا نَصِیراً (1)؛نزدیک بود آنان تو را[با نیرنگهایشان]از آن چه بر تو وحی کرده ایم بفریبند،تا جز آنچه را که گفته ایم به ما نسبت دهی و در آن صورت،تو را به دوستی خود برگزینند.و اگر تو را استوار نمی داشتیم[و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودی]نزدیک بود[لغزش نموده]به سوی آنان تمایل کنی.هرگاه چنین می کردی ما دو برابر شکنجۀ در زندگی دنیا و دو برابر شکنجۀ پس از مرگ را به تو می چشاندیم؛سپس در برابر ما،یاوری برای خود نمی یافتی».

این آیه بر شدّت حزن پیامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت به سر می برد تا آنکه مورد عنایت حق قرار گرفت و برای رفع اندوه و نگرانی وی این آیه نازل شد:

«وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی الشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (2)؛پیامبری را پیش از تو نفرستاده ایم مگر آنکه خواسته ای داشته باشد که شیطان در خواستۀ او القاءاتی نموده ولی خداوند آن القاءات را از میان برده پایه های آیات خود را مستحکم می سازد»آن گاه خاطر وی آسوده گشت و هرگونه اندوه و ناراحتی از وی زایل گردید (3).

این افسانه را هیچ یک از محققین علمای اسلام نپذیرفته و آن را خرافه ای بیش ندانسته اند.قاضی عیاض می گوید:«این حدیث در هیچ یک از کتب صحاح نقل نشده و هرگز شخص مورد اعتمادی آن را روایت نکرده است و سند متّصلی هم ندارد.صرفا مفسرین ظاهرنگر و تاریخ نویسان خوش باور،آنان که فرقی میان سلیم و سقیم نمی گذارند و در جمع آوری غرایب و عجایب ولع می ورزند،آن را روایت

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1933


1- اسراء 17:75-73.
2- حج 22:52.
3- تفسیر طبری؛ج 17،ص 134-131.تاریخ طبری ج 2 ص 78-75.سیرۀ ابن اسحاق ج 1 ص 179-178. الروض الأنف ج 2 ص 126.جلال الدین سیوطی؛الدر المنثور؛ج 4،ص 194 و 368-366.ابن حجر عسقلانی؛ فتح الباری فی شرح البخاری؛ج 8،ص 333.

کرده اند و دست به دست گردانده اند…قاضی بکر بن علا راست گفته است که مسلمانان گرفتار چنین هوس خواهانی شده اند با آن که سند این حدیث سست و متن آن مشوّش و مضطرب و دگرگون است» (1).

ابو بکر ابن العربی می گوید:«هر آن چه طبری در این مورد روایت کرده باطل است و اصلی ندارد» (2).محمد بن اسحاق رساله ای دربارۀ این حدیث نگاشته و کاملا آن را تکذیب کرده است و آن را ساخته و پرداختۀ زنادقه می داند (3).استاد محمد حسین هیکل گفتار دقیقی دربارۀ این افسانه دارد و با بیانی روشن تناقض گویی و دروغ بودن آن را آشکار می سازد (4).

ظاهرا نیازی نیست تا تهافت و عدم انسجام صدر و ذیل این افسانه را بازگو کنیم؛ زیرا با مختصر دقّت بر هر خواننده ای امر روشن می شود.جالب آن که جعل کنندۀ این افسانه ناشیانه عمل کرده است؛زیرا این سوره با جملۀ «وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ، مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ، وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ، عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُویٰ» آغاز شده است.در این آیات بر عدم ضلالت و اغواء و نطق از روی هوی برای پیامبر تأکید شده است.همچنین تصریح شده که هر چه پیامبر می گوید وحی است «إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ» .و اگر چنین بود که ابلیس بتواند در اینجا تلبیس کند،لازمه اش تکذیب کلام خداست.و هرگز شیطان،بر خواست خدا غالب نیاید. «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطٰانِ کٰانَ ضَعِیفاً» (5). «کَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (6).عزیز،کسی را گویند که دیگری نتواند بر او چیره گردد.چگونه ابلیس که در موضع ضعف قرار دارد می تواند بر خدا که در موضع قوت است،چیره شود؟ در قرآن به صراحت هرگونه سلطۀ ابلیس را بر مؤمنان که در پناه خدایند نفی می کند.خداوند می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» (7)و «إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ…» (8)شیطان خود گوید: «وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی (9)؛مرا بر شما سلطه ای نبود جز آن که شما را خواندم و خود

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1934


1- رساله الشفاء؛ج 2،ص 117.
2- فتح الباری؛ج 8،ص 333.
3- تفسیر کبیر رازی؛ج 23،ص 50.
4- حیاه محمد؛ص 129-124.
5- نساء 4:76.
6- مجادله 58:21.
7- نحل 16:99.
8- اسراء 17:65.
9- ابراهیم 14:22.

اجابت کردید».پس چگونه،ابلیس می تواند بر مشاعر پیامبر اسلام چیره گردد؟ به علاوه خداوند صیانت قرآن را چنین ضمانت کرده است: «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ» (1)و «لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (2)بنابراین قرآن در بستر زمان،همواره از گزند حوادث در امان خواهد بود.هرگز کسی یارای دستبرد،افزودن و کم کردن آن را ندارد.پس چگونه ابلیس توانست در حال نزول،به آن دستبرد زند و بر آن بیفزاید؟مخصوصا که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله معصوم است،به ویژه در دریافت و ابلاغ شریعت.این امر مورد اجماع امّت است.هرگز نیرنگ های شیطان در این باره کارگر نیست.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشتباه نمی کند،خطا نمی رود و کسی و چیزی بر عقل و فکر و اندیشۀ وی چیره نمی شود.او مشمول عنایت حق قرار گرفته «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا (3)؛شکیبا باش در پیشگاه فرمان پروردگارت، که در پوشش عنایت ما قرار داری»و هرگز خدا او را به خود رها نمی کند و نمی گذارد در چنگال اهریمن اسیر گردد.از آن گذشته پیامبر،عرب است، فصیح ترین ناطقان به«ضاد»است (4)بر روابط و مناسبات کلامی بهتر از هرکس واقف است؛نمی توان باور کرد که آن حضرت تهافت میان آن عبارت شرک آمیز و دو آیۀ پس از آن یعنی «إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» (5)را که آلهۀ مشرکان را به باد انتقاد گرفته و بی اساس شمرده است، درک نکند.حتی اگر بپذیریم که او این تناقض را درک نکرده،مشرکان چگونه این تناقض را پذیرفتند؟بقیۀ آیات تا آخر سوره نیز چیزی جز انتقاد و نکوهش و بی ارج دانستن عقاید قریش نیست.بدین ترتیب هر انسان اندیشمندی واهی بودن این افسانه را به روشنی در می یابد.

اما دو آیۀ مورد استشهاد اهل حدیث که به عنوان تأیید آورده اند،هرگز ربطی به افسانۀ یادشده ندارد:

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1935


1- حجر 15:9.
2- فصلت 41:42.
3- طور 52:48.
4- اشاره است به کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که فرمود:«انا افصح من نطق بالضاد»که از فصاحت والای وی ایشان در میان عرب حکایت دارد.
5- نجم 53:23.

1.آیۀ «فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ» (1)گویای این حقیقت است که هر صاحب شریعتی در این آرزوست تا کوشش وی نتیجه بخش باشد،اهداف و خواسته های او جامۀ عمل بپوشد،کلمه اللّه در زمین مستقر شود؛ولی شیطان پیوسته در راه تحقق این اهداف عالی سنگ اندازی می کند،سد راه به وجود می آورد «أَلْقَی الشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» (2)؛ولی «إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (3)و «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطٰانِ کٰانَ ضَعِیفاً» (4).پس هر آنچه ابلیس در این راه تلبیس کند و سد راه ایجاد نماید،خداوند آن را در هم شکسته «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ» (5)،تمامی آنچه رشته است از هم می گسلد «فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (6)و آیات و بیّنات الهی را استوارتر می کند.

2.آیۀ تثبیت (7)مقام عصمت انبیا را ثابت می کند.اگر عصمت،که همان عنایت الهی و روشن گر راه پیامبران است،شامل حال انبیا نبود،لغزش و انحراف به سوی بداندیشان امکان داشت.قدرت و نفوذ طاغوتیان در ایجاد جوّ مناسب با اهداف پلیدشان آن قدر گسترده و حساب شده است که ممکن است شایسته ترین افراد فریب بخورند و به سوی آنان جذب شوند.صرفا عنایت الهی است که شامل بندگان صالح خود می شود و آنان را از وسوسه ها و دسیسه های شیطان در امان نگاه می دارد.به هر حال،آیۀ تثبیت دلالت دارد بر این که لغزشی انجام نگرفته و این به دلیل«لو لا»امتناعیّه است(اگر نبود،چنین می شد).

محمد حسین هیکل می گوید:«تمسّک جستن به آیۀ «لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ…» نتیجۀ معکوس می دهد؛زیرا آیه از وقوع لغزش حکایت نمی کند،بلکه از ثبات پیامبر که مورد عنایت پروردگار قرار گرفته است،حکایت دارد.اما آیۀ«تمنّی»-چنان که گذشت-هیچ گونه ربطی به افسانۀ غرانیق ندارد» (8).اساسا آیۀ مذکور دربارۀ یک دستور عمومی است تا مسلمانان بدانند پیوسته مورد عنایت پروردگار قرار دارند و

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1936


1- حج 22،52.
2- حج 22:52.
3- حدید 57:22 و مجادله 58:21.
4- نساء 4:76.
5- انبیا 21:18.
6- حج 22:52.
7- اسراء 17:75-73.
8- حیاه محمد؛ص 129-124.

اگر لغزشی ناروا انجام دهند هرآینه به شدیدترین عقوبت ها دچار می شوند و دنیا و آخرت بر آن ها تنگ خواهد شد.

و اصولا«تمنّی»را-که به معنای آرزو و خواسته است-به معنای«تلاوت»گرفتن، کاملا فاقد سند اعتبار است.

کاتبان وحی

پیامبر اسلام به ظاهر خواندن و نوشتن نمی دانست،و در میان قوم خود به داشتن سواد معروف نبود.زیرا هرگز ندیده بودند چیزی بخواند یا بنویسد؛بنابراین او را«امّی»می خواندند.قرآن هم او را با همین وصف یاد کرده است: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ…» ، «…فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ…» (1).امّی منسوب به امّ (مادر)است و کسی را گویند که همچون روزی که از مادر زاده شده است فاقد سواد باشد.معنای دیگری نیز گفته اند:منسوب به امّ القری (شهر مکه)؛یعنی کسی که در مکه زاده شده است.در قرآن در موارد دیگر نیز مشتقات این واژه آمده است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ…» (2)شاید مقصود منسوبین به شهر مکه باشد،ولی احتمال نخست مشهورتر است و با آیه های دیگر قرآن بیشتر سازش دارد: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ…» (3)،در این آیه جملۀ «لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ» ظاهرا تفسیر «امیّون»است و نیز از مقابلۀ آنان(عرب)با اهل کتاب که اهل سواد بودند،به دست می آید(به جهت تناسب در عطف)که مقصود،فاقد کتابت و سواد است و حدیث منقول از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که فرمود:«انّا امّه امّیّه لا نکتب و لا نحسب (4)؛ما مردمی هستیم فاقد سواد کتابت و نگارش حساب»معنای نداشتن سواد را تأیید می کند.

آنچه با معجزه بودن قرآن تناسب دارد،صرفا نخواندن و ننوشتن است نه نتوانستن خواندن و نوشتن. «وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ (5)؛تو هیچ کتابی را پیش از این نمی خواندی و با دست خود چیزی

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1937


1- اعراف 7:157 و 158.
2- جمعه 62:2.
3- بقره 2:78.
4- تفسیر کبیر رازی،ج 15،ص 23.
5- عنکبوت 29:48.

نمی نوشتی،وگرنه باطل اندیشان قطعا به شک می افتادند»،مبادا کسانی که در صدد تکذیب و ابطال سخنان تو هستند شک و تردید کنند.این آیه دلیلی است بر این که پیامبر چیزی نمی خواند و نمی نوشت،ولی دلالت ندارد که نمی توانست بنویسد و بخواند و همین اندازه برای ساکت کردن معارضین کافی است؛زیرا پیامبر را هرگز با سواد نمی پنداشتند؛بنابراین راه اعتراض را بر خود بسته می دیدند.

شیخ ابو جعفر طوسی در تفسیر آیه می گوید:«مفسّرین گفته اند نوشتن نمی دانست،ولی آیه چنین دلالتی ندارد.صرفا گویای این جهت است که نمی نوشته و نمی خوانده است و چه بسا کسانی نمی نویسند ولی قادر بر نوشتن هستند و در ظاهر وانمود می شود که فاقد سوادند و کتابت نمی دانند.پس مفاد آیه چنین است:پیامبر به نوشتن و خواندن دست نزده بود و او را عادت بر نوشتن نبود» (1).

علامه طباطبایی فرموده است:«ظاهر التعبیر نفی العاده و هو الأنسب بالنسبه الی سیاق الحجّه (2)؛ظاهر عبارت نفی عادت-بر نوشتن و خواندن-است و این در جهت استدلال مناسب تر است».

به علاوه داشتن سواد کمال است و بی سوادی نقص و عیب و چون تمامی کمالات پیامبر از راه عنایت خاص الهی بوده و هرگز نزد کسی و استادی تعلّم نیافته (علم لدنّی)پس نمی شود ساحت قدس پیامبر از این کمال تهی باشد.عدم تظاهر به سواد،برای اتمام حجت و بستن راه اعتراض و تشکیک بوده است،به همین دلیل پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به کاتبانی نیاز داشت تا در شئون مختلف از جمله وحی برای او کتابت کنند؛لذا چه در مکه و چه در مدینه زبده ترین باسوادان را برای کتابت انتخاب فرمود.اولین کسی که در مکه عهده دار کتابت مخصوصا کتابت وحی شد؛ علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود و تا آخرین روز حیات پیامبر به این کار ادامه داد.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز اصرار فراوان داشت تا علی،آنچه را نازل می شود،نوشته و ثبت نماید تا چیزی از قرآن و وحی آسمانی از علی دور نماند.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1938


1- ابو جعفر(شیخ طوسی)؛التبیان؛ج 8،ص 193.
2- المیزان؛ج 16،ص 145.

سلیم بن قیس هلالی،که یکی از تابعین بود،می گوید:نزد علی علیه السّلام در مسجد کوفه بودم و مردم گرد او را گرفته بودند،فرمود:«پرسش های خود را تا در میان شما هستم از من دریغ ندارید.دربارۀ کتاب خدا از من بپرسید،به خدا قسم آیه ای نازل نشد مگر آنکه پیامبر گرامی آن را بر من می خواند و تفسیر و تأویل آن را به من می آموخت».عبد اللّه بن عمرو یشکری معروف به ابن الکوّاء،یکی از پرسش کنندگان صحابۀ علی علیه السّلام و بسیار دانا و دانشمند بود،از وی پرسید:آنچه نازل می گردید و شما حضور نداشتید،چگونه است؟علی علیه السّلام فرمود:«هنگامی که به حضور پیامبر می رسیدم،می فرمود:یا علی در غیبت تو آیه هایی نازل شد، آنگاه آن ها را بر من می خواند و تأویل آن ها را به من تعلیم می فرمود» (1).

اوّلین کسی که در مدینه عهده دار کتابت وحی گردید،أبیّ بن کعب انصاری بود.

او قبلا در زمان جاهلیت نوشتن را می دانست.محمد بن سعد گوید:«کتابت در میان عرب کمتر وجود داشت و ابیّ بن کعب از جمله کسانی بود که در آن دوره کتابت را فرا گرفته بود» (2).ابن عبد البرّ می گوید:«ابیّ بن کعب نخستین کسی است که در مدینه عهده دار کتابت برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شد و او اولین کسی بود که در پایان نامه ها نوشت:

کتبه فلان…» (3).ابیّ بن کعب کسی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله قرآن را به طور کامل بر وی عرضه کرد.او از جمله کسانی است که در عرضه اخیر قرآن حضور داشت؛بدین جهت در دوران یکسان کردن مصاحف در عهد عثمان سرپرستی گروه به او واگذار شده بود و هرگاه در مواردی اختلاف پیش می آمد،با نظر ابیّ،مشکل حلّ می گردید (4).

زید بن ثابت در مدینه در همسایگی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خانه داشت.او نوشتن می دانست.در ابتدای امر هرگاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیاز به نوشتن داشت و ابیّ بن کعب حاضر نبود،به دنبال زید می فرستاد تا برای او کتابت کند.رفته رفته کتابت او هم رسمیت

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1939


1- سلیم بن قیس هلالی؛السقیفه؛ص 214-213.
2- طبقات ابن سعد؛ج 3،قسمت 2،ص 59.
3- ر.ک:الاصابه؛ج 1،ص 19.ابن عبد البر قرطبی؛الاستیعاب فی معرفه الاصحاب در حاشیۀ الإصابه؛ج 1، ص 51-50.
4- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 348-340.مصاحف سجستانی؛ص 30.

یافت و حتی با دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله زبان و نوشتن عبرانی را نیز فرا گرفت تا نامه های عبری را برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بخواند،ترجمه کند و پاسخ بنویسد.زید بن ثابت بیش از دیگر اصحاب،ملازم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای نوشتن بود و بیشتر نامه نگاری می کرد (1).

بنابراین عمده ترین کاتبان وحی،علیّ بن ابی طالب،ابیّ بن کعب و زید بن ثابت بودند و دیگر کاتبان وحی،در مرتبه دوم قرار داشتند.

ابن اثیر گوید:«یکی از ملتزمین حضور در امر کتابت،عبد اللّه بن ارقم زهری بود.

او عهده دار نامه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود،ولی عهده دار معاهده ها و صلح نامه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،علیّ بن ابی طالب بود».او می گوید:«از جمله کاتبان،که احیانا برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کتابت می کردند،خلفای ثلاثه،زید بن عوام،خالد و ابان دو فرزند سعید بن العاص،حنظلۀ اسیدی،علاء بن حضرمی،خالد بن ولید،عبد الله بن رواحه، محمد بن مسلمه،عبد الله بن ابی سلول،مغیره بن شعبه،عمرو بن العاص، معاویه بن ابی سفیان،جهم یا جهیم بن صلت،معیقب بن ابی فاطمه و شرحبیل بن حسنه بودند».

او می افزاید:«نخستین کس که از قریش برای پیامبر کتابت نمود عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح بود،سپس مرتدّ شد و به سوی مکه بازگشت و آیۀ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ قٰالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ…» (2)در شأن او نازل گردید» (3).

ظاهرا این افراد از جمله کسانی بودند که در میان عرب آن روز با سواد بودند و نوشتن و خواندن می دانستند و در مواقع ضرورت گاه وبی گاه حضرت برای نوشتن از آنان استفاده می کرد،ولی کاتبان رسمی سه نفر فوق و ابن ارقم بودند.

ابن ابی الحدید گوید:«محققان و سیره نویسان نوشته اند که کاتبان وحی، علی علیه السّلام و زید بن ثابت و زید بن ارقم بودند و حنظله بن ربیع تمیمی و معاویه،نامه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به سران،نوشته های مورد نیاز مردم و همچنین لیست اموال و صدقات

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1940


1- ر.ک:ابن اثیر؛اسد الغابه فی معرفه الصحابه؛ج 1،ص 50.الاستیعاب در حاشیه الإصابه؛ج 1،ص 50 و مصاحف سجستانی،ص 3.طبقات ابن سعد؛ج 2،قسمت 2،ص 115.
2- انعام 6:93.
3- ر.ک:اسد الغابه؛ج 1،ص 50.

را می نوشتند» (1).ابو عبد الله زنجانی تا بیش از چهل تن را جزء کاتبان وحی شمرده است (2)که ظاهرا هنگام ضرورت از وجود آنان استفاده می شده است.

بلاذری در خاتمۀ کتاب فتوح البلدان از واقدی آورده است:«هنگام ظهور اسلام، در میان قریش،هفده نفر نوشتن را می دانستند:علیّ بن ابی طالب،عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان،ابو عبیده بن جرّاح،طلحه بن عبید اللّه،یزید بن ابی سفیان،ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه،حاطب بن عمرو(برادر سهیل بن عمرو عامری)،ابو سلمه بن عبد الأسد مخزومی،ابان بن سعید بن العاص بن امیّه،برادرش خالد بن سعید، عبد الله بن سعد بن ابی سرح،حویطب بن عبد العزّی،ابو سفیان بن حرب، معاویه بن ابی سفیان و جهیم بن صلت و از وابستگان قریش:علاء بن حضرمی.

از زنانی که در صدر اسلام نوشتن را می دانستند می توان از ام کلثوم بنت عقبه، کریمه بنت مقداد و شفاء بنت عبد اللّه نام برد.شفاء به دستور پیامبر به حفصه نوشتن آموخت و بعد از آن حفصه در زمرۀ نویسندگان قرار گرفت.عایشه و ام سلمه از زنانی بودند که فقط خواندن می دانستند.

در مدینه سعد بن عباده،منذر بن عمرو،ابیّ بن کعب،زید بن ثابت،که نوشتن عربی و عبری را می دانست،رافع بن مالک،اسید بن حضیر،معن بن عدی، بشیر بن سعد،سعد بن ربیع،اوس بن خولی و عبد اللّه بن ابیّ نوشتن می دانستند» (3).

شیوۀ کتابت در عهد رسالت بدین گونه بود که بر هر چه یافت می شد و امکان نوشتن روی آن وجود داشت،می نوشتند؛مانند:

1.عسب:جمع عسیب،جریدۀ نخل،چون وسط شاخه های درخت خرما که برگهای آن را جدا می ساختند و در قسمت پهن آن می نوشتند.

2.لخاف:جمع لخفه،سنگ های نازک و سفید.

3.رقاع:جمع رقعه،تکه های پوست یا ورق(برگ)یا کاغذ.

4.ادم:جمع ادیم،پوست آماده شده برای نوشتن.

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1941


1- ابن ابی الحدید؛شرح نهج البلاغه؛ج 1،ص 338.
2- زنجانی،ابو عبد اللّه؛تاریخ القرآن؛ص 21-20.
3- ر.ک:ابو الحسن بلاذری؛فتوح البلدان؛ص 460-457.

پس از نوشته شدن،آیات نزد پیامبر و در خانۀ ایشان ضبط و نگهداری می شد.

گاهی برخی از صحابه می خواستند سوره یا سوره هایی داشته باشند،آن ها را استنساخ کرده و بر روی تکه های برگ یا کاغذ می نوشتند و نزد خود نگه می داشتند و معمولا در محفظه های پارچه ای به دیوار می آویختند (1).

آیه ها به گونه ای منظم و مرتب،در هر سوره ثبت می گردید و هر سوره با نزول بسم اللّه آغاز یافته و با نزول بسم اللّه جدید ختم آن سوره اعلام می شد و سوره ها با این رویه هریک جدا و مستقل از یکدیگر ثبت و ضبط می شد.در عهد رسالت هیچ گونه نظم و ترتیبی بین سوره ها صورت نگرفت.

علامۀ طباطبایی می فرماید:«قرآن به صورت امروزی در عهد رسالت ترتیب داده نشده بود،جز سوره های پراکندۀ بدون ترتیب و آیه هایی که در دست این و آن بود و در میان مردم به طور متفرق وجود داشت» (2).

زبان وحی

زبان،آسان ترین وسیلۀ انتقال مفاهیم ذهنی در انسان بشمار می رود و ساده ترین ابزاری است که آدمی می تواند در حیات اجتماعی،معانی متصوّرۀ خویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مسألۀ خطیر تفهیم و تفهّم که لازمۀ زندگی اجتماعی است تنها از همین راه است که سهل و ساده انجام می گیرد.لذا خداوند پس از نعمت آفرینش،آن را از بزرگ ترین نعمت ها یاد کرده است «الرَّحْمٰنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الْإِنْسٰانَ. عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ» (3)؛پروردگاری که گسترۀ رحمت او موجب گردید تا قرآن را به انسان بیاموزد،بزرگ ترین نعمتی را که پس از نعمت آفرینش به او ارزانی داشت،نعمت بیان بود.

شرایع الهی که برای انسان ها آمده و با آنان سخن گفته،از همین شیوۀ معمولی و متعارف بهره جسته است. «وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ (4)؛و هیچ

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1942


1- ر.ک:التمهید،ج 1 ص 288.تلخیص التمهید،ج 1 ص 133.
2- المیزان؛ج 3،ص 79-78.
3- الرحمن 55:4-1.
4- ابراهیم 14:4.

پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه با زبان مردم خویش سخن گوید،تا[بتواند پیام الهی را]برای آنان روشن سازد». ازاین رو زبان شریعت همان زبان مردم است و چون روی سخن با مردم است،باید با زبانی قابل فهم برایشان باشد.

قرآن در میان قوم عرب نازل گردید و با زبان عربی رسا و آشکار بر آنان عرضه شده است. «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (1)؛ما،قرآن را به زبان عربی فرستادیم تا بتوانید[خطاب به عرب]آن را درک کنید». «إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2)؛ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم تا بتوانید[پیام]آن را دریافت دارید».علاوه خداوند زبان قرآن را زبان عربی آشکار معرّفی کرده است: «وَ هٰذٰا لِسٰانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (3)«مبین»به معنای آشکار است. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (4)؛روح الامین[-جبرئیل]آن را بر دلت نازل کرد تا[در نافرمانی ها]از هشدار دهندگان باشی[و آن را]با زبان عربی آشکار[آورد]». «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (5)؛و قرآن را برای پندآموزی سهل و آسان کرده ایم،پس آیا پندگیرنده ای هست؟». «فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (6)؛در حقیقت[قرآن]را بر زبان تو سهل و آسان گردانیدیم،امید که پند گیرند». «قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (7)؛قرآنی عربی بی هیچ پیچیدگی[رسا و روشن]،باشد که آنان راه تقوا پویند».

لذا باید گفت:زبان وحی-یا زبان قرآن-همان زبان عرف عامّ است (8)که مورد خطاب قرار گرفته اند که سهل و آسان و بدون پیچیدگی در بیان بر آنان عرضه شده.

البته هریک بر وفق استعداد خود از آن بهره مند می شوند. «أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهٰا (9)؛از آسمان،باران[رحمت]را فروفرستاد و بستر رودها هریک،به اندازۀ گنجایش خود روان شدند».خداوند این آیه را به عنوان«مثل»آورده است.

باران رحمت کنایه از قرآن و شریعت،و بستر رودها کنایه از استعدادهای متفاوت

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1943


1- یوسف 12:2.
2- زخرف 43:3.
3- نحل 16:103.
4- شعراء 26:195-193.
5- قمر 54:17 و 22 و 32 و 40.
6- دخان 44:58.
7- زمر 39:28.
8- یعنی زبان متعارف که برای همگان قابل فهم باشد،با این تفاوت که اختلاف استعدادها در عمق درک مطالب مؤثر است.
9- رعد 13:17.

انسان ها است تا هریک بر حسب ظرفیّت و اندازۀ پذیرایی خود از آن بهره گیرد.لذا در پایان می گوید: «کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ ؛این گونه است که خداوند مثل ها می آورد»؛یعنی با ضرب المثل(مثل زدن)واقعیّت حال را روشن می سازد،زیرا گفته اند«المثال یوضّح المقال؛مثال آوردن گفتار را روشن می سازد».

آری قرآن،ظاهری دارد و باطنی (1)،که ظاهر آن برای همه آشکار است ولی عمق باطن آن به اندیشه و تدبّر بیشتری نیاز دارد.در جای جای قرآن دستور تعمّق و تدبّر در آیات آن را داده است «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (2)؛آیا در قرآن نمی اندیشند،یا[مگر]بر دل های شان قفل هایی نهاده شده است؟!».همچنین محکمی دارد و متشابهی (3).محکم آن دلالتی رسا و متشابه آن پیچیده است و دانش و بینش بیشتری لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود.ولی با این وصف هرگز راه رسیدن به حقایق نهفته و آشکار قرآن بر کسی بسته نیست و به ابزار فهم و وسایل ره یابی که در اختیار دارد بستگی دارد.این که در حدیث آمده:«العباره للعوامّ و الإشاره للخواصّ» (4)به همین حقیقت اشارت دارد؛یعنی مفهوم ظاهری آن برای همگان است که نگرشی سطحی دارند.ولی عمق باطنی آن برای اهل تخصّص است که با ابزار دانش و بینش،و اندیشیدن در نکته ها و ظرافت های قرآن،حقایق آن را به دست می آورند.

آنچه گفته شد،بر وفق مقتضای حکمت الهی است تا سخنی را که برای مردم گفته،برایشان قابل فهم باشد.علاوه صفحۀ بلند تاریخ خود گواه است که مردم هر زمان،زبان پیام الهی را که بر دست پیامبرانشان بر آنان عرضه می شده فهمیده اند،و هیچ گاه در تاریخ ثبت نشده که پیروان پیامبری گفته باشند:زبان پیامی که آورده ای برای ما مفهوم نیست! ولی اخیرا شبهه ای مطرح شده که زبان وحی قابل فهم نیست،جز مفهوم ظاهری آن(در حدّ ترجمه)که راه رسیدن به حقیقت آن برای بشریّت بسته و درک

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1944


1- پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله:فرموده:«للقرآن ظهر و بطن».(تفسیر عیاشی،ج 1،ص 11).
2- محمد 47:24.
3- «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ… وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ» (آل عمران 3:7).
4- بحار الأنوار،چاپ بیروت،ج 75،ص 278.

آن میسور نمی باشد.

می گویند:وحی چون پیام الهی و سخن از ماورای جهان طبیعت است، نمی تواند نمایان گر مفهوم حقیقی آن باشد.زیرا واژه های به کار رفته در لسان شریعت،برای مفاهیمی وضع شده است که با جهان حسّ و عالم شهود سنخیّت (همگونی)دارد و با آن چه در پس پردۀ غیب وجود دارد سنخیّتی ندارد و این ناهمگونی میان این دو گونه مفاهیم،دلالت الفاظ و عبارات به کار رفته در زبان وحی را از کار می اندازد.می گویند:پر پیدا است که کاربرد این گونه واژه ها بر پایه استعاره و تشبیه امور نامحسوس به اشیا محسوس نهاده شده است و هرگز نمی تواند لفظ مستعار نمایان گر کامل مفهوم مستعار له باشد.برخی زبان وحی را زبان رمز دانسته که کشف آن برای هرکس میسور نیست.برخی فراتر رفته زبان وحی را تمثیلی و تخیّلی محض گرفته اند که اصلا از واقعیّتی حکایت ندارد،جز ترسیم مجرّد ذهنی همانند کتاب«کلیله و دمنه»که مطالب اخلاقی و تربیتی را در قالب تصویر ذهنی در آورده است.در نتیجه نمی توان از ظاهر تعابیر کتب آسمانی،به حقیقتی ثابت پی برد،و با این شیوه خواسته اند تا برخی ناهنجاری ها(خلاف واقعیّت ها که احیانا در این کتب به چشم می خورد)توجیه کنند و برخی اشکالات وارد بر کتب عهدین را مرتفع سازند.دنباله روها گمان برده اند که می توان همین شیوه را دربارۀ قرآن نیز به کار برد!در جای خود (1)مشروحا در این باره سخن خواهیم گفت.در اینجا بحث مختصری می آوریم:

زبان وحی به ویژه قرآن کریم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است که می توان آن را اجمالا به چهار بخش تقسیم کرد:

1.احکام و تکالیف:که مرتبط به رفتار انسان ها و تنظیم حیات اجتماعی است.

در این بخش کاملا صریح و رسا سخن گفته است،زیرا دستورالعمل هایی است که باید انسان ها(مخاطبین اصلی کلام)به خوبی درک کنند تا بتوانند به درستی انجام دهند؛مانند: «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (2)هر که زبان عربی بداند،بخوبی می فهمد که روی سخن در این آیه،با همۀ مردم

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1945


1- التمهید،ج 7.
2- بقره 2:21.

است تا تنها خدایی را پرستش کنند که آفریدگار جهانیان است،چه حال و چه گذشتگان.باشد تا حالت تقوی(پروا)در آنان پدید آید.زیرا هر که خدا را پروا داشته باشد،در زندگی پروا دارد و به درستی رفتار می کند.

فهم محتوایی این قبیل آیات،همانند آیۀ «أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا» (1)و غیره، برای عرب زبانان و عربی دانان کاملا سهل و ساده است و هرگز با دشواری مواجه نمی شوند،مگر برای شناخت کمّ و کیف انجام این گونه دستورات که با مراجعه به توضیحاتی که در سنّت آمده است روشن می گردد.

2.امثال و حکم:که به منظور پند و اندرز و بیدار شدن ضمیر انسان ها در قرآن آمده است.این بر دوگونه است:گاه از واقعیّت های حیات بهره گرفته و به انسان ها هشدار می دهد تا از گذشته عبرت بگیرند.زیبایی ها و زشتی های گذشتۀ تاریخ انسان را،در جلوی چشم وی قرار می دهد تا از آن پند گیرد.خوبی ها را دنبال کند و از بدی ها دوری جوید و گذشتۀ ناگوار خود را تکرار ننماید.سرگذشت بنی اسرائیل و اقوام مشابه که در قرآن بسیار از آن یاد شده و نکوهش گردیده به همین منظور است.واقعیّت هایی است که جوامع بشری باید از آن پند گیرند و دگربار گذشتۀ خود را تکرار ننمایند.

دربارۀ اهل کتاب که گذشتۀ رسوای خود را تکرار می کردند،می فرماید: «یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ،فَقَدْ سَأَلُوا مُوسیٰ أَکْبَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَهً (2)؛اهل کتاب از تو می خواهند تا نوشته ای از آسمان بر آنان فرودآوری ،البته از موسی درخواستی بزرگ تر نمودند و گفتند:خدا را آشکارا به ما بنمای!».

دربارۀ اعراب مشرک می گوید: «وَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَهٌ، کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ (3)؛افراد نادان گفتند:چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟یا برای ما نشانه ای نمی آید؟کسانی که پیش از اینان بودند[نیز] مانند همین گفتۀ[بی جای]ایشان را می گفتند،[زیرا]دل ها[و اندیشه ها]شان به هم می ماند».

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1946


1- بقره 2:275.
2- نساء 4:153.
3- بقره 2:118.

دربارۀ ویرانه های باقی مانده از قوم لوط که در معرض دید مشرکان بوده هشدار می دهد: «وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (1)؛صبحگاهان و شامگاهان بر[آثار ویران شدۀ]آنان می گذرید،آیا[عبرت نمی گیرید و]نمی اندیشید؟!».

و دربارۀ مقایسۀ مشرکان با آل فرعون که گمراهی را برای خویش انتخاب نمودند فرموده: «ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ. کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقٰابِ. ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَهٰا عَلیٰ قَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ (2)؛این[اشاره به کیفر الهی] دست آوردهای پیشین شماست، [وگرنه]خدا بر بندگان[خود]ستمکار نیست.

همانند رفتار پیروان فرعون و پیشینیان آنان؛به آیات خدا کفر ورزیدند،پس خدا به [سزای]گناهانشان گرفتارشان کرد.خدا نیرومند و سخت کیفر است.این[کیفر] بدان جهت است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمی دهد،مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند[یعنی تغییر حالت و تغییر جهت دهند] و خدا شنوای دانا است.[رفتاری]چون رفتار فرعونیان و پیشینیان آنان که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند،پس ما آنان را به[سزای]گناهانشان هلاک کردیم».

گونۀ دیگر«ضرب المثل؛مثل زدن»است و عبارت است از ترسیم حالت و وضعیّتی خاصّ که گوینده،آن را به تصویر می کشد و پیام خود را در قالب آن بیان می دارد.قرآن در توانایی ترسیم هنری و گویا نمودن ضرب المثل ها تا سر حدّ اعجاز پیش رفته است.ضرب المثل،گرچه جنبۀ تخیّلی دارد،ولی خود یک نوع پیام رسانی است که در قالب هنر،این رسالت را ایفا می کند.در واقع ابزاری است که پیام رسان از آن استفاده می کند.قرآن به نحو أحسن از این ابزار توانا بهره گرفته و در ترسیم حالات اشخاص یا گروه ها با بهترین وجهی هنر تصویر را به کار برده است (3).

قرآن در آیه های 16 تا 20 سورۀ بقره،به دو گونه حالت منافقین را به تصویر کشیده است.دو حالت درونی و برونی نگران کننده که منافق را فرا گرفته،با کیفیّتی

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1947


1- صافات 37:138-137.
2- انفال 8:54-51.
3- ر.ک:سید قطب،التصویر الفنّی فی القرآن.

شیوا و رسا ترسیم شده است.

در سورۀ ابراهیم،بیهوده بودن کارهای کافران را با ضرب المثل،حالت تجسّمی بخشیده «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ،أَعْمٰالُهُمْ کَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عٰاصِفٍ لاٰ یَقْدِرُونَ مِمّٰا کَسَبُوا عَلیٰ شَیْءٍ ذٰلِکَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِیدُ (1)؛مثل کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، کردارهایشان به خاکستری می ماند که بادی تند در روزی طوفانی بر آن بوزد.از آنچه به دست آورده اند هیچ[بهره ای]نمی توانند برد.این است همان گمراهی دور و دراز».جالب آن که از همان نخست،اعمال آنان را به خاکستر تشبیه کرده است که حالت فنایی آتش سوخته را می رساند!در سورۀ بقره،کمک رسانی به بینوایان را که توأم با منّت گذاری و آزردن خاطر آنان انجام گیرد،به بخشش های ریاکارانه (خودنمایی)تشبیه نموده،آن گاه در قالب هنری ترسیم،بیهوده بودن آن را تجسّم بخشیده است: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَیْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لاٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (2)؛پس مثل او هم چون مثل سنگ خارایی است که بر روی آن،غبار خاکی[نشسته]است،و رگباری به آن رسیده و آن[سنگ] را شفّاف و صاف بر جای گذارده است.آنان[-ریاکاران]نیز از آنچه به دست آورده اند بهره ای نمی برند،و خداوند،کافران را هدایت نمی کند».

این گونه ضرب المثل های ترسیمی در قرآن فراوان است «وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» (3).در جای دیگر می گوید: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» (4)؛یعنی مثل های گوناگونی آورده ایم،باشد تا ضمیر خفتۀ انسان ها را بیدار سازیم.

این دو بخش از آیات قرآنی(بخش بیان احکام و تکالیف و بخش حکم و مواعظ)کاملا برای مردم آن روز-که مخاطبین قرآن بودند-و نیز برای همگان تا ابدیّت روشن و آشکار است و آیۀ «بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (5)؛به زبان عربی رسا و آشکار» برای همیشه جریان دارد.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1948


1- ابراهیم 14:18.
2- بقره 2:264.
3- زمر 39:27.
4- اسراء 17:89.
5- شعراء 26:195.

این دو بخش از گفتار قرآن،اکثریّت قاطع آیات قرآن را فرا می گیرد و هرگونه ابهام و دشواری در فهم آن برای هیچ کس وجود ندارد.تنها آشنایی با لغت عرب یا ترجمۀ قرآن به زبان خواننده،برای بهره مند شدن از آن،کافی است.

می ماند دو بخش دیگر(بخش سخن از جهان غیب و بخش معارف)که بیشتر از ابزار استعاره و تشبیه و کنایه استفاده شده است.ولی شیوه های به کار رفته همان شیوه های متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است که ظاهری آشکار و باطنی ژرف دارند،و هرکس به اندازۀ ظرفیّت خود از آن بهره مند می گردد.در زیر نمونه هایی از آن را می آوریم:

3.سخن از سرای غیب:قرآن و هر کتاب آسمانی چون از جهان غیب پیام آورده اند،ناگزیر از آن جهان شمّه ای بازگو کرده اند.البته این واژه ها و الفاظی که برای توصیف جهان غیب به کار رفته،برای مفاهیمی وضع شده اند که متناسب با عالم حسّ و شهود است و نمی توانند کاملا بازگوکنندۀ مفاهیمی باشند که در سرای غیب جریان دارد.علاوه ابزار درک ساکنین این جهان،چه ظاهری(حواسّ خمس) و چه باطنی(عقل و اندیشه)برای درک و دریافت مفاهیم عالم شهود و متناسب با آن ساخته شده و از درک کامل مفاهیمی از سنخ دیگر ناتوانند. ازاین رو است که در گزاره های کتب آسمانی دربارۀ مفاهیم غیبی،از استعاره و تشبیه و به کار بردن مجاز و کنایه استفاده شده تا به گونه ای تقریبی و از باب تشبیه نامحسوس به محسوس گزارش کنند.این شیوۀ متعارفی است که در این گونه تشبیه ها،به تقریب بسنده می شود و بیان یا درک تحقیقی-با این وصف-امکان پذیر نیست.

مثلا از مراتب و تنوّع نیروهایی که در اختیار فرشتگان(که مدبّرات امرند (1))قرار دارد،به«اجنحه (2)؛بالها»تعبیر شده است،زیرا بال وسیله پرواز است و کاربرد آن در نیروهایی که امکانات کار را فراهم می کنند،متعارف می باشد.بال و بازو هر دو در این مفهوم کاربرد دارند و مفهوم حقیقی هیچ یک مقصود نیست.

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1949


1- «فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً» (نازعات 79:5)؛ یعنی نیروهای عاقل و فعّال که تدبیر جهان هستی با دست آنان انجام می گیرد.
2- «جٰاعِلِ الْمَلاٰئِکَهِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ» (فاطر 35:1).

همچنین است موقعی که از حور و قصور و اشجار و انهار یا شعله های آتش دوزخ سخن به میان می آید.نمی توان عینا همین مفاهیمی را که در این سرا جریان دارد داشته باشد،بلکه متناسب با سرای دیگر خواهد بود و اگر حقیقت آن برای ما آشکار نیست،این از کوتاهی فهم ما است،نه از قصور بیان قرآن.البته در این باره سخن بیشتری باید گفت تا برخی سوء تفاهم ها مرتفع گردد با توفیق الهی در جای خود می آوریم (1).

4.معارف و اصول شناخت:قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلی مطرح کرده که فراتر از بینش بشریّت تا آن روز بوده و تاکنون نیز اگر رهنمود وحی نبود،معلوم نبود که بینش بشری بدان راه می یافت و شاید برای همیشه چنین باشد.

کنه ذات احدیّت هرگز قابل شناخت نیست جز از راه صفات جمال و جلال و جامعیّت صفات کمال،که همگی توفیقی است و عقل با کمک وحی بدان راه یافته، به طوری که تا 99 اسم برای پروردگار شناخته شده است (2).عمده صفات جمال در آخر سورۀ حشر آمده است: «هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَهِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ. هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّٰارُ الْمُتَکَبِّرُ.سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ. هُوَ اللّٰهُ الْخٰالِقُ الْبٰارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ،یُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3)؛او خداوندی است که جز او خدایی نیست.به آنچه پنهان و آشکار است آگاه می باشد.رحمت او شامل و عنایت خاص او کامل است…او فرمان روا و صاحب اختیاری است که درگاه او تا سرحدّ قداست پاکیزه است.سلامت و امنیّت را بر جهانیان برافراشته است.عزّت و قدرت و جبروت و کبریایی او بر جهان سایه افکنده است.از آنچه مشرکان می پندارند به دور است.او است خدای آفریننده و سازنده و صورت بخش همۀ موجودات.

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1950


1- ج 7 التمهید که مخصوص دفع شبهات است.علاّمه به این جهت در مقدمۀ تفسیر المیزان(ج 1،ص 9-6) اشارتی دارد.
2- صدوق در کتاب توحید(ص 220-194)اسماء حسنای الهی را مشروحا بیان داشته است.همچنین رجوع شود به فیض کاشانی،علم الیقین،ج 1،ص 150-97. سبزواری،شرح الأسماء الحسنی،مصباح کفعمی، ص 347-312 ابن فهد حلّی،خاتمۀ کتاب عده الداعی،ص 312-298.شرح اسماء حسنای فخر رازی ص 353-152.
3- حشر 59:24-22.

تمامی نشانه های نیکی و نیک خواهی در او فراهم است.آنچه در آسمان ها و زمین است[جمله]تسبیح او می گویند[او را ستایش می کند]او[بر هر چه اراده کند] پیروز و حکمت اندیش است».

راز آفرینش را در آفرینش انسان می توان یافت.انسان آفریده ای است خداگونه که مظهر تامّ صفات جمال و جلال الهی است «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً» (1).ودائع الهی بدو سپرده شده است: «إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَهَ عَلَی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ» (2).انسان را تنها شایسته یافتیم تا ودائع خود را بدو بسپاریم.لذا تعلیم«اسماء»(پی بردن به حقایق هستی)بدو اختصاص یافت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا» (3)،و خداوند او را گرامی داشت «وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ» (4).و چون او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملایک قرار داد «فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ» (5).بدین سبب تمامی نیروهای جهان هستی،چه در بالا و چه در پایین،در اختیار کامل او قرار گرفت «وَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ» (6). ازاین رو تمامی اشیا برای انسان آفریده شده است یعنی در انسان نیرویی آفریده شده تا تمامی نیروها را در اختیار گیرد تا وجود خویش را تجلی گاه حضرت حق قرار دهد،و تمامی صفات جمال و جلال کبریایی حق در وجود او جلوه گر شود.«خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی؛همه چیز را برای تو- خطاب به انسان کامل-آفریدیم،و تو را برای خود» (7)،زیرا آفریده ای که بتوان چنان جلوه گاه حضرت حق قرار گیرد،جز انسان این شایستگی را نداشت،لذا است که در آفرینش او به خود تبریک گفت: «فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ» (8).

انسان این چنین در قرآن توصیف شده که در جای دیگر چنین توصیفی از انسان ارائه نشده است،و مسیر حرکت انسان در بستر تاریخ،خود نشانگر صحت و شاهد صدق همین حقیقت است که قرآن توصیف نموده.

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1951


1- بقره 2:30.
2- احزاب 33:72.
3- بقره 2:31.
4- اسراء 17:70.
5- حجر 15:29.
6- جاثیه 45:13.
7- فیض کاشانی،علم الیقین،ج 1،ص 381،به نقل از مشارق أنوار الیقین،ص 67.
8- مؤمنون 23:14.
وحیانی بودن ساختار قرآن

برخی احتمال داده اند که الفاظ و تنظیم عبارات قرآن وحیانی نباشد،بلکه معانی آن بر قلب پیامبر القاء شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظ درآورده است! (1)این احتمال از آنجا نشأت گرفته که در تعبیر آیۀ «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ» (2)و نیز آیۀ «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ» (3)آمده که قرآن بر قلب پیامبر-که جایگاه ادراک درونی است-فرودآمده است.

ولی این احتمال جایی ندارد و فاقد سند اعتبار است.علاوه صراحت آیات قرآن آن را نفی می کند و تلقّی مسلمانان از روز نخست تاکنون خلاف آن را می رساند و با مسألۀ اعجاز و تحدّی-که بیشتر در جنبۀ لفظ و تنظیم عبارات متمرکز است- منافات دارد،زیرا گسترۀ تعجیز شامل پیامبر نیز می گردد.چنین برداشتی از دو آیۀ فوق کاملا سطحی می نماید،زیرا مقصود از قلب در این دو آیه،شخصیّت درونی پیامبر است که شخصیّت حقیقی او را تشکیل می دهد.دریافت وحی نیز می بایست از همان راه صورت می گرفت،چون پیام وحیانی به گونۀ معمولی انجام نمی گیرد تا بتوان با حسّ ظاهری آن را دریافت،بلکه دستگاه و گیرندۀ مناسب خود را برای دریافت نیاز دارد،که همان جنبۀ روحانی و ملکوتی پیامبران است که به سر حدّ کمال رسیده و شایستگی دریافت و بازگو کردن چنین پیامی را دارند.

اگر خواسته باشیم مثال تقریبی برای آن ارائه دهیم،می توان نحوۀ دریافت امواج رادیویی را شاهد بیاوریم؛دستگاه مخصوصی نیاز است تا پیام رادیویی را دریافت دارد،و عین الفاظ و عبارات دریافتی را گزارش دهد.پیام رادیویی را با همان الفاظ و عبارات با حسّ معمولی نمی توان دریافت نمود،ولی با دستگاه مخصوص و

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1952


1- ر.ک:فلسفۀ علم کلام،نوشته«هری اوسترین و لفسن»ترجمه احمد آرام.وی این احتمال را به معمّر بن عبّاد سلمی(متوفای 228)که از سران معتزله است،نسبت داده و به کتاب«مقالات الإسلامیین»ابو الحسن اشعری استناد کرده است،که با رجوع به اصل مستند،روشن گردید برداشت هری اوسترین اشتباه بوده است.ولی همین امر سبب شده تا افرادی مانند«مقصود فراستخواه»آن را دست آویز قرار داده و به عنوان شبهه،امروزه مطرح سازند.رجوع شود به کتاب وی«زبان قرآن»ص 305.و مقال وی در فصلنامه فرراه،شمارۀ 1، زمستان 77،ص 21.
2- بقره 2:97.
3- شعراء 26:194-193.

متناسب با آن قابل دریافت و بازگو کردن می باشد.هرگز تصوّر نمی رود که دستگاه گیرنده تنها مفاهیم را دریافت می دارد،آن گاه خود در قالب الفاظ(ساختۀ خود)در می آورد.

این یک مثال تقریبی است،و هرگز نخواسته ایم شباهتی میان آن و نحوۀ دریافت وحی ثابت کنیم.جز آن که می توان تصوّر نمود دریافت به گونه ای است که قابل حسّ نباشد،ولی عین الفاظ و عبارات به گونۀ غیر محسوس،قابل دریافت و بازگو کردن باشد.

قرآن تصریح دارد که الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن،از آن خدا است و با دست وحی انجام گرفته است،زیرا واژه های قرائت،تلاوت و ترتیل را به کار برده، که از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن سرودۀ دیگران را می رساند،که الفاظ و معانی هر دو از آن دیگری باشد،و بازگوکننده آن را صرفا تلاوت می کند و از خود چیزی مایه نمی رود.

قرائت از نظر لغت بازگو کردن عبارت و الفاظی است که دیگری تنظیم کرده باشد،و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد،واژۀ قرائت به کار نمی رود.

همین گونه است تلاوت.لذا فقها گفته اند:قرائت،عبارت است از حکایت لفظ،در مقابل تکلّم که عبارت است از حکایت معنا.

همان گونه که دربارۀ شعر،اگر خود بسراید انشاء گویند،و اگر شعری که سابق گفته یا از دیگری باشد،انشاد گویند.انشاد،حکایت شعری است که قبلا سروده شده،و انشاء سرودن بالبداهه است.

قرائت نیز حکایت نثری است که الفاظ و عبارات آن قبلا تنظیم شده است و تکلّم،انشاء معنا است با الفاظ و عباراتی که خود تنظیم می کند.

با این توضیح روشن شد که قرآن نمی تواند الفاظ و عباراتش از پیامبر باشد،زیرا پیامبر آن را قرائت یا تلاوت می فرمود،و هرگز در جایی نیامده که پیامبر به آن تکلّم می نمود.

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1953

در قرآن کریم آمده: «فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ» (1). «وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجٰاباً مَسْتُوراً» (2). «وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّٰاسِ عَلیٰ مُکْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً» (3). «سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ» (4). «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ» (5). «وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ…» (6). «وَ اتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتٰابِ رَبِّکَ» (7).آیاتی که تلاوت قرآن را به پیامبر نسبت می دهند فراوان است.

علاوه،قرآن صریحا با عنوان«کلام اللّه»یاد شده: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجٰارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّٰی یَسْمَعَ کَلاٰمَ اللّٰهِ» (8). «یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلاٰمَ اللّٰهِ» (9).و در احادیث تفسیر به رأی آمده:«ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی» (10)و در حدیث دیگر آمده:«و هو کلام اللّه،و تأویله لا یشبه کلام البشر» (11).

اضافه بر آن این که خداوند می فرماید:قرآن را به زبان عربی فروفرستادیم ،کاملا صراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است.در آیۀ سورۀ شعراء که مستشکل به آن تمسّک جسته،صریحا به این جهت عنایت دارد: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ. بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» (12).

لذا جای تردید نیست که قرآن در دو جهت لفظ و معنا ساختار وحیانی دارد،و صرفا کلام خدا است.هرگز در توان پیامبر نیست که چنین سخن معجزه آسایی-که بیشتر در جهت لفظ و نظم عبارت متمرکز است-از خود بسازد.گسترۀ آیات تحدّی و تعجیز،شامل پیامبر نیز می شود،چنان چه اشارت رفت.

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1954


1- نحل 16:98.
2- اسراء 17:45.
3- اسراء 17:106.
4- اعلی 87:6.
5- جمعه 62:2.
6- نمل 27:92.
7- کهف 18:27.
8- توبه 9:6.
9- فتح 48:15.
10- امالی صدوق،ط نجف،ص 6،مجلس 2.
11- توحید صدوق،ط بیروت،ص 264،باب 36.
12- شعراء 26:195-192.

فصل دوم : نزول قرآن

اشاره

قرآن مجموعۀ آیات و سوره های نازل شده بر پیامبر اسلام است که پیش از هجرت و پس از آن در مناسبت های مختلف و پیش آمدهای گوناگون به طور پراکنده نازل شده است.سپس گردآوری شده و به صورت مجموعۀ کتاب درآمده است.

نزول قرآن تدریجی،آیه آیه و سوره سوره،بوده و تا آخرین سال حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ادامه داشته است.در دوران حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هرگاه پیش آمدی رخ می داد یا مسلمانان با مشکلی روبرو می شدند،در ارتباط با آن پیش آمد یا برای رفع آن مشکل یا أحیانا پاسخ به سؤال های مطرح شده ،مجموعه ای از آیات یا سوره ای نازل می شد.این مناسبت ها و پیش آمدها را اصطلاحا اسباب نزول یا شأن نزول می نامند،که دانستن آن ها برای فهم دقیق بسیاری از آیات ضروری است.این نزول پراکنده،قرآن را از دیگر کتب آسمانی جدا می سازد.زیرا صحف ابراهیم و الواح موسی یکجا نازل شد و همین امر موجب عیب جویی مشرکان گردید: «وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً وٰاحِدَهً… ؛کسانی که کفر ورزیده اند گفتند:چرا قرآن یکجا بر او نازل نگردیده؟…».در جواب آنان آمده: «کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً (1)؛این به خاطر آن است که قلب تو را به وسیلۀ آن استوار گردانیم و[ ازاین رو] آن را به تدریج بر تو خواندیم».در جای دیگر می گوید: «وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّٰاسِ

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1955


1- فرقان 25:32.

عَلیٰ مُکْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً (1)؛قرآنی که آیاتش را از هم جدا کردیم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانی و آن را به تدریج نازل کردیم».

به طوری که از قرآن استنباط می شود،حکمت تدریجی بودن نزول قرآن آن است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و مسلمانان احساس کنند همواره مورد عنایت خاص پروردگار قرار دارند و پیوسته رابطۀ آنان با حق تعالی استوار است و این تداوم نزول باعث دل گرمی و تثبیت آنان را فراهم سازد. «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا… (2)؛و در برابر دستور پروردگارت شکیبا باش چرا که مورد عنایت کامل ما قرار داری…»این قبیل دل گرمی های مداوم برای پیامبر اسلام فراوان بوده است و در قرآن در موارد بسیاری بدان اشاره شده است.

آغاز نزول

آغاز نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و در شب قدر صورت گرفت:

«شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَ الْفُرْقٰانِ…» (3)؛ «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهٍ مُبٰارَکَهٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ، فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» (4)؛ «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ…» (5).

شب قدر-نزد امامیّه-میان دو شب مردّد است:شب 21 و 23 ماه مبارک رمضان.شیخ کلینی از حسّان بن مهران روایت کرده است گوید:از امام صادق علیه السّلام پرسیدم:شب قدر کدام است؟فرمود:«آن را در یکی از دو شب 21 و 23 جستجو کن».زراره از امام صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود:«شب 19 شب تقدیر است،شب 21 شب تعیین و شب 23 شب ختم و امضای امر است» (6).شیخ صدوق می گوید:

«مشایخ ما اتفاق نظر دارند که لیله القدر،شب 23 ماه رمضان است» (7).این شب را

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1956


1- اسراء 17:106.
2- طور 52:48.
3- بقره 2:185.
4- دخان 44:4-3.
5- قدر 97:1.
6- ر.ک:محمد بن حسن حرّ عاملی؛وسائل الشیعه؛ج 7،ابواب احکام شهر رمضان،باب 32،حدیث 1 و 2. شیخ طوسی؛التهذیب؛ج 4،ص 330،شمارۀ 1032.
7- شیخ صدوق؛الخصال؛ج 2،ص 102.التمهید؛ج 1،ص 109-108.

«لیله الجهنی»نیز گویند به شرحی که در حدیث ابو حمزۀ ثمالی آمده است (1).

سه سال تأخیر نزول

آغاز وحی رسالی(بعثت)در 27 ماه رجب،13 سال پیش از هجرت(609 میلادی)بود 2،ولی نزول قرآن به عنوان کتاب آسمانی،سه سال تأخیر داشت.این سه سال را به نام«فترت» 3می خوانند.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این مدت دعوت خود را سرّی انجام می داد تا آیۀ «فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ» 4نازل شد و دستور اعلان دعوت را دریافت کرد 5.ابو عبد اللّه زنجانی گوید:«پس از نزول آیۀ «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ…» 6تا مدت سه سال قرآن نازل نشد و این مدت را فترت وحی می نامند؛سپس قرآن به صورت تدریجی نازل گردید که مورد اعتراض مشرکین قرار گرفت» 7.چنان که در آیۀ «لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً وٰاحِدَهً» 8به آن اشارت رفت.

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1957


1- ر-ک:وسائل الشیعه ج 10 ص 355.التمهید ج 1 ص 108.
مدت نزول

مدت نزول تدریجی قرآن بیست سال است.نزول قرآن سه سال بعد از بعثت آغاز و تا آخرین سال حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ادامه داشت.ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی(متوفای 328)حدیثی آورده است که حفص بن غیاث از امام جعفر صادق علیه السّلام می پرسد:با آن که نزول قرآن در مدت 20 سال بوده،چرا خداوند فرموده است: «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» (1)محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی(متوفای 320)از ابراهیم بن عمر صنعانی نقل می کند که به حضرت امام صادق علیه السّلام عرض کرد:چگونه قرآن در ماه رمضان نازل گردیده با آنکه در مدت بیست سال نازل شده است؟ (2)علیّ بن ابراهیم قمی می گوید:از امام صادق علیه السّلام سؤال شد:چگونه قرآن در ماه رمضان نازل گردید،با آنکه در طول بیست سال نازل شده است؟ (3)امام صادق علیه السّلام در روایات مذکور تصریح فرمودند:«…ثم نزل فی طول عشرین عاما…»که ابن بابویه صدوق (4)و علامه مجلسی (5)و سید عبد اللّه شبّر (6)و دیگران این نظر را برگزیده اند (7).

سعید بن مسیّب،(متوفای 95)،از بزرگان تابعین و از فقهای سبعۀ مدینه، می گوید:قرآن بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در سن 43 سالگی نازل شد (8)و این غیر از بعثت است که به اتفاق امّت در سن 40 سالگی بوده است.واحدی نیشابوری از عامر بن شراحیل شعبی،از فقها و ادبای تابعین(20-109)،نقل می کند که گفته است:

«مدت نزول قرآن حدودا بیست سال بوده است» (9)،و نیز امام احمد بن حنبل از وی نقل می کند که گفته است:«نبوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در سن چهل سالگی بوده است و پس از سه سال،قرآن در مدت بیست سال نازل شده»و ابو الفداء،معروف به ابن کثیر

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1958


1- بقره 2:185. ر.ک:اصول کافی؛ج 2،ص 628،حدیث 6.
2- تفسیر عیاشی؛ج 1،ص 80،حدیث 184.
3- تفسیر قمی؛ج 1،ص 66.
4- شیخ صدوق؛الاعتقادات؛ص 101.
5- بحار الانوار؛ج 18،ص 250 و 253.
6- عبد اللّه شبّر؛تفسیر شبّر؛ص 350.
7- ر.ک:جلال الدین سیوطی؛الاتقان فی علوم القرآن؛ج 1،ص 40.
8- حاکم نیشابوری؛المستدرک علی الصحیحین؛ج 2،ص 610.
9- علیّ بن احمد واحدی نیشابوری؛اسباب النزول؛ص 3.

می گوید:«سند این نقل کاملا صحیح است» (1).ابو جعفر طبری از عکرمه روایت کرده که ابن عباس گفته است:«نزول قرآن،از آغاز تا پایان،بیست سال به طول انجامید» (2).

ابو الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی(متوفای 774)از محمد بن اسماعیل بخاری حدیثی می آورد که ابن عباس و عایشه گفتند:«قرآن به مدت ده سال در مکه و ده سال در مدینه نازل شد»و نیز از ابو عبید قاسم بن سلام روایت بیست سال نزول قرآن را آورده و در پایان گفته است:«هذا اسناد صحیح» (3).

در اینجا سه پرسش مطرح می شود:

-چگونه نزول قرآن یا آغاز نزول آن در شب قدر بوده است در حالی که بعثت پیامبر در 27 رجب با پنج آیه از اول سورۀ علق آغاز شد؟ -چگونه نزول قرآن در شب قدر انجام گرفته است در حالی که قرآن در مدت بیست سال،نجوما یعنی هر چند آیه و در مناسبت های مختلف و پیش آمدهای گوناگون،نازل شده است؟ -کدام آیات یا سوره برای نخستین بار بر پیامبر نازل شده است؟اگر اولین آیات یا اولین سوره،سورۀ علق و پنج آیه از ابتدای آن است،چرا به سورۀ حمد «فاتحه الکتاب»می گویند؟ جواب پرسش اول و سوم روشن است.زیرا نزول قرآن،چنان که اشاره شد،سه سال پس از بعثت انجام گرفته است.در سه سال اول بعثت،دعوت به گونۀ سرّی انجام می گرفت و هنوز برای اسلام کتابی نازل نشده بود.تا آن که آیۀ «فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ…» (4)نازل گردید و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به اعلام علنی دعوت مأموریت یافت و نزول قرآن آغاز شد (5).اما چرا به سورۀ حمد«فاتحه الکتاب»می گویند،اگر این نام را در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر آن سوره اطلاق کرده باشند (6)،بدین دلیل است که اولین سورۀ

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1959


1- ر.ک:ابن کثیر؛البدایه و النهایه فی التاریخ؛ج 3،ص 4.الاتقان؛ج 1،ص 45.طبقات ابن سعد؛ج 1،ص 127.
2- تفسیر طبری؛ج 2،ص 85.
3- ابن کثیر؛فضائل قرآن(در پایان تفسیر ابن کثیر چاپ شده است)ص 2.
4- حجر 15:94.
5- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 108 به بعد.
6- ممکن است این نام پس از رحلت پیامبر و موقعی که جمع قرآن صورت گرفت بر آن سوره اطلاق شده

کاملی است که بر پیامبر نازل شده است.در برخی روایات آمده است که همان روز اول بعثت،جبرئیل نماز و وضو را طبق آیین اسلام به پیامبر تعلیم نمود،زیرا «لا صلاه إلاّ بفاتحه الکتاب»،بنابراین سورۀ مذکور به طور کامل نازل شد (1).

در مورد پرسش دوم:یعنی نزول قرآن در شب قدر و تعارض آن با نزول تدریجی، گفت وگو بسیار است و آرای مختلف در این زمینه عرضه شده است که خلاصه ای از آن را در ذیل می آوریم:

نظر اول:آغاز نزول قرآن در شب قدر بوده است،چنان که از ظاهر آیۀ «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ…» 2به دست می آید.بیشتر محققین این رأی را برگزیده اند.زیرا معاصرین نزول آیه از واژۀ قرآن،قرآن کامل را نمی فهمیدند.بر اساس این نظر آیۀ مذکور ابتدای نزول را می رساند. ازاین رو بیشتر مفسرین آیۀ شریفه را این گونه تفسیر کرده اند:«…أی بدء نزول القرآن فیه» 3مگر کسانی که متعبّد به ظاهر روایاتند 4.روایات دربارۀ تفسیر قرآن،حجیّت تعبّدیّه ندارند؛زیرا تعبّد در مورد عمل است،نه در مورد عقیده و درک.مخصوصا اگر روایات با ظاهر لفظ مخالف بوده و نیاز به تأویل داشته باشند.به علاوه این قرآن با الفاظ و عبارات و خصوصیاتش نمی تواند یک جا و در یک شب نازل شده باشد،مگر آن که به تأویل دست بزنیم.مثلا در قرآن از گذشته ای خبر می دهد که نسبت به اولین شب قدر، آیندۀ دور محسوب می شود.برای مثال:

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1960


1- التمهید؛ج 1 ،ص 110.

«وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ… (1)؛خداوند شما را در[جنگ]بدر یاری کرد[و بر دشمنان خطرناک پیروز ساخت]در حالی که شما[نسبت به آنان]ناتوان بودید…».

«لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّٰهُ فِی مَوٰاطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا… (2)؛خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد[و بر دشمن پیروز شدید]و[نیز]در روز حنین آن هنگام که فزونی جمعیتتان شما را مغرور ساخت،ولی[این فزونی جمعیت]هیچ به دردتان نخورد و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت[به دشمن]کرده،فرار نمودید.آن گاه خداوند سکینه[-آرامش]خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرودآورد ،و سپاهیانی فروفرستاد که آن ها را نمی دیدید…».

«إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلیٰ وَ کَلِمَهُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (3)؛اگر او را یاری نکنید قطعا خدا او را یاری کرد[و در مشکل ترین لحظه ها او را تنها نگذاشت]آن هنگام که کافران او را [از مکه]بیرون کردند،در حالی که دومین نفر بود[و یک نفر بیشتر همراه نداشت] در آن هنگام که آن دو در غار بودند وقتی به همراه خود می گفت:غم مخور،خدا با ماست،در این موقع خداوند سکینه[و آرامش]خود را بر او فروفرستاد و او را با سپاهیانی که آن ها را نمی دیدید تقویت نمود و گفتار[و هدف]کافران را پست تر گردانید[و آنان را با شکست مواجه ساخت]و سخن خدا[و آیین او]برتر[و پیروز] است و خداوند عزیز و حکیم است».

«عَفَا اللّٰهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکٰاذِبِینَ (4)؛خداوند تو را بخشید چرا پیش از آنکه راست گویان و دروغ گویان را بشناسی به آنان اجازه دادی؟ [خوب بود صبر می کردی تا هر دو گروه خود را نشان دهند]».

«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1961


1- آل عمران 3:123.
2- توبه 9:25 و 26.
3- توبه 9:40.
4- توبه 9:43.

سَبِیلِ اللّٰهِ وَ قٰالُوا لاٰ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ… (1)؛برجای ماندگان [از جنگ تبوک]از مخالفت با رسول خدا خوشنود بودند و کراهت داشتند که با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کنند و[به یکدیگر و به مؤمنان]گفتند:در این گرما[به سوی میدان]بسیج نشوید…».

«وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ… (2)؛و عذر خواهان از اعراب[نزد تو]آمدند که به آنان اجازه[ترک جهاد]داده شود و آنان که به خدا و پیامبرش دروغ گفتند بدون هیچ عذری در خانۀ خود نشستند…».

«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ… (3)؛گروهی دیگر از آنان،کسانی هستند که مسجدی ساختند برای زیان[به مسلمانان]و[تقویت]کفر و تفرقه افکنی میان مؤمنان و کمینگاهی برای کسی که با خدا و پیامبرش به جنگ برخاسته بود…».

«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (4)؛در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند بعضی پیمان خود را به آخر بردند[و در راه او شربت شهادت نوشیدند]و برخی دیگر در[همین]انتظارند؛و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند».

«قَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّتِی تُجٰادِلُکَ فِی زَوْجِهٰا وَ تَشْتَکِی إِلَی اللّٰهِ وَ اللّٰهُ یَسْمَعُ تَحٰاوُرَکُمٰا… (5)؛ خداوند سخن زنی را که دربارۀ شوهرش با تو گفتگو و به خدا شکایت می کرد شنید [و تقاضای او را اجابت کرد]؛خداوند گفتگوی شما را با هم[و اصرار آن زن را دربارۀ حل مشکلش]می شنید…».

این قبیل آیات در قرآن بسیار است که از گذشته خبر می دهد و اگر نزول آن در شب قدر(اولین شب قدر)بوده باشد،باید به صورت مستقبل(آیندۀ دور)بیاید.

وگرنه سخن،از حالت صدق و ظاهر حقیقت به دور خواهد بود.

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1962


1- توبه 9:81.
2- توبه 9:90.
3- توبه 9:107.
4- احزاب 33:23.
5- مجادله 58:1.

علاوه بر استدلال مذکور،در قرآن آیات ناسخ و منسوخ،عام و خاص،مطلق و مقید،مبهم و مبیّن بسیار است.در حالی که مقتضای ناسخ بودن،تأخیر زمانی آیات ناسخ از منسوخ است.همچنین بقیۀ تقییدات و مخصوصا بیان مبهمات که لازمۀ طبیعی و عادی آن وجود فاصلۀ زمانی است.پس هرگز معقول نیست که قرآن موجود یکجا نازل شده باشد و نیز خود آیۀ «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ…» (1)و آیات مشابه از گذشته حکایت دارند،به گونه ای که شامل خود این آیات نمی شوند.

پس این آیات از چیز دیگر،جز خود خبر می دهند و آن شروع نزول قرآن است.

توضیح اینکه این آیات خود جزء قرآنند و اگر از تمامی قرآن خبر می دادند که در شب قدر نازل شده از خود نیز خبر داده اند.پس لازمۀ آن،این است که این آیات نیز در شب قدر نازل شده باشند و بایستی بدین صورت گفته شود:«الذی ینزل»یا«إنّا ننزّله»تا این که حکایت از زمان حال باشد،ولی این آیات از غیر خود خبر می دهند و این نیست جز آن که بگوییم منظور از نزول در شب قدر،آغاز نزول بوده است نه اینکه همۀ قرآن یک جا در این شب نازل شده باشد.

شیخ مفید دربارۀ گفتار صدوق که برای قرآن دو نزول فرض کرده است:دفعی و تدریجی که نظر پنجم است.می گوید:

«منشأ آن چه شیخ ابو جعفر صدوق برگزیده خبر واحدی است که نه موجب علم می شود تا آن را باور کرد؛و نه موجب عمل می گردد تا آن را تعبدا پذیرفت.به علاوه نزول قرآن در حالات گوناگون و در مناسبت های مختلف که اسباب نزول خوانده می شود،خود شاهدی است بر نپذیرفتن ظاهر آن خبر؛زیرا قرآن دربارۀ جریاناتی سخن می گوید که پیش از حدوث آن مفهومی ندارد و نمی تواند حقیقت باشد،جز آن که همان موقع نازل شده باشد.مثلا قرآن از گفتۀ منافقین خبر می دهد:

«وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ» (2)و یا گفتار مشرکان را نقل می کند «وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ الرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ…» (3)این گونه خبرها از گذشته است،نمی شود پیش از زمان وقوع صادر شود.در قرآن نظایر چنین اخبار

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1963


1- بقره 2:185.
2- بقره 2:88.
3- زخرف 43:20.

فراوان است (1).

سید مرتضی علم الهدی نیز می گوید:«اگر شیخ ابو جعفر صدوق در این که قرآن یکجا نازل شده است بر روایات تکیه کرده باشد،آن ها نه موجب علم اند و نه مایۀ یقین.و در مقابل آن ها روایات بسیاری است که خلاف آن را ثابت می کند و قرآن را نازل شده در مناسبت های مختلف می داند.برخی در مکه و برخی در مدینه و احیانا حضرت رسول در پیش آمدهایی منتظر می ماند تا آیه یا آیاتی نازل شود،این قبیل آیات در قرآن بسیار است.به علاوه خود قرآن صریحا دلالت دارد که به طور پراکنده نازل شده است: «وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً وٰاحِدَهً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً» (2)آیۀ «کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ…» نشان می دهد که قرآن به طور پراکنده نازل شده است تا موجب استواری قلب پیامبر گردد» (3).

نظر دوم:گروهی معتقدند که در شب قدر هر سال،آن اندازه از قرآن که نیاز سال بود یکجا بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل می شد،سپس همان آیات تدریجا در ضمن سال،بر حسب مناسبت ها و پیش آمدها نازل می گردیده است.بر این فرض،مقصود از شهر رمضان-که قرآن در آن نازل شده است-و همچنین لیله القدر،یک رمضان و یک لیله القدر نیست،بلکه همۀ ماه های رمضان و همۀ شب های قدر هر سال منظور است.

یعنی نوع مقصود است نه شخص.این نظر را به ابن جریج، عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج(متوفای 150)نسبت داده اند و برخی دیگر از دانشمندان نیز با آن موافقند (4).این نظر با ظاهر تعبیر قرآن-چنان که گذشت- منافات دارد و تمام اعتراضاتی که بر نظر پنجم وارد است بر این نظر نیز وارد می باشد.

نظر سوم:مقصود از«انزل فیه القرآن»انزل فی شأنه یا فی فضله القرآن است.

سفیان بن عیینه(متوفای 198)می گوید:«معنی الآیه:أنزل فی فضله القرآن».

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1964


1- محمد بن النعمان(شیخ مفید)؛تصحیح الاعتقاد؛ص 57 و 58.
2- فرقان 25:32.
3- رسائل مرتضی؛مجموعۀ 1، جواب مسایل طرابلسیّات 3،ص 405-403.
4- ر.ک:تفسیر کبیر رازی؛ج 5،ص 85.الدر المنثور؛ج 1،ص 189.تفسیر طبرسی؛ج 2،ص 276. الاتقان؛ج 1، ص 40.

ضحاک بن مزاحم(متوفای 106)می گوید:«انزل صومه فی القرآن».برخی دیگر نیز آن را پذیرفته اند (1).البته این احتمال با آیۀ «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» (2)در سورۀ بقره ممکن است سازگار باشد،اما با آیات سورۀ دخان و قدر سازگار نمی سازد.

نظر چهارم:بیشتر آیات قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شده است که برخی علما مانند سید قطب آن را به صورت احتمال آورده اند (3)،ولی هیچ نشانه ای برای اثبات این نظر در دست نیست.به علاوه این نظر مخصوص آیۀ سورۀ بقره است و شامل دو سورۀ قدر و دخان که می گوید ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم، نمی شود.

بنابراین سه نظر اخیر قابل پذیرش نیستند.عمده نظر اول و نظر پنجم است.

نظر پنجم:گروهی معتقدند که قرآن دو نزول داشته است:دفعی و تدریجی.در شب قدر همۀ قرآن یکجا بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شده،سپس در طول مدت نبوّت دوباره به تدریج نازل گردیده است.این نظر شاید مشهورترین نظر نزد اهل حدیث باشد و منشأ آن روایاتی است که این تفصیل در آن ها آمده است.برخی به ظاهر روایات اخذ کرده و برخی با تأویل،آن را پذیرفته اند.جلال الدین سیوطی می گوید:

«صحیح ترین و مشهورترین اقوال همین قول است و روایات بسیار بر آن دلالت دارد».از ابن عباس روایت کرده اند:«انزل القرآن لیله القدر جمله واحده الی السماء الدنیا و وضع فی بیت العزّه ثم انزل نجوما علی النبی صلّی اللّه علیه و آله فی عشرین سنه» (4).

طبق روایات اهل سنت قرآن یکجا از عرش بر آسمان اول(پایین ترین آسمان ها)نازل گردید،آن گاه در جایگاهی به نام«بیت العزّه»به ودیعت نهاده شد، ولی در روایات شیعه آمده است که قرآن از عرش بر آسمان چهارم فرودآمد و در «بیت معمور»نهاده شد.صدوق آن را جزء عقاید امامیه دانسته است:«نزل القرآن فی شهر رمضان فی لیله القدر جمله واحده الی البیت المعمور فی السماء الرابعه ثم

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 1965


1- تفسیر طبرسی؛ج 1،ص 276. الکشاف؛ج 1،ص 227. الدر المنثور؛ج 1،ص 190. تفسیر کبیر رازی،ج 5، ص 80.
2- بقره 2:185.
3- سید قطب؛فی ظلال القرآن؛ج 2،ص 79.
4- الاتقان؛ج 1،ص 117-116.

نزل من البیت المعمور فی مده عشرین سنه و انّ اللّه-عزّ و جلّ-اعطی نبیّه العلم جمله» (1).اگرچه اهل ظاهر،به ظاهر این روایات بسنده کرده،آن را همین گونه پذیرفته اند،ولی اهل تحقیق به دلیل اشکالات زیر آن روایات را تأویل برده اند:

حکمت و مصلحت نزول قرآن از عرش به آسمان اول یا چهارم و قرار دادن آن در بیت العزه یا بیت معمور چیست؟چه حکمتی در این نقل مکان نهفته است؟ به علاوه این نزول چه سودی برای مردم یا برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دارد که خداوند آن را با عظمت یاد می کند؟آنچه از قرآن خواندنی است همان آیات و سوره و معانی و مفاهیم راهگشاست.آیا آمدن آن در شب قدر در آسمان اول یا چهارم کسب فضیلتی است و توفیقی برای مردم ایجاد می کند؟ فخر رازی در جواب این پرسش ها گفته است:«شاید تسهیل امر مورد نظر بوده است تا در موقع نیاز به نزول آیه یا سوره،جبرئیل بتواند فورا از نزدیک ترین جا، آیۀ مورد نیاز را بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرودآورد » (2).ولی این جواب،متناسب با مقام علمی فخر رازی نیست؛زیرا در ملأ اعلی(ماوراءالطبیعه )قرب و بعد مکانی وجود ندارد.

در زمینۀ نزول دفعی و تدریجی قرآن،بزرگان توجیهاتی دارند که بیشتر جنبۀ تأویل احادیث یادشده را دارد که در اینجا به برخی از آن ها اشاره می شود:

1-مقصود از نزول دفعی قرآن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در شب قدر،آگاهی دادن پیامبر به محتوای کلی قرآن است.این تأویل در کلام شیخ صدوق آمده است.او می گوید:

«و إنّ اللّه أعطی نبیّه العلم جمله»؛یعنی قرآن با بیان الفاظ و عبارات در آن شب بر پیامبر نازل نشده است،بلکه صرفا علم به آن را به او عطا کردند و پیامبر اجمالا بر محتوای قرآن آگاهی یافت.

2.فیض کاشانی بیت معمور را قلب پیامبر دانسته است؛زیرا قلب آن بزرگوار خانۀ معمور خداست که در آسمان(رتبه)چهارم جهان ماده قرار دارد.پیامبر، مراتب جماد و نبات و حیوان را پشت سر گذارده و به اوج مرتبۀ چهارم یعنی جهان انسانیت نایل گشته است.آن گاه قرآن در مدت بیست سال،از قلب پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 1966


1- الاعتقادات،باب 31.
2- تفسیر کبیر رازی؛ج 5،ص 85.

لسان شریفش،هرگاه که جبرئیل مقداری از آن را نازل می کرد،جریان می یافت (1).این تفسیر هم مشکلی را حل نمی کند؛زیرا چنین توجیهی بیان گر دو نوع نزول نخواهد بود،تنها آگاهی های کلی و محتوایی را نشان می دهد.

3.ابو عبد اللّه زنجانی گوید:روح قرآن که اهداف عالی قرآن است و جنبه های کلی دارد،در آن شب بر قلب پاک پیامبر اکرم تجلی یافت «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ» (2)؛سپس در طول سال ها بر زبان مبارکش ظاهر گشت «وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّٰاسِ عَلیٰ مُکْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً» (3).

4.علاّمۀ طباطبایی همین تأویل را با بیانی لطیف تر مطرح کرده و فرموده است:

«اساسا قرآن دارای وجود و حقیقتی دیگر است که در پس پردۀ وجود ظاهری خود پنهان و از دید و درک معمولی به دور است.قرآن در وجود باطنی خود از هرگونه تجزیه و تفصیل عاری است.نه جزء دارد و نه فصل و نه آیه و نه سوره،بلکه یک وحدت حقیقی به هم پیوسته و مستحکمی است که در جایگاه بلند خود استوار و از دسترس همگان به دور است».

«کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (4)؛کتابی است که آیاتش استحکام یافته؛سپس از جانب حکیمی آگاه،به روشنی بیان شده است».

«وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (5)؛و آن در ام الکتاب [لوح محفوظ]نزد ما بلندپایه و استوار است».

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (6)؛آن قرآن گرامی در کتاب محفوظی[سربسته و پنهان]جای دارد و جز پاکان نمی توانند به آن دست زنند[- دست یابند]».

«وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِکِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَلیٰ عِلْمٍ… (7)؛و در حقیقت،ما کتابی برای آنان آوردیم که[اسرار و رموز]آن را با آگاهی شرح دادیم…».

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 1967


1- محسن فیض کاشانی؛تفسیر صافی؛ج 1،ص 42.
2- شعراء 26:194-193.
3- اسراء 17:106.
4- هود 11:1.
5- زخرف 43:4.
6- واقعه 56:79-77.
7- اعراف 7:52.

پس قرآن دارای دو وجود است:ظاهری در قالب الفاظ و عبارات،و باطنی در جایگاه اصلی خود.لذا قرآن در شب قدر با همان وجود باطنی و اصلی خود-که دارای حقیقت واحدی است-یکجا بر قلب پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرودآمد .سپس تدریجا با وجود تفصیلی و ظاهری خود در فاصله های زمانی و در مناسبت های مختلف و پیش آمدهای گوناگون در مدت نبوت نازل گردید (1).

این گونه تأویلات،از یک نوع لطافت و ظرافت برخوردار است که در صورت وجود مقتضی و داشتن سند اثباتی،می تواند کاملا مناسب باشد.از طرف دیگر ظاهر آیات قرآن،به همین قرآن که در دست مردم است اشاره دارد و از قرآن دیگر و حقیقتی دیگر که پنهان از چشم همگان باشد سخن نمی گوید.

خداوند برای ابراز عظمت این ماه(رمضان)و این شب(لیله القدر)مسألۀ نزول قرآن را در آن مطرح می سازد.و باید این مطلب قابل فهم و درک شنوندگان باشد،و از قرآنی سخن بگوید که مورد شناسایی مردم(مورد خطاب)بوده باشد.به علاوه خبر دادن از نزول قرآن(قرآن باطنی)از جایگاه بلندتر به جایگاه پایین تر،که هر دو از دسترس مردم و حتی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به دور است،چه فایده ای می تواند داشته باشد،تا با این ابّهت و عظمت از آن یاد کند.بنابراین این گونه تأویلات زمانی مناسب است که اصل موضوع ثابت شده باشد.و اگر بخواهیم آیات مذکور را تفسیر کنیم،این گونه تأویلات چاره ساز نیست و آیات یادشده شروع فرودآمدن قرآن را یادآور می شود.

اولین آیه و سوره

دربارۀ اولین آیه یا سورۀ نازل شده سه نظر وجود دارد:

1.گروهی معتقدند که اولین آیات سه یا پنج آیه از اول سورۀ علق بوده است که مقارن بعثت پیامبر نازل شده است،هنگامی که ملک(فرشته)فرودآمد و پیامبر را با عنوان«نبوّت»ندا داد و به او گفت:بخوان،گفت:چه بخوانم؟پس او را در پوشش خود گرفت و گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ، اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 1968


1- المیزان؛ج 2،ص 16-15.

اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ» (1).از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:

«اول ما نزل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ. اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ… و آخر ما نزل علیه: إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ… » (2).

2.گروهی نخستین سورۀ نازل شده را سورۀ مدّثّر می دانند.از ابن سلمه روایت شده است که از جابر بن عبد اللّه انصاری سؤال کردم:کدامین سوره یا آیۀ قرآن برای نخستین بار نازل شده است؟گفت: «یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ» .گفتم:پس «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» چه؟ گفت:گفتاری که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده ام اکنون برای شما بازگو می کنم.شنیدم که فرمود:«مدتی را در مجاورت کوه حراء گذرانیدم.در پایان که از کوه پایین آمدم و به میانۀ دشت رسیدم،ندایی شنیدم.به هر طرف نگریستم کسی را ندیدم.سپس سر به آسمان بلند کردم،ناگهان او(جبرئیل)را دیدم.لرزشی مرا فراگرفت،به خانه نزد خدیجه آمدم،خواستم تا مرا بپوشاند.آن گاه «یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ…» (3)نازل شد (4).

گروهی از این حدیث استفاده کرده اند که اولین سورۀ نازل شده در ابتدای وحی بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله این سوره است (5)ولی در متن حدیث هیچ گونه اشاره ای به این امر که نخستین سورۀ نازل شده این سوره باشد نشده است،و صرفا استنباط جابر از این حدیث چنین بوده است.شاید این پیشامد پس از مدتی که از بعثت گذشته بود (فترت)صورت گرفته باشد،زیرا پس از آغاز بعثت برای مدتی وحی منقطع گردید و دوباره آغاز شد.شاهد بر این مدّعی حدیث زیر است:

از جابر بن عبد اللّه روایت دیگری شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دربارۀ فترت وحی سخن می گفت و می فرمود:«هنگامی که به راه خود ادامه می دادم،ناگاه ندایی از آسمان شنیدم.سر بلند کردم،فرشته ای را دیدم که در کوه حراء نیز آمده بود.از دیدار او به وحشت افتادم و بر روی زانوهای خود قرار گرفتم.سپس از راه خود

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 1969


1- علق 96:5-1. ر.ک:تفسیر منسوب به امام عسکری؛ص 157.بحار الانوار؛ج 18،ص 206،حدیث 36. تفسیر برهان؛ج 2،ص 478. صحیح مسلم؛ج 1،ص 97.صحیح بخاری؛ج 1،ص 3.
2- اصول کافی؛ج 2،ص 628. عیون اخبار الرضا؛ج 2،ص 6. بحار الانوار؛ج 92،ص 39.
3- مدّثّر 74:2-1.
4- صحیح مسلم؛ج 1،ص 99 و رجوع کنید به:امام احمد بن حنبل؛مسند احمد؛ج 3،ص 306.
5- ر.ک:بدر الدین زرکشی؛البرهان فی علوم القرآن،ج 1،ص 206.

برگشتم و به خانه آمدم و گفتم:زمّلونی،زمّلونی(مرا بپوشانید).آن گاه مرا پوشاندند.

در این موقع آیات: «یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ، وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ، وَ ثِیٰابَکَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (1)نازل شد.پس از آن،وحی پی درپی و بدون انقطاع فرودآمد » (2).

3.گروهی اولین سورۀ نازل شده را سورۀ فاتحه می دانند.زمخشری می گوید:

«بیشتر مفسرین بر این عقیده اند که سورۀ فاتحه اولین سوره نازل شدۀ قرآن است».

علامۀ طبرسی از استاد احمد زاهد در کتاب ایضاح به نقل از سعید بن المسیّب از مولی امیر المؤمنین علیه السّلام آورده است که فرمود:«از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از ثواب قرائت قرآن سؤال نمودم،سپس آن حضرت ثواب هر سوره را بیان فرمود،به ترتیب نزول سوره ها.پس اولین سوره ای را که در مکه نازل شده است،سورۀ«فاتحه»برشمرد، سپس «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» و آن گاه سورۀ «ن وَ الْقَلَمِ» » (3).واحدی نیشابوری در اسباب النزول دربارۀ ابتدای بعثت چنین آورده است:«گاه که پیامبر با خود خلوتی داشت، ندایی از آسمان می شنید که موجب هراس وی می شد و در آخرین بار فرشته او را ندا داد:یا محمّد!گفت:لبّیک.گفت:بگو «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ…» (4).البته پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از همان ابتدای بعثت با گروه کوچک خود(علی و جعفر و زید و خدیجه)نماز را طبق سنت اسلامی انجام می داد و نماز بدون فاتحه الکتاب برپانمی شود و در حدیث آمده است:«اولین چیزی که جبرئیل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تعلیم داد،نماز و وضو بود»که لازمۀ آن مقرون بودن بعثت با نزول سورۀ حمد است.جلال الدین سیوطی می گوید:«هرگز نبوده است که نماز در اسلام بدون فاتحه الکتاب باشد» (5).

میان این سه نظر می توان به گونه ای جمع کرد،زیرا نزول سه یا پنج آیه از اول سورۀ علق به طور قطع با آغاز بعثت مقارن بوده است،و این مسئله مورد اتفاق نظر است.سپس چند آیه از ابتدای سورۀ مدّثّر نازل شده است،ولی اولین سورۀ کامل که

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 1970


1- مدّثّر 74:5-1.
2- صحیح بخاری؛ج 1،ص 4.صحیح مسلم؛ج 1،ص 98 و رجوع کنید به:مسند احمد؛ج 3،ص 325.
3- تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 405 و رجوع کنید به:الکشاف؛ج 4،ص 775.
4- فاتحه 1:2-1. اسباب النزول،ص 11.
5- الاتقان،ج 1،ص 12.

بر پیامبر نازل گردیده سورۀ حمد است.و چند آیه از سورۀ علق یا سورۀ مدّثّر در آغاز،عنوان سوره نداشته و با نزول بقیۀ آیه های سوره این عنوان را یافته است.لذا اشکالی ندارد که بگوییم اولین سوره،سورۀ حمد است و به نام فاتحه الکتاب خوانده می شود.وجوب خوانده شدن این سوره در نماز اهمیت آن را می رساند، به طوری که آن را سزاوار عدل و همتای قرآن شدن،می کند. «وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (1)؛و به راستی ما به تو سورۀ حمد و قرآن عظیم را دادیم».

سوره ای که به نام«سبعا من المثانی»خوانده می شود بنا بر نقلی سورۀ حمد است که مشتمل بر هفت آیه است.از این جهت«مثانی»گفته می شود که به سبب کوتاهی قابل تکرار است به ویژه سورۀ حمد که روزانه در نماز تکرار می شود.پس اگر ترتیب نزول سوره ها را از نظر ابتدای سوره ها در نظر بگیریم،اولین سوره،علق و پنجمین سوره،حمد است.چنان که در ترتیب نزول سوره ها آورده ایم و اگر سورۀ کامل را ملاک بدانیم،اولین سورۀ کامل سورۀ حمد است.

آخرین آیه و سوره

در روایات منقول از اهل بیت علیهم السّلام آمده است که آخرین سوره،سورۀ نصر است.

در این سوره به ظاهر بشارت به پیروزی مطلق شریعت داده شده که پایه های آن استوار و مستحکم گشته است و گروه گروه مردم آن را پذیرفته اند: «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ، وَ رَأَیْتَ النّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً» (2).با نزول این سوره،صحابه خرسند شدند.زیرا پیروزی مطلق اسلام بر کفر و تثبیت و استحکام پایه های دین را بشارت می داد.ولی عباس عموی پیامبر از نزول این سوره سخت غمناک گردید و گریان شد.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او فرمود:

«ای عم چرا گریانی؟»گفت:«به گمانم از پایان کار تو خبر می دهد».پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«همان گونه است که گمان برده ای».پیامبر پس از آن دو سال بیشتر زیست نکرد (3).

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 1971


1- حجر 15:87.
2- نصر 110:3-1.
3- تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 554.

امام صادق علیه السّلام فرمود:«آخرین سوره، إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ است (1)».از ابن عباس نیز روایت شده که آخرین سوره،سورۀ نصر است (2)و نیز روایت شده است:آخرین سوره،سورۀ برائت است که نخستین آیات آن سال نهم هجرت نازل شد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله علی علیه السّلام را فرستاد تا آن را بر جمع مشرکین بخواند (3).

در بسیاری از روایات آمده است:آخرین آیه که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شد این آیه بود: «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ» (4).

جبرئیل آن را نازل کرد و گفت:آن را در میانۀ آیۀ ربا و آیۀ دین(پس از آیۀ شماره 280) از سورۀ بقره قرار دهد و پس از آن پیامبر بیش از 21 روز و بنا بر قولی 7 روز ادامۀ حیات نداد (5).

احمد بن ابی یعقوب مشهور به ابن واضح یعقوبی(متوفای سال های پس از 292)در تاریخ خود چنین آورده است:«گفته اند که آخرین آیۀ نازل شده بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله این آیۀ بود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً» (6)؛-سپس در ادامه می گوید:-و همین گفتار نزد ما صحیح و استوار است و نزول آن در روز نصب مولی امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب در غدیر خم بوده است» (7).

آری سورۀ نصر پیش از سورۀ برائت نازل شده است؛زیرا سورۀ نصر در سال فتح مکه(عام الفتح)که سال هشتم هجرت بود،نازل گردیده و سورۀ برائت پس از فتح،

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 1972


1- تفسیر برهان؛ج 1،ص 29.
2- الاتقان؛ج 1،ص 27.
3- تفسیر صافی؛ج 1،ص 680.
4- بقره 2:281. برخی از نظر ادبی اشکال کرده گفته اند،مصدّر بودن آیه به«واو»عاطفه،با نزول انفرادی آیه سازش ندارد.ولی باید توجه داشت-بر فرض صحت روایت-مصدّر شدن آیه به«واو»از آن جهت است تا تکملۀ آیۀ قبل قرار گیرد گرچه با فاصلۀ زمانی و به طور انفرادی نازل گردیده باشد.علاوه مصدّر شدن جمله های بدون سابقه،به«واو»در استعمالات عربی فراوان است:«و لقد أمرّ علی اللئیم یسبّنی.فمضیت ثمّه قلت لا یعنینی».«و ربّ قائله یوما بذی سلم.أین الطریق إلی حمام منجاب».و در قرآن نیز فراوان یافت می شود که بر سر آیاتی«واو»آمده که با آیات قبل رابطه ای ندارند.مثلا: «إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَیْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا… وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ…» (سورۀ نحل 43 -40) آیۀ نخست در امر تکوین است.آیۀ بعد در رابطه با مهاجرت آیۀ سوّم مربوط به نحوۀ ارسال پیامبران. پرواضح است که این آیات از هم جدا نازل گشته سپس در نوشتار پی در پی ثبت شده اند.
5- تفسیر شبر؛ص 83.تفسیر ماوردی؛ج 1،ص 282.
6- مائده 5:3.
7- ابن واضح یعقوبی؛تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 35.

سال نهم هجرت نازل شده است.راه جمع میان این روایات بدین گونه است که بگوییم:آخرین سورۀ کامل سورۀ نصر است و آخرین سورۀ به اعتبار آیات نخستین آن،سورۀ برائت است.امّا آیۀ «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ…» (1)طبق روایت ماوردی در منی به سال حجه الوداع نازل گردید (2).بنابراین نمی تواند آخرین آیه باشد،زیرا آیۀ«اکمال»پس از بازگشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از حجه الوداع در غدیر خم بین راه نازل شده است.پس گفتۀ ابن واضح یعقوبی،صحیح تر به نظر می رسد؛زیرا سورۀ برائت،پس از فتح مکه،در سال نهم هجرت و سورۀ مائده در سال دهم هجرت (سال حجه الوداع)نازل شده است.علاوه بر آن،سورۀ مائده مشتمل بر یک سری احکام است که پایان جنگ و استقرار اسلام را می رساند.به ویژه آیۀ«اکمال»که از پایان کار رسالت خبر می دهد و با آخرین آیه در آخرین سوره تناسب دارد.پس آخرین سورۀ کامل،سورۀ نصر است که در عام الفتح نازل شد و آخرین آیه که پایان کار رسالت را خبر می دهد،آیۀ«اکمال»است.گرچه ممکن است به اعتبار آیات الاحکام،آخرین آیه: «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ» (3)باشد که در سورۀ بقره ضبط و ثبت شده است.

سوره های مکی و مدنی و فواید شناخت آن ها
اشاره

یکی از مسایل مهم علوم قرآنی،مسئله شناخت سوره های مکی و مدنی است.

تشخیص آن ها به دلایل ذیل ضروری است:

1.شناخت تاریخ و مخصوصا تسلسل آیات و سور و تدریجی بودن نزول آن ها،از طریق شناخت سوره های مکی از مدنی است.انسان پیوسته در این جست وجوست تا هر حادثۀ تاریخی را بشناسد،در چه زمانی و در کجا اتفاق افتاده،عوامل و اسباب پدیدآورندۀ آن چه بوده است.بدین طریق دانستن سوره ها و آیه های مکی و تشخیص آن ها از آیه ها و سوره های مدنی از اهمیت بسزایی در فهم تاریخ

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 1973


1- بقره 2:281.
2- تفسیر ماوردی(النکت العیون)ج 1،ص 63.زرکشی البرهان؛ج 1،ص 186.
3- بقره 2:281.

تشریعات اسلامی برخوردار است.

2.فهم محتوای آیه در استدلال های فقهی و استنباط احکام نقش اساسی دارد.

چه بسا آیه ای به ظاهر مشتمل بر حکم شرعی است،ولی چون در مکه نازل شده و هنگام نزول،هنوز آن حکم تشریع نشده بود،باید یا راه تأویل را پیش گرفت یا به گونۀ دیگر تفسیر کرد.مثلا مسألۀ تکلیف کافران به فروع احکام شرعی مورد بحث فقهاست و بیشتر فقها،آنان را در حال کفر،مکلف به فروع نمی دانند.و در این زمینه دلایل و روایات فراوانی در اختیار دارند،ولی گروه مخالف(کسانی که کافران را در حال کفر مکلف به فروع می دانند)به آیۀ هفت سورۀ فصّلت تمسّک جسته اند.

آنجا که مشرکان را به دلیل انجام ندادن فریضۀ زکات مورد نکوهش قرار داده است.

غافل از این که سورۀ فصّلت مکی و فریضۀ زکات در مدینه تشریع شده است.یعنی هنگام نزول آیۀ یادشده ،زکات حتی بر مسلمانان هم واجب نبوده است؛پس چگونه مشرکان را مورد عتاب قرار می دهد؟این آیه دو تأویل دارد:

اول،مقصود از زکات در اینجا تنها پرداخت صدقات بوده است که مشرکان از آن محرومند،زیرا شرط صحت صدقه قصد قربت است که کافران از انجام آن عاجزند.

دوم،مقصود محرومیت از ادای زکات است و آن بدان جهت است که کفر مانع آنان شده است و اگر ایمان داشتند،از این فیض محروم نبودند (1).

3.در استدلالات کلامی،آیات مورد استناد-مخصوصا آیاتی که دربارۀ فضایل اهل بیت نازل شده-بیشتر مدنی است،چون این مباحث در مدینه مطرح بوده است.برخی آن سوره ها یا آیات را مکی دانسته اند که در آن صورت نمی تواند مدرک استدلال قرار گیرد.بنابراین شناخت دقیق مکی و مدنی بودن سوره ها و آیات یکی از ضروریّات علم کلام در مبحث امامت است.مثلا برخی تمام سورۀ دهر را مکی دانسته اند و گروهی مدنی و بعضی جز آیۀ «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً» (2)همه را مدنی دانسته اند.دیگران هم از ابتدای سوره تا آیۀ 22 را مدنی و

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 1974


1- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 9،ص 5.المیزان؛ج 17،ص 384.
2- انسان 76:24.

بقیه را مکی دانسته اند.اختلاف دربارۀ این سوره بسیار است،ولی ما آن را تماما مدنی می دانیم.

دربارۀ شأن نزول آیه های: «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً، وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً، إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً. فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقّٰاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً، وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا جَنَّهً وَ حَرِیراً…» (1).گفته اند که حسنین بیمار شده بودند.پیامبر گرامی و گروهی از بزرگان عرب به عیادت آنان آمدند و به مولی امیر مؤمنان پیشنهاد کردند:چنانچه برای شفای فرزندانت نذر کنی خداوند شفای عاجل مرحمت خواهد فرمود.حضرت این پیشنهاد را پذیرفت و سه روز روزه نذر کرد.

آن گاه که حسنین شفا یافتند در صدد ادای نذر برآمد.قرص های نانی برای افطار تهیه کرد،روز اول هنگام افطار مسکینی در خانه را زد و تقاضای کمک کرد.حضرت نان های تهیه شده را به او داد.روز دوم نیز یتیمی آمد و نان تهیه شده را دریافت کرد.

روز سوم اسیری آمد و نان ها به او داده شد.

حضرت در این سه روز خود با اندک نان خشک و کمی آب افطار کرد.طبرسی در این زمینه روایات بسیاری از طرق اهل سنت و اهل بیت عصمت علیهم السّلام گرد آورده و تقریبا آن ها را مورد اتفاق اهل تفسیر دانسته است.آن گاه برای اثبات مدنی بودن تمام سوره،روایات ترتیب نزول را-که سورۀ دهر جزء سوره های مدنی به شمار رفته -با سندهای معتبر آورده است (2).ولی کسانی مانند عبد اللّه بن زبیر که مایل نبودند این فضیلت به اهل بیت علیهم السّلام اختصاص یابد اصرار داشتند که این سوره را کاملا مکی معرفی کنند (3).غافل از آن که در مکه اسیری وجود نداشت.مجاهد و قتاده از تابعین تصریح کرده اند که سورۀ دهر تماما مدنی است،ولی دیگران تفصیل قایل شده اند (4).

سید قطب،از نویسندگان معاصر به قرینۀ سیاق،سوره را مکی دانسته است (5).

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 1975


1- انسان 76:12-7.
2- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 406-404. حاکم حسکانی؛شواهد التنزیل؛ص 315-229.
3- الدر المنثور؛ج 6،ص 297.
4- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 155-154.
5- فی ظلال القرآن؛ج 29.ص 215.

4.بسیاری از مسایل قرآنی،تنها از طریق مکی و مدنی بودن سوره یا آیه ها،حلّ و فصل می شود.مثلا در مسألۀ نسخ قرآن به قرآن برخی راه افراط پیموده اند و بیش از دویست و بیست آیه را منسوخ معرفی کرده اند.در صورتی که چنین عدد بزرگی نمی تواند صحت داشته باشد و با واقعیّت سازگار نیست و گروهی راه تفریط در پیش گرفته اند اصلا قرآن را غیر قابل نسخ می دانند-به ویژه نسخ قرآن به قرآن؛زیرا شرط تحقق نسخ،تنافی میان دو آیه است که این گونه تنافی با نفی اختلاف در آیۀ «وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (1)منافات دارد (2).و دسته ای حدّ وسط را برگزیده و اصل نسخ را پذیرفته اند و در کمیت آیات نسخ شده اعتدال را رعایت کرده اند.از جمله آیاتی که افراطیون آن را منسوخ می دانند،آیۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ…» (3)است که دربارۀ ازدواج موقت نازل شده است،که ناسخ آن را- طبق گفتۀ امام شافعی محمد بن ادریس-آیۀ «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ، إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ، فَمَنِ ابْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ العٰادُونَ» (4)دانسته اند.

نظر مذکور را به دو دلیل نمی توان پذیرفت:اولا؛زنی که با عقد متعه گرفته می شود زوجه است،گرچه احکام او با زوجۀ دایمی کمی تفاوت دارد.ثانیا؛آیه ای را که ناسخ فرض کرده اند در سورۀ مؤمنون است که تماما مکی است و کسی این آیۀ را استثناء نکرده است.در صورتی که معمولا باید ناسخ پس از منسوخ باشد.مطلب فوق را استاد زرقانی نیز یادآور شده است (5).

معیار و ملاک تشخیص سوره های مکی و مدنی

طبق آماری که از روایات ترتیب نزول به دست می آید،86 سورۀ مکی و 28 سورۀ مدنی است که در این گروه بندی سه معیار وجود دارد:

1.معیار زمان:بیشتر مفسرین معتقدند که معیار مکی یا مدنی بودن هجرت

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 1976


1- نساء 4:82.
2- ابو القاسم خویی(آیت اللّه)؛البیان فی تفسیر القرآن؛ص 206.
3- نساء 4:24.
4- مؤمنون 23:7-5.
5- محمد عبد العظیم زرقانی؛مناهل العرفان؛ج 1،ص 195.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از مکه به مدینه است.هر سوره ای که پیش از هجرت نازل شده مکی و هر سوره ای که پس از هجرت نازل شده است مدنی به شمار می رود،خواه در مدینه نازل شده باشد خواه در سفرها.و حتی در مکه در سفر حج یا عمره یا پس از فتح،چون پس از هجرت بوده است،مدنی محسوب می شود.ملاک هجرت نیز داخل شدن به مدینه است.بنابراین آیاتی که پس از هجرت از مکه و پیش از ورود به مدینه،در راه بر پیامبر نازل شده است،مکی محسوب می شود.مثلا آیۀ «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّکَ إِلیٰ مَعٰادٍ…» (1)بر اساس این تعریف و ملاک که پس از خروج از مکه در راه بر پیامبر نازل شده،مکی است.

2.معیار مکان:هر چه در شهر مکه و پیرامون آن نازل شده مکی است.و هر چه در مدینه و پیرامون آن نازل گردیده مدنی است،خواه پیش از هجرت یا پس از آن نازل شده باشد.پس آنچه در غیر این دو منطقه نازل شده باشد نه مکی است و نه مدنی.در این زمینه جلال الدین سیوطی روایتی آورده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:

«انزل فی ثلاثه أمکنه:مکه و المدینه و الشام»که طبق گفتۀ ابن کثیر،مقصود از شام تبوک است (2).

3.معیار خطاب:هر سوره ای که در آن،خطاب به مشرکان می باشد مکی و هر سوره ای که در آن خطاب به مؤمنان می باشد،مدنی است.در این زمینه از عبد اللّه بن مسعود حدیثی آورده اند که گفته است:«هر سوره که «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» در آن به کار رفته باشد،مکی است و هر سوره که «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» در آن به کار رفته باشد مدنی است» (3)؛زیرا در مدینه غلبه با مؤمنان بوده و در مکه با مشرکان.البته در سوره های مدنی مانند سورۀ بقره، «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» به کار رفته که کلیّت این معیار را خدشه دار می کند.

برای تشخیص سوره های مکی و مدنی،ملاک هایی را مشخص کرده اند که هریک به تنهایی نمی تواند ملاک جامع و مانعی باشد.بلکه این ملاک ها روی هم رفته تا حدودی تعیین کننده است.به طور کلی ملاک ها و علایم برای تشخیص،عبارت

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 1977


1- قصص 28:85.
2- الاتقان؛ج 1،ص 23.
3- المستدرک؛ج 3،ص 18-19.

است از:1)نص و خبر،2)علایم صوری و ظاهری،3)علایم محتوایی و معنوی.

علامه برهان الدین ابراهیم بن عمر بن ابراهیم جعبری(متوفای 732)می گوید:«برای شناخت مکی و مدنی دو راه وجود دارد:سماعی،که از راه نقل و روایت به دست می آید.قیاسی،که از روی ضابطه تشخیص داده می شود».آن گونه که علقمه بن قیس (متوفای 62)از عبد اللّه بن مسعود روایت کرده است:«هر سوره ای که در آن «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» آمده باشد یا لفظ«کلاّ»استعمال شده باشد یا در ابتدای آن حروف مقطع باشد-جز زهراوین(بقره و آل عمران)و نیز سورۀ رعد که بنا بر قولی مدنی است-یا در آن قصۀ آدم و ابلیس آمده باشد-جز سوره های طولانی-یا سوره ای که در آن سرگذشت انبیای سلف و امت های گذشته آمده باشد مکی است،و هر سوره ای که در آن از فریضه و تکالیف و حدود شرعی سخن گفته شده باشد،مدنی است» (1).

برخی خصوصیات دیگری برای شناخت سوره های مکی و مدنی ذکر کرده اند که عبارت است از:

1.کوتاهی آیات درون یک سوره و نیز کوتاهی سوره،نوعا مکی بودن آن را می رساند.و بلندی آیه های یک سوره علاوه بر بلندی سوره نوعا مدنی بودن آن را ثابت می کند.

2.لحن تند و شدید سوره بیشتر با اهل مکه است که اهل عناد و لجاج و مقاومت در مقابل حق بوده اند،ولی لحن ملایم و خفیف،مدنی بودن سوره را می رساند که بیشتر خطاب به مؤمنین است.

3.بحث دربارۀ اصول معارف و اصل ایمان و دعوت به اسلام از ویژگی های سوره های مکی است.و در سوره های مدنی بیشتر از تفاصیل احکام و بیان شریعت اسلام سخن گفته شده است.

4.دعوت به پایبند بودن به اخلاق و استقامت در رأی و سلامت عقیده و ترک لجاج و عناد و نیز برخورد تند با عقاید باطل مشرکان و ناچیز شمردن اندیشه های تهی و بی اساس آنان،از خصایص سوره های مکی به شمار می رود.در حالی که برخورد با اهل کتاب و دعوت آنان به میانه روی در عقاید و افکار و اندیشه ها و نیز

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 1978


1- البرهان،ج 1،ص 189.

مبارزه با منافقین و ذکر خصایص و صفات آنان از ویژگی های سوره های مدنی است.

5.غالبا خطاب ها با عنوان «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ…» از ویژگی های سور مکی است و با عنوان «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» از خصایص سور مدنی است.

البته این ویژگی ها هرگز کلّیّت ندارد،بلکه صرفا دربارۀ برخی از انواع صدق می کند.و در صورت اجتماع چندین خصیصه،اگر موجب علم و یقین شود و نص معارضی در میان نباشد،قابل اعتماد است؛و موجب قوّت احتمال و اطمینان می شود.در این صورت است که نتیجه کاربرد فقهی و تاریخی و غیره دارد.بنابراین ملاک تشخیص مکی و مدنی،یا نقل و خبر است که اصطلاحا سماعی می گویند.یا اجتهاد و شواهد ظاهری و صورت جمله بندی و داشتن سجع و وزن و کوتاهی آیات و سوره هاست یا شواهد محتوایی است.بدین معنا که شکل بیان اصول عقاید و احکام و برخورد با کفّار و منافقین نشانۀ مکی و مدنی بودن سوره است.

شبهات وارده دربارۀ مکی و مدنی بودن سوره ها

شبهاتی که در این زمینه وارد شده بیشتر از جانب مستشرقین بوده است که قرآن را تابع و متأثر از محیط و جوّ حاکم بر منطقه دانسته اند و به آن چندان جنبۀ ثابت الهی نداده اند.ولی باید بین تأثّر از محیط و همگامی با جوّ حاکم برای تأثیرگذاری در مردم فرق قایل شد.کسی که می خواهد بر محیط خود تأثیر بگذارد باید نخست حرکت خود را با آن محیط هم آهنگ سازد و واقعیات محیط را مورد توجه قرار دهد،و هم آهنگ با آن گام بردارد تا بتواند با زبان مردم سخن گوید و با روش و شیوۀ متعارف موجود،ایدۀ خود را پیاده کند.پس باید وضع محیط خود را در نظر بگیرد و آن را کاملا بشناسد تا عوامل مؤثر را به شایستگی به کار اندازد.

بنابراین فرق است میان آن که محیط بر روی تأثیر گذارد و او را دنبال خود بکشد، با آن که او خود را با محیط هم آهنگ سازد تا عوامل مؤثر در آن را شناخته و بتواند بر آن تأثیر گذارد.مثلا اگر فرهنگ حاکم بر جامعه ای ادبیات محکم و استوار و علاقه و گرایش مردم به شعر و جملات موزون است،اگر شخص با توجه به چنین گرایشی دعوت خود را اعلام کند و در ضمن با جملات محکم و کوتاه و موزون پیام های

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 1979

خود را بیان کند رعایت جامعه شناسی محیط را کرده و همگام با جوّ حاکم رسالت خود را بیان داشته است.پس آنچه عیب و نقص است،فرض نخست(تأثیرپذیری از محیط)است ولی فرض دوم(تأثیرگذاری بر محیط و همگام با فرهنگ جامعه) کمال و ورزیدگی است که از بهترین راه توانسته است مرام و آیین خود را پیاده کند.

پس از این مقدمۀ کوتاه به طرح شبهات وارده می پردازیم:

1.شیوه سوره های مکی،شدت و عنف و پرخاش کردن است.در صورتی که شیوۀ سوره های مدنی مسالمت آمیز است.و این تفاوت بدان جهت بوده است که برخورد مردم مکه تند و مقاوم و برخورد مردم مدینه مسالمت آمیز و پذیرش وار بوده است.لذا قرآن در مقابل این دو حالت متضاد،حالت مشابه به خود گرفته و همان شیوه ای را به کار برده است که مردم در برابر آن پیش گرفته اند.

در جواب باید گفت:اولا،تنها سوره های مکی ویژگی وعید و تهدید را ندارد، بلکه در بسیاری از سوره های مدنی نیز متناسب مخاطبین خود روش شدت و عنف و تهدید به کار رفته است.اگر مخاطبین در مدینه،همانند مخاطبین در مکه،افراد مقاوم و سرسخت و حق ناپذیر بودند،لحن قرآن با آنان تند و با شدت بوده است؛ زیرا باید با هرکس با همان سلاح که به کار می برد مقابله کرد و این از قدرتمندی قرآن حکایت می کند،نه از ضعف آن.در سورۀ بقره می خوانیم:

«الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبٰا لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ» (1). «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِکُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ» (2). «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ» (3).

همچنین شدت لحن آیاتی که در برخورد با منافقین و سرسختان اهل کتاب در مدینه نازل شده،کمتر از شدت لحن آیاتی که در مکه در برخورد با مشرکین نازل شده است،نیست و أحیانا بسیار شدیدتر است.شاید عنف ترین سوره های قرآنی سورۀ برائت باشد که از آخرین سوره های نازل شده در مدینه است و مخاطبین آن

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 1980


1- بقره 2:275.
2- بقره 2:278 و 279.
3- بقره 2:24.

عموم اهل شرک و لجاج و عنادند.

در مقابل،در بسیاری از سوره های مکی،ملایمت و نرمش می بینیم که در موقعیت هایی نازل شده که به شدت نیاز نبوده است.در سورۀ زمر می خوانیم: «قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (1)؛بگو:ای بندگان من که بر خویشتن زیاده روا داشته اید،از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همۀ گناهان را می آمرزد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است».در سورۀ حجر می خوانیم: «وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ، لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (2)؛و به راستی،ما به تو سورۀ حمد و قرآن عظیم دادیم[بنابراین ]هرگز چشم خود را به نعمت هایی[مادی]که به گروه هایی از آنان[-کفار]دادیم میفکن و بر ایشان غمگین مباش و بال[عطوفت]خود را برای مؤمنین فروگستر ».

در سورۀ شوری می خوانیم: «فَمٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ، وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ، وَ الَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰهَ وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (3)؛آنچه به شما ارزانی شده متاع زودگذر دنیاست و آنچه نزد خداست برای کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل می کنند بهتر و پایدارتر است.همان کسانی که از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب می ورزند و هنگامی که خشمگین شوند عفو می کنند و کسانی که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپامی دارند و کارشان را با مشورت انجام می دهند و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند».

2.کوتاهی آیه ها و سوره های مکی و بلندی آیه ها و سوره های مدنی،دلیل بر تفاوت دو جامعۀ مکه و مدینه است.مردم مکه غالبا بی سواد،فاقد فرهنگ،خشن و دور از تمدّن بودند.لذا متناسب با آن محیط،کم گفتن،کوتاه گفتن،موجز و مختصر و مفید آوردن آیات ضرورت داشت.ولی مردم مدینه تا حدودی دارای

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 1981


1- زمر 39:53.
2- حجر 15:88-87.
3- شوری 42:38-36.

فرهنگ و باسواد و آشنا به تمدّن بودند و متناسب با آن محیط،به تفصیل سخن گفته شده است.

در جواب باید گفت:اولا؛متناسب با محیط سخن گفتن،شیوۀ سخن دانان ورزیده و شرط بلاغت است.هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.ثانیا؛چه بسیار در مکه،سوره های بلند نازل شده است،مانند سوره های انعام(165 آیه)، اعراف(206 آیه)،اسراء(111 آیه)،کهف(110 آیه)،طه(135 آیه)، مریم(98 آیه)،انبیا(112 آیه)و مؤمنون(118 آیه)و نیز در مدینه سوره های کوچک و کوتاه نازل شده است،مانند سورۀ نصر و زلزله و بیّنه.

3.در سوره های مکی از تشریع خبری نیست و هر چه هست در سوره های مدنی است.

وجود برخی احکام در سوره های مکی این نظر را رد می کند.آیه های 146-141 سورۀ انعام در بیان حکم شرعی ثمرات و انعام و حلال و حرام آن هاست.آیه های 152-151 اعمال و اموال محرمه و محلله را مطرح کرده است.

در سورۀ اعراف آیه های 33-31 دربارۀ حلال،حرام،زینت ها،فواحش و غیره مسائلی ذکر شده است.در سورۀ اسراء بسیاری از مبادی اخلاق و احکام اولیۀ اسلام مشروحا آمده است.بنابراین در سوره های مکی احکام بسیاری بیان شده است و ادعای مذکور بی اساس است.

4.در سوره های مکی برهان و استدلال به چشم نمی خورد،ولی در سوره های مدنی استدلال به کار رفته است.

این ادعا نیز مردود است.زیرا در سورۀ مؤمنون برای نفی ولد و نفی شریک برای خدا چنین استدلالی آمده است: «مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ،إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ 1» .در سورۀ انبیا می فرماید:

«لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَهٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ، لاٰ یُسْئَلُ عَمّٰا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ، أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ هٰذٰا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ» (1).در سورۀ عنکبوت دربارۀ اثبات نبوت آمده: «وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ. بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 1982


1- انبیا 21:24-22.

فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ الظّٰالِمُونَ. وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیٰاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیٰاتُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ. أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَرَحْمَهً وَ ذِکْریٰ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ 1» .در سورۀ ق دربارۀ قیامت آمده: «وَ نَزَّلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَکاً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ جَنّٰاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِیدٌ، رِزْقاً لِلْعِبٰادِ وَ أَحْیَیْنٰا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً کَذٰلِکَ الْخُرُوجُ» و «أَ فَعَیِینٰا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ» (1).در سورۀ مؤمنون،می فرماید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ» (2).در سورۀ جاثیه می فرماید: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئٰاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَوٰاءً مَحْیٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ، وَ خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ» (3).

از این قبیل آیات که مشتمل بر انواع مباحث برهانی و خطابی است در سوره های مکی فراوان است.با توجه به اشکالات فوق و جواب های نقضی و حلّی که بیان شد،نمی توان آیات قرآن را متأثر از محیط دانست.ولی با توجه به هموار ساختن مسیر دعوت و ایجاد زمینۀ گسترش اسلام،بین سوره های مکی و مدنی تفاوت هایی وجود دارد.هر حرکتی در آغاز با مشکلات فراوانی روبروست که باید نخست در رفع آن ها کوشید و تلاش شود که راه این حرکت هموار گردد.آن گاه که مسیر آماده شد،می توان بر گسترش و افزایش جلوه های خود رونق بیشتری داد،اهداف و مقاصد خود را به طور علنی آشکار نمود و دعوت خود را با بیان شریعت قرین ساخت.بنابراین اسلوب و شیوۀ بیان و نحوۀ دعوت در دو حالت یادشده با هم تفاوت می کند،و نباید انتظار داشت آنچه را که در آخر گفته می شود،در آغاز اعلام گردد.

ترتیب نزول

در ترتیب نزول سوره ها روایاتی در دست است که مورد اعتماد بزرگان است و عمدتا از ابن عباس نقل شده است.مانند روایتی که احمد بن ابی یعقوب کاتب، معروف به ابن واضح یعقوبی(متوفای 292)در تاریخ خود از محمد بن سائب کلبی

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 1983


1- ق 50:15 و 11-9.
2- مؤمنون 23:115.
3- جاثیه 45:22-21.

از ابی صالح از ابن عباس نقل می کند (1).و یا روایتی که محمد بن اسحاق ورّاق، معروف به ابن ندیم(متوفای 385)در کتاب الفهرست خود آورده است (2).و یا علاّمه طبرسی صاحب تفسیر از شیخ خود ابو محمد مهدی بن نزار حسینی قاینی از علاّمۀ قرن پنجم حافظ کبیر عبید اللّه بن عبد اللّه بن احمد،معروف به حاکم حسکانی نیشابوری صاحب کتاب«شواهد التنزیل»روایت ترتیب را از ابن عباس آورده است.و نیز از کتاب«الایضاح»استاد احمد زاهد روایتی را نقل کرده است (3).و نیز امام بدر الدین زرکشی،اولین محقق مسایل قرآنی(متوفای 794)در کتاب خود «البرهان فی علوم القرآن»که در سال 773 آن را نگاشته،تفصیلا روایات ترتیب را آورده است و می گوید:«هذا نزل من القرآن و علیه استقرت الروایه من الثقات» (4).و بالاخره جلال الدین سیوطی،علاّمۀ عصر خود(متوفای 911)در کتاب معروف خود«الاتقان»این روایات را آورده است،و از ابو الحسن بن حصّار،در این زمینه منظومه ای می آورد که در کتاب الناسخ و المنسوخ وی درج شده است.سیوطی روایت ترتیب را از جابر بن زید (5)نیز می آورد که تکمیل کنندۀ روایت ابن عباس به شمار می رود (6).

علاّمۀ طبرسی و دیگر بزرگان فن،متذکر می شوند که رعایت ترتیب سوره ها،نظر به ابتدای هر سوره است.اگر سوره ای تا چند آیه نازل شود،و پیش از اتمام آن سوره،سورۀ دیگری به طور کامل نازل گردد،و حتی چند سورۀ دیگر در این میان به صورت کامل نازل شود،آن گاه بقیۀ سورۀ نخست نازل شود؛در این حالت نیز اعتبار ترتیب،مبدأ نزول هر سوره خواهد بود.چنان که سورۀ علق تا پنج آیه در آغاز بعثت نازل گردید و پس از چند سال بقیۀ سوره نازل شد.همچنین سورۀ مدّثّر و

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 1984


1- تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 26 و 35.
2- ابن الندیم؛الفهرست؛فن سوم از مقالۀ اول،ص 47-43.
3- تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 406-405. نیز رجوع شود به شواهد التنزیل،ج 2،ص 311 به بعد.
4- البرهان؛ج 1،ص 193.
5- جابر بن زید،از فقهای بنام بصره و از بزرگان تابعین بشمار می رود.از ابن عباس و عکرمه روایت کرده است. وفات او به سال 103 اتفاق افتاده است.روز وفات او قتاده گفت:«امروز داناترین اهل عراق وفات نمود».
6- الاتقان؛ج 1،ص 29-22.

سورۀ مزّمّل و غیره نیز به همین روال نازل شده اند.به همین دلیل سورۀ علق اولین سورۀ نازل شده شمرده می شود.چنان که طبرسی در مجمع البیان(ج 10 ص 405) از کتاب«الایضاح»احمد زاهد نقل کرده است.

ترتیب سوره ها طبق روایت ابن عباس و تکمیل آن مطابق روایت جابر بن زید،با تصحیح از روی نسخه های متعدّد قابل اعتماد،عبارت است از:

ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /96/1علق /68/2قلم /73/3مزّمّل /74/4مدّثّر /1/5فاتحه* (1)/111/6مسد(تبّت) /81/7تکویر /87/8اعلی /92/9لیل /89/10فجر /93/11ضحی /94/12شرح /103/13عصر /100/14عادیات /108/15کوثر /102/16تکاثر ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /107/17ماعون /109/18کافرون /105/19فیل /113/20فلق /114/21ناس 112/22 اخلاص /53/23نجم /80/24عبس /97/25قدر /91/26شمس /85/27بروج /95/28تین /106/29قریش /101/30قارعه /75/31قیامه 104/32 همزه ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /77/33مرسلات /50/34ق /90/35بلد /86/36طارق /54/37قمر /38/38ص /7/39اعراف /72/40جن /36/41یس /25/42فرقان /35/43فاطر /19/44مریم /20/45طه /56/46واقعه /26/47شعراء /27/48نمل

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 1985


1- در نقل سیوطی سورۀ فاتحه در روایت ابن عباس نیامده است،لذا آن را بر اساس روایت جابر بن زید و نیز طبق نصّ مذکور در تاریخ یعقوبی،تصحیح کردیم(الاتقان؛ج 1،ص 25 و تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 26).

ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /28/49قصص /17/50اسراء /10/51یونس /11/52هود /12/53یوسف /15/54حجر /6/55انعام /37/56صافّات /31/57لقمان /34/58سبأ /39/59زمر /40/60غافر(مؤمن) /41/61فصّلت ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /42/62شوری /43/63زخرف /44/64دخان /45/65جاثیه /46/66احقاف /51/67ذاریات /88/68غاشیه /18/69کهف /16/70نحل /71/71نوح /14/72ابراهیم /21/73انبیا /23/74مؤمنون ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /32/75سجده /52/76طور /67/77ملک /69/78حاقّه /70/79معارج /78/80نبأ /79/81نازعات /82/82انفطار /84/83انشقاق /30/84روم /29/85عنکبوت /83/86مطفّفین سوره های مدنی(28 سوره) ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /2/87بقره /8/88انفال /3/89آل عمران 33/90 احزاب /60/91ممتحنه /4/92نساء /99/93زلزال /57/94حدید /47/95محمد /13/96رعد ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /55/97رحمان /76/98انسان(دهر) /65/99طلاق /97/100بیّنه /59/101حشر /110/102نصر /24/103نور /22/104حج /63/105منافقون /58/106مجادله ترتیب نزول/ترتیب موجود/اسم سوره /49/107حجرات 66/108 تحریم /62/109جمعه /64/110تغابن /61/111صفّ* (1)/48/112فتح /5/113مائده* /9/114توبه(برائت)

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 1986


1- زرکشی سورۀ صف را بعد از سورۀ تحریم و قبل از سورۀ جمعه و برائت را قبل از مائده و مائده را آخرین سوره قرار داده است.
سوره های مورد اختلاف

آنچه در ترتیب سوره های مکی و مدنی عرضه شد،طبق روایت ابن عباس بوده است-که زرکشی و طبرسی آن را نقل کرده اند-و با روایت جابر بن زید تصحیح و تکمیل شده است.در عین حال در بیش از سی سوره اختلاف نظر هست که آیا مکی است یا مدنی.در ذیل به آن ها اشاره می کنیم:

1.سورۀ فاتحه:مجاهد این سوره را مدنی می داند.در صورتی که در سورۀ حجر، که مکی است آمده: «وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» (1).سبع مثانی،اشاره به سورۀ حمد است.مولی امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید:«سورۀ حمد از گنجی زیر عرش در مکه نازل شد».حسین بن فضل (2)می گوید:«این اشتباه بزرگی است که مجاهد مرتکب شده؛زیرا بر خلاف اتفاق علما سخن گفته است» (3).

2.سورۀ نساء:نحّاس (4)این سوره را به دلیل آیۀ «إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا» (5)مکی می داند،زیرا این آیه در مکه،سال فتح نازل شده است.این نظر صحیح نیست،زیرا اولا؛یک آیه نمی تواند معیار تمامی سوره باشد.ثانیا؛نزول پس از هجرت معیار مدنی بودن است.

3.سورۀ یونس:برخی به ابن عباس نسبت داده اند که این سوره را مدنی شمرده است.در صورتی که روایات متعدد از وی خلاف آن را ثابت می کند.

4.سورۀ رعد:محمد بن سائب کلبی از قدما و سید قطب از متأخرین آن را مکی دانسته اند،زیرا محتوای سوره و شدّت لحن آن مانند سوره های مکی است.ولی روایات ترتیب،بر مدنی بودن آن اتفاق دارند.به علاوه شدّت لحن در بسیاری از سوره های مدنی(مانند سورۀ بقره)نیز به چشم می خورد.

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 1987


1- حجر 15:87.
2- علاّمه مفسر در زمان خود پیشوای همگان به شمار می رفت.در نیشابور در خانه ای که در سال 217 ابن طاهر برای او خریداری کرده بود،فقه و قرآن تدریس می نمود و مرجع فتوای مردم بود.در سال 282 در سن 104 سالگی وفات یافت و قبر او مزار گردید.
3- الاتقان؛ج 1،ص 130.
4- ابو عمیر عیسی بن محمد نحّاس(متوفای 256)از بزرگان علما و محدثین بشمار می رفت.
5- نساء 4:58.

5.سورۀ حج:ابو محمد مکی بن ابی طالب،این سوره را مکی دانسته و استدلال خود را مبتنی بر آیۀ 52 قرار داده است،که دربارۀ افسانۀ غرانیق نازل شده است.این نظر به دو دلیل صحیح نیست:اولا؛افسانۀ غرانیق جزء افسانه های ساختگی است، ثانیا؛محتوای سوره با مکی بودن سازگار نیست.

6.سورۀ فرقان:این سوره را صرفا ضحّاک،بر خلاف روایات ترتیب و اتفاق مفسرین مدنی دانسته است.

7.سورۀ یس:برخی این سوره را مدنی دانسته اند،ولی قایل آن شناخته نشده و دلیل روشنی هم در این باره ارائه نشده است.

8.سورۀ ص:بنا بر قول شاذ و شناخته نشده ای آن را مدنی شمرده اند.

9.سورۀ محمد:گروهی بر خلاف اجماع این سوره را مکی دانسته اند.

10.سورۀ حجرات:برخی بر خلاف اجماع این سوره را مکی دانسته اند.

11.سورۀ رحمان:سید قطب،به جهت لحن و نسق(نظم)سوره و جلال الدین سیوطی به استناد دو روایت-یکی از مستدرک حاکم و دیگری از مسند احمد-این سوره را مکی دانسته اند.این نظر به چند دلیل مردود است:اولا؛لحن و نسق به تنهایی به مکی یا مدنی بودن سوره کفایت نمی کند.ثانیا؛روایت حاکم در مکی بودن سوره صراحت ندارد و روایت مسند احمد ضعف سند دارد (1).ثالثا؛روایات ترتیب،متفقا این سوره را مدنی شمرده است.

12.سورۀ حدید:برخی این سوره را مکی شمرده اند،زیرا عمر با خواندن آن در نوشته ای که در خانۀ خواهرش یافت اسلام آورد (2).این رأی نیز به دلیل اختلاف در نقل قابل بحث است،زیرا برخی روایات سورۀ طه و دسته ای سورۀ حاقّه را(که بیشتر مفسّرین آن را پذیرفته اند) (3)موجب اسلام آوردن عمر ذکر کرده اند.

13.سورۀ صف:ابن حزم این سوره را بر خلاف مشهور و روایات ترتیب مکی

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 1988


1- الاتقان؛ج 1،ص 33.
2- ابن حزم اندلسی؛الناسخ و المنسوخ فی القرآن در حاشیۀ جلالین؛ج 2،ص 197.
3- ر.ک:سیره ابن هشام؛ج 1،ص 370.اسد الغابه؛ج 4،ص 54.الاصابه؛ج 2،ص 519.تفسیر طبرسی؛ج 9، ص 237. اسباب النزول در حاشیۀ جلالین؛ج 2،ص 94.

دانسته است.

14.سورۀ جمعه:بنا بر قولی که خلاف اجماع مفسرین و روایات ترتیب است، این سوره مکی دانسته شده است.ولی قایل آن مجهول است.

15.سورۀ تغابن:به ابن عباس نسبت داده شده است که او این سوره را مکی دانسته است.البته این قول بر خلاف روایات منقول از ابن عباس است.

16.سورۀ ملک:برخی این سوره را مدنی دانسته اند،که بر خلاف اتفاق رای علماست.

17.سورۀ انسان:عبد اللّه بن زبیر و برخی که غالبا منکر فضایل اهل بیت علیهم السّلام هستند،این سوره را مکی شمرده اند،تا سبب نزول آن را در واقعۀ اطعام اهل بیت علیهم السّلام به مسکین و یتیم و اسیر انکار کنند.سید قطب نیز به استناد سیاق سوره آن را مکی دانسته است.ولی حافظ حسکانی می گوید:«برخی از نواصب برای انکار فضیلت اهل بیت علیهم السّلام گفته اند:اتفاق مفسرین بر آن است که این سوره مکی است.در جواب باید گفت:چگونه دعوی اتفاق می کنند در حالی که بیشتر علما آن را مدنی شمرده اند». (1)علاّمه طبرسی تحقیقی لطیف دربارۀ مدنی بودن این سوره دارد. (2)عمده ترین دلیل،روایات سلف است که جملگی اتفاق دارند که این سوره مدنی است.

18.سورۀ مطفّفین:یعقوبی می گوید:«این سوره اولین سوره ای است که در مدینه نازل شد.و برخی نزول آن را در بین راه مکه و مدینه دانسته اند».ولی روایات ترتیب بالاتفاق آن را آخرین سورۀ مکی شمرده است.

19.سورۀ اعلی:برخی این سوره را مدنی شمرده اند،به دلیل آیۀ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی، وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی» (3)که دربارۀ نماز عید نازل شده است.ولی اشاره به نماز در این آیه جنبۀ عمومی دارد و منافاتی ندارد که برخی روایات آیه را بر نماز عید هم تطبیق داده باشند.

20.سورۀ لیل:برخی این سوره را به دلیل روایاتی که در شأن نزول سوره آمده،

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 1989


1- شواهد التنزیل؛ص 315-310.
2- تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 405.
3- اعلی 78:14 و 15.

مدنی شمرده اند (1).

21.سورۀ قدر:برخی این سوره را مدنی شمرده اند،زیرا در شأن نزول آن چنین آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خواب دیدند بوزینه هایی بر بالای منبر او رفته اند (2)، در حالی که پیامبر در مکه منبر نداشت.این استدلال بسیار بی پایه است،زیرا لازمۀ دیدن منبر در خواب داشتن منبر نیست.

22.سورۀ بیّنه:مکی بن ابی طالب این سوره را مکی شمرده است (3)،در حالی که روایات ترتیب بر مدنی بودن آن اتفاق دارند.

23.سورۀ زلزال:برخی این سوره را به جهت لهجۀ تند آن مکی شمرده اند،ولی روایت ترتیب بر خلاف آن است.

24.سورۀ عادیات:قتاده این سوره را مدنی دانسته است و مستند او روایت ضعیفی است که قابل اعتماد نیست (4).

25.سورۀ تکاثر:جلال الدین سیوطی این سوره را به دلیل شأن نزول آن دربارۀ یهود مدنی دانسته است (5)،ولی نه محتوای سوره و نه روایت وارده دلالتی بر اختصاص آن به یهود دارد.

26.سورۀ ماعون:ضحّاک آن را مدنی شمرده است،ولی روایات ترتیب، بر خلاف آن است.

27.سورۀ کوثر:گروهی می گویند:این سوره در مدینه در حال خواب بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل شده است (6).این مطلب صحیح نیست،زیرا هیچ آیه و سوره ای در خواب بر پیامبر نازل نشده است،مگر آن که آیه یا سورۀ از پیش نازل شده ای را در خواب برای ایشان بازگو کرده باشند.

28.سورۀ توحید:سیوطی مدنی بودن این سوره را ترجیح می دهد (7)،ولی

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 1990


1- ر.ک:الدر المنثور؛ج 6،ص 357.تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 501.
2- ر.ک:المستدرک؛ج 3،ص 171.
3- ابو محمد مکی بن ابی طالب؛الکشف عن وجوه القراءات السبع؛ج 2،ص 386.
4- ر.ک:الدر المنثور؛ج 6،ص 383.تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 527.تفسیر طبری؛ج 30،ص 177.
5- الاتقان؛ج 1،ص 14.
6- تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 548.
7- جلال الدین سیوطی؛لباب النقول در حاشیۀ جلالین؛ج 2،ص 147.الاتقان؛ج 1،ص 14.

روایت استنادی وی ثابت نیست.

29 و 30.معوّذتان:یعقوبی این دو سوره را از آخرین سوره های مدنی شمرده است (1)،ولی روایات معارض بسیاری خلاف آن را ثابت می کند.

آیات استثنایی

در نوشته های برخی از قدما آمده است که در برخی سوره ها،آیاتی بر خلاف اصل سوره آمده است.یعنی اگر سوره مکی است برخی آیات آن مدنی و اگر مدنی است برخی آیات آن مکی است.البته ما با تتبّعی که انجام داده ایم به خلاف این نظر دست یافته ایم؛هر سوره ای که مکی است تمام آن مکی است و هر سوره ای که مدنی است تمام آن مدنی است (2).در این کتاب به چند نمونه به اختصار اشاره می شود:

نمونۀ اول:گفته اند:در سوره مائده آیۀ «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ،الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً…» (3)در عرفات بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل شد (4)،ولی این توهم بر اساس آن است که معیار و شاخص مکی و مدنی را مکان بدانیم و بگوییم هر سوره ای که در مکه نازل شده مکی است گرچه پس از هجرت نازل شده باشد.در صورتی که معیار مکی یا مدنی بودن زمان هجرت است و تقسیم مکی و مدنی به پیش از هجرت و پس از هجرت برمی گردد.

نمونۀ دوم:گفته اند:سورۀ توبه،آیه های «مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کٰانُوا أُولِی قُرْبیٰ… إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ» (5)هنگام وفات ابو طالب در مکه نازل شده در حالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او وعده داد تا برای آمرزش وی دعا کند (6).این گفته از کسانی است که سعی بر آن دارند تا ابو طالب را موقع وفات کافر بشمارند.و در جای خود،واهی و مغرضانه بودن این پندار را ثابت نموده ایم.لذا صحیح همان است که طبرسی در تفسیر خود آورده که گروهی از مسلمانان پس از فتح مکه،از

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 1991


1- تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 35.
2- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 237-169.
3- مائده 5:3.
4- تاریخ القرآن؛ص 27.
5- توبه 9:114-113.
6- صحیح بخاری؛ج 2،ص 119 و ج 6،ص 87.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خواستند تا اجازه فرماید برای پدران مشرک خود طلب استغفار کنند.

آن گاه این آیه نازل شد و به طور صریح از این کار منع نمود (1).

نمونۀ سوم:گفته اند:سه آیۀ نخست سورۀ یوسف مدنی است.جلال الدین سیوطی این نظر را سست می داند،ولی عجیب است که شخصیتی مانند ابو عبد اللّه زنجانی آن را پذیرفته (2).در استدلال به این که این چند آیه مدنی است گفته اند:چون کفار مکه از یهود خواستند که در مدینه دربارۀ یوسف از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سؤال کنند،این سه آیه نازل شد.در صورتی که وقتی تمام داستان قبلا در مکه نازل شده است معنا ندارد که مقدمۀ آن در مدینه نازل شده باشد.البته ممکن است بگوییم بر عکس، یهود از کفار و مشرکین مکه خواستند که دربارۀ داستان یوسف علیه السّلام بپرسند و آنان پرسیدند و این سوره نازل شد.

اسباب نزول

در اهمیت شناخت اسباب نزول یا شأن نزول باید گفت:همان گونه که می دانیم قرآن،تدریجی و در مناسبت های مختلف نازل شده است.بر حسب اقتضا اگر حادثه ای پیش می آمد یا مسلمانان دچار مشکلی می شدند،یک یا چند آیه و احیانا یک سوره برای رفع مشکل نازل می گردید.پرواضح است که آیات نازل شده در هر مناسبتی،به همان حادثه و مناسبت نظر دارد.پس اگر ابهام یا اشکالی در لفظ یا معنای آیه پدید آید،با شناخت آن حادثه یا پیشامد،رفع اشکال می کرد.در نتیجه برای دانستن معنا و تفسیر کامل هر آیه،باید به شأن نزول آن رجوع کرد تا کاملا موضوع روشن شود.پس شأن نزول می تواند قرینه ای باشد تا دلالت آیه را تکمیل کند و بدون آن،دلالت آیه ناقص می ماند.مثلا در مورد آیۀ «إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا…» (3)اشکال شده است که سعی میان دو کوه صفا و مروه در حج و عمره از ارکان است،چرا به لفظ«لا جناح» (4)تعبیر شده است؟

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 1992


1- تفسیر طبرسی؛ج 5،ص 76.
2- ر.ک:الاتقان؛ج 1،ص 15.تاریخ القرآن؛ص 28.
3- بقره 2:158.
4- جناح معرّب گناه است.

معنای ظاهری آیه چنین است:گناهی نیست که میان آن دو کوه سعی نمایید.این عبارت جواز را می رساند نه وجوب را.ولی با مراجعه به شأن نزول آیه روشن می شود که این عبارت برای رفع توهّم گناه آمده است،زیرا پس از صلح حدیبیّه در سال ششم هجری مقرر شد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و صحابه سال بعد برای انجام مراسم عمره به مکه مشرف شوند و در این قرارداد چنین آمده بود که به مدت سه روز مشرکان بت های خود را از اطراف بیت و همچنین از روی کوه صفا و مروه بردارند تا مسلمانان آزادانه مراسم طواف و سعی را انجام دهند.پس از گذشت سه روز بت ها برگردانده شد.برخی از مسلمانان به عللی هنوز مراسم سعی را انجام نداده بودند و با بازگرداندن بت ها،چنین گمان بردند که با وجود بت ها،سعی میان صفا و مروه گناه است.آیۀ مذکور نازل شد تا مسلمانان از سعی خودداری نکنند،زیرا اساسا سعی از شعائر الهی است و وجود بت ها امر عارضی است و به آن زیان نمی رساند (1).لذا مفهوم این آیه با مراجعه به شأن نزول کاملا واضح و روشن می شود و مسألۀ جواز یا وجوب سعی در کار نیست،بلکه صرفا«دفع توهّم منع»است.

یعنی با وجود بت ها منعی از انجام سعی نیست.پس شناخت اسباب نزول نقش اساسی در فهم و پی بردن به معانی بسیاری از آیات ایفا می کند (2).

راه شناخت و پی بردن به اسباب نزول بسی دشوار است،زیرا پیشینیان در این زمینه مطلب قابل توجهی ثبت و ضبط نکرده اند،جز اندکی که کاملا چاره ساز نیست.شاید یکی از علل عدم ضبط دقیق این بود که خود به وضع آشنا بودند و دیگر نیازی نمی دیدند که معلومات و مشاهدات خود را به عنوان سند برای آینده ثبت کنند.بعدها روایاتی در این زمینه فراهم شد که بیشتر دارای ضعف سند و غیر قابل اعتماد بوده و احیانا اعمال غرض در کار وجود داشته است.به ویژه در دوران تاریک حکومت بنی امیّه که از روی غرض ورزی،آیات بی شماری با تنظیم شأن نزول های ساختگی،طبق دلخواه تفسیر و تأویل شده است.از امام احمد بن حنبل در این باره نقل شده:«سه چیز اصل و پایۀ درستی ندارد:روایاتی که دربارۀ

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 1993


1- ر.ک:تفسیر عیاشی؛ج 1،ص 70.
2- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 243 به بعد.

جنگ های صدر اسلام ثبت شده،روایاتی که دربارۀ فتنه های آخر الزمان گفته شده و روایاتی که دربارۀ تفسیر و تأویل قرآن آورده اند».امام بدر الدین زرکشی از برخی محققین نقل می کند:«مقصود بیشترین روایات در این باره قابل اعتماد نیست،نه این که همۀ آن ها قابل اعتماد نباشند» (1).معروف ترین کسی که در این باره روایاتی جمع آوری کرده است،ابو الحسن علیّ بن احمد واحدی نیشابوری(متوفای 468) است که جلال الدین سیوطی(متوفای 911)بر او خرده گرفته و می گوید که در فراهم کردن روایات ضعیف همت گماشته،صحیح و سقیم را به هم آمیخته و بیشتر روایات خود را از طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس آورده است که جدّا واهی و ضعیف است (2)…سپس خود سیوطی در این زمینه رساله ای نگاشته به نام لباب النقول(برگزیده های منقول)که خود نیز در انتخاب روایات از روایت های ضعیف،مصون نمانده است.مثلا دربارۀ آیۀ «وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ، وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُکَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ، إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» (3)نوشته است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن گاه که بر سر نعش حمزه ایستاد و او را بدان حالت زار یافت،فرمود:«لأمثّلنّ بسبعین منهم مکانک؛ هرآینه با هفتاد نفر از آنان(قریش)همان کنم که با تو کردند- بریدن گوش و بینی و پاره کردن شکم».آن گاه جبرئیل این آیات را نازل نمود و او را از این کار منع کرد (4)…در حالی که سورۀ نحل از سوره های مکی است.سال ها پیش از جنگ احد که در مدینه در سال چهارم هجرت اتفاق افتاد،نازل شده است.به علاوه از مقام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که تربیت شدۀ آیین اسلام است و همواره عدل و انصاف را در زندگی خود پیش گرفته،کاملا به دور است که چنین اندیشۀ ناعادلانه ای را به خود راه دهد.آری آیات فوق در مکه موقعی که مسلمانان مورد شکنجۀ کفار بودند نازل شد که هرگز تجاوز نکنید و بهتر است شکیبا باشید (5).

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 1994


1- البرهان؛ج 2،ص 156.
2- ر.ک:لباب النقول در حاشیۀ جلالین؛ج 1،ص 11.
3- نحل 16:128-126.
4- ر.ک:لباب النقول در حاشیۀ جلالین؛ج 1،ص 213.
5- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 253-247.
سبب نزول یا شأن نزول

چه فرقی میان این دو عبارت وجود دارد؟بیشتر مفسرین فرقی میان این دو قایل نشده اند و هر مناسبتی را که ایجاب کرده است آیه یا آیه هایی نازل شود،گاه سبب نزول و گاه شأن نزول گفته اند.در صورتی که میان این دو عبارت فرق است،از این جهت که شأن نزول اعم از سبب نزول است.هرگاه به مناسبت جریانی دربارۀ شخص و یا حادثه ای،خواه در گذشته یا حال یا آینده و یا دربارۀ فرض احکام،آیه یا آیاتی نازل شود همۀ این موارد را شأن نزول آن آیات می گویند،مثلا می گویند که فلان آیه دربارۀ عصمت انبیا یا عصمت ملائکه یا حضرت ابراهیم یا نوح یا آدم نازل شده است که تمامی این ها را شأن نزول آیه می گویند.اما سبب نزول،حادثه یا پیش آمدی است که متعاقب آن،آیه یا آیاتی نازل شده باشد و به عبارت دیگر آن پیشامد باعث و موجب نزول گردیده باشد.لذا سبب،اخصّ است و شأن اعم.

تنزیل و تأویل

در اصطلاح سلف،تنزیل بر مورد نزول گفته می شود.این مورد می تواند یک واقعۀ خاص باشد که آن واقعه سبب نزول آیه شده است.ولی تأویل مفهوم عامّی است که از آیه برداشت می شود و قابل انطباق بر جریانات مشابه است.در برخی تعابیر به این دو اصطلاح ظهر و بطن نیز گفته می شود که ظهر همان تنزیل و بطن همان تأویل است،زیرا ظاهر آیه همان مورد نزول را می رساند و در بطن آیه مفهوم گسترده تری نهفته است.فضیل بن یسار دربارۀ حدیث معروف«ما فی القرآن آیه الاّ و لها ظهر و بطن»که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است،از امام صادق علیه السّلام سؤال کرد.

حضرت در جواب فرمود:«ظهره تنزیله و بطنه تأویله،منه ما قد مضی و منه ما لم یکن،یجری کما تجری الشمس و القمر؛ (1)ظهر همان مورد نزول آیه است و بطن تأویل آن[که موارد قابل انطباق را شامل می شود].برخی در گذشته اتفاق افتاده و برخی هنوز نیامده است.قرآن[پیوسته زنده و جاوید و قابل بهره گیری است و] مانند آفتاب و ماه در جریان است».در حدیث دیگر می فرماید:«ظهر القرآن الذین

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 1995


1- الصفار؛بصائر الدرجات،ص 196،حدیث 7.

نزل فیهم و بطنه الذین عملوا بمثل أعمالهم؛ (1)ظهر،کسانی را در بر می گیرد که آیه دربارۀ آنان نازل شده است و بطن کسانی را شامل می شود که کرداری مانند کردار آنان داشته باشند».

استفادۀ فقهی از شأن نزول و تنزیل و تأویل

فقها و دانشمندان اسلامی با توجه به سبب و شأن نزول و ظهر و بطن آیات، قاعده ای را به دست آورده اند و با تمسک به آن قاعده،احکام را استنباط می کنند.

آن قاعده عبارت است از:«العبره بعموم اللفظ لا بخصوص المورد؛اعتبار به گستردگی لفظ است،نه خصوصیّت مورد».یعنی یک فقیه دانا و توانا باید خصوصیات مورد را کنار بگذارد و از جنبه های عمومی لفظ بهره بگیرد.البته جنبه های خصوصی برای فهم دلالت کلام مفید است،ولی انحصار را نمی رساند، زیرا احکام الهی پیوسته همگانی بوده و در همۀ زمان ها جریان دارند.اینک دو نمونه از آیات را می آوریم که در روایات،جنبۀ کلی آن بررسی شده و مورد استفاده قرار گرفته است:

نمونۀ اول:در سورۀ بقره چنین آمده است: «وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ» (2).این آیه از آیاتی است که دارای ظهر و بطن(تنزیل و تأویل)است که با راهنمایی امام معصوم جنبۀ عمومی آن روشن شده است.این آیه در ظاهر با آیاتی که ایجاب می کند حتما رو به کعبه نماز بخوانید منافات دارد،ولی با مراجعه به شأن نزول،این تنافی برطرف می شود.

شأن نزول آیه چنین است:یهودیان به مسلمانان اعتراض می کردند که اگر نماز گزاردن به سوی بیت المقدس حق است،آن گونه که تاکنون عمل می شد پس تحویل آن به سوی کعبه باطل است و اگر رو به سوی کعبه نماز خواندن حق است، پس بطلان آن چه تاکنون خوانده شده است ثابت می شود.خداوند در این آیه جواب می دهد که هر دو کار حق بوده و هست زیرا اصل نماز،یک حقیقت ثابت

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 1996


1- تفسیر عیاشی؛ج 1،ص 11،حدیث 4.
2- بقره 2:115.

است ولی رو به سوی کعبه یا بیت المقدس،یک امر اعتباری محض است که برای ایجاد وحدت در صفوف نمازگزاران به آن دستور داده شده است.به هر کجا که رو کنی خدا هست و رو به خدا ایستاده ای.پس رو به مشرق نمازگزاردن به جهت قرار داشتن کعبه(مکه)در شرق مدینه و رو به مغرب نماز خواندن به دلیل قرار داشتن بیت المقدس در غرب مدینه همگی از آن خداست و رو به خداست.خداوند در تنگنای جهت خاص قرار نگرفته است: «إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ» .

در روایات،از این آیه استفادۀ دیگری نیز شده است و آن این که می توان نمازهای مستحبی را در حالت سواره به هر سویی که در حرکت است به جای آورد (1).این بطن آیه است که با فهم معصومین علیهم السّلام بدان رهنمون شده ایم.

نمونۀ دوم:در سورۀ جن می خوانیم: «وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً» (2).

مساجد،یا جمع مسجد به معنای معبد و جایگاه عبادت است که معنای آیه بر این فرض چنین می شود:مساجد از آن خداست و کسی را با خدا نخوانید.یا جمع مسجد(مصدر میمی)یعنی عبادت و پرستش است؛یعنی پرستش جز خدا را نشاید و در مقام عبادت کسی را با خدا نام نبرید.بر هر دو فرض،ظاهر آیه از شریک قرار دادن در مقام عبادت منع می کند.ولی طبق روایت صحیحی که در دست داریم معنای دیگری نیز از آیه استنباط می شود که مسجد را شامل«ما یسجد به»(مواضع سجود)گرفته است.گروهی از مفسرین؛مانند سعید بن جبیر و زجّاج و فرّاء گفته اند:

مساجد شامل مواضع سجود(اعضای سبعه در حال سجود)نیز می شود که این مواضع از آن خداست و خداوند آن ها را به انسان ارزانی داشته است و نباید برای دیگری به کار گرفت (3).از امام محمد تقی علیه السّلام نیز همین تأویل به این صورت آمده که در مورد موضع قطع دست دزدی در حضور خلیفۀ عباسی،معتصم بالله،سؤالی مطرح شد. هرکس به فراخور حال خود سخنی گفت.آن گاه امام علیه السّلام فرمود:«از بن انگشتان».از مدرک این فتوی از امام سؤال شد.فرمود:«کف دست یکی از مواضع هفت گانه در حال سجود است و از آن خداست و نباید قطع شود» (4).زیرا عقوبت

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 1997


1- ر.ک:وسائل الشیعه؛ج 3،ابواب قبله،باب 8 و 15.
2- جن 72:18.
3- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 10،ص 372.
4- وسائل الشیعه؛ج 18،ابواب حد السرقه،باب 4.

سارق باید بر چیزی واقع شود که از آنِ خود اوست.

راه یافتن به اسباب نزول

چون اسباب نزول از راه نقل روایت به دست می آید و متأسفانه وقایع و حوادث در گذشته ضبط نمی شد،بنابراین غالب روایات منقول چندان منابع قابل اعتمادی نیستند،جز اندکی که بیشتر آن ها ضعیف السند یا متعارض و متهافت است.

واحدی در اسباب النزول می گوید:«جایز نباشد در اسباب نزول آیات چیزی گفته شود،مگر آن که روایت صحیح و قابل اعتمادی در دست باشد و از کسانی روایت شده باشد که خود شاهد حوادث اتفاق افتادۀ آن زمان بوده باشند.نه آن که از روی حدس و گفته های بی اساس،سخنی گفته باشند».سپس از ابن عباس روایت می کند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«از نقل حدیث بپرهیزید مگر بدان علم و شناخت صحیح داشته باشید،زیرا هرکس بر من و قرآن دروغی ببندد،جایگاه خود را در آتش فراهم ساخته است».لذا سلف صالح از هر گونه سخن دربارۀ قرآن خودداری می کردند.محمد بن سیرین می گوید:«از عبیده،یکی از سرشناسان تابعین،دربارۀ تفسیر آیه ای از قرآن پرسشی نمودم گفت:رفتند کسانی که می دانستند در چه جهت قرآن نازل شده است».یعنی علم به اسباب النزول داشته اند.واحدی می گوید:«در این زمان بسیارند کسانی که در این زمینه دروغ پردازی های فراوانی دارند،لذا برای رسیدن به حقایق قرآن باید راه احتیاط را پیمود» (1).سخن امام احمد بن حنبل در این باره گذشت:«ثلاثه لا أصل لها:المغازی و الفتن و التفسیر».جلال الدین سیوطی، با تمام توانی که در این زمینه ها دارد،نتوانسته است بیش از 250 حدیث مسند، اعم از صحیح و سقیم جمع آوری کند (2)،ولی خوشبختانه در مکتب اهل بیت علیهم السّلام روایات فراوانی است که به گونه صحیح از طرق ایشان به دست ما رسیده است و تا به حال بیش از چهار هزار روایت در این زمینه جمع آوری شده است (3).

منابعی که امروزه در دست داریم و برای دستیابی به اسباب نزول مورد استفاده

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 1998


1- اسباب النزول؛ص 4.
2- ر.ک:الاتقان؛ج 4،ص 257-214.
3- این روایات به وسیلۀ جناب آقای برهان جمع آوری شده است و در ده مجلد آمادۀ چاپ است.

قرار می گیرند تا حدودی قابل اطمینانند.مانند جامع البیان طبری،الدر المنثور سیوطی،مجمع البیان طبرسی،تبیان شیخ طوسی و علاوه بر آن ها کتاب هایی نیز به طور خاص دربارۀ اسباب نزول نگاشته شده است،مانند اسباب النزول واحدی و لباب النقول سیوطی.البته در این نوشته ها صحیح و سقیم در هم آمیخته و بایستی با کمال دقّت در آن ها نگریست.تشخیص درست از نادرست،مخصوصا در موارد تعارض،به یکی از راه های زیر امکان دارد:

1.باید سند روایت،به ویژه آخرین کسی که روایت به او منتهی می شود مورد اطمینان باشد.یعنی یا معصوم باشد یا صحابی مورد اطمینان؛مانند عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب و ابن عباس که در کار قرآن سر رشته داشته و مورد قبول امّت بوده اند.و یا از تابعین عالی قدر باشد؛مانند مجاهد،سعید بن جبیر و سعید بن مسیّب که هرگز از خود چیزی نمی ساختند و انگیزۀ دروغ پردازی نداشته اند.

2.باید تواتر یا استفاضه(کثرت نقل)روایات ثابت شده باشد،گرچه با الفاظ مختلف ولی مضمونا متحد باشند و در صورت اختلاف در مضمون،قابل جمع باشند.در این صورت اطمینان حاصل می شود که خبر مذکور صحیح است؛مانند روایاتی که دربارۀ تحویل قبله و اسباب نزول آیات مربوط وارد شده است.

3.باید روایاتی که دربارۀ سبب نزول آیات وارد شده است،به طور قطعی اشکال را حلّ و ابهام را رفع کند.که این خود شاهد صدق آن حدیث خواهد بود،گرچه از لحاظ سند به اصطلاح علم الحدیث روایت صحیح یا حسن نباشد.بیشتر وقایع تاریخی از همین قبیل هستند که با ارتباط دادن چند واقعۀ تاریخی به صحت یک جریانی پی می بریم و آن را می پذیریم وگرنه از راه صحت اسناد امکان پذیرش نیست.در مورد آیۀ«نسیء»مطلب از همین قرار است.

در سورۀ توبه آمده است: «إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیٰادَهٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عٰاماً لِیُوٰاطِؤُا عِدَّهَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ فَیُحِلُّوا مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ،زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ ؛ (1)نسیء[-جابه جا کردن و تأخیر ماه های حرام]فزونی در

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 1999


1- توبه 9:37.

کفر[مشرکان]است که با آن،کافران گمراه می شوند.یک سال آن را حلال و سال دیگر آن را حرام می کنند تا به مقدار ماه هایی که خداوند حرام کرده موافق سازند[و عدد چهار ماه به پندارشان تکمیل گردد]و به این ترتیب آن چه را خدا حرام کرده، حلال گردانند.اعمال زشتشان در نظرشان زیبا جلوه داده شده و خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند».

جنگ در ماه های حرام ممنوع بود و دلیل آن،برای به وجود آمدن امنیت در مسیر رفت و آمد عرب که از دورترین نقاط جزیره برای حج در سه ماه ذوالقعده، ذوالحجه و محرم و در ماه رجب برای ادای عمره به مکه سفر می کردند،بوده است.

ولی زورگویان قبایل عرب هرگاه در آستانۀ پیروزی بر قبیلۀ دیگر قرار می گرفتند و أحیانا یکی از ماه های حرام پیش می آمد،جای آن ماه را با ماه دیگر عوض می کردند.مثلا می گفتند فعلا ماه رجب را از جای خود برمی داریم و ماه شعبان را جلو می آوریم و با این توجیه به جنگ خود ادامه می دادند و در احکام الهی و سنت جاری تصرف می کردند.این شیوۀ ناپسند در سال نهم هجری به کلی ممنوع شد (1).

بنابراین آن چه در سبب نزول آیه آمده است با جملات آیه تطبیق می کند و قرائن و شواهد هم مطلب را تأیید می کند و از معنای آیه هم رفع ابهام می کند،گرچه از نظر سند قوی نباشد.موارد دیگر را می توان بر اساس این قاعده تبیین نمود.

حضور ناقل سبب

آیا شرط است ناقل سبب نزول خود شاهد حادثه باشد؟بیشتر علما حضور ناقل اول سبب نزول را شرط کرده اند تا سند روایت از خود واقعه منقطع نباشد؛و سند تا وی نیز متصل بوده باشد.واحدی می گوید:«لا یحلّ القول فی أسباب النزول إلاّ بالروایه و السماع ممن شاهدوا التنزیل و وقفوا علی الأسباب و بحثوا عن علمها» (2).ولی دیگران علم قطعی ناقل را به سبب نزول کافی می دانند و حضور او را در حادثه شرط نمی دانند.حاکم نیشابوری در علم الحدیث گفته است:«اگر صحابی ای که زمان وحی و نزول قرآن را درک کرده است بگوید:آیۀ کذا در حادثۀ

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 2000


1- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 5،ص 29.
2- اسباب النزول؛ص 4.

کذا نازل شد،این کلام به منزلۀ حدیث مسند است.یعنی حدیث،منقول از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تلقی می شود» (1).این قول صحیح تر به نظر می رسد،زیرا حضور ناقل با فرض قاطع بودن،عادل بودن و صادق بودن او در گفتار خود،شرط نیست و صرفا وثاقت و درستی و مورد اعتماد بودن او مورد نظر است.به همین دلیل روایات منقول از ائمۀ اطهار علیهم السّلام دربارۀ قرآن برای ما اطمینان بخش است و مورد پذیرش قرار می گیرد.

اسامی و اوصاف قرآن

مفسر بزرگ قرن ششم جمال الدین ابو الفتوح رازی در مقدمۀ تفسیر خود 43 نام برای قرآن آورده است (2)که بیشتر جنبۀ وصفی دارد.و طبرسی در مجمع البیان به نام های قرآن،فرقان،کتاب و ذکر اکتفا کرده است (3).بدر الدین زرکشی (4)نقل می کند که حرالیّ کتابی در این زمینه نوشته و بیش از نود اسم یا وصف برای قرآن یادآور شده است.از قاضی عزیزی نیز 55 نام و عنوان برای قرآن نقل شده است که در جدول ذیل آمده و 43 نام اول آن با نظر ابو الفتوح رازی مشترک است.

ردیف/نام یا وصف قرآن/شاهد/نام سوره/شمارۀ آیه /1قرآن/ إِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذٰا قَرَأْنٰاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ /قیامت17/ و 18 /2فرقان/ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً /انفال29/ // وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاهَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ /آل عمران3/ و 4 // تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً /فرقان1/ /3کتاب/ إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتٰابَ اللّٰهِ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰهَ /فاطر29/ // إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ /نساء105/

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 2001


1- المستدرک؛ج 2،ص 258 و 263.معرفه علوم الحدیث؛ص 20-19.
2- ر.ک:ابو الفتوح رازی؛الروض الجنان و روح الجنان؛ج 1،مقدمه،ص 5.
3- تفسیر طبرسی؛ج 1، مقدمه،فن رابع،ص 14.
4- البرهان؛ج 1،ص 276-273.الاتقان؛ج 1،ص 146-143.

// ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ /بقره2/ /4ذکر/ ذٰلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیٰاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ /آل عمران58/ // إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ /حجر9/ // وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ /نحل44/ // وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ /زخرف/44/ // وَ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ /انبیا50/ // ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ /ص1/ // إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ /یس69/ // إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمّٰا جٰاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتٰابٌ عَزِیزٌ /فصّلت41/ // وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ /قمر17/ /5تنزیل/ وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ /شعراء192/ // إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلاً /انسان23/ // وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّٰاسِ عَلیٰ مُکْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً /اسراء106/ /6حدیث/ اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ /زمر23/ // فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً /کهف6/ // أَ فَمِنْ هٰذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَکُونَ وَ لاٰ تَبْکُونَ /نجم59/ و 60 // فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ /طور34/ /7موعظه/ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ /یونس57/ /8تذکره/ وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَهٌ لِلْمُتَّقِینَ /الحاقه48/ // إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَهٌ /مزمل19/ /9ذکری/ وَ جٰاءَکَ فِی هٰذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَهٌ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ /هود120/ /10بیان/ هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقِینَ /آل عمران138/

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 2002

/11هدی/ ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ /بقره2/ /12شفاء/ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفٰاءٌ /فصلت44/ /13حکم/ وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ حُکْماً عَرَبِیًّا /رعد37/ /14حکمت/ وَ اذْکُرْنَ مٰا یُتْلیٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیٰاتِ اللّٰهِ وَ الْحِکْمَهِ /احزاب34/ /15حکیم/ ذٰلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیٰاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ /آل عمران58/ /16مهیمن/ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتٰابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ /مائده48/ /17هادی/ إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنّٰا بِهِ /جن1/ و 2 /18نور/ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ /اعراف157/ /19رحمت/ وَ إِنَّهُ لَهُدیً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ /نمل77/ /20عصمت/ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً /آل عمران103/ /21نعمت/ وَ أَمّٰا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ /ضحی11/ /22حق/ وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ /حاقه51/ /23تبیان/ وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ /نحل89/ /24بصائر/ بَصٰائِرَ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَهً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ /قصص43/ /25مبارک/ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ /انبیا50/ /26مجید/ ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ /ق1/ /27عزیز/ وَ إِنَّهُ لَکِتٰابٌ عَزِیزٌ /فصّلت41/ /28عظیم/ وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ /حجر87/ /29کریم/ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ /واقعه77/ /30سراج/ وَ دٰاعِیاً إِلَی اللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً /احزاب46/ /31منیر/ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً ،(بنا بر آن که«سراج منیر»قرآن باشد که همراه پیامبر فرستاده شد)./احزاب46/ /32بشیر/ کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ /فصّلت3/ و 4 /33نذیر/ بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ /فصّلت4/

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 2003

/34صراط/ اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ /حمد6/ /35حبل/ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا /آل عمران103/ /36روح/ وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا /شوری52/ /37قصص/ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ /یوسف3/ /38فصل/ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ /طارق13/ /39نجوم/ فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ ،(بنا بر آن که نجوم به معنای تدریجی قرآن باشد)./واقعه75/ /40عجب/ إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً /جن1/ /41قیّم/ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً /کهف1/ و 2 /42مبین/ تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ /یوسف1/ /43علیّ/ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ /زخرف4/ /44کلام/ وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجٰارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّٰی یَسْمَعَ کَلاٰمَ اللّٰهِ /توبه6/ /45قول/ وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ الْقَوْلَ /قصص51/ /46بلاغ/ هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ /ابراهیم52/ /47متشابه/ اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً /زمر23/ /48عربی/ قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ /زمر28/ /49عدل/ وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً /انعام115/ /50بشری/ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ /نمل2/ /51امر/ ذٰلِکَ أَمْرُ اللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ /طلاق5/ /52ایمان/ سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ /آل عمران193/ /53نبأ/ عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ /نبأ1/ و 2 /54وحی/ إِنَّمٰا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ /انبیا45/ /55علم/ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ /رعد37/

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 2004

مفهوم سوره و آیه

سوره از«سوره بلد»(دیوار بلند و گرداگرد شهر)گرفته شده است،زیرا هر سوره آیاتی را در بر گرفته است و به آن احاطه دارد؛مانند حصار(سور)شهر که خانه هایی را در بر گرفته است.

برخی آن را به معنای بلندای شرف و منزلت رفیع گرفته اند،زیرا بنا بر گفتۀ ابن فارس یکی از معانی سوره،علوّ و ارتفاع است و«سار یسور»به معنای غضب نمودن و برانگیخته شدن از همین ماده است.هر طبقه از ساختمان را نیز سوره می گویند.

ابو الفتوح رازی می گوید:«بدانکه سوره را معنا منزلت بود از منازل شرف و دلیل این،قول نابغۀ ذبیانی است:

أ لم تر أنّ اللّه أعطاک سوره تری کلّ ملک دونها یتذبذب

نمی بینی که خداوند به تو شرف و منزلتی رفیع داده است که هر پادشاهی نزد آن متزلزل می نماید».اضافه می کند:«باروی شهر را از آن جهت سور خوانند که بلند و مرتفع باشد» (1).

برخی دیگر آن را از«سور»به معنای پاره و باقی ماندۀ چیزی دانسته اند.ابو الفتوح در این باره می گوید:«اما آن که مهموز گوید،اصل آن از«سؤر الماء»باشد و آن بقیۀ آب بود در آبدان و عرب گوید:«أسارت فی الإناء»اگر در ظرف چیزی باقی گذاری.

از همین جاست که اعشی بنی ثعلبه-شاعر عرب-می گوید:

فبانت و قد أسأرت فی الفؤاد صدعا علی نأیها مستطیرا

آن زن،از من جدا شد و در دل باقی گذارد شکافی عمیق بر اثر دوری خود که هر لحظه در حال گسترش است» (2).

بنابراین ،سوره در اصل سؤره بوده(به معنای پاره ای از قرآن)و به منظور سهولت در تلفظ،همزه به واو بدل شده است،و تمام قاریان متفقا آن را با واو خوانده اند و در هیچ یک از موارد نه گانه که در قرآن آمده کسی آن را با همزه قرائت نکرده است.

آیه،به معنای علامت است،زیرا هر آیه از قرآن نشانه ای بر درستی سخن

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 2005


1- الروض الجنان؛ج 1، مقدمه،ص 9.
2- همان.

حق تعالی است یا آن که هر آیه مشتمل بر حکمی از احکام شرع یا حکمت و پندی است که بر آن ها دلالت دارد:

«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ الْفٰاسِقُونَ» (1)و «تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (2)و «…کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ» (3).

جاحظ گوید:«خداوند کتاب خود را-کلا و بعضا-بر خلاف شیوۀ عرب نام گذاری کرد و تمام آن را قرآن نامید.چنان که عرب مجموع اشعار یک شاعر را دیوان می گوید.و بعض(پاره)آن را مانند قصیدۀ دیوان،سوره و بعض سوره را مانند هر بیت قصیده،آیه نامیده و آخر هر آیه را مانند قافیه در شعر،فاصله گویند» (4).

راغب اصفهانی می گوید:«آیه،شاید از ریشۀ«أیّ»گرفته شده باشد،زیرا آیه است که روشن می کند:«أیّا من أیّ؛کدام از کدام است»ولی صحیح آن است که از «تأیّی»اخذ شده باشد،زیرا تأیّی به معنای تثبّت و پایداری است.گویند:«تأیّ أی ارفق؛مدارا کن،آرام باش»و شاید از«اوی الیه»گرفته شده باشد،به معنای پناه بردن و جایگزین کردن و هر ساختمان بلندی را آیه گویند: «أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَهً تَعْبَثُونَ (5)؛ در زمین های مرتفع ساختمان های بلندی بپامی دارید و بیهوده کاری می کنید».

سپس گوید:«هر جمله ای از قرآن را که بر حکمی از احکام دلالت کند آیه گویند، خواه سورۀ کامل باشد یا چند فصل یا یک فصل از یک سوره،و گاه به یک کلام کامل که جدا از کلام دیگر باشد آیه گویند.به همین اعتبار آیات سوره ها قابل شمارش است و هر سوره را مشتمل بر چند آیه گرفته اند» (6).

لازم است به طور اختصار یادآور شویم که اشتمال هر سوره بر تعدادی آیات،یک امر توقیفی است.و کوچک ترین سوره-سورۀ کوثر-شامل بر سه آیه است.و بزرگ ترین سوره-سورۀ بقره-شامل بر 286 آیه است.به هر تقدیر کم یا زیاد بودن آیه های هر سوره با دستور خاص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انجام گرفته و همچنان بدون دخل و تصرف تاکنون باقی است،و در این امر سرّی نهفته است که مربوط به اعجاز قرآن

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 2006


1- بقره 2:99.
2- بقره 2:252.
3- بقره 2:266.
4- الاتقان؛ج 1،ص 143.
5- شعراء 26:128.
6- المفردات؛ذیل ماده«أیّ».

و تناسب آیات می باشد.

اسامی سوره ها

اسامی سوره ها مانند تعداد آیات هر سوره توقیفی است،و با صلاح دید شخص پیامبر نام گذاری شده است.بیشتر سوره ها یک نام دارد و برخی دو یا چند نام.این نام گذاری ها،طبق شیوۀ عرب با کوچک ترین مناسبت انجام می گرفته است (1)که وجه تسمیه برخی از آن ها در جدول زیر آمده است:

نام سوره/وجه تسمیه بقره/استعمال لفظ بقره و سخن گفتن دربارۀ آن فقط در این سوره بوده است؛گرچه لفظ «البقر»در سورۀ انعام(آیه 144 و 146)و لفظ«بقرات»در سورۀ یوسف(آیه 43 و 46) آمده است ولی با آن تفصیلی که در سورۀ بقره دربارۀ آن سخن گفته شده،در آن ها مطلبی نیامده آل عمران/لفظ«آل عمران»فقط دو بار در این سوره(آیه 33 و 35)آمده است و در جای دیگر قرآن نیست.

نساء/در هفده آیه از این سوره احکام نساء به تفصیل آمده است.

مائده/فقط در این سوره(آیه 112 و 114)لفظ«مائده»آمده است و در جای دیگر قرآن ذکر نشده است.

انعام/در شش آیه از این سوره بیش از سایر سوره ها دربارۀ انعام سخن گفته شده است.

اعراف/فقط در این سوره(آیه 46 و 48)لفظ«اعراف»دو بار آمده است.

انفال/فقط در این سوره(آیۀ 1)لفظ«انفال»دو بار آمده است.

برائت/دربارۀ برائت از مشرکین گفته شده است و در جای دیگر قرآن بدین صورت مطلبی نیامده است.

یونس/تنها سوره ای است در قرآن که از حالات حضرت یونس سخن به میان آمده است.

هود/فقط در این سوره دربارۀ حضرت هود سخن گفته شده است.

یوسف/در این سوره بیست و پنج بار نام مبارک این پیامبر تکرار شده است.

رعد/تنها سوره ای(آیه 13)است که از تسبیح رعد سخن گفته شده است و در سورۀ بقره (آیه 19)از رعد فقط نامی برده شده است.

ابراهیم/به تفصیل از دعای ابراهیم دربارۀ شهر مکه و ذریّۀ طیبه اش،سخن گفته شده است.

حجر/تنها سوره ای است که در آن از اصحاب حجر سخن گفته شده است.

نحل/تنها سوره ای است که از نحل سخن به میان آمده است.

اسراء/تنها سوره ای است که در آن از اسراء سخن گفته شده است.

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 2007


1- ر.ک:البرهان؛ج 1،ص 270 و الاتقان؛ج 1،ص 159.

نام سوره/وجه تسمیه کهف/تنها سوره ای است که در آن دربارۀ اصحاب کهف مطلبی آمده است.

مریم/تنها در این سوره سرگذشت حضرت مریم با عنوان«و اذکر فی الکتاب مریم…»(آیات 35-16)به تفصیل آمده و در سورۀ آل عمران با عنوان آل عمران به شرح حال او اشاره شده است.

طه/با لفظ«طه»آغاز شده است.

انبیا/تنها سوره ای است که از انبیای معروف(نزد عرب)سخن به میان آمده است.

حج/در این سوره به تفصیل(آیات 38-25)از احکام حج سخن گفته شده و اعلام به حج شده است: «وَ أَذِّنْ فِی النّٰاسِ بِالْحَجِّ…» .

مؤمنون/این سوره با جملۀ «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ…» آغاز شده است.

نور/آیۀ نور در این سوره آمده است.

فرقان/در این سوره قرآن با نام فرقان آورده شده و نزول آن یادآوری شده است و خداوند به خود تبریک گفته است.

شعراء/تنها سوره ای است که لفظ«شعراء»در آن آمده است.

نمل/این سوره تنها سوره ای است که در آن از نمل سخن گفته شده است.

قصص/در این سوره عبارت «قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ» (هم فعل و هم مصدر)آمده است،گرچه در سورۀ یوسف نیز «نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» آمده،ولی در آنجا اولویت با تسمیه به نام یوسف بوده است.

عنکبوت/تنها سوره ای است که این نام در آن برده شده است.

روم/تنها سوره ای است که این نام در آن برده شده است.

سجده/به جهت اشتمال آن بر آیۀ سجده بدین نام نامیده شده است،البته در سه سورۀ دیگر نیز آیۀ سجده وجود دارد،ولی اولویت در آن ها با دیگر نام هاست.

احزاب/تنها سوره ای است که در آن به واقعۀ احزاب اشاره شده است.

سبأ/تنها سوره ای است که در آن لفظ«سبأ»ذکر شده است.

به گونه ای که ملاحظه شد در نام گذاری سوره ها مناسبتی وجود دارد.البته عللی که در این نام گذاری ها ذکر می شود هرگز وجه انحصار ندارد،زیرا در نام گذاری، کمترین مناسبت کافی است:«یکفی فی التسمیه أدنی مناسبه».

تعدّد نام برخی سوره ها

بیشتر سوره ها یک نام دارند.برخی دو یا سه یا بیشتر که این تعدد در نام به جهات خاصی بوده است.مانند:

سورۀ حمد با نام فاتحه الکتاب و ام الکتاب و السبع المثانی.جلال الدین سیوطی

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 2008

بیش از بیست نام برای این سوره آورده است (1).

فاتحه الکتاب:از آن جهت بدین نام خوانده شده که نخستین سورۀ قرآن است.نه فقط در مصحف شریف به عنوان اولین سوره ثبت شده،بلکه اولین سورۀ کاملی است که از آسمان فرودآمده است.

أمّ الکتاب:أمّ به معنای مقصد و هدف است و سورۀ حمد بدین جهت ام الکتاب خوانده شده که تمام اهداف و اغراض قرآنی در این سورۀ کوتاه فراهم شده است.

ازاین رو این سوره را افضل سور قرآنی به شمار آورده اند.

السبع المثانی:مشتمل بر هفت آیه و از سوره های کوتاه است(که به آن ها مثانی گفته می شود).از این جهت مثانی گفته می شود که قابل تکرار است،و بیش از سوره های بلند تلاوت می شود.

نمونه هایی از نام های متعدّد سوره ها در زیر ارائه می شود:

توبه،برائت.

اسراء (2)،سبحان،بنی اسرائیل.

نمل،سلیمان.

غافر،مؤمن.

فصّلت،سجده.

محمد،قتال.

قمر،اقتربت.

ملک،تبارک.

معارج،سأل،واقع.

نبأ،عمّ.

بیّنه،لم یکن.

ماعون،دین،أ رأیت.

مسد،تبّت.

توحید،إخلاص (3).

دهر،إنسان،هل أتی.

قریش،إیلاف.

شرح،انشراح.

نام های گروهی سوره های قرآن

1.سبع طوال:هفت سورۀ طولانی بقره،آل عمران،نساء،أعراف،أنعام،مائده و دو سورۀ انفال و برائت که به جای یک سوره شمرده شده اند.

2.مئین:سوره هایی که عدد آیات آن ها از صد متجاوز است.ولی از لحاظ حجم

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 2009


1- الاتقان؛ج 1،ص 151.
2- أسری به صورت فعل ماضی از مصدر إسراء نیز آمده است.
3- ر.ک:الاتقان؛ج 1،ص 159-155.

به سبع طوال نمی رسند که نزدیک به دوازده سوره اند و عبارتند از:یونس،هود، یوسف،نحل،اسراء،کهف،مریم،طه،انبیا،مؤمنون،شعراء و صافات (1).

3.مثانی:سوره هایی که عدد آیات آن ها زیر صد قرار دارد و نزدیک بیست سوره اند.از این جهت مثانی گفته می شوند که قابل تکرارند و به جهت کوتاه بودن بیش از یک مرتبه تلاوت می شوند.

4.حوامیم:هفت سوره ای که با حروف«حم»شروع می شود که عبارتند از:

مؤمن،فصّلت،شوری،زخرف،دخان،جاثیه و أحقاف.

5.ممتحنات:نزدیک به بیست سوره اند و عبارتند از:فتح،حشر،سجده،طلاق، ن و القلم،حجرات،تبارک،تغابن،منافقون،جمعه،صف،جن،نوح،مجادله، ممتحنه و تحریم.

6.مفصّلات:از سورۀ الرحمن تا آخر قرآن است.به جز چند سوره که از ممتحنات یا مئین شمرده شده اند.چون فواصل(آیه های)این سوره ها کوتاه است بدین نام نامیده شده اند.

اعراب نام سوره ها

نام هریک از سوره ها برای آن سوره ها علم است.بنابراین اگر با یکی دیگر از اسباب منع صرف جمع شود«غیر منصرف»خواهد بود.مثلا سوره های یونس، یوسف،ابراهیم،لقمان و سبأ،به سبب«عجمه»و سوره های عبس،فصّلت،اقترب، قل اوحی،تبارک،تبّت و لم یکن،به سبب«وزن فعل»و سوره های فاتحه،توبه، برائت،قریش و مریم به سبب«تأنیث»و سوره های آل عمران،انسان و رحمان به سبب«الف و نون»غیر منصرفند.ولی بیشتر نام های سور،چون با«الف و لام» است،جنبۀ غیر منصرف بودن آن ها منتفی است.

برخی از اسامی،به جهت یک حرفی یا دو حرفی بودن،مبنی اند؛مانند

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 2010


1- سورۀ شعراء دارای 228 آیۀ کوتاه و همچنین سورۀ صافات دارای 182 آیۀ کوتاه است و بدین جهت از سور مئین شمرده شده اند که از لحاظ حجم سوره همانند سوره های مئین می باشند.

سوره های ق،ص،یس و طه.

برخی دیگر با همان هیئت که علم شده است خوانده می شود؛مثلا مطفّفین در سه حالت رفع و نصب و جرّ با«یاء»است و اعراب آن روی«نون»خواهد بود.

مؤمنون،کافرون و منافقون در سه حالت با واو،زیرا تنها حالت اولیۀ نقل،ملحوظ می گردد و پس از علم شدن حالت افرادی دارد.ابو حیان توحیدی می گوید:

«نام هایی که به صورت جمله باشد؛مانند «قُلْ أُوحِیَ» (1)و «أَتیٰ أَمْرُ اللّٰهِ» (2)یا فعلی که مشتمل بر ضمیر نباشد؛مانند عبس،اعراب آن ها اعراب غیر منصرف است،زیرا از حالت جمله بودن یا فعل بودن بیرون آمده و اسم شده است.دیگر اسماء سور که از حروف هجا نباشند،اگر با الف و لام باشند،معربند و الا غیر منصرف خواهند بود» (3).

عدد سوره ها و آیات قرآن

قرآن با 114 سوره از روز نخست به همین صورت فعلی،نه کم و نه زیاد،نازل شده و از طریق پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با نقل صحابه و تابعین به دست ما رسیده است.این عدد متواتر است،زیاده بر این فاقد اعتبار و کمتر از این فاقد دلیل است.گفته شده است:

مصحف عبد اللّه بن مسعود،فاقد سورۀ حمد و دو سورۀ معوّذتین(ناس و فلق) بوده است.او بر این باور بود که سورۀ حمد همتای قرآن است و از قرآن جداست.

چنان که در آیۀ «وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» (4)سورۀ حمد،که همان سبع مثانی است،در مقابل قرآن قرار گرفته است.اما معوّذتین را از سوره های قرآنی نمی دانست،بلکه آن دو را از دعاهای باطل السحر(دفع چشم زخم)می شمرد که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله وحی شد تا با خواندن آن ها چشم زخمی که بر حسنین وارد

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 2011


1- سورۀ جن.
2- سورۀ نحل.
3- الاتقان،ج 1،ص 163-162.
4- حجر 15:87.

شده بود،دفع شود.بنابراین هرگاه این دو سوره را در مصحفی می دید،آن را پاک می کرد و می گفت:«غیر قرآن را با قرآن خلط نکنید».

مصحف ابیّ بن کعب دارای 115 سوره بوده است.او دو سورۀ فیل و ایلاف را یک سوره می دانست و میان آن دو«بسم اللّه الرحمن الرحیم»نمی آورد.ضمنا دو سوره به نام های حفد و خلع بر سوره ها اضافه کرده بود.

تعیین فواصل آیات که هر آیه تا کجا ادامه دارد امری توقیفی است و با دستور و نظر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بوده است و از آن بزرگوار منقول است و مسأله ای اجتهادی نیست.بنابراین ،صحت آن به درستی و استواری نقل بستگی دارد و این گونه نیست که با تمام شدن مطلب،آیه پایان یابد.چه بسا در وسط مطلب و در اثنا،آیه تمام می شود با آن که مطلب هنوز ناتمام است و در آیۀ بعد تمام می شود.پس کوتاهی و بلندی هر آیه به مطالب مندرج در آن بستگی ندارد و صرفا امر توقیفی است.این که گذشتگان در اندازۀ آیات اندکی اختلاف نظر دارند بدین جهت است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله احیانا در جایی از آیه توقف می فرمودند و به تلاوت ادامه نمی دادند و گمان می رفت که آیه تمام شده است و چه بسا در تلاوت دیگر،بدون وقفه ادامه داده اند.

از ابن عباس نقل شده است که:کل آیات قرآن 6600 آیه و همۀ حروف قرآن 320671 حرف است.در کلمات قرآن اختلاف است:برخی 77277 و دسته ای 77934 و گروهی 77434 کلمه شمرده اند.

عدد صحیح آیات،طبق روایت کوفیّین که صحیح ترین و قطعی ترین روایات است،6236 آیه است که از مولی امیر مؤمنان علیه السّلام روایت شده است (1).و اکنون عدد آیات قرآن در مصحف شریف همین رقم است.این شمارش،مبنی بر آن است که

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 2012


1- ر.ک:الاتقان؛ج 1،ص 190-189 و 197.روایت کوفیین از ابن ابی لیلی،او از ابو عبد الرحمن سلمی و از امیر مؤمنان علیه السّلام است.

«بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» در سورۀ حمد یک آیه محسوب می شود و در دیگر سوره ها آیۀ مستقل به حساب نیامده باشد.و حروف مقطعه در اوایل سور،یک آیه محسوب شود،ولی تعداد آیات هر سوره نزد دیگران مورد اختلاف است (1).

عدد آیات سوره ها طبق روایت کوفیین:

رقم/سوره/عدد آیات /1حمد7/ /2بقره286/ /3آل عمران200/ /4نساء176/ /5مائده120/ /6انعام165/ /7اعراف206/ /8انفال70/ /9توبه129/ /10یونس109/ /11هود123/ /12یوسف111/ /13رعد43/ /14ابراهیم52/ /15حجر99/ /16نحل128/ /17اسراء111/ /18کهف110/ /19مریم98/ /20طه135/ /21انبیا112/ /22حج78/ /23مؤمنون118/ رقم/سوره/عدد آیات /24نور64/ /25فرقان77/ /26شعراء227/ /27نمل93/ /28قصص88/ /29عنکبوت69/ /30روم60/ /31لقمان34/ /32سجده30/ /33احزاب73/ /34سبأ54 /35فاطر45/ /36یس83/ /37صافات183/ /38ص88/ /39زمر75/ /40غافر85/ /41فصّلت54/ /42شوری53/ /43زخرف89/ /44دخان59/ /45جاثیه37/ /46احقاف35/ رقم/سوره/عدد آیات /47محمّد38/ /48فتح29/ /49حجرات18/ /50ق45/ /51ذاریات60/ /52طور49/ /53نجم62/ /54قمر55/ /55رحمان78/ /56واقعه96/ /57حدید29/ /58مجادله22/ /59حشر24/ /60ممتحنه13/ /61صف14/ /62جمعه11/ /63منافقون11/ /64تغابن18/ /65طلاق12/ /66تحریم12/ /67ملک30/ /68قلم52/ /69حاقّه52/ رقم/سوره/عدد آیات /70معارج44/ /71نوح28/ /72جن28/ /73مزّمل20/ /74مدّثر56/ /75قیامه40/ /76انسان31/ /77مرسلات50/ /78نبأ40/ /79نازعات46/ /80عبس42/ /81تکویر29/ /82انفطار19/ /83مطفّفین36/ /84انشقاق25/ /85بروج22/ /86طارق17/ /87اعلی87/ /88غاشیه26/ /89فجر30/ /90بلد20/ /91شمس15/ /92لیل21/ رقم/سوره/عدد آیات /93ضحی11/ /94شرح8/ /95تین8/ /96علق19/ /97قدر5/ /98بیّنه8/ /99زلزله8/ /100عادیات11/ /101قارعه11/ /102تکاثر8/ 103عصر3/ /104همزه9/ /105فیل5/ /106قریش4/ /107ماعون7/ /108کوثر3/ /109کافرون6/ /110نصر3/ /111تبّت5/ /112اخلاص4/ /113فلق5/ /114ناس6/

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 2013


1- همان؛ص 195-190.

فصل سوم : جمع و تألیف قرآن

اشاره

جمع و تألیف قرآن به شکل کنونی،در یک زمان صورت نگرفته،بلکه به مرور زمان و به دست افراد و گروه های مختلف انجام شده است.ترتیب،نظم و عدد آیات در هر سوره در زمان حیات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و با دستور آن بزرگوار انجام شده و توقیفی است و باید آن را تعبّدا پذیرفت،و به همان ترتیب در هر سوره تلاوت کرد.

هر سوره با فرودآمدن «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» آغاز می شد و آیات به ترتیب نزول در آن ثبت می گردید،تا موقعی که «بِسْمِ اللّٰهِ…» دیگری نازل می شد و سورۀ دیگری آغاز می گردید.این نظم طبیعی آیات بود.گاهی اتفاق می افتاد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله-با اشارۀ جبرئیل-دستور می داد تا آیه ای بر خلاف نظم طبیعی در سورۀ دیگری قرار داده شود؛مانند آیۀ «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ» (1)-که گفته اند از آخرین آیات نازل شده است-پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستور فرمود آن را بین آیات ربا و آیۀ دین،در سورۀ بقره آیۀ 281 ثبت کنند.بنابراین ثبت آیات در سوره ها،چه با نظم طبیعی یا نظم دستوری،توقیفی است و با نظارت و دستور خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انجام گرفته است و باید از آن پیروی نمود.

ولی دربارۀ نظم و ترتیب سوره ها میان اهل نظر اختلاف است.سیّد مرتضی علم الهدی و بسیاری از محققین و از معاصرین آیت اللّه خویی بر آنند که قرآن همچنان که هست،در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شکل گرفته است.زیرا جماعتی قرآن

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 2014


1- بقره 2:281.

را در آن عهد حافظ بوده اند و بسیار بعید می نماید که مسأله ای با این اهمیت را پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله رها کرده باشد تا پس از وی نظم و ترتیب داده شود.

این نظر قابل قبول نیست،زیرا حافظ یا جامع قرآن بودن در آن عهد،دلیل نمی شود که میان سوره ها ترتیبی وجود داشته است.و اگر کسی هر آن چه از قرآن که تا آن روز نازل شده،حفظ و ضبط کرده باشد،حافظ و جامع قرآن خواهد بود.

بنابراین لازمۀ حفظ همۀ قرآن ترتیب فعلی آن نیست.امّا اهمیت این مسئله چندان روشن نیست،زیرا آنچه مهم است تکمیل سوره ها و مستقل بودن هر سوره از سورۀ دیگر است تا آیه های هر سوره با آیه های سوره های دیگر اشتباه نشود.این مهم در عهد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله صورت گرفت.امّا ترتیب بین سوره ها تا هنگام پایان یافتن نزول قرآن امکان نداشت،زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تا در حال حیات بود هر لحظه احتمال نزول سوره ها و آیه هایی می رفت.بنابراین طبیعی است که پس از یأس از نزول قرآن،که به پایان یافتن حیات پیامبر وابسته بود،سوره های قرآن قابل نظم و ترتیب خواهد بود.

بر این اساس،بیشتر محقّقین و تاریخ نویسان بر آنند که جمع و ترتیب سوره ها پس از وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای نخستین بار بر دست علی امیر مؤمنان علیه السّلام سپس زید بن ثابت و دیگر صحابۀ بزرگوار انجام گرفت.و در مجموع شاید بتوان گفت که عمل جمع قرآن به دست صحابه،پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از امور مسلّم تاریخ است.

علی علیه السّلام نخستین کسی بود که پس از وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به جمع قرآن مشغول گردید.بر حسب روایات،مدت شش ماه در منزل نشست و این کار را به انجام رساند.ابن ندیم گوید:«اولین مصحفی که گردآوری شد مصحف علی بود و این مصحف نزد آل جعفر بود».سپس می گوید:«مصحفی را دیدم نزد ابو یعلی حمزۀ حسنی که با خط علی بود و چند صفحه از آن افتاده بود و فرزندان حسن بن علی آن را به میراث گرفته بودند» (1).محمد بن سیرین از عکرمه نقل می کند:«در ابتدای خلافت ابو بکر،علی در خانه نشست و قرآن را جمع آوری کرد».گوید:«از عکرمه

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 2015


1- الفهرست؛ص 48-47.

پرسیدم:آیا ترتیب و نظم آن مانند دیگر مصاحف بود؟آیا رعایت ترتیب نزول در آن شده بود؟گفت:اگر جنّ و انس گرد آیند و بخواهند مانند علی قرآن را گرد آورند، نخواهند توانست».ابن سیرین می گوید:«هر چه دنبال کردم تا بر آن مصحف دست یابم،میسورم نگردید» (1).ابن جزی کلبی گوید:«اگر مصحف علی یافت می شد، هرآینه در آن علم فراوان یافت می گردید» (2).

وصف مصحف علی علیه السّلام

مصحفی را که مولی امیر مؤمنان علیه السّلام گردآوری کرده بود،دارای ویژگی های خاصّی بود که در مصاحف دیگر وجود نداشت.

اولا؛ترتیب دقیق آیات و سور،طبق نزول آن ها رعایت شده بود.یعنی در این مصحف مکی پیش از مدنی آمده و مراحل و سیر تاریخی نزول آیات روشن بود.

بدین وسیله سیر تشریع و احکام،مخصوصا مسألۀ ناسخ و منسوخ در قرآن به خوبی به دست می آمد.

ثانیا؛در این مصحف قرائت آیات،طبق قرائت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که اصیل ترین قرائت بود،ثبت شده بود و هرگز برای اختلاف قرائت در آن راهی نبود.بدین ترتیب راه برای فهم محتوا و به دست آوردن تفسیر صحیح آیه هموار بود.این امر اهمیت بسزایی داشت،زیرا چه بسا اختلاف قرائت موجب گمراهی مفسر می شود.که در آن مصحف هرگونه موجبات گمراهی وجود نداشت.

ثالثا؛این مصحف مشتمل بر تنزیل و تأویل بود.یعنی موارد نزول و مناسبت هایی را که موجب نزول آیات و سوره ها بود،در حاشیۀ مصحف توضیح می داد.این حواشی بهترین وسیله برای فهم معانی قرآن و رفع بسیاری از مبهمات بود و علاوه بر ذکر سبب نزول در حواشی،تأویلاتی نیز وجود داشت.این تأویلات برداشت های کلی و جامع از موارد خاص آیات بود که در فهم آیه ها بسیار مؤثر بود.

امیر مؤمنان علیه السّلام خود می فرماید:«و لقد جئتهم بالکتاب مشتملا علی التنزیل و

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 2016


1- طبقات ابن سعد؛ج 2،ص 101.الاستیعاب در حاشیۀ الاصابه؛ج 2،ص 253.الاتقان؛ج 1،ص 57.
2- ابن جزیّ الکلبی؛التسهیل لعلوم التنزیل؛ج 1،ص 4 و نیز رجوع کنید به:التمهید؛ج 1،ص 288 و 296-292.

التأویل» (1)و نیز می فرماید:«آیه ای بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل نشد،مگر آن که بر من خوانده و املا فرمود و من آن را با خط خود نوشتم.و نیز تفسیر و تأویل،ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه هر آیه را به من آموخت و مرا دعا فرمود تا خداوند فهم و حفظ به من مرحمت فرماید.از آن روز تاکنون هیچ آیه ای را فراموش نکرده و هیچ دانش و شناختی را که به من آموخته و نوشته ام،از دست نداده ام» (2).بنابراین اگر پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از این مصحف که مشتمل بر نکات و شرح و تفسیر و تبیین آیات بود استفاده می شد،امروزه بیشترین مشکلات فهم قرآن مرتفع می گردید (3).

سرانجام مصحف علی علیه السّلام

سلیم بن قیس هلالی(متوفای 90)که از اصحاب خاص امیر مؤمنان بود،از سلمان فارسی(رضوان اللّه علیه)روایت می کند:موقعی که علی علیه السّلام بی مهری مردم را نسبت به خود احساس کرد،در خانه نشست و از خانه بیرون نیامد تا آن که قرآن را کاملا جمع آوری کرد.پیش از جمع آوری حضرت،قرآن روی پاره های کاغذ و تخته های نازک شده و ورق ها نوشته شده و به صورت پراکنده بود.علی علیه السّلام پس از اتمام،طبق روایت یعقوبی آن را بار شتری کرده به مسجد آورد.در حالی که مردم پیرامون ابو بکر گرد آمده بودند،به آنان گفت:«بعد از مرگ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تاکنون به جمع آوری قرآن مشغول بودم و در این پارچه آن را فراهم کرده،تمام آنچه بر پیامبر نازل شده است جمع آورده ام.نبوده است آیه ای مگر آنکه پیامبر،خود بر من خوانده و تفسیر و تأویل آن را به من آموخته است.مبادا فردا بگویید:از آن غافل بوده ایم».آن گاه یکی از سران گروه بپاخاست و با دیدن آنچه علی علیه السّلام در آن نوشته ها فراهم کرده بود،بدو گفت:به آنچه آورده ای نیازی نیست و آنچه نزد ما هست ما را کفایت می کند.علی علیه السّلام گفت:«دیگر هرگز آن را نخواهید دید».آن گاه داخل خانۀ خود شد و کسی آن را پس از آن ندید (4).

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 2017


1- محمد جواد بلاغی؛آلاء الرحمن؛ج 1،ص 257.
2- تفسیر برهان؛ج 1،ص 16،شمارۀ 14.
3- برای اطلاع بیشتر در زمینه نظم و ترتیب مصحف علی علیه السّلام رجوع کنید به:تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 113.
4- السقیفه؛ص 82.

در دوران عثمان،که میان طرف داران مصاحف صحابه اختلاف شدید رخ داد، طلحه بن عبید اللّه به مولی امیر مؤمنان علیه السّلام عرض کرد:به یاد داری آن روزی را که مصحف خود را بر مردم عرضه داشتی و نپذیرفتند،چه می شود امروز آن را ارائه دهی تا شاید رفع اختلاف گردد؟حضرت از جواب دادن سرباززد.طلحه سؤال خود را تکرار کرد.حضرت فرمود:«عمدا از جواب سرباززدم».آن گاه به طلحه گفت:«آیا این قرآن که امروزه در دست مردم است،تمامی آن قرآن است یا آن که غیر از قرآن نیز داخل آن شده است؟»طلحه گفت:البته تمامی آن قرآن است.حضرت فرمود:«اکنون که چنین است،چنانچه به آن اخذ کنید و عمل نمایید،به رستگاری رسیده اید».طلحه گفت:اگر چنین است،پس ما را بس است و دیگر چیزی نگفت (1).

حضرت با این جواب خواستند تا علاوه بر حفظ وحدت،صلابت و استواری قرآن محفوظ بماند.

جمع زید بن ثابت

وصیت پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله جمع قرآن بود تا مانند تورات یهود در معرض ضایع شدن قرار نگیرد (2).علی علیه السّلام پس از رحلت پیامبر از وصیت تبعیت کرد و به این مهم پرداخت و آن را عرضه داشت،ولی به دلایلی پذیرفته نشد.اما از آنجایی که قرآن اولین مرجع تشریع آیین اسلام و زیربنای ساخت جامعه اسلامی است،ضرورت داشت خلفای وقت از دیگر کاتبان کلام الهی استفاده کنند تا با جمع قرآن از روی قطعات چوب و استخوان و سینه های حافظان قرآن،آن را ضبط کنند.و خلأ از دست رفتن هفتاد تن و بنا بر قولی چهارصد تن از حافظان قرآن را که در جنگ یمامه به شهادت رسیدند،جبران کنند (3).

بنابراین ابو بکر از زید بن ثابت خواست تا قرآن را جمع آوری کند.زید می گوید:

«ابو بکر مرا فراخواند،و پس از مشاوره با عمر-که در آنجا بود-گفت:بسیاری از

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 2018


1- همان؛ص 124.
2- تفسیر قمی؛ص 745.
3- فتح الباری؛ج 7،ص 447-در آن واقعه 360 تن از مهاجرین و انصار از شهر مدینه و 300 تن از مهاجرین ساکن در غیر مدینه و 300 تن از تابعین کشته شده بودند(تاریخ طبری؛ج 2،ص 516).

قاریان و حافظان قرآن در حادثۀ یمامه کشته شده اند و بیم آن می رود که در موارد دیگر نیز گروهی دیگر کشته شوند و قسمت عمدۀ قرآن از بین برود.آن گاه جمع آوری قرآن را مطرح ساخت.گفتم:چگونه می خواهید کاری کنید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن را انجام نداد؟گفتند:این کار ضرورت دارد و باید انجام شود.و آن اندازه سخن گفتند و به من اصرار ورزیدند تا آن را پذیرفتم.آن گاه ابو بکر به من گفت:می بینم که جوان عاقلی هستی و هرگز ما به تو اندیشۀ ناروا نمی داریم.تو کاتب وحی رسول خدا بودی،این کار را دنبال کن و بخوبی انجام ده».زید می گوید:«سنگینی این کار که بر من تحمیل شده بود از تحمّل کوه گران سخت تر بود،ولی به ناچار آن را پذیرفتم و قرآن را که بر صفحاتی از سنگ و چوب نوشته شده بود،جمع آوری کردم» (1).

روش زید در جمع قرآن

زید به جمع آوری قرآن مشغول شد و قرآن را از صورت پراکندگی درآورد و در یکجا فراهم کرد.او این کار را با همکاری گروهی از صحابه انجام داد.نخستین اقدام وی آن بود که اعلام کرد: هرکس هر چه از قرآن نزد خود دارد،بیاورد.یعقوبی می گوید:«وی گروهی مرکب از 25 نفر را تشکیل داد» (2)و خود ریاست آن گروه را بر عهده گرفت.این گروه هر روز در مسجد گرد هم می آمدند و افرادی که آیه یا سوره ای از قرآن در اختیار داشتند به این گروه مراجعه می کردند.این گروه از هیچ کس،هیچ چیز را به عنوان قرآن نمی پذیرفتند،مگر آنکه دو شاهد ارائه دهند که آنچه آورده است جزء قرآن است.شاهد اول نسخۀ خطی،یعنی نوشته ای که حکایت از وحی قرآنی داشته باشد.شاهد دوم شاهد حفظی،یعنی دیگران نیز شهادت دهند که آن را از زبان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده اند.در اینجا دو نکته قابل توجه است:

1.از خزیمه بن ثابت انصاری (3)دو آیۀ آخر سورۀ برائت بدون شاهد پذیرفته شد،

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 2019


1- صحیح بخاری؛ج 6،ص 225.مصاحف سجستانی؛ص 6.ابن اثیر؛الکامل فی التاریخ؛ج 2،ص 247 و ج 3، ص 56.البرهان؛ج 1،ص 233.
2- تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 113.
3- خزیمه بن ثابت انصاری به«ذو الشهادتین»لقب یافت؛زیرا او در تمامی جنگ های پیامبر حضور داشت و از نزدیکان و شیفتگان مولی علی بود.در واقعۀ صفین و جمل شرکت داشت و اوست که حدیث«تقتل عمارا الفئه الباغیه»را در واقعۀ صفین روایت کرد.او برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که از اعرابی اسبی خریده بود شهادت داد.

زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شهادت او را به جای شهادت دو نفر قرار داده بود (1).

2.از عمر بن الخطاب عبارت«الشیخ و الشیخه إذا زنیا فارجموهما البته…»که گمان می کرد آیۀ قرآن است،پذیرفته نشد.از وی شاهد خواستند،نتوانست ارائه دهد و بر هرکس عرضه کرد انکار نمود که از پیامبر چنین چیزی شنیده باشد.عمر تا آخر عمر بر صحت آن اصرار داشت و همواره می گفت:«اگر مردم نمی گفتند عمر چیزی بر قرآن افزود، هرآینه این آیه را در قرآن درج می کردم».

بدین کیفیت،زید آیه ها و سوره های قرآن را جمع آوری کرد و آن را از پراکندگی و خطر از بین رفتن نجات داد.هر سوره که کامل می شد در صندوقچه مانندی از چرم به نام«ربعه»قرار می داد تا آن که سوره ها یکی پس از دیگری کامل شد.ولی هیچ گونه نظم و ترتیبی بین سوره ها به وجود نیاورد (2).این صحیفه ها،که سوره های قرآنی بر آن نگاشته شده بود،پس از اتمام به ابو بکر سپرده شد.این مجموعه پس از ابو بکر به عمر انتقال یافت و پس از وفات وی نزد دخترش حفصه نگهداری شد و هنگام یکسان کردن مصحف ها،عثمان آن را به عاریت گرفت تا نسخه های دیگر قرآن را با آن مقابله کند و سپس آن را به حفصه بازگردانید .چون حفصه درگذشت،مروان که از جانب معاویه والی مدینه بود،آن را از ورثۀ حفصه گرفت و از بین برد (3).

مصاحف صحابه
[مصاحف معروف]

اشاره

پس از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و پذیرفته نشدن مصحف علی علیه السّلام،علاوه بر زید، عدۀ دیگری از بزرگان صحابه به جمع قرآن پرداختند.از جمله:عبد اللّه بن مسعود، ابیّ بن کعب،مقداد بن اسود،سالم مولی ابی حذیفه،معاذ بن جبل و ابو موسی اشعری.گویند:نخستین کسی که سوره های قرآن را مرتب نمود،سالم مولی

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 2020


1- مصاحف سجستانی؛ص 9-6.صحیح بخاری؛ج 6،ص 225.
2- ابن کثیر القرشی الدمشقی؛تفسیر ابن کثیر؛ج 1،ص 261 و البرهان؛ج 2،ص 35 و الاتقان؛ج 1،ص 58 و فتح الباری؛ج 9،ص 16 و زرقانی؛مناهل العرفان؛ج 1،ص 254 و احمد امین مصری؛فجر الاسلام؛ص 195.
3- ابن حجر قسطلانی؛ارشاد الساری فی شرح البخاری؛ج 7،ص 449 و التمهید؛ج 1،ص 300.

ابی حذیفه بود.وقتی قرآن جمع آوری و روی اوراق نوشته شد،آن گاه خود و هم دستانش گرد هم آمدند و دربارۀ نام آن به شور نشستند.برخی نام«سفر»را پیشنهاد کردند،سالم و دیگران آن را نپسندیدند؛زیرا نام کتاب های یهود است.

سپس سالم عنوان مصحف را پیشنهاد کرد و گفت:همانند این کتاب(صحیفه های جمع شده)را در حبشه دیدم که آن را«مصحف»می گفتند.همۀ حاضران نام مصحف را برای صحیفه های جمع شده پذیرفتند (1).در اینجا به معرفی برخی از مصاحف صحابه و ویژگی های آن ها اشاره می شود:

مصحف ابن مسعود

مصحف ابن مسعود دارای ویژگی های زیر بود:

1.ترتیب سوره ها چنین بود:سبع طوال،مئین،مثانی،حوامیم،ممتحنات و مفصلات.

2.این مصحف 111 سوره داشت،زیرا فاقد سورۀ حمد و سوره های معوذتین بود.او بر این عقیده بود که ثبت سوره ها در مصحف برای حفظ آن از پراکندگی و گم شدن است و سورۀ حمد به جهت تکرار قرائت آن در نمازها هرگز گم نمی شود (2).یا آنکه سورۀ حمد عدل قرآن است و نباید جزء قرآن آورده شود.اما دلیل نیاوردن دو سورۀ معوذتین این بود که این دو سوره را جزء قرآن نمی دانست.بلکه دعای چشم زخم(باطل السحر)می دانست که از جانب خدا بر پیامبر وحی شد،تا برای سلامتی حسنین آن را بخواند و آنان را از چشم زخم محفوظ دارد.او هرگاه می دید که در مصحفی این دو سوره را نوشته اند،آن را پاک می کرد و می گفت:«غیر قرآن را با قرآن خلط نکنید و هرگز در نماز این دو سوره را نمی خواند» (3).

3.صاحب کتاب الاقناع روایتی نقل کرده که در آن آمده است در مصحف

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 2021


1- ر.ک:الکامل فی التاریخ؛ج 3،ص 55.الاتقان؛ج 1،ص 58.مصاحف سجستانی؛ص 14-11.پوشیده نماند که قرآن،نام«ما یقرأ»آنچه خوانده می شود است.آن گاه که در صحیفه ها به صورت کتاب درآمد نام مصحف به خود گرفت.
2- ابن قتیبه؛تأویل مشکل القرآن؛ص 49-48.
3- الدر المنثور؛ج 6،ص 417-416.فتح الباری؛ج 8،ص 581.

ابن مسعود برای سورۀ برائت«بسم الله الرحمن الرحیم»ثبت شده بود.سپس می نویسد:

نباید آن را معتبر دانست (1).

4.این مصحف در بسیاری از آیات و کلمات قرآنی با مشهور مخالفت دارد،زیرا ابن مسعود بر این باور بود که می توان کلمات قرآن را به مترادف آن تبدیل کرد.او می گفت:«هرگاه کلمه ای بر شما دشوار باشد یا برای خواننده فهم آن مشکل آید، می توان آن را به کلمۀ دیگر که سهل و واضح است و معنای آن را دارد،تبدیل کرد».

او کلمۀ زخرف را به کلمۀ ذهب،و کلمۀ عهن را به کلمۀ صوف تبدیل می کرد.زیرا معنای هر دو کلمه در هر دو موضع یکی است.او در تعلیم یک نفر اعجمی که تلفظ کلمۀ اثیم بر وی دشوار بود،تجویز کرد تا به جای آن بگوید:«إنّ شجره الزقوم طعام الفاجر»به جای «طَعٰامُ الْأَثِیمِ» (2).

5.ابن مسعود در مصحف خود برخی کلمات را برای روشن شدن مراد آیه به کلمات دیگر تبدیل می کرد.مثلا «وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا» (3)را به«…

فاقطعوا ایمانهما»تبدیل کرد،زیرا معلوم نبود مراد آیه کدام دست است.و یا آیۀ «وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ» (4)را به صورت«و أقیموا الوزن باللسان»ثبت کرده بود،زیرا معتقد بود اقامۀ وزن به واسطۀ زبانۀ ترازوست.و یا آیه «إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» (5)را«إنی نذرت للرحمن صمتا…»ثبت کرده بود،زیرا روزۀ صمت(سکوت)نذر کرده بود (6).

6.او احیانا الفاظی را به منظور شرح و تفسیر در ضمن جمله ها و عبارات قرآن می افزود.این گونه زوائد تفسیری که در کلام گذشتگان بسیار به چشم می خورد،در مواردی بود که موجب اشتباه با نصّ قرآنی نمی گردید.مثلا در آیۀ «کٰانَ النّٰاسُ أُمَّهً

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 2022


1- الاتقان؛ج 1،ص 65.
2- دخان 44:44. ر.ک:حموی،یاقوت؛معجم الأدباء؛ج 4،ص 193.تفسیر کبیر رازی؛ج 1،ص 213. تفسیر طبری؛ج 15،ص 163 و ج 23،ص 96. تأویل مشکل القرآن؛ص 24.
3- مائده 5:38.
4- الرحمن 55:9.
5- مریم 19:26.
6- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 8،ص 421. الکشّاف؛ج 1،ص 459. ابو حامد غزالی؛احیاء علوم الدین؛ج 2،ص 77. شمس الدین الذهبی؛تذکره الحفاظ؛ج 1،ص 340.الاتقان؛ج 1،ص 47.صحیح بخاری؛ج 6،ص 228.

وٰاحِدَهً [فاختلفوا] فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ…» (1)افزودن«فاختلفوا»برای روشن شدن این مطلب بود که بعثت انبیا پس از اختلاف بوده است (2).بنا بر نقل سیوطی از ابن مردویه،ابن مسعود می گفت:«در زمان پیامبر این آیه را این گونه تلاوت می کردیم: «یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ [انّ علیا مولی المؤمنین] وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ…» (3)از این موارد در مصحف ابن مسعود بسیار است که برای روشن شدن مفهوم آیه،بر آیات افزوده شده است.البته این افزودن ها پرسش هایی از جمله مسألۀ تحریف را مطرح کرده است.ولی بسیاری از این نسبت ها قطعی نیست و احتمال دخالت سیاست در جعل و نسبت خلاف به ابن مسعود بسیار می رود.

به ویژه که وی مخالفت هایی با حکّام وقت داشت.از طرف دیگر مواردی از این زیادت ها جنبۀ تفسیری و توضیحی دارد و در آن زمان بسیار متداول بوده است که صحابه در کنار مصحف خود مطالب تفسیری را می نوشتند،و به دیگران نقل می کردند تا مفهوم و پیام آیه در میان مردم حفظ شود (4).

مصحف ابیّ بن کعب

ویژگی های مصحف ابیّ بن کعب به شرح ذیل است:

1.ترتیب سوره های مصحف ابیّ بن کعب تقریبا هم آهنگ با ترتیب مصحف ابن مسعود بود.جز آن که سورۀ یونس را پیش از دو سورۀ انفال و برائت قرار داده بود و نیز در تقدیم و تأخیر برخی سوره ها با آن تفاوت داشت.تفاوت دیگری که با مصحف ابن مسعود داشت آن که مشتمل بر سورۀ حمد و معوذتین بود.

2.این مصحف دو سوره به نام های خلع و حفد بیش از مصاحف دیگر دارد.این دو دعای قنوت اند و به گمان این که از سوره های قرآن است،در قرآن درج شده است.

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 2023


1- بقره 2:213.
2- الکشّاف؛ج 1،ص 255.
3- مائده 5:67. ر.ک:الدر المنثور؛ج 2،ص 298.
4- ر.ک:التمهید؛ج 1،ص 322-320.

دعای خلع:«بسم اللّه الرحمن الرحیم اللّهم انّا نستعین بک و نستغفرک و نثنی علیک الخیر و لا نکفرک و نخلع و نترک من یفجرک».

دعای حفد:«بسم اللّه الرحمن الرحیم اللّهم إیّاک نعبد و لک نصلّی و نسجد و إلیک نسعی و نحفد،نخشی عذابک و نرجوا رحمتک انّ عذابک بالکفار ملحق» (1).

3.در این مصحف میان دو سورۀ فیل و قریش«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»نیامده و آن دو،یک سوره پنداشته شده است (2).در روایات اهل بیت علیهم السّلام نیز آمده است که هرکس در نماز،سورۀ فیل را بخواند باید سورۀ قریش را نیز بخواند،لیکن با آوردن «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» (3)بین دو سوره؛یعنی این دو سوره قرائتا یک سوره محسوب می شود،ولی از نظر ثبت در قرآن دو سوره به حساب می آید.این روایت عکس مصحف ابیّ بن کعب را ثابت می کند.بنابراین مصحف ابیّ بن کعب دارای 115 سوره بود.

4.در این مصحف ابتدای سورۀ زمر با«حم»شروع شده بود و در نتیجه حوامیم این مصحف به جای هفت سوره،هشت سوره است (4).

5.این مصحف با مشهور،اختلاف قرائت داشت.برخی کلمات به مترادف های آن ها تبدیل شده است:آیۀ «قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا» (5)به صورت«من هبّنا من مرقدنا» (6)و آیۀ «کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ…» (7)به صورت«مرّوا فیه»یا«سعوا فیه»خوانده شده است (8).برخی کلمات برای توضیح و تفسیر آورده شده است:در آیۀ «فَصِیٰامُ ثَلاٰثَهِ أَیّٰامٍ (9)[متتابعات] فِی الْحَجِّ…» کلمۀ افزوده شده (10)برای معلوم کردن سه روز روزۀ متوالی است و یا در آیۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ [إلی أجل مسمّی] فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَهً…» (11)عبارت اضافه شده برای معلوم کردن این است (12)که مقصود،نکاح

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 2024


1- الاتقان؛ج 1،ص 65.
2- همان؛ج 1،ص 65-64.
3- وسائل الشیعه؛ج 4،ابواب القراءه فی الصّلاه،باب 10.
4- الاتقان؛ج 1،ص 64.
5- یس 36:52.
6- تفسیر طبرسی؛ج 8،ص 428.
7- بقره 2:20.
8- الاتقان؛ج 1،ص 47.
9- بقره 2:196.
10- الکشاف؛ج 1،ص 242.
11- نساء 4:24.
12- تفسیر طبری؛ج 5،ص 9.

متعه و انقطاعی است نه دائمی و یا این آیه را چنین خوانده است: «إِنَّ السّٰاعَهَ آتِیَهٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا [من نفسی فکیف اظهرکم علیها] لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ» (1).

همان گونه که دربارۀ مصحف ابن مسعود بیان شد،نباید گمان برد که این بیان های تفسیری در مصاحف صحابه تحریف و زیادت کلمات و یا تردید در قرآن های موجود را به دنبال داشته است.البته بعدها این روش متروک شد.

مصاحف غیر معروف

اشاره

از برخی کتب قرائات برمی آید که اختلاف قرائت صحابه به دلیل اختلاف در مصحف های جمع آوری شدۀ آن ها بود،زیرا در دوران عثمان برای یکسان نمودن مصاحف و از بین بردن اختلاف در قرائات،دستور جمع آوری مصحف ها داده شد تا منشأ اختلاف از بین برود.ابن خطیب می گوید:«قرائات مختلف که از رجال صدر اول و صحابه منقول است در مصحف های آنان ثبت شده بود» (2).اکنون به برخی از مصاحف غیر معروف به نقل از شواذ القراءات اشاره می کنیم: (3)مصحف ها/قرائت مشهور

1.مصحف عایشه

(4)حافظوا علی الصلوات و الصلاه الوسطی و صلاه العصر (ص 15)/ حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰهِ الْوُسْطیٰ… (بقره، 238).

ان یدعون من دونه إلاّ أوثانا… (ص 29)./ إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً… (نساء،117) إنّکم و ما تعبدون من دون اللّه حطب جهنّم (ص 93)./ إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (انبیا،98).

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ… (ص 100)./ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ (نور،15).

و الذین یأتون ما اتوا و قلوبهم وجله… (ص 90)./ وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ… (مؤمنون،

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 2025


1- طه 20:15. ر.ک:ابن خالویه؛شواذ القراءات؛ص 87.
2- الفرقان فی جمع و تدوین القرآن؛ص 110.
3- با شمارۀ صفحات آن که در کنار هر قرائت آورده شده.
4- در صحیح بخاری آمده است که شخصی عراقی مصحف عایشه را خواست تا از آن نسخه ای بردارد.معلوم می شود که عایشه نیز مانند دیگران مصحف گردآورده ای داشت که مخصوص خود او بود(صحیح بخاری؛ ج 6،ص 228.فتح الباری؛ج 9،ص 36).

مصحف ها/قرائت مشهور إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبی یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما و علی الذین یصلون الصفوف الأول . (1)60/). إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ… وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (احزاب،56).

2.مصحف معاذ بن جبل

الاّ أن یأتیهم اللّه فی ظلل من الغمام و الملائکه و قضاء الامر… (ص 13)./ …وَ قُضِیَ الْأَمْرُ… (بقره،210).

و من یکسّب خطیئه… (ص 28)./ وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَهً… (نساء 112).

إنّ الذین یکسّبون الإثم… (ص 40)./ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ… (انعام،120).

و بالله لأکیدن… (ص 65)./ وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ… (انبیا،57).

و إذا القوا منها مکانا ضیّقا مقرّنون (104)./ وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ… (فرقان،13) یٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشٰادِ (132) (2)./ یٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشٰادِ (غافر،38).

3.مصحف ابو الدرداء

لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا… (ص 23)./ …لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا… (آل عمران،168).

من بعد وصیه یوصی بها أو دین… (ص 25)./ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ… (نساء،12).

قلیلا ما تتذکرون… (ص 42)./ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ… (اعراف،3).

بالغدوّ و الأیصال… (ص 48)./ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ… (اعراف،205) ما کان للنبیّ أن یکون له أسری (ص 50)/ مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْریٰ (انفال،67).

…لیخرج الناس من الظلمات إلی النور.

(ص 68)./ …لِتُخْرِجَ النّٰاسَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ (ابراهیم،1).

ما کان ینبغی لنا ان نَتّخذ من دونک.من أولیاء (ص 104)/ مٰا کٰانَ یَنْبَغِی لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیٰاءَ (فرقان،18).

من أزواجنا و ذریّاتنا قرّات أعین ./ مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّهَ أَعْیُنٍ (فرقان،74).

ما اخفی لهم من قرّات أعین (ص 118)./ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ (سجده،17).

ما کذّب الفؤاد ما رأی… (ص 146)./ مٰا کَذَبَ الْفُؤٰادُ مٰا رَأیٰ… (نجم،11).

کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (ص 180)./ …کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (فیل،5).

4.مصحف عثمان

إن ربّک هو الخالق العلیم (ص 71)./ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ (حجر،86).

و یهیا لکم من أمرکم مرفقا (ص 78)./ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً (کهف،16).

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 2026


1- الاتقان ج 3،ص 73.
2- ابن خالویه می گوید:«رشّاد وصف مبالغه است و مقصود خداست».

مصحف ها/قرائت مشهور لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتٰابِ (ص 153)./ لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتٰابِ (حدید،29).

و إن کان ذا عسره فنظره إلی میسره (ص 17)./ وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلیٰ مَیْسَرَهٍ (بقره،280).

وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی (ص 83)./ وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی… (مریم،5).

5.مصحف انس بن مالک

ملک یوم الدین (ص 1)./ مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (حمد،4).

فلا جناح علیه أن لا یطوف بها (ص 11)./ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا (بقره،158).

و المقیمون الصلاه (ص 11)./ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاٰهَ (نساء،162).

حتّی یتطهّرن فإذا تطهّرن (ص 14)./ حَتّٰی یَطْهُرْنَ فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ (بقره،222).

کشجره طیبه ثابت أصلها (ص 68)./ کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ (ابراهیم،24).

إنّی نذرت للرحمن صوما و صمتا (ص 84)./ إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً (مریم،26).

یکسان شدن مصاحف
اشاره

همان گونه که گفته شد دورۀ پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دورۀ جمع آوری قرآن بشمار آمده است.بزرگان صحابه بر حسب دانش و شایستگی خود به جمع آوری آیات و مرتب کردن سوره های قرآن دست زدند و هریک آن را در مصحف خاص خود گرد آوردند.برخی که خود از عهدۀ این کار بر نمی آمدند،از دیگران می خواستند تا مصحفی برای آنان استنساخ کنند و یا آیات و سوره های قرآن را در مصحفی برای آنان گرد آورند.به این ترتیب و با گسترش قلمرو حکومت اسلامی، تعداد مصحف ها رو به فزونی گذاشت.با افزایش تعداد مسلمانان نیاز به نسخه هایی از قرآن نیز بیشتر می شد.چه این کتاب تنها دستور آسمانی بود که مسلمانان،تمام جوانب زندگی خود را بر اساس آن تنظیم می کردند و برای آنان منبع احکام و قانون گذاری و تشکیلات نیز بشمار می آمد.

برخی از این مصحف ها به تبع موقع و پای گاه جمع کنندۀ آن در جهان اسلام آن روز،مقام والایی را کسب کرد.مثلا مصحف عبد اللّه بن مسعود،صحابی بزرگوار که مرجع اهل کوفه (1)به شمار می آمد و مصحف ابیّ بن کعب مورد توجه مردم مدینه بود

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 2027


1- کوفه در آن روز مرکز علم و درس و بحث معارف اسلامی در سطح جهانی بود.

و مصحف ابو موسی اشعری در بصره و مصحف مقداد بن اسود در دمشق مورد توجه مردم بود.

اختلاف مصحف ها

جمع کنندگان مصحف ها متعدد بودند و در این جهت با یکدیگر رابطه ای نداشتند.و از نظر صلاحیّت و استعداد و توانایی انجام این کار یکسان نبودند.

بنابراین نسخۀ هر کدام از نظر روش،ترتیب،قرائت و…با دیگری یکسان نبود.

اختلاف در مصحف ها و قرائت ها،اختلاف میان مردم را ایجاب می کرد.چه بسا مسلمانان ساکن مناطق دور دست،که به مناسبت شرکت در جنگ و یا مناسبات دیگر گرد هم می آمدند،بر اثر تعصبی که نسبت به مذهب،عقیده و رأی خود داشتند،به محکوم کردن یکدیگر دست می زدند.همین امر به نزاع و جدال میان آنان می کشید.

نمونه هایی از اختلافات مردم دربارۀ مصحف ها و تعصب آنان نسبت به قرائت های صاحبان این مصحف ها بدین شرح است:

1.در بازگشت از جنگ سرزمین ارمنستان،حذیفه به سعید بن عاص گفت:«در این سفر به موضوعی برخورد کردم که اگر نادیده گرفته شود موجب اختلاف مردم در مورد قرآن خواهد شد.و هیچ گاه نمی توان آن را چاره کرد».سعید پرسید:

«موضوع چیست؟»گفت:«مردمی را از حمص دیدم که تصور می کردند قرائت آنان بهتر از قرائت دیگران است و آنان قرآن را از مقداد فرا گرفته اند.مردم دمشق را دیدم که می گفتند:قرائت آنان بهتر از دیگر قرائت هاست.اهل کوفه را دیدم که قرائت ابن مسعود را پذیرفته اند و همین عقیده را دربارۀ قرائت او دارند.همچنین مردم بصره که قرآن را طبق قرائت ابو موسی اشعری قرائت می کنند و مصحف او را لباب القلوب می نامند».

چون حذیفه و سعید به کوفه رسیدند،حذیفه این موضوع را با مردم در میان گذاشت و از آنچه بیم داشت به آنان هشدار داد.صحابۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و بسیاری از تابعین با وی موافقت کردند.اصحاب ابن مسعود به وی اعتراض کردند که چه

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 2028

ایرادی به ما داری،مگر جز این است که ما قرآن را مطابق قرائت ابن مسعود قرائت می کنیم؟حذیفه و موافقان او به خشم آمدند و به آنان گفتند:«ساکت باشید که به خطا می روید».او گفت:«به خدا سوگند اگر زنده باشم این موضوع را با خلیفۀ مسلمین(عثمان)در میان می گذارم تا چاره ای بیندیشد».حذیفه وقتی با ابن مسعود روبه رو شد مطلب را با او در میان گذاشت،ولی ابن مسعود با حذیفه به درشتی سخن گفت.سعید سخت عصبانی شد و مجلس را ترک کرد.مردم نیز پراکنده شدند و حذیفه با عصبانیت برای ملاقات با عثمان حرکت کرد (1).

2.یزید نخعی می گوید:«در زمان ولایت ولید بن عقبه که از جانب عثمان والی کوفه بود به مسجد کوفه رفتم.در آنجا گروهی جمع بودند و حذیفه بن یمان در میان آن جمع بود.در آن وقت مسجد گماشته ای نداشت و کسی فریاد برآورد:آنان که پیرو قرائت ابو موسی اشعری هستند به زاویۀ نزدیک باب کنده و آنان که پیرو قرائت ابن مسعودند به زاویۀ نزدیک خانۀ عبد اللّه بیایند.دو گروه دربارۀ آیه ای از سورۀ بقره اختلاف داشتند.یکی می گفت:«و اتمّوا الحجّ و العمره للبیت»و دیگری می گفت:

«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ لِلّٰهِ» (2).حذیفه سخت برآشفت و گفت:«همین اختلافات پیش از شما نیز وجود داشت و موضوع مراجعۀ به عثمان را مطرح کرد».

در روایت ابن ابی الشعثاء آمده است که حذیفه گفت:«قرائت ابن امّ عبد!و قرائت ابو موسی اشعری!قسم به خدا!اگر باقی بمانم تا خلیفۀ مسلمین(عثمان)را ببینم،او را بر آن خواهم داشت که قرائت واحدی ترتیب دهد.عبد اللّه به خشم آمد و گفت:این سخن سختی است و حذیفه سکوت کرد».

در روایت دیگر آمده است که حذیفه گفت:«مردم کوفه می گویند قرائت عبد اللّه و اهل بصره می گویند قرائت ابو موسی.به خدا سوگند اگر نزد عثمان رفتم او را به غرق این مصحف ها وادار خواهم کرد».عبد اللّه به او گفت:«قسم به خدا که اگر چنین کنی خداوند تو را در جایی غیر از آب(جهنم)غرق خواهد کرد» (3).

ابن حجر گفته است:«ابن مسعود،به حذیفه گفت:به من خبر داده اند که تو چنین

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 2029


1- الکامل فی التاریخ؛ج 3،ص 111.
2- بقره 2:196.
3- مصاحف سجستانی؛ص 14-11.

گفته ای.حذیفه گفت:آری،من دوست ندارم که بگویند قرائت فلان و قرائت فلان همانند اهل کتاب،دچار اختلاف شوند» (1).

3.ابن اشته از انس بن مالک روایت کرده است که مردم در زمان عثمان در کوفه نسبت به قرآن اختلاف داشتند.معلمی قرآن را طبق قرائت یکی از صاحبان مصحف ها تعلیم می کرد و معلمی دیگر طبق قرائت دیگر و این به اختلاف بین جوانان کشیده می شد.این اختلافات به معلمان می رسید و هریک قرائت دیگری را غلط می شمرد.این خبر به عثمان بن عفان رسید و گفت:«در اینجا(مدینه)قرآن را مورد اختلاف قرار می دهید و آن را به غلط می خوانید پس آن که دورتر است بیشتر به بیراهه می رود و قرآن را دست خوش اختلاف قرار می دهد!» (2).

4.از محمد بن سیرین نقل شده که گفته است:«برخی قرآن را قرائت می کردند و برخی دیگر قرائت آنان را غلط می دانستند.این خبر به عثمان رسید و آن را اهمیت داد و 12 تن از قریش و انصار را جمع آورد…» (3).

5.از بکیر أشج روایت شده است که در عراق کسی از دیگری قرائت آیه ای را می پرسید و چون آیه را قرائت می کرد می گفت:این قرائت را نمی پذیرم و مردود می شمارم.این موضوع میان مردم شایع شد تا آنکه در این باره با عثمان مذاکره کردند (4).

حوادثی از این قبیل در مورد قرائت قرآن و اختلاف دربارۀ آن اگر به وسیلۀ مردانی آگاه همچون حذیفه بن یمان-که خدایش رحمت کند-پیش بینی نمی شد،به حوادثی ناخوشایند و فتنه هایی بدفرجام منتهی می گردید.

ورود حذیفه به مدینه

وقتی حذیفه از جنگ ارمنستان بازگشت،و در حالی که از اختلاف مردم دربارۀ قرآن ناخشنود بود،با آن عده از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در کوفه بودند،دربارۀ حلّ این مشکل پیش از آن که جاهای دیگر را فرا گیرد،به مشورت پرداخت.نظر حذیفه

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 2030


1- فتح الباری؛ج 9،ص 15.
2- الاتقان؛ج 1،ص 59.مصاحف سجستانی؛ص 21.
3- طبقات ابن سعد؛ج 3،ص 62.مصاحف سجستانی؛ص 25.
4- فتح الباری؛ج 9،ص 16.

این بود که عثمان را بر آن دارد که به یکسان نمودن مصاحف و الزام مردم به قرائت واحد اقدام کند که همۀ اصحاب به درستی این نظر اتفاق کردند جز عبد اللّه بن مسعود (1).لذا حذیفه با شتاب هر چه تمام تر،به سوی مدینه شتافت تا عثمان را برانگیزد که امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله را پیش از پراکندگی دریابد.حذیفه به عثمان گفت:«ای خلیفۀ مسلمین!من بدون پرده پوشی هشدار می دهم؛این امّت را دریاب پیش از آن که گرفتار همان اختلافی شوند که یهود و نصاری به آن گرفتار شدند».

عثمان پرسید:«موضوع چیست؟»حذیفه گفت:«در جنگ ارمنستان شرکت داشتم.

در آنجا مردم شام،قرآن را به قرائت ابیّ بن کعب می خواندند که مواردی از آن را مردم عراق نشنیده اند.مردم عراق از قرائت ابن مسعود تبعیت می کردند که در مواردی مردم شام از آن بی اطلاع بودند و هر گروه،گروه دیگر را تکفیر می کرد» (2).

مشورت عثمان با صحابه

این حوادث و نظایر آن سرانجام نامطلوبی داشت.بدین لحاظ عثمان به طور جدّ در فکر یکسان کردن مصاحف برآمد.در آن هنگام یکسان نمودن مصاحف کاری بس بزرگ و پدیده ای جدید بود و هیچ یک از پیشینیان به چنین کاری دست نزده بود.به علاوه مشکلات و موانعی در اجرای این کار دیده می شد.زیرا نسخه های متعددی از این مصحف ها در اطراف و اکناف منتشر شده و در ورای هریک،رجالی از بزرگان صحابه ایستاده بودند که نادیده گرفتن شئون آنان در جامعۀ اسلامی آن روز بسی دشوار بود.چه بسا ممکن بود که اینان به حمایت و دفاع از مصحف خود قیام کرده و در این راه موانعی بزرگ به وجود آورند.به همین دلیل عثمان آن عدّه از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را که در مدینه بودند گرد آورد و در این کار با آنان مشورت نمود و همگی بر ضرورت قیام به این کار،به هر قیمتی که تمام شود،اتفاق نظر داشتند.

ابن اثیر می گوید:«عثمان اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را گرد آورد و موضوع را با آنان در میان گذاشت و همگی نظر حذیفه را تأیید کردند» (3).

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 2031


1- الکامل فی التاریخ؛ج 3،ص 111.
2- صحیح بخاری؛ج 6،ص 225.مصاحف سجستانی؛ص 20-19.الکامل فی التاریخ؛ج 3،ص 111.
3- الکامل فی التاریخ؛ج 3،ص 111.
کمیتۀ یکسان کردن مصاحف

عثمان به سرعت به یکسان کردن مصاحف اقدام کرد.نخست در پیامی عام، خطاب به اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنان را به مساعدت در انجام این عمل دعوت نمود (1).

سپس چهار تن از خواص خود را برای اجرای این کار برگزید که عبارت بودند از:

زید بن ثابت که از انصار بود و سعید بن عاص و عبد اللّه بن زبیر و عبد الرحمن بن حارث بن هشام که از قریش بودند.این چهار تن اعضای اولیۀ کمیتۀ یکسان کردن مصحف ها به شمار می روند (2)که زید بر آنان ریاست داشت،چنان که از اعتراض و مخالفت ابن مسعود نسبت به انتخاب زید برمی آید؛او(ابن مسعود) گفت:«مرا از این کار کنار می زنند و آن را به کسی(زید)می سپارند که قسم به خدا، آن گاه که او در صلب مردی کافر بود،من اسلام را پذیرفته بودم» (3).عثمان خود مسئولیت سرپرستی این چهار تن را بر عهده گرفت (4)ولی آنان از عهدۀ انجام این کار بر نیامدند،و برای انجام کاری در این حد مهم،به افرادی کاردان و با کفایت نیاز داشتند.لذا از ابیّ بن کعب،مالک بن ابی عامر،کثیر بن أفلح،انس بن مالک، عبد اللّه بن عباس،مصعب بن سعد (5)،عبد اللّه بن فطیمه (6)و به روایت ابن سیرین و ابن سعد و دیگران از پنج تن دیگر که جمعا 12 نفر شدند کمک گرفتند (7).در این دوره ریاست با ابیّ بن کعب بود که او آیات قرآن را املا می کرد و دیگران می نوشتند.

به نقل ابو العالیه،اینان قرآن را از مصحف ابیّ بن کعب گرد آوردند؛ابیّ بن کعب خود املا می کرد و دیگران می نوشتند (8).

ابن حجر می گوید:«گویا در ابتدا،کار با زید و سعید بود،چه عثمان پرسید:کدام بهتر می نویسند؟گفتند:زید.سپس پرسید:کدام فصیح ترند؟گفتند:سعید.آن گاه گفت:سعید املا کند و زید بنویسد (9).سپس اضافه می کند:به افرادی نیاز داشتند که

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 2032


1- الاتقان؛ج 1،ص 59.مصاحف سجستانی،ص 21.
2- صحیح بخاری؛ج 6،ص 226.
3- فتح الباری؛ج 9،ص 17.مصاحف سجستانی؛ص 15.
4- مصاحف سجستانی؛ص 25.
5- ارشاد الساری؛ج 7،ص 449.
6- مصاحف سجستانی؛ص 33.
7- همان و رجوع کنید به:طبقات ابن سعد؛ج 3، قسمت 2،ص 62.
8- مصاحف سجستانی؛ص 30.
9- فتح الباری؛ج 9،ص 16.

مصحف ها را به تعدادی که باید به مناطق مختلف فرستاده شود،بنویسند.و افراد مذکور را اضافه کردند و برای املا از ابیّ بن کعب کمک گرفتند» (1).

موضع صحابه دربارۀ یکسان شدن مصحف ها

همان گونه که در گذشته گفته شد،حذیفه بن یمان اولین کسی بود که دربارۀ یکسان شدن مصحف ها سخن گفت و سوگند یاد کرد که به نزد خلیفه خواهد رفت و از او خواهد خواست که فقط یک قرائت بین مسلمانان معمول باشد (2).او بود که در کوفه در این باره با صحابۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مشورت کرد و همۀ آنان،به جز ابن مسعود،با پیشنهاد او موافقت کردند.با طرح این پیشنهاد عثمان با آن موافقت نمود.سپس آن گروه از اصحاب پیامبر را که در مدینه بودند فراخواند و در این باره با آنان مشورت کرد؛همه با پیشنهاد یکسان کردن مصاحف موافقت کردند.

همچنین امام امیر المؤمنین علیه السّلام رأی موافق خود را با این برنامه به گونه اصولی اظهار نمود.ابن ابی داود از سوید بن غفله روایت کرده است که علی علیه السّلام فرمود:

«سوگند به خدا که عثمان دربارۀ مصاحف(قرآن)هیچ عملی را انجام نداد مگر این که با مشورت ما بود.او دربارۀ قرائت ها با ما مشورت کرد و گفت:به من گفته اند که برخی می گویند قرائت من بهتر از قرائت توست و این چیزی نزدیک به کفر است.

به او(عثمان)گفتم نظرت چیست؟گفت:نظرم این است که فقط یک مصحف در اختیار مردم باشد و در این زمینه تفرقه و اختلاف نداشته باشند.گفتم نظر خوبی است» (3).در روایت دیگری آمده است که علی علیه السّلام فرمود:«اگر امر مصحف ها به من نیز واگذار می شد،من همان می کردم که عثمان کرد» (4).

پس از آن که علی علیه السّلام به خلافت رسید،مردم را بر آن داشت تا به همان مصحف عثمان ملتزم باشند و تغییری در آن ندهند،گرچه در آن غلطهای املایی وجود

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 2033


1- فتح الباری؛ج 9،ص 16.طبقات ابن سعد؛ج 3،قسمت 2،ص 2 ابن حجر عسقلانی؛تهذیب التهذیب فی اسماء الرجال؛ج 1،ص 187.
2- فتح الباری ج 9،ص 15.
3- الاتقان؛ج 1،ص 59.
4- ابن الجزری النشر فی القراءات العشر؛ج 1،ص 8.

داشته باشد.این از آن نظر بود که از آن پس هیچ کس،به عنوان اصلاح قرآن،تغییر و تحریفی در آن به وجود نیاورد. ازاین رو حضرتش تأکید فرمود که از امروز هیچ کس نباید به قرآن دست بزند و دستور«إنّ القرآن لا یهاج الیوم و لا یحوّل»را قاطعانه صادر نمود (1).

موضع امامان در حفظ مصحف مرسوم

کسی در حضور امام صادق علیه السّلام عبارتی از قرآن را بر خلاف آنچه دیگران قرائت می کردند،قرائت کرد.امام علیه السّلام به او فرمود:«دیگر این گونه قرائت مکن و همان گونه که همگان قرائت می کنند قرائت نما»و نیز در پاسخ کسی که از نحوۀ تلاوت قرآن سؤال کرده بود،فرمود:«قرآن را به همان گونه که آموخته اید تلاوت کنید» (2).

ازاین رو اجماع علمای شیعه بر این می باشد آنچه امروزه در دست است،همان قرآن کامل و جامع است (3)و هرگز دچار تحریف و تغییر نشده است و قرائت معروف میان مسلمانان همان قرائت صحیح و درستی است که خواندن آن در نماز صحیح است.استناد به نص موجود در تمام موارد،درست است و همان است که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وحی شده و چیزی جز این نیست.

تصور نمی رود که مخالفت عبد اللّه بن مسعود نیز مخالفتی اصولی بوده است.او از این جهت ناراضی و ناراحت بوده که افرادی را برای انجام این امر مهم انتخاب کرده بودند که صلاحیت این کار را نداشته اند.کاری که خود ابن مسعود برای انجام آن شایستگی کامل داشته است.او می گفت:«اینان کسانی هستند که حق نداشتند خود در قرآن دخالتی کنند» (4)و ازاین رو از تسلیم نمودن مصحف خود به فرستادۀ خلیفه به شدت امتناع ورزید.

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 2034


1- تفسیر طبری ج 27 ص 104. تفسیر طبرسی ج 9 ص 218.
2- وسائل الشیعه؛ج 4،ابواب قراءه القرآن.
3- بحار الانوار؛ج 92،ص 42-41.
4- طبقات ابن سعد؛ج 3،ص 270.
سال آغاز یکسان شدن مصحف ها

ابن حجر گفته است:«آغاز این امر،در سال بیست و پنجم هجری،سال دوم یا سوم (1)خلافت عثمان بود».او اضافه کرده است که برخی گمان کرده اند که آغاز این کار در حوالی سال سی ام هجری اتفاق افتاده و هیچ سندی بر این ادّعای خود ذکر نکرده اند (2).

ابن اثیر و برخی دیگر نیز بدون ذکر سند،این حادثه را از حوادث سال سی ام برشمرده اند.ابن اثیر می گوید:«در این سال،حذیفه به کمک عبد الرحمن بن ربیعه به جنگ رفت.و در آنجا متوجه اختلافات فراوان مردم دربارۀ قرآن شد.و در بازگشت از عثمان خواست که در این باره چاره ای بیندیشد و عثمان نیز چنین کرد» (3).

تصور می رود که ابن اثیر در تعیین این سال اشتباه کرده است،زیرا:

اولا؛به روایت ابو مخنف جنگ در سرزمین ارمنستان سال 24 اتفاق افتاده که طبری آن را نقل کرده است (4).ابن حجر نیز گفته:«ارمنستان در خلافت عثمان فتح شد و فرماندۀ لشکر سلمان بن ربیعۀ باهلی از مردم عراق بود و عثمان فرمان داد که مردم شام و عراق در این جنگ شرکت کنند.فرماندۀ لشکر شام،حبیب بن سلمۀ فهری بود و حذیفه از جمله کسانی بود که در این جنگ شرکت داشت».ابن حجر اضافه می کند:«به گونه ای که مؤرخان نقل کرده اند ارمنستان به سال بیست و پنجم،در اوایل ولایت ولید بن عقبه بن ابی معیط بر کوفه،فتح شد و ولید از جانب عثمان به ولایت کوفه نصب شده بود» (5).

ثانیا؛جنگ عبد الرحمن بن ربیعه در سال بیست و دوم واقع شده و کسی که با او

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 2035


1- اینکه می گویند این واقعه در سال دوم یا سوم خلافت عثمان اتفاق افتاده از این نظر است که در تاریخ آغاز خلافت عثمان اختلاف هست.برخی گفته اند که در دهۀ آخر ذی الحجه سال 23 مردم با عثمان بیعت کردند که در این صورت تشکیل کمیته در آغاز سال سوم خلافت عثمان خواهد بود.قولی دیگر حاکی است که در دهۀ اوّل محرم سال 24 با عثمان بیعت شده است که در این صورت تشکیل کمیته در اواخر سال دوم خلافت عثمان خواهد بود(ر.ک:تاریخ طبری؛ج 3،ص 304 و ج 4،ص 242).
2- فتح الباری،ج 9،ص 15.
3- الکامل فی التاریخ؛ج 3،ص 111.الفتوحات الإسلامیه؛ج 1،ص 175.
4- تاریخ طبری؛ج 4،ص 247-246.
5- فتح الباری؛ج 9،ص 14-13.

بوده حذیفه بن اسید غفاری بوده و نه حذیفه بن یمان عبسی (1).

ثالثا؛در سال سی ام،سعید به جای ولید به حکومت کوفه منصوب شد.او در این وقت،برای جنگ طبرستان آماده می شد و ابن زبیر و ابن عباس و حذیفه در این جنگ همراه او بودند (2).سعید تا سال سی و چهارم به مدینه بازنگشت و در سال بعد،عثمان به قتل رسید (3).بنابراین با توجه به این که سعید،عضو کمیتۀ یکسان کردن مصحف ها بوده است،اگر آغاز کار کمیته در سال سی ام بوده باشد،با حوادث ذکرشده تطبیق نمی کند و نیز با عضویت ابن زبیر و ابن عباس در آن کمیته سازگار نیست.

رابعا؛ذهبی نقل کرده که ابیّ بن کعب در سال سی ام درگذشته است.او اضافه می کند که واقدی گفته است:«این موضوع مسلّم است که ابیّ بن کعب قرآن را بر اعضای کمیته املا می کرده و او مرجع اولیۀ اعضای کمیته در مقابلۀ نسخه ها بوده است» (4).

خامسا؛حدیث یزید نخعی که قبلا نقل شد،حکایت می کند که این موضوع پیش از سال سی ام اتفاق افتاده است.در کلام ابن حجر نیز آمده که این واقعه در ابتدای ولایت ولید بر کوفه اتفاق افتاده است (5)و ولایت ولید بر کوفه در سال بیست و ششم و به روایت سیف،در سال بیست و پنجم بوده است (6).

سادسا؛استوارترین دلیل بر این که تاریخ آغاز یکسان کردن مصاحف در سال بیست و پنجم بوده،روایت ابن ابی داود از مصعب بن سعد است که می گوید:

«عثمان هنگام اقدام به جمع آوری قرآن،در خطبه ای اعلام کرد:پانزده سال است که پیامبرتان درگذشته است و شما دربارۀ قرآن دچار اختلاف شده اید.من تصمیم گرفته ام از تمام کسانی که چیزی از قرآن از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده اند بخواهم که بیاورد و در اختیار[کمیته]بگذارند» (7).

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 2036


1- تاریخ طبری؛ج 4،ص 155.
2- همان.ص 271-269.
3- همان؛ص 330 و 365.
4- ذهبی؛میزان الاعتدال؛ج 2،ص 84 و رجوع کنید به:طبقات ابن سعد؛ج 3،قسمت 2،ص 62.
5- فتح الباری؛ج 9،ص 14-13.
6- تاریخ طبری؛ج 4،ص 251.
7- مصاحف سجستانی؛ص 24.

با توجه به درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به سال دهم هجری،خطبۀ عثمان به وضوح تأیید می کند که سال آغاز یکسان کردن مصاحف،سال بیست و پنجم هجری بوده است.موضوع دیگر آنکه تنها ابن اثیر پیشنهاد حذیفه را برای یکسان کردن مصاحف،از حوادث سال سی ام هجری شمرده است.نقل او به گونه ای است که نمی توان تأیید کرد که از یک سند تاریخی اخذ کرده باشد.

از طرف دیگر،تعیین تاریخ رویدادهای مهم باید از روی تحقیق و بررسی انجام گیرد.طبری خود به تاریخ هایی که ذکر شده،چندان اعتماد نمی کند و احیانا در تاریخ وقوع رویدادی تردید می کند،مانند جنگ نهاوند که تاریخ وقوع آن را به گونه قطعی نقل نمی کند و آن را از حوادث سال هیجده و یا سال بیست و یک یاد می کند (1).

بنابراین برای شناخت دقیق تاریخ یک حادثه،نمی توان تنها به آنچه مورخان نقل کرده اند،اعتماد کرد.لازمۀ اعتماد به تاریخ صحیح وقوع یک حادثه،تحقیق و بررسی از جوانب مختلف است.

مراحل انجام برنامه

کمیتۀ یکسان کردن مصاحف در انجام مأموریت خود سه مرحلۀ اساسی را طی کرد:

1.جمع آوری منابع و مآخذ صحیح برای تهیۀ مصحف واحد و انتشار آن بین مسلمانان.

2.مقابلۀ مصحف های آماده شده با یکدیگر،به منظور حصول اطمینان نسبت به صحت آن ها و عدم وجود اختلاف بین آن ها.

3.جمع آوری مصحف ها و یا صحیفه هایی که قرآن در آن ها ثبت شده بود از تمامی بلاد اسلامی و محو و نابود کردن آن ها.

و بالاخره الزام همۀ مسلمانان به قرائت این مصحف و منع آنان از تلاوت مصحف ها و قرائت های دیگر.

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 2037


1- تاریخ طبری؛ج 4،ص 114.

ولی این کمیته،در این مراحل سه گانه،دقت لازم را به کار نبرد و در انجام وظایف خود اندکی تساهل ورزید.به خصوص در مرحلۀ دوم(مقابلۀ مصاحف)که نیازمند دقّت و بررسی بیشتری بود.

در مرحلۀ جمع آوری مصحف ها و محو آن ها،عثمان به این نحو عمل کرد که افرادی را به بلاد مختلف فرستاد و مصحف ها و صحیفه هایی را که قرآن در آن ها ثبت شده بود جمع آوری کرد و دستور داد تا آن ها را بسوزانند (1).

یعقوبی می گوید:«تمام مصحف ها را از تمام اطراف و اکناف جمع آوری کردند و آن ها را در مخلوطی از آب و سرکه جوشاندند و شستند.برخی نیز گفته اند:آن ها را سوزاندند.تنها مصحف ابن مسعود محفوظ مانده بود که وی از تسلیم آن به عبد اللّه بن عامر(والی کوفه)خودداری کرد.بر اثر همین خودداری،عثمان او را به مدینه احضار کرد.ابن مسعود به مسجد مدینه وارد شد.عثمان در حالی که به ایراد خطبه مشغول بود،گفت:چهارپایی بدسگال بر شما وارد می شود.ابن مسعود نیز به درشتی با او سخن گفت.آن گاه عثمان دستور داد،پای او را گرفته به زمین کشیدند تا آنکه پهلوی او شکسته شد،عایشه به صدا درآمد و سخنان بسیاری گفت» (2).

در ابتدای امر عثمان تصور می کرد یکی کردن مصاحف کار آسانی است،لذا گروهی را برای انجام آن گرد آورد که شایستگی کافی نداشتند.سرانجام به گروهی دیگر متوسل شد که افراد لایق و با کفایتی چون سیّد قرّاء و صحابی بزرگ ابیّ بن کعب در میان آنان بود (3).صحیفه هایی را نیز که در عهد ابو بکر قرآن در آن ها ثبت شده و نزد حفصه بود طلب کرد.حفصه در ابتدای امر از تسلیم آن ها به عثمان خودداری کرد و شاید نگران آن بود که از بین برود.تا آن که عثمان تعهد کرد که آن ها را به وی بازگرداند و او نیز پس از این تعهد،صحیفه های مذکور را در اختیار عثمان گذاشت تا به عنوان سندی موثّق،مورد مقابله با دیگر مصاحف و استنساخ قرار گیرد (4).

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 2038


1- صحیح بخاری؛ج 6،ص 226.
2- تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 160-159.
3- تهذیب التهذیب؛ج 1،ص 187.طبقات ابن سعد؛ج 3،قسمت 2،ص 62.
4- مصاحف سجستانی؛ص 9.صحیح بخاری؛ج 6،ص 226.

از طرف دیگر،عثمان به همۀ مسلمانان اعلام کرد که هرکس،هر قسمت از قرآن را که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده است،در اختیار کمیته بگذارد (1).بر اثر این اعلام،مردم الواح و استخوان ها و چوب هایی را که قرآن بر آن نوشته شده بود،آوردند.شاید کمیتۀ جمع آوری قرآن،این انتظار را داشت کسانی که در آخرین عرضۀ قرآن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حاضر بودند،آیات قرآن را در اختیارشان قرار دهند.ابن سیرین می گوید:

«اگر آیه ای مورد اختلاف قرار می گرفت،ثبت آن را به تأخیر می انداختند برخی گفته اند که منظور از تأخیر در ثبت آن،این بوده است که نسخه های کسانی را که در آخرین عرضۀ قرآن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حاضر بوده اند،به دست آورند» (2).

انس بن مالک گفته است:«من از کسانی بودم که آیات را بر نویسندگان املا می کرد.

چه بسا آیه ای مورد اختلاف واقع می شد،در این صورت نظر کسانی را که آیۀ مورد اختلاف را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده بودند می خواستند.اگر این گونه افراد در مدینه نبودند،ما قبل و ما بعد آیه را برای آنان می نوشتند و از آنان می خواستند تا قسمت مورد اختلاف را آن گونه که شنیده اند بنویسند یا خود حاضر شوند» (3).

ابیّ بن کعب نیز قرآن را بر آنان املا می کرد و آنان به ثبت آن می پرداختند.یا اینکه آیۀ مورد اختلاف را برای وی می فرستادند و او پس از تصحیح،آن را بازمی گرداند .

در حدیث ابو العالیه آمده است که آنان قرآن را از مصحف ابیّ بن کعب جمع آوری می کردند.ابیّ بن کعب شخصا آیات را املا می کرد و گروهی می نوشتند (4).

عبد اللّه بن هانی بربری(غلام عثمان)نقل می کند:«من نزد عثمان بودم و می دیدم که نسخه های مختلف مصحف ها را با یکدیگر مقابله می کردند.عثمان استخوان کتف گوسفندی را به من داد که در آن این کلمات نوشته شده بود:«لم یتسنّ»و«لا تبدیل للخلق اللّه»و«فأمهل الکافرین»؛من آن را نزد ابیّ بن کعب بردم و او آن ها را به این گونه تصحیح کرد: «لَمْ یَتَسَنَّهْ» (5)و «لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ» (6)و «فَمَهِّلِ الْکٰافِرِینَ» (7).

در مرحلۀ مقابلۀ مصحف ها با یکدیگر سهل انگاری های آشکاری رخ داد

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 2039


1- مصاحف سجستانی؛ص 24.
2- همان؛ص 25.
3- همان؛ص 21.
4- همان؛ص 30.
5- بقره 2:259.
6- روم 30:30.
7- طارق 86:17.ر.ک:الاتقان؛ج 1،ص 183.

به گونه ای که در مصحف های عثمانی،اشتباهات و تناقض های املایی فاحشی وجود داشت.تا آنجا که مصحف های فرستاده شده به اطراف با یکدیگر کاملا تطبیق نمی کرد.مسئولیت این امر بر اعضای کمیته و به خصوص عثمان است که بر این اشتباهات واقف شد،ولی چاره ای نیندیشید و مسامحه کرد.

ابن ابی داود نقل می کند که برخی از مردم شام می گفتند:«مصحف ما و مصحف بصره صحیح تر از مصحف کوفه است»زیرا هنگامی که عثمان دستور داد مصحف ها را بنویسند،مصحفی را که برای کوفه تهیه کرده بودند بر مبنای قرائت عبد اللّه بن مسعود بود و پیش از آن که این مصحف با سایر نسخه ها مقابله و تصحیح شود،برای آنان فرستاده شد.اما مصحفی که برای شام و نیز مصحفی که برای بصره تهیه شده بود،پس از مقابله و تصحیح آن ها فرستاده گردید (1).

این امر بر آن دلالت دارد که مصحف ها را پیش از مقابلۀ دقیق آن ها با یکدیگر به سرتاسر بلاد پهناور اسلامی فرستاده اند.چنان که وجود اختلاف میان مصحف های شهرهای مختلف-به نقل ابن ابی داود (2)-دلیل بر سهل انگاری در امر مقابلۀ نسخه ها و حصول اطمینان به صحت آن ها است.

ابن ابی داود موضوع دیگری را نیز نقل می کند که حاکی از سهل انگاری عجیب تری در این امر مهم است.او می گوید:«هنگامی که نسخه های مصحف ها آماده شد،یکی از آن ها را نزد عثمان بردند.او آن را مشاهده کرد و گفت:چه خوب و زیبا تهیه کرده اید.ولی اشتباهاتی در آن دید و گفت اگر املاکننده از قبیلۀ«هذیل»و نویسنده از قبیلۀ«ثقیف»بود،این اشتباهات رخ نمی داد و افزود:ولی عرب طبق زبان مادری،آن را درست می خواند» (3).

آیا باید گفت:این چه بی تفاوتی بی موردی است،کتاب خدا شایستۀ عنایت و اهتمام بیشتری نبود تا این که از اشتباه املایی و خطای نوشتاری خالی باشد؟ علاوه بر این،این آرزوی عثمان چه معنایی دارد؟آیا او نمی توانست از اول املاکنندگانی از هذیل و نویسندگانی از ثقیف انتخاب کند،در حالی که صلاحیّت و

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 2040


1- مصاحف سجستانی؛ص 35.
2- همان؛ص 49-39.
3- همان،ص 33-32.

شایستگی آنان را برای انجام این کار مهمّ می دانست؟ولی او به جای این افراد شایسته،کسانی را از اطرافیان خود انتخاب کرد و سرانجام این انتخاب نابجا، سبب پیدایش اختلاف در قرائت قرآن در زمان های بعد گردید.

تعداد مصحف های عثمانی

مورّخان در شمارۀ مصحف های تهیه شده هم آهنگ که به اطراف بلاد اسلامی فرستاده شده است،اختلاف دارند.ابن ابی داود تعداد آن ها را شش نسخه می داند که هریک به یکی از شش مرکز مهم اسلامی آن روز ارسال شد.این شش مرکز عبارتند از مکّه،کوفه،بصره،شام،بحرین و یمن.وی اضافه می کند که علاوه بر این شش نسخه،یک نسخه نیز در مدینه نگه داشته شد که آن را به نام«امّ»و یا«امام» می نامیدند (1).یعقوبی دو نسخۀ دیگر را بر این تعداد اضافه کرده که به مصر و الجزیره فرستاده شده است (2).مصحفی که به هر منطقه ای فرستاده شده بود،در مرکز منطقه حفظ می شد و از روی آن،نسخه های دیگری استنساخ می شد تا در دسترس مردم قرار گیرد.و تنها قرائت این مصحف ها رسمیت داشت و هر نسخه و یا قرائت که با این مصحف های هم آهنگ،مخالف بود،غیر رسمی و ممنوع شناخته می شد و استفادۀ از آن ها موجب مجازات بود.

مصحف مدینه مرجع عمومی بود و اگر میان مصحف های فرستاده شده در بلاد دیگر،اختلافی پیدا می شد،برای رفع اختلاف و تصحیح آن ها مصحف مدینه ملاک قرار می گرفت و مطابق با آن،مصحف های دیگر تصحیح می شد.

گفته شده است عثمان همراه هر مصحف،یک قاری قرآن نیز به منطقۀ مورد نظر اعزام می کرد،تا قرائت قرآن را مطابق با آن مصحف به مردم بیاموزد؛از جمله عبد اللّه بن سائب همراه با قرآن مکّه و مغیره بن شهاب همراه با مصحف شام و ابو عبد الرّحمن سلمی با مصحف کوفه و عامر بن عبد القیس با مصحف بصره به مناطق مذکور اعزام شدند.افراد دیگری به همین ترتیب به مناطق دیگر فرستاده

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 2041


1- همان؛ص 34.
2- تاریخ یعقوبی؛ج 2،ص 160.

شدند.زید بن ثابت نیز از جانب خلیفه به عنوان قاری مدینه تعیین گردید (1).

مقامات حکومت و عمّال خلیفه،عنایت و توجّه خاصی به این مصحف ها و حفاظت از آن ها داشتند،و همین علاقه و توجه زیاد مردم نسبت به حفظ آن ها، موجب بقا و دوام آن ها گردید.پس از گذشت زمانی طولانی،تغییرات و دگرگونی هایی در این مصحف ها به وجود آمد که نقطه گذاری و علامت گذاری و تقسیم آن به حزب ها از آن جمله اند.آخرالامر،خط این مصحف ها که خط کوفی ابتدایی بود،به خط کوفی متعارف تبدیل شد.در زمان های بعد،نوشتن قرآن با خط نسخ زیبای عربی و دیگر خطوط متداول گردید.این تغییرات به تدریج مصحف های اولیه را که در زمان عثمان نوشته شده بود،به دست فراموشی سپرد و رفته رفته اثری از آن ها باقی نماند.

یاقوت حموی(متوفای 626)نقل می کند که مصحف عثمان بن عفان در مسجد دمشق است که می گویند به خط خود اوست (2).این مصحف را فضل اللّه العمری (متوفای 749)دیده و می گوید:«مصحف عثمانی به خط عثمان بن عفان در سمت چپ مسجد دمشق باقی است» (3).البته در جایی ذکر نشده است که عثمان به خط خود مصحفی نوشته باشد و شاید مصحف یادشده ،همان مصحف شام بوده که تا آن زمان باقی بوده است.

ابن کثیر(متوفای 774)نیز از این مصحف یاد کرده،ولی نوشتن آن را به عثمان نسبت نداده است.او گفته است:«مشهورترین مصحف عثمانی در روزگار ما مصحفی است در شام که در نزدیکی رکن شرقی مقصورۀ مسجد دمشق محفوظ است.این مصحف در گذشته در شهر«طبریه»بوده و در حدود سال 518 هجری از آنجا به دمشق منتقل شده است.من آن را دیده ام،کتابی است قطور با خطی زیبا و روشن و پخته و با مرکبی خوب.در ورق هایی نوشته شده بود که به گمان من از پوست شتر بود» (4).

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 2042


1- مناهل العرفان؛ج 1،ص 397-396.
2- یاقوت حموی؛معجم البلدان،ج 2،ص 469.
3- مسالک الأبصار فی ممالک الأمصار؛ج 1،ص 195.
4- فضائل القرآن؛ص 49.

جهانگرد معروف،ابن بطوطه(متوفای 779)می گوید:«در رکن شرقی مسجد و در مقابل محراب خزانه ای است بزرگ که در آن مصحفی را که عثمان بن عفان به شام فرستاده است،قرار داده اند.این خزانه را در هر جمعه،پس از نماز باز می کنند و مردم برای بوسیدن آن هجوم می آورند.در همین جا،مردم دربارۀ حل اختلافات و دعاوی خود با یکدیگر،قسم یاد می کنند» (1).گفته شده است که این مصحف همچنان در مسجد دمشق باقی بود تا این که به سال 1310 هجری دست خوش حریق گردید (2).

دکتر صبحی صالح می گوید:«دوست من،استاد دکتر یوسف العش،به من گفت که قاضی عبد الحسن الأسطوانی به او گفته که مصحف شام را قبل از سوختن دیده و آن در مقصورۀ مسجد دمشق در محفظه ای چوبی نگهداری می شد» (3).

استاد زرقانی می گوید:«هم اکنون دلیل قاطعی بر وجود مصحف های عثمانی در دست نداریم تا چه رسد به آنکه محل وجود آن را تعیین کنیم».

دربارۀ برخی از مصحف های تاریخی که در کتابخانه های مصر موجود است، گفته می شود که از مصاحف عثمانی است.ولی در صحت این انتساب تردید بسیار است،زیرا در این مصاحف علایم و نقوشی مانند نشانه ها و علایم فصل و جدایی بین سوره ها و علایمی برای تعیین اعشار قرآن وجود دارد.در حالی که می دانیم مصحف های عثمانی از این قبیل علایم و نشانه ها عاری بوده است.

در خزانۀ حرم امام حسین علیه السّلام مصحفی است منسوب به عثمان که با خط کوفی کهن نوشته شده است.با توجه به خالی بودن حروف آن از علایم و حجم بسیار بزرگ آن،با مصحف مدینه و یا مصحف شام هم آهنگ و همانند است.به خصوص که کلمۀ«یرتدّ» (4)از سورۀ مائده را به صورت«یرتدد»ضبط کرده است.به احتمال قوی این قرآن،از یکی از قرآن های عثمانی استنساخ شده و رونوشتی از یکی از آن هاست (5).

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 2043


1- رحلۀ ابن بطوطه؛ج 1،ص 54.
2- احمد بن علی مقریزی؛الخطط؛ج 5،ص 279.
3- صبحی صالح؛مباحث فی علوم القرآن؛پاورقی،ص 89.
4- مائده 5:54.
5- مناهل العرفان؛ج 1،ص 398-397.

همچنین مصحفی که برخی از اوراق آن در خزانۀ علوی در نجف اشرف موجود است،به امیر مؤمنان علیه السّلام نسبت داده شده و گفته اند که به خط آن حضرت است.این قرآن به خط کوفی کهن نوشته شده و در آخر آن آمده که آن را علیّ بن ابو طالب به سال چهلم هجری نوشته است.

استاد ابو عبد اللّه زنجانی می گوید:«من ماه ذو حجّه سال 1353 در کتابخانۀ علوی در نجف مصحفی را به خط کوفی دیدم که در پایان آن نوشته شده بود:«کتبه علیّ بن أبی طالب فی سنه أربعین من الهجره»و به علت تشابه بین«أبی»و«أبو»در رسم الخط کوفی،گمان می رود که«کتبه علیّ بن ابو طالب»می باشد (1).

در موزۀ مسجد امام حسین در قاهره نیز مصحفی است که گفته می شود علیّ بن ابی طالب علیه السّلام آن را به خط خود نوشته است.این قرآن به خط کوفی کهن است.استاد زرقانی دربارۀ این مصحف گفته:«ممکن است نویسندۀ آن علی علیه السّلام بوده و یا به امر او در کوفه کتابت شده است».

ابن بطوطه می گوید:«در مسجد امیر المؤمنین علی علیه السّلام در بصره مصحفی که عثمان در هنگام کشته شدن آن را قرائت می کرد،موجود است و آثار خون او بر ورقی که در آن آیۀ «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (2)نوشته شده باقی است» (3)که البته بعید است.

سمهودی از محرز بن ثابت نقل کرده است که او گفت:«به من خبر رسید که مصحف عثمان به دست خالد بن عمرو بن عثمان رسید.وقتی که مهدی(عباسی)به حکومت رسید،آن مصحف را به مدینه فرستاد و آن همان قرآنی است که امروز در مدینه خوانده می شود.با رسیدن آن مصحف به مدینه مصحف حجاج که در درون صندوقی در پایین منبر قرار داشت،کنار گذاشته شد.

ابن زباله گفته است:مالک بن انس به من گفت:حجاج به شهرهای مهم مصحف هایی را فرستاده بود.به مدینه هم مصحفی بزرگ فرستاد.این مصحف در صندوقی که در طرف راست ستونی که نشانۀ مقام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است،قرار داشت و

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 2044


1- تاریخ القرآن،ص 46.
2- بقره 2:137.
3- رحلۀ ابن بطوطه،ج 1،ص 116.

روزهای پنجشنبه و جمعه صندوق باز می شد.پس از آن که مهدی عباسی مصحف باارزشی به مدینه فرستاده و در صندوق گذاشته شد،مصحف حجاج برداشته شد».

سمهودی می گوید:«در مورد این مصحفی که امروز در قبه ای در وسط مسجد است و منسوب به عثمان می باشد،کسی چیزی نگفته است».

ابن نجّار اوّلین کسی است که شرح حال مصحف های مساجد را نوشته است؛او می گوید:مصحف های اوّلیه به مرور زمان کهنه شده است و اوراق آن ها متفرق گردیده و چیزی از آن ها باقی نمانده است» (1).

مشخصات کلی مصحف های عثمانی

مصحف های عثمانی از نظر ترتیب سوره ها،نزدیک به مصحف هایی است که صحابه نوشته بودند و بر همان شیوه،سوره های بزرگ مقدم بر سوره های کوچک ترتیب یافت.حروف مصحف های عثمانی خالی از نقطه و علایمی بوده است که اعراب کلمات را نشان می دهد.این مصحف ها به احزاب و اعشار و اخماس، تقسیم بندی نشده بود و مملوّ از غلطهای املایی و تناقض هایی در رسم الخط بوده است.که علت آن،ابتدایی بودن خطی است که صحابه در آن زمان می شناخته اند.مشخصات کلی مصحف ها به شرح ذیل است:

1.ترتیب:قبلا گفته شد که ترتیب مصحف عثمانی،همان ترتیبی است که در مصحف کنونی وجود دارد و با ترتیبی که در مصحف های صحابه در آن وقت به کار برده شده بود و به خصوص با مصحف ابیّ بن کعب،تطبیق می کرد.تنها در مواردی اندک با آن ها مطابقت نداشت؛از جمله این که در مصحف های صحابه،سورۀ یونس در زمرۀ هفت سورۀ بزرگ به شمار می آمد و هفتمین (2)یا هشتمین (3)این سوره ها بود.

اما عثمان،سورۀ انفال و سورۀ برائت را به عنوان یک سوره،در مرتبۀ هفتم از

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 2045


1- سمهودی؛وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی؛ج 2،ص 668-667.
2- در مصحف ابن مسعود.
3- در مصحف ابیّ بن کعب.

سوره های بلند(طوال)قرار داد و سورۀ یونس را در شمار سوره های مئین درآورد و محل آن را تغییر داد.ابن عباس به این عمل عثمان اعتراض کرد و گفت:«به چه علت سورۀ انفال را که از سوره های مثانی است (1)و سورۀ برائت را که از سوره های مئین است،یک سوره به حساب آورده و«بسم الله الرحمن الرحیم»را از اول سورۀ برائت حذف کرده اید و در شمار سوره های بزرگ قرار داده اید؟»عثمان در پاسخ گفت:«سوره هایی بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل می شد و پس از نزول آن ها،آیاتی نازل می گردید.پیامبر کاتبان وحی را احضار می کرد و به آنان می فرمود:این آیه ها را در فلان محل از فلان سوره بنویسید.سورۀ انفال از سوره هایی است که در اوایل هجرت در مدینه نازل شد و سورۀ برائت از نظر نزول،از آخرین سوره هاست.ولی مضمون این دو سوره با یکدیگر شبیه است و من گمان می کردم این دو سوره،یکی است.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز درگذشت و بیان نکرد که برائت دنبالۀ سورۀ انفال است.از این جهت من آن دو را به هم پیوستم و«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»را بین آن دو ننوشتم و آن را در شمار هفت سورۀ بزرگ قرار دادم» (2).

این امر بر اجتهاد صحابه در ترتیب مصحف دلالت دارد.عثمان می دانست که گاهی آیه هایی از یک سوره،بعدا نازل می شد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله امر می کرد که آن ها را در محل خودش ثبت کنند.عثمان گمان کرد که به مناسبت وجود تشابه بین سیاق کلی سورۀ برائت و سورۀ انفال،سورۀ برائت دنبالۀ سورۀ انفال است (3).این تشابه در سیاق،از این جهت است که مضمون هر دو سوره تشدید در نکوهش دشمنان اسلام،کافران و منافقان،و تشویق مؤمنان بر پایداری و مبارزه در جهت تثبیت کلمه اللّه در زمین است.در هر صورت با توجه به اینکه مطلبی از این جهت در مورد این دو سوره نقل نشده است،عثمان آن دو را به هم پیوست و آن را یک سوره به شمار

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 2046


1- سورۀ انفال در مصحف ابن مسعود،از سوره های مثانی و در مصحف ابیّ بن کعب در زمرۀ سوره های مئین است.
2- المستدرک؛ج 2،ص 221 و 330.
3- روایتی که عیاشی در جلد دوم،صفحه 73 تفسیر خود نقل کرده،حاکی است که انفال و برائت یک سوره است.در این مورد میان علما اختلاف است(ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 5،ص 2) ولی عیاشی ترجیح می دهد که یک سوره به حساب آید؛زیرا پایان هر سوره با«بسم اللّه…»که آغاز سورۀ دیگری است،معلوم می شد(تفسیر عیاشی؛ج 1،ص 19).

آورد و هفتمین سوره از سوره های بزرگ قرار داد.شاید عثمان توجه نکرده است که سورۀ برائت،به عنوان هشدار و وعدۀ عذاب به کافران نازل شد. ازاین رو با نام خداوند که رحمت محض است نازل نگردیده است،زیرا متناسب نیست که هشدار و وعدۀ عذاب با رحمت آغاز گردد.از این جهت است که امیر مؤمنان علیه السّلام فرموده:

«بسم اللّه…برای امان است،در حالی که سورۀ برائت تکیه بر شمشیر دارد» (1).

با این کیفیت،مصحف عثمانی با دیگر مصحف ها اختلافاتی دارد،ولی این اختلافات جزئی است؛و فقط از نظر تقدم و تأخر برخی سوره هاست.

2.نقطه و علامت:مصحف های عثمانی به مقتضای شیوه نگارش که در آن دوره میان مردم عرب رایج بود از هر نشانه و علامتی که حروف نقطه دار و بی نقطه را مشخص کند،خالی بود.و لذا بین ب و ت و یا و ثا تفاوتی نبود.و نیز ج و ح و خ از یکدیگر تشخیص داده نمی شدند.همچنین حرکت و اعراب کلمات،به وسیلۀ فتحه،کسره،ضمه و تنوین نشان داده نمی شد.خواننده خود باید به هنگام قرائت با توجه به قرائن،آن ها را از یکدیگر تمیز می داد،و وزن کلمه و چگونگی اعراب آن را شخصا می شناخت.

ازاین رو در صدر اوّل،قرائت قرآن فقط به سماع و نقل موکول بود و جز از طریق شنیدن،قرائت قرآن تقریبا ممتنع بود.مثلا بین کلمه های«تبلو»،«نبلو»،«نتلو»، «تتلو»و«یتلو»هیچ فرقی وجود نداشت.همچنین کلمۀ«یعلمه»از«تعلمه»،«نعلمه» و«بعلمه»تشخیص داده نمی شد. ازاین رو چه بسا آیۀ «لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَهً» (2)به صورت «لمن خلقک» خوانده می شد.

ذیلا نمونه هایی از قرائت های مختلف که بر اثر خالی بودن مصحف ها از نقطه رخ داده است،آورده می شود:

سورۀ بقره،آیه 259:«ننشزها»،«ننشرها»،«تنشرها» (3).

سورۀ آل عمران،آیه 48:«یعلّمه»،«نعلمه» (4).

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 2047


1- المستدرک؛ج 2،ص 330.الاتقان؛ج 1،ص 65.مجمع البیان ج 5 ص 2.
2- یونس 10:92.
3- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 2،ص 368.
4- همان؛ص 444.

سورۀ یونس،آیۀ 30:«تبلو»،«تتلو» (1).

سورۀ یونس،آیه 92:«ننجّیک»،«ننحّیک» (2).

سورۀ عنکبوت،آیه 58:«لنبوّئنّهم»،«لنثوینّهم»،«لنبوینّهم» (3).

سورۀ سبأ،آیه 17:«نجازی»،«یجازی» (4).

سورۀ حجرات،آیه 6:«فتبیّنوا»،«فتثبتوا» (5).

در هر صورت خالی بودن مصحف ها از علایم و نشانه ها علّت عمدۀ پیدایش اختلاف قرائت در زمان های بعد بود،زیرا مردم به شنیدن و حفظ کردن قرآن اتکا داشتند و در طول زمان اشتباهاتی در نقل و یا شنیدن آیه ای رخ می داد،زیرا این یک واقعیت است که انسان هر اندازه که در حفظ کردن مطلبی دقت کند،بالاخره در معرض فراموشی و اشتباه قرار دارد.مگر آن که مطلب مورد نظر را به وسیلۀ کتابت ضبط کند، ازاین رو گفته شده است:«ما حفظ فرّ و ما کتب قرّ».به علاوه نفوذ و رخنۀ اقوام غیر عرب در جزیره العرب و گسترش تعداد و جمعیت آنان با گسترش قلمرو اسلام،خود موجب وجود اختلاف در قرائت می شد.بنابراین ایجاب می کرد که اعضای کمیتۀ یکی کردن مصاحف،در وقت خود،نسبت به آیندۀ امّت اسلامی توجه کنند و راه حلّی برای جلوگیری از ایجاد اختلاف و خلل در قرائت قرآن بیابند.

ولی روحیۀ اهمال و سهل انگاری که در آن وقت بر مسئولان غالب بود،مانع از انجام چنین کاری شد.

ابن جزری تصور کرده است که مسئولان آن روز،به عمد و از روی حکمتی،از به کار بردن علایم و نشانه ها خودداری کرده اند می گوید:«از این جهت بوده است تا نوشتار قرآن هرگونه قرائتی را که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رسیده است پذیرا باشد،زیرا در آن روزگار،بر حفظ و سماع اتّکا می شد نه بر خطّ و نوشتار» (6).

زرقانی نیز با این توجیه غیر مقبول موافقت کرده گوید:«در آن دوره کلمات قرآن را بدون نقطه و علامت کتابت کردند تا قرائت های گوناگون را پذیرا باشد» (7).با آن که

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 2048


1- همان؛ج 5،ص 105.
2- همان؛ص 130.
3- همان؛ج 8،ص 290.
4- همان؛ص 384.
5- همان؛ج 3،ص 94 و ج 9،ص 131.
6- النشر فی القراءات العشر؛ج 1،ص 7.
7- مناهل العرفان؛ج 1،ص 251.

روشن است که در آن زمان خط عربی بدون نقطه و علامت بوده و عرب در آغاز آموختن و کتابت بوده و نقطه گذاری و علامت گذاری را نمی دانسته است،لذا تصوّر ابن جزری و زرقانی خالی از وجه و سخنی بی مورد است.

3.ناهنجاری نوشتاری:وضع خط برای رساندن معنایی است که به وسیلۀ الفاظ در موقع تکلّم اراده می شود.در واقع کتابت و نوشتن،نمایان گر لفظی است که بیان کننده معنا و مفهوم مورد نظر است.بنابراین لازم است کتابت به طور کامل با لفظی که بدان تکلم می شود،مطابقت داشته باشد؛و عین آنچه گفته می شود نوشته شود، تا بدین ترتیب خط بدون هیچ کاستی و زیادت،مقیاس برای لفظ باشد.

از طرف دیگر،روش های انشا و شیوۀ نوشتن و کتابت،با این قاعده کاملا منطبق نیست.ولی ما دام که این موارد اختلاف بین عموم مصطلح است و همگان بر وفق آن عمل می کنند،اشکالی به وجود نمی آورد و خللی در بیان مقصود ایجاد نمی کند، زیرا«قرآن»به قرائت آن بستگی دارد نه به کتابت.

اما رسم الخط مصحف عثمانی،در مقایسه با رسم الخط عمومی و متداول، دارای ناهنجاری های املایی فراوان و تناقض های بسیار در نحوۀ نوشتن کلمات می باشد.به گونه ای که اگر قرآن از طریق سماع و تواتر در قرائت ضبط نمی شد و مسلمانان این روش را از پیشینیان خود به ارث نمی گرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمی کوشیدند،امروزه قرائت صحیح بسیاری از کلمات محال می نمود.

علت این امر،عدم آشنایی عرب به فنون خط و روش های کتابت،در آن زمان بوده است.بلکه جز تعداد کمی از آنان نوشتن و کتابت را نمی دانستند و خطی را هم که این عدۀ اندک بدان می نوشته اند،خطی ابتدایی و در حد بسیار پایین و اولیه بوده است.آثار باقی مانده از صدر اوّل،این موضوع را نشان می دهد (1).علاوه بر این کسانی را که عثمان برای کتابت مصحف انتخاب کرده بود،افرادی بودند که به غایت نسبت به شیوۀ کتابت بی اطلاع بودند و هر چند که در آن وقت،خط در مرحلۀ ابتدایی بود؛ولی آنان بسیار بد خط بودند.همان گونه که ابن ابی داود نقل

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 2049


1- ر.ک:مقدمۀ ابن خلدون؛ص 419 و 438.

می کند:

پس از تکمیل نسخه های مصاحف،مصحفی را نزد عثمان بردند؛وی پس از دیدن آن گفت:«چه نیکو و زیبا تهیه کرده اید.ولی در آن ناهنجاری هایی رخ داده که عرب خود می توانند آن را به نحو صحیح تلفظ کنند».سپس گفت:«اگر املاکننده از قبیلۀ هذیل و نویسنده از قبیلۀ ثقیف بود،چنین اشتباهاتی در آن پیدا نمی شد» (1).

از این گفتار بر می آید که عثمان می دانسته است که قبیلۀ هذیل در آن وقت به روش های انشا آشنایی کامل داشته و قبیلۀ ثقیف به حسن کتابت و خوبی خط معروف بوده اند.در حالی که مصحف ارائه شده به او فاقد چنین مزایایی بوده است.

ازاین رو بر عثمان این ایراد وارد است که چرا افرادی از دو قبیلۀ هذیل و ثقیف را برای این امر مهم انتخاب نکرد تا بدین گونه بی دقّتی و بی توجّهی صورت نگیرد؟! ثعلبی در تفسیر خود،ذیل آیۀ «إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ» (2)می گوید:«عثمان گفت:در این مصحف ناهنجاری هایی دیده می شود که هر عربی به زبان خود آن را صحیح ادا می کند.به عثمان گفتند:آیا آن را تغییر نمی دهی؟و به عبارت دیگر آیا تصحیح نمی کنی؟او(از روی بی حالی یا سهل انگاری)گفت:لزومی ندارد،نه حلالی را حرام می کند و نه حرامی را حلال» (3).

ابن روزبهان در این مورد کوششی ناروا دارد،می گوید:«عدم تصحیح لفظ قرآن به وسیلۀ عثمان از این جهت بود که متابعت از شکل خط بر وی لازم بوده است.این لفظ به همان شکل در مصحف ها نوشته شده بود و تغییر آن جایز نبوده است و چون لغت برخی از عرب ها بوده،آن را تغییر نداد» (4).

مفهوم این گفتار که در مصاحف این چنین نوشته بوده است،روشن نیست منظور او کدام مصاحف است و چگونه می توان میان این گفته و آخرین قسمت آن مبنی بر اینکه«لغت بعضی عرب است»سازش داد؟

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 2050


1- المصاحف-سجستانی ص 33-32.
2- طه 20:63 طبق قرائت تشدید«انّ».
3- محمد حسن مظفر؛دلایل الصدق؛ج 3،ص 196.
4- همان؛ص 197.

در هر حال،سهل انگاری مسئولان آن زمان از نظر وجود اشتباهات و تناقضات در مصحف،برای همیشه مشکلاتی برای امت اسلامی ایجاد کرد.البته عدم تصحیح این اشتباهات در ادوار بعد از عثمان،از آن جهت بوده که در زمان های متأخّر،ممکن بود دشمنان به عنوان تصحیح قرآن و اصلاح ناهنجاری های آن،قرآن را دست خوش تحریف سازند و کتاب خدا بازیچه دست مغرضان و هواپرستان قرار گیرد.علی علیه السّلام در این باره فرموده است:«انّ القرآن لا یهاج الیوم و لا یحوّل»و همین فرمان به عنوان یک اصل و پایۀ قانونی برای همیشه مورد پذیرش مسلمانان قرار گرفت.لذا کسی را یارای آن نبود که قرآن را مورد دستبرد قرار دهد.

باید توجه کرد که بودن ناهنجاری های املایی در مصحف خللی در اساس و کرامت قرآن ایجاد نمی کند،زیرا:

اولا؛واقع قرآن آن است که خوانده می شود،نه آنچه نوشته می شود.کتابت به هر اسلوبی باشد،ما دام که قرائت صحیح و منطبق بر نحوۀ متداول در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و صحابۀ او باشد،موجب هیچ ضرر و زیانی نخواهد شد.به طوری که بیان شد،تردیدی نیست که مسلمانان از صدر اول تا امروز،نص قرآن را به گونۀ صحیح،حفظ کرده اند.

ثانیا؛تخطئۀ کتابت قرآن ایرادی است به نویسندگان اولیه از نظر جهل و یا سهل انگاری آنان و ایرادی به خود کتاب نیست که «لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (1).

ثالثا؛اشتباهات املایی که در مصحف همچنان باقی بوده و تغییر داده نشده، خود حجّتی است بر سلامت قرآن از هرگونه دستبرد و تحریف،زیرا تصحیح اشتباهات املایی که سزاوار بود انجام شود ولی برای حفظ کرامت،سلف دربارۀ آن اقدامی نکرده،دلیل روشنی است که در سرتاسر قرآن هیچ گونه تغییری صورت نگرفته است و موجب شده کسی جرأت نکند به آن دستبردی بزند.

اکنون نمونه هایی از مهم ترین اشتباهات رسم الخط موجود در قرآن را در ذیل می آوریم:

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 2051


1- فصّلت 41:42.

سوره/آیه/آیه/املاء صحیح بقره 1/164. «و اختلف اللّیل و النّهار» / «وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ» مائده 2/109. «علّم الغیوب» / «عَلاّٰمُ» انعام 3/5. «یأتیهم انبؤا» /«انباء» انعام 4/26. «و ینون عنه» / «یَنْأَوْنَ عَنْهُ» انعام 5/52. «بالغداوه» / «بِالْغَدٰاهِ» است و«و»بدون هیچ علت شناخته شده ای زاید است.

انعام 6/94. «فیکم شرکؤا» / «شُرَکٰاءُ» هود 7/87. «مٰا نَشٰؤُا» /«ما نشاء» یوسف 8/87. «إنّه لا یایئس» / «لاٰ یَیْأَسُ» ابراهیم 9/9. «أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا» /«نبأ» ابراهیم 10/21.«فقال الضّعفؤا»/«الضعفاء» کهف 11/23. «و لا تقولنّ لشأی» / «لِشَیْءٍ» کهف 12/77. «لو شئت لتّخذت» / «لاَتَّخَذْتَ» طه 13/94. «قال یبنؤمّ» / «یَا بْنَ أُمَّ» نمل 14/21. «ا و لااذبحنّه» / «لَأَذْبَحَنَّهُ» است و الف بدون هیچ علت معقولی اضافه شده است.

نمل 15/29.«یا ایّها الملؤا»/«الملأ» روم 16/13.«شفعؤا»/«شفعاء» صافّات 17/106.«لهو البلؤ المبین»/«البلاء» ص 18/13. «و اصحاب لئیکه» / «الْأَیْکَهِ» زمر 19/69. «و جای بالنّبیّین» / «وَ جِیءَ» غافر 20/50. «و ما دعؤا الکافرین» /«و ما دعاء» هرگاه در نظر بگیریم که مصحف های آن روز بدون نقطه و فاقد هرگونه علامت و نشانه بوده است،به خوبی درمی یابیم که قرائت قرآن از روی مصاحف در آن روزگار تا چه حد با مشکل روبرو بوده است.مثلا خوانندۀ مصحف از کجا بداند که الف« لاأذبحنّه»زاید است و نباید خوانده شود و یا چگونه بفهمد که یکی از دو«یا»ی «بأیید»در آیۀ «وَ السَّمٰاءَ بَنَیْنٰاهٰا بِأَیْدٍ» (1)زاید می باشد،و یا در کلمۀ«نشؤا»بدون هیچ علامتی از کجا خواننده می فهمد که واو زاید است و الف ممدوده است و تلفظ همزه بعد از الف است؟

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 2052


1- ذاریات 51:47.

موضوع عجیب تر وجود تناقض در رسم الخط مصحف عثمانی است؛به نحوی که کلمه ای را در جایی به شکلی نوشته اند و همان کلمه را در جای دیگر به شکلی دیگر و این خود نشان می دهد که نویسندگان اوّلیه تا چه حدّ از شناخت اصول کتابت به دور بوده اند تا آنجا که حتی نتوانسته اند دست کم روش واحدی در ثبت و ضبط کلمات اتخاذ کنند.چنان که در آیۀ 247 سورۀ بقره کلمۀ«بسطه»با سین و در آیۀ 69 از سورۀ اعراف با صاد«بصطه»نوشته شده است.و نیز کلمۀ«یبسط»در آیۀ 26 سورۀ رعد با سین و در آیۀ 245 بقره با صاد ضبط گردیده است.از این قبیل تناقضات در مصحف عثمانی زیاد وجود دارد.

اینک نمونه هایی از این تناقضات را در زیر می آوریم:

سوره/آیه/املاء قدیم/سوره/آیه/املاء معاصر کهف 1/77. «لو شئت لتّخذت» /اسراء /73 «إِذاً لاَتَّخَذُوکَ» شعراء 2/176. «اصحاب لئیکه» ص /13حجر 78 و ق /14 «أَصْحٰابُ الْأَیْکَهِ» ابراهیم 3/21. «فقال الضّعفؤا» /توبه /91 «لَیْسَ عَلَی الضُّعَفٰاءِ» یونس 4/49. «فلا یستئخرون ساعه» /اعراف /34 «لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَهً» غافر 5/50. «و ما دعؤا الکافرین» /رعد /14 «وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ» حج 6/10. «لیس بظلّام للعبید» /آل عمران /182 «لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ» فرقان 7/9. «ضربوا لک الامثل» /اسراء /48 «ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ» قمر 8/6. «یوم یدع الداع» /بقره /221 «وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّهِ» بقره 9/28. «فأحبکم ثمّ یمیتکم» /حج /66 «أَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» قریش 10/2. «إی لفهم رحله» /قریش /1 «لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ» طه 11/94. «قال یبنؤمّ» /اعراف /150 «قٰالَ ابْنَ أُمَّ» هود 12/87. «فی اموالنا ما نشؤا» /حج /5 «فِی الْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ» ابراهیم 13/34. «و إن تعدّوا نعمت اللّه» /نحل /18 «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللّٰهِ» فاطر 14/43. «فلن تجد لسنّت اللّه» /فتح /23 «و لن تجد لسنه الله» فاطر 15/40. «علی بیّنت منه» /محمّد /14 «عَلیٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ»

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 2053

سوره/آیه/املاء قدیم/سوره/آیه/املاء معاصر یوسف 16/25. «لدا الباب» /غافر /18 «لَدَی الْحَنٰاجِرِ» الحاقه 17/11. «طغا الماء» /النازعات /17 «إِنَّهُ طَغیٰ» کهف 18/23. «و لا تقولنّ لشأی» /کهف /45 «وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ» مؤمنون 19/24.«فقال الملؤا»/مؤمنون /33 «وَ قٰالَ الْمَلَأُ» الرحمن 20/31. «أَیُّهَ الثَّقَلاٰنِ» /یس /59 «أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ»

دیدگاهی غلوّآمیز

برخی از کسانی که به آداب و رسوم گذشته سخت پایبندند ،تصور کرده اند که رسم الخط مصحف به دستور خاصّ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به همین گونه و شکل فعلی تدوین شده است و نویسندگان اولیه دخالتی در نحوۀ نوشتن کلمات نداشته اند و در پس این ناهنجاری های نوشتاری،سرّی پنهان و حکمتی نهفته است که جز خدا،کسی از آن آگاه نیست.

ابن المبارک از شیخ و استاد خود،عبد العزیز الدباغ نقل می کند که او گفته است:

«رسم الخط قرآن سرّی از اسرار خداوند است و تعیین آن از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است.آن حضرت دستور داده است که قرآن را به این شکل بنویسند و نویسندگان بر آنچه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده اند،هیچ نیفزوده اند و از آن هم چیزی نکاسته اند…گوید:…

صحابه و دیگران به اندازۀ سر مویی در رسم الخط مصحف دخالت نداشته اند و آن، صرفا توقیفی و تعیین شدۀ از جانب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است.اوست که فرموده به این شکل تدوین شود؛جایی با الف زاید و جایی بدون الف،آن را بنویسند.زیرا این ها اسراری است که عقل ها بدان راه نمی برد و سرّی از اسرار خداست که خاصّ کتاب عزیز اوست؛نه دیگر کتاب های آسمانی.همان گونه که نظم قرآن معجزه است،رسم الخط آن نیز معجزه می باشد.عقل ها،چگونه به سرّ آوردن الف در«مائه»و حذف آن از «فئه»و اضافه کردن«یاء»به«بأید»و«بأیّکم»و نوشتن آن ها به صورت«بأیید»و «بأییکم»پی می برد و یا چگونه می توان فهمید که چرا در کلمۀ«سعوا»در سورۀ حج با الف نوشته می شود؛ولی همین کلمه در سورۀ سبأ بدون الف«سعو»نوشته می شود.باز چرا کلمۀ«عتوا»در هرجا که باشد با اضافۀ الف و تنها در سورۀ فرقان،

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 2054

بدون الف و به صورت«عتو»نوشته می شود؟و از همین قبیل است سرّ زیادت الف در«آمنوا»و حذف آن از«باؤ»و«جاؤ»و«تبوّءو»و«فاؤ»در سورۀ بقره.تمام این ها اسرار الهی و اغراض حکمت آمیز پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که بر مردم پوشیده می باشد،زیرا این ها اسرار باطنی است که جز از طریق موهبت الهی،قابل درک نیست و مانند الفاظ و حروف مقطعه ای است که در اوایل سور است و دارای اسراری بزرگ و معانی بسیاری است که بیشتر مردم بدان اسرار پی نمی برند و چیزی از معانی الهی که بدانها اشاره شده،درک نمی کنند و رسم الخطی که در قرآن به کار رفته از همین قبیل است» (1).

برخی تلاش کرده اند تا اسرار این نحو از رسم الخط را کشف کنند.لذا با تکلّف آشکار اظهار نظرهایی کرده اند.مثلا تصور کرده اند که زیادت الف در«لأذبحنّه» دلالت بر آن دارد که ذبح واقع نشده است.و زیادت«یا»در «وَ السَّمٰاءَ بَنَیْنٰاهٰا بِأَیْدٍ» (2)برای اشاره به تعظیم قدرت الهی است که به وسیلۀ آن،آسمان را بنا نهاده است و با هیچ قدرت و نیروی دیگر مشابهت ندارد و این به مقتضای این قاعدۀ معروف است که«زیاده المبانی تدلّ علی زیاده المعانی» (3).

ابو العباس مراکشی معروف به ابن البناء(متوفای 721)در کتاب خود«عنوان الدلیل فی مرسوم التنزیل»به تفصیل در این زمینه توضیح داده است.او تشریح کرده که وضعیت این حروف در خط،بر حسب اختلاف و چگونگی معانی کلمات است که از اسرار و حکمت های پنهانی حکایت دارد.از جملۀ این حکمت ها توجه به عوالم غیب و شهود و مراتب وجود و مقامات است.در ذیل گزیده ای از گفته های او را می آوریم که نشان دهندۀ میزان غلوّ و مبالغۀ او دربارۀ رسم الخط می باشد:

1.اضافه کردن الف در«لأذبحنّه»برای توجّه دادن به این معنا است که ذبح از عذابی که در صدر آیه ذکر شده شدیدتر است. «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ» (4).

2.الف در«یرجوا»و«یدعوا»اضافه شده است تا بر آن دلالت کند که فعل به

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 2055


1- مناهل العرفان،ج 1،ص 376-375.
2- ذاریات 51:47.
3- مقدمۀ ابن خلدون؛ص 419.مناهل العرفان؛ج 1،ص 367.
4- نمل 27:21.

علت در برداشتن ضمیر فاعل،از اسم سنگین تر است. ازاین رو وقتی فعل را خفیف و سبک به حساب می آورند،هر چند که جمع باشد،الف آن حذف می شود.مانند «سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ» (1)زیرا سعی در اینجا سعی باطل است و ثبوتی در عالم وجود ندارد.

3.در آیۀ «کَأَمْثٰالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ» (2)الف بعد از همزه اضافه شده است تا بر سفیدی و جلای آن نسبت به مروارید غیر مکنون و غیر پوشیده دلالت داشته باشد، لذا در آیۀ «کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ» (3)الف اضافه نشده است.

4.الف در«مائه»اضافه شده ولی در«فئه»نیامده است.زیرا«مائه»مشتمل بر کثرت از نظر دو رتبۀ آحاد و عشرات است.

5.در آیۀ «وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» (4)الف اضافه شده و به صورت«و جایء یومئذ» نوشته شده تا دلیل بر آن باشد که این مجیء و آمدن آشکار است.

6.در «سأوریکم آیاتی» (5)واو اضافه شده است تا بر آن دلالت کند که عالم وجود در بالاترین مرتبۀ وضوح است.

7.در آیۀ «و السّماء بنیناها بأیید» (6)یا اضافه شده است تا تفاوت آن را با«الأیدی»که جمع«ید»است،نشان دهد.زیرا منظور در آیه،ید به معنای دست نیست،بلکه منظور قدرت و قوتی است که خداوند به وسیلۀ آن آسمان را بنا کرده است.این قدرت و قوت برای ثبوت در وجود،سزاوارتر از«الایدی»جمع«ید»است و به همین مناسبت«یا»به آن اضافه شده است.

8.واو از آیۀ «سَنَدْعُ الزَّبٰانِیَهَ» (7)ساقط شده برای این که در آن سرعت فعل و اجابت شعلۀ جهنم و شدت عمل مقصود است.

9.واو از «وَ یَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ» (8)حذف شده تا بر آن دلالت کند که انجام کار بد و شرّ برای انسان آسان است و انسان در انجام شر سرعت به کار می برد،همچنان که

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 2056


1- سبأ 34:5.
2- واقعه 56:23.
3- طور 52:24.
4- فجر 89:23.
5- انبیا 21:37.
6- ذاریات 51:47.
7- علق 96:18.
8- اسراء 17:11.

در انجام کار خیر سستی می ورزد.

10.در سورۀ بقره آیۀ 247 کلمۀ«بسطه»با سین و در آیۀ 69 از سورۀ اعراف با صاد نوشته شده است؛زیرا با سین به معنای سعۀ جزئی و با صاد به معنای سعۀ کلی است (1).

دکتر صبحی صالح در این زمینه می گوید:«تردیدی نیست که این مطالب،غلوّ و مبالغه ای است دربارۀ تقدیس رسم الخط مصحف عثمانی و تکلّفی است که ما فوق آن تصور نمی شود،زیرا از منطق دور است که رسم الخط را امری توقیفی و با دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بدانیم و یا تصور کنیم که مشتمل بر اسراری است؛همان گونه که فواتح برخی از سور دارای اسرار است.هیچ موردی برای مقایسۀ رسم الخط با حروف مقطعۀ اوایل سور که قرآن بودن آن ها به تواتر ثابت است،وجود ندارد.این ها اصطلاحاتی است که نویسندگان آن زمان منظور کرده اند و عثمان نیز با این اصطلاحات موافقت کرده است» (2).

علاّمه ابن خلدون می گوید:«برخی از افراد ناآگاه گمان کرده اند که صحابه صنعت خط را به خوبی و به طور کامل می دانسته اند و برخی از نوشته های آنان که مخالف قواعد است،از روی حکمت و علّتی بوده است.اینان در مورد زیادت الف در «لأاذبحنّه» می گویند برای توجه به عدم وقوع ذبح است و در زیادت یا در«بأیید» معتقدند که به منظور جلب توجه بر کمال قدرت الهی است.و از این قبیل مطالب که هیچ اصلی ندارد،جز گفتاری بدون دلیل که قابل توجیه نیست» (3).

عجیب تر آنکه محمد طاهر الکردی،در آستانۀ قرن پانزدهم هجری،به قهقرا بازگشته و دربارۀ رسم الخط مصحف عثمانی،به مبالغه و غلوّی فاحش دچار گردیده و پس از بیان برخی از ناهنجاری های رسم الخط عثمانی و تناقضات موجود در آن گفته است:«بر ماست که بدانیم چرا نویسندگان اولیۀ مصحف،قواعد صحیح کتابت را رعایت نکرده و چرا در نوشتن مصحف روش واحدی را در پیش

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 2057


1- ر.ک:البرهان؛ج 1،ص 430-380.
2- مباحث فی علوم القرآن؛ص 277.
3- مقدمۀ ابن خلدون؛باب 5،ص 419 و باب 6،ص 438.

نگرفته اند؟این سؤالی است که باید کسانی که به امر عثمان مصحف را نوشتند، پاسخ گویند.اما آنان در خاک آرمیده اند و ازاین رو دانشمندان گفته اند:رسم الخط مصحف،سرّی از اسرار است که هیچ کس از آن آگاه نیست…گوید:گمان سهو و خطا و جهل به اصول کتابت دربارۀ آنان به خود راه ندهید که این خیال باطلی است.

ما اعتقاد قطعی داریم که صحابه قواعد املا و کتابت را آن گونه که باید می دانسته اند و ما بر این گفته سه دلیل استوار داریم:

اوّل:علامه آلوسی در تفسیر خود،به نام روح المعانی می گوید ظاهرا صحابه رسم الخط را به خوبی می دانسته و به قواعد کتابت آگاه بوده اند.جز این که آنان در برخی از موارد،به عمد و از روی حکمت و فلسفه ای،بر خلاف این قواعد چیزی نوشته اند.

دوم:آنان با پادشاهان و امیران مکاتبه می کردند و ناچار باید کتابت را بخوبی دانسته باشند.

سوم:در عهد عثمان بیش از یک ربع قرن از اشتغال مردم جزیره العرب به امر کتابت و نوشتن گذشته بود.آیا معقول است که صحابه در این مدت طولانی،کتابت را به درستی فرا نگرفته باشند؟» (1).

گفتۀ علامه ابن خلدون که«به خیال بافی های این ناآگاهان توجه نکنید»ما را از دادن پاسخ به این قبیل بیهوده گویی ها بی نیاز می کند.ابن خطیب در ردّ این گونه گمان های بی پایه بیانی مفصل دارد که خلاصه ای از آن را نقل می کنیم:

گوید:جعبری در ضمن سخن خود دربارۀ ناهنجاری های مصحف می گوید:

«بزرگ ترین فایدۀ آن،این است که مانع اهل کتاب از قرائت مستقیم قرآن است.» ابن خطیب اضافه می کند:«یکی از بزرگان قرّاء سخنی این چنین بی اساس می گوید و با چنین سخنی،طرفداران لزوم وجود اغلاط در قرآن را تأیید می کنند.در حالی که بطلان و بی پایگی این سخن روشن است و در قرآن آیات بسیاری است که طرف خطاب آن اهل کتابند و آنان را به سوی ایمان می خواند.بنابراین چگونه آنان از تلاوت قرآن منع می شوند؟!»

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 2058


1- محمد طاهر الکردی؛تاریخ الخط العربی؛ص 102-101.

او سپس می گوید:«زشت ترین گفتاری که ممکن است،انسانی با عقل سالم و شناخت صحیح بگوید؛گفتار صباغ است که:«فوائد این رسم الخط بسیار و اسرار آن متعدد است.از جمله عدم امکان تلاوت آن،به جز با تعلیم و فراگیری از استاد است.شأن هر دانش نفیس و باارزشی آن است که از دسترس عمومی محفوظ باشد.» ابن خطیب در جواب این گفتار می گوید:«وا مصیبتا!آیا قرآن نیز همانند لگاریتم، طلسم،رمل،اسطرلاب،نجوم و علومی از این قبیل است که تصور می کنند نفاست آن ها در اسراری است که در آن ها نهفته و جز با کوشش و تلاش بسیار و پس از گذشت زمانی دراز نتوان بدان دست یافت؟خداوند می گوید: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ» (1)ولی شما می گویید که قرآن از دسترس مردم به دور باشد!بسی تصوری باطل و سخنی بی پایه و ساختگی است!آیا مصحف برای خواندن نوشته شده است و یا برای این که رمز و طلسم باشد و تنها قرّاء بتوانند آن را بخوانند و به هرکس که به آنان پول می دهد و خود را در اختیارشان قرار دهد بیاموزند و کسانی را که مال و موقعیتی ندارند از آموختن آن محروم کنند؟» ابن خطیب اضافه می کند که بسیاری از اهل علم و ادب را دیده و خود شنیده است که به علت آشنا نبودن به این رسم الخط عجیب و غریب و عدم شناخت اسلوب های قرائت،آن گونه که رسیده است،قرآن را به غلط قرائت و تلاوت می کنند (2).

با توجه به آنچه گذشت،ابن خطیب معتقد است که باید رسم الخط مصحف تصحیح شود و با خطی که همۀ مردم به خواندن آن قادر باشند،نوشته شود.همۀ دانشمندان معاصر بر همین عقیده اند و همۀ محققان،تبدیل رسم الخط قدیم را به رسم الخط کنونی جایز می دانند زیرا رسم الخط پیشین با دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نبوده، بلکه روش نویسندگان آن روز بوده یا کتابت در مراحل بدوی بوده و از دقت لازم برخوردار نبوده است.اما امروز با پیشرفت روش های کتابت و تکمیل آن که خواندن

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 2059


1- «همانا قرآن را سهل و آسان نمودیم تا یادآور همگان باشد».قمر 54:17.
2- الفرقان؛ص 86-63.

را برای همگان آسان کرده است،چاره ای جز تغییر رسم الخط گذشته به رسم الخط کنونی که همه بدان آشنا هستند و قرآن را در دسترس عامۀ مردم قرار می دهد، نیست.این امر موجب تحقق بخشیدن به منظوری است که قرآن برای آن نازل شده و آن هدایت و راهنمایی همگان برای همیشه است.

در این زمینه،قاضی محمد بن الطیب ابو بکر باقلانی(متوفای 403)در کتاب «الانتصار»می گوید:«خداوند شکل و نحوۀ خاصی از کتابت و نوشتن را بر مردم واجب نکرده است.برای نوشتن قرآن و نویسندگان مصاحف،رسم الخط خاصی معین نشده که موظف باشند بر طبق آن قرآن را ثبت کنند و از غیر آن بپرهیزند،زیرا وجوب این موضوع منوط به وجود مدرک شرعی است و در نصوص کتاب به این موضوع اشاره ای نشده است که باید کتابت،ثبت و ضبط قرآن به طریقه ای خاص و با خطی معین انجام گیرد و از آن تجاوز نشود.همچنین در سنت چنین مطلبی وجود ندارد و اجماع امت نیز این امر را واجب نشمرده؛و قیاسات شرعی نیز بر چنین موضوعی دلالت ندارد.بلکه سنت،دالّ بر آن است که قرآن را می توان به هر شکلی که آسان تر باشد نوشت،زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فقط به کتابت قرآن امر کرد و هیچ طریقۀ خاصّ و رسم الخط معینی را برای نوشتن آن معین نکرد و هیچ کس را از کتابت آن نهی نفرمود.از همین رو خطوط مصحف ها مختلف است و هر گروهی با روشی که بین خود آنان مصطلح و متداول بوده است،قرآن را نوشته اند.برخی بر طبق تلفظ کتابت می نموده و برخی زیاد و کم می کردند،زیرا می دانستند که رسم الخط هرگونه باشد اصطلاحی بیش نیست و بر مردم پوشیده نمی باشد. ازاین رو می توان خط آن را با حروف کوفی و خط اولیه نوشت،لام را به صورت کاف و الف ها را کج نگاشت؛ و می توان آن را به شکلی دیگر،حتی با خط و روش قدیم و یا با خط جدید و یا روشی میانه،کتابت کرد.اگر خطوط مصحف ها و بسیاری از حروف آن با یکدیگر تفاوت دارند و شکل و صورت آن ها یکنواخت نیست؛از این جهت است که مردم با آن ها موافقند،و در این منعی نمی بینند که هرکس و هر گروه بر طبق روشی که بین خودشان متداول است،آن را کتابت کنند.هر روشی که آسان تر و مشهورتر است، مورد قبول مردم قرار می گیرد.این هیچ اشکالی هم ندارد،برای این که طریقه ای

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 2060

مخصوص و خط معینی برای کتابت قرآن معین نشده است.آنچه معین شده است قرائت صحیح است و وسیلۀ قرائت به هر نحوی می تواند باشد.زیرا خط به منزلۀ علامت و نشانه و رسمی است که معرّف کلمه است و هر علامت و رسمی که بتواند این منظور را ادا کند،به کار بردن آن بلامانع است.

خلاصه هرکس مدعی است که برای کتابت قرآن باید رسم الخط معیّنی را به کار برد،ناگزیر از اقامۀ دلیل است؛و این دلیل کجاست؟» مطلبی که در بالا نقل شد،خلاصه ای است از گفتۀ قاضی ابو بکر باقلانی که شیخ عبد العظیم زرقانی آن را در مناهل العرفان آورده است.زرقانی پس از نقل خلاصۀ گفتۀ باقلانی،به گفته های او جواب داده است.اما سستی جواب های او در مقابل تحقیق محکم و استوار باقلانی بخوبی آشکار است (1).از این روست که دکتر صبحی صالح در دنبالۀ گفتۀ باقلانی می گوید:

«عقیدۀ قاضی ابو بکر در این زمینه،قابل قبول است.او دلایلی محکم و نظری دوراندیش دارد.عواطف و احساسات خود را دربارۀ بزرگ داشت پیشینیان،بر دلیل و برهان،مقدم نشمرده و میان آن دو خلط نکرده است.آنان که رسم الخط قرآن را توقیفی و همیشگی می دانند،گرفتار احساسات خود هستند.و عواطف و مذاق شخصی خود را در این امر دخالت داده اند.در حالی که عواطف و ذوق های شخصی نسبی است،و نباید آن ها را در امور دینی دخالت داد؛چه حقایق شرعی از ذوق و عاطفه استنباط نمی شود» (2).

اینک در جدول زیر،رسم الخط کلمات به شکل قدیم با رسم الخط معاصر مقایسه می شود.در این جدول کلماتی مانند«الرحمن»و«العلمین»و«الصراط»که الف آن ها حذف شده و تعداد آن ها در مصحف عثمانی زیاد است،آورده نشده است.باید توجه داشت که حذف الف از این کلمات بر وفق خط کهن کوفی است که از خط سریانی بازگرفته شده.همچنین کلماتی که در آن ها به جای الف،واو و یا نوشته شده است مانند«صلاه»و«زکات»و«توریه»به علت کثرت و تکرار زیاد

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 2061


1- ر.ک:مناهل العرفان؛ج 1،ص 378-373.
2- مباحث فی علوم القرآن،ص 279.

آن ها در قرآن در این جدول نیامده است.از کلمات مکرر،فقط یک کلمه به عنوان نمونه که در اولین آیه آمده آورده شده است.این قبیل کلمات که در آیات و سوره های دیگر نیز تکرار شده با علامت«ک»مشخص شده است.

سوره/آیه/املاء قدیم/املاء معاصر بقره/33/یأدم (1)/یا آدم بقره/40/اسرائیل«ک»/اسرائیل بقره/71/الآن«ک» (2)/الآن بقره/87/عیسی ابن مریم/عیسی بن مریم بقره/90/بئس ما«ک»/بئسما بقره/164/اللیل«ک»/اللّیل بقره/186/الداع«ک»/الداعی بقره/226/فاءوا/فاءوا بقره/240/فی ما«ک»/فیما بقره/275/الربوا«ک»/الربا بقره/282/تسئموا (3)/تسأموا آل عمران/35/امرأت«ک»/امرأه آل عمران/75/الأمین (4)/الأمیّین آل عمران/79/ربّانیّین 4/ربّانیّین آل عمران/144/أ فاین«ک»/أ فإن آل عمران/153/تلون (5)/تلوون نساء/16/الذان/اللذان نساء/23/التی«ک»/اللاتی نساء/25/فمن ما«ک»/فممّا نساء/78/فمال هؤلاء«ک»/فما لهؤلاء مائده/18/أبنؤا/ابناء مائده/29/جزؤا«ک»/جزاء مائده/31/سوأه/سوأه انعام/5/أنبؤا«ک»/أنباء انعام/34/نباءی/نبأ انعام/52/بالغدوه (6)/بالغداه انعام/94/شرکؤا«ک»/شرکاء انعام/115/کلمت«ک»/کلمه انعام/144/أمّا«ک»/أم ما اعراف/6/فلنسئلن (7)/فلنسألنّ اعراف/20/ما وُری (8)/ما ووری اعراف/56/رحمت«ک»/رحمه اعراف/69/بطه (9)/بسطه اعراف/127/نستحی ی/نستحیی

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 2062


1- تنها یک همزه بر روی الف ترسیم شده.
2- یک همزه در جلوی لام ترسیم شده.
3- همزه بر روی میم ترسیم شده.
4- تنها یک یاء کوچک بالای یاء ترسیم شده.
5- یک واو کوچک بالای واو ترسیم شده.
6- یک الف کوچک بر آن ترسیم شده.
7- یک همزه بالای سین ترسیم شده.
8- یک واو کوچک بالای واو ترسیم شده.
9- سین کوچکی روی صاد ترسیم شده.

سوره/آیه/املاء قدیم/املاء معاصر انفال/38/سنّت/سنّه توبه/47/و لا اوضعوا/و لأوضعوا یونس/15/تلقاءی/تلقاء یونس/34/یبدؤا/یبدأ یونس/35/أمّن/أم من هود/87/بقیّت/بقیّه هود/87/ما نشؤا/ما نشاء هود/97/و ملاءیه/و ملأه(و ملئه) یوسف/25/لدا/لدی یوسف/87/تیأسوا (1)/تیأسوا یوسف/87/یایئس 1/ییأس یوسف/101/ولی ی/ولیی یوسف/110/استیأس 1/استیأس رعد/39/یمحوا/یمحو ابراهیم/9/نبؤا/نبأ ابراهیم/21/الضعفوا/الضعفاء حجر/95/المستهزءین/المستهزئین نحل/43/فسئلوا (2)/فسألوا نحل/48/یتفیؤا/یتفیأ نحل/86/رءا«ک»/رأی نحل/90/و ایتاءی/و ایتاء اسراء/11/یدع«ک»/یدعو سوره/آیه/املاء قدیم/املاء معاصر کهف/23/لشایء/لشیء کهف/38/لکنا/لکنّ کهف/48/ألن/أن لن کهف/63/أ رأیت/أ رأیت کهف/77/لتخذت/لاتخذت کهف/110/یرجوا«ک»/یرجو مریم/28/یأخت/یا أخت مریم/44/یأبت/یا أبت مریم/46/یأبرهیم/یا إبراهیم طه/18/أتوکؤا/أتوکأ طه/94/یبنؤم/یا ابن امّ طه/119/لا تظمؤا/لا تظمأ طه/121/سوآتهما (3)/سوءاتهما طه/130/ءاناءی/آناء انبیا/37/سأوریکم«ک»/سأریکم مؤمنون/24/الملؤا«ک»/الملأ مؤمنون/44/کل ما/کلّما نور/8/و یدرؤا/و یدرأ نور/13/جاءو«ک»/جاءوا نور/43/عن من/عمّن فرقان/21/و عتوا/عتوا فرقان/38/و ثمودا«ک»/و ثمود

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 2063


1- همزه ای بالای یاء ترسیم شده.
2- همزه ای پیش از لام ترسیم شده.
3- الف کوچکی بالای همزه ترسیم شده.

سوره/آیه/املاء قدیم/املاء معاصر فرقان/49/لنحی (1)/لنحیی شعراء/92/أین ما/أینما شعراء/94/الغاون«ک»/الغاوون نمل/21/لااذبحنه/لأذبحنه نمل/64/یبدؤا«ک»/یبدأ نمل/92/اتلوا/اتلو قصص/3/نتلوا/نتلو قصص/4/یستحی ی«ک»/یستحیی قصص/9/قرّت/قرّه روم/13/شفعؤا/شفعاء روم/16/لقاءی/لقاء روم/24/فیحی ی/فیحیی روم/30/فطرت/فطره روم/39/لیربوا«ک»/لیربو احزاب/37/لکی لا/لکیلا سبأ/5/سعو/سعوا غافر/15/التلاق/التلاقی غافر/32/التناد/التنادی سوره/آیه/املاء قدیم/املاء معاصر فصلت/29/الّذین (2)/اللّذین شوری/30/و یعفوا«ک»/و یعفو شوری/32/الجوار/الجواری شوری/51/وراءی/وراء دخان/43/شجرت/شجره الذاریات/47/بأیید/بأید مجادله/9/معصیت/معصیه ممتحنه/4/برءؤا (3)/برءاء تحریم/11/امرأت/امرأه تحریم/12/بکلمت (4)/بکلمات القلم/6/بأییکم/بأیّکم تکویر/8/الموءده (5)/الموؤده انشقاق/11/یدعوا/یدعو غاشیه/22/بمصیطر (6)/بمسیطر فجر/4/یسر/یسری فجر/23/و جایء/و جیء قریش/2/إی لفهم (7)/إیلافهم

پیدایش خط عربی
اشاره

اثری به دست نیامده است که بر آشنایی عرب حجاز به کتابت و خط در گذشتۀ دور دلالت داشته باشد.آنان اندکی پیش از ظهور اسلام با خط و کتابت آشنا شدند.

علت آن که کتابت و خط در میان عرب حجاز رایج نبوده،زندگی بدوی آنان بوده است.آنان همواره در حال کوچ کردن و رفت و آمد و یا جنگ و غارت به سر

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 2064


1- یاء کوچکی بالای یاء ترسیم شده.
2- تثنیه موصول است.
3- الف کوچک بالای همزه.
4- الف کوچک بالای میم.
5- واو کوچک بعد از همزه.
6- سین کوچک زیر صاد.
7- یک یاء کوفی کوچک و منفصل بعد از همزه.

می برده اند.این قبیل اشتغالات،آنان را از تفکر دربارۀ صنایع و از جمله کتابت که از صنایع مدنیّت و شهرنشینی است،بازمی داشت .جز برخی از آنان که به منظور تجارت به شام و عراق سفر می کردند،رفته رفته تحت تأثیر مردم متمدن آن مناطق قرار گرفتند و متخلّق به اخلاق آنان شدند؛و خط و کتابت را به عاریت از آنان گرفتند. ازاین رو با خط نبطی و یا سریانی آشنا شدند،و این دو نوع خط تا پس از فتوحات اسلامی در عرب باقی و معروف بود.

از خط نبطی خط نسخ به وجود آمد که امروز نیز شناخته شده و باقی است و از خط سریانی خط کوفی پیدا شد که خط حیری نامیده می شد.یعنی به«حیره»که شهری قدیمی و عربی در مجاورت کوفه است،منسوب بود،زیرا تغییر و تحوّل در خط سریانی در حیره رخ داد و پس از بنای کوفه و انتقال تمدن عرب به این شهر، اسم آن به خط کوفی تغییر کرد.این خط،زمانی طولانی میان عرب معروف و متداول بود.

خط نبطی را که به خط نسخ تبدیل شد،عرب ها در اثنای سفر تجارت خود به شام،از«حوران»آموختند.اما خط حیری و یا کوفی را از عراق گرفتند.عرب ها هر دو خط را نخست در نامه ها و نوشته های عادی و سپس در نوشته های مهم،مانند قرآن و حدیث به کار گرفتند.

یک دلیل بر آن که خط کوفی تحوّل یافتۀ خط سریانی است،آن که عرب به جای «کتاب»می نوشتند«کتب»بدون الف؛و نیز به جای«رحمان»می نوشتند«رحمن».

این از ویژگی های خط سریانی است که الف ممدود را در اثنای کلمات،نمی آورند.

موقع ظهور اسلام خط و کتابت میان عرب حجاز رایج نبود.تنها معدودی کمتر از بیست نفر با خط و نوشتن آشنا بودند.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنان را برای کتابت وحی استخدام کرد و مسلمانان را به آموختن خط و کتابت تشویق نمود.و روز به روز، تعداد کسانی که کتابت را می آموختند،رو به فزونی نهاد.

دو خط نسخ و کوفی میان مسلمانان باقی مانده و رواج یافت.مسلمانان نسبت به دگرگونی و تحسین و تزیین آن دو خط کوشیدند،تا آن که ابن مقله،در آغاز قرن چهارم هجری،در زیبایی خط نسخ کوشید و خط نسخ را به حد اعلای کمال خود

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 2065

به گونه ای که هم اکنون متداول است،رسانید.

با گذشت زمان خط کوفی-بر خلاف خط نسخ-سیر قهقرایی داشت.این خط حدود دو قرن رواج داشت،سپس از میان رفت و از آن پس مصحف ها با خط زیبای نسخ نوشته می شد (1).

اول کسی که نقطه را در مصحف به کار برد

خطی را که عرب ها از سریانی و نبطی اقتباس کردند بدون نقطه بود و خطوط سریانی تا امروز نیز بدون نقطه است.عرب ها تا نیمۀ قرن اوّل،خطوط اقتباسی را بدون نقطه می نوشتند.از این پس خط عربی دورۀ جدید خود را آغاز می کند.

دوره ای که نقطه و علایم حرکات کلمه وارد خط می شود.زمانی که حجاج بن یوسف ثقفی از جانب عبد الملک بن مروان(86-75)حاکم عراق بود،مردم با کار برد نقطه آشنا شدند و حروف نقطه دار را از بی نقطه مشخص ساختند.این کار به وسیلۀ یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم،شاگردان ابو الاسود دئلی متداول گردید (2).

علت این عمل وجود«موالی» (3)بود که در این زمان تعداد آنان رو به گسترش نهاده بود و سرزمین اسلامی پر بود از کسانی که با لغت عرب بی گانه بودند.برخی از آنان در زمرۀ دانشمندان و قرّاء به شمار می آمدند،در حالی که زبان آنان عربی نبود و ناگزیر انحرافاتی در تلفظ آنان وجود داشت. ازاین رو تغییراتی در قرائت رخ می داد که جامعۀ اسلامی را نگران ساخت.

ابو احمد عسکری (4)گزارش می دهد:مردم چهل و اندی سال تا زمان عبد الملک بن مروان با قرآن عثمانی سر و کار داشتند.سپس تغییرات فراوانی در قرائت آن رخ

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 2066


1- ر.ک:دائره المعارف القرن العشرین؛ج 3،ص 621.جرجی زیدان؛تاریخ تمدن اسلامی،ج 3،ص 60-58 ابن خلدون؛المقدمه؛ص 421-417.خلیل یحیی النامی؛اصل الخط العربی؛ج 3.ترکی عطیه بخط العربی الاسلامی؛ص 22.عبد الفتاح عباده؛انتشار الخط العربی؛ص 15-13.ناجی المصرف،مصور الخط العربی؛ ص 338.محمد طاهر الملکی الکردی؛تاریخ الخط العربی و آدابه؛ص 54.
2- دائره المعارف القرن العشرین؛ج 3،ص 722.مناهل العرفان؛ج 1،ص 400-399. تاریخ القرآن؛ص 68.
3- موالی به کسانی می گویند که غیر عرب اند و در میان عرب با آنان پیوند دارند.
4- ابو احمد عسکری؛التصحیف و التحریف؛ص 13.

داد،این تغییرات بیشتر در عراق گسترش یافت.حجاج بن یوسف،نگرانی خود را از این امر به کتّاب و نویسندگان خود اظهار کرد و از آنان خواست که برای حروف مشابه هم،علایم و نشانه هایی وضع کنند تا تشخیص آن ها از یکدیگر ممکن باشد.

گفته شده است که نصر بن عاصم،این امر را به عهده گرفت و نقطه گذاری را در حروف به کار برد (1).

استاد زرقانی می گوید:«اولین کسانی که نقطه را در مصحف به کار بردند، یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم،شاگردان ابو الاسود دئلی بودند» (2).

شکل حرکات و نشانه گذاری

خط عربی علاوه بر آنکه در ابتدا از نقطه خالی بود،شکل(علایم حرکات حروف و کلمات)،نشانه و علامت نیز نداشت.و طبعا مصحف نیز از هر علامتی که نشان دهندۀ حرکت کلمه و اعراب آن باشد،عاری بود.در ابتدای صدر اسلام، مسلمانان قرآن را در حفظ داشتند و با توجه به کثرت و عرب بودن حافظان قرآن، بالطبع قرآن را که به زبان آنان بود،صحیح می خواندند.بنابراین قرآن از خطا مأمون و مصون بود.به خصوص که مسلمانان به قرآن عنایت فراوان داشتند و آنان قرآن را از بزرگانی که به زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نزدیک بودند،فرا می گرفتند و امکانات حفظ و ضبط قرآن به گونۀ صحیح،در آن زمان موجود بود.

اما در پایان قرن اول که مسلمانان غیر عرب جامعۀ اسلامی فزونی یافت و با زبان عربی بی گانه بودند،به وضع علایم و نشانه هایی برای کلمات قرآن،نیاز مبرم پیدا شد.تا بدین وسیله از خطاها و اشتباهات در خواندن قرآن،جلوگیری به عمل آید.

مثلا هر عربی،طبعا کلمۀ کتب را در آیۀ «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ» (3)به صورت معلوم و همین کلمه را در آیۀ: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ» (4)به صورت مجهول می خواند.در حالی که غیر عرب تشخیص نمی داد که این کلمه معلوم است یا مجهول.کما این که

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 2067


1- ابن خلکان؛وفیات الأعیان؛ج 2،ص 32.
2- مناهل العرفان؛ج 1،ص 399.
3- انعام 6:54.
4- بقره 2:183.

ابو الاسود شنید که کسی کلمۀ«رسوله»در آیۀ «أَنَّ اللّٰهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» (1)به کسر لام می خواند که در این صورت معنای آن این است که خداوند از مشرکان و پیامبرش بیزار است.ابو الاسود با شنیدن این غلط فاحش گفت:«تصوّر نمی کردم که کار مردم به اینجا رسیده باشد»و لذا به زیاد بن ابیه که در آن زمان حاکم کوفه بود (53-50)مراجعه کرد و چگونگی جریان را با او در میان گذاشت.زیاد ابن ابیه،قبلا از ابو الاسود خواسته بود که در این باره چاره ای بیندیشد،ولی او سرباززده بود.تا این که این غلط فاحش را خود در تلاوت کلام خدا شنید و آن گاه در برآوردن خواستۀ زیاد ابن ابیه تصمیم گرفت (2)و گفت:«آن چه امیر بدان امر کرده انجام می دهم».

ابو الاسود نویسنده ای خواست تا از عهدۀ نوشتن آنچه او می گوید،بخوبی برآید.

نویسنده ای از قبیلۀ عبد قیس در اختیار او گذاشتند.ولی وی او را نپسندید.نویسندۀ دیگری را انتخاب کردند که زبردست بود و مورد قبول ابو الاسود واقع شد.

ابو الاسود به نویسندۀ مذکور گفت:«هر حرفی را که من با گشودن دهان ادا کردم (مفتوح خواندم)،نقطه ای بر بالای آن حرف بگذار و اگر دهان خود را جمع کردم (حرف را به ضمّه خواندم)نقطه ای در جلوی آن حرف قرار بده و اگر حرفی را کسره خواندم،نقطه ای در زیر آن حرف بنویس» (3).ابن عیاض اضافه می کند که ابو الاسود به نویسنده گفت:«اگر حرفی را با غنّه ادا کردم آن را با دو نقطه مشخّص کن و او همین کار را انجام داد» (4).

از این پس،مردم این نقطه ها را به عنوان علایمی برای نشان دادن حرکات حروف و کلمات به کار بردند؛ولی بیشتر این نقطه ها را با رنگی غیر از رنگی که خط مصحف با آن نوشته شده بود،می نوشتند و غالبا این رنگ قرمز بود.

پس از آن که نصر بن عاصم نقطه را برای تشخیص حروف نقطه دار از حروف بی نقطه در مصحف به کار برد،نقطه های سیاه به نقطه های رنگی تبدیل شد تا

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 2068


1- توبه 9:3.
2- می گویند:زیاد بن ابیه کسی را بر سر راه ابو الاسود گماشت تا به عمد این آیه را به غلط بخواند تا او را بر انجام خواستۀ زیاد تحریک کند(الخط العربی الاسلامی؛ص 26).
3- الفهرست؛ص 46، فن اول از مقالۀ دوم.
4- صدر،حسن،تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام؛ص 52.

نقطه هایی که علامت حرکت بوده با نقطه هایی که علامت اعجام است،اشتباه نشود و این دو نوع نقطه از یکدیگر تمیز داده شوند.

جرجی زیدان مصحف نقطه داری را به همین کیفیت در دار الکتب مصر دیده است.او می گوید:«این مصحف نخست در مسجد عمرو بن عاص،در مجاورت قاهره بوده و از کهن ترین مصحف های جهان است.ورق های آن بزرگ و خط آن با مرکب سیاه نوشته شده و نقطه های آن به رنگ قرمز است و همان طور که ابو الاسود توصیف کرده،نقطه های بالای حروف علامت فتحه و نقطه های زیرین علامت کسره و نقطه های جلو حروف نشانۀ ضمه است» (1).

در اندلس،مصحف ها را با چهار رنگ می نوشتند.رنگ سیاه برای حروف،رنگ قرمز برای نقطه هایی که علامت حرکت بوده،رنگ زرد برای همزه ها و رنگ سبز برای الف های وصل به کار می رفته است (2).

آخرین تغییرات تکمیلی

جلال الدین سیوطی گفته است:«در صدر اول،نشانۀ حرکات حروف به صورت نقطه بوده است.نقطۀ اول حروف علامت فتحه و نقطۀ آخر حروف علامت ضمه و نقطۀ زیرین حروف علامت کسره بشمار می آمده است.

علایمی که هم اکنون برای بیان حرکات حروف متداول است و مأخوذ از حروف می باشد،از ابتکارات خلیل بن احمد است.در این روش علامت فتحه عبارت است از شکل مستطیلی که در بالای حروف گذارده می شود و علامت کسره به همین شکل و در ذیل حروف به کار می رود.علامت ضمه واو کوچکی است در بالای حرف و تنوین بر حسب مفتوح بودن و یا مکسور بودن و یا مضموم بودن، به وسیلۀ دو علامت از نوع خود مشخص می شود».سیوطی اضافه می کند:«اولین کسی که همزه و تشدید را وضع کرد،خلیل بن احمد بود» (3).

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 2069


1- تاریخ تمدن اسلامی؛ج 3،ص 61.
2- الخط العربی الاسلامی؛ص 27 به نقل از:ابو عمرو عثمان بن سعید دانی در المقنع فی رسم المصاحف و نیز رجوع کنید به:تاریخ القرآن؛ص 68.
3- الاتقان؛ج 2،ص 171.ابو عمرو الدانی،کتاب النقط؛ص 133.

در طول زمان،عنایت و توجه مسلمانان به قرآن بیشتر می شد و مسلمانان تغییراتی در خط و رسم آن ایجاد می کردند و در پایان قرن سوم بود که رسم الخط قرآن به حد اعلای زیبایی خود رسید،مردم در نوشتن قرآن با خطوط زیبا و به کار بردن علایم و نشانه ها بر یکدیگر پیشی می گرفتند. آنجا که سر حرف«خ»را به عنوان علامت سکون حرف به کار بردند.این عمل اشاره به آن داشت که حرف ساکن،اخف از حرف متحرّک است.و برخی سر حرف«م»را برای علامت ساکن انتخاب کردند.برای حروف مشدّد،علامت سه دندانه و برای الف های وصل،سر حرف«ص»معین شد.همچنین صنعت خط و حاشیه نگاری رو به پیشرفت گذاشت و با ظرافت خاصی در مصحف ها به کار برده شد (1).

گفته شده است که تقسیم قرآن به قسمت های ده گانه و پنج گانه و حزب و جزء و تعیین علامت و نشانه برای آن ها،به موجب امر مأمون عباسی انجام گرفته است.

برخی گفته اند که حجاج به این کار دست زد.احمد بن الحسین گفته است:«حجاج، قرّاء بصره را گرد آورده و گروهی از میان آنان انتخاب کرد و از آنان خواست که حروف قرآن را شمارش کنند.آنان در طیّ چهار ماه این کار را به پایان رساندند و نشان دادند که قرآن دارای 77439 کلمه و 323015 و به قولی 340740 حرف است.نیمۀ قرآن با کلمۀ «وَ لْیَتَلَطَّفْ» (2)در سورۀ کهف مشخّص شده است.تعداد آیات قرآن 6236 آیه می باشد».

معروف است که تقسیم قرآن به 120 حزب و سی جزء،برای تسهیل قرائت آن در مکتب خانه ها و غیره بوده است (3).

ولی ابو الحسن علیّ بن محمد سخاوی(متوفای 643)از دانشمندان بزرگ در ادب و فقه و قرائات که در دمشق می زیست،در کتاب جمال القراء»تقسیم بندی قرآن را به 30 جزء و هر جزئی را به 12 قسمت،که مجموعا 360 قسمت باشد،به دانشمند نامی ابو عثمان عمرو بن عبید(متوفای 144)که از شیوخ معتزله و مردی زاهد پیشه بود،نسبت می دهد و می گوید که او با درخواست منصور(خلیفۀ عباسی

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 2070


1- تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام؛ص 52،نقل از سلامه بن عیاض،المصباح.
2- کهف 18:19.
3- ر.ک:البرهان،ج 1،ص 252-249.

متوفای 158)این کار را انجام داده است.

منصور دوانیقی از وی خواست تا قرآن را بر حسب ایام سال تقسیم بندی کند و برای تنظیم حفظ و قرائت روزانۀ قرآن آماده گردد.او به درخواست منصور پاسخ مثبت داد و با نظمی استوار این تقسیم بندی را انجام داد و در پایان هر جزء با خطّ زرّین نشانه گذاری کرد.

منصور آن را به فرزند خود مهدی تعلیم داد و سپس دیگران پیروی کرده،و کم کم این تقسیم بندی میان مسلمانان رواج یافت (1).

بلندترین سوره های قرآن،بقره و کوتاه ترین سوره کوثر است.طولانی ترین آیۀ قرآن،آیۀ«دین»یعنی آیۀ 282 سوره بقره است که دارای 128 کلمه و 540 حرف است و کوتاه ترین آیۀ«و الضّحی» (2)و پس از آن«و الفجر» (3)است.بزرگ ترین کلمه در قرآن «فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ» می باشد که دارای 11 حرف است (4).

احمد در مسند خود از اوس بن حذیفه روایت می کند که«من در میان گروهی از بنی مالک بودم که اسلام آورده و به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رسیدند.ما را در خیمه ای جای داده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه روزه در بازگشت از مسجد و پیش از رفتن به خانۀ خود نزد ما می آمد.او شب ها پس از نماز عشا نزد ما می ماند و از رفتاری که قوم وی در مکّه و پس از مهاجرت به مدینه با او داشتند،سخن می گفت.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شبی دیرتر از وقت همیشگی نزد ما آمد.علت تأخیر را از حضرتش پرسیدیم،فرمود:حزبی (قسمتی مشخّص)از قرآن[که مرسوم هر شب من بود تلاوت کنم]باقی مانده بود، خواستم آن را انجام داده به پایان برسانم،آن گاه از مسجد بیرون آیم.ما صبحگاه از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پرسیدیم:قرآن را چگونه حزب بندی می کنید؟گفتند:آن را به شش سوره،پنج سوره،هفت سوره،نه سوره،یازده سوره،سیزده سوره، تقسیم بندی می کنیم و حزب بندی سوره های مفصّلات(سوره های کوچک که آیه های کوتاه دارند)از سورۀ«ق»است تا پایان قرآن» (5).

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 2071


1- سخاوی،جمال القرّاء و کمال الإقراء،چاپ بیروت 1993 م،ج 1،ص 379-178.
2- ضحی 93:1.
3- فجر 89:1.
4- حجر 15:22.ر.ک:البرهان؛ج 1،ص 249 و 252.
5- مسند احمد؛ج 4،ص 343.

ظاهرا جملۀ اخیر گفتۀ خود اوس است که در دنبالۀ بیان اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و به مناسبت ذکر کرده است.زیرا در آن زمان قرآن به صورت مصحف و ترتیب یافته در نیامده بود،تنها سوره ها کامل شده بود و آن ها را برای آسان تر شدن قرائت بر حسب ایام یا اوقات به قسمت های مساوی تقسیم می نمودند.

قرآن در مراحل تکاملی خود

قرآن از صدر اول،به خصوص از ناحیۀ کتابت و زیبایی خط،با گذشت زمان سیر تکاملی داشته است.خطّاطان بزرگ،در زیبایی قرآن و تکمیل خط آن،سهم بسزایی داشته اند.نخستین کسی که در راه تکمیل کتابت مصحف و زیبایی خط آن قدم برداشت،خالد بن ابی الهیاج از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود که در حدود سال صدم هجری درگذشته است.او به خوشنویسی و داشتن خط زیبا معروف بود.

گفته اند که سعد،مولا و حاجب ولید،وی را برای کتابت مصحف و شعر و اخبار در دربار ولید بن عبد الملک(96-86)استخدام کرد.او کسی است که پس از تجدید بنا و توسعۀ مسجد نبوی در مدینه،به دست عمر بن عبد العزیز،سورۀ شمس را با طلا بر محراب آن مسجد نوشت.این تجدید بنا به سال 90 هجری پایان یافت (1).

عمر بن عبد العزیز از خالد خواست که مصحفی با همین خط برای او بنویسد و او مصحفی را با زیبایی تمام نوشت.عمر بن عبد العزیز آن را پذیرفت و بر او آفرین گفت.اما خالد مبلغ زیادی را برای انجام این کار می خواست،که عمر از پرداخت آن خودداری کرده و مصحف را به او پس داد.

محمّد بن اسحاق(ابن الندیم)می گوید:«مصحفی را به خط خالد بن ابی الهیاج از اصحاب علی علیه السّلام دیدم.این مصحف در مجموعۀ خطوط تاریخی محمد بن الحسین معروف به ابن ابی بعره بود که پس از او به عبد اللّه بن حانی رسید» (2).

خطاطان تا اواخر قرن سوم هجری مصحف ها را با خط کوفی می نوشتند.از این پس،در اوایل قرن چهارم،خط زیبای نسخ جای خط کوفی را گرفت.اولین مصحف

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 2072


1- تاریخ یعقوبی؛ج 3،ص 30 و 36.
2- الفهرست؛ص 9 فن اول از مقالۀ اول و ص 46 فن اول از مقالۀ دوم.

به خط نسخ،به دست خطّاط معروف محمّد بن علیّ بن الحسین بن مقله(328-272)نوشته شد.گفته شده است:وی اولین کسی است که به خط ثلث و نسخ نوشت.او که در علم هندسه تخصص داشت،با رسم حروف هندسی و بنا نهادن قواعد و اصول آن،خط عربی اسلامی را تغییر داد و بدان زیبایی بخشید.

این کار منحصر به اوست و تاکنون در میان امت اسلامی خطّاطی با این مهارت یافت نشده است.تعدادی از مخطوطات تاریخی،مانند مصحف موجود در موزۀ هرات در افغانستان منسوب به اوست و گفته اند که او دو بار قرآن را نوشت (1).

خط نسخ عربی در قرن هفتم هجری،به دست یاقوت بن عبد اللّه موصلی(متوفای 689)به حدّ اعلای کمال خود رسید.او با خط زیبای خود هفت مصحف نوشت.این مصحف ها با انواع خطوط نوشته شده بود و پیشوای دیگر نویسندگان قرار گرفت (2).کلّیه مصحف ها تا قرن یازدهم هجری بر شیوۀ خط یاقوت نوشته می شد.در اول قرن دوازدهم ترک های عثمانی،به خصوص پس از فتح مصر به دست سلطان سلیم،خط عربی اسلامی را مورد توجه قرار دادند و به دست خطّاطان فارسی که در امپراتوری عثمانی خدمت می کردند در پیشبرد و تکمیل این خط کوشیدند.سلطان سلیم تمام خطاطان،نقاشان و هنرمندان را در پایتخت خود گرد آورد.اینان انواع جدیدی از خطوط عربی،مانند خط رقعی،خط دیوانی، خط طغرایی و خط اسلامبولی را پدید آوردند،که همچنان در نوشته ها متداول است.

برخی از خطّاطان عثمانی که شهرت بسیار یافتند عبارتند از:حافظ عثمان(متوفای 1110)و سید عبد اللّه افندی(متوفای 1144)و استاد راسم(متوفای 1169)و ابو بکر ممتازبک مصطفی افندی،که خط رقعی را اختراع کرد.این خط از سهل ترین و ساده ترین خطوط عربی است.او قواعد این خط را وضع نمود و اولین بار با این خط کتابت کرد.ابو بکر ممتازبک در زمان سلطان عبد المجید خان و به سال 1280 هجری این خط را عرضه کرد.

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 2073


1- الخط العربی الاسلامی؛ص 155.الخطاط البغدادی،ص 16.
2- الخط العربی الاسلامی؛ص 171.مصور الخط العربی؛ص 92.

چاپ مصحف ها نیز مانند کتابت آن،در دوره های مختلف رو به کمال داشته است.نخستین بار در حدود سال 950 هجری مطابق 1543 میلادی،قرآن در بندقیه به چاپ رسید.ولی پس از چاپ،مقامات کلیسا به معدوم کردن آن دستور دادند.پس از آن در سال 1104 هجری مطابق با 1692 میلادی هنکلمان (1)در شهر هامبورگ به چاپ قرآن همت گماشت.پس از وی در سال 1108 هجری مطابق با 1696 میلادی ماراکی (2)در«پادو» (3)به چاپ قرآن دست زد.

به سال 1200 هجری مطابق با 1785 میلادی،مولا عثمان در«پطرزبورگ» روسیه،قرآن را چاپ کرد و این اولین چاپ اسلامی قرآن بود.نظیر آن در«قازان»نیز به چاپ رسید.

فلوگل (4)نیز در سال 1252 هجری مطابق با 1836 میلادی در شهر«لیپزیگ» (5)(6)به چاپی مخصوص از قرآن دست زد.این چاپ از قرآن به علت املای سادۀ آن با استقبال بی نظیر اروپاییان روبه رو شد.اما مانند دیگر چاپ های اروپایی در جهان اسلام توفیقی به دست نیاورد.

اولین دولت اسلامی که به چاپ قرآن اقدام کرد و اقدام آن با موفقیت روبه رو شد،«ایران»بود.این دولت اسلامی دو چاپ سنگی زیبا و منقّح از قرآن تهیه کرد.

این چاپ ها که در حجمی بزرگ ارائه شده و دارای ترجمه در ذیل هر سطر بود و برخوردار از فهرست های متعدد بود.اولین نسخه به سال 1243 هجری مطابق با 1827 میلادی در تهران و دومین نسخه در سال 1248 هجری مطابق با 1832 میلادی در تبریز به چاپ رسید.در این زمان در هند نیز قرآن چاپ و منتشر شد.

به دنبال آن،از سال 1294 هجری مطابق با 1877 میلادی،ترکیۀ عثمانی به چاپ های مختلفی از قرآن دست زد که در نهایت زیبایی و استواری قرار داشت.

در سال 1323 هجری مطابق با 1905 میلادی،روسیۀ تزاری به چاپ قرآنی به خط کوفی و به حجمی بزرگ همت گماشت؛که تصور می رفت یکی از مصحف های

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 2074


1- . Hincklemann .
2- . Maracci .
3- . Padoue .
4- . کlugel .
5- . Leipzig .
6- شهری بندری است در شمال ایتالیا.

اولیۀ عثمانی است.این قرآن خالی از نقطه و علایم فتحه و کسره بود.چند ورق از اول آن افتاده و آخر آن نیز ناقص بود.این قرآن از آیۀ هشتم سورۀ بقره: «وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ» آغاز و به آیۀ چهارم از سورۀ زخرف:

«وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» پایان می یافت.این قرآن در سمرقند پیدا شده بود و در اختیار کتابخانۀ سلطنتی در پطرزبورگ بود و انستیتوی آثار در «تاشکند»آن را با همان حجم اصلی و خصوصیات دیگر در پنجاه نسخه فتوگرافی کرده،به مهم ترین دانشگاه های کشورهای اسلامی هدیه نمود.نسخه ای از این قرآن در کتابخانۀ دانشگاه تهران(با شمارۀ 14403 DSS )موجود است.

در سال 1342 هجری مطابق با 1923 میلادی،کشور مصر به چاپ قرآن اقدام نمود.چاپ این قرآن به وسیلۀ کمیته ای با تعیین وزارت اوقاف آن کشور و به سرپرستی مشایخ الازهر انجام شد.این نسخه از قرآن با پذیرش جهان اسلام روبه رو شد و چاپ های بسیاری بر اساس آن انجام گرفت.

در سال 1370 هجری مطابق با 1950،عراق نیز به چاپ نفیسی از قرآن دست زد.همچنین سراسر جهان اسلام به چاپ و نشر قرآن به بهترین صور و زیباترین انواع چاپ همت گماشتند.این روش همچنان در جهان اسلام ادامه دارد.

همچنین قرآن دیگری از خطّاطی سوری به نام«عثمان طه»رواج یافت.این قرآن در کشورهای سوریه،عربستان،ایران،لبنان و دیگر کشورهای اسلامی چاپ شد.

ویژگی این چاپ تنظیم آیات در صفحه و تقسیم منظم حزب ها و جزءهای سی گانه قرآن است (1).

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 2075


1- برای اطلاع بیشتر از خط عثمان طه و ویژگی های آن رجوع کنید به:خرمشاهی،بهاء الدین؛قرآن پژوهی؛ ص 657.

فصل چهارم : قرّاء و قرائات سبع

اشاره

قرائت قرآن و تلاوت آیات آن یکی از مهم ترین مسایل قرآن به شمار می رود، به طوری که از همان ادوار نخستین پیوسته عدّه ای به این کار همت گماشته و عهده دار قرائت قرآن و تعلیم آن در جامعۀ اسلامی بوده اند.طبقات قرّاء شامل بزرگان صحابه چون عبد اللّه بن مسعود،ابیّ بن کعب،ابو الدرداء و زید بن ثابت در طبقۀ اول؛عبد اللّه بن عباس،ابو الاسود دوئلی،علقمه بن قیس،عبد اللّه بن سائب، اسود بن یزید،ابو عبد الرحمن سلمی و مسروق بن اجدع در طبقه دوم؛و بالاخره بزرگانی دیگر در طبقات سوم تا هشتم می گردد.پس از این طبقات از قرّاء،عهد تدوین قرائات آغاز شد و به دنبال آن قرّاء سبعه تعیین گردیدند.

سلسلۀ قرّاء(قاریان به نام قرآن)و قرائات،قرن به قرن پیوسته ادامه داشت تا اینکه در اوایل قرن چهارم ابو بکر ابن مجاهد(245-324)شیخ القراء بغداد،قرائات را در هفت قرائت از هفت قاری بنام،به رسمیّت شناخت.بعدها در دوره های مختلف هفت قاری دیگر اضافه شد که بدین ترتیب مجموعا چهارده قرائت معروف شد.به دلیل آنکه هر کدام از این قرائات به وسیلۀ دو راوی روایت شده،مجموع قرائت متداول به بیست و هشت قرائت می رسد.

در حجیّت قرائات و تواتر آن ها،که آیا جملگی به طور متواتر از پیامبر اکرم نقل و

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 2076

ضبط شده است یا نه،گفتگو فراوان است.به طور کلّی از آن مباحث می توان نفی تواتر قرائات را نتیجه گرفت؛زیرا طبق رأی محققین،بیش از یک قرائت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نرسیده است و آن قرائتی است که در میان مردم(جمهور مسلمانان) متداول است و هر قرائت که با آن مطابق باشد،مقبول وگرنه مردود است (1).

تعریف قرائت

قرائت همان تلاوت و خواندن قرآن کریم است و اصطلاحا به گونه ای از تلاوت قرآن اطلاق می شود که دارای ویژگی های خاصی است.بدین معنا که هرگاه تلاوت قرآن به گونه ای باشد که از نصّ وحی الهی حکایت کند و بر حسب اجتهاد یکی از قرّاء معروف-بر پایه و اصول مضبوطی که در علم قرائت شرط شده-استوار باشد، قرائت قرآن تحقق یافته است:البته قرآن دارای نصّ واحدی است و اختلاف میان قرّاء بر سر به دست آوردن و رسیدن به آن نص واحد است.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«انّ القرآن واحد نزل من عند واحد و لکنّ الاختلاف یجیء من قبل الرّواه (2)؛قرآن یکی بیش نیست و اختلافات بر سر قرائت آن از جانب راویان[قاریان]صورت گرفته است».قاریان قرآن(قرّاء معروف)راویان و ناقلان همان قرآنی هستند که بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل گردیده و اختلاف آنان از اختلاف در نقل و روایت آن نصّ نشأت گرفته،و آن به سبب عواملی است که این اختلاف را ایجاب کرده است.پایه های آن عوامل عبارتند از:

-اختلاف مصاحف اوّلیّه،چه پیش از اقدام به یکسان کردن مصاحف در زمان عثمان و چه پس از آن؛ -نارسایی خط و نوشته های قرآن که از هرگونه علایم مشخّصه و حتی از نقطه عاری بوده است؛

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 2077


1- ر.ک:التمهید؛ج 2،ص 42 به بعد و 226-218.
2- اصول کافی؛ج 2،ص 630،حدیث 12.

-ابتدایی بودن خط نزد عرب آن روز.

عوامل اختلاف قرائات
اشاره

عوامل اختلاف در قرائت قرآن به دوران صحابه،پس از وفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بازمی گردد .در آن زمان،صحابه بر سر جمع و نظم و تألیف قرآن اختلاف کردند و همین امر سبب شد که گاه وبی گاه بر سر قرائت قرآن میان قاریان اختلافی پدید آید.

هر گروه قرائت خویش را بر دیگران ترجیح می داد و به دنبال آن گفت وگوها و بگومگوها به وجود می آمد و گاه کار به منازعه می کشید.

این اختلافات موجب شد تا در عهد عثمان مصحف واحدی تهیه شود و از روی آن نسخه های متعدد و متحد الشکلی تهیه گردیده،به مراکز مهم کشور اسلامی فرستاده شود.البته اختلافاتی میان این نسخه ها که می بایست کاملا متحد باشند، یافت شد که بعدا مایۀ برخی اختلاف قرائات گردید.در جدول زیر به برخی از این اختلافات اشاره می شود:

سوره/آیه/مصحف مدینه و شام/مصحف کوفه و بصره مطابق با مصحف امروز بقره/116/ قالوا اتخذ اللّه ولدا… / وَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً…

بقره/132/ و أوصی بها ابراهیم… / وَ وَصّٰی بِهٰا إِبْرٰاهِیمُ…

مائده/54/ من یرتدد منکم عن دینه… / مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ…

اعراف/141/ و اذ أنجاکم من آل فرعون… / وَ إِذْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ…

إسراء/93/ قال سبحان ربّی… / قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی…

این همه کوشش که برای یکسان شدن مصاحف به کار رفته بود،تقریبا هدر رفته به نظر می آمد و دامنۀ این اختلافات روز به روز گسترده تر می شد.تا دیروز،اختلاف بر سر قرائت صحابه بود و امروز پس از یکسان شدن مصاحف،اختلاف بر سر خود مصاحف است.البته خلیفه(عثمان)این نارسایی ها را در همان وهلۀ اول در مصحفی که به دست او دادند مشاهده کرد و اعتراض نمود که چرا می بایست

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 2078

این گونه نارسایی ها در این مصحف وجود داشته باشد؟او گفت:«أری فیه لحنا؛ خطای نوشتاری در آن می بینم».به او گفتند:«أ فلا نغیّره؛آیا آن را تغییر ندهیم؟» گفت:«نه،دیگر دیر شده است،عرب خود با زبان فطری خود آن را استوار می خواند»،ولی فکر نمی کرد که در آینده ملت های مختلف با زبان های مختلف باید این قرآن را بخوانند و سلیقۀ عربی اصیل را حتی خود عرب نیز در روزگاران بعد نخواهند داشت (1).

به هر جهت عوامل اختلاف مصاحف حتی پس از یکسان شدن آن ها بسیار است.در ذیل به برخی از مهم ترین عوامل اشاره می شود:

1.ابتدایی بودن خط

خط در جامعۀ عربی آن روز در مراحل ابتدایی خود بود،اصول کتابت استوار نشده و مردم عرب فنون خط و روش نوشتن صحیح را نمی دانستند؛و بسیاری از کلمات را به مقیاس تلفظ می نگاشتند.امروزه،هنوز آثاری از آن نحوه کتابت در رسم الخط باقی مانده است.در آن رسم الخط،کلمه به شکلی نوشته می شد که به چند وجه قابل خواندن بود؛نون آخر کلمه را به شکلی می نوشتند که با«ر»فرقی نداشت و نیز شکل«و»با«ی»یکی بود.چه بسا«م»آخر کلمه به شکل«و»و«د»را به صورت کاف کوفی و عین وسط را به شکل«ه»می نوشتند.گاهی حروف یک کلمه را جدا از یکدیگر می نگاشتند.«ی»را از کلمه جدا می کردند،مانند «یستحی ی»و«نحی ی»و«احی ی»یا این که«ی»را حذف می کردند.چنان که «ایلافهم»به شکل«إلافهم»نوشته می شد که خود برای خواننده ایجاد اشکال می کرد.لذا برخی از قرّاء لفظ اخیر را همان گونه که نوشته شده-بدون یا- خوانده اند،از جمله ابو جعفر را می توان نام برد که آیۀ «لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ» (2)را با حذف همزه و اثبات«یا»«لیلاف قریش»و آیۀ «إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتٰاءِ وَ الصَّیْفِ» (3)را با حذف «یا»و اثبات همزه«إلافهم»می خواند (4).

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 2079


1- ر.ک:التمهید؛ج 2،ص 8-4.
2- قریش 106:1.
3- قریش 106:2.
4- تفسیر طبرسی؛ج 1،ص 544.شرح مورد الظمآن؛ص 143.

ابن فلیح«إلفهم»با اثبات همزه و اسقاط یا و سکون لام قرائت کرده و هریک از قرّاء به علت نارسایی رسم الخط،این کلمه را به نحوی عجیب خوانده است.

همچنین،گاه تنوین را به شکل نون می نوشتند و نون را به صورت الف.مثلا «لنسفعن» (1)به صورت «لَنَسْفَعاً» ،و آیۀ «و لیکونن من الصّاغرین» (2)به شکل«لیکونا…» نوشته می شد.به عبارت دیگر الف تنوین را به جای نون تأکید خفیفه به کار می بردند.

ازاین رو آیۀ «و إذن لآتیناهم من لدنّا أجرا عظیما» (3)را به صورت«اذا»نیز نوشته اند (4).

در رسم الخط ابتدایی آن زمان،همچنین واو و یا بدون هیچ علتی حذف می شد.

که خود یکی از مهم ترین عوامل ابهام و اشکال و اختلاف در قرائت،بلکه در تفسیر، به شمار می آمد.مثلا در آیۀ «و صالحوا المؤمنین» (5)واو از«صالحوا»حذف و به صورت «وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» نوشته شده.لذا معلوم نبود که این کلمه مفرد است یا جمع مضاف (6).

گاه نیز الف از «عٰاداً الْأُولیٰ» (7)حذف می گردید،و به صورت«عاد الأولی»نوشته می شد و در نتیجه خواننده نمی دانست کلمۀ«عاد»فعل است یا اسم (8).در برخی مصاحف به«جاءنا» (9)الف اضافه می شد و به صورت«جاءانا»در می آمد که روشن نبود این کلمه مفرد است یا تثنیه (10).همچنین در پی بسیاری از واوهای آخر کلمه(لام الفعل)الف گذارده می شد و این تصور پیش می آمد که این واو علامت جمع است و از طرف دیگر،الف را از واو جمع حذف می نمودند.مثال هایی از مورد اول:«انّما اشکوا بثّی»،«فلا یربوا»،«نبلوا اخبارکم»،«ما تتلوا الشیاطین».و از مورد دوم:«فاءوا»، «جاؤو»،«تبؤو الدار»،«سعو»و«عتو»و…

خلاصه،این گونه نارسایی ها در رسم الخط مصاحف اولیه-که هنوز هم باقی است-مشکلات بسیاری به بار آورد،از جملۀ این مشکلات بروز اختلافات بسیار

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 2080


1- علق 96:15.
2- یوسف 12:32.
3- نساء 4:67.
4- شرح مورد الظمآن؛ص 186.
5- تحریم 66:4.
6- تفسیر طبرسی؛ج 10 ص 316. شرح مورد الظمآن؛ص 47.
7- نجم 53:50.
8- شرح مورد الظمآن؛ص 125.
9- زخرف 43:38.
10- شرح مورد الظمآن؛ص 128.

عمیق میان قاریان قرآن بود.به علت همین نارسایی ها در رسم الخط مصحف بود که برخی از پیشینیان از آن سلب اعتماد نموده،بسیاری از موارد ابهام قرآن را غلط پنداشته اند و از خطاکاری های نویسندگان اصلی قرآن شمرده اند.چنان که از ابن عباس روایت شده که او آیۀ «وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ» (1)را«و وصیّ»قرائت می کرد و می گفت:«آیه در اصل به این نحو بود و بر اثر چسبیدن واو دوم به صاد، مردم آن را«قضی»خوانده اند».البته روشن است که در نوشته های اولیه نقطه نیز وجود نداشته و زمینۀ چنین تصوری پیش آمده است.

ابن اشته می گوید:«نویسنده در نوشتن کلمۀ«و قضی»مرکب زیاد به کار برده و در نتیجه واو به صاد چسبیده است» (2)و نیز از ابن عباس روایت شده است که«آیۀ 31 از سورۀ رعد را به این نحو می خواند:«أ فلم یتبیّن الّذین آمنوا».به او گفته شد در مصحف«أ فلم ییأس»آمده است،ولی او گفت:گمان می کنم نویسنده اشتباه کرده، دندانه های حروف را درست ننوشته است» (3).باید توجه داشت که در نوشته های پیشین به جای الف-در وسط کلمه-دندانه می گذاردند.لذا«ییئس»با«یتبیّن»جز در شمارۀ دندانه ها در نوشتن چندان تفاوتی نداشت.

2.بی نقطه بودن حروف

یکی از عواملی که در قرائت قرآن مشکلات فراوانی ایجاد نمود،بی نقطه بودن حروف معجمه(نقطه دار)و جدا نساختن آن از حروف مهمله(بی نقطه)بود.لذا میان«س»و«ش»در نوشتن هیچ فرقی نبود.همچنین میان«ب»،«ت»و«ث»؛«ج»، «ح»و«خ»؛«ص»و«ض»؛«ط»و«ظ»؛«ع»و«غ»؛«ف»و«ق»؛«ن»و«ی»تفاوتی وجود نداشت.خواننده باید با دقت در معنای جمله و ترکیب کلامی تشخیص می داد که حرف موجود،جیم است یا حا و یا خا.همچنین حرف مورد نظر با است یا تا و ثا،نون است یا یا.

از این جهت در سورۀ حجرات در قرائت کسائی آمده است: «إن جاءکم فاسق

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 2081


1- اسراء 17:23.
2- الاتقان؛ج 1،ص 180.الدر المنثور؛ج 4،ص 170.
3- فتح الباری؛ج 8،ص 283-282 و رجوع کنید به:تفسیر طبری؛ج 13،ص 104. الاتقان؛ج 1،ص 185.

بنبإ فتثبّتوا» و در قرائت دیگران «…فَتَبَیَّنُوا» (1).ابن عامر و کوفیون خوانده اند:

«نُنْشِزُهٰا…» (2)و دیگران «ننشرها…» (3).ابن عامر و حفص خوانده اند: «وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ…» (4)و دیگران «نکفّر…» (5).ابن سمیقع: «فالیوم ننحّیک ببدنک» و دیگران «…نُنَجِّیکَ…» (6)خوانده اند (7).

کوفی ها-جز عاصم- «لنثوینّهم من الجنه غرفا» و دیگران «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ» (8)خوانده اند (9).

3.خالی بودن از علایم و حرکات

در مصاحف اولیه کلمات عاری از هرگونه اعراب و حرکات ثبت می شد.وزن و حرکت اعرابی و بنائی کلمه مشخص نبود،لذا برای خوانندۀ غیر عرب مشکل بود تا تشخیص دهد وزن و حرکت کلمه چگونه است.حتی برای کسانی که با زبان عربی آشنا بودند دشوار بود تا بدانند هیئت کلمه چگونه است.مثلا مشخص نبود «اعلم»فعل امر است یا فعل متکلم مضارع و احیانا افعل التفضیل یا فعل ماضی از باب افعال.

حمزه و کسائی آیۀ «قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (10)را به صیغۀ فعل امر خوانده اند و دیگران به صیغۀ فعل مضارع متکلم (11).کما این که نافع آیۀ «وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِیمِ» (12)را به صیغۀ نهی و دیگران به صیغۀ فعل مضارع مجهول خوانده اند (13).

حمزه و کسائی آیۀ «و من یطّوّع…» (14)را با«یا»و تشدید«طا»به صورت مضارع

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 2082


1- حجرات 49:6.ر.ک:ابو حفص انصاری؛المکرر؛ص 141.
2- بقره 2:259.
3- الکشف عن وجوه القراءات السبع؛ج 1،ص 310.
4- بقره 2:271.
5- الکشف عن وجوه القراءات السبع؛ج 1،ص 316.
6- یونس 10:92.
7- تفسیر طبرسی؛ج 5،ص 130.قرطبی؛الجامع لأحکام القرآن؛ج 8،ص 379.
8- عنکبوت 29:58.
9- تفسیر طبرسی؛ج 8،ص 290.
10- بقره 2:259.
11- الکشف عن وجوه القراءات السبع؛ج 1،ص 312.
12- بقره 2:119.
13- الکشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1؛ص 262.
14- بقره 2:158.

مجزوم خوانده و دیگران آیه را با«تا»و فتح و تخفیف«طا»به صورت فعل ماضی خوانده اند (1).

ابن ابی هاشم گفته است:«سبب اختلاف در قرائات سبع این است که مصاحف فرستاده شده به مناطق و مراکز اسلامی،از هرگونه علایم مشخصه،نقطه و شکل، عاری بود.مردم از همین مصاحف برداشت می کردند،لذا میان قاریان شهرها اختلاف پدید می آمد» (2).

استاد بزرگوار آیت اللّه خویی فرموده است:«روشن نیست که اختلاف در قرائات منسوب به نقل باشد.بلکه به اجتهادات قرّاء منسوب است و مؤید آن تصریح بزرگان در این زمینه است.بلکه اگر ملاحظه شود که مصحف های اولیه از نقطه و شکل(اعراب و حرکات)خالی بوده،این احتمال قوت پیدا می کند» (3).

4.نبودن الف در کلمات

یکی دیگر از عواملی که در رسم الخط مشکل می آفرید،نبودن الف در رسم الخط آن روز بود.خط عربی کوفی از خط سریانی نشأت گرفته است.در خط سریانی مرسوم نبود که الف وسط کلمه را بنویسند و آن را اسقاط می کردند.چون قرآن در ابتدا با خط کوفی نگاشته می شد،الف های وسط کلمه مانند«سماوات»را نمی نوشتند(به این صورت:سموت).بعدها که علایم مشخصه ایجاد شد،الف را صرفا با علامت الف کوچک در بالای کلمه مشخص می ساختند،مانند«سموت».

این امر(اسقاط الف وسط کلمه)بعدها در بسیاری از موارد منشأ اختلاف قرائت گردید.مثلا نافع و ابو عمرو و ابن کثیر «مٰا یَخْدَعُونَ» (4)را «و ما یخادعون الاّ انفسهم» خوانده اند.به دلیل آنکه این کلمه در صدر آیه با همین وزن و اسقاط الف نوشته شده بوده است،پس گمان برده اند این کلمه هم همان گونه است (5).در صورتی که

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 2083


1- الکشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1؛ص 268.
2- طاهر بن احمد جزایری،التبیان،مطبعۀ منار 1334،ص 86.البیان،ص 86.
3- البیان؛ص 181.
4- بقره 2:9.
5- الکشف عن وجوه القراءات السبع؛ج 1،ص 224.

مقتضای معنای آیه،بدون الف است.و نیز آیۀ «وَ حَرٰامٌ عَلیٰ قَرْیَهٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ» (1)چون بدون الف ثبت شده بود،حمزه و کسائی و شعبه آن را«حرم»با کسر حاء مهمله خوانده اند (2).

ابو جعفر و بصریّون: «وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً» (3)در همین سوره و سورۀ اعراف و طه را،بدون الف«وعدنا»(ماضی ثلاثی مجرد)خوانده اند و دیگران با الف.نافع «فِی غَیٰابَتِ الْجُبِّ» (4)را«فی غیابات…»خوانده،به گمان این که جمع است، زیرا این کلمه در مصحف بدین گونه رسم شده بود«غیبت الجب».لذا هرکس طبق اجتهاد خود آن را جمع یا مفرد خوانده و دلایل قرائت خود را مشروحا بیان داشته است (5).

خلاصه،این گونه عوامل-که به برخی اشاره شد (6)-موجب گردید که قرّاء بر سر رسیدن به قرائت،با هم اختلاف کنند و هریک طبق اجتهاد خود و دلایلی که در دست دارد،قرائت خود را توجیه نماید.

قرّاء سبعه و راویان آن ها

به دلایلی که ذکر شد قرائت قرآن بین قاریان در مواردی اختلافی بود و تعداد قاریان در طی سالیان متمادی افزایش می یافت تا این که ابن مجاهد از میان کلیه قرائات،هفت قرائت را برگزید که هر کدام دو راوی دارند:

1.ابن عامر:عبد اللّه بن عامر یحصبی(متوفای 118)قاری شام؛دو راوی او هشام بن عمّار(245-153)و ابن ذکوان(242-173)هستند که هرگز ابن عامر را درک نکرده اند.

2.ابن کثیر:عبد اللّه بن کثیر دارمی(متوفای 120)قاری مکه؛دو راوی او بزّی (250-170)و قنبل(295-191)هستند که هرگز او را درک نکرده اند.

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 2084


1- انبیا 21:95.
2- شرح مورد الظمآن؛ص 126.
3- بقره 2:51.
4- یوسف 12:80.
5- الکشف عن وجوه القراءات السبع؛ج 2،ص 5.
6- عوامل مؤثّر در به وجود آمدن اختلاف در قرائات را تا بیش از هفت عامل عمده در«التمهید،ج 2»یادآور شده ایم بدانجا رجوع شود.

3.عاصم:عاصم بن ابی النجود اسدی(متوفای 128)قاری کوفه؛دو راوی او حفص بن سلیمان-پسر خواندۀ او-(180-90)و شعبه ابو بکر بن عیّاش(193-95) هستند.حفص قرائت عاصم را دقیق تر و مضبوطتر می دانست و قرائت عاصم به وسیلۀ او منتشر شده و تا امروز متداول است و همین قرائتی است که امروزه در اکثر کشورهای اسلامی رایج است.

4.ابو عمرو:زبّان ابو عمرو بن علاء مازنی؛(متوفای 154)قاری بصره؛دو راوی او دوری حفص بن عمر(متوفای 246)و سوسی صالح بن زیاد(متوفای 261) هستند که او را درک نکرده اند و به واسطۀ یزیدی قرائت را از او گرفته اند.

5.حمزه:حمزه بن حبیب زیّات(متوفای 156)قاری کوفه؛دو راوی او خلف بن هشام(229-150)و خلاّد بن خالد(متوفای 220)که قرائت را با واسطه از او گرفته اند.

6.نافع:نافع بن عبد الرحمن اللیثی(متوفای 169)قاری مدینه؛دو راوی او عیسی بن میناء(220-120)معروف به قالون-پسرخوانده نافع-و ورش، عثمان بن سعید(197-110)هستند و این قرائت همان است که در برخی از کشورهای مغرب عربی امروزه رایج است.

7.کسائی:علیّ بن حمزه(متوفای 189)قاری کوفه؛دو راوی او لیث بن خالد (متوفای 240)و دوری،حفص بن عمر-که راوی ابو عمرو هم بود-(متوفای 246) هستند.

قراء عشره

متأخرین سه نفر دیگر بر این هفت نفر اضافه کرده اند:

8.خلف:خلف بن هشام،راوی حمزه(متوفای 229)قاری بغداد؛دو راوی او ابو یعقوب(متوفای 286)و ابو الحسن(متوفای 292)هستند.

9.یعقوب:یعقوب حضرمی(متوفای 205)قاری بصره؛دو راوی او رویس (متوفای 238)و روح(متوفای 235)هستند.

10.ابو جعفر:ابو جعفر مخزومی(متوفای 130)قاری مدینه؛دو راوی او ابن

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 2085

وردان(متوفای 160)و ابن جمّاز(متوفای 170)هستند.

قراء اربعه عشر

چهار قاری دیگری که به قرائت شاذ(خلاف مشهور)قرائت می کردند،ولی مقبول عامّۀ مردم بودند،بر این ده قاری افزوده شده اند:

11.حسن بصری:حسن بن یسار(متوفای 110)قاری بصره؛دو راوی او شجاع بلخی(190-120)و دوری(متوفای 246)که او را درک نکرده و با واسطه از او روایت کرده اند.

12.ابن محیصن:محمد بن عبد الرحمن(متوفای 123)قاری مکه؛دو راوی او بزّی(250-170)و ابن شنبوذ(متوفای 328)هستند که با واسطه از او روایت کرده اند.

13.یزیدی:یحیی بن مبارک(متوفای 202)قاری بصره؛دو راوی او سلیمان بن حکم(متوفای 235)و احمد بن فرج ضریر(متوفای 303)هستند که با واسطه از او روایت کرده اند.

14.أعمش:سلیمان بن مهران اسدی(متوفای 148)قاری کوفه؛دو راوی او شنبوذی(388-300)و مطوّعی(متوفای 371)هستند که با چند واسطه از او روایت کرده اند.

این چهارده قرائت معروف که هر کدام از طریق دو راوی نقل شده است، مجموعا بیست و هشت قرائت را تشکیل می دهند که شناسایی آنان فی الجمله انجام گرفت.

پنج نفر از قرّاء سبعه به غیر از ابن عامر و ابو عمرو ایرانی الاصلند .ابن عامر مجهول النسب و ابو عمرو از قبیلۀ مازن تمیم است؛ولی قاضی اسد یزیدی می گوید:«او از فارس شیراز از روستای کازرون برخاسته است».

عاصم،ابو عمرو،حمزه و کسائی،صریحا اظهار تشیّع می نمودند،ولی ابن کثیر و نافع از آنجا که هر دو از فارس هستند،احتمالا شیعه بودند.اما ابن عامر،

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 2086

بزرگ شدۀ خاندان اموی بود او فردی ناشایست و بی پروا شناخته می شد (1).

تواتر قرائات سبع

یکی از مسایل مهم،مسئله تواتر قرائات سبع است که آیا این قرائات بالخصوص،متواترند و حجیّت قطعی دارند؟زیرا اگر متواتر باشند و با نقل همگانی روایت شده باشند،در حجیّت آن ها شک و تردیدی نخواهد بود.

در گفتار بسیاری از نویسندگان و نیز برخی فقها،مسألۀ تواتر قرائات سبع مطرح شده است.آنان گمان برده اند که این قرائات جملگی متواترند و حجیّت شرعی دارند،بنابراین نمازگزار می تواند یکی از این قرائت ها را برگزیند.ولی محققین،تواتر قرائات را انکار می کنند و آن را قابل تصوّر نمی دانند،زیرا مقصود از تواتر قرائات سبعه چیست؟اگر مقصود از نقل همگانی این قرائات نقل از خود قرّاء سبعه باشد، این فاقد ارزش است،چه مبدأ تواتر باید مقام معصوم باشد تا منقول حجیت پیدا کند.و اگر مقصود تواتر نقل از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا به این قرّاء باشد،این امر ثابت نیست، زیرا بیشتر قرّاء،حتی سند قرائت ندارند چه رسد به تواتر.به علاوه بیشتر قرائات از روی اجتهاد شخصی بوده و هرگز مستند به نقل و روایت نیست و اگر فرضا تواتر قاریان را بپذیریم این تواتر اثری نخواهد داشت،زیرا تواتر برای کسی حجیت دارد که نسبت به خود او حاصل شده باشد نه دیگران.و اگر نقل از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به قرّاء و از آنان به دیگران باشد،فاقد شرط تواتر است،زیرا اساسی ترین شرط تواتر آن است که از مبدأ تا مقصد در تمامی طبقات،نقل همگانی وجود داشته باشد و در این فرض چنین نمی باشد،زیرا در وسط به نقل فرد می رسد و از تواتر ساقط می گردد.

فرض کنیم که هریک از قرائت های سبعه،از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا خود قاری متواتر است و سپس از وی به دیگران نقل شده است،آن گاه لازمۀ این فرض آن است که در دوران خود قاری اشخاص دیگری نیز این قرائت را نقل کنند.در صورتی که چنین نیست و کسی جز خود قاری قرائت را نقل نکرده است و صرفا اوست که ناقل تواتر به دیگران است و این عمده ترین شرط تواتر را از دست داده است،زیرا در تمامی

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 2087


1- ر.ک:التمهید؛ج 2،ص 231-226.

طبقات نقل همگانی وجود نداشته است.

بنابراین مسألۀ تواتر قرائات سبع،اساسا قابل تصور نبوده و معقول نیست،زیرا در زمان هریک از قاریان هفت گانه ناقل تواتر،صرفا خود آن قاری بوده نه دیگران، وگرنه آن قرائت بدو نسبت داده نمی شد و جنبۀ اختصاصی پیدا نمی کرد.اینک شرح این اجمال:

اصطلاح تواتر

تواتر اصطلاحی است در فنّ«شناخت حدیث».در این فن،حدیث به اقسام متواتر،مشهور،مستفیض،آحاد،صحیح،حسن،مرسل و ضعیف و…تقسیم می شود.حدیث متواتر آن است که راویان آن،در تمام طبقات در حدّی از کثرت و گستردگی باشند که یقین حاصل شود تبانی آنان بر ساختن آن حدیث و نقل آن به دروغ عادتا ممتنع باشد. ازاین رو حدیث متواتر باید دارای شرایط زیر باشد:

-اتصال کامل سند حدیث از آخرین راوی تا منبع اوّلیۀ حدیث.

-تعداد راویان و ناقلان حدیث در حدّی باشد که از نظر کثرت بیش از تعداد راویان حدیث مستفیض و مشهور به شمار آیند،به گونه ای که احتمال تبانی آنان بر دروغ داده نشود.

-کثرت راویان در هر دوره و طبقه،شرط است.بدین نحو که در هر زمانی حدیث را گروهی از گروه قبل از خود نقل کرده باشند تا حدیث به منبع اولیه برسد.

بنابراین اگر در یک طبقه از این طبقات تعداد راویان کم باشد و یا در یک مورد به راوی واحد منتهی شود و مجددا تعداد راویان آن حدیث رو به کثرت و افزایش گذارد،چنین حدیثی اصطلاحا متواتر نیست و در زمرۀ اخبار آحاد به شمار می آید.

فرضیّۀ«تواتر قرائت ها»از همین قبیل است،زیرا نقل قرائت از خود قرّاء،متواتر است.اما نسبت به زمان قبل از آنان تا زمان صحابه و عهد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فاقد شرط تواتر است و در زمرۀ اخبار آحاد به شمار می آید و این در صورتی است که سندی وجود داشته باشد.

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 2088

سندهای تشریفاتی

ارباب کتب قرائات بر آن شده اند تا سندهایی برای قرائت ها،به ویژه قرّاء سبعه به دست آورند و قرائت آنان را مستند به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ارائه دهند.در این راه از مشایخ قرّاء استفاده کرده،سلسلۀ مشایخ را به عنوان سلسلۀ اسناد قرائات جلوه داده اند.در حالی که سلسلۀ مشایخ را نمی توان سلسلۀ اسناد روایت گرفت،زیرا شاگردی که نزد استاد خود تعلیم یافته، تربیت شدۀ او است نه راوی از وی.هر صاحب قرائت تربیت یافته،اختیار و نظر خود را در قرائت اظهار می دارد،نه نظر شیخ و استاد خویش را تا روایت یا نقل از وی بوده باشد.در حقیقت هر صاحب قرائت در انتخاب نحوۀ قرائت اجتهاد می کند لذا او را صاحب اختیار می دانیم نه راوی و ناقل قرائت مشایخ خود. ازاین رو است که قرائت هریک از قرّاء را به خود او نسبت می دهیم همانند آرای فقهیّۀ فقها که هر نظریۀ فقهی به همان صاحب نظر انتساب دارد،نه به شیخ او تا حالت نقل و روایت پیدا کند!به علاوه خود قرّاء در بیشتر قرائت ها (1)چنین ادعایی نکرده اند و در کتب قرائات،برای اختیار هر صاحب قرائتی دلایل و حججی اقامه نموده،آن را منشأ اختیار قرائت ویژۀ او شناخته اند.این می رساند که مستند قرائت هر قاری بزرگ،اجتهاد وی می باشد نه روایت از استاد خویش. ازاین رو سندهایی که در برخی کتب قرائات؛مانند«التیسیر»و«التحبیر»و «المکرّر»و غیره آمده،در واقع سندهای تشریفاتی است که به جهت ترفیع شأن قاریان معروف کوشیده اند تا از سلسلۀ مشایخ آنان،به عنوان سلسلۀ روایت اسناد استفاده نمایند.شیخ و استاد شاگردان خود را تربیت می کند تا خود صاحب نظر شوند نه آنکه یافته های خود را به آنان تلقین نمایند و آنان بدون کم و کاست آن را دریافت دارند و به دیگران انتقال دهند! جالب آنکه این تلاش در مورد برخی از قرّاء چندان ثمربخش نبوده،نتوانسته اند

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 2089


1- متذکر می شویم تنها عاصم است که دو قرائتی را که به دو شاگرد خویش(حفص و شعبه)آموخته.به نقل از اساتید خود استناد می کند.قرائتی را که به حفص آموخته،از ابو عبد الرحمن سلمی از مولا امیر مؤمنان علیه السّلام گرفته و قرائتی را که به شعبه آموخته از زرّین حبیش از عبد اللّه بن مسعود گرفته است.و در دیگر قرّاء معروف چنین استناد نقلی ارائه نشده است.

حتی سلسلۀ مشایخ او را به دست آورند.مثلا عبد اللّه بن عامر یحصبی(متوفای 118)که نزدیک ترین قرّاء سبعه به دوران صحابه است، مشایخ او را نیافته تا سند روایتی برای قرائت وی ارائه دهند.ابن جزری،نه قول در سلسلۀ مشایخ او یاد می کند و در نهایت ترجیح می دهد که وی قرائت را از«مغیره بن ابی شهاب مخزومی»آموخته و«مغیره»نیز قرائت را از عثمان از پیامبر گرفته است.این در حالی است که از برخی نقل می کند معلوم نیست ابن عامر،قرائت را از که آموخته (1)و دربارۀ مغیره نیز تشکیک شده که قرائت را از عثمان گرفته باشد (2).

علاوه بر این،مغیره که به عنوان شیخ قرائت ابن عامر معرفی شده،فردی ناشناخته است.شمس الدین ذهبی گوید:«گمان می رود که او در دوران حکومت معاویه در شام،قاری دمشق بوده که ابن عامر،قرائت را از وی آموخته باشد».گوید:

«مغیره بن ابی شهاب جز از گفتۀ ابن عامر شناخته نشده است (3).لذا«ابن عساکر»در تاریخ دمشق-که شیوۀ او در آن کتاب گزارش حال بزرگان دمشق است-نامی از مغیره بن ابی شهاب نبرده،جز در شرح حال عبد اللّه بن عامر که از وی پرسیدند قرائت را نزد که آموختی؟-زیرا مورد اتهام بود-او در جواب گفت:نزد مغیره و او از عثمان گرفته بود» (4).

بیش از این از شیخ قرائت بودن مغیره و شخصیّت او و فراگیری او از عثمان، اطلاعی در دست نیست.اساسا مطرح کردن عثمان به عنوان شیخ قرائت،با آن همه گرفتاری های وی و مشاغل فراوان دیگر او،جای سؤال است که پاسخ قانع کننده ای برای آن نتوان یافت!

اخبار آحاد نه متواتر

به فرض ثبوت اسناد بین قاری و یکی از صحابۀ اولیه،چنین اسنادی در زمرۀ اسناد آحاد است و شرایط تواتر در آن وجود ندارد.

دومین قاری نزدیک به عهد صحابه،عبد اللّه بن کثیر است که به سال 120 هجری

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 2090


1- عنایه النهایه فی طبقات القراء؛ج 1 ص 424.
2- همان؛ج 2،ص 305.
3- ذهبی؛معرفه القراء الکبار،ج 1،ص 43.
4- ابن جزری؛غایه النهایه،ج 2،ص 305.

در گذشته و رجال سند او را تنها سه تن گفته اند که عبارتند از:عبد اللّه بن السائب و مجاهد بن جبر و درباس آزادشدۀ ابن عباس.و نیز عاصم بن ابی النجود (متوفای 128)که سومین قاری نزدیک به زمان صحابه است.سند او از طریق دو نفر،یعنی ابو عبد الرحمن السلمی و زرین حبیش می باشد.

دورترین قاریان از نظر زمان به عهد صحابه،کسائی است که به سال 189 در گذشته است و رجال سند او سه تن ذکر شده است که عبارتند از:حمزه بن حبیب و عیسی بن عمر و محمد بن ابی لیلی.آیا تواتر،در این زمان طولانی،به دو یا سه طریق ثابت می شود؟ آری،رجال سند نافع پنج تن و حمزه هفت تن و ابو عمرو دوازده تن ذکر شده است و این نیز به حدّ تواتر نمی رسد و در اصطلاح فن حدیث،آحاد به شمار می آید.صرف نظر از آن که در مورد رجال این اسناد نیز خدشه وارد است.چه برخی از آنان صلاحیت این کار را نداشته اند و برخی نیز شئون آنان ایجاب نمی کرد که متصدی قرائت باشند.مثلا امام جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام را در زمرۀ شیوخ حمزه یاد کرده اند.در حالی که مقام بزرگ امامت و مشاغل آن حضرت اجازه نمی داده که به کارهای کوچک بپردازد،چنان که اثری از قرائت امام در قرائت حمزه نمی بینیم و هیچ قرائتی از او نیز به امام نسبت داده نشده است.از این جهت است که ابو شامه می گوید:«نهایت چیزی که مدعیان تواتر می توانند بگویند این است که این قرائت ها تا خود صاحب قرائت متواتر است،اما تواتر آن از وی تا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چیزی است که قابل قبول نیست» (1).

در هر حال راه های شک و تردید در صحت دعوی تواتر باز است،زیرا هیچ اثری از آن در کتاب های پیشینیان نمی بینیم بلکه از ساخته های قرن سوم است که در آن دوران،قرائت و احاطه به فنون آن،فن رایج زمان بوده است و از هیچ یک از قرّاء نیز به نقل صحیح نقل نشده که قرائت خود را به سماع و یا نقل متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مستند کرده باشد!و به فرض که قرائت خود را به سماع و نقل استناد داده باشد،بازهم شرط تواتر مفقود است،زیرا هر قاری قرائت خود را به تنهایی نقل می کند (2).

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 2091


1- المرشد الوجیز؛ص 178.
2- ر.ک:البیان،ص 165.
مخالفت بزرگان با قرّاء

استوارترین دلیلی که ما را بر عدم اعتراف ائمه پیشین به تواتر قرائت ها راهبری می کند،مخالفت آنان با بسیاری از قرّاء معروف و حتی قرّاء سبعه است.چگونه یک مسلمان محافظه کار جرأت می کند قرائت متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را مورد انکار قرار دهد؟ امام احمد بن حنبل با بسیاری از قرائت های حمزه مخالفت می نمود و از خواندن نماز با امام جماعتی که حمد و سوره را به قرائت حمزه می خواند پسند نداشت.اگر قرائت حمزه که یکی از قرّاء سبعه است متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد و پیامبر به همین نحو قرائت کرده و به تواتر قطعی به حمزه رسیده است،چه کسی می تواند آن را ناپسند بداند؟ ابو بکر بن عیاش می گفت:«از نظر ما قرائت حمزه،بدعت است».ابن درید می گوید:«من علاقه مند بودم که قرائت حمزه را در کوفه ممنوع کنم».ابن المهدی گفته است:«اگر من قدرت داشتم بدن کسانی را که قرآن را بر وفق قرائت حمزه می خوانند،داغ می کردم».یزید بن هارون نیز نسبت به قرائت حمزه کراهت شدیدی داشت (1).

دانشمندان نحو و ادب در مورد غلط بودن بسیاری از قرائت های قرّاء بزرگ سخنانی دارند.مبرّد با قرائت حمزه که«الأرحام»را مجرور و«مصرخی»را به کسر یاء خوانده مخالفت کرده است.ابن عصفور،قرائت ابن عامر را که آیۀ: «قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ» (2)را به رفع«قتل»و نصب«أولادهم»و جرّ«شرکاؤهم»خوانده است، مخالف قواعد می داند (3).فارسی نیز قرائت ابن عامر را نسبت به«ارجئه»غلط تلقی کرده است (4)،که در این باره در جای خود به تفصیل سخن گفته شد (5).

آیا مسلمانی جرأت می کند با قرائتی که متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است مخالفت ورزد و یا نسبت غلط بدهد؟!هرگز چنین نیست.اینان با قرائت متواتر از پیامبر مخالفت

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 2092


1- ابن حجر.تهذیب التهذیب،ج 3،ص 28-27.
2- انعام 6:137.
3- البرهان؛ج 1،ص 319.
4- البحر المحیط؛ج 4،ص 360.
5- ر.ک:التمهید ج 2 ص 31.

نکرده اند،بلکه با آن چه که به خود قرّاء منسوب است مخالفت ورزیده اند.اینان گاه علت مخالفت خود را بیان کرده اند و این خود نشان می دهد که مخالفت آنان با خطاها و اشتباهات قاریان است.ابو العباس مبرّد با قرائت اهل مدینه که کلمۀ «اطهر»در آیۀ «هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» (1)را منصوب می خوانده اند،مخالفت کرده و در علت مخالفت خود می گوید:«این قرائت ابن مروان است که در دانش و ادب عربی آگاهی نداشته است» (2).از این قبیل نمونه ها بسیار است.

ابن قتیبه،در فصلی از کتاب خود،نمونه هایی از خطاها و غلطهای قرّاء معروف را،از جمله حمزه و نافع که از قرّاء سبعه هستند،جمع آوری کرده و می گوید:«کمتر کسی از این طبقه است که دچار غلط و اشتباه نشده باشد» (3).چنان که محمد عضیمه بسیاری از اشتباهات و خطاهای نحویان را که برخی از آنان نیز قاری بوده اند،در این زمینه جمع آوری کرده و آنان را به ضعف درک و شناخت کم متهم کرده است.از ابن جنّی نقل می کند که وی در کتاب خود به نام«الخصائص»به طور کلی،قرّاء را به ضعف درایت؛و در کتاب دیگر خود به نام«المنصف»آنان را به داشتن اشتباهات و خطاها وصف می کند،زیرا آنان مبنایی برای قیاس ندارند (4).

در کتاب«المرشد الوجیز»بابی است پیرامون ایرادات ارباب لغت و ادب بر برخی از قرائت های قرّاء که از جملۀ آن ها موارد زیر است:

ایراد بر«البزیّ»که در 31 مورد از قرآن«تاء»اول افعال مستقبل را در حال وصل مشدّد خوانده است،مانند «وَ لاٰ تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ» (5).

ایراد بر ابو عمرو در مورد ادغام؛وی اگر دو حرف همانند را که در دو کلمۀ مجاور یکدیگر قرار گیرند،اعم از آن که ما قبل آن ساکن باشد و یا متحرک،ادغام می کند؛ مانند: «شَهْرُ رَمَضٰانَ» (6)و «ذٰاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ» (7).

ایراد بر حمزه در مورد قرائت «فَمَا اسْتَطٰاعُوا» (8)که آن را به صورت«فما اسطاعوا»

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 2093


1- هود 11:78.
2- المقتضب؛ج 4،ص 105.
3- تأویل مشکل القرآن،ص 61.
4- دراسات لأسلوب القرآن؛ج 1،ص 32 به بعد.
5- بقره 2:267. ر.ک:التیسیر،ص 83.
6- بقره 2:185.
7- انفال 8:7. ر.ک:التیسیر،ص 20.
8- کهف 18:97.

به تشدید«طاء»خوانده است،یعنی«تاء»را در«طاء»ادغام کرده است (1).در این باب از این قبیل خطاهای قرّاء بسیار آورده شده و آنان را به توهّم و ضعف درایت وصف کرده است (2).

ایرادهای عامّۀ مردم بر بسیاری از قرائت های هفت گانه نیز قابل ذکر است.چه بسا اعتراضات عامّۀ مردم،قرّاء را بر آن می داشت تا از قرائت مورد نظر خود عدول کرده و قرائت مورد قبول آنان را بپذیرند و این خود دلیل بر آن است که آنان قرائتی را که پذیرفته بودند از روی اجتهاد خودشان بوده است! از جمله اعتراض مردم بر کسائی است.طبق نقل ابن اثیر در«نهایه»،سالی که مهدی خلیفۀ عبّاسی به حج رفت،در مدینه به کسائی گفت که امامت جماعت را به عهده گیرد.او در نماز،«نبیّ»را با اشباع و تولید همزه قرائت کرد (3).مردم به او اعتراض کردند که در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قرآن را این چنین می خوانی،در حالی که قریش این قرائت را نپذیرفته است،چنان که مردی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به عنوان«یا نبیء اللّه»خطاب کرد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را نهی کرد و گفت:«ما جماعت قریش،نبیّ را با اشباع همزه نمی خوانیم» (4)و در روایت دیگر آمده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت:«نام مرا به این گونه تلفّظ نکنید» (5).

ابن مجاهد گوید:«قنبل(یکی از راویان ابن کثیر)برای من نقل کرد که القواس در سال 237 به وی گفت:با البزّی(یکی دیگر از راویان ابن کثیر)ملاقات کن و به او بگو که تو «وَ مٰا هُوَ بِمَیِّتٍ» (6)را مخفف می خوانی،در حالی که با قرائت ما منطبق نیست.

وی این موضوع را با البزّی در میان می گذارد و او نیز از این قرائت بازمی گردد » (7).اگر بزّی این قرائت را به اجتهاد خود نپذیرفته بلکه متواترا از پیامبر دریافت کرده بود، بازگشت وی از آن معقول نبود و نیز اعتراض بر او مورد نداشت.

هم او(ابن مجاهد)نقل می کند که محمد بن صالح می گوید:«شنیدم مردی به

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 2094


1- التیسیر،ص 146.
2- المرشد الوجیز،ص 174 به بعد.
3- اصطلاحا به آن«نبر»می گویند که مورد نهی قرار گرفته است.
4- «إنّا معاشر قریش لا ننبر».
5- «لا تنبر باسمی»النهایه؛ج 5،ص 7.
6- ابراهیم 14:17.
7- مناهل العرفان،ج 1،ص 452 به نقل از منجد المقرئین از ابن الجزری.

ابو عمرو ابن العلاء می گفت:کلمۀ«لا یعذّب»از آیۀ «فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ. وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ» (1)را چگونه می خوانی؟وی گفت:آن را به کسر ذال مشدّد قرائت می کنم.آن مرد گفت:چرا؟در حالی که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل شده وی آن را به فتح ذال می خوانده است.ابو عمرو به او گفت:اگر کسی بگوید من از پیامبر قرائتی را شنیده ام،آن را نمی پذیرم،آیا می دانی چرا؟زیرا گفتۀ کسی را که بر خلاف قرائت عامّۀ مردم است،باور ندارم و گفتۀ یک فرد،مورد شک و تردید است» (2).

سخن ابو عمرو در اینجا قابل ملاحظه است تا چگونه بر آنچه عامّۀ مسلمانان پذیرفته اند،اعتماد می کند (3)و نقل واحد را ردّ می کند و مورد توجه قرار نمی دهد.در حالی که کسائی از قرّاء سبعه و یعقوب از قرّاء عشره و حسن از قرّاء اربعه،«لا یعذّب»را به فتح ذال مشدّد خوانده اند (4).

آیا معقول است که روایت متواتری وجود داشته باشد و در اختیار کسائی که در آخر قرن دوّم می زیسته قرار گیرد و ابو عمرو که در آغاز این قرن زندگی می کرده است از آن بی خبر باشد؟!ابن جزری معتقد است:«برخی از قرائت هایی را که شخص مورد وثوقی نقل کرده است،اگر با توجه به قواعد عربی قابل توجیه نباشد،قابل قبول نیست گرچه با رسم الخط مصحف منطبق باشد.چنین قرائتی قطعا ناشی از اشتباه و فراموشی و عدم ضبط صحیح آن است.این بر اهل تحقیق و حافظان درستکار پوشیده نیست گرچه اندک است و شاید یافت نشود».

گوید:«برخی،روایت خارجه را از نافع در مورد«معایش»با همزه،از این قبیل دانسته اند.روایت ابن بکار از ایوب از یحیی و از ابن عامر دربارۀ «أَدْرِی أَ قَرِیبٌ» (5)به فتح یاء و اثبات همزه نیز از همین قبیل است.و روایت ابو علی عطار از عباس از ابو عمرو دربارۀ «ساحران تظاهرا» (6)به تشدید ظاء نیز این چنین است.و نیز آنچه را که برخی از شارحان شاطبیّه دربارۀ وقف حمزه نقل کرده اند،در مورد«أسمائهم»و

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 2095


1- فجر 89:26-25.
2- مناهل العرفان،ج 1،ص 425 به نقل از منجد المقرئین از ابن الجزری.
3- در آینده خواهیم گفت که این از عمده ترین ملاک های قبولی قرائت و صحت آن بشمار می رود.
4- اتحاف فضلاء البشر،ص 439.
5- انبیا 21:109 و جن 72:25.
6- طه 20:63.

«اولیک»(با یاء)و یا مانند«شرکاوهم»و«أحبّاؤه»(با واو)و مثل«بداکم»و«اخاه» (1)(با الف)از همین مقوله است.نیز قرائت«را»به جای«رأی»و«ترا»به جای«تراءی» و«اشمزت»به جای«اشمأزت»و«فادارتم»به جای«فادّارأتم»که آن ها را«تخفیف رسمی»می نامند،در زبان عرب وجهی ندارند».ابن جزری اضافه می کند:«این موارد و لو آن که از شخص موثّقی هم نقل شده باشد،قابل قبول نیست،زیرا وجهی برای صحت آن وجود ندارد» (2).

بنابراین باید گفت:این گفتار قوی ترین دلیل بر آن است که قرائت های هفت گانه به تواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل نشده است وگرنه ردّ آن هرگز جایز نبود و می بایست بدون چون و چرا آن را پذیرفت.

حدیث احرف سبعه
اشاره

جنبه ای که برای حجّیت قرائات سبع ارائه داده اند،حدیث معروف«انزل القرآن علی سبعه احرف»است؛یعنی قرآن به هفت حرف نازل شده است تا اشاره ای باشد به قرائات سبع.

احرف را جمع حرف،به معنای قرائت گرفته اند.ولی روشن خواهیم ساخت که حرف در این حدیث به معنای لهجه است.قبایل مختلف عرب با لهجه های گوناگون نماز می خواندند و قرآن را بر خلاف لهجۀ قریش که فصیح ترین لهجه های عرب است قرائت می کردند.برخی از صحابه معترض شده از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پرسیدند چگونه است،آیا باید تمامی عرب و تمامی مردم جهان طبق لهجۀ قریش تلاوت کنند؟ فرمودند:«نه.قرآن به هفت لهجه نازل شده و به لهجۀ قریش اختصاص ندارد».عدد هفت کنایه از کثرت است و عدد خاص منظور نیست.اینک نظری به احادیث یادشده از طرق فریقین می افکنیم،نخست در روایات منقول از اهل بیت علیهم السّلام،سپس روایات اهل سنت:

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 2096


1- اعراف 7:111 و شعراء 26:36.
2- النشر،ج 1،ص 17-16.
در روایات اهل بیت

1.ابو جعفر صدوق رحمه اللّه طی سندی که محمد بن یحیی الصیرفی(شخصی مجهول و ناشناس)در این سلسلۀ سند قرار دارد،از حماد بن عثمان و او از امام جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام روایت کرده است که:

«انّ القرآن نزل علی سبعه احرف و ادنی ما للإمام أن یفتی علی سبعه وجوه (1)؛قرآن به هفت حرف نازل شده و دست کم هر امامی می تواند به هفت وجه فتوا دهد».

دانشمندان«أحرف»را در این حدیث به معنا«بطون»تفسیر کرده اند،بدین گونه که هر آیه می تواند دارای وجوه مختلفی از معنا باشد که چه بسا آن وجوه بر عامۀ مردم پوشیده است،اما بر امام معصوم علیه السّلام پوشیده نیست و می تواند بر آنچه می داند فتوا دهد.

2.طی سند دیگری که احمد بن هلال(شخصی اهل غلو بوده و در عقیدۀ دینی خود مورد اتهام است)در این سلسلۀ سند قرار دارد،از عیسی بن عبد اللّه هاشمی و او از پدران خود روایت کرده که پیامبر گفته است:

«أتانی آت من اللّه فقال:انّ اللّه یأمرک ان تقرأ القرآن علی حرف واحد.فقلت:یا ربّ وسّع علی امّتی،فقال:انّ اللّه یأمرک أن تقرأ القرآن علی سبعه احرف (2)؛از جانب خدا پیام آوردند که خداوند می فرماید:قرآن را به حرف واحد قرائت کن.درخواست کردم:

پروردگارا!بر امّت من گشایشی فرما!آن گاه گفت:خداوند تو را دستور می دهد تا قرآن را بر هفت حرف بخوانی».

«احرف»در این حدیث به معنای لهجه های مختلف عرب است،چنان که در احادیث اهل سنت نیز به همین مضمون آمده و همین معنا از آن اراده شده است و خداوند دامنه گسترده ای را در مورد قرآن،برای این امت فراهم کرده تا آنان بتوانند قرآن را به لهجه های مختلف بخوانند.

3.محمد بن حسن صفّار،به سندی که در آن تردید وجود دارد(بدین گونه از ابن

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 2097


1- الخصال،أبواب السبعه،ج 2،ص 358،شمارۀ 43.
2- همان،شمارۀ 44.

ابی عمیر یا دیگری)از جمیل بن دراج از زراره از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که وی گفته است:

«تفسیر القرآن علی سبعه أحرف،منه ما کان و منه ما لم یکن بعد،ذلک تعرفه الأئمّه (1)؛ تفسیر قرآن به هفت وجه ممکن است که برخی از آن انجام شده و برخی هنوز صورت نگرفته است و امامان آن را می دانند».

در این حدیث نیز منظور از«أحرف»وجوهی است که هر آیه ای را می توان بر وفق آن تفسیر و معنا کرد و همان است که در احادیث دیگر از آن به«بطون»تعبیر شده است.

4.ابو عبد اللّه محمد بن ابراهیم نعمانی،طی حدیثی مرسل(فاقد سند)از امام امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که وی گفته است:

«انزل القرآن علی سبعه اقسام،کلّ منها شاف کاف و هی:أمر و زجر و ترغیب و ترهیب و جدل و مثل و قصص…» (2).در این حدیث به انواع مطالب قرآنی اشاره شده است که عبارتند از:امر و نهی و تشویق و تهدید و استدلال و مثال و داستان ها.

محدّث کاشانی دربارۀ جمع میان این روایات گوید:«ممکن است گفته شود آیات قرآن هفت گونه است و هر آیه ای دارای هفت بطن است و نیز به هفت لغت (لهجه)نازل شده است» (3).

این جمله احادیثی است که در این زمینه از ائمۀ اهل بیت علیهم السّلام نقل شده ولی موثّق بودن اسناد آن ها ثابت نشده است،چنان که استاد بزرگوار آقای خویی و پیش از وی استادش علاّمۀ بلاغی و دیگران یادآور شده اند و روشن گردید که هیچ گونه دلالتی بر جواز قرائات سبع ندارند.

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 2098


1- بصائر الدرجات،ص 196.
2- رساله النعمانی فی صنوف آی القرآن.
3- تفسیر صافی-مقدمۀ هشتم-ج 1،ص 40.
در روایات اهل سنت

در بین اهل سنت،کسی که بهتر از دیگران این احادیث را جمع آوری کرده شهاب الدین ابو شامه مقدسی است.او این احادیث را در باب سوم کتابش به نام «المرشد الوجیز»به ترتیب زیر نقل کرده است:

1.در صحیحین از ابن شهاب نقل شده گوید:عبید اللّه بن عبد اللّه از عبد اللّه بن عباس روایت کرده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفته است:«جبرئیل قرآن را به حرف واحد بر من قرائت کرد و من همواره از او می خواستم تا آن را بیشتر از یک حرف قرائت کند،تا بالأخره به هفت حرف منتهی گردید» (1).

2.در همین دو کتاب نیز از ابن شهاب نقل شده که عمر متوجه شد هشام بن الحکم قرآن را در نماز به نحوی می خواند که وی تا آن روز نشنیده بوده است.او با هشام بن الحکم به نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفتند،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت:«به همین گونه نازل شده است.قرآن بر هفت حرف نازل شده هر کدام که آسان تر است همان را قرائت کنید» (2).

3.از ابیّ بن کعب نقل شده که گفته است:ما در مسجد بودیم که شخصی آمد و قرآن را به گونه ای خواند که ما به او اعتراض کردیم.همگی به نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفتیم.

شخص ثالثی نیز به ما پیوست و هریک از ما آیه و یا آیاتی را قرائت کردیم که در قرائت مختلف بود.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه را تأیید کرد.شک و تردید به من دست داد.

ضربان قلب من بالا رفت و عرق از روی من جاری شد.آن گاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به من گفت:

«پروردگار قرآن را به حرف واحد بر من نازل کرد تا به حرف واحد قرائت کنم و من از خدا خواستم تا بر امّت من آسان گیرد.آن گاه اجازه آمد که به دو حرف بخوانم.

مجددا از وی خواستم آسان گیرد.در مرتبه سوم دستور آمد:قرآن را به هفت حرف بخوان» (3).

4.از ابیّ بن کعب نقل شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت:«ای ابیّ!من قرآن را به یک و دو و

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 2099


1- این حدیث را بخاری نیز در ج 6،ص 277 و مسلم در ج 2،ص 202 نقل کرده است.
2- بخاری،ج 6،ص 288 و مسلم،ج 2،ص 202.
3- مسلم،ج 2،ص 203 و مسند احمد،ج 5،ص 127.

سه حرف قرائت می کردم تا این که به هفت حرف رسید و هریک از آن ها وافی به مقصود است.اگر به جای«سمیعا علیما»،گفته شود«عزیزا حکیما»ما دام که آیۀ عذاب به عبارتی که مفهوم آن رحمت است و آیۀ رحمت به عبارتی که مضمون آن عذاب است ختم نشود،مانعی ندارد» (1).

5.هم از وی نقل شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،جبرئیل را ملاقات کرد و به وی گفت:«من در میان مردمی بی سواد مبعوث شده ام.برخی از آنان ناتوان و پیر و برخی از آنان بنده و کنیز و مردمی که هرگز کتابی نخوانده اند هستند».جبرئیل در پاسخ گفت:«ای محمد!قرآن بر هفت حرف نازل شده است» (2).

6.از ابو جهیم انصاری نقل شده گوید:دو نفر که در آیه ای از قرآن اختلاف داشتند به نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفتند.وی به آن دو گفت:«قرآن بر هفت حرف نازل شده، در آن جدال نکنید که جدال در مورد قرآن کفر است» (3).

7.از ابو هریره نقل شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفته است:«قرآن بر هفت حرف نازل شده و فرقی نیست بین«علیما حکیما»و«غفورا رحیما» (4).

8.از عبد اللّه بن مسعود نقل شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفته است:«قرآن بر هفت حرف نازل شده و برای هر حرفی از آن ها ظاهری است و باطنی و برای هر حرفی حدی و برای هر حدی،پیشگاهی است» (5).

9.هم از او نقل شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«قرآن به هفت حرف نازل شده و جدال دربارۀ آن کفر است(سه مرتبه این جمله را تکرار نموده آن گاه فرمود:)آنچه از آن را می دانید بدان عمل کنید و آنچه را نمی دانید از عالم و دانای آن بپرسید» (6).

10.به نقل از زید بن ارقم که شخصی نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و گفت:آیه ای را عبد اللّه بن مسعود و زید و ابیّ بن کعب برای من قرائت کردند و قرائت هر سه با یکدیگر اختلاف داشت.قرائت کدام یک را اختیار کنم.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ساکت ماند.

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 2100


1- سنن ابو داود،ج 2،ص 102.
2- ترمذی،ج 5،ص 194،شمارۀ 2944.
3- شعب الإیمان،ج 1،ص 372 از بیهقی.مسند احمد،ج 4،ص 169.
4- المصنف،ج 2،ص 61.
5- تفسیر طبری،ج 1،ص 9.
6- همان،ص 9.

علی علیه السّلام که در کنار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشسته بود،گفت:« هرکس قرآن را بدان گونه که می داند و آموخته است قرائت کند،همۀ آن ها خوب و پسندیده است» (1).

در حدیث عبد اللّه آمده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام اشاره کرد و علی علیه السّلام گفت:

«پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به شما دستور می دهد که هریک از شما به گونه ای که می داند بخواند.از آن پس هریک از ما به گونه ای قرائت می کرد که دیگری آن را به آن گونه قرائت نمی کرد».حاکم نیشابوری گوید:«سند این حدیث صحیح است» (2).

11.از ابن مسعود و او از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که فرمود:«کتاب نخست از باب واحد و بر حرف واحد نازل شد (3)،و قرآن،از هفت باب و بر هفت حرف:زجر و أمر و حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال…نازل شده است» (4).

12.از ابو قلابه نقل شده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«قرآن بر هفت حرف:امر و زجر و ترغیب و ترهیب و جدل و قصص و مثل،نازل شده است» (5).

این بود معظم احادیث اهل سنّت در این زمینه که برخی مدعی تواتر آن ها شده اند (6).امّا مدلول و مضمون این احادیث مختلف است و با اصطلاح تواتر که وحدت مضمون در تمامی آن ها شرط است،سازش ندارد. ازاین رو این احادیث به چهار دسته تقسیم می شوند:

اول:احادیثی که مفهوم آن ها اختلاف لهجه در تعبیر و ادای کلمات را می رساند و آن ها عبارتند از:احادیث شمارۀ 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 10.

دوّم:احادیثی که جواز تبدیل کلمات مترادف به یکدیگر را می رساند؛مانند حدیث شمارۀ 4 و 7.

سوّم:احادیثی که به اختلاف معانی آیات مربوط است و مضمون آن ها مبین آن است که هر آیه ای تاب تحمل معانی مختلفی دارد که بعضی از آن ها معانی ظاهر و

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 2101


1- همان،ص 10.
2- المستدرک،ج 2،ص 223،224.
3- مقصود از کتاب نخست کتاب های نازل شده بر انبیای گذشته است چنانچه در حدیث دیگر آمده:«إنّ الکتب کانت تنزل من السماء من باب واحد…».ر.ک:کنز العمال،ج 1،ص 553.
4- تفسیر طبری،ج 1،ص 23. متّقی هندی،کنز العمال،ج 1،ص 549.
5- تفسیر طبری،ج 1،ص 24.
6- ر.ک:ابن الجزری،النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 21.

برخی باطن است،مانند حدیث شمارۀ 8 و 9.

چهارم:احادیثی که تقسیم آیات به ابواب هفت گانه را می رساند؛مانند حدیث 11 و 12.

اما بیشتر احادیث مذکور در گروه اول قرار می گیرند؛یعنی اختلاف لهجه در قرائت آیات است و نظر اکثر دانشمندان نیز در مورد«أحرف سبعه»ای که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قرائت قرآن را به آن اجازه داده همین است و شقوق دیگر،شاذّ و یا باطل شمرده شده و علمای محقّق آن ها را مردود می شمرند.بهترین کسی که در این موضوع بحث کرده،ابن جزری است که از احادیث سبعه احرف،به ده وجه سخن گفته است (1).لذا شایسته است در این باره در هر قسمتی جداگانه و با تحقیقی که مناسب آن است بررسی شود.اینک مختصری در این بارۀ:

دستۀ اول از این احادیث،یعنی اختلاف لهجه ها،در واقع توسعه و تسهیلی است بر امت در مورد قرائت قرآن،زیرا مردم بدوی نمی توانند مانند مردم شهری قرآن را تلفظ کنند.تعبیر و ادای کلمات به وسیلۀ مردم بی سواد،غیر از تعبیر و ادای آن ها به وسیلۀ مردم با سواد و درس خوانده است.همچنین در این زمینه بین کوچک و بزرگ،پیر و جوان تفاوت است.علاوه بر وجود اختلاف لهجه بین قبائل در تعبیر و تلفظ یک کلمه،به نحوی که هر قبیله ای از تلفظ به غیر آنچه عادت کرده عاجز است.همچنین اقوام غیر عرب از امت اسلامی که نمی توانند کلمات عربی را به درستی ادا کنند و تلفّظ بسیاری از کلمات عربی برای آنان مشکل است و چون قرائت قرآن بر وفق یک لهجه تکلیفی است که از حد توانایی افراد خارج است،لذا هرکس مجاز است بر وفق لهجه ای که می تواند،آن را قرائت کند که «لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا (2)؛خداوند هر که را به اندازه توانش مکلّف می سازد».امام صادق علیه السّلام از پدران خویش روایت کرده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده:

«إنّ الرجل الأعجمی من امّتی لیقرأ القرآن بعجمیّته،فترفعه الملائکه علی عربیّته (3)؛هر فرد غیر عرب از امت من که قرآن را با لهجۀ غیر عربی بخواند،

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 2102


1- همان،ج 2،ص 21 تا 54.
2- بقره 2:286.
3- وسائل الشیعه،ج 4،ص 866.

فرشتگان آن را بر وفق لهجۀ عرب بالا برده به ساحت قدس الهی عرضه می دارند.

همین است معنا گفتار دیگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که فرموده است:«من در میان امتی مبعوث شده ام که در میان آنان عجوز و پیرمرد و نوجوان پسر و دختر و افرادی که هرگز کتابی نخوانده اند،وجود دارند».لذا تجویز فرموده تا امت وی قرآن را بر هفت حرف و بر حسب اختلاف لهجه های خود قرائت کنند و لهجه های خاصی که نمی توانند آن را ادا کنند بر آنان تکلیف نشده است.در روایت دیگری فرموده:«قرآن را به هرگونه که می خواهید،یعنی هر گونه که می توانید،قرائت کنید».یا«هر کسی قرآن را به نحوی که آموخته بخواند،همگی در همین زمینه است».در همین مورد ابو العالیه روایت کرده که پنج نفر آیاتی از قرآن را نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خواندند و هر پنج نفر در لغت(یعنی در لهجه)با یکدیگر اختلاف داشتند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قرائت هر پنج نفر را تصویب نمود (1).

ابن قتیبه می گوید:«از تسهیلات خداوندی یکی این است که امر فرمود به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا قرآن را هر قومی به لغت خودشان و بر حسب عادت خودشان تعلیم دهد.فی المثل طایفۀ هذیل به جای «حَتّٰی حِینٍ» (2)«عتّی حین»می خواندند،برای اینکه این کلمه را به همین نحو تلفظ می کنند.طایفۀ اسد نیز«تعلمون»و«تعلم»و «تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» (3)را به کسر«تاء»تلفظ می نمایند و «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» (4)را به کسر همزۀ «اعهد»می خوانند.طایفۀ تمیم همزه را اظهار می کردند و قریش اظهار نمی کردند.

برخی کلمۀ «قِیلَ» (5)و «غِیضَ» (6)را به اشمام ضمّه با کسره و برخی «رُدَّتْ» (7)را به اشمام کسره و با ضمه و برخی دیگر «و ما لک لا تأمنّا» (8)را به اشمام ضمه و با ادغام تلفظ و قرائت می کردند.این از آن جهت است که هر زبانی به نحوی عادت کرده و قدرت تلفظ به غیر آنچه عادت کرده ندارد.اگر قرار بود که هر گروه از این اقوام مکلف باشند،اعم از کودک و نوجوان و پیر،لغت خود را تغییر دهند و عادت خود را ترک

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 2103


1- تفسیر طبری،ج 1،ص 15.
2- مؤمنون 23:54.
3- آل عمران 3:106.
4- یس 36:60.
5- بقره 2:11.
6- هود 11:44.
7- یوسف 12:65.
8- یوسف 12:11.

کنند،کاری بس مشکل و مشقّت بار بود و این امر میسّر نمی شد مگر پس از تحمّل مشقّت های طولانی تا این که این عادت عوض شود و زبان به غیر آنچه عادت داشته عادت کند.لذا خداوند اراده فرموده تا از روی رحمت و لطف،تسهیلاتی در این باره برای امت روا دارد،چنان که در اصل دین چنین تسهیلاتی را روا داشته است» (1).

ابن یزداد اهوازی گوید:از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و ابن عباس روایت شده گفته اند:

«قرآن به لغت هر قبیله ای از قبایل عرب،نازل شده است».در روایتی از ابن عباس آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قرآن را به لغت(لهجه)واحدی بر مردم قرائت می کرد و این بر مردم دشوار بود،لذا جبرئیل نازل شد و گفت:«ای محمد!قرآن را برای هر قومی به لغت خود ایشان قرائت کن».

ابو شامه می گوید:«حقّ همین است،زیرا وقتی از نظر ایجاد تسهیلات برای مردم عرب،قرائت قرآن به غیر زبان قریش مجاز باشد،شایسته نیست که اقوام دیگر مجاز نباشند که قرآن را به لهجۀ خود بخوانند و این تسهیلات برای گروهی باشد و برای گروه دیگر نباشد،زیرا هیچ کس جز در حدّ توانایی خود تکلیفی ندارد.وقتی کسانی مجازند تا کلمات قرآن را بر حسب لغت خود با تخفیف همزه یا ادغام و یا ضم میم جمع و یا وصل«ها»کنایه و امثال این ها تلفظ کنند،چطور می توان دیگران را محروم کرد و آن ها را مکلف دانست که فقط به یک نحو قرائت کنند.از همین قبیلند کسانی که«شین»را مانند«جیم»و«صاد»را مانند«زاء»و«کاف»را مانند«جیم»و«جیم»را مانند«کاف»تلفظ می کنند.اینان به منزلۀ کسانی هستند که مخرج برخی از حروف را ندارند و در زبان آنان لکنتی وجود دارد و هیچ کس به بیش از آنچه در امکان اوست مکلف نیست،ولی بر اوست که اگر می تواند کوشش کند و آنچه را صحیح است بیاموزد» (2).

این،همان است که ما در تفسیر«أحرف سبعه»یعنی اختلاف لغات(لهجه ها) عرب در تعبیر و ادا و تلفظ کلمات،پذیرفته ایم و قبلا نیز از سیوطی نقل شد که

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 2104


1- تأویل مشکل القرآن،ص 40-39.
2- المرشد الوجیز،ص 97-96.

«لغت»به کیفیت نطق،اعم از اظهار و ادغام و تفخیم و ترقیق و اماله و اشباع و مدّ و قصر و تشدید و تلیین و امثال این ها تفسیر و اطلاق می شود (1).

«حرف»در لغت به معنا طرف و کناره است.ابن سیده گوید:گفتۀ کسی که گوید:

«فلان علی حرف من أمره؛فلانی در کنارۀ کارش قرار گرفته»بدین معناست که در متن کار قرار نگرفته و در کناره است تا هرگاه ناخوشایندی پیش آید فورا کناره گیرد.

در قرآن همین تعبیر آمده،آنجا که فرموده: «وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ» (2)یعنی هرگاه با ناپسندی برخورد کرد،فورا روی گردان شود.ازهری از ابو هیثم نقل می کند که«حرف»کنارۀ هر چیزی است؛مانند«حرف الجبل»یعنی دامنۀ کوه و «حرف النّهر»به معنا کنارۀ رود و«حرف السّیف»به معنا لبۀ شمشیر.

بنابراین هرگاه از کلمه ای به وجوهی تعبیر(قرائت)شود هر وجه آن را«حرف» می نامند،برای اینکه وجه هر چیز،طرف و جانب آن است که بدان ظهور می یابد و چون«قرائت»که کیفیتی از تعبیر کلمه و چگونگی ادای آن است وجهی از وجوه تعبیر لفظ به حساب آمده،حرف نامیده می شود و جمع آن«أحرف»است.

ابو عبید-در تفسیر نزل القرآن علی سبعه احرف-گوید:«نزل علی سبع لغات من لغات العرب».ازهری از ابو العباس نقل کرده که در معنا«نزل القرآن علی سبعه أحرف»گفته است«مقصود از«أحرف»چیزی جز لغات(لهجه ها)نیست».ازهری گوید:«ابو العباس که در ادبیات عرب یگانۀ عصر خویش است گفتۀ ابو عبید را در این زمینه پسند کرده و صواب شمرده است» (3).

«لغات»همان لغت عرب،یعنی لهجه های آنان در کیفیت و چگونگی تعبیر و ادا کلمه است.

بغوی گوید:«صحیح ترین گفته ها دربارۀ این حدیث و نزدیک ترین تفسیرها به ظاهر حدیث آن است که منظور از این حروف،لغات است.به این معنا که هر قومی از عرب می تواند قرآن را به لغت خود قرائت کند و هر کلمه ای را به نحوی که روش و عادت اوست اعم از ادغام،اظهار،اماله،تفخیم،اشمام،اتمام،تلیین و دیگر وجوه

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 2105


1- الاتقان فی علوم القرآن،ج 1،ص 46.
2- حج 22:11.
3- لسان العرب،مادۀ«حرف».

قرائت کند تا آنجا که هر کلمه ای را به هفت وجه می شود خواند» (1).

در مورد احادیث دستۀ دوم(احادیث شمارۀ 4 و 7)که بر جواز تبدیل کلمه ای به کلمۀ مرادف خود دلالت دارد،به شرط آنکه واقعیت مقصود را تغییر ندهد و موجب تبدیل آیۀ رحمت به عذاب و آیۀ عذاب به رحمت نگردد؛عقاید مختلفی وجود دارد:

ابن مسعود و نیز ابیّ بن کعب،چنین تغییر و تبدیلی را جایز می شمردند.

ابن مسعود گفته است:«من قرائت قرّاء را شنیدم و آنان را در قرائت نزدیک به یکدیگر دیدم.شما نیز قرآن را همان گونه که آموخته اید بخوانید و فرقی بین«هلمّ» و«تعال»نیست» (2).

ابن مسعود وقتی به مردی غیر عرب قرآن می آموخت،او نمی توانست کلمۀ «الأثیم»از آیۀ: «إِنَّ شَجَرَهَ الزَّقُّومِ طَعٰامُ الْأَثِیمِ» (3)را درست ادا کند و به جای آن«الیتیم» می گفت.ابن مسعود به وی گفت به جای«طعام الأثیم»بگوید«طعام الفاجر».هم او گفته است:مانعی ندارد که در قرآن به جای«الحکیم»بگوییم«العلیم»و حتی او نهادن آیۀ رحمت را به جای آیۀ عذاب جایز می دانست (4).او«إلیاس»را به«إدریس» تغییر می داد و به این صورت می خواند:«سلام علی ادراسین» (5)و به جای «أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» (6)می خواند«أو یکون لک بیت من ذهب» (7)و به جای «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» (8)می خواند«الصوف المنفوش» (9)و نیز «إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً» (10)را «انّی نذرت للرّحمن صمتا» می خواند (11).

ابیّ بن کعب «کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ» (12)را به صورت «…مرّوا فیه» یا «…سعوا فیه» می خواند (13)و نیز معتقد بود که فرقی نمی کند«غفورا رحیما»و یا«سمیعا علیما»و یا

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 2106


1- شرح السنه،ص 140.المرشد الوجیز،ص 134.
2- معجم الأدباء،ج 4،ص 193،شمارۀ 33.
3- دخان 44:44-43.
4- تفسیر الرازی،ج 2،ص 213.
5- اشاره به آیۀ 130 سورۀ صافات.ر.ک:تفسیر طبری،ج 23،ص 96.
6- اسراء 17:93.
7- تفسیر طبری،ج 23،ص 96.
8- قارعه 101:9.
9- تأویل مشکل القرآن،ص 19.
10- مریم 19:26.
11- تذکره الحفاظ،ج 1،ص 340.
12- بقره 2:20.
13- الاتقان،ج 1،ص 47.

«علیما سمیعا»خوانده شود،می گفت:خدا موصوف به تمامی این صفات است، ما دام که آیۀ عذابی به آیۀ رحمت و یا آیۀ رحمتی به آیۀ عذاب تبدیل نشود (1).

انس ابن مالک و ابو هریره نیز از اینان پیروی کرده اند.انس این آیه را چنین خوانده:«إنّ ناشئه اللیل هی أشدّ وطأ و أصوب قیلا».به او گفتند:ای ابو حمزه!آیه چنین است «وَ أَقْوَمُ قِیلاً» (2)؟گفت:«أقوم و أصوب و أهدی یکی است» (3).ابو هریره تبدیل«علیما حکیما»را به«غفورا رحیما»تجویز می نمود» (4).

ولی از نظر محققان،تبدیل کلمات قرآن هرگز جایز نباشد و ازاین رو کلیۀ مسلمانان در طول تاریخ،این نظریّه را مردود شمرده اند،زیرا هر کلمه ای در هر جمله و آیه،موقعیت خاصّ خود را دارد که کلمۀ دیگری با آن موقعیت تناسب ندارد،هر چند در ظاهر مرادف آن باشد تا چه رسد به کلمه ای غیر مرادف،زیرا موضع«العلیم الحکیم»از موضع«الغفور الرّحیم»کاملا جدا است همچنین دیگر کلمات مترادف که هریک موقعیتی خاصّ دارند و وقتی متکلم همۀ آن ها را به دقت رعایت کند،سخن او بدیع خواهد بود و از همین جا فصیح از غیر فصیح شناخته می شود و قرآن کریم از این جهت در حدّ اعجاز است و در تعیین مواضع کلمات متناسب برتر از حد توانایی فصحای عرب است و به همین جهت آنان در مقابل بلاغت معجزآسای قرآن خاضع شده و به آن اعتراف کرده اند.

استاد بزرگوار می فرماید:«موضوع جواز تبدیل کلمات قرآن به کلماتی مترادف، موجب ویرانی اساس قرآن است که معجزه ای است جاوید و حجّتی است بر تمامی بشریت،و هیچ عاقلی در این شک ندارد که این روش،یعنی بی اعتنایی به شأن و موقعیت قرآن موجب مهجور شدن آن است.آیا برای هیچ عاقلی قابل تصوّر است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اجازه داده باشد که کسی اول سورۀ«یس»را مثلا به این نحو بخواند:«یس،و الذّکر العظیم،انّک لمن الأنبیاء،علی طریق سویّ،انزال الحمید

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 2107


1- بلاغی،در مقدمۀ تفسیر شبر،ص 20،نقل از کنز العمال.
2- مزمّل 73:6.
3- تفسیر طبری،ج 1،ص 18.
4- اتقان سیوطی،ج 1،ص 47.

الکریم،لتخوّف قوما ما خوّف أسلافهم فهم ساهون»آیا هیچ کس چنین تغییر و تبدیلی را در کلمات قرآن تجویز می کند؟پس روشن باد چشم کسانی که چنین گمانی را به خود راه می دهند!به راستی که این بهتان بزرگی است! روایت شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دعایی به براء بن عازب آموخت که در آن دعا آمده بود«و نبیّک الّذی أرسلت»وی این جمله را به«رسولک الّذی أرسلت»خواند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او فرمان داد:«رسول را به جای نبی مگذار».اگر در مورد دعا این چنین چیزی روا نیست،چگونه می توان در مورد قرآن که کلام نازل از سوی خدا و همیشگی و جاوید است،چنین چیزی را روا داشت؟!» (1).

و شاید انکار امام صادق علیه السّلام نسبت به«حدیث سبعه»ناظر به تفسیر این حدیث به همین معنا است که قرآن را از نص اصلی دارای اعجاز خود،خارج می کند.

هنگامی که فضیل بن یسار دربارۀ این حدیث از حضرتش سؤال می کند،می فرماید:

«کذبوا-أعداء اللّه-و لکنه نزل علی حرف واحد من عند الواحد (2)؛دشمنان خدا دروغ گفته اند،بلکه قرآن یکی است و از نزد خدای یکتا نازل گردیده».

نسبت به مفهوم دستۀ سوم و چهارم این احادیث ایراد و اعتراضی وارد نیست، به شرط آن که سند آن ها صحیح باشد.جز این که بر حسب ظاهر ترجیح با دستۀ اوّل احادیث است که همان اختلاف لهجه های عرب در تعبیر و ادای کلمات باشد.

مقصود از«سبعه»در اینجا کثرت نسبی است.چنان که در گفتۀ خدای متعال آمده است: «وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ» (3)و یا مانند کلمۀ«سبعین»در قرآن مجید: «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ» (4).

نکتۀ قابل توجه اینکه اگر اختلاف لهجه در تعبیر و ادا کلمه،در حدّی نباشد که در عرف مردم غلط به شمار آید،مانعی ندارد.مگر آنکه از ادای کلمه به نحو صحیح عاجز باشند.اما کسانی که می توانند،و لو از راه تعلّم،کلمه را صحیح ادا کنند،مجاز نیستند که کلمه ای را به غلط بخوانند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده است:«قرآن را طبق آیین و شیوۀ عربی بیاموزید و از نبر-اظهار

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 2108


1- البیان،ص 198-197.
2- اصول کافی،ج 2،ص 630.
3- لقمان 31:27.
4- توبه 9:80.

همزه-در آن پرهیز کنید» (1).

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«عربیت را بیاموزید (2)،زیرا کلامی است که خداوند با آن با آفریدگان خود تکلم نموده و با گذشتگان سخن گفته است» (3).

امام جواد علیه السّلام در نشستی فرمود:«دو نفر نزد خداوند یکسان نیستند مگر آنکه در آداب سخن وری برتر باشد!»به وی عرض شد برتری او را نزد مردم در نشست ها و اجتماعات می دانیم،ولی برتری او نزد خداوند چگونه است؟فرمود:«به قرائت قرآن،همان گونه که نازل شده و خواندن دعا بدون غلط،زیرا دعای غلط به سوی خدا صعود نمی کند» (4).

البته افراد عاجز و ناتوان تا آنجا که می توانند درست بخوانند کافی است،زیرا خداوند بر هیچ کس بیش از امکان و توانایی او تکلیف نکرده است.در گفتۀ امام صادق علیه السّلام پیش از این گذشت که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود«موقعی که یک غیر عرب از امّت من قرآن را با لهجۀ عجمی بخواند فرشتگان آن را به عربی فصیح بالا می برند».

حدیث سبعه احرف در رابطه با قرائات سبع

شنیده نشده است که هیچ یک از علمای فن،بین حدیث«أنزل القرآن علی سبعه أحرف»با قرائت های هفت گانه ارتباطی قایل باشد.جز اینکه این موضوع بر زبان مردم عادی جاری است و هیچ دلیل قابل اعتمادی در این مورد وجود ندارد.

بسیاری از دانشمندان محقّق و منقّد مانند:ابن الجزری،ابو شامه،زرکشی،ابو محمد مکی،ابن تیمیه و نظایر اینان،این شایعه را رد کرده اند.ابن الجزری،این توهّم را به مردم جاهل و عوام که از هرگونه دانش تهی هستند،نسبت می دهد (5).

ابو محمد مکی گفته است:« هرکس که گمان می برد قرائت هریک از این قرّاء، یکی از حرف های هفت گانه است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر آن تصریح کرده،در اشتباهی

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 2109


1- وسائل الشیعه،ج 4،ص 865.
2- مقصود از عربیّت شاید زبان و لهجۀ عربی باشد و محتمل است که آداب و قواعد لغت عرب مقصود باشد.
3- وسائل الشیعه،ج 4،ص 866.
4- همان.
5- تحبیر التیسیر،ص 10.

بزرگ است» (1).

ابو شامه گفت است:«گروهی گمان کرده اند که منظور از«أحرف سبعه»که در حدیث آمده،قرائت های سبعه است که هم اکنون رواج دارد.در حالی که این گمان بر خلاف اجماع قاطبۀ اهل علم است و این گمان تنها از ناحیۀ برخی جاهلان مطرح شده است» (2).

هم او گفته است:«گروهی که هیچ تخصّصی در علم قرائت ندارند،تصوّر کرده اند که قرائت ائمۀ سبعه،همان است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حدیث«أنزل القرآن علی سبعه أحرف»از آن تعبیر کرده است و قرائت هریک از آنان حرفی از این حرف های هفت گانه است.آنان که این موضوع را به ابن مجاهد نسبت می دهند به خطا رفته اند» (3).

ابن تیمیه می گوید:«کلیۀ علمای دارای اعتبار و ارزش،متّفق اند که منظور از حروف هفت گانه ای که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفته است،قرائت های هفت گانۀ معروف نیست.

اول کسی که قرائت های هفت گانه را جمع آوری کرد،ابن مجاهد بود و او این منظور را داشت که قرائت ها موافق و هم آهنگ با عدد حرف هایی باشد که قرآن بر آن اساس نازل شده است.نه این که وی اعتقاد داشته باشد که قرائت های هفت گانه همان حروف هفت گانه است و یا این که هیچ کس نمی تواند به غیر از قرائت های قرّاء سبعه قرائت دیگری را بپذیرد.این چیزی است که مورد اعتقاد هیچ یک از علما و از جمله ابن مجاهد نیست» (4).

آنچه بر رسوایی این توهّم می افزاید آن که حرف های هفت گانه که-فرضا- پیامبر اجازه فرموده تا قرآن بر اساس آن ها قرائت شود،همچنان پنهان و در گمنامی بوده است تا این که در زمان های بعد،قرائات هفت گانه تدریجا پیدا شود و حروف هفت گانۀ مورد نظر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که برای تمامی امت مجاز دانسته در انحصار این هفت تن درآید.در حالی که قاریان بسیار و بزرگ تر و بااطلاع تر از این هفت تن وجود

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 2110


1- کتاب«الإبانه»،ص 3 و المرشد الوجیز،ص 151.
2- الاتقان،ج 1،ص 80.
3- المرشد الوجیز،ص 146.
4- ابن الجزری این فتوا را از ابن تیمیه در«النشر»ج 1،ص 39 ثبت کرده است.

داشته اند،ولی مشمول این حدیث نگردیده اند،مانند آن باشد که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تنها به ابن مجاهد سفارش کرده باشد تا مصداق«احرف سبعه»را تعیین کند،و گذشتگان و آیندگان را از آن محروم سازد.

ابو محمد هروی می گوید:«این سخن درستی نیست که حدیث«احرف سبعه» مربوط به قرائت های هفت گانه است که قرّاء آن در زمان های بعد متولد شده اند، زیرا این سخن منجرّ به آن می شود که حدیث بدون فایده باشد تا این که اینان به وجود آیند و نیز لازمۀ این سخن آن است که برای هیچ یک از صحابه،جایز نبوده است که قرآن را قرائت کنند،مگر اینکه از پیش بدانند که قرّاء سبعه بعدا چه نحو قرائتی را اختیار کرده و بدان قرائت می کنند».وی اضافه می کند:«من این مطلب را به خصوص یادآور شدم،زیرا گروهی از عامّۀ مردم به آن دل بسته اند» (1).

خلاصۀ بحث

از مجموع بحث های گذشته روشن گردید که اثبات تواتر قرائت ها از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله امری محال می نماید،زیرا:

-هیچ دلیلی بر اثبات این مدّعا وجود ندارد.

-اختلاف قرائت ها دارای اسباب و عواملی بوده که موجب پیدایش اختلاف بین قرّاء گردیده است.

-تمام سندهای قرائت ها که در کتب قرائت آمده،در زمرۀ اسناد آحاد است و هیچ یک از آن ها متواتر نیست علاوه بر شک و تردیدی که در مورد صحت این سندها وجود دارد و آثار جعل در آن دیده می شود و چه بسا سندهای ساختگی و تشریفاتی باشند.

-ایرادات و اعتراضات بسیاری از علما و بزرگان امّت بر بسیاری از قرائت های این قرّاء که اگر آن ها متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود،هیچ مسلمانی را جرأت ایراد و اعتراض بر آن نبود.

-وجود قرائت های شاذّ از قرّاء سبعه که منافی با تواتر است.

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 2111


1- الکافی از ابو محمد هروی.ر.ک:البرهان،ج 1،ص 33.

-مستند کردن این قرائت ها به دلایل و تعلیل های اعتباری و نظری،دلیل بر آن است که قرائت های یادشده از روی اجتهاد بوده است و اگر قرائتی به تواتر رسیده باشد نیازی به اقامۀ دلیل اعتباری بر صحّت آن ندارد.

-وجود تناقض بین این قرائت ها که تواتر آن ها را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نفی می کند،زیرا نمی تواند دو چیز متناقض،هر دو وحی باشد.

-بین تواتر قرآن که مورد اعتقاد همگان است با تواتر و قرائت ها،ملازمه ای وجود ندارد و فقط افراد مقلّد و بی اطلاع اند که به این سخن زبان گشوده اند.

-هیچ ارتباطی بین حدیث«أنزل القرآن علی سبعه أحرف»و مسألۀ«تواتر قرائت ها» وجود ندارد و به تعبیر امام ابو الفضل الرازی،این شبهه ایست که برخی از عوام دچار آنند.

ضابطۀ تشخیص قرائت صحیح

بزرگان فنّ قرائت،برای تشخیص قرائت صحیح و جدا ساختن آن از قرائت غیر صحیح،ضابطه ای مشخص کرده اند که در اینجا ذکر می گردد.در این باره سه شرط را یادآور شده اند:

شرط اول:صحت سند قرائت.باید قرائت شناخته شده ،دارای سند صحیح تا یکی از صحابه باشد.

شرط دوم:با رسم الخط مصحف توافق داشته باشد.

شرط سوم:با قواعد ادبی عرب توافق داشته باشد.

هرگاه قرائتی دارای این سه شرط باشد،صحیح و مورد قبول است.اگر یکی از این شروط را نداشته باشد غیر صحیح و مردود است.اصطلاحا به قرائتی که فاقد شروط مذکور است،شاذّ گویند.

این شروط سه گانه را ارکان قرائت مورد قبول نام نهاده اند.در توضیح این ارکان (شرایط سه گانه)گفته اند:قرائت لازم نیست با فصیح ترین قواعد عربی تطابق داشته باشد.کافی است که با یکی از لغت های عرب-گرچه نامشهور باشد- مطابقت کند،زیرا علمای نحو،بسیاری از قرائت ها را با قواعد مخالف دیده اند،در

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 2112

حالی که قرائت مذکور از یکی از قرّاء سبعه و مورد قبول می باشد.در توجیه این گونه قرائات گفته اند:تطبیق با قواعد مشهور ضرورتی ندارد،بلکه اگر قرائت با برخی از لغت های قبائل عربی تطابق داشته باشد کافی است (1).

در این باره باید گفت:قرآن با فصیح ترین لغات عرب نازل گردیده و هرگز لغت های شاذ و غیر معروف عرب،معیار درستی قرائت نمی تواند باشد.لذا این گونه سخن گفتن از امثال ابن جزری،پایین آوردن قدر و منزلت قرآن کریم است.

اینان چون قرائات سبع را پذیرفته بودند،به ناچار این گونه سخنانی را روا می دارند.

این گونه اظهارات هرگز دربارۀ قرآن روا نباشد.

همچنین ابن جزری گوید:«مقصود از موافقت با رسم الخط مصحف،موافقت با رسم الخط هریک از مصاحف عثمانی کافی است تا ملاک صحّت قرائت قرار گیرد».

در صورتی که می دانیم مصاحف هفت گانۀ عثمانی،خود دارای اختلاف بودند و موجب اختلاف گردیدند.پس چگونه می تواند ملاک صحت و قبولی قرائت گردد.

در رابطه با سند،قبلا اشارت رفت که بیشتر سندهای قرّاء تشریفاتی اند و برای تقویت بنیۀ قرائت ها ساخته و پرداخته شده بودند.حقیقت این است که شیوخ و اساتید قرائت را که هریک از قرّاء نزد آنان شاگردی کرده بودند،به عنوان سند مطرح کرده اند.

ضابطۀ مورد قبول

اما آنچه ما آن را ضابطۀ قبولی قرائت می دانیم،عبارت است از:موافقت با قرائت جمهور مسلمین جدا از قرائت قرّاء.زیرا قرآن در دو مسیر طی طریق نموده، نخست طریقۀ مردمی که مسلمانان سینه به سینه از پدران و اجداد خود،از شخص شخیص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تلقی نموده و اخذ کرده اند و برای همیشه دست به دست داده تا به امروز برای ما رسانده اند.

این قرائت مردمی،موافق با ثبت(نوشتۀ)تمامی مصحف های موجود (2)در

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 2113


1- ر.ک:ابن جزری،النشر فی القراءات العشر؛ج 1،ص 10.
2- در مراکزی که نشر و پخش مصاحف و قرائات از آنجا نشأت گرفته؛مانند کوفه و بصره و دیگر مناطق

تمامی قرون است و نمایان گر آن،قرائت حفص است،زیرا حفص همان قرائت جمهور را قرائت کرده و علی علیه السّلام نیز همان را قرائت کرده که تودۀ عظیم مردمی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده اند.این مسیر،مسیر تواتر است و قرآن به گونۀ تواتر به ما رسیده است.ولی مسیر قرّاء و قرائات مسیر اجتهاد است(جز قرائت عاصم)که اجتهاد در نصّ قرآن روا نباشد و فاقد حجیّت شرعی است.

اینک برای تشخیص قرائت صحیح و متواتر که بر دست جمهور نقل و ضبط شده،سه شرط ارائه می نماییم:

شرط اول:توافق با ثبت مصحف های موجود،که در تمامی قرون بر دست توانای مردمی ثبت و ضبط شده است.تمامی قرآن های خطی و چاپی،مخصوصا در گسترۀ شرق اسلام،بدون هیچ گونه اختلافی ارائه شده و می شود.

شرط دوم:توافق با فصیح ترین و معروف ترین اصول و قواعد لغت عرب،زیرا قرآن با فصیح ترین لغت نازل شده و هرگز جنبه های شذوذ لغوی در آن یافت نمی شود.

شرط سوم:توافق با اصول ثابت شریعت و احکام قطعی عقلی،که قرآن پیوسته پایه گذار شریعت و روشن گر اندیشه های صحیح عقلی است و نمی شود که با آن مخالف باشد.

در این زمینه شرح و بسط بیشتری در التمهید(ج 2)داده ایم.به علاوه سخنانی از ائمه معصومین در این رابطه وجود دارد که در ذیل یادآور می شویم:

سخنانی از اهل بیت علیهم السّلام دربارۀ قرائت قرآن

(1)از ائمۀ اهل بیت علیهم السّلام سخنانی دربارۀ قرآن کریم وارد شده که به مهم ترین موضوعاتی که مورد بحث واقع شد،اشاره دارد؛و حاکی از دقّت نظر و ژرف اندیشی است که ائمۀ اطهار علیهم السّلام دربارۀ این کتاب مقدّس رعایت داشته اند.

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 2114


1- این سخنان از کافی،تألیف ثقه الاسلام کلینی،استخراج شده است.ر.ک:به جلد دوم کافی،کتاب فضل القرآن،باب النوادر،شماره های 8 و 12 و 13 و 15 و 23 و 27،ص 627.

همچنین نشان دهندۀ میزان عنایت و اهتمام آنان به حفظ و حراست نصّ قرآن و جلوگیری از تحریف و تأویل آن است.گزیده ای از این سخنان در زیر نقل می شود:

1.محمد بن وراق می گوید:مجلدی را که حاوی قرآن بود،به جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام نشان دادم که علایم و نشانه گذاری آن با طلا و یکی از سوره های آخرین آن نیز با طلا نوشته شده بود.کاستی در آن یاد ننمود جز آن که فرمود:«دوست ندارم که قرآن با رنگی جز رنگ سیاه نوشته شود،همان گونه که در اوّلین بار نوشته شده است» (1).

این سخن،نشانۀ دقت و علاقۀ شدید امام نسبت به حفظ و سلامت قرآن است تا آنجا که در رنگ خط نیز ترجیح داده شده که به همان نحوی که اول بار نوشته شده،محفوظ و باقی بماند،تا بدین وسیله قرآن با چیزی غیر از قرآن؛مانند زوائد و تحسینات اخیر،اشتباه نشود.

2.امام محمد بن علی الباقر علیهم السّلام فرموده:«قرآن واحد است و از پیشگاه خدای یگانه و واحد فرودآمده است و این اختلافات از راویان بر آن وارد می شود» (2).این سخن،بدین معنا است که قرائت نازل شده از جانب خدا یکی است و قرآن به نصّ واحد نازل گشته است و اختلاف در روایت این نصّ بر حسب اجتهاد قاریان است.

حدیث بعدی،این معنا را توضیح می دهد:

3.امام جعفر بن محمد الصادق علیهم السّلام می فرماید:«قرآن بر حرف واحد و از نزد خدای واحد نازل گشته است» (3).منظور نفی قرائت های متداولی است که مردم آن ها را متواتر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پنداشته اند.امام چنین مطلبی را انکار می کند،زیرا قرآن به نصّ واحد نازل شده است.اما اختلاف لهجه ها(بر حسب تفسیری که از حروف سبعه داشته ایم)از طرف امام نفی نمی شود،چنان که در روایات دیگر آمده و قبلا نقل شد.

4.سالم بن سلمه گوید:شخصی در محضر امام صادق علیه السّلام آیاتی از قرآن را قرائت

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 2115


1- «لا یعجبنی أن یکتب القرآن إلاّ بالسّواد کما کتب أوّل مرّه.»
2- «القرآن واحد نزل من عند واحد و لکنّ الاختلاف یجیء من قبل الرّواه.»
3- «و لکنّه نزل علی حرف واحد من عند الواحد».

کرد و به طوری که من شنیدم،قرائت او غیر از قرائت دیگر مردم بود.ابو عبد اللّه علیه السّلام به وی گفت:«از این قرائت خودداری کن و همان گونه که مردم می خوانند تو هم بخوان» (1).شاید این شخص بر حسب تفنّن قرّاء،قرآن را به وجوه مختلف قرائت کرده است و از آنجا که این قبیل قرائت ها، به منزلۀ بازی با نص قرآن کریم است، امام وی را نهی کرده است و دستور داده که همان قرائت معروفی را که مردم ملتزم به آن هستند اختیار کند،زیرا قرائت صحیح که در شریعت بدان امر شده،همان قرائتی است که هر نسلی از نسل پیش تا از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و او از جبرئیل و او از خدای عزّ و جل، اخذ کرده است و توجّهی به قاریانی که فن قرائت را همانند یک نوآوری و صنعت حرفۀ خود قرار داده اند،نباید کرد و تنها قرائتی که با قرائت عامۀ مسلمانان موافق باشد،باید مورد توجه قرار گرفته شود.

5.سفیان بن السمط می گوید:در مورد تنزیل قرآن از امام صادق علیه السّلام پرسیدم،وی گفت:«همان گونه که آموخته اید،بخوانید» (2).

وی از نص اصلی که برای نخستین بار نازل شده سؤال کرده است،زیرا دیده است که قرّاء در این زمینه اختلاف دارند و امام پاسخ می دهد که نص اصلی همان است که امروز میان مردم متداول است و فرمودۀ او(همان گونه که آموخته اید بخوانید)به این معنا است که بر شما(یعنی عامۀ مسلمانان)واجب است قرآن را همان گونه که خلفا عن سلف از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرا گرفته اید،بخوانید.

6.علیّ بن الحکم می گوید:عبد اللّه بن فرقد و معلّی بن خنیس برای من نقل کردند که ما در محضر امام صادق علیه السّلام بودیم و ربیعه الرأی نیز با ما بود.در آنجا پیرامون فضل قرآن سخن به میان آمد.امام صادق علیه السّلام فرمود:«اگر ابن مسعود قرآن را طبق قرائت ما نمی خوانده است،گمراه بوده است».ربیعه گفت:گمراه؟امام علیه السّلام گفت:«بلی،گمراه».امام صادق علیه السّلام،اضافه کرد:«ما قرآن را طبق قرائت ابیّ می خوانیم» 3.

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 2116


1- «کفّ عن هذه القراءه اقرأ کما یقرأ الناس».
2- «اقرءوا کما علّمتم».

شاید در آن مجلس دربارۀ قرائت های غیر متعارف ابن مسعود بحث می شده و امام علیه السّلام به آنان تذکر داده که این قرائت ها جایز نیست و قرائت صحیح،همان قرائت عامّه مسلمانان است و کسی که از این روش متداول عامه تخطّی کند گمراه است، زیرا چنین کسی از روش مسلمانان که نسلا بعد نسل از پیامبر فرا گرفته اند،عدول و تخطی کرده است.و اگر ابن مسعود قرآن را بر خلاف روش مسلمانان قرائت می کرده است(به فرض صحت نسبت)گمراه است،زیرا طریق میانه،طریقی است که جامعۀ مسلمانان در آن مشی می کنند و کسی که از این راه میانه گام برون نهد، هرکس که باشد گمراه خواهد بود.

اما این گفتۀ امام که ما قرآن را بر طبق قرائت ابیّ می خوانیم،اشاره است به دوران یکسان شدن مصحف ها در عهد عثمان که ابیّ بن کعب قرآن را املاء می کرد؛و گروهی آن را بر وفق املاء او می نوشتند و هرگاه در مورد نص اصلی اختلاف داشتند،برای رفع اختلاف به وی مراجعه می کردند و مصحف موجود که مورد قبول عامّۀ مسلمانان است،بر طبق املاء ابیّ بن کعب است و قرائت منطبق بر قرائت ابیّ بن کعب،کنایه از التزام به چیزی است که هم اکنون عامۀ مسلمانان بر آنند.

7.صدوق از امام جعفر بن محمد الصادق و او از پدران خود علیهم السّلام روایت کرده است که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«قرآن را با همان کیفیت عربی آن بیاموزید و از نبر در قرآن(یعنی مبالغه در اظهار همزه)بپرهیزید» 1.

امام صادق علیه السّلام فرمود:«اظهار همزه به منزلۀ اضافه کردن بر قرآن است،مگر همزه های اصلی،مانند:«الخبأ»در آیۀ «أَلاّٰ یَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ» 2و یا «لَکُمْ فِیهٰا دِفْءٌ» 3و نیز «فَادّٰارَأْتُمْ» 4.

در برخی نسخه ها کلمۀ«النبر»به زای یعنی«النبز»نوشته شده که اشتباه است و همان طور که قبلا از نهایۀ ابن اثیر نقل شد،صحیح آن«نبر»است و کسائی به«نبر»

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 2117

قرائت می کرده است.این که در احادیث اهل بیت علیهم السّلام آمده است قرآن را به کیفیت عربی خالص قرائت کنید (1)،از نظر علاقۀ شدیدی است که به حفظ لغت اصیل قرآن داشته اند و لغت اصیل،همان لغت فصیح عرب و لهجۀ رایج آن است،تا قرآن از هرگونه تغییر و غلطخوانی مصون باشد و دگرگونی در آن راه نیابد.

تدوین قرائت های معروف

مسلمانان در صدر اول،قرآن را به نحوی که از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می شنیدند و فرا می گرفتند،قرائت می کردند و پس از صحابه،از تابعین و پیشوایان بزرگی که در شهرهای آنان به سر می بردند،قرآن را می آموختند؛از جملۀ این افراد که در مدینه بودند می توان سعید بن المسیّب،عروه بن الزبیر،سالم بن عبد اللّه العدوی، معاذ بن الحارث،عبد الرحمن بن هرمز،محمد بن مسلم بن شهاب،مسلم بن جندب و زید بن اسلم را نام برد.در مکه عبید بن عمیر،عطاء،طاووس،مجاهد،عکرمه و عبد اللّه ابن ابی ملیکه.در کوفه علقمه،اسود،مسروق،عبیده،عمرو بن شرحبیل، حارث بن قیس،ربیع بن خثیم،عمرو بن میمون،ابو عبد الرحمن السلمی،زر بن حبیش،عبید بن نضله،ابو زرعه،سعید بن جبیر،ابراهیم نخعی و شعبی.در بصره عامر بن عبد قیس،ابو العالیه،ابو رجاء،نصر بن عاصم،یحیی بن یعمر و جابر بن زید.

در شام ابن ابی شهاب و خالد بن سعید،مصاحب ابو الدرداء،را می توان نام برد.

اینان و نظایرشان،علما و دانشمندان امّت در بلاد و مرجع مسلمانان در زمینه های مختلف معارف اسلامی آن روز به شمار می آمدند.امّا برجستگی این گونه افراد در یک زمینۀ خاص نظیر قرائت قرآن نبود،بلکه اینان به طور عام علمای آن دوره شناخته می شدند.

پس از گذشت آن دوره،گروهی فن قرائت و فرا گرفتن و آموختن آن را رشتۀ اختصاصی خود قرار دادند و به این رشته توجهی خاص مبذول داشته و در قرائت قرآن و آموزش آن شهرت یافتند،تا اینکه در مقام امامت فنّ قرار گرفتند که پیشوایی مردم را در این زمینه به عهده داشتند و مردم از مناطق مختلف به سوی آنان

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 2118


1- ر.ک:وسائل الشیعه،جلد 6،ص 222،باب 30 از ابواب قرائت قرآن شمارۀ 1.

می شتافتند و معارف قرآن را از آنان می آموختند.

روش همۀ مسلمانان در مناطق مختلف بر این بود که مردم هر شهری قرآن را از قاری همان شهر فرا می گرفتند و تنها قرائت او را می پذیرفتند و چون اینان تصدی امر قرائت را عهده دار بودند،قرائت به آنان نسبت داده شد.

کسانی که از این قبیل در مدینه شهرت یافتند عبارتند از:ابو جعفر یزید بن القعقاع،شیبه بن نصاح و نافع بن ابی نعیم.در مکه عبد اللّه بن کثیر، حمید بن قیس و محمد بن محیصن.در کوفه یحیی بن وثاب،عاصم بن ابی النجود، سلیمان الاعمش،حمزه و کسائی،به این مقام دست یافتند.در بصره عبد اللّه بن ابی اسحاق،عیسی بن عمر،ابو عمرو بن العلاء،عاصم الجحدری و یعقوب الحضرمی.

در شام عبد اللّه بن عامر،عطیه بن قیس،عبد اللّه بن المهاجر،یحیی بن ابی الحارث الذماری و شریح بن یزید الحضرمی.

پس از این افراد،تعداد قاریان رو به فزونی نهاد و قاریان در مناطق مختلف جهان اسلام پراکنده شدند و طبقه ای پس از طبقۀ دیگر به جانشینی آنان نایل آمدند.ولی همان گونه که قبلا اشارت رفت،اینان در فراگرفتن و آموختن قرآن و قرائت اختلاف نشان داده و روش های مختلف داشتند.برخی از آنان در تلاوت قرآن استوار و به رعایت روایت و درایت شهرت داشتند و برخی در این موارد،کوتاهی داشتند و برخی در این موارد کوتاهی می کردند.از این جهت اختلافاتی بین آنان پدید آمد.

به تدریج ضبط قرائات رو به کاستی و سستی نهاد و زیاده روی و کارهای بی رویه، رو به فزونی گذاشت و به تعبیر ابن جزری«بیم آن می رفت که باطل در لباس حق جلوه کند» (1).لذا علمای برگزیدۀ امت و بزرگان بپاخواسته و تمام کوشش خود را در تحقیق و تمیز درست از نادرست و مشهور از غیر مشهور به کار گرفته و اصول و قواعدی برای قرائت وضع کردند.در اثر این کوشش ها قرائت به عنوان فنی از فنون که دارای قواعد و اصولی محکم و استوار بود درآمد.در چارچوب این اصول، اجتهاد و انتخاب نیز به کار رفت،که در مباحث سابق شمّه ای از آن تشریح گردید.

اولین امام معتبری که به ضبط قرائت های صحیح و جمع آوری آن در کتابی

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 2119


1- ر.ک:النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 9.

مفصل و مبسوط همّت گماشت،ابو عبید قاسم بن سلام انصاری(متوفای 224)بود که شاگرد کسائی به شمار می آمد.ابن الجزری می گوید:«به طوری که من شماره کرده ام،وی قرّاء را در بیست و پنج تن منحصر کرده است و کسانی که به نام قرّاء سبعه بعدا شهرت یافتند،در زمرۀ اینان بودند» (1).

پس از او احمد بن جبیر بن محمد ابو جعفر کوفی،ساکن انطاکیه(متوفای 258) کتابی در این زمینه تألیف کرد و قرائت های پنج گانه را در آن جمع آوری نمود که هریک از این قرائت ها به منطقه ای از مناطق جهان اسلام تعلق داشت.سپس قاضی اسماعیل بن اسحاق،مصاحب قالون(متوفای 282)کتابی در قرائت تألیف نمود که در آن،قرائت های بیست تن از ائمه جمع آوری شده است.پس از وی ابو جعفر طبری(متوفای 310)کتابی به نام«الجامع»تألیف نمود که بیست و چند قرائت در آن جمع آوری شده است.

پس از گذشت زمانی کوتاه،ابو بکر محمد بن احمد داجونی(متوفای 324)کتابی در قرائت نوشت و ابو جعفر را که یکی از قرّاء عشره است،به دیگر قرّاء اضافه کرد.

به دنبال داجونی ابو بکر احمد بن موسی«ابن مجاهد»(متوفای 324)کار او را دنبال کرد و او نخستین کسی است که عدد قرائت ها را در قرائت های هفت گانه منحصر کرد.

پس از ابن مجاهد،دیگران به تألیفاتی به پیروی از او و بر همان منوال دست زدند؛که احمد بن نصر شذائی(متوفای 370)و احمد بن حسین بن مهران(متوفای 381)از آن جمله اند.احمد سه تن دیگر را به قرّاء سبعه اضافه کرد و اصطلاح«قرّاء عشره»به وجود آمد.یکی دیگر از این افراد محمد بن جعفر خزاعی(متوفای 408)است که کتابی به نام«المنتهی»تألیف کرد.در این کتاب برخی مطالب جمع آوری شده که در کتاب های قبلی نیامده است.

این قرائت ها در اندلس و کشورهای مغرب تا اواخر قرن چهارم رواج نداشت،تا اینکه راویان قرائت در مصر به آن مناطق سفر کردند و این قرائت ها را در آن کشورها ترویج دادند.ابو عمر احمد بن محمد الطلمنکی(متوفای 429)مؤلف«الروضه»

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 2120


1- همان ص 34.

اولین کسی است که این قرائت ها را در اندلس ترویج کرد.

پس از وی ابو محمد مکی بن ابی طالب قیسی(متوفای 407)مؤلف«التبصره»و «الکشف عن وجوه القراءات السبع»و سپس حافظ ابو عمرو عثمان بن سعید دانی(متوفای 444)مؤلف«التیسیر»و«جامع البیان»به این کار دست زدند.

در دمشق،استاد ابو علی حسن بن علی اهوازی(متوفای 446)کتاب هایی در قرائت تألیف کرد.

در همین ایام ابو القاسم یوسف بن علی هذلی(متوفای 465)از مغرب به مشرق سفر کرد و از کشورهای مختلف دیدن نمود و در این کشورها،روایات ائمۀ قرائت را مطرح ساخت.او به ماوراءالنهر رسید و در غزنه و دیگر شهرها به کار قرائت پرداخت.آن گاه کتابی به نام«الکامل»تألیف کرد که در آن پنجاه قرائت از ائمۀ معروف گردآوری شده است.در کتاب او 1459 روایت آمده است.او می گوید:«من با 365 شیخ و استاد قرائت از آخر مغرب تا دروازۀ فرغانه،ملاقات کردم».

پس از وی ابو معشر عبد الکریم بن عبد الصمد طبری(متوفای 478)کتاب «التلخیص»و«سوق العروس»را دربارۀ قرائت های هشت گانه در مکه تألیف کرد که در آن ها 1550 روایت و طریق آمده است.ابن الجزری می گوید:«کسی را نمی شناسیم که بیشتر از این دو علوم قرائت را جمع آوری کرده باشند،مگر ابو القاسم عیسی بن عبد العزیز اسکندری(متوفای 629)که کتابی به نام«الجامع الأکبر و البحر الأزخر»تألیف کرد و محتوی بر 7000 روایت و طریق است».

ابن جزری اضافه می کند:«تألیف کتب دربارۀ قرائت ها،همچنان ادامه دارد و مؤلفان،قرائت های شاذّ و صحیح را بر مبنای تحقیقات خود و یا بر اساس آنچه که خود صحیح می دانند،روایت می کنند و مورد اعتراض هیچ کس واقع نشده اند، بلکه آنان در این رهگذر از پیشینیان پیروی می کنند زیرا قرائت،سنّت متّبعی است که همچنان یکی از دیگری أخذ می کند و همان طور که در کتاب های«الکامل»از هذلی «سوق العروس»از طبری،«الإقناع»از اهوازی،«کفایه»از ابو العز،«مبهج»از سبط خیاط،«روضه»از مالکی و امثال این ها آمده مورد اتّباع است و بر مبنای روایات آنان و محتویات این کتاب ها اعم از ضعیف و شاذّ،از قرّاء سبعه باشد و یا عشره و یا غیر

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 2121

این ها،قرائت می کنند و ما ندیده ایم کسی بر این روش اعتراض کند و یا به مخالفت با آن ها برخاسته باشد» (1).

انحصار قرائت ها به هفت قرائت

در مبحث قبل،نمونه های روشنی از توجه مسلمانان به قرائت ارائه گردید و بیان شد که در تمامی دوره ها مردم نسبت به قرائت شخصیّت های معروف و حفظ و تدوین و پذیرش همۀ آن ها اهتمام می ورزیدند.همچنین مردم هر منطقه ای به قاری محلی و منطقۀ خود توجه بیشتری داشتند و هیچ کس اعم از عامه و خاصه بر این سیره مستمر اعتراض نداشته است.

بدین ترتیب اجتهاد و تحقیق قرّاء در انتخاب و اختیار قرائت مورد توجه همۀ مسلمانان قرار داشت و مسلمانان در چارچوب شروط خاصی که قبلا اشارت رفت، قرائت را فرا گرفته و می پذیرفتند.

این روش همیشگی در فراگیری و آموزش قرائت تا اوایل قرن چهارم ادامه داشت،تا این که نابغۀ فرزانۀ بغداد،یعنی ابن مجاهد که در جذب قلوب مردم و نفوذ در میان سران و مقامات دولتی ورزیدگی داشت،ظاهر گردید.وی کرسی شیخ القرّاء را به طور رسمی به خود اختصاص داد و عامۀ مردم به او روی آوردند.ولی رقیبانی داشت که برتر از وی بودند و در علوم قرآن سابقه ای بیشتر داشتند.آنان ابن مجاهد را به علت قلّت بضاعت علمی و کمی روایت از شیوخ و سفر نکردن در طلب علم و بی اطلاعی از فنون قرائت و انواع قرائت های منقول از ائمۀ بزرگ، تحقیر می کردند.

المعافی ابو الفرج می گوید:«روزی نزد ابن شنبوذ رفتم.در مقابل وی انبوهی از کتاب قرار داشت.به من گفت:در کتابخانه را باز کنم،گشودم.در آن کتابخانه قفسه هایی بود و در هریک،کتاب های خاص یک فن و یک علم قرار داشت و من هیچ کتابی را بر نداشتم و نگشودم،مگر این که ابن شنبوذ،آن را همانند سورۀ حمد از بر می خواند».وی آن گاه گفت:«با این حال،بازار داغ از آن ابن مجاهد است».

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 2122


1- النشر،ج 1،ص 36.

العلاف نیز نقل کرده است که از ابو طاهر پرسیدم:«ابو بکر ابن مجاهد و یا ابو الحسن ابن شنبوذ کدام افضل و برتر از دیگری است؟»ابو طاهر گفت:«عقل ابن مجاهد بالاتر و بیشتر از علمش و علم ابن شنبوذ برتر و بیشتر از عقلش می باشد!» (1).

ابن الجزری گفته است:«همان طور که در بین اقران و همگنان اتفاق می افتاد،بین ابن مجاهد و ابن شنبوذ نیز اختلاف افتاد،تا آنجا که ابن شنبوذ کسی را که شاگردی ابن مجاهد را می داشت به شاگردی نمی پذیرفت و می گفت:این شخص پاهای خود را در راه کسب دانش به غبار نیالوده است».کنایه از آن که رنج سفر در طلب علم را نبرده است.

ابن مجاهد بسیار خشک و غیر قابل انعطاف و سخت پایبند به تقلید از قرائت پیشینیان بود.عبد الواحد بن ابی هاشم می گوید:«کسی از ابن مجاهد پرسید:چرا شیخ قرائتی خاص اختیار نمی کند؟او در پاسخ گفت:نیاز ما در حفظ دست آوردهای ائمۀ پیشین،بیش از آن است که قرائتی اختیار کنیم تا پس از ما رواج یابد» (2).

ابن مجاهد کسی است که ابن مقله وزیر را بر آن داشت که ابن شنبوذ (3)و ابن مقسم (4)را احضار کند و هریک از آن دو را در محضر جمعی از فقها به محاکمه بکشد تا مانع از اجتهاد و اختیار قرائت شود.دکتر صبحی الصالح می گوید:«هر دو جلسۀ محاکمه به دستور شیخ القرّاء(ابن مجاهد)تشکیل گردید و او اولین کسی است که قرائت های هفت گانه را جمع آوری کرد.ابن مجاهد قرائت را از ابن شاذان رازی فرا گرفت.ابن مقسم و ابن شنبوذ نیز از شاگردان ابن شاذان بودند؛امّا اشتراک این سه تن در استاد و أخذ قرائت از یک شیخ،مانع از تشدّد ابن مجاهد با دو هم ردیف خود نگردید» (5).

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 2123


1- غایه النهایه فی طبقات القرّاء،ج 2،ص 56-54.
2- معرفه القرّاء الکبار،از ذهبی،ج 1،ص 217.
3- محمد بن احمد بن ایوب بن شنبوذ.ر.ک:غایه النهایه.ج 2،ص 52.
4- محمد بن الحسن بن یعقوب بن الحسن بن مقسم ر.ک:غایه النهایه.ج 2،ص 123.
5- مباحث فی علوم القرآن،ص 252-251. ر.ک:معرفه القرّاء الکبار،ج 1،ص 221 و 247.

اعتراض ابن شنبوذ نسبت به این روش ابن مجاهد،(حصر قرائات در هفت قرائت)همان طور که قبلا نقل شد،بسیار شدید بود.ابن مقسم نیز نسبت به سدّ باب انتخاب و اختیار قرائت شدیدا اعتراض کرد و گفت:«همان طور که خلف بن هشام و ابی عبید و ابن سعدان می توانستند قرائتی اختیار کنند و این کار برای آنان جایز بود؛ دیگران نیز که پس از آنان آمده اند،می توانند به همان نحو عمل کنند» (1).

ابن مجاهد تمام کوشش خود را برای سدّ باب اجتهاد در قرائت به کار برد و به طور نسبی توفیقی حاصل کرد،زیرا شرایط حاکم بر آن دوران تاریک و نابسامان جامعۀ اسلامی او را کمک کرد تا در خواسته هایش پیروز شود،و مخالفان خود را منزوی سازد.مسألۀ حصر قرائات در هفت قرائت از جمله کارهای اوست و اگر ناهمگونی و نقصی در این کار وجود دارد،بر عهدۀ او است که شتاب زده به چنین عمل خطیری دست زد.

دکتر صبحی صالح می گوید:«بیشترین سهم سرزنش این عمل توهّم آفرین(که تنها قرائت معتبر قرائت قرّاء سبعه است)متوجه ابن مجاهد است که در رأس قرن سوم هجری در بغداد،به جمع آوری هفت قرائت از هفت تن از ائمۀ مکه و مدینه و بصره و کوفه و شام دست زد و تنها اینان به وثوق و امانت و دقّت در ضبط قرائت معروف شدند.در حالی که این عمل،ملاکی واقعی نداشته و صرفا یک تصادف و اتفاقی است،زیرا در بین ائمۀ قرّاء افراد بسیار و قابل توجّهی هستند که از قرّاء سبعه برترند» (2).

آری،به هنگامی که دانشمندانی مانند:ابو عبید قاسم بن سلام و ابو جعفر طبری و ابو حاتم سجستانی و دیگران،کتاب هایی در فنّ قرائت نگاشته و فراهم می ساختند، اصطلاح«قرائت های هفت گانه»مطرح نبود و چندان شهرتی نداشتند و آنان در تألیفات خود،قرائت های بیشتری را یادآور شده اند.این عبارت«قرائت های هفت گانه»در اول قرن چهارم به دست ابن مجاهد که احاطه ای بر روایات و در راه کسب علم سفری نداشت (3)،رواج یافت.در نتیجه مردم عوام تصوّر کردند که منظور

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 2124


1- معرفه القرّاء،ج 1،ص 249.
2- مباحث فی علوم القرآن،ص 247 و 148.
3- زرکش،البرهان،ج 1،ص 327.

از«قرائت های سبعه»همان«احرف سبعه»است که در حدیث نبوی آمده است.

ازاین رو بزرگان و نقّادان،همگی سرزنش و ملامت تند خود را متوجه ابن مجاهد کردند؛که عمل او است که این تصوّر عامیانه را به وجود آورده و ایجاب کرده است تا عظمت و شئون ائمۀ دیگر که برتر و بالاتر از قرّاء سبعه اند،ناچیز و بی ارزش جلوه کند!.

اعتراض به موضع ابن مجاهد

بسیاری از بزرگان شتاب زدگی و نااستواری ابن مجاهد را در انتخاب قرائات سبع،شدیدا مورد نکوهش قرار داده اند که نمونه هایی از آن ذیلا نقل می شود:

امام ابو العباس احمد بن عمار مهدوی؛قاری و مفسّر قرآن،ابن مجاهد را سخت سرزنش می کند و می گوید:«بنیان گذار انحصار قرائت ها در هفت قرائت،عملی ناشایسته انجام داد و این توهّم را بر عامۀ کوته نظر آورد که این قرائت های هفت گانه، همان احرف سبعه است که در حدیث آمده است و شاید اگر او قرائت ها را در عددی زیر عدد هفت و یا بیشتر قرار می داد،این اشکال و توهّم به وجود نمی آمد و شبهه از میان می رفت.علاوه بر این،وی در مورد هر امامی به دو راوی اکتفا کرده و این موجب شده است که اگر کسی قرائتی را بشنود که ثالثی غیر از آن دو نقل کرده باشد،نپذیرد و آن را باطل بداند.در حالی که چه بسا این قرائت مشهورتر و صحیح تر باشد و ممکن است که نادانانی در این مورد دچار مبالغه شوند و امر آنان به خطا و کفر بیانجامد» (1).

ابو بکر ابن العربی در همین زمینه گفته است:«تنها قرائت های هفت گانه نیست که روا باشند تا این که گفته شود قرائت های دیگر مانند:قرائت ابو جعفر و شیبه و اعمش که همانند قرّاء سبعه و یا برتر از آنان بوده اند،غیر مجاز است!».جلال الدین سیوطی پس از نقل این مطلب از ابن العربی،می گوید:«کسان دیگری نیز این سخن را گفته اند که از جملۀ آنان:ابو محمد مکی بن ابی طالب و ابو العلاء همدانی و دیگر ائمۀ قرّاء را می توان نام برد» (2).

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 2125


1- الاتقان فی علوم القرآن،ج 1،ص 80.
2- همان.

اثیر الدین ابو حیان اندلسی می گوید:«در کتاب ابن مجاهد و کسانی که از وی تبعیت کرده اند،تنها تعداد کمی از قرائت های مشهور آمده است.در مورد ابو عمرو بن العلاء هفده راوی نام برده شده که از وی نقل کرده اند،ولی در کتاب ابن مجاهد تنها به«الیزیدی»اکتفا شده است.ده کس از«الیزیدی»روایت کرده اند و ابن مجاهد تنها به السوسی و الدوری بسنده کرده است در حالی که این دو بر دیگران مزیّتی ندارند و همۀ آنان در انضباط و استواری و اخذ قرائت مشترک بوده اند و ما علتی برای این کار نمی بینیم مگر اندک بودن دانش او!» (1).

امام استاد،اسماعیل بن ابراهیم ابن القراب،در اول کتاب خود به نام«الشافی» می گوید:«تمسک به قرائت های هفت گانه و عدم تمسک به دیگر قرائت ها،مبتنی بر هیچ سند و نص و روش و سنتی نیست.و فقط ناشی از این است که برخی از متأخران(منظور او ابن مجاهد است)که به بیش از هفت قرائت آشنایی نداشته اند، کتابی به نام«السبعه»منتشر کرده که فقط حاوی هفت قرائت است و به علت شهرت و معروفیت مؤلف کتاب،عامۀ مردم تصوّر کردند که تمسک به قرائت هایی غیر از این قرائت های هفت گانه جایز نیست.افراد بسیار دیگری پس از ابن مجاهد دربارۀ قرائت کتاب هایی تألیف کرده و برای هر امام از ائمۀ قرّاء روایات بسیار و انواع اختلافات نقل کرده اند و هیچ کس نگفته است که قرائت به موجب این روایات، به جهت آنکه در کتاب ابن مجاهد نیامده است،جایز نیست.» (2).

ابو الحسن علیّ بن محمد(شیخ و استاد ابو شامه)می گوید:«در اوایل قرن چهارم، ابو بکر ابن مجاهد که ریاست قرائت به وی منتهی گردید و مقدم بر مردم زمان خود بود،قرائت هایی را که با رسم الخط مصحف موافقت داشت،اختیار کرد و قرّائی را که قرائتشان شهرت داشت،برگزید و با توجه به تعداد مصحف هایی که عثمان به مراکز مهم اسلامی فرستاده بود و با توجه به گفتۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که قرآن بر هفت حرف نازل شده است؛بر آن شد که هفت قاری و قرائت های آنان را انتخاب کند و آنان را ائمۀ بلاد و مناطق مختلف به حساب آورد.بنابراین ،ابن مجاهد اولین کسی است که به این هفت تن اکتفا کرده و کتابی پیرامون قرائت های آنان تألیف کرده است و مردم

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 2126


1- همان.
2- النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 46.

نیز در این مورد از وی تبعیت کرده اند و هیچ کس در جمع آوری قرائت های این هفت نفر،پیش از وی این کار را نکرده است» (1).

ابو محمد مکی بن ابی طالب نیز در همین زمینه می گوید:«کلیۀ این قرائت های هفت گانه جزئی از«احرف سبعه»است که قرآن بر آن مبنا نازل شده است.اما غلط و اشتباه بزرگی است که کسی تصور کند که قرائت هریک از این قرّاء سبعه یکی از احرف سبعه است،زیرا نتیجۀ این اعتقاد این است که هر قرائتی را که قرّاء سبعه بدان تمسک نکرده باشند،متروک و مطرود باشد».

وی اضافه می کند که ائمه در کتاب های خود بیش از هفتاد تن کسانی را یاد کرده اند که دارای مقامی بالاتر و شأنی عظیم تر از این هفت تن بوده اند.علاوه بر آن که گروهی از دانشمندان از ذکر برخی از این قرّاء سبعه در کتاب های قرائت خود،خودداری کرده و آنان را کنار گذارده اند.فی المثل ابو حاتم و دانشمندان دیگر،حمزه و کسائی و ابن عامر را در کتاب خود ذکر نکرده و در حدود بیست تن از ائمۀ قرّاء را که برتر از قرّاء سبعه بوده اند،ذکر نموده اند.همچنین طبری در کتاب قرائات خود علاوه بر قرّاء سبعه،از 15 تن دیگر نام می برد.ابو عبید و اسماعیل قاضی نیز به همین نحو عمل کرده اند.

او می گوید:«بنابراین ،چگونه روا باشد که کسی گمان کند قرائت های این هفت تن از متأخرین همان«أحرف سبعه»است؟این اشتباهی بزرگ است.آیا این ادعا بر نصّی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مبتنی است یا مبنای دیگری دارد؟!و چگونه قابل قبول است که کسائی در ایام مأمون همین دیروز به قرّاء سبعه ملحق شود،در حالی که هفتمین نفر از قرّاء سبعه یعقوب حضرمی بوده است و ابن مجاهد،در حوالی سال سیصد، کسائی را به جای یعقوب تعیین کرد!».وی سخن در این زمینه را به درازا کشانده که به همین اندازه اکتفاء می شود (2).

حافظ ابن الجزری می گوید:«از بعضی که دانشی ندارند شنیده ام که قرائت های صحیح همان هاست که از قرّاء سبعه است.بلکه بسیاری از جهّال و نادانان بر آنند که

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 2127


1- جمال القرّاء،ص 111،و نیز رجوع شود به:المرشد الوجیز،ص 160.
2- ر.ک:الإبانه،ص 102.المرشد الوجیز،ص 153-151.

قرائت های صحیح همان است که در«الشاطبی»و«التیسیر»آمده است.حتی برخی قرائت هایی را که در دو کتاب مذکور نیامده و یا از قرّاء سبعه نیست،شاذّ و خلاف قاعده می دانند.در حالی که چه بسیار قرائت هایی که در دو کتاب یادشده نیامده و یا از قرّاء سبعه نیست،ولی صحیح تر از قرائت هایی است که در این دو کتاب آمده و یا از قرّاء سبعه است.این شبهه از آنجا نشأت گرفته که گمان برده اند قرائت های هفت گانه همان«أحرف سبعه»است که در حدیث بدان اشاره شده!».

وی اضافه می کند:«گروه زیادی از ائمۀ پیشین،عمل ابن مجاهد را مبنی بر اکتفاء به هفت تن از قرّاء مورد نکوهش قرار داده و در این مورد به او نسبت خطا داده و گفته اند:اگر عددی کمتر از عدد هفت و یا بیشتر انتخاب می نمود و یا مقصود خود را به وضوح بیان می کرد،نادانان از این شبهه رهایی می یافتند» (1).

جلال الدین سیوطی گوید:«بزرگان پیشین نسبت به کسانی که گمان کرده اند که قرائت های معروف همان است که در کتاب هایی مانند التیسیر و الشاطبیه آمده کاملا اعتراض دارند و آخرین کسی که به آن تصریح نموده،شیخ تقی الدین سبکی است» (2).

این بود اعتراضات بزرگان فنّ نسبت به ابن مجاهد،دربارۀ حصر قرائات در سبعه،کاری که دیگران نکرده بودند.ولی آیا این اعتراضات تأثیری داشته است؟! بررسی آثار موجود نشان می دهد که طبقۀ عامّه از آغاز قرن چهارم،همان رویّۀ اولیّه را ادامه داده و به پیروی تقلیدگونۀ محض،به همان قرّاء سبعه اکتفا کرده اند.اما علما و دانشمندان که در زمان های بعد آمده اند،به رعایت بی طرفی و اتخاذ روشی بر خلاف نظر عامّه قادر نبوده اند؛و عملا هم آهنگ و همراه با عامّه در سرازیری مسیل حرکت کرده اند.نمونۀ این دانشمندان،ابو محمد مکی(متوفای 437)است که سرسخت ترین مخالفان انحصار قرائات به هفت قرائت است.مع الوصف کتاب خود را به نام«الکشف عن وجوه القراءات السبع»به قرائت های سبعه اختصاص داده است.

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 2128


1- النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 36.
2- الاتقان،ج 1،ص 81.

دیگری ابو عمرو عثمان بن سعید دانی(متوفای 444)است که کتاب خود را به نام«التیسیر»منحصرا پیرامون قرائت های هفت گانه نگاشته است.

نمونۀ دیگر ابو عبد اللّه،محمد بن شریح اشبیلی است که به سال 476 وفات یافته و در کتاب خود به نام«الکافی»تنها دربارۀ قرائت های هفت گانه و روات آن بحث کرده است.همچنین ابو حفص بن عمر بن القاسم انصاری اندلسی کتاب خود را به نام«المکرر»به قرائت های سبعه منحصر کرده است.

ابو محمد قاسم بن فیرۀ شاطبی(متوفای 590)قصیده ای به نام«حرز الأمانی و وجه التهانی»دربارۀ قرائت های سبعه سروده و همان گونه که عامه به تقلید از ابن مجاهد معتقدند،برای هر قاری دو راوی ذکر نموده است.مؤلّفان دیگری نیز تألیفاتی به همین نحو به نگارش درآورده اند و همۀ آنان قرائت ها را در عدد هفت منحصر کرده اند.

تنها برخی از متأخران سه تن را به هفت قاری معروف اضافه کرده و به پیروی از ابن مجاهد برای هریک از آن سه،دو راوی بر شمرده اند.از جملۀ اینان:شمس الدین ابو الخیر ابن الجزری است که به سال 833 درگذشته است.وی کتابی در دو جلد به نام«النشر فی القراءات العشر»تألیف کرده و پس از آن کتابی دیگر به نام«التحبیر فی قرائات الأئمّه العشره»تألیف کرده و قصیده ای نیز به نام«طیبه النشر فی القراءات العشر»سروده که به همین نمط است.

پس از ابن الجزری تا عصر اخیر،همۀ مؤلفان کتب قرائات از وی پیروی کرده اند؛ که از آن جمله نویسندۀ معاصر،محمد سالم محیسن کتابی به نام«المهذب فی القراءات العشر»تألیف کرده است.

برخی نیز چهار قاری از قرّاء شواذ را بر این قرّاء ده گانه اضافه کرده اند،تا قرّاء مورد اعتماد(به عقیدۀ آنان)به چهارده تن برسند.کتاب«اتحاف فضلاء البشر فی القراءات الأربعه عشر»تألیف احمد بن محمد دمیاطی(متوفای 1117)مبتنی بر همین اساس ابداعی و نوآوری است.

اما پیروان مکتب تشیّع بر این باورند که تنها دلیل اعتبار قرائت،قرائتی است که دارای شروط یادشده باشد و عمدتا با قرائت شناخته شده نزد انبوه مسلمانان وفق

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 2129

دهد و آن جز یک قرائت بیش نیست،زیرا نصّ قرآنی یکی بیش نیست که از نزد خدای یکتا نازل گردیده است«القرآن واحد نزل من عند الواحد»و تمامی این اختلافات در قرائت قرآن،ناشی از اجتهاد قاریان است که خود را راویان آن نصّ گمان کرده اند.هرگونه اجتهادی در به دست آوردن نص قرآن بیهوده است،جز از طریق سماع و نقل متواتر،که منحصرا در قرائت عاصم به روایت حفص این ویژگی ها وجود دارد.که قبلا اشارت رفت و ذیلا به اختصار یادآور می شویم:

ویژگی قرائت حفص

یگانه قرائتی که دارای سندی صحیح و با پشتوانۀ جمهور مسلمین استحکام یافته،قرائت حفص است.این قرائت در طیّ قرون پی درپی تا امروز همواره میان مسلمانان متداول بوده و هست و تداول آن به چند سبب برمی گردد:

1.سبب اوّل،همان است که قبلا به آن اشاره شد.در واقع،قرائت حفص همان قرائت عامۀ مسلمانان است،زیرا حفص و استاد او عاصم شدیدا به آنچه که با قرائت عامّه و روایت صحیح و متواتر میان مسلمانان موافق بود،پایبند بودند.این قرائت را عاصم از شیخ خود ابو عبد الرحمن سلمی و او از امام«امیر المؤمنین»اخذ کرده است و علی علیه السّلام به هیچ قرائتی جز آنچه با نصّ اصلی وحی که میان مسلمانان از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله متواتر بوده،قرائت نمی کرده است.این قرائت را عاصم به شاگرد خود حفص آموخته است. ازاین رو در تمامی ادوار تاریخ مورد اعتماد مسلمانان قرار گرفت و این اعتماد عمومی صرفا از این جهت بوده است که با نص اصلی و قرائت متداول توافق و تطابق داشته است.نسبت این قرائت نیز به حفص،به این معنا نیست که این قرائت مبتنی بر اجتهاد حفص است؛بلکه این یک نسبت رمزی است برای تشخیص این قرائت و قبول قرائت حفص،به معنا قبول قرائتی است که حفص اختیار کرده و پذیرفته است؛زیرا این قرائت از روز نخست بین مسلمانان متواتر و متداول بوده است.

2.عاصم در بین قرّاء،معروف به خصوصیات و خصلت هایی ممتاز بوده که شخصیتی قابل توجه به او بخشیده است.وی ضابطی بی نهایت استوار و در اخذ

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 2130

قرآن از دیگران بسیار محتاط بوده است،لذا قرائت را از کسی غیر از ابو عبد الرحمن سلمی که از علی علیه السّلام فرا گرفته بود،اخذ نمی کرد و آن را بر زرّ بن حبیش که قرائت را از ابن مسعود آموخته بود،عرضه می کرد.

ابن عیاش می گوید:«عاصم به من گفت: هیچ کس جز ابو عبد الرحمن،حرفی از قرآن را برای من قرائت نکرد و من هر وقت که از پیش وی بازمی گشتم ،مسموعات خود را دربارۀ قرآن به زرّ بن حبیش عرضه می کردم.ابو عبد الرحمن نیز قرائت را از علی علیه السّلام و زرّ بن حبیش از عبد اللّه بن مسعود،اخذ کرده بودند» (1).از این جهت است که به تعبیر ابن خلکان:«عاصم در قرائت،یگانه مورد عنایت و توجّه بوده است» (2).به این ترتیب،در تمام دوره های تاریخ،قرائت عاصم قرائتی بوده که بر همۀ قرائت ها ترجیح داشته و بین عامۀ مسلمانان رواج داشته و همگان بدان توجه داشته اند.

قاسم بن احمد خیّاط(متوفای 292)که از افراد حاذق و مورد وثوق بود،در قرائت عاصم،امام به شمار می آید و از این جهت مردم اتفاق بر آن داشتند تا قرائت او را بر دیگر قرائت ها ترجیح دهند (3).

در ابتدای قرن چهارم،در جلسۀ قرائت ابن مجاهد قاری بغداد،پانزده تن متخصّص قرائت عاصم وجود داشته است و ابن مجاهد تنها قرائت عاصم را به آنان تعلیم می داد (4).نفطویه،ابراهیم بن محمد(متوفای 323)که پنجاه سال آموزش قرائت را به عهده داشت؛هر وقت که جلسۀ خود را آغاز می کرد،قرآن را به قرائت عاصم می خواند و پس از آن به قرائت های دیگر می پرداخت (5).

امام احمد بن حنبل نیز قرائت عاصم را بر دیگر قرائت ها ترجیح می داد،زیرا مردم کوفه که اهل علم و فضیلت بودند،قرائت عاصم را پذیرفته بودند (6).همان طور که ذهبی نقل کرده است:«احمد بن حنبل گفته است:عاصم مورد وثوق بود و من

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 2131


1- ذهبی،معرفه القرّاء الکبار،ج 1،ص 75.
2- وفیات الاعیان،ج 3،ص 9،شمارۀ 315.
3- ابن الجزری،الطبقات،ج 2،ص 11.
4- ذهبی،معرفه القرّاء الکبار،ج 1،ص 217.
5- ابن حجر،لسان المیزان،ج 1،ص 109.
6- ابن حجر،تهذیب التهذیب،ج 5،ص 39.

قرائت او را اختیار کرده ام» (1).

لذا تمام ائمۀ قرائت کوشش کرده اند تا اسناد قرائت خود را به عاصم به روایت حفص به خصوص متصل کنند.امام شمس الدین ذهبی می گوید:«بالاترین چیزی که برای ما به وقوع پیوست به دست آوردن قرائت قرآن عظیم از طریق عاصم است».

او سپس اسناد خود را متصلا تا حفص نقل می کند که او از عاصم و عاصم از ابو عبد الرحمن سلمی و وی از علی علیه السّلام و از زرّ بن حبیش و او از ابن مسعود گرفته و این دو(علی و ابن مسعود)آن را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اخذ کرده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز به واسطۀ جبرئیل از خداوند گرفته است (2).

ازاین رو،همواره بزرگان و شاخص های فقهای امامیّه،قرائت عاصم به روایت حفص را ترجیح داده و برگزیده اند،زیرا آن را یگانه قرائت برتر و مطابق با لهجۀ فصیح قریش که قرآن بر وفق آن نازل گشته می دانستند که عرب و مسلمانان بر آن توافق دارند.

دانشمند بزرگ و مجاهد ابو الحسن ثابت بن أسلم حلبی،از شاگردان برجستۀ تقی الدین ابو الصلاح حلبی و جانشین او در آن دیار،که حدود سال(460)به درجۀ رفیع شهادت نائل گشت،کتابی ارزنده در ترجیح و توجیه قرائت عاصم نگاشته و روشن ساخته که قرائت او همان قرائت قریش است (3).

نیز ابو جعفر رشید الدین محمد بن علیّ بن شهرآشوب(متوفای 588)در کتاب پرارج خود«المناقب»گوید:«عاصم قرائت را از ابو عبد الرحمن سلمی فرا گرفته،که او نیز قرائت تمامی قرآن را از علی امیر مؤمنان علیه السّلام دریافت نموده و اضافه می کند فصیح ترین قرائات،قرائت عاصم است،زیرا از ریشۀ آن فرا گرفته و هر آنچه دیگران کج رفته اند،او راه استوار را انتخاب نموده است» (4).

همچنین فقیه گران مایه ابو منصور جمال الدین حسن بن یوسف،ابن مطهر علاّمۀ

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 2132


1- ذهبی،میزان الاعتدال،ج 2،ص 358.
2- معرفه القرّاء الکبار،ج 1،ص 77.
3- به نقل از«صفدی».ر.ک:ذهبی،سیر اعلام النبلاء،ج 18،ص 176،شمارۀ 92 پاورقی شمارۀ 1 و نیز مقدمۀ کتاب«الکافی»ص 18 عاملی،و اعیان الشیعه،ج 4،ص 7، ستون 2.سید عاملی نسبت کتاب یادشده را به وی از ذهبی نقل می کند.
4- مناقب آل ابی طالب،ج 2،ص 43.

حلّی(متوفای 762)در کتاب«المنتهی»گوید:«بهترین قرائت ها نزد من قرائت عاصم است» (1).

قاری بزرگ قدر عماد الدین استرآبادی-از علمای قرن نهم-کتابی در خصوص قرائت عاصم نوشته و سند خود را به او بیان داشته است.این رساله در این باب یگانه است و برای دختر شاه طهماسب صفوی نگاشته و در خاتمۀ آن،آنچه را که از شاطبی در قصیدۀ شاطبیّه اش فوت شده،یادآور شده و استدراک نموده است (2).

معلّم و قاری بزرگ مصطفی فرزند محمد ابراهیم تبریزی،مقیم مشهد مقدس که در قرن یازده می زیسته(ولادت وی به سال 1007 بوده)رساله ای ارزنده در اسناد قرائت عاصم تألیف نموده است (3).خلاصه،کتب فراوان و متعددی بر دست بزرگان علما دربارۀ ارزش قرائت عاصم به رشتۀ تحریر درآمده و همواره دانشمندان با جمهور مسلمین در بها دادن به قرائت عاصم هم دوش و هم صدا بوده اند،که بر اهمیّت شأن این قرائت دلالت دارد.علاوه بر مزایای دیگر که شرح آن رفت.

3.از طرف دیگر،حفص که قرائت عاصم را در مناطق مختلف رواج داده به انضباط و استواری شایسته ای معروف بود و از این جهت همۀ مسلمانان علاقه مند بودند تا قرائت عاصم را به خصوص از وی اخذ کنند.علاوه بر آنکه حفص،اعلم اصحاب عاصم نسبت به قرائت او بوده و در حفظ و ضبط قرائت عاصم بر ابو بکر بن عیاش،هم ردیف خود،پیشی گرفته بود (4).

ابو عمرو دانی گوید:«حفص کسی است که قرائت عاصم را برای مردم تلاوت می کرد و در ترویج آن می کوشید.او در بغداد و در مکه به آموزش قرائت عاصم همّت گماشت» (5).

ابن المنادی گفته است:«پیشینیان حفص را در حفظ و ضبط قرآن برتر از ابن عیاش می دانستند و او را به ضبط کامل قرائتی که از عاصم آموخته بود،توصیف

[شماره صفحه واقعی : 238]

ص: 2133


1- منتهی المطلب،چاپ سنگی،ج 1،ص 273،فرع ششم.
2- ر.ک:تهرانی،الذریعه،ج 17،ص 55،شمارۀ 304.
3- همان،ج 12،ص 236،شمارۀ 1542.
4- ابن الجزری،طبقات القرّاء،ج 1،ص 254.
5- همان.

کرده اند» (1).

شاطبی دربارۀ وی می گوید:«و حفص و بالإتقان کان مفضّلا (2)؛حفص به جهت دقّت و اتقان در قرائت،برتر از دیگران شمرده می شد».

ارباب نقد و تحقیق روایت حفص را از عاصم روایتی صحیح می دانند.ابن معین گوید:«روایت صحیحی که از قرائت عاصم باقی است،روایت حفص بن سلیمان است» (3).

با این کیفیت،قرائتی که بین همۀ مسلمانان رواج یافت،قرائت عاصم از طریق حفص است.

4.علاوه بر آن اسناد حفص در نقل قرائت عاصم از علی امیر المؤمنین علیه السّلام، اسنادی صحیح و عالی است که در دیگر قرائت ها نظیر ندارد،زیرا:

اولا عاصم قرائت را به طور کامل از احدی غیر از شیخ و استاد خود ابو عبد الرحمن سلمی اخذ نکرده که شخصیّتی بزرگ و موجّه به شمار می آمد و اگر عاصم این قرائت را بر دیگری عرضه کرده است،صرفا برای حصول اطمینان بوده است.

ابن عیاش می گوید:«عاصم به من گفت:احدی حرفی از قرآن را برای من قرائت نکرد،مگر ابو عبد الرحمن سلمی که قرآن را از علی علیه السّلام اخذ کرده است.من موقعی که از نزد ابو عبد الرحمن بازمی گشتم ،آنچه را که فرا گرفته بودم بر زرّ بن حبیش که قرائت را از عبد اللّه بن مسعود اخذ کرده بود،عرضه می کردم» (4).

ثانیا هیچ گاه عاصم با استاد و شیخ خود ابو عبد الرحمن سلمی مخالفت نورزید،زیرا یقین داشت آنچه را از او فرا گرفته،دقیقا همان است که او از علی علیه السّلام فرا گرفته است.عاصم در این باره گوید:«من در قرائت هیچ اختلافی با ابو عبد الرحمن سلمی نداشتم و در هیچ مورد با قرائت او مخالفت نورزیدم،زیرا به یقین می دانستم که ابو عبد الرحمن سلمی نیز در هیچ موردی با قرائت علی علیه السّلام مخالفت نورزیده است» (5).

[شماره صفحه واقعی : 239]

ص: 2134


1- النشر فی القراءات،ج 1،ص 156.
2- شرح الشاطبیه(سراج القاری)،ص 14.
3- النشر فی القراءات،ج 1،ص 156.
4- معرفه القرّاء الکبار،از ذهبی،ج 1،ص 75.
5- همان و الطبقات،ج 1،ص 348.

ثالثا عاصم،اختصاصا اسناد طلایی و عالی قرائت خود را به ربیب خود حفص (1)منتقل کرده و نه به هیچ کس دیگر!و این فضیلت بزرگی است که تنها حفص در بین دیگر قرّاء،بدان ممتاز است.این همان شایستگی ویژه است که برای حفص فراهم آمد تا مسلمانان به او روی آورند و تنها قرائت او را بپذیرند.حفص می گوید:«عاصم به من گفت:قرائتی را که به تو آموختم،همان قرائتی است که از ابو عبد الرحمن سلمی اخذ کرده ام و او عینا از علی علیه السّلام فرا گرفته است و قرائتی را که به ابو بکر بن عیاش آموختم،قرائتی است که بر زر بن حبیش عرضه کرده ام و او از ابن مسعود اخذ کرده بود» (2).

در اینجا مناسب آمد به نکته ای اشاره شود:علاّمۀ طبرسی در تفسیر سورۀ تحریم ذیل آیۀ 3«عرّف بعضه و أعرض عن بعض»در بخش قرائت آیه می گوید:

«کسائی تنها کسی است که«عرّف»را با تخفیف«راء»خوانده و دیگر قرّاء همگی با تشدید خوانده اند».آن گاه گوید:«ابو بکر بن عیاش-یکی از دو راوی عاصم-قرائت تخفیف را اختیار کرده»و از وی نقل می کند که گفته است:«این یکی از ده قرائاتی است که در قرائت عاصم وارد ساخته ام که از علی علیه السّلام فرا گرفته بود،خواستم تا قرائت علی را خالص گردانم».

سپس اضافه می کند:«قرائت تخفیف،قرائت حسن بصری و ابو عبد الرحمن سلمی است و ابو عبد الرحمن سلمی اگر کسی را می دید که با تشدید می خواند او را با سنگ ریزه می زد» (3).

طبری در همین مورد می گوید:«تمامی قرّاء شهرها و بلاد اسلامی جز کسائی،با تشدید خوانده اند و این کسائی است که قرائت تخفیف را نیز به حسن بصری و ابو عبد الرحمن سلمی و قتاده نسبت داده است» (4).

در کتب قرائات تصریح دارند که جز کسائی کسی با تخفیف نخوانده (5)و روشن

[شماره صفحه واقعی : 240]

ص: 2135


1- حفص،فرزند همسر عاصم و در دامن وی پرورش یافته بود.
2- ابن الجزری،طبقات القرّاء،ج 1،ص 348.
3- مجمع البیان،ج 10،ص 312.
4- جامع البیان،ج 28،ص 103.
5- ر.ک:ابن جز ری،النشر،ج 2،ص 388.همان،شرح طیبه النشر،ص 407-406.دانی.التیسیر،ص 212.ابو زرعه.حجه القراءات.ص 713.ابن مجاهد.السبعه.ص 64.زاد المسیر،ج 8،ص 309.محمد سالم

نیست طبرسی این سخن را از کجا آورده که در منابع موجود اثری از آن یافت نمی شود.علاوه که این سخن با تصریح خود عاصم نیز مخالفت دارد که قرائتی را که به حفص آموخته صرفا از طریق ابو عبد الرحمن سلمی از علی علیه السّلام گرفته و ابو بکر ابن عیاش را نشاید که در آن دخالتی کند یا تغییری دهد.به نظر می رسد تسامحی در این نسبت ناروا رخ داده باشد.

آیا حفص مخالفتی با عاصم دارد؟

ابن جزری می گوید:«حفص گفته است:من در هیچ موردی با قرائت عاصم مخالفتی نداشتم،مگر در مورد کلمۀ«ضعف»که سه بار در این آیه تکرار شده است:

«اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً» (1)عاصم، کلمۀ«ضعف»را به فتح ضاد و حفص،به ضمّ ضاد خوانده است» (2).ابو محمد مکی می گوید:«ابو بکر و حمزه این کلمه را در هر سه مورد به فتح ضاد خوانده اند و گفته شده است که حفص نیز آن را به فتح ضاد از عاصم روایت کرده؛ولی خود بر مبنای روایت عبد اللّه بن عمر،آن را به ضمّ ضاد خوانده است.ابن عمر گفته است که من این کلمه را در حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به فتح ضاد خواندم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قرائت مرا تصحیح کرد و در هر سه مورد به ضمّ ضاد خواند».مکی اضافه می کند که:«از حفص روایت شده که گفته است:من در قرائتی که از عاصم فرا گرفتم،در هیچ مورد با وی اختلافی نداشتم و مخالفتی نکردم،مگر در مضموم خواندن این سه کلمه» (3).

به نظر می رسد این نسبت کاملا ناروا است و هرگز حفص بر خلاف قرائت عاصم قرائت نکرده و چنین چیزی نگفته است و لذا مکی به صراحت آن را به حفص نسبت نداده و با لفظ مجهول (4)(گفته شده و روایت شده)این موضوع را با شک و تردید نقل می کند.به طوری که گویی صحّت و درستی آن برایش روشن نیست.این نکته ای است که ما نیز آن را ترجیح می دهیم؛زیرا اعتماد شخصیّتی مانند حفص به

[شماره صفحه واقعی : 241]

ص: 2136


1- روم 30:54.
2- طبقات القرّاء،ج 1،ص 254.
3- الکشف عن وجوه القراءات،ج 2،ص 186.
4- «روی عن حفص»یا«ذکرهن حفص».

ابن عمر،که در زندگی با سردرگمی روز می گذراند و ترجیح دادن وی بر شیخ و استاد خود عاصم،که مورد وثوق و امانت و ضبط بوده،معقول به نظر نمی آید.

به خصوص که قرائت عاصم به موجب اسناد صحیح و عالی مأخوذ از علی علیه السّلام است و عاصم آن را به دست پروردۀ خود«حفص»که مورد وثوق او بوده،به ودیعت سپرده است این موضوعی نیست که به مجرد روایتی که شخص فاقد اعتباری نقل کرده،بتوان آن را مورد شک و تردید قرار داد.چگونه ممکن است چنین موضوعی در مورد آیه ای از آیات قرآن بر دیگر صحابۀ بزرگ و امین پیامبر پوشیده باشد و تنها ابن عمر از آن اطلاع داشته باشد؟!آیا معقول است که حفص،قرائت شیخ مورد وثوق خود را که عینا قرائت علی علیه السّلام است و با اخلاص و امانت تمام از سلمی اخذ کرده،کنار گذارد؛تنها به علت روایتی که صحّت آن ثابت نشده است به گونۀ دیگر قرائت کند؟! با توجه به این که ما به میزان دقت کوفی ها،به خصوص در عصر تابعین؛و نیز به میزان دوستی آنان نسبت به اهل بیت علیهم السّلام آگاه بوده،ناباوری هایی که نسبت به افرادی سست عنصر مانند ابن عمر از خود نشان می دادند،به نادرستی نسبت یاد شده و عدم صحت آن یقین داریم و معتقدیم که حفص در هیچ موردی با قرائت استاد خود،عاصم اختلافی نداشته است.چنان که عاصم با سلمی اختلافی نداشته، زیرا سلمی با علی علیه السّلام مخالفتی نداشته است.نظری را که می توان ترجیح داد این است که این کلمه را حفص هرگز به ضم نخوانده و با شیخ خود هیچ گاه مخالفتی نورزیده است.

رابطۀ ناگسستنی شیعه با قرآن

مطرح کردن این بحث از آن جهت است که در برخی سخنان کوته نظران و فاقد اندیشۀ آزاد که ترجیح می دهند از اسلاف خود پیروی کنند،تهمت های ناروا که حاکی از حقد و کینه توزی دیرینه است یافت می شود.لذا ضرورت دفع تهمت ایجاب نمود تا اندکی درنگ کرده،موضع امّتی بزرگ را که گناهی نداشته جز تمسّک به ولای خاندان نبوّت،روشن سازیم.آری گناهی جز عمل به وصیّت پیامبر و

[شماره صفحه واقعی : 242]

ص: 2137

اجابت قرآن کریم (1)نداشته اند! برخی ناآگاهان به شیعه نسبت داده اند که مصحفی خاص خود دارند و آن را «المصحف الشیعی»می نامند! (2)در حالی که شیعه خود در طول حیات خویش چنین موضوعی را نشنیده است.گروهی از محققان متأخر در برابر این ادعا شدیدا اعتراض کرده اند (3)،که مهم ترین آنان گلدزیهر است.او علاقۀ خاصّ شیعه را نسبت به نصّ رسمی قرآن که در دست مسلمانان است،تشریح و تأیید می کند (4).به منظور توضیح بیشتر دربارۀ علاقه شیعه به نص قرآن کنونی،ناگزیر از بیان مطالب زیر هستیم:

هرگاه تاریخ قرآن مجید و دوره هایی را که نسلا بعد نسل بر قرآن گذشته بررسی کنیم،در می یابیم که نصّ کنونی قرآن با وضع موجود،اصولا محصول کوشش های شیعه است و اینان هستند که در حفظ و ضبط قرآن تلاش کردند و در تنظیم آن به نحو احسن و شکل گذاری و زیبایی آن،از هیچ اقدامی فروگذاری نکردند.در حقیقت،اگر قرآنی وجود داشته باشد که بتوان آن را«مصحف شیعی»نامید،همین مصحف موجود است و با توجّه به نقش ائمۀ شیعه و قرّاء و حفّاظ و هنرمندان شیعه در طول تاریخ نسبت به مصحف،باید قرآن را به شیعه منسوب کرد.

علی امیر المؤمنین علیه السّلام اولین کسی است که اندیشۀ گردآوری قرآن را،پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اظهار کرد و هر چند قرآنی را که وی گردآوری کرد نپذیرفتند، ولی اندیشۀ گردآوری قرآن در همان زمان اثر خود را بجا گذاشت و نسبت به خود قرآن از نظر اصل جمع آوری آن بر دست دیگران اختلافی به وجود نیامد.

مصحف های مهمّی که در آن زمان و پیش از توحید مصاحف تهیه شد و قرآن در آن ها جمع آوری گردید عبارتند از:مصحف های عبد اللّه بن مسعود،ابیّ بن کعب،

[شماره صفحه واقعی : 243]

ص: 2138


1- مانند:حدیث ثقلین و حدیث سفینه و آیۀ «قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبیٰ» شوری 42:23.
2- ر.ک:القرآن و علومه فی مصر،ص 81،تألیف دکتر عبد اللّه خورشید که این نسبت را تشریح کرده و با دلایل تاریخی،آن را رد کرده است.
3- ر.ک:مصطفی صادق رافعی تاریخ آداب العرب ج 2،ص 16-15.مقدّمۀ حیات محمد صلّی اللّه علیه و آله،از مویر، ص 36-35.تاریخ المساجد الأثریه،از حسن عبد الوهاب،ص 92.حاشیۀ فضائل القرآن،ابن کثیر،نوشتۀ رشید رضا،ص 48،شمارۀ 2 و 3.
4- ر.ک:مذاهب التفسیر،ص 93،از گلدزیهر.

ابو الدرداء و مقداد بن اسود.همگی اینان به ولای خاص نسبت به بیت والای نبوی شناخته شده اند.دیگر مصحف ها از اعتبار هم سنگ این مصاحف نبودند و صحف ابو بکر نیز به صورت کتاب منظم نشده بود.

اول کسی که توحید مصحف ها را در عهد عثمان مطرح کرد،حذیفه بن الیمان بود.چگونگی کار او در بخش های پیش گذشت.ابیّ بن کعب تصدّی املای قرآن را موقع استنساخ مصحف ها بر عهده داشت و در اشکالات،نسبت به ضبط کلمات، به او مراجعه می کردند.

شکل گذاری مصحف و نقطه گذاری آن،به دست ابو الاسود الدؤلی و دو شاگرد او نصر بن عاصم و یحیی بن یعمر انجام گرفت.اولین کسی که در تحسین کتابت مصحف و زیبایی خطّ آن اقدام کرد،خالد بن ابی الهیاج،از اصحاب علی علیه السّلام بود.

ضبط حرکات به شکل کنونی،کار استاد بزرگ خلیل بن احمد فراهیدی است.او اولین کسی است که«همزه و تشدید و روم و اشمام»را وضع کرد.که در مباحث گذشته به تفصیل گفته شد.تمامی افراد یادشده از سرشناسان دانشمند شیعه اند.

شیعه بود که اصول قرائت را مورد تحقیق و بررسی قرار داد و قواعد آن را بنیان نهاد و با نهایت امانت و اخلاص،ابتکاراتی در فنون قرائت و تغییراتی در آن به کار برد.

اگر نگوییم شش تن،دست کم چهار تن از قرّاء سبعه،شیعه بودند؛علاوه بر آن که گروهی از ائمۀ قرّاء بزرگ از شیعیان به شمار می آیند.از آن جمله اند:ابن مسعود، ابیّ بن کعب،ابو الدرداء،مقداد،ابن عباس،ابو الاسود،علقمه،ابن سائب،سلمی، زرّبن حبیش،سعید بن جبیر،نصر بن عاصم،یحیی بن یعمر،عاصم بن ابی النجود، حمران بن اعین،ابان بن تغلب،اعمش،ابو عمرو بن العلاء،حمزه،کسائی،ابن عیاش، حفص بن سلیمان و امثال اینان که از ائمۀ بزرگند و در مناطق و دوره های مختلف،در رأس امر قرائت قرار داشته اند (1).

اما قرائت کنونی که قرائت حفص است،یک قرائت شیعی خالص است؛که آن را

[شماره صفحه واقعی : 244]

ص: 2139


1- شرح حال آنان در بحث از«طبقات القرّاء»،ج 2،التمهید آمده است.

حفص که از اصحاب امام صادق علیه السّلام است (1)،از شیخ خود عاصم روایت کرده است.

او نیز از بزرگان و معاریف شیعه به شمار می آمد (2)و قرائت را از شیخ خود،سلمی اخذ کرده است.سلمی خود از خواص علی علیه السّلام بود که مستقیما قرائت را از علی علیه السّلام فرا گرفت (3)و علی آن را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پیامبر از خدای عز و جل أخذ کرده است.

حجّیت قرائات سبع

آیا قرائات سبع دارای حجیّت و ارزش اعتباری هستند؟آیا نمازگزار می تواند یکی از این قرائت ها(در محدودۀ قرائات سبع)را انتخاب کند؟ بیشتر فقها قایل به جواز می باشند.مرحوم سید محمد کاظم یزدی در العروه الوثقی و مرحوم سید ابو الحسن اصفهانی در وسیله النجاه،احتیاط را در آن دانسته اند که نمازگزار از قرائات سبع تجاوز نکند.گرچه فتوای ایشان جواز قرائت به هر قرائت صحیحی است،چه از سبع باشد چه نباشد (4).

آیت اللّه خویی قرائت به قرائات متداول عصر ائمه را جایز دانسته (5)و حدیث «اقرءوا کما یقرأ الناس»را قرائات متداول آن زمان تفسیر نموده اند.امام خمینی قدّس سرّه احتیاط فرموده که از قرائات سبع تجاوز نکند (6).

مشهور میان فقها،تخییر در انتخاب هریک از قرائات سبع است،با آنکه در روایت امام صادق علیه السّلام آمده است:«القرآن واحد نزل من عند الواحد و إنما الاختلاف من قبل الرواه».گفته اند:ولی ائمۀ معصومین رخصت داده اند که طبق هریک از قرائات مشهور قرائت کنند و روایت«اقرءوا کما یقرأ الناس»را دلیل بر این مدّعی گرفته اند.لازمۀ جمع بین دو حدیث،انحصار قرائت اصلی در میان همین قرائات

[شماره صفحه واقعی : 245]

ص: 2140


1- ر.ک:رجال شیخ طوسی،ص 176.
2- مؤلف نقض الفضائح،او را شیخ ابن شهرآشوب و ابو الفتوح رازی،برشمرده است.
3- ر.ک:صدر،التأسیس،ص 346 قاضی،المجالس ج 1،ص 548.ابن قتیبه،او را در زمرۀ اصحاب علی علیه السّلام و در زمرۀ کسانی که از وی فقه آموخته اند،برشمرده است.(المعارف،ص 230).برقی نیز در رجال خود،وی را از خواص امام می داند.(التأسیس،ص 242).
4- العروه الوثقی؛آداب القراءه و أحکامها،مسألۀ 50.وسیله النجاه؛قرائت،مسألۀ 14.
5- منهاج الصالحین؛ج 1،کتاب الصلاه،ص 167،مسألۀ 119.
6- تحریر الوسیله؛ج 1،کتاب الصلاه،ص 152،مسألۀ 14.

معروف است.بنابراین برای تسهیل،مردم را ملزم به یک قرائت و شناخت آن نکرده اند.ولی احتیاط در آن است که مطابق قرائات سبع قرائت شود و از آن تجاوز نشود.

امام خمینی قدّس سرّه نیز همین احتیاط را فرموده اند؛زیرا احتمال می رود که حدیث «اقرءوا کما یقرأ الناس»ناظر به همین قرائات سبع که در میان مردم شهرت یافته است،باشد.

ولی مرحوم سید محسن حکیم در شرح عروه:(مستمسک العروه) (1)می فرماید:

«حدیث مزبور نمی تواند ناظر به قرائات سبع باشد؛زیرا پدیدۀ حصر قرائات در سبع در اوایل سدۀ چهارم به وقوع پیوست؛یعنی دو قرن پس از صدور حدیث مذکور».

بنابراین حدیث را به قرائات معروف در عصر ائمه ناظر می داند که بیش از قرائات سبع است.پس هر قرائتی که ثابت شود در عصر ائمه شهرت مردمی داشته است، جایزالقراءه می باشد.

ما بر این باوریم قرآنی که از جانب خداوند بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نازل شده است،بیش از یکی نبوده و نیست و آن همین قرآنی است که مردم از آن پاسداری می کنند.قرائت صحیح همان است که مردم از پیامبر گرفته اند و آن قرائت موروثی،هیچ گونه ارتباطی با قرائت قرّاء که مولود اجتهادات شخصی آنان است،ندارد و نمی تواند داشته باشد؛زیرا قرآن موروثی،جدا از قرآن اجتهادی است.

بزرگان-امثال امام بدر الدین زرکشی (2)و استاد خویی (3)-فرموده اند:«القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان…؛قرآن و قرائات دو حقیقتند،آن وحی الهی است که بر پیامبر اکرم فرودآمده و این اختلاف قرّاء بر سر شناخت آن وحی است که بیشتر مبنی بر اجتهادات شخصی آنان است».لذا حدیث«اقرءوا کما یقرأ الناس»ناظر به همان حقیقتی است که در دست مردم جریان دارد و آن را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به ارث برده اند.نه آنچه بر زبان قاریان جاری است و مولود اجتهادات آنان می باشد و بر

[شماره صفحه واقعی : 246]

ص: 2141


1- مستمسک العروه الوثقی؛ج 6،ص 245-242.
2- البرهان؛ج 1،ص 318.
3- البیان؛ص 173.

سر آن اختلاف دارند.بنابراین آنچه معتبر است و حجّیت شرعی دارد،قرائتی است که جنبۀ همگانی و مردمی،دارد و آن قرائت همواره ثابت و بدون اختلاف بوده و تمامی مصحف های موجود در حوزه های علمی معتبر در دوره های تاریخ یکسان بوده،اختلافی در ثبت و ضبط آن وجود ندارد.

لذا همۀ قرآن های مخطوط در طول تاریخ و مطبوع در چند قرن اخیر یکنواخت بوده (1)و جملگی طبق قرائت حفص است که همان قرائت مشهور میان مسلمانان بوده و هست،زیرا حفص قرائت را از استاد خویش عاصم و وی از استاد خویش ابو عبد الرحمن سلمی و وی از مولا امیر مؤمنان علیه السّلام گرفته است و طبعا همان قرائت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است که تمامی مردم شاهد و ناظر و ناقل آن بوده اند.

امام خمینی قدّس سرّه فرموده اند:«الأحوط عدم التخلّف عمّا فی المصاحف الکریمه الموجوده بین أیدی المسلمین (2)؛احوط آن است که از آنچه در ثبت و ضبط قرآن کنونی در دست مسلمانان وجود دارد تخلّف نشود».

[شماره صفحه واقعی : 247]

ص: 2142


1- لازم است یادآوری شود که قرائت ورش به روایت قالون تنها در کشور عربی لیبی اخیرا چاپ شده و مورد اعتراض مسلمانان و سران برخی از کشورهای اسلامی قرار گرفته است.
2- تحریر الوسیله؛ج 1،ص 152،مسألۀ 14.

فصل پنجم : نسخ در قرآن

اشاره

نسخ در قرآن یکی از مسایل بحث انگیز به شمار می رود،زیرا این سؤال پیش می آید که چرا باید در قرآن آیات منسوخه وجود داشته باشد تا احیانا موجب گمراهی گردد و برخی آیۀ منسوخی را محکم بپندارند و به آن استناد کنند؟!اساسا وجود آیۀ منسوخ در قرآن چه فایده ای می تواند داشته باشد؟!از این قبیل شبهات که در جای خود مورد اشاره قرار خواهد گرفت.

نسخ نزد پیشینیان مفهومی گسترده تر از مفهوم کنونی داشته است.در گذشته هرگونه تغییر در حکم پیشین را نسخ می گفتند،در حالی که نسخ مصطلح امروز جایگزین کردن حکم جدید به جای حکم قدیم است.بدین ترتیب نسخ در نزد پیشینیان تخصیص عام یا تقیید اطلاق را نیز شامل می گردید.ولی امروزه تنها به همان جایگزینی حکمی به جای حکمی دیگر گفته می شود.به این معنا که حکم سابق به کلی منسوخ و حکم ناسخ جای آن را بگیرد.تمامی شبهات و بحث ها در مورد همین معنای اخیر است و سخن ما نیز در این فصل در همین خصوص خواهد بود.

اهمیّت بحث از نسخ

اهمیّت بحث نسخ موقعی روشن می گردد که پذیرفته شود در قرآن آیات منسوخه در کنار آیات محکمه(غیر منسوخه)وجود دارد.در این صورت برای یک محقّق معارف قرآنی ضرورت می یابد تا آیات منسوخه را بشناسد و آن ها را از آیات

[شماره صفحه واقعی : 248]

ص: 2143

محکمه جدا سازد.یک فقیه که در صدد استنباط احکام فقهی از قرآن می باشد،یا یک متکلم که به دنبال دریافت معارف قرآنی می باشد،باید توان تشخیص آیات محکمه را داشته باشد.یک فقیه در مقام فتوی و یک قاضی به هنگام صدور حکم،لازم است هوشیار باشد تا مبادا آیات منسوخه را مورد فتوی یا قضاء قرار داده باشد.

ابو عبد الرحمن سلمی گوید که مولا امیر مؤمنان علیه السّلام با یکی از قاضیان کوفه روبرو شد.از او پرسید:«آیا آیات ناسخه را جدا از آیات منسوخه می شناسی؟»آن قاضی گفت:نه!آن گاه حضرت فرمود:«در این صورت هم خود را نابود کرده و هم دیگران را نابود ساخته ای» (1).امام صادق علیه السّلام به یکی از فقیهان کوفه فرمود:«تو را فقیه مردم عراق می گویند؟»گفت:آری.فرمود:«در فقاهت خود از کدام منبع بهره می گیری؟» گفت:از قرآن و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله!فرمود:«آیا از کتاب خدا به درستی شناخت داری و آیا ناسخ را کاملا از منسوخ جدا می سازی؟»گفت:آری!فرمود:«علم گسترده ای ادّعا کرده ای،چیزی را که خداوند تنها نزد شایستگان قرار داده است» (2).البته مقصود از ناسخ و منسوخ در این گونه روایات،مفهوم عام آن می باشد که شامل تخصیص عموم و تقیید اطلاق نیز می گردد.بدین معنا که به هر حکم لاحق که در حکم سابق تغییر دهد،ناسخ می گویند.خواه به کلی حکم سابق را برداشته باشد یا دایرۀ شمول آن را کوتاه کرده باشد.پر روشن است که عمل به عام یا مطلق نیز پیش از فحص و یأس از مخصص یا مقیّد روا نمی باشد.همان گونه که عمل به منسوخ با وجود ناسخ نیز جایز نیست.

حکمت نسخ

در هر حرکت اصلاحی و رو به پیش،لازمۀ تکامل،نسخ برخی آیین نامه ها و دستورالعمل ها می باشد.زیرا در یک حرکت تدریجی وجود مراحل پی درپی و تغییر شرایط،لزوم بازنگری در برنامه ها را ضروری می سازد.البته این تا موقعی است که

[شماره صفحه واقعی : 249]

ص: 2144


1- تفسیر عیاشی،ج 1،ص 12،شمارۀ 9.
2- تفسیر صافی،مقدمۀ دوم،ج 1،ص 13.

حرکت به رشد نهایی و کمال مقصود نرسیده باشد.هرگاه برنامه ها تکامل یافت مسألۀ نسخ نیز منتفی می گردد.لذا نسخ در یک شریعت تا موقعی است که پیامبر حیات داشته باشد و فوت وی دیگر جایی برای نسخ در شریعت باقی نمی گذارد.

نسخ پیاپی در یک شریعت نوبنیاد همانند نسخه های طبیب است که با شرایط و احوال مریض تغییر پیدا می کند.نسخۀ دیروز در جای خود مفید و نسخۀ امروز نیز در جای خود مفید است.لذا خداوند می فرماید: «مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا» (1)هرگونه نسخ که صورت می گیرد هریک در جای خود درست بوده و نسبت به شرایط رعایت اصلح شده است.

مقصود از«خیر منها أو مثلها»لحاظ دو حالت است:اگر حکم دیروز را نسبت به شرایط امروز بنگری حکم امروز اصلح(خیر)است و اگر هریک را در جای خود بنگری هر دو حکم همانندند،زیرا هریک با شرایط متناسب خود توافق کامل دارد.

فرق میان نسخ و انساء در آن است که اگر حکم سابق هنوز زنده است ولی شرایط تغییر یافته و حکم جدیدی را مقتضی ساخته است،آن را نسخ مستقیم می گوییم.اما اگر حکم سابق بر اثر گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شده و از یادها رفته یا تحریف شده است،آن را«إنساء»می نامیم،به این معنا که این حکم از یادها برده شده است.

خلاصه در آیۀ کریمه می فرماید:چه نسخ مستقیم صورت گیرد یا حکم سابق فراموش شده باشد و از نو حکم تازه آورده شود،در هر دو صورت رعایت اصلح شده است و آنچه به صلاح مردم است بر آنان عرضه می شود.این آیه می خواهد این شبهه را بزداید که در نسخ احکام یا شرایع هیچ گونه اشتباه یا تغییر در رأی که حاکی از پی بردن به ناروایی حکم سابق باشد رخ نداده است،بلکه هریک در جای خود روا می باشد.در این باره در بخش شبهات پیرامون مسألۀ نسخ روشن تر سخن خواهیم گفت.

[شماره صفحه واقعی : 250]

ص: 2145


1- بقره 2:106.
تعریف نسخ

نسخ-در اصطلاح کنونی-عبارت است از«رفع حکم سابق،که بر حسب ظاهر اقتضای دوام داشته،به تشریع حکم لاحق،به گونه ای که جایگزین آن گردد و امکان جمع میان هر دو نباشد».در این تعریف نکته هایی رعایت شده که باید مورد توجّه قرار گیرد:

1.مقصود از حکم-چه منسوخ و چه ناسخ-حکم شرعی اعم از تکلیفی و وضعی است لذا هرگونه تغییر و تبدیلی که در امور خارج از محدودۀ احکام شرعی انجام گیرد،از موضوع بحث خارج است.

2.مقصود از اقتضای دوام که بر حسب ظاهر حکم سابق است،همان اطلاق ازمانی است که بر حسب تفاهم عرفی استفاده می شود،زیرا هرگونه تکلیف یا دستوری سه گونه گسترش و شمول دارد:شمول افرادی،شمول احوالی و شمول ازمانی؛یعنی فرمان صادر شامل همۀ افراد مورد خطاب یا مورد تکلیف می شود،و نیز شامل همۀ احوال هر فرد می گردد تا هر فرد در هر شرایطی که باشد باید امتثال تکلیف نماید،به علاوه شامل همۀ زمان ها می گردد و در طول زمان باید این فرمان انجام گیرد.پس همۀ مکلّفین،در هر شرایطی و در طول زمان باید تکلیف صادر را امتثال کنند.البته شمول افرادی را اصطلاحا عموم وضعی می نامیم (1).ولی شمول احوالی و ازمانی را اطلاق می گوییم که بر پایۀ دلیل عقلی (2)(مقدمات حکمت) استوار است.در نتیجه هر تکلیفی بر حسب دلالت ظاهر کلام،اقتضای تداوم دارد.

3.مقصود از عدم امکان جمع،وجود تضاد و تنافی میان حکم سابق و لاحق است،که اصطلاحا«تباین کلّی»گفته می شود.ولی اگر دو حکم به گونه ای باشند که امکان وجود هم زمان داشته باشند،در این صورت پدیدۀ نسخ صورت نگرفته است؛مانند آن که حکم سابق عام یا مطلق باشد و حکم لاحق خاص یا مقیّد، که در این صورت حکم لاحق مخصّص یا مقیّد حکم سابق است نه ناسخ.یعنی

[شماره صفحه واقعی : 251]

ص: 2146


1- بدین معنا که دلالت عموم وضعی،مستند به لفظ و مرتبط به اصل وضع لغوی آن است.
2- که این دو گونه اطلاق از دلیل عقلی و نظر به مقام حکمت متکلم استفاده شده است،زیرا اگر مخصوص حالت خاص یا دوران خاصی بود بایستی اعلام می کرد.

شعاع حکم سابق را کوتاه می کند ولی به کلی آن را برنمی دارد.این خود یک گونه جمع عرفی است که متداول و متعارف است و از دایرۀ نسخ بیرون می باشد.لذا فرق میان نسخ و تخصیص در آن است که نسخ،رفع حکم سابق از تمامی افراد موضوع است و تخصیص،رفع حکم از بعض افراد است در حالی که حکم سابق دربارۀ بعض دیگر همچنان جاری است.

شرایط نسخ

از تعریف یادشده برخی از شرایط نسخ روشن گردید.این شرایط عبارتند از:

وجود تنافی میان ناسخ و منسوخ و عدم امکان جمع آن ها،اختصاص نسخ به احکام شرعی اعم از تکلیفی و وضعی و نیز عدم تبدّل موضوع مانند تبدّل حالت اختیار به حالت اضطرار یا حاضر به مسافر و غیره،که هرگونه تغییر حکم در این گونه موارد از حیطۀ مسألۀ نسخ بیرون است،زیرا هر موضوعی حکم خود را دارد و با تبدّل موضوع،حکم آن تغییر می کند و این گونه تبدّل حکم را نبایستی نسخ نامید، چنانچه برخی به این اشتباه رفته و بسیاری از موارد تخصیص یا تبدّل موضوع را در زمرۀ منسوخات آورده اند.

اضافه بر موارد مذکور،در اینجا یک شرط قابل توجّه است و آن عدم تقیید حکم سابق به قید زمانی صریح است.چه اگر حکم سابق از اوّل مقیّد به قید زمانی باشد،با سرآمد زمان،حکم سابق پایان می یابد و نیازی به نسخ مجدّد نیست.ولی این نکته نباید فراموش شود که قید زمانی باید صریح باشد و اگر ابهام گونه به پایان زمانی حکم اشاره شود،از مورد بحث بیرون است،زیرا حکم سابق به جهت ابهام در پایان زمانی همچنان اقتضای دوام را خواهد داشت تا حکم مجدّد(ناسخ)صادر گردد و تعریف یادشده بر آن صادق است،زیرا ابهام در قید زمانی موجب می گردد تا اصل حکم همچنان استوار بماند تا از جانب شرع،تبیینی صادر گردد و آن ابهام به صورت مشخّص درآید و تا این تبیینی از جانب شارع نیامده،حکم سابق کما کان استوار خواهد بود.مثلا آیۀ «وَ اللاّٰتِی یَأْتِینَ الْفٰاحِشَهَ مِنْ نِسٰائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً

[شماره صفحه واقعی : 252]

ص: 2147

مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (1)را از این موارد می توان شمرد.در ارتباط با این آیه باید توجّه داشت که در ابتدای اسلام، دربارۀ زنانی که مرتکب فحشا می گردیدند،دستور آمد تا آنان را در خانه نگاه دارند و از بیرون آمدن آنان تا موقع فرا رسیدن مرگ جلوگیری کنند یا آنکه خداوند راه دیگری نشان دهد.عبارت «أَوْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» گرچه اشارت دارد به آنکه حکم یادشده برای همیشه نیست و دیر یا زود حکم دیگری جایگزین آن می گردد.ولی این اشارت،حالت ابهام دارد و مشخّص نگردیده آن حکم دیگر چه موقع صادر خواهد شد.لذا تا حکم جدید نیامده حکم سابق قابل تداوم بوده و باید مورد عمل قرار می گرفت.تنها با آمدن حکم جدید(جلد یا رجم)حکم سابق مرتفع گردید.این همان ویژگی نسخ است که در اینجا وجود دارد.

حقیقت نسخ

آنچه گفته شد تعریف ظاهری نسخ است.بر حسب این تعریف نسخ تبدیل حکم سابق است به حکم لاحق که این تبدیل بر حسب متعارف حاکی از تجدید نظر است،زیرا مشرّع حکم سابق را به گونۀ مطلق صادر کرده است به گونه ای که ظهور در تداوم داشته است.ولی اکنون و با ملاحظۀ شرایط پیش آمده،در اطلاق حکم سابق تجدید نظر نموده جلوی آن را گرفته و حکم تازه ای که موافق شرایط موجود باشد صادر می کند وگرنه در صورتی که شارع قصد تجدید نظر داشت می بایست از اوّل پیش بینی کرده،حکم سابق را مقیدا صادر می نمود،نه به طور مطلق،و صدور حکم سابق به صورت مطلق،مبیّن یک گونه جهل به پیش آمدها است که شایستۀ علم ازلی الهی نیست؛علمی که فراگیر همه چیز است! آری نسخ بدین معنا،در تشریعات وضعی(که بر دست انسان ها صورت می گیرد)امری طبیعی است.انسان نمی تواند تمامی پیش آمدهای آینده را پیش بینی کند. ازاین رو،نسخ به معنای حقیقی اش-که تجدید نظر است-دربارۀ تشریعات آسمانی،صورت معقولی ندارد.

[شماره صفحه واقعی : 253]

ص: 2148


1- نساء 4:15.

پس نسخ در شرایع الهی،نسخ ظاهری است.یعنی بر حسب ظاهر مردم گمان می برند که نسخی صورت گرفته در حالی که واقعا چنین نیست و خداوند از اول و همان موقع که حکم سابق را تشریع نمود می دانست که آن حکم تداوم ندارد و مدّت دوام آن محدود است و سرآمد اجل آن نزد خداوند مشخّص بوده،صرفا وفق مصالحی از بیان مدت آن خودداری شده که به موقع و هنگام سررسید اجل آن بیان می گردد.این-اصطلاحا-تأخیر بیان تا وقت حاجت است که از نظر اصولیّون خالی از اشکال است آنچه مورد اشکال می باشد تنها تأخیر بیان از وقت حاجت است.با این بیان می توان گفت که در واقع،نسخی در کار نیست بلکه خداوند از همان نخست حکم سابق را به صورت محدود تشریع نموده ولی حدّ و نهایت آن را بیان نداشته که در موقع خود بیان می دارد.

تشابه نسخ و بدا

همین گونه است مسألۀ«بدا»در تکوینیّات،که مردم بر حسب ظاهر بر ثبوت چیزی گمان داشته و از واقع بی خبرند که تبدّل می یابد و در موقع خود بر آن آگاه می شوند و گمان می برند«بدا»حاصل گشته است.لذا دو مسألۀ نسخ و بدا در این جهت با هم یکسانند،جز آن که نسخ در تشریعیّات است و بدا در تکوینیّات.آیۀ مربوط به نسخ را یادآور شدیم.آیۀ مربوط به بدا در سورۀ رعد آمده: «یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ» (1).یعنی خداوند بر می دارد آنچه را که بر حسب ظاهر حالت ثبات دارد و ثبات می بخشد آنچه را که بر حسب ظاهر حالت زوال دارد.

علم به ثبات و زوال واقعی هر چیز نزد خدا مضبوط است.تفصیل این اجمال را در جای خود آورده ایم.

انواع متصوّرۀ نسخ در قرآن
اشاره

نسخ در آیات قرآنی را به چندگونه تصوّر کرده اند،که برخی مورد قبول و برخی مردود است:

1.نسخ آیه و محتوا با هم:بدین گونه که آیه مشتمل بر حکمی شرعی به طور کلی

[شماره صفحه واقعی : 254]

ص: 2149


1- رعد 13:39.

منسوخ شود،الفاظ آیه از قرآن برداشته شود،حکمی که محتوای آیه را تشکیل می داده نیز منسوخ گردد.

2.نسخ آیه بدون محتوا:بدین معنا که الفاظ و عبارات آیه از قرآن برداشته شود، ولی حکمی که در محتوای آیه بوده،همچنان باقی بماند و منسوخ نگردد.

3.نسخ محتوا بدون آیه:یعنی الفاظ و عبارات آیه همچنان در قرآن ثبت است و مورد تلاوت قرار می گیرد،ولی حکمی که محتوای آیه را تشکیل می داده منسوخ شده باشد.

4.نسخ مشروط:همین صورت سوم است با این اضافه که با اعادۀ شرایط تشریع نخستین،حکم منسوخ دوباره زنده شود و به اجرا درآید.در نتیجه دو حکم منسوخ و ناسخ، هریک به شرایط خود بستگی دارند.این در مقابل صورت سوم است که نسخ،مطلق بوده و حکم منسوخ برای همیشه قابل اعاده نیست.

تفصیل و بیان این انواع به شرح زیر است.ضمنا متذکر می شویم که دو صورت نخست از دیدگاه ما مردود شناخته شده اند،آنچه معقول است گونه های سوم و چهارم است.

1.نسخ لفظ و محتوا

این گونه نسخ از نظر ما مردود شناخته شده است،زیرا دلایلی که بر این مدّعا اقامه کرده اند موجب بی اعتباری قرآن می گردد.مواردی را که شاهد گرفته اند مستلزم تحریف قرآن و تحوّل و تغییر قرآن پس از وفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می باشد.

پس از وفات پیامبر نسخ،امکان ندارد و هرگونه احتمال اسقاط آیه در این حال تحریف قرآن کریم است.

در قرآن از مسألۀ«حرمت ناشی از رضاع» (1)سخن به میان نیامده است،ولی از عایشه نقل کرده اند که آیه ای در این باره وجود داشته و تا پس از وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تلاوت می شده،که با جویدن بز خانگی از میان رفت.او می گوید:در قرآن آیه ای

[شماره صفحه واقعی : 255]

ص: 2150


1- ارضاع:شیر دادن است که موجب علقۀ مادری و فرزندی یا برادری و خواهری می گردد و نامحرم محرم،و در نتیجه موجب حرمت ازدواج می شود.

بوده بدین مضمون:«عشر رضعات معلومات یحرّمن؛ده بار شیر خوردن موجب حرمت می گردد».سپس این آیه به آیۀ دیگری بدین مضمون:«خمس رضعات معلومات یحرّمن؛پنج بار شیر خوردن موجب حرمت می گردد»منسوخ گردید.

گوید:«این دو آیه(ناسخ و منسوخ)در ورقه ای نوشته شده بود و زیر تختخواب من بود.ما از آن غفلت ورزیده،بز خانگی داخل اطاق خواب گردید و آن ورقه را جوید و از میان رفت».عجیب آن که می گوید:«فتوفّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هنّ مما یقرأ من القرآن،فدخل داجن البیت فأکلهنّ (1)؛هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وفات نمود،این آیات مورد تلاوت بودند،که حیوان دست پروردۀ خانگی آن را جوید و خورد» (2).

البته این نسبتی ناروا است،چگونه ممکن است آیه ای از قرآن با جویدن بزی از میان برود؟!طبق این نقل آیۀ یادشده مورد تلاوت اصحاب بوده،یعنی نبایستی تنها در آن ورقه ثبت شده باشد.پس نبایستی با نابود شدن یک نوشته،اصل آیه که محفوظ ذهن همگان است از میان برود.اساسا قرآنی که با جویدن بزی از میان برود همان به که از اول نباشد.

شگفت آورتر آن که برخی از بزرگان فقهای اهل سنّت به صحت سند این روایات نظر داده،مورد فتوا قرار داده اند.مانند«ابن حزم اندلسی»در کتاب«المحلّی»که هم روایات را صحیح دانسته و هم طبق آن فتوا داده است. (3)برخی از معاصرین نیز بر این باورند مانند«زرقانی»در«مناهل العرفان». (4)در این زمینه در کتاب«صیانه القرآن من التحریف»به تفصیل سخن گفته ایم (5).آیۀ کریمۀ «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (6)؛همانا ما قرآن را نازل کرده ایم و ما خود نگهبان آنیم»و آیۀ «لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (7)؛هرگز تباهی نه در حال و نه در آینده

[شماره صفحه واقعی : 256]

ص: 2151


1- داجن به حیوانی گویند که در خانه پرورده شود.
2- ر.ک:صحیح مسلم،ج 4،ص 167.صحیح ترمذی،ج 3،ص 456.صحیح دارمی،ج 2،ص 157.صحیح ابو داود،ج 1،ص 224 و دیگر کتب حدیثی و فقهی اهل سنّت که بر آن صحّه گذارده اند.
3- ر.ک:ابن حزم،المحلّی،ج 10،ص 16-15.
4- زرقانی،مناهل العرفان،ج 2،ص 216-214.
5- ر.ک:صیانه القرآن،ص 162-159 و نیز ج 2 التمهید،ص 289-285.
6- حجر 15:9.
7- فصّلت 41:42.

به آن راه نمی یابد.[زیرا]از جانب کسی نازل گشته که فرزانۀ ستوده است».بر همۀ این پندارها خطّ بطلان می کشد. «وَ اللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (1)؛ خداوند بر کار خویش چیره است،ولی بیشتر مردم نمی دانند».

2.نسخ لفظ و بقای محتوا

بدین معنا که در قرآن آیه ای وجود داشته که مشتمل بر حکمی از احکام شرعی بوده،سپس لفظ و عبارت آیه برداشته شده(منسوخ گردیده)گرچه محتوای آن که یک حکم شرعی است،همچنان ثابت مانده و نسخ نگردیده است.

برای شاهد،آیاتی شمرده اند؛از جمله آیۀ رجم«الشیخ و الشیخه إذا زنیا فارجموهما البته نکالا من اللّه و اللّه عزیز حکیم» (2).خلیفۀ دوم اصرار داشت که این آیه از قرآن است و زید بن ثابت بی جهت آن را در قرآن ثبت نکرد و تا آخرین روز حیات خود بر همین عقیده بود،گرچه هیچ یک از صحابه از وی نپذیرفت.

در قرآن کریم،تنها مسألۀ جلد زانی(100 تازیانه)بر ارتکاب زنا مطرح است.

ولی عمر عقیده داشت که مسألۀ رجم زانی طبق آیۀ فرض شده نیز مطرح بوده است.ولی عبارت«شیخ و شیخه»به معنای پیرمرد و پیرزن است که هرگاه مرتکب زنا شدند سنگسار می شوند.

کسانی که این گمان را از عمر باور کرده اند،در تفسیر«شیخ و شیخه»مانده اند که چرا سنگسار شدن ویژۀ پیران باشد؟!لذا مالک بن انس(پیشوای فرقۀ مالکیّه)در کتاب«الموطّأ»آن را به ثیّب و ثیّبه(مرد و زنی که همسر گرفته اند)تفسیر کرده است (3).ولی آن هم درست نیست،زیرا«رجم»مخصوص«محصن و محصنه»(مرد و زنی که همسر دارند)است.این اخصّ از«ثیّب و ثیّبه»است که همسر گرفته

[شماره صفحه واقعی : 257]

ص: 2152


1- یوسف 12:21.
2- ابن حزم،المحلّی،ج 11،ص 236-234.صحیح بخاری،ج 8،ص 211-208.صحیح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.مسند احمد،ج 1،ص 23 و ج 5،ص 132 و 138 و ابو داود،الحدود23/ و ترمذی، الحدود7/.ابن ماجه،الحدود9/.دارمی،الحدود16/.موطأ مالک،الحدود10/.
3- ر.ک:جلال الدین سیوطی،تنویر الحوالک،شرح موطّأ،ج 3،ص 42 و نیز ابن حجر عسقلانی،فتح الباری،در شرح بخاری،ج 12،ص 127.

باشند،زیرا همسر گرفته بر کسی که همسر خود را رها کرده باشد نیز صادق است.

اساسا این باوری بوده که عمر گمان داشته و هیچ یک از صحابه آن را نپذیرفته است.حتی زید که با دستور ابو بکر و سرپرستی عمر به جمع آوری قرآن پرداخت، آن را از عمر نپذیرفت،زیرا قرآن با خبر واحد ثابت نمی گردد.آیات دیگری نیز از عمر نقل کرده اند،مانند آیۀ رغبت.او می گوید:ما آیه ای را در قرآن می خواندیم که اکنون در آن وجود ندارد و آن«أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم…» (1).مورد دیگر آیۀ جهاد است.عبد الرحمن بن عوف گفت:آیا در قرآن نمی یابی«أن جاهدوا کما جاهدتم أوّل مرّه»؟در جواب گفت:این آیه در ضمن آیات دیگر از قرآن اسقاط گردیده است (2).نیز آیۀ فراش«الولد للفراش و للعاهر الحجر»که گمان می برد آیه ای بوده و از قرآن اسقاط شده است (3).

در جای خود آورده ایم که احتمال می رود عمر عبارات موزون و دارای سجع که از پیامبر شنیده گمان برده که قرآن است (4).امّا باید دانست که با این گونه گمان ها نمی توان چیزی را اثبات نمود.

شگفت آن است که برخی از بزرگان اهل سنت چنین گمان هایی را باور داشته به آن فتوی داده اند.ابو بکر محمد بن احمد سرخسی،فقیه و اصولی معروف این گونه نسخ را پذیرفته است.او به مسألۀ«تتابع صیام ثلاثه أیام»-که بدل از هدی در حج تمتع است-به استناد قرائت ابن مسعود«فصیام ثلاثه أیام متتابعات»فتوی داده است.او می گوید:این قرائت تا عصر ابو حنیفه رواج داشته،و در عدالت و درستی ابن مسعود شکی نیست.لذا آن را باید پذیرفت (5).ابن حزم اندلسی نیز در کتاب«المحلی» (6)همین مطلب را بیان می کند.

بر اساس گفتار فوق آیات یادشده پس از وفات پیامبر منسوخ گردیده است.لذا در این مورد باید گفت که اساسا معقول به نظر نمی رسد یک آیه که سند حکم شرعی

[شماره صفحه واقعی : 258]

ص: 2153


1- صحیح بخاری،ج 8،ص 211-208.صحیح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.
2- ر.ک:جلال الدین سیوطی،الدر المنثور،ج 1،ص 106.
3- همان.
4- ر.ک:صیانه القرآن من التحریف،ص 162-159.
5- سرخسی،کتاب«الأصول»،ج 2،ص 81.
6- ج 11،ص 236-234.

و دلیل اثباتی آن است،از قرآن برداشته شود(منسوخ گردد)و محتوای آن که حکم شرعی ثابت است بدون مستند باقی بماند! ازاین رو فقهای امامیه-همگان-به چنین روایات بی اساسی بها نداده و مورد استناد فقهی خود قرار نداده اند.

3.نسخ حکم و بقای آیه

بدین معنا که در قرآن آیه ای باشد و محتوای آن که یک حکم شرعی است منسوخ گردیده باشد.این گونه نسخ- فی الجمله-مورد پذیرش علما است و آن را به سه نوع تقسیم کرده اند:

الف-محتوای آیه به دلیل اجماع یا سنّت قطعی نسخ شده باشد.

ب-نسخ آیه به آیۀ دیگر ناظر به آن،صورت گرفته باشد.

ج-نسخ آیه به آیۀ دیگر که ناظر به آن نیست،انجام شده است جز آن که این نسخ به جهت تنافی میان دو آیه و به دلیل تأخّر آیۀ دوم نسبت به آیۀ نخست محقق شده است.

استاد آیت اللّه خویی-طاب ثراه-تنها صورت دوم را پذیرفته اند و برای صورت اول شاهدی نیافته و صورت سوم را ممتنع دانسته اند،زیرا وجود آیات متنافی در قرآن کریم امکان ندارد.خدای متعال فرموده: «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (1).در این آیه گوشزد می کند که در قرآن هیچ گونه دوگانگی و اختلاف میان آیات وجود ندارد.آیۀ مذکور عدم وجود اختلاف را دلیل وحیانی بودن قرآن گرفته است به این معنا که اگر قرآن کلام بشر بود هرآینه تنافی بسیار در آن راه می یافت (2).

قایلین به نسخ برای هر سه فرض مثال آورده اند.در فرض نخست آیۀ تمتّع را «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً،وَصِیَّهً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْرٰاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِی مٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (3)-شاهد گرفته اند.

ترجمۀ آیه چنین است:کسانی که وفات یافته و همسرانی از خود باقی می گذارند،از

[شماره صفحه واقعی : 259]

ص: 2154


1- نساء 4:82.
2- ر.ک:آقای خویی،البیان،چاپ دوم،ص 306.
3- بقره 2:240.

جانب خداوند سفارش است که همسران تا یک سال از ترکۀ شوهر[اموال باقی ماندۀ شوهر]بهره مند شوند و از خانه ای که در آن سکونت داشته اند رانده نشوند و اگر خود بیرون رفتند باکی نیست.

گویند:این آیه طبق سنت پیشین،حق میراث زن از شوهر،همان بهره بردن از ترکۀ شوهر خود تا یک سال بوده و بیش از آن ارثی نمی برد و عدّۀ زنان شوهر مرده نیز تا یک سال بوده است.سپس با تشریع ارث همسران شوهر مرده،به میزان یک چهارم اموال باقی مانده،در صورت نداشتن فرزند،و یک هشتم ،در صورت فرزند داشتن شوهران (1)،و نیز با تشریع عدّۀ وفات به چهار ماه و ده روز (2)،آیۀ یادشده منسوخ گردید.یعنی محتوای آن نسخ شده گرچه لفظ آن باقی مانده است (3).

البته میان آیات میراث و عدّه و آیۀ تمتّع،بر حسب ظاهر تنافی وجود ندارد و امکان دارد که آیۀ تمتّع یک امر استحبابی باشد-چنان چه استاد فرموده اند-و آیۀ میراث و آیۀ عدّه اصل فریضه را بیان داشته است.ولی مفسران دعوی اجماع(اتفاق اهل نظر)نموده اند که محتوای آیۀ تمتّع کاملا منسوخ گردیده است.سید عبد اللّه شبّر می گوید:«هذه الآیه منسوخه بالإجماع» (4).علاوه بر این،روایات بسیاری منسوخ بودن آیه را تأیید کرده است (5). ازاین رو منسوخ بودن آیۀ فوق الذکر را به دلیل اجماع و روایات ثابت نموده اند.

در اینجا این نکته قابل تذکّر است که در آیۀ«امتاع»عبارت الزام آوری به چشم نمی خورد و عدّۀ یک سال از آیه به دست نمی آید.صرفا مستفاد از آیه آن است که بر ورثه شایسته است که زن پدر خود را تا یک سال از خانۀ سکونتی وی بیرون نکنند، تا از زندگی ای که داشته همچنان بهره مند شود.به ویژه عبارت«فإن خرجن فلا جناح» می رساند که نشستن در خانه برای زن یادشده الزامی نیست.از ظاهر آیه،نه میراث و نه عدّۀ یک سال فهمیده نمی شود،جز با کمک اجماع و روایات یادشده .

[شماره صفحه واقعی : 260]

ص: 2155


1- این تفصیل در آیۀ 12 سورۀ نساء آمده.
2- آیۀ تربّص أربعه أشهر و عشرا-سورۀ بقره:234.
3- ر.ک:فیض کاشانی،تفسیر صافی،ج 1،ص 204.
4- تفسیر شبر،چاپ قاهره،ص 76.
5- ر.ک وسائل الشیعه،باب 30،(ابواب عدد)،ج 22،ص 239-237.سیوطی،الدر المنثور،ج 1،ص 309.

ولی طبق موازین علم اصول این اجماع مدرکی می نماید (1)-یعنی اجماع کنندگان به روایات نظر دارند-و خود دلیل مستقلی به شمار نمی آید.این روایات از لحاظ سند فاقد اعتبارند و تنها در تفسیر معروف به تفسیر نعمانی(که مجهول الانتساب است)و در تفسیر قمی(که همچنین مجهول الانتساب است)و در تفسیر عیاشی (که مقطوع السند می باشد)آمده است.

ازاین رو-گرچه در نوشته های پیشین خود (2)راه مشهور را رفته ایم-اکنون رأی استاد را ترجیح می دهیم که فرمودند:«مفاد آیۀ امتاع یک دستور استحبابی است نه الزامی و هیچ گونه منافاتی با آیۀ میراث و آیۀ عدّه ندارد و اجماع و روایات فاقد اعتبارند».در نتیجه آیه ای که محتوای آن به دلیل اجماع یا سنت قطعی نسخ شده باشد-ظاهرا-وجود ندارد،گرچه امکان آن قابل انکار نیست،ولی برای وقوع آن شاهدی نداریم.

در فرض دوم که آیۀ ناسخ به آیۀ منسوخ ناظر باشد،آیۀ«نجوی»را مثال آورده اند: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَهً ذٰلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (3).

بیشتر مردم آن روز،گاه وبی گاه مزاحم اوقات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می شدند و بیشتر مسائلی را با او در میان می گذاشتند که در شأن پیامبر نبود یا بسیار ناچیز و گاهی بیهوده بود. ازاین رو دستور آمد برای طرح نمودن هر سؤال باید مقداری صدقه داده آن گاه سؤال کنند تا به این سبب سؤال ها محدود شده و مهم ترین آن ها مطرح گردد.

ولی با این دستور همگی و به طور کلی از پرسش خودداری نمودند.تنها مولا امیر مؤمنان علیه السّلام یک دینار داشت که آن را به ده درهم فروخت و آن را صرف مسایل ضروری در پیشگاه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نمود.تا آن که دستور وارد در آیه-جهت فرونشستن همگان از پرسش-نسخ گردید: «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقٰاتٍ.

[شماره صفحه واقعی : 261]

ص: 2156


1- در علم اصول فقه،اجماعی را مورد اعتبار می دانند و قابل استناد است که حالت استقلال داشته باشد و به دلایل موجود متّکی نباشد که در صورت اخیر این دلایل باید مورد بررسی قرار گیرند نه اجماع متّکی بر آن.و چنین اجماعی را اصطلاحا«مدرکی»می نامند و از صلاحیت استناد به عنوان یک دلیل مستقل ساقط می گردد.
2- ر.ک:التمهید،ج 2،ص 306-305.
3- مجادله 58:12.

فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تٰابَ اللّٰهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاٰهَ وَ آتُوا الزَّکٰاهَ وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ.وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (1)؛آیا ترسیدید که پیش از هر سؤال صدقه هایی بپردازید.حال که چنین نکردید و خدا[هم]بر شما بخشود پس نماز را برپادارید و زکات را بپردازید و از خداوند و پیامبرش اطاعت کنید،و خداوند به آن چه می کنید آگاه است».

پر روشن است که آیۀ دوم ناظر به آیۀ نخست است و اصولا معیار در ناظر بودن آن است که اگر حکم پیشین نباشد،آیۀ دوم حالت ابهام پیدا کند،زیرا آیۀ دوم به گونه ای مطرح شده که حالت تکمیلی یا تدارک گذشته را دارد.

در این گونه موارد-که آیۀ ناسخ به آیۀ منسوخ نظر داشته باشد-جای تردید نیست و همگی آن را پذیرفته اند؛از جمله نظر استاد-طاب ثراه-بر این است که یگانه موردی که نسخ در آن تحقق یافته همان نسخ ناظر است (2).

آیۀ دیگری در این زمینه نیز می توان شاهد آورد و آن آیۀ عدد مقاتلین است.

دربارۀ قتال و جنگ با دشمنان اسلام ابتدا دستور آمد که هریک از مؤمنان معادل ده نفر از کافران می باشد.لذا اگر عدد مقاتلین(جنگ جویان)کافران ده برابر جنگ جویان مؤمنان باشد،بر مؤمنان واجب است بپاخیزند و با آنان ستیز کنند و بر آنان پیروز می گردند.آیه چنین است:

«یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتٰالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ.وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ (3)؛ای پیامبر!مؤمنان را بر جنگ وادار و ترغیب نما.هرگاه بیست تن از شما شکیبا باشند،بر دویست تن غلبه خواهند کرد.و اگر از شما صد تن باشند،بر هزار تن از کافران غلبه خواهند کرد.زیرا آنان مردمی هستند که چیزی در نمی یابند[و فاقد هدفند و نمی دانند برای چه می جنگند]».

ولی مؤمنان از انجام چنین دستوری تعلّل ورزیدند و جرأت اقدام از خود نشان ندادند.لذا خداوند به جهت ناتوانی و ضعف ایمان ایشان در تکلیف صادره تخفیف داده،دستور مقابلۀ یک با دو را صادر فرمود:

[شماره صفحه واقعی : 262]

ص: 2157


1- مجادله 58:13.
2- ر.ک:البیان،ص 305 و 402-395.
3- انفال 8:65.

«الْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً،فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ صٰابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللّٰهِ (1)؛اکنون خداوند،تخفیفی[در تکلیف]روا داشت و دانست که در نهاد شما سستی وجود دارد،پس هر صد تن از شما که شکیبا باشد با دویست نفر و هر هزار نفر با دو هزار نفر مقابله ورزند و در این صورت با اذن و مشیّت الهی پیروز می گردند».

این آیه نیز ناظر به آیۀ نخست است، وگرنه جای «الْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً» نبود،زیرا از این آیه معلوم می گردد که پس از دستور نخست مسلمانان کوتاهی کردند و سستی از خود نشان دادند،تا موجب تخفیف ثانوی گردید.لذا آیۀ دوم ناسخ آیۀ نخست می باشد و از قسم نسخ ناظر به شمار می رود.امام صادق علیه السّلام می فرماید:«نسخ الرجلان العشره (2)؛تکلیف مقابلۀ با دو نفر،تکلیف مقابلۀ با ده نفر را نسخ نمود».

ولی در عین حال استاد،در این مورد منکر نسخ است و می گوید:روشن نیست که آیۀ دوم با فاصلۀ زمانی پس از آیۀ نخست نازل گردیده باشد و احتمال می رود هر دو آیه با هم نازل شده باشند.علاوه در نسخ بایستی به آیۀ منسوخ عمل شده باشد وگرنه در تشریع نخست لغویّت حاصل می گردد.در نسخ شرط است مدتی بگذرد و به تکلیف سابق عمل شده باشد،آن گاه نسخ انجام گردد.همچنین اضافه می کند:

«سیاق دو آیه خود شاهد بر این است که هر دو آیه با هم نازل گردیده اند.در نتیجه تکلیف نخست،جنبۀ فضیلت و استحباب را دارد و تکلیف دوم جنبۀ فرض و وجوب» (3).

البته شاهدی که دلالت سیاق دو آیه را بر وحدت نزول تأیید کند ارائه نفرموده اند.بلکه به عکس،سیاق و لحن آیۀ دوم بر تأخّر نزول شهادت می دهد،زیرا دلالت بر آن دارد که مدتی گذشته و مسلمانان از خود ضعف و سستی نشان داده اند، تا موجب گردیده خداوند تخفیف دهد و تکلیف را سبک نماید.همچنین در مورد شرط عمل در مسألۀ نسخ باید توجه داشت که ضرورت ندارد که عمل مثبتی انجام

[شماره صفحه واقعی : 263]

ص: 2158


1- انفال 8:66.
2- تفسیر صافی،ج 1،ص 676.
3- البیان،ص 376-375.

گیرد،بلکه عمل منفی نیز می تواند مصحح نسخ گردد.

در فرض سوم که آیۀ ناسخ به آیۀ منسوخ ناظر نباشد،موارد زیادی را گفته اند؛ از جمله آیۀ مجازات فحشا.در مورد عقوبت مرتکبین زنا،نخست دستور آمد که زنان(شوهردار) (1)اگر مرتکب فحشا شدند در خانه نگاه داشته شوند تا موقع فرا رسیدن مرگ آنان یا آن که دستور دیگری دربارۀ آنان صادر گردد: «وَ اللاّٰتِی یَأْتِینَ الْفٰاحِشَهَ مِنْ نِسٰائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (2).و دربارۀ دو جوان(دختر و پسر)که مرتکب فحشا شوند،آنان را مورد نکوهش و آزار قرار دهید،اگر پشیمان شده توبه نمودند آنان را رها کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است: «وَ الَّذٰانِ یَأْتِیٰانِهٰا مِنْکُمْ فَآذُوهُمٰا فَإِنْ تٰابٰا وَ أَصْلَحٰا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ تَوّٰاباً رَحِیماً» (3).

از امام صادق علیه السّلام روایت است که هر دو آیه منسوخ است و ناسخ آن دستور جلد (100 تازیانه)و رجم(سنگسار)است.روایات در این باره فراوان است و مفسران جملگی اتفاق نظر دارند (4).برخی در اینجا نیز مناقشه دارند؛از جمله استاد-طاب ثراه-که تفصیل آن را در«التمهید»(ج 2،ص 308)آورده ایم.

آیۀ دیگری که می توان در این زمینه شاهد آورد،آیۀ«ارث بر اساس اخوّت ایمانی»است که در آغاز هجرت تشریع گردید.که وارث هر مؤمن مهاجر،برادر ایمانی او است نه خویشاوندان کافر یا غیر مهاجر.امام باقر علیه السّلام در این باره می فرماید:

«کان المسلمون یتوارثون بالمؤاخاه الاولی؛نخست مسلمانان بر اساس عقد اخوّت از یکدیگر ارث می بردند» (5).آیه چنین است: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ» (6).

«اولیاء»در آیه،جمع«ولیّ»به معنای بستگان نزدیک است که از ورثه نیز محسوب می شوند.صدر آیه دربارۀ مهاجرین است و ذیل آیه به انصار(مردم مدینه)نظر دارد

[شماره صفحه واقعی : 264]

ص: 2159


1- این قید بر حسب استظهار برخی است تا منافات میان این آیه و آیۀ پس از آن برداشته شود.
2- نساء 4:15.
3- نساء 4:16.
4- ر.ک:طبرسی،مجمع البیان،ج 3،ص 20.عیاشی،ج 1،ص 228-227.صافی،ج 1،ص 339.جصاص، احکام القرآن،ج 2،ص 107.سیوطی،الدر المنثور،ج 2،ص 130.
5- مجمع البیان،ج 4،ص 561.
6- انفال 8:72.

که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله میان هر دو نفر از آنان عقد اخوّت بست.این دستور همچنان پابرجا بود تا موقع نزول سورۀ احزاب که آیۀ «وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ» (1)نازل گردید و مسألۀ«ولایت»در توارث را منحصر در بستگان نسبی(رحم بودن)دانست و مسألۀ توارث به سبب هجرت و ایمان را منتفی گردانید.بر این مطلب،مفسران اتفاق نظر دارند (2).

4.نسخ مشروط

این گونه نسخ شاید برای برخی تازگی داشته باشد.ولی با تأمل در بسیاری از آیاتی که منسوخ شمرده شده اند،می توان دریافت که نسخ آن ها نسخ مطلق نبوده، بلکه به شرایط خاص همان دوران بستگی داشته است.به این معنا که با تغییر آن شرایط و بهبود وضع،حکم سابق منسوخ گردیده و حکمی متناسب با شرایط جدید تشریع گردیده است و اگر احیانا همان شرایط زمانی و مکانی پیش آید،آیات مربوط از نو قوّت گرفته و قابل اجرا است.

روشن ترین شاهد برای نسخ مشروط آیات صفح(گذشت)و چشم پوشی از آزار مشرکان و معاندان اسلام است.مسلمانان صدر اسلام به ویژه در مکّه دستور یافتند تا در مقابل آزار مشرکان خویشتن داری کنند و صبر و بردباری از خود نشان دهند، زیرا آنان در مکه در موضع ضعف قرار داشتند و در صورت مقابلۀ به مثل،امکان نابودی آنان می رفت.در سورۀ جاثیه-که شصت و پنجمین سورۀ مکّی است-آمده:

«قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ أَیّٰامَ اللّٰهِ (3)؛[ای پیامبر]به کسانی که ایمان آورده اند بگو تا از کسانی که از ایام اللّه بیمی ندارند درگذرند».مقصود از«ایّام اللّه» وقایع هولناک و کنایه از عقوبت های سخت الهی است.چنان چه در این آیه آمده:

«وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اللّٰهِ (4)؛آنان را به یاد ایام اللّه بینداز».یعنی بیم ده به عقوبت های به موقع الهی (5)و کسانی که بیم عقوبت الهی را ندارند،یعنی از خدا ترسی ندارند و جانب

[شماره صفحه واقعی : 265]

ص: 2160


1- احزاب 33:6.
2- ر.ک:بحار الانوار،ج 93،ص 8 و دیگر تفاسیر.
3- جاثیه 45:14.
4- ابراهیم 14:5.
5- ر.ک:مجمع البیان،ج 9،ص 75 و ج 6،ص 304.

عقوبت الهی را وقعی نمی نهند،هرگز مستوجب گذشت و رأفت اسلامی نیستند.

لذا دستور گذشت در این آیه صرفا به جهت ضعف موضع مسلمانان بوده که باید رعایت می کردند.موقعی که جامعۀ اسلامی شوکت و قدرت خود را یافت،اذن در قتال صادر شد: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ؛به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده،رخصت[جهاد]داده شده است،چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پیروزی آنان سخت تواناست» (1).سپس دستور مقابله آمد و آیۀ «حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتٰالِ ؛مؤمنان را به جهاد برانگیز» (2).و نیز آیۀ «فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ ؛همان گونه که بر شما تعدی کرده،بر او تعدی کنید» (3).و آیۀ «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ؛مشرکان را هر کجا یافتید بکشید» (4)صدور یافت.

تمامی این آیات در سوره های مدنی است.

همچنین در رویارویی با یهود مدینه ابتدا دستور گذشت آمد،ولی در عین حال مشخص نموده که این گذشت موقّت است «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ ؛پس عفو کنید و درگذرید،تا خدا فرمان خویش را بیاورد» (5).ولی پس از قدرت یافتن اسلام و توسعه یافتن توطئه های یهود پیرامون مدینه دستور جنگ با آنان صادر گشت تا هنگامی که خفّت جزیه دادن را بپذیرند «حَتّٰی یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ ؛تا با[کمال]خواری به دست خود جزیه دهند» (6).برخی این گذشت را بر روح تسامح دینی حمل کرده اند،که باید روح گذشت و چشم پوشی بر مسلمانان حاکم باشد،لذا آیات صفح را منسوخ نمی دانند (7).ولی همان گونه که متذکر شدیم، گذشت در مقابل بی شرمی دشمن غدّار،یک گونه سازش و تساهل بشمار می رود که با روح عزت اسلامی منافات دارد،مگر آن که موقعیّت ایجاب کند تا آمادگی لازم فراهم گردد.

این گونه آیات را با عنوان«نسخ مشروط»مطرح ساختیم،بدین جهت که آیات

[شماره صفحه واقعی : 266]

ص: 2161


1- حج،22:39.
2- انفال 8:65.
3- بقره 2:194.
4- توبه 9:5.
5- بقره 2:109.( نزول سورۀ بقره از سال دوم هجری آغاز شد)و اولین سورۀ مدنی بشمار می رود.
6- توبه 9:29. که در سال های پایانی هجرت نازل گشته است.
7- ر.ک:آقای خویی،البیان،ص 308.

منسوخه مربوط به شرایط خاص زمانی و مکانی خویش است و چنانچه در رقعۀ مکانی یا برهۀ زمانی آن گونه شرایط پیش آید،آیات صفح قوّت یافته و حاکم خواهد بود.از همین قبیل است آیاتی که برخی احکام را تدریجا تشریع نموده است.

به این ترتیب که ابتدا با لحنی ملایم حکمی بیان شده،سپس شدید و شدیدتر گردیده است.مانند آیات تشریع قتال که از مرحلۀ اذن در قتال شروع شده (1)،سپس مقاتلۀ با کفّار معتدی و متجاوز را شامل شده است (2).آن گاه کفّار مجاور و نزدیک به حوزۀ اسلامی را در برگرفته (3)و بالاخره اعلام استیصال(نابود کردن مطلق)کفّار و مشرکین صادر شده است (4).

این مراحل ممکن است امروز هم اتفاق بیفتد و هر دستوری متناسب با شرایط زمانی و مکانی خود حاکم است.لذا در این قبیل آیات،نسخ مطلق انجام نگرفته است.آیات مراحل تحریم خمر نیز از همین قبیل شمرده می شود.همچنین مطلق احکامی که تدریجا و مرحله به مرحله تشریع گردیده،در هیچ کدام نسخ،مطلق نیست و همۀ آن ها نسخ مشروطاند.

تعداد آیات منسوخه

کسانی که شرایط مقرّر در تحقّق نسخ را نادیده گرفته یا نسخ را به مفهوم عام آن- که نزد پیشینیان کاربرد داشته است-گرفته اند،آمار آیات منسوخه را تا 228 آیه رسانده اند (5).به نظر می رسد که این عدد بزرگ بوده و یک زیاده روی است و با ضوابط نسخ سازگار نمی باشد.

استاد آیت اللّه خویی-طاب ثراه-به بیش از یک آیه(آیۀ نجوی)قایل به نسخ نیست و آن به جهت ناظر بودن آیۀ ناسخ به آیۀ منسوخ است.ولی با ملاحظۀ آیات دیگری که در همین راستا آوردیم و نیز با در نظر گرفتن مسألۀ نسخ مشروط،آیات منسوخه حدود بیست و اندی خواهد بود؛که در مورد بیشتر آن ها نسخ مطلق

[شماره صفحه واقعی : 267]

ص: 2162


1- حج 22:40-39.
2- انفال 8:61.نساء 4:91.
3- توبه 9:123.
4- توبه 9:5 و 36.
5- ر.ک:جدول ناسخ و منسوخ که در پایان ج 2،التمهید آمده است.

صورت نگرفته است. ازاین رو شبهۀ وجود آیات منسوخۀ در قرآن که موجب گمراه شدن مراجعه کنندگان باشد،اساسا منتفی است.

شبهات پیرامون نسخ

با برداشتی که تا اینجا از مسألۀ نسخ داشته ایم،بیشتر شبهات مطرح شده دربارۀ نسخ در قرآن خودبه خود منتفی است که ذیلا به آن ها اشاره می شود:

شبهۀ اول:«نسخ»در تشریعیّات مانند«بدا»در تکوینیّات،به مفهوم واقعی آن بر خداوند مستحیل است،زیرا نسخ و بدا هر دو مفهومی یکسان دارند و آن«نشأه رأی جدید؛پیدایش دیدگاه نوین»که از قبل پیش بینی نشده است.سپس با برخورد با موانع،تغییر رأی داده و تشریع یا تکوین جدیدی را آغاز می کند.این معنا مستلزم جهل سابق است و با علم ازلی خداوندی منافات دارد! پاسخ این شبهه را پیش از این روشن ساختیم که نسخ و بدا هر دو بر حسب ظاهر چنین می نمایند.امّا در علم ازلی الهی همین تغییر فعلی پیش بینی شده بوده است، و فقط بر مردم پوشیده بوده و در موقع خود روشن می گردد،و مردم چنین می پنداشته اند که تغییر رأیی حاصل گشته است.مثلا تکلیفی که سابقا به گونۀ مطلق تشریع گردیده،بر حسب ظاهر(اطلاق ازمانی)گمان استمرار و تداوم می رفت،که خداوند در وقت خود روشن ساخت که از اول مقیّد بوده و اجل زمانی داشته که بر مردم پوشیده بوده است و اکنون آشکار گشت.همچنین-در مورد بدا-تغییراتی که در تکوینیّات داده می شود،همه از قبل پیش بینی شده بوده،و در وقت خود روشن می گردد.لذا نسخ و بدا،هر دو ظاهری اند نه حقیقی.

شبهۀ دوم:آنکه وجود آیات منسوخه در قرآن موجب گمراهی می گردد و برخی ندانسته آیۀ منسوخه را مورد عمل قرار می دهند.جواب این شبهه روشن است،چه اینکه پیامدهای جهل و نادانی افراد جاهل از خودشان نشأت گرفته و اگر اهل دانش و تحقیق باشند به آسانی می توانند ناسخ را از منسوخ،عام را از خاص و مطلق را از مقید جدا سازند.همان گونه که جدا ساختن آیات متشابهه از آیات محکمه کار دشواری است ولی برای دانشمندان ثابت قدم(راسخون فی العلم)

[شماره صفحه واقعی : 268]

ص: 2163

سهل و امکان پذیر است.

شبهۀ سوم:بودن آیات ناسخ و منسوخ در قرآن مستلزم وجود تنافی میان برخی آیات قرآن است که با آیۀ «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (1)سازگار نیست،زیرا این آیه هرگونه تضاد و تنافی میان آیات را نفی می کند.

ولی باید توجّه داشت که وجود تنافی در صورتی است که ظاهری نباشد.هرگاه حکم منسوخ زمانا و ملاکا با حکم ناسخ مغایرت داشت،و هریک در جای خود مشتمل بر مصلحت زمانی خویش بود،در آن صورت تنافی مرتفع می گردد.در حقیقت هیچ گونه تضادّی میان دو حکم یادشده وجود ندارد.نهایت أمر آنکه مراجعه کننده بایستی جهت یادشده را که موجب رفع تنافی است آگاهی داشته باشد،همان گونه که قبلا متذکر شدیم.

شبهۀ چهارم:اساسا وجود آیات منسوخه در قرآن چه فایده ای می تواند داشته باشد،جز تلاوت لفظ و فارغ از محتوی؟!ولی با تصویری که از آیات منسوخه در قرآن ارائه دادیم که اکثر قریب به اتفاق آیات منسوخه از نوع نسخ مشروط به شمار می آیند،روشن گردید که حتی آیات به ظاهر منسوخ هریک در ظرف مناسب خود و شرایط پیش آمده در طول زمان،کاربرد مخصوص خود را خواهد داشت.این گونه نیست که ملاک وجودی آن به طور کلی منتفی گردیده باشد.

علاوه که نفس وجود آیات ناسخ و منسوخ در قرآن،سیر تدریجی و مراحل تشریع احکام را نشان می دهد.این خود یک ارزش تاریخی-دینی است که مراحل تکامل شریعت را می رساند.

در پایان باید توجّه داشت که اهمیّت موضع قرآن تنها در جنبۀ تشریعات آن نیست و جنبه های دیگر آن از جمله:اعجاز بیانی آن-تا سند زندۀ اسلام باشد-نیز از اهمیّت بسزایی برخوردار است و بایستی همیشه ثابت و استوار باقی بماند.هر آیه خود سند اعجاز به شمار می رود و با جاوید بودن اسلام جاوید خواهد ماند.

[شماره صفحه واقعی : 269]

ص: 2164


1- نساء 4:82.

فصل ششم : محکم و متشابه

متشابهات در قرآن

قال تعالی: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ.مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ.هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ.وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ،فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ،ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ.وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ،وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا.وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ» (1).

خداوند،قرآن را بر تو فرستاد،بخش عمدۀ آن را آیات محکمه تشکیل می دهد، که مرجعیّت کتاب در همان آیات است.در کنار آن ها آیات متشابه نیز قرار دارد.ولی کسانی که در دل های شان کجی هست،پیوسته در پی آیات متشابه می باشند،زیرا فتنه جو و آشوبگر افکار و عقاید می باشند و به دنبال آنند تا با دست یازیدن به چنین آیاتی،آن را مورد سوء استفاده قرار داده،طبق دلخواه خویش تأویل و تفسیر کنند.در حالی که تأویل صحیح آن را جز از راه خدایی نمی توان یافت.دانشمندان راستین و استوار،از همین راه رفته چنین گویند:تمامی آیات متشابه و محکم،از یک سرچشمه نشأت گرفته،پس در پشت پردۀ ظاهر،حقیقتی نهفته است که باید آن را یافت و عاقبت جوینده یابنده است.البته این واقعیّت را جز خردمندان یادآور نمی شوند.

طبق این آیۀ کریمه،بخشی از آیات قرآن متشابه می باشد که مایۀ شبهه و گاه

[شماره صفحه واقعی : 270]

ص: 2165


1- آل عمران 3:7.

دستاویزی برای فتنه جویان گردیده است! اکنون جای این پرسش است:چرا چنین شده و آیات متشابه کدامند که چنین ویژگی را دارند؟در پاسخ به این سؤال،ناگزیر از مطرح نمودن مطالب زیر می باشیم:

احکام و تشابه

احکام در قرآن به سه معنا به کار رفته:

1.استوار بودن گفتار یا کرداری که راه خلل و شبهه در آن بسته باشد.در مقابل آن،متشابه قرار دارد؛گفتاری نارسا یا کرداری شبهه انگیز.

2.پایدار و ثابت بودن،در مقابل ناپایدار.احکام ثابته در شریعت را محکم گویند،در مقابل احکام منسوخه.چنانچه در باب ناسخ و منسوخ اصطلاح «احکام»به کار می رود و بر آیات غیر منسوخه«محکمه»گفته می شود.

3.اتقان و دقت در عمل یا گفتار،که بر اساسی متین و مستحکم استوار بوده باشد،آن را محکم یا مستحکم گویند.چنانچه در سورۀ هود آمده: «کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ» (1)آیات قرآنی تماما حساب شده و با کمال دقت و بر پایه ای مستحکم استوار گردیده،آن گاه در بخش های گوناگون بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله نازل گردیده است.

احکام-به معنای سوم-تمامی آیات قرآن را در بر می گیرد و به معنای دوم، مخصوص آیات غیر منسوخه است.به معنای نخست صرفا در مقابل آیات متشابهه به کار رفته است؛که این معنا اکنون مورد بحث ما است:

محکم-در مقابل متشابه-به معنای استوار و خلل ناپذیر،از ریشۀ«حکم حکما» به معنای«منع منعا»گرفته شده است و معنای بازداشتن و جلوگیری از هرگونه اخلال گری و تباهی را می رساند.بدین جهت دهانۀ اسب(لگام)را در لغت عرب «حکمه الفرس»گویند،زیرا لگام او را از سرکشی و ناهمواری در حرکت بازمی دارد .

راغب اصفهانی گوید:«حکم،اصله:منع منعا لإصلاح»حکم در اصل به معنای منع نمودن و جلوگیری به کار رفته است.البته جلوگیری از افساد به جهت اصلاح

[شماره صفحه واقعی : 271]

ص: 2166


1- هود 11:1.

خواهد بود،لذا هر سخن و گفتاری که رسا و شبهه ناپذیر باشد و مورد کج فهمی قرار نگیرد،به چنان گفتار-و حتی کرداری-محکم گویند،یعنی مستحکم و خلل ناپذیر.

تشابه نیز در قرآن به دو معنا به کار رفته:

1.همانند و یکسان بودن،چنانچه در سورۀ زمر می خوانیم: «اللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ (1)؛خداوند بهترین گفتار را فروفرستاده و آن نوشته ای است[سرتاپا]یکسان و یکنواخت[در نیرومندی بیان و استواری گفتار].قابل تکرار در تلاوت.آنان که از پروردگارشان می هراسند، اندام بدنشان از آن به لرزه می افتد».این خود دلیل بر آن است که از نزد خداوند فروفرستاده شده و سخن بشری نیست،زیرا اگر گفتاری همانند گفتار آدمیان بود، هرآینه در آن اختلاف و دگرگونی به چشم می خورد «وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (2).

2.شبهه انگیز بودن،چنانچه گفتار یا کرداری-بر اثر احتمالاتی چند-شبهه برانگیز باشد و مقصود پنهان گردد.در سورۀ بقره آمده: «إِنَّ الْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا» (3).گاوی که دستور ذبح آن صادر گشته اکنون برای ما-بنی اسرائیل-مایۀ شبهه گردیده روشن نیست که مقصود،کشتن یک گاو معمولی است یا آن که در پس پردۀ این دستور، رازی نهفته که ما از آن آگاهی نداریم.

در آیۀ 7 سورۀ آل عمران«متشابهات»به همین معنا به کار رفته است.برخی آیات، بر اثر وجوه محتمله،ظاهری شبهه انگیز به خود یافته،دست خوش کج اندیشان قرار گرفته تا با تأویل بردن آن ها مایۀ فتنه گردند و مردم ساده لوح را از راه به در برند.

تشابه،به همین معنای دوم،مورد بحث ما است:

تشابه از ریشۀ«شبه»اسم مصدر،به معنای«مثل و همانند»یا«شبه»مصدر، به معنای همانند بودن گرفته شده است،که این همانندی مایۀ شبهه گردد،زیرا حقیقت پنهان گردیده،حق و باطل به هم آمیخته مایۀ اشتباه حق به باطل شده است، لذا یک گفتار یا یک کردار حق گونه به صورت باطل جلوه گر گردیده است.

[شماره صفحه واقعی : 272]

ص: 2167


1- زمر 39:23.
2- نساء 4:82.
3- بقره 2:70.

اصطلاحا در تعریف آن گفته اند:«ما لا ینبئ ظاهره عن مراده؛آنچه ظاهر آن مراد واقعی اش را ارائه ندهد».نارسایی لفظ یا عمل موجب گردد که حقیقت و واقع آن آشکار نباشد.

این تعریف خود نارسا است،زیرا شامل مبهمات نیز می گردد که نیاز به تفسیر دارند نه تأویل.متشابه باید علاوه بر نارسایی و ابهام،مایۀ شبهه و اشتباه نیز باشد.

لذا راغب اصفهانی-در تعریف متشابه-بهتر گفته است:

«و المتشابه من القرآن ما اشکل تفسیره لمشابهته بغیره؛متشابهات قرآن آن باشد که تفسیر آن مشکل آید،زیرا نمود آنچه هست را ندارد و به چیز دیگر شباهت دارد».لذا در مورد قرآن،آن چیز دیگر جز ضلالت و گمراهی نباشد «فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ» (1).پس کلام حق(قرآن کریم)هرگاه نمودی جز حق داشته باشد و به باطل همی ماند ،آن را متشابه گویند.

طبق این تعریف،تشابه-در آیات متشابهه-تشابه حق و باطل است که سخن حق گونۀ خداوند،باطل گونه جلوه گر شود.

ازاین رو،تشابه علاوه بر آنکه بر چهرۀ لفظ یا عمل،پرده ای از ابهام می افکند، موجب شبهه نیز می باشد.بدین ترتیب هر متشابهی هم به تفسیر نیاز دارد که رفع ابهام کند و هم به تأویل نیاز دارد تا دفع شبهه کند.لذا تأویل نوعی تفسیر است که علاوه بر رفع ابهام،دفع شبهه نیز می کند.بنابراین مورد تأویل نسبت به تفسیر، اخصّ مطلق است.هر کجا تأویل باشد،تفسیر نیز هست.تفسیر در مورد مبهمات است که در محکم و متشابه هر دو وجود دارد و تأویل صرفا در متشابه است که هم ابهام و هم تشابه دارد.

تفسیر و تأویل

در تعریف تفسیر گفته اند:«التفسیر،کشف القناع عن اللفظ المشکل؛تفسیر،بر گرفتن نقاب از چهرۀ الفاظ مشکله است».

تفسیر آن گاه است که هاله ای از ابهام لفظ را فرا گرفته،پوششی بر معنا افکنده

[شماره صفحه واقعی : 273]

ص: 2168


1- یونس 10:32

باشد.تا این که مفسّر با ابزار و وسایلی که در اختیار دارد در زدودن آن ابهام بکوشد (1).

تفسیر از ریشۀ«فسر الأمر»به معنای أوضحه و کشف عنه(آشکار نمودن)گرفته شده است.فسر و فسّر مانند کشف و اکتشف،مجرّد و مزید فیه،یک معنا می دهند (هر دو متعدّی به یک مفعول می باشند).جز آن که مزید فیه،از باب«زیاده المبانی تدلّ علی زیاده المعانی» (2)مبالغۀ در امر را می رساند.لذا کشف از اکتشف اعم است، زیرا کشف،مطلق ظاهر نمودن را می رساند ولی اکتشف،دلالت دارد که اعمال نیروی بیشتری در استخراج و اکتشاف(ظاهر نمودن)به کار رفته است.همچنین فسر،مطلق بیان و توضیح است.ولی فسّر دلالت دارد که در تبیین و تفسیر،نیروی بیشتری به کار افتاده و کار به آسانی انجام نگرفته،وگرنه ترجمه ای بیش نیست.

تأویل،از ریشۀ«اول»گرفته شده،لذا تأویل به معنای ارجاع دادن می باشد.

تأویل در موردی به کار می رود که گفتار یا کرداری مایۀ شبهه گردیده،موجب حیرت و سرگردانی شده باشد،چنانچه در تعریف«متشابه»گذشت.لذا تأویل گر(کسی که راه تأویل صحیح را می داند)در جهت رفع شبهه اقدام نموده،ظاهر شبهه انگیز آن گفتار یا کردار را به جایگاه اصلی خود(وجه صحیح آن)بازمی گرداند .

مصاحب موسی هنگامی که او را در شگفتی یافت،به وی نوید داد تا او را از سرّ کار خود با خبر سازد و تأویل درست کردار خود را با وی در میان گذارد: «سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (3)؛به زودی تو را از تأویل آنچه نتوانستی بر آن شکیبا باشی،آگاه خواهم ساخت».

علاوه بر معنای فوق،تأویل معنای دیگری نیز دارد که هم آیات متشابهه و هم آیات محکمه را شامل می شود.این معنای تأویل به«بطن قرآن»تعبیر می شود و دلالت درونی قرآن را می رساند.معنای بطن در مقابل دلالت ظاهری و برونی قرآن که از آن به«ظهر قرآن»تعبیر می شود،قرار گرفته و این معنای باطنی برای تمامی آیات وجود دارد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرماید:«ما فی القرآن آیه الاّ و لها ظهر و بطن؛

[شماره صفحه واقعی : 274]

ص: 2169


1- عوامل ابهام و وسایل زدودن آن،که همان منابع و مبانی تفسیری می باشد.در مقالی جدا آورده می شود.
2- یعنی هر چه بر موادّ لفظ افزوده شود،بر مفهوم بیشتری دلالت می کند.
3- کهف 18:78.

در قرآن آیه ای نیست مگر آنکه ظهر و بطن دارد».از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند:

مقصود از ظهر و بطن چیست؟فرمود:«ظهره تنزیله و بطنه تأویله،منه ما قد مضی، و منه ما لم یکن،یجری کما تجری الشمس و القمر…» (1).ظهر قرآن همان دلالت ظاهری قرآن است که از قرائن،از جمله شأن نزول آیه،به دست می آید و جنبۀ خصوصی دارد.ولی بطن قرآن،دلالت باطنی آن است که با قطع نظر از قرائن موجود،برداشت های کلی است که از متن قرآن به دست می آید و همه جانبه و جهان شمول است،لذا پیوسته مانند جریان آفتاب و ماه در جریان است.

این همان برداشت های کلی و همه جانبه است که از متن قرآن،با دور داشتن قرائن خصوصی به دست می آید،و قابل تطبیق در زمان و مکان های مختلف که مناسب آن است می باشد.اگر چنین نبود هرآینه قرآن از استفادۀ دائمی ساقط می گردید.لذا همین برداشت های کلی و جهان شمول است که تداوم قرآن را برای همیشه تضمین کرده و آن را همواره زنده و جاوید نگاه داشته است.

برای تأویل معنای سومی آمده و آن تعبیر رؤیا(تعبیر خواب)است که در سورۀ یوسف هشت بار به کار رفته.در آنجا که دو نفر زندانی خواب خود را برای حضرت یوسف بازگو کردند،آن گاه تقاضای تعبیر آن را نموده گفتند: «نَبِّئْنٰا بِتَأْوِیلِهِ (2)؛ما را به تعبیر آن آگاه ساز».همچنین است آیات دیگر آن سوره.

معنای چهارمی نیز در قرآن برای تأویل به کار رفته و آن عاقبت الأمر(پیامد) است که همان معنای لغوی تأویل می باشد.در سوره إسراء می خوانیم: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذٰا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (3)؛پیمانه را سرشار نموده و با میزان درست بسنجید که این بهتر و خوش فرجام تر است».

ابن تیمیّه،معنای دیگری برای تأویل گفته که آن را می توان پنجمین معنا فرض کرد.و آن وجود خارجی و وجود عینی هر چیزی است که ابن تیمیّه آن را تأویل وجود ذهنی و وجود لفظی و وجود خطی هر چیز می داند،زیرا هر چیزی چهار مرحلۀ وجودی دارد:در ذهن،در لفظ،در کتابت و در خارج که وجود عینی هر

[شماره صفحه واقعی : 275]

ص: 2170


1- صفار،بصائر الدرجات،ص 195.
2- یوسف 12:36.
3- اسراء 17:35.

چیزی است.آن گاه گوید:«این وجود عینی،تأویل دیگر وجودها شناخته شده،و مآل هر وجود ذهنی و لفظی و کتبی،همان وجود خارجی و عینی او است».

البته آنچه را که ابن تیمیه تأویل نامیده دیگران به عنوان«مصداق»عینی و خارجی یاد کرده اند.و این یک تغییر در اسم است و در مورد اصطلاح نباید مناقشه کرد.

علاّمه طباطبایی قدّس سرّه نیز تأویل را وجود عینی خارجی می داند،ولی نه به گونه ای که ابن تیمیه گفته و اشتباها نام مصداق را تأویل گذارده است.به نظر علاّمه ملاکات احکام و مصالح تکالیف و رهنمودهای شرع،تأویل آن ها می باشد،زیرا تمامی احکام و تکالیف از آن ملاکات و مصالح واقعیه نشأت گرفته اند.پس مآلا همۀ آن ها به او ارجاع می گردد و غرض و هدف،صرفا تحقق او است.(در توضیح این مقال، گفتاری جدا آورده ایم.) در اینجا صرفا با تأویلی سروکار داریم که در مورد متشابهات به کار می رود و معانی دیگر از مقصد ما دور است.

تشابه شأنی(نوعی)

در بحث تشابه یک پرسش مهم این است که آیا تشابه در آیات قرآن،نسبی است یا مطلق؟آیا متشابه بودن آیات یک واقعیّت ذاتی آیات قرآن است و این آیات فی نفسه برای همه متشابه است،گرچه برای دانشمندان امکان رفع تشابه فراهم است!یا آنکه اساسا،برای ارباب بصیرت تشابهی وجود ندارد و وجود تشابه تنها برای آن دسته از مردم است که علم کافی ندارند؟ در پاسخ باید گفت:تشابه برخی از آیات نه نسبی است و نه ذاتی و واقعی،بلکه شأنی و نوعی است.به این معنا که برخی آیات،به جهت محتوای بلند و کوتاهی لفظ و عبارت،زمینۀ تشابه در آن ها فراهم است؛یعنی جای آن را دارد که تشابه ایجاد کند،زیرا تنگی و کوتاهی قالب،موجب گردیده تا لفظ در افادۀ معنای مراد -که بسیار بلند و پهناور است-کوتاه آید و نارسا جلوه کند.نوعا افراد،با برخورد با این گونه موارد دچار اشتباه و تردید می گردند،زیرا ظاهر عبارت نمی تواند معنا را

[شماره صفحه واقعی : 276]

ص: 2171

کاملا در اختیار بیننده یا شنونده قرار دهد.ولی احیانا کسانی هستند،با سبق اطلاعات و واقف بودن بر رموز معانی و الفاظ واردۀ در قرآن که دچار این اشکال نگردند،لذا تشابه در قرآن شأنی و نوعی است،نه نسبی و نه واقعی و همگانی.

نمونه هایی از آن را در جای خود می آوریم.

تشابه اصلی و عرضی

تشابه در آیات قرآن اساسا دوگونه است:اصلی و عرضی.تشابه اصلی آن است که به گونۀ طبیعی به جهت کوتاهی لفظ و بلندای معنا به وجود آمده است.الفاظ و کلمات موضوعۀ در لغت عرب،بیشتر برای افادۀ معانی کوتاه و سطحی ساخته شده،گنجایش و کشش آن را ندارند تا معانی گسترده و عمیق را افاده کنند.از طرفی هم قرآن ملتزم بود که از الفاظ موضوعۀ عرب و از شیوه های کلامی آنان استفاده کند «إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (1).لذا برای بیان معانی والا به ناچار راه کنایه و مجاز و استعاره را پیمود و این خود،بر عرب غریب می نمود.مثلا آیۀ «وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (2)؛و چون[ریگ به سوی آنان]افکندی،تو نیفکندی بلکه خدا افکند».

اشاره به قدرت ناچیز انسان است در انجام افعال اختیاری خویش،در مقابل عوامل مؤثر در به وجود آمدن آن،که همگی با اذن الهی انجام می گیرد.درک این معنا برای عرب آن روز دشوار بود،لذا بوی جبر از آن استشمام می گردید.

و نیز آیۀ «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ.وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (3)؛ای کسانی که ایمان آورده اید،چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خوانند که به شما حیات می بخشد،آنان را اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل می گردد[خودفراموشی].عاقبت نیز به سوی او برانگیخته می شوید».

در این آیه،مسألۀ حیلوله(حایل شدن خدا میان انسان و قلب او)مطرح شده و این تهدیدی است برای کسانی که از فرامین شرع سرپیچی کنند.اکنون مقصود از

[شماره صفحه واقعی : 277]

ص: 2172


1- زخرف 43:3.
2- انفال 8:17.
3- انفال 8:24.

این حیلوله چیست؟ ابو الحسن اشعری و پیروان مکتب وی،از این آیه جبر در حیات و غیر ارادی بودن ایمان و کفر را استفاده کرده گویند:کافری که خداوند مقدّر کرده کافر باشد،اگر اراده کند ایمان آورد و اطاعت فرمان خدا نماید،خداوند مانع او می گردد.همچنین مؤمنی که خداوند مقدّر کرده مؤمن باشد اگر قصد کفر کند،خدا مانع او می شود.

فخر رازی اشعری این تفسیر را تأیید کرده گوید:«این آیه بر خلاف مکتب معتزله است که قایل به جبر نیستند» (1).

ولی این آیه چیز دیگری را می گوید و مردم را به یک حقیقتی اجتناب ناپذیر رهنمون می سازد.این آیه می گوید که زندگی واقعی،که انسان در آن احساس زنده بودن و برخورداری از نعمت حیات می نماید،موقعی به دست می آید که به قوانین شریعت احترام نهد و هرکس در سایۀ قانون از حق شرعی خود بهره مند گردد و به حقوق دیگران تجاوز ننماید.چنین جامعه ای در آسایش حیات زندگی می کند.در سایۀ شریعت،انسان به واقعیت خویش پی می برد و انسانیّت بر جامعه حاکم می شود.ولی ممکن است انسان سرکش،همچون حیوان درّنده،در خواسته هایی پست زندگی کند.در چنین جامعه ای انسانیت فراموش شده،انسان خود را گم می کند.این بزرگ ترین عقوبتی است که دامن گیر این گونه انسان ها می گردد،لذا انسان با دست خود از خویشتن فاصله گرفته،رهسپار عالم بهیمیّت می گردد.آن گاه است که: «نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (2)صدق می کند. «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ،کَمٰا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ» (3)پس قلب های آنان وارونه و خود را فراموش کرده اند.این همان حیلولۀ خداوندی است.بدین ترتیب مراجعۀ به سایر آیات نشان می دهد که مراد از حیلولۀ خداوندی،حکومت جبر بر انسان نیست،بلکه این أمر در اثر کردار انسان حاصل می شود.

نوعا آیاتی که در رابطه با مبدأ و معاد و مسألۀ استطاعت(قدرت در اختیار) انسان و مقدار تصرف او در جهان و آیات آفرینش و علل تکلیف و مانند آن بحث

[شماره صفحه واقعی : 278]

ص: 2173


1- تفسیر کبیر فخر رازی،ج 15،ص 148-147.
2- حشر 59:19.
3- انعام 6:110

می کنند،در زمرۀ آیات متشابهه قرار دارند،زیرا معانی،بلند و دقیق است ولی الفاظ مستعمل بسیار کوتاه و نارسا است.

مثلا آیات مشیّت و علم و ارادۀ پروردگار،آیۀ امانت و آیۀ خلافت و آیات تسخیر آسمان و زمین برای انسان و آیات اذن و آیات هدایت و ضلال و امثال آن متشابه جلوه کرده اند،بدین لحاظ نیاز به تأویل صحیح و مستند دارند.

تشابه عرضی در آن دسته از آیات به وجود آمد که در آغاز اسلام متشابه نبوده، مسلمانان با سلامت طبع و خلوص نیّت با آن برخورد می کردند.بدین لحاظ عموما معنا و مراد آن را بخوبی درک نموده،هیچ گونه شبهه ای ایجاد نمی کرد.

ولی پس از به وجود آمدن مباحث جدلی و مسایل کلامی و رایج شدن برخی مطالب فلسفی،که جسته و گریخته به گونۀ ناپخته و نارس از یونان به این دیار راه پیدا کرده بود،بر چهرۀ بسیاری از آیات هاله ای از غبار ابهام نمودار گشت.آیاتی که تا دیروز از محکمات بود امروز در زمرۀ متشابهات درآمد.این بر اثر دستاویزی های ناروای برخی اهل کلام و ارباب جدل بود که چهرۀ تابناک این گونه آیات را دگرگون ساخت و از درخشش و تابش اوّلی خود فروافکند .مثلا آیۀ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاضِرَهٌ، إِلیٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَهٌ (1)؛چهره هایی در آن روز شکفته است،زیرا به پروردگار خویش چشم دوخته است».این آیه-بر حسب استعمالات متعارف عرب-چشم داشتن به جایگاه بلند پروردگار را می رساند.

زمخشری گوید:«سمعت سرویّه مستجدیه بمکه وقت الظهر،حین یغلق الناس أبوابهم و یأوون الی مقائلهم،تقول:عیینتی نویظره الی اللّه و إلیکم (2)؛دخترکی از مردمان سرو (3)را دیدم به هنگام نیمروز،موقعی که مردم در آسایش لمیده بودند، گدایی می کرد و چنین می گفت:چشمان کوچک من،به خدا و شما مردم دوخته است».

این آیه،همانند گفتار این دخترک عرب،چیزی جز چشم داشتن و حالت توقع به خود گرفتن را نمی رساند و عرب به طبع سلیم خود می داند که این گونه تعبیر،جز

[شماره صفحه واقعی : 279]

ص: 2174


1- قیامه 75:23-22.
2- کشاف،ج 4،ص 662.
3- سرو.دهکدۀ بزرگی در نزدیکی مکه بوده که مردمان مفلوک و بیچاره ای داشته.

معنای یادشده را افاده نمی کند.اکنون چرا مانند ابو الحسن اشعری(متوفای 324) که شیخ اهل سنت و جماعت و سرکردۀ اشاعرۀ تا امروز بشمار می رود،این آیه را دگرگون ساخته،آن را به معنای«رؤیت بصر»گرفته است؟!اشعری می گوید:«نظر سه گونه است:نظر اعتبار،نظر انتظار و نظر رؤیت».آن گاه گوید:«نظر اعتبار(عبرت جستن)در قیامت جایی ندارد.نظر انتظار با حرف«الی»مقرون نگردد؛مانند آیۀ «فَنٰاظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» (1)پس مراد از آیه چیزی جز نظر رؤیت نباشد».

در جواب این پرسش که چرا«الی ثواب ربها»را تقدیر نگیریم؟می گوید:«در قرآن خالی از این تقدیر آمده،باید به ظاهر کلام بسنده شود».در پاسخ از آیۀ «لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ» (2)می گوید:«مقصود درک بصری در این جهان است نه جهان آخرت.

یا آنکه کافران از درک لذّت رؤیت پروردگار،در دو جهان محرومند» (3).

ولی او ندانسته که نظر توقّع(چشم داشت)در کلام عرب با حرف«الی» استعمال می شود.شاعر عرب می گوید:

«انی الیک لما وعدت لناظر نظر الفقیر إلی الغنیّ الموسر» (4)و در سخن دخترک(سرویّه)،نظر به سوی خدا و مردم،هر دو یکنواخت،با حرف«إلی»قرین بود و آیۀ کریمه از همین قبیل است.

همچنین آیۀ «الرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ» (5)روشن است که مقصود سلطه و استیلاء بر عرش تدبیر است.«عرش»کنایه از علم به تدبیر جهان می باشد،کما این که«کرسی»کنایه از سلطه و فراگیری سلطنت و حکومت پروردگار است.استیلاء بر عرش تدبیر همان«استواء علی العرش»است.این معنا هیچ گاه موجب شبهه نبوده است تا ارباب جدل آن را به ظاهر لفظی گرفته و به معنای تکیه زدن بر تخت سلطنت پنداشته و لازمۀ آن را جسمیت در ساحت قدس الهی دانسته اند.

ابن بطوطه در سفرنامۀ خویش آورده:«وارد مسجد دمشق شدم،ابن تیمیّه را بالای منبر دیدم سخن از جسمیّت خدا می گفت و از نشستن خدا بر تخت سلطنت

[شماره صفحه واقعی : 280]

ص: 2175


1- نمل 27:35.
2- انعام 6:103.
3- ر.ک:الابانه؛ص 19-10.اللمع؛ص 68-61.
4- ر.ک:التمهید؛ج 3،ص 97.
5- طه 20:5

حکایت ها می بافت.آن گاه گفت:خداوند از عرش خود نزول اجلال می فرمایند مانند من که از منبر فرودمی آیم .آن گاه بلند شده چند پله فرودآمد ،که غوغا بلند شد…» (1).در صورتی که این گونه استعمال در متعارف عرب همان معنای استیلاء را می دهد،شاعر گوید:

«قد استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق؛

بشر،بر عراق مستولی گردید بدون شمشیر زدن و ریختن خونی».

نیز آیۀ «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سٰاقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ» (2).استعمال لفظ «ساق»در متعارف عرب کنایه از شدت و وخامت امر است،چنانچه گفته اند:«و قامت الحرب علی ساق؛جنگ برپاایستاد ».یعنی شدت گرفت.کشف ساق کنایه از آمادگی کامل برای انجام کار است.یعنی دامن به کمر زدن،زیرا لازمۀ آن کشف ساق پا است.

این آیه طبق استعمال متعارف بر آن دلالت دارد که روز قیامت اوضاع شدت یافته،رو به وخامت می گذارد و کفار در حالت سختی قرار می گیرند.چنانچه زمخشری در کشاف گفته است (3).ولی اشاعره و اهل تجسیم آن را به ظاهر لفظ گرفته گفته اند:مقصود،ساق پای خداست که در آن روز برهنه شود و کفار مأمور به سجود گردند و نتوانند (4).

تشابه در تفسیر دیگران

برای احکام و تشابه تفاسیر بسیاری گفته اند،که بیشتر درهم و متداخل بوده و با اندک تفاوتی قابل افتراق و جدایی می باشند.برخی تعیین مصداق کرده یا متشابهات را با مبهمات اشتباه گرفته اند.

علامه طباطبایی قدّس سرّه تا شانزده وجه در تفسیر خود آورده و برخی بیشتر که ذیلا بدان اشاره می رود:

[شماره صفحه واقعی : 281]

ص: 2176


1- رحلۀ ابن بطوطه،ج 1،ص 57.
2- قلم 68:42.
3- تفسیر کشاف؛ج 4،ص 594-592.
4- ر.ک:التمهید؛ج 3،ص 152 و ص 144.

مثلا از ابن عباس روایت شده آیات محکمه از قبیل آیۀ «قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً» (1)و متشابهات از قبیل حروف مقطّعه در اوایل سور است.

برخی گفته اند آیات منسوخه،متشابهاتند و آیات ناسخه محکمات؛ یا آنکه محکمات،آیات الاحکام و متشابهات دیگر آیات می باشند؛ محکمات،آیات مربوط به قصص انبیا و امم سالفه و متشابهات،ابهامات وارده در این آیات می باشد؛ آیات متشابهات آیاتی است که دربارۀ صفات باری تعالی آمده است (2)؛ متشابهات آیات مربوط به احوال و اهوال روز قیامت و آخرت است (3)؛ متشابه آن است که مجمل(مبهم)باشد و معنای روشنی نداشته باشد؛ متشابه مفهومی پیچیده و سردرگم دارد و محکم دلیل روشن و استوار دارد؛ متشابه آن است که راه رسیدن به معنای آن بسته است،ولی برای محکم راه باز است؛ متشابه آن است که بیش از یک معنا را متحمل است،ولی محکم بیش از یک معنا را متحمل نیست؛ متشابه آن است که به بیان و توضیح نیاز دارد و محکم نیاز ندارد؛ متشابه آن است که عقل برای رسیدن به کنه آن راه ندارد و محکم راه دارد؛ متشابه آن است که ظاهر عبارت آن مقصود نیست،ولی ظاهر محکم مراد است؛ محکمات آن است که همگی در تفسیر آن اتفاق نظر دارند،ولی در متشابه اتفاق ندارند؛ متشابه آن است که تفسیر آن مشکل آید،ولی تفسیر محکم مشکل نباشد… (4).

[شماره صفحه واقعی : 282]

ص: 2177


1- انعام 6:151.
2- ابن تیمیه،المنار،ج 3،ص 167.
3- شیخ محمد عبده،المنار،ج 3،167.
4- ر.ک:تفسیر المیزان؛ج 3،ص 42-31.المنار؛ج 3،ص 165-163.
دو فرضیّۀ دیگر

اخیرا،دو فرضیّۀ دیگر در تفسیر محکم و متشابه ارائه شده که کاملا غریب می نمایند:

1.مرحوم طالقانی برای قرآن دو حالت فرض کرده:پیش از نزول و پس از نزول.

حالت پیش از نزول را محکم و حالت پس از نزول را متشابه دانسته گوید:«قرآن دارای دو وجود و دو مرحله است،مرحلۀ پیش از نزول و تنزیل و مرحلۀ پس از نزول.قرآن،پیش از نزول محکم،ثابت،کلی و نامتغیّر است.آن کتاب محکم و مکنون و جمعی پیش از نزول،ام الکتاب است که برتر از حواسّ و اندیشه ها است و به زبان عربی هم نمی باشد.اصول ثابتی هستند؛قوانین ثابت جهان و انسان، معرفت مبدأ و توحید و صفات علیا،رابطۀ خلق با خالق،مراحل معاد،تکامل، مسئولیّت و تعهّد انسان،احکام کلی عقلی و عملی،فروع نظری،فکری و عملی، همه از آن«امّ الکتاب »ناشی می شوند.

آن کتاب محکم و حکیم و ام الکتاب و محفوظ و مکنون،در ظروف اندیشه های گوناگون و زمان ها و مکان ها و شرایط و استعدادها،به صورت کلمات و آیات متفرق و تفصیل ها،تبین گردیده و قرائت شده است.در نتیجه این آیات مفصّل و تنزّل یافتۀ همان محکمات و ام الکتاب است که در لباس عبارات و کلمات در آمده و متشابه گردیده است. «اللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً» (1).متشابهات تنها همین نیست که تشابه در مقصود و معنا داشته باشد،بلکه متشابه از جهت تشابه با محکمات هم هست» (2).

در این گفتار دو اشتباه به چشم می خورد:

أولا؛تشابه شبهه انگیز و فتنه آفرین،با تشابه به معنای هم آهنگ و یکسان بودن مشتبه شده است.در آیۀ 7 سورۀ آل عمران،متشابهات زمینه ای برای فتنه جویان شمرده شده است و قسمتی از آیات قرآنی چنین اند؛از قبیل آیات صفات و آفرینش و شناخت…که در گنجایش فهم کوته اندیشان درست نیاید.ولی در آیۀ 23 سورۀ

[شماره صفحه واقعی : 283]

ص: 2178


1- زمر 39:23.
2- پرتوی از قرآن؛ج 3،ص 20-19.

زمر،وصف تمامی کتاب آمده و همۀ آیات و سور قرآنی،زیبا و فریبا با محتوایی بلند و بیانی رسا جلوه گر شده اند.تفاوت و اختلافی در میان نیست و این خود شاهد بر صدق کلام خدا است.خلط کردن میان این دو مفهوم شایسته نیست،بلکه یک نوع تفسیر به رأی بشمار می رود.

ثانیا؛روشن نیست چرا فرض دو مرحله ای بودن نزول قرآن،که دارای دو وجود عرشی و فرشی است(گفتار علاّمۀ طباطبایی دربارۀ نزول دفعی و تدریجی قرآن)، در مورد محکم و متشابه قرآن آورده شده است؟ اساسا این سؤال مطرح است که قرآن صریحا گفته: «مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ،هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ،وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ» (1)،برخی«محکمات»و برخی«متشابهات»و مقصود همین قرآن موجود است که بر دو بخش تقسیم شده،ولی چرا صاحب مقال،کلّ قرآن را در دو مرحله فرض کرده که در مرحلۀ علیا،محکم و در مرحلۀ سفلی، متشابه است.آن گاه چگونه مردم به مرحلۀ علیا دست یابند؟!در حالی که از نزدیک شدن به متشابه(مرحلۀ سفلی)ممنوع می باشند؟! 2.نظریّۀ دوم از برخی گروه های التقاطی که افکار الحادی خود را در پوشش اسلام جلوه می دهند (2)ارائه شده:

محکمات آیاتی هستند که اصول اساسی و دیدگاه های کلی مکتب را بیان می کنند.این اصول استوار و پابرجا بوده،به مثابۀ حقایقی ثابت و پایدار می باشند؛از قبیل اصل هدایت،زوال باطل و پیروزی مستضعفین و محرومان.

آیات متشابهه-متقابلا-مشتمل بر مطالبی است که خود«اصل»نیستند،اما منبعث از اصول می باشند،لذا فاقد خصلت ثبات و پایداری هستند.محکمات نقش استراتژیک دارند و متشابهات تاکتیک هایی برای پیاده کردن آن ها می باشد،لذا در هر زمانی این متشابهات و فروع و تاکتیک ها متغیّر و متبدل می شوند.متشابهات در حوزۀ علوم واقع شده که پیشرفت علوم طبیعی،سیاسی و اقتصادی باعث قبض و بسط آن ها می گردد و بلکه در زمان متأخر ضدّ ارزش و ارتجاعی قلمداد می شوند.

بنابراین تمامی آیات الاحکام،اعم از ناسخ و منسوخ جزء متشابهات هستند و نقش

[شماره صفحه واقعی : 284]

ص: 2179


1- آل عمران 3:7.
2- گروه منافقین موسوم به مجاهدین خلق.

تاکتیکی و مرحله ای را ایفا می کنند،لذا همچنان باب نسخ در احکام قرآن باز است.

گویند:اعتقاد به استمرار نسخ برای خیلی ها واقعا امری دشوار است.این دشواری نشان دهندۀ یک محافظه کاری ویران کننده ای است که طی قرن ها سکون و تحجّر بر اندیشه و ایدئولوژی اسلامی عارض شده است.اینان گمان می کنند که اگر معتقد به استمرار نسخ باشند عظمت و تقدّس قرآن خدشه دار می گردد در حالی که با این موضع گیری ها،عظمت قرآن نفی می شود و شایستۀ قرار گرفتن در موزۀ آثار باستانی می شود… (1).

این نظریّه،اصول و قواعد شریعت و فروع متفرعۀ بر آن را،به جای محکمات و متشابهات قرآن گرفته است.

شریعت اسلام دارای اصولی ثابت و نامتغیر است که به نام«قواعد»خوانده می شوند.تمام احکام فرعی که با شرایط متحول زمان و مکان قابل تغییر و تبدیل است بر آن اصول ثابت متفرع می باشند.یک فقیه آگاه به احوال و اوضاع زمانه می بایست جریانات سیاسی،اقتصادی و اجتماعی حاضر را از دیدگاه آن قواعد ارزیابی کند،صحت و سقم،سالم و فاسد بودن آن ها را بر وفق همان اصول و در چارچوب همان قواعد و پایه ها بررسی نموده و تشخیص دهد.این تحول بر اساس مقتضیات زمان و ناشی از اجتهاد است و به نسخ آیات ربطی ندارد،زیرا نسخ در احکام کلی است نه در فروع و جزئیات متفرّعه.علاوه،این تغییر و تحوّل در احکام قرآن نیست،زیرا احکام واردۀ در قرآن همان احکام کلی و ثابت و اصولی است.

اساسا در قرآن حکمی که قابل تغییر باشد وجود ندارد،قرآن با تمام محتویاتش جاودانه است.

چرا در قرآن تشابه وجود دارد؟

اکنون با روشن شدن عوامل تشابه و دوگونه بودن تشابه در قرآن،جواب این پرسش ساده می شود.یک گروه از متشابهات تشابه عرضی است که بر قرآن تحمیل شده است.این گروه از آیه های متشابهه برابر با اسلوب و شیوه های متعارف عرب

[شماره صفحه واقعی : 285]

ص: 2180


1- چگونه قرآن بیاموزیم(دین امیدم قرآن)ص 56-21.

بیان شده و خالی از هرگونه غموض و پیچیدگی بوده،در آغاز هرگز ایجاب شبهه نمی کرده است.سپس در پی درگیری های عقیدتی و فکری که در میان گروه های مختلف مسلمانان رخ داد،فاجعۀ«تشابه»دامن گیر بسیاری از آیات قرآن گردید.

وجود گروه دوم متشابهات،تشابه اصلی،کاملا طبیعی می نماید؛زیرا این گونه تشابه در اثر بیان معانی ژرف توسط الفاظ متداول عرب-که برای معانی سطحی ساخته شده-پدید آمد.قرآن در افادۀ معانی عالیه راهی پیموده که هم برای عامّۀ مردم جنبۀ اقناعی داشته باشد و هم علما و دانشمندان را متقاعد سازد.لذا در بیانات خود،بیشتر فنّ خطابه و برهان را به هم آمیخته،از مشهورات و یقینیّات،هر دو یک واحد منسجم ساخته است.با آنکه در ظاهر این دو فن از هم متنافرند،میان آن ها سازش داده است؛و این خود،یکی از دلایل اعجاز قرآن به شمار می رود.

ابن رشد اندلسی-دانشمند و فیلسوف معروف-(متوفای سال 595)در این زمینه می گوید:«مردم،در برخورد با تعالیم عالیۀ شریعت سه دسته اند:

دستۀ اول،کسانی اند که از حکمت متعالیه برخوردار بوده،صاحب فکر و اندیشه اند،در برخورد با حوادث استوار و با متانت رفتار می کنند.

دستۀ دوم،عامۀ مردم هستند که طبقۀ جمهور را تشکیل می دهند.اینان ممکن است چندان با علم و دانش سر و کاری نداشته باشند اما طبعی سلیم،نیّتی پاک و دلی تابناک دارند.

دسته سوم،میانۀ این دو قرار دارند،نه از طبقۀ علمای راستین بشمار می روند و نه خود را از جمهور مردم به حساب می آورند.خود را از سطح همگانی برتر و در ردیف دانشمندان می دانند،در صورتی که صلاحیت عرض اندام در آن عرصۀ والا را ندارند».

گوید:«تشابه،صرفا دربارۀ دستۀ سوم است،زیرا دانشمندان در سایۀ دانش سرشار خود و با اندیشه و متانت شایستۀ خویش که در راه رسیدن به حقایق مبذول می دارند،هرگز تشابهی بر سر راه آنان قرار نمی گیرد.طبقۀ جمهور،با ذهن صاف و ساده ای که دارند،هیچ گاه شبهه ای در تعالیم شریعت احساس نمی کنند،زیرا به ظاهر الفاظ و تعابیر بسنده کرده،نگرانی به خود راه نمی دهند».

[شماره صفحه واقعی : 286]

ص: 2181

گوید:«تعالیم شریعت،همچون غذای سالم و پاکیزه برای بدن های سالم و طبع های ناآلوده،نافع و مفید خواهد بود.که بیشترین مردم را تشکیل می دهند.

گرچه برای برخی که در اقلیّت اند زیان آفرین می گردد،چنانچه خداوند فرموده: «وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِینَ» (1)؛یعنی در سایۀ تعالیم الهی گمراه نمی گردد،جز کسانی که از مرز طبیعی مردمی بیرون زده اند.این حالت،صرفا در برخی از آیات برای برخی از مردم رخ می دهد و در آیاتی است که از عالم ماورای حسّ سخن گفته،که در عالم شهود همانندی ندارد.لذا برای تقریب به اذهان،از نزدیک ترین چیزی که بتواند شاهد و مثالی باشد تا واقع را ارائه دهد،استفاده کرده است.همین امر سبب گردیده تا برخی به ظاهر مثال اخذ کرده،تصور کنند آنچه در تعبیر آمده عین واقع است، ازاین رو در حیرت و شک باقی می مانند.متشابهات که موجب شبهه می گردند،از این قبیل هستند.ولی نه برای دانشمندان و نه برای طبقۀ جمهور،زیرا اینان از سلامت طبع و صحت نفس برخوردارند،غذای سالم بر ایشان کاملا نافع و مفید می افتد.ولی بیرون از این دو دسته کسانی اند مریض،که نفسی ناسالم دارند،غذا هر چند کامل و سالم باشد،بر مذاق اینان لذت بخش و نافع نخواهد بود.لذا خداوند فرموده: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ (2)؛اما کسانی که در دل هاشان انحراف است،برای فتنه جویی و طلب تأویل آن[به دلخواه خود]از متشابه آن پیروی می کنند».

گوید:«اینان،همان ارباب جدل و صاحبان مکتب های کلامی می باشند».و نیز می گوید:«شریعت در تعالیم و برنامه های خویش،روشی در پیش گرفته تا طبقۀ جمهور بهره مند شده و هم دانشمندان پذیرا باشند. ازاین رو قرآن الفاظ و عبارت هایی به کار برده که برای هر دو گروه قابل درک باشد.عامۀ مردم به ظاهر مثال بسنده کرده،گمان می برند مورد مثال چیزی همانند آن و نزدیک به آن می باشد و به همین اندازه قناعت کرده و پیش تر نمی روند و دانشمندان نیز حقیقتی را که در طیّ مثال نهفته دریافت می کنند.

مثلا چون«نور»رفیع ترین موجود در عالم حسّ به شمار می رود،آن را مورد مثال

[شماره صفحه واقعی : 287]

ص: 2182


1- بقره 2:26.
2- آل عمران 3:7.

قرار داده و گفته است: «اللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ… 1» و با این گونه تصوّر برای طبقۀ جمهور امکان درک موجودات ماورای حسّ فراهم گردیده است،به این معنا که از آنچه هست با کمک قوۀ متخیّلۀ خود سنجیده،برایشان قابل پذیرش خواهد بود.

آن گاه که شریعت در صفات باری تعالی سخن بگوید،راه شکّ و شبهه را بسته است.پس هرگاه بگوید خدا نور است،حجابی از نور دارد.مؤمنان او را در آخرت نظاره کنند همچون آفتاب در بلندای روز.برای جمهور هیچ گونه شک و شبهه ای رخ نمی دهد و به ظاهر این تعابیر گرفته بی تردید می پذیرند.

همچنین برای علما شبهه ای دست نمی دهد،زیرا می دانند که مقصود ازاین گونه تعابیر تنها مزید علم و یقین است.چه بسا اگر به عامۀ مردم گفته شود که این تعابیر، ظاهری بیش نیست و حقیقت جز این است،در آن صورت نپذیرفته اصلا زیر بار نروند،زیرا پیش خود چنین تصوّر می کنند که هر چه قابل حس نباشد وجود ندارد و هر نامحسوسی با عدم مساوی است.مثلا اگر گفته شود:در آنجا موجودی هست که دارای جسم نیست و هر چه از لوازم جسمیت می دانند در او نیست،امکان تخیّل از آنان برداشته شده و چنین چیزی را معدوم مطلق می پندارند.مخصوصا اگر به آنان گفته شود نه از جهان بیرون است و نه در درون جهان جایی دارد.نه بالا است و نه پایین.لذا هرگز شریعت تصریح به نفی جسمیّت نفرموده،صرفا گفته: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ…» (1). «لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ…» (2)».

گوید:«و اگر تأمّل کنی خواهی یافت که شریعت با آنکه برای مردم در افادۀ این گونه معانی به مثال پرداخته و راهی جز این وجود نداشت تا آن را به پذیرش وادارد ،در عین حال علما را بر دقایق و اسرار این گونه تعابیر واقف ساخته،حقایق را بر ایشان مکشوف نموده است.» (3).

پر روشن است در تشبیه غیر محسوس به محسوس،بهترین مثالی که می تواند

[شماره صفحه واقعی : 288]

ص: 2183


1- شوری 42:11.
2- انعام 6:103.
3- ر.ک:ابن رشد اندلسی،الکشف عن مناهج الأدله؛ص 89 و 97-96 و 107.

کاملا نمودار ذات حق تعالی باشد همان تشبیه به نور است.حقیقتی که:«الظاهر فی نفسه و المظهر لغیره؛خود نمودار خود است،و نمود هر چیزی به او بستگی دارد».

حقیقتی که:«فیعین الظهور،هو فی غایه الخفاء؛خود،پیداترین موجود در جهان هستی است،ولی در عین حال حقیقت و کنه آن در نهایت خفا و پنهان از دیدگان است.تاکنون کسی به حقیقت آن راه نیافته و نخواهد یافت».

این گونه صفات و نعوت که خاصّ ذات پروردگار است،مانندی برای آن-در جهان حسّ و شهود-جز نور نمی توان یافت.در این زمینه امام فخر رازی و شیخ محمد عبده و علاّمۀ طباطبایی،شیوۀ ابن رشد را دنبال کرده اند (1).

تأویل متشابهات را چه کسی می داند؟

این سؤال به دوگونه قابل طرح است:

اولا؛از ظاهر تعبیر قرآن چه استفاده می شود؟ ثانیا؛به طور کلی،آیا امکان دسترسی به معانی آیات متشابهه برای پویندگان فراهم است؟ علاّمۀ طباطبایی رحمه اللّه از ظاهر آیه انحصار فهمیده و تلقّی نموده که علم به تأویل متشابهات،صرفا مخصوص پروردگار است؛برای دیگران جز سر تسلیم فرودآوردن راه دیگری نیست.ولی با قطع نظر از ظاهر آیه،باید راه دسترسی به حقایق نهفتۀ آیات متشابهه برای پویندگان باز باشد.این نظریّه ای است که علاّمۀ بزرگوار در این زمینه ارائه فرموده اند.اکنون سخنی چند دربارۀ این نظریّه:

نیاز به توضیح ندارد که بسته بودن راه برای رسیدن به حقایق نهفتۀ قرآن،که گنجینۀ معارف الهی به شمار می رود،هرگز قابل قبول نیست و آیۀ «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (2)؛آیا در قرآن نمی اندیشند؟یا[مگر]بر دل های شان قفل هایی نهاده شده است؟»جایی برای این گمان باقی نمی گذارد.

اگر فرض شود در قرآن آیاتی وجود داشته باشد که آحاد مسلمانان و علما و

[شماره صفحه واقعی : 289]

ص: 2184


1- ر.ک:تفسیر کبیر فخر رازی،ج 7،ص 172.رشید رضا،تفسیر المنار،ج 3،ص 170.علامه طباطبایی،تفسیر المیزان،ج 3،ص 62-58.
2- محمد 47:24.

دانشمندان و امامان و پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله تماما از محتوای آن آگاهی نداشته باشند، حتما مقام حکمت الهی زیر سؤال می رود.چگونه است کتابی که به عنوان هدایت بشریت برای ابدیّت نازل گردیده،مواضع ابهامی داشته باشد که هیچ کس،حتی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله به کشف آن دسترسی نداشته باشد؟!قطعا این فرضیۀ محالی است و از دیدگاه حکمت باری تعالی کاملا به دور است.

علامۀ طباطبایی در رابطه با آیه،چنین گوید:

«ظاهر کلام آن است که جملۀ«و الرّاسخون فی العلم یقولون…»استینافیّه باشد، سخن از سر گرفته شده عطف به ما سبق نباشد،زیرا این جمله،عدل جملۀ «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ…» (1)است و تقدیر کلام چنین است:«أمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه…و اما الراسخون فی العلم فیقولون آمنا به…»که فرق میان دو گروه در این است:گروه نخست با سوء نیت به سوی آیات متشابهه می روند،ولی گروه دوم با خلوص نیّت و قلبی پاک و سلیم،در مقابل آیات متشابهه سر تسلیم فرودمی آورند .

علاوه،اگر«واو»عاطفه بود،و لازمه اش آن بود که راسخون فی العلم تأویل آیات متشابهه را بدانند، هرآینه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرد شاخص این گروه بود و می بایست او را جدا ذکر می کرد و این گونه می گفت:«و ما یعلم تأویله الا اللّه و الرسول و الراسخون فی العلم…»زیرا تشریف مقام رسالت چنین اقتضایی را دارد،چنانچه در موارد بسیاری این جداسازی انجام شده؛مانند «آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (2)و «هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» (3)و دیگر آیاتی از این قبیل…

پس ظاهر آیه،آن است که علم به تأویل،به خدا اختصاص دارد اگرچه منافاتی ندارد که با دلیلی دیگر استثنایی بر آن وارد گردد.چنانچه آیات اختصاص علم غیب به خدا با آیۀ «عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ» (4)استثناء خورده است.

لذا آن آیه تنها یک بعد از شئون راسخون فی العلم را بیان نموده،که همان سر تسلیم فرودآوردن در مقابل چنین آیات و متزلزل نگردیدن در مقابل شبهات است.

[شماره صفحه واقعی : 290]

ص: 2185


1- آل عمران 3:7.
2- بقره 2:285.
3- آل عمران 3:68.
4- جنّ 72:27-26.

لکن با دلیل دیگر ثابت گردیده که راسخون فی العلم تأویل متشابه را می دانند و امکان دسترسی به حقایق نهفتۀ قرآن بر ایشان میسّر است» (1).

فخر رازی در این زمینه افزوده:«عطف در آیه،از ذوق فصاحت به دور است.و اگر عطف می بود،بایستی جملۀ«یقولون آمنا به…»را با«واو»حالیه قرین نماید، این گونه:«و هم یقولون…»یا«و یقولون…» (2).

این تمامی آن چیزی است که در این رابطه گفته شده،جز آنکه از نکات زیر نباید غفلت کرد:

1.«امّا»-که حرف تفصیل است-لزومی ندارد حتما عدل دیگر جمله آورده شود،زیرا موقعی که با آوردن یکی از دو عدل،عدل دیگر روشن است،نیازی به آوردن ندارد.«و حذف ما یعلم جائز»مخصوصا در کلام عرب،به ویژه قرآن کریم، ایجاز در حذف کمال مطلوبیّت دارد.در سورۀ نساء می خوانیم: «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً. فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ، فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً» (3).یعنی:و اما الذین کفروا…فلا تشملهم الرحمه و لا یهتدون سبیلا…

در سورۀ قصص پس از آن که سرگذشت ملت های سرکش و نافرمان را یادآور می شود و عاقبت کار آنان را گوشزد می کند،دربارۀ صالحان چنین می گوید: «فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَعَسیٰ أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ» (4).

در سورۀ جنّ پس از بیان حال بندگان صالح،دربارۀ طالحین گوید: «وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (5).

در تمامی این موارد،به جهت روشن بودن مطلب از آوردن عدل دیگر خودداری شده است.

نظر دیگر آن است که أحیانا عدلی نیاز ندارد تا مذکور افتد یا مقدر باشد.

چنانچه شاعر در هجو قبیله ای از بنی عبد شمس،که فرار را بر قرار ترجیح داده بودند،گوید:

[شماره صفحه واقعی : 291]

ص: 2186


1- ر.ک:تفسیر المیزان،ج 3،ص 27-26.
2- ر.ک:تفسیر کبیر،ج 7،ص 177.
3- نساء 4:175-174.
4- قصص 28:67.
5- جنّ 72:15.

«فأمّا القتال،لا قتال لدیکم و لکنّ سیرا فی عراض المواکب» (1)عنوان«راسخون فی العلم»نمی تواند،عدل«فی قلوبهم زیغ»باشد،زیرا هیچ گونه تقابلی بین این دو عنوان وجود ندارد.در مقابل کسانی که طبعی آشفته و قلبی واژگون دارند،کسانی می باشند که طبعی سالم و دلی آرام در اختیار دارند.در مقابل دانشمندان و پویندگان علم حقیقی،جاهلان و وازدگان دانش قرار دارند.لذا دو عنوان فوق نمی توانند عدل یکدیگر باشند.

3.از باب«تناسب حکم و موضوع»بایستی خبری که بر عنوان«راسخین فی العلم»مترتب می گردد،با مقام علم و دانش متناسب باشد.لذا اگر مقصود آن باشد که راسخون فی العلم،ندانسته سر تسلیم فرودمی آورند لازم بود که در عنوان موضوع،خلوص در ایمان مطرح گردد،زیرا مقتضای ایمان پاک،تسلیم محض است.ولی مقتضای علم و دانش پویایی و فحص است که تا چیزی را نداند و نفهمد تسلیم نگردد.خلاصه،تناسب حکم و موضوع ایجاب می کند که اخبار از این عنوان بلند و والا،چیزی متناسب با دانستنی ها باشد،نه با نادانستنی! 4.و اما دربارۀ آنکه چرا رسول اللّه را از گروه راسخین فی العلم جدا نساخته؟ باید گفت:چرا جدا بسازد؟!آیا چون در برخی آیات جدا ساخته لازمه اش آن است که در همه جا باید جدا سازد؟!این«التزام بما لا یلزم»است و هیچ موجبی ندارد.در بسیاری از موارد،که عناوینی،به گونۀ گروهی مورد ستایش قرار دارد،رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جمع گروه قرار گرفته و جدا نگردیده است.مثلا در سورۀ آل عمران می خوانیم:

«شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ.قٰائِماً بِالْقِسْطِ…» (2).در این آیه قطعا، رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در زمرۀ ارباب علم و شهادت دهندگان به وحدانیّت حق تعالی می باشد.آیاتی از این قبیل بسیار است که افرادی به طور گروهی مورد ستایش قرار گرفته اند و پیامبر گرامی نیز در جمع آنان حضور داشته،شمع محفل بوده است.

5.جملۀ«یقولون آمنّا به…»در موضع حال قرار گرفته و این حالت-که حاکی از ایمان ثابت است-موجب گردیده است تا موضع حکمت الهی را در نظر بگیرند و

[شماره صفحه واقعی : 292]

ص: 2187


1- یعنی:جنگ شما را نشاید جز آن که در کنار گروه های مردم در حرکت باشد.
2- آل عمران 3:18.

برای رسیدن به حقایق نهفته،در پس آیات متشابهه،پی جور شوند،زیرا در سایۀ علم و دانش استوار بوده،مضطرب نمی گردند و در مقابل آیات متشابهه نگران نمی شوند و چنین می اندیشند که آیات متشابهه از همان منبعی صادر گشته که آیات محکمه نشأت گرفته است.پس باید در پس پرده چیزهایی باشد که ظاهر لفظ نمودار آن نیست.از همین نقطۀ حسّاس،حرکت تحقیق و پویا شدن آغاز می گردد و عاقبت جوینده یابنده است.پس این جملۀ الحاقی،نمایان گر نقطۀ آغاز حرکت به سوی دانستنی ها است و از این راه،راسخون فی العلم،به تأویل آیات متشابهه پی می برند.

6.جملۀ حالیّه اگر با فعل مضارع مثبت آغاز شود،از«واو»باید خالی باشد.ابن مالک گوید:

«و ذات بدء بمضارع ثبت حوت ضمیرا و من الواو خلت»

معلوم نیست فخر رازی گفتارش را که مخالف گفتۀ ادبا است از کجا آورده!برای نمونه:زمخشری در کشاف(ج 1،ص 338)؛ابن قتیبه در تأویل مشکل القرآن(ص 72)؛ابو البقاء در املاء ما منّ به الرحمن(ج 1،ص 124)؛سید مرتضی در امالی (ج 1،ص 442-431،مجلس 33)؛زرکشی در برهان(ج 2،ص 73)؛طبرسی در مجمع البیان(ج 2،ص 410)؛شیخ محمد عبده در المنار(ج 3،ص 167)و دیگر اقطاب علم و ادب،به اتفاق آرا مسألۀ«حال»بودن جملۀ«یقولون آمنّا…»را ترجیح داده اند (1).

7.علاوه حتی اگر جملۀ «وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ…» را مستأنفه بدانیم،مدلول آیه آن نخواهد بود که باب علم به تأویل،در متشابهات قرآن بر روی همگان بسته است،زیرا حصر در عبارت «وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ» اضافی است و جنبۀ منفی آن مقصود می باشد؛مانند«لا حکم إلاّ للّه»،«لا مؤثّر فی الوجود إلاّ للّه»،«لا یعلم الغیب إلاّ اللّه»و غیره که مقصود نفی صفت از دیگران است.انحصار آن در راستایی است که به خدا منتهی می شود،لذا در آیۀ «عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ

[شماره صفحه واقعی : 293]

ص: 2188


1- ر.ک:التمهید،ج 3،ص 40 به بعد.

مِنْ رَسُولٍ» (1)تهافتی وجود ندارد و با«لا یعلم الغیب إلاّ اللّه»منافاتی نخواهد داشت.

اضافه آن که،بر خلاف مقتضای بلاغت است که خداوند حکیم کتابی را به عنوان دستور زندگی و راهنمای هدایت بر مردم عرضه بدارد،سپس به آنان بگوید:درون آن،فرازهایی وجود دارد که حتما قابل فهم نیست و راه رسیدن به آن بر روی همگی شما بسته است.معقول نیست چنین سخنی از حکیم صادر گردد.آری معقول است بگوید فرازهایی وجود دارد که به ظاهر مشتبه و موجب دست آویز کج دلان می گردد،که کلید فهم آن در دست ماست و تنها از جانب ما به آن هدایت می شوید.

پس حصر در آیه،صرفا جنبۀ سلب دارد و علم به تأویل را تنها از کج دلان و کج اندیشان نفی می کند.

نمونه هایی از آیات متشابهه
اشاره

پیش از این یادآور شدیم که تشابه در آیات قرآن دوگونه است:تشابه اصلی و تشابه عرضی.تشابه اصلی آن بود که کوتاهی لفظ موجب نارسایی در افادۀ بلندای معنا شده و احیانا شبهه انگیز شود.این آیات بیشتر در رابطه با اصول معارف و معرفت شناختی است.اشاره شد که تعداد این قبیل آیات متشابهه نسبت به مجموع آیات قرآنی اندک است و با مراجعه به آیات محکمه که«ام الکتاب » می باشند و نیز احادیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و ائمۀ اطهار علیهم السّلام و سلف صالح(رض) این گونه تشابه قابل رفع است.

عمده،تشابه عرضی است که بر اثر برخورد و تضارب آرا و عقاید و پیدایش مذاهب و گرایش های مختلف که در زمان های متأخر از عصر نزول در جامعۀ اسلامی رخ داد،به وجود آمد و هر فرقه و گروه برای پشتوانۀ مذهب خود و یافتن دستاویزی عوام پسند،به سراغ قرآن رفته،آیاتی را که تا دیروز محکم بودند با تفسیرهای خودخواهانه متشابه ساختند.بیشترین آیات متشابهه که امروزه مطرح است از این قبیل می باشد.ذیلا نمونه هایی از هر دو نوع را بر حسب دسته بندی که در بخش متشابهات کتاب«التمهید فی علوم القرآن»(ج 3)انجام گرفته می آوریم:

[شماره صفحه واقعی : 294]

ص: 2189


1- جنّ 72:27-26.
صفات جمال و جلال

خداوند دوگونه صفات دارد:صفات جمال یا ثبوتیّه که ذات احدیّت به این صفات کمالیه آراسته است و صفات جلال یا سلبیّه که ذات حق از اتصاف به آن منزّه است و به همین سبب صفات تنزیه هم گفته می شود.

در اینکه خداوند به صفات جمال و جلال متّصف هست یا نه،میان اهل کلام؛ معتزله و اشاعره،اختلاف است.معتزله اتّصاف ذات حق را به هرگونه صفت نفی می کنند،زیرا لازمۀ اتّصاف،اقتران ذات حق به مبدأ صفات می باشد.همانند دیگران که موقعی به صفتی متّصف می گردند که مبدأ وصف بر ذات آنان عارض گردد و وصف و ذات قرین هم گردند.عالم به کسی گویند که علم بر ذات او عارض و قرین گردیده است و ذات حق از هرگونه عروض حادث یا اقتران ازلی مبرّا است.

هرگونه وصفی که در قرآن یا حدیث آمده،نظر به غایت و نتیجۀ آن صفت دارد و اتّصاف حقیقی منظور نیست (1).یعنی اگر خدا را به وصف علم متصف نمودیم و گفتیم«عالم بکل شیء»،مقصود آن است که هدف از اتصاف به این وصف برای خدا حاصل است و چیزی از خدا پنهان نیست زیرا هر چه هست در محضر خدا است.نه آنکه مبدأ این صفت بر ذات حق عارض گشته یا قرین شده است.

همچنین صفات دیگر مانند:قدرت،حیات،حکمت و حتی اراده و رضا و غضب و غیره.در تمامی این صفات،غایت و نتیجۀ این صفات منظور است نه اقتران ذات به مبادی این صفات (2).

اشاعره این شیوه را پسند نکرده و آن را یک گونه تفسیر به رأی و تأویل فاقد دلیل دانسته اند،گویند:ظاهر قرآن باید رعایت شود و هیچ گونه تأویل یا تقدیر در آن روا نباشد.خداوند خود را به این صفات وصف نموده و با زبان قوم سخن گفته و این وصف باید با همان مفاهیمی باشد که عرف معاصر آن را دریافت می کرده اند.لذا اطلاق وصف عالم بر خدا به همان گونه است که در عرف عرب آن روز بر غیر خدا نیز

[شماره صفحه واقعی : 295]

ص: 2190


1- دربارۀ صفات الهی گفته اند:«خذ الغایات و دع المبادی؛هدف را لحاظ دار و مبادی صفات را رها کن».
2- ر.ک:قاضی عبد الجبار،شرح الأصول الخمسه،از صفحۀ 182 به بعد.

اطلاق می شده و حاکی از اقتران ذات موصوف به مبدأ صفت می باشد.

ابو الحسن اشعری(شیخ اشاعره)گوید:«انه تعالی عالم بعلم و قادر بقدره…؛ خداوند عالم است به جهت اقتران ذات او به علم،قادر است به جهت اقتران ذات او به قدرت».در این باره به آیات زیر استناد جسته است:

«فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّٰهِ» (1).

«لٰکِنِ اللّٰهُ یَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ» (2).

«وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثیٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ» (3).

«وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ» (4).

«أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّهً» (5).

«إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الرَّزّٰاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ» (6).

گوید:خداوند در این آیات مبدأ صفت علم و قدرت را برای خود ثابت دانسته و قرین ذات خود گرفته که خود را به دو وصف عالم و قادر متصف کرده است.اضافه می کند که وصف«حیّ»مشتق از حیات است،«عالم»مشتق از علم و«قادر»مشتق از قدرت…پس این اوصاف آیات حکایت از مفاهیمی دارند یا ندارند و صرفا توصیف بدون محتوا است؟بدون شک فرض دوم قابل قبول نیست.در نتیجه این اوصاف حاکی از مفاهیم متعارف خود می باشد،همان گونه که در عرف عرب رایج بوده است (7).

البته تمسّک جستن به این آیات،شبه مغالطه است،زیرا در این آیات صرفا از علم و قدرت ذات حق سخن رفته و هرگز از اقتران ذات مقدسه به مبدأ صفت علم و قدرت سخنی به میان نیامده است.به علاوه،معتزله هرگز صفت علم و قدرت و حیات را از خداوند نفی نمی کنند،بلکه اقتران ذات مقدسه را به مبدأ این صفات منکرند، وگرنه خداوند را عالم و قادر و حیّ می دانند.به این معنا که خداوند بدون

[شماره صفحه واقعی : 296]

ص: 2191


1- هود 11:14.
2- نساء 4:166.
3- فاطر 35:11.
4- بقره 2:255.
5- فصّلت 41:15.
6- ذاریات 51:58.
7- ر.ک:ابو الحسن اشعری،الإبانه،ص 48-44.

آن که ذات مقدّسش به مبدأ این صفات مقرون گردد،موصوف به این صفات می باشد.بر خلاف توصیف دیگران که موجب اتصاف آنان،همان اقتران ذات آنان به مبادی این صفات است.

امامیه که از سرچشمۀ زلال مکتب اهل بیت علیهم السّلام بهره گرفته و تعلیم یافته اند این مسئله را روشن تر تحلیل کرده و راهی میانه رفته اند.نه چون اشعری که منشأ اتّصاف ذات حق را اقتران به مبادی اوصاف دانسته و نه چون معتزلی که اصلا برای این اتّصاف منشائی در ذات حق نیافته اند!بلکه صرفا عین ذات مقدسه را بدون هیچ پیرایه و پیوستگی منشأ تمامی صفات کمال،جمال و جلال می دانند،زیرا هر چه وصف کمال در عالم هستی هست،از ذات او نشأت گرفته و نشاید که ذات او فاقد کمالات باشد.اگر در ذات حق به صورت عینیت این کمالات وجود نداشت،پس وفور کمالات در عرصۀ وجود از کجا نشأت گرفته است؟! ازاین رو،ذات حق خود مجمع تمامی صفات کمال می باشد و هر چه هست از عین ذات او نشأت گرفته است.نه چیزی بر او عارض گشته و نه قرین او گردیده است.در ازل او بود و غیر او چیز دیگری نبود.«کان اللّه و لم یکن معه شیء».معنای عینیت صفات با ذات حق تعالی همین است و تمامی صفات از عین ذات برخاسته است.لذا مقایسه ای را که اشعری انجام داده و صفات باری تعالی را همگون صفات خلق گرفته،قیاس مع الفارق است.زیرا «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (1)؛همانند او چیزی نیست».

مولا امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:«أوّل الدین معرفته و کمال معرفته التّصدیق به و کمال تصدیقه به توحیده و کمال توحیده الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کلّ صفه أنّها غیر الموصوف و شهاده کلّ موصوف أنّه غیر الصفه.فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله (2)؛سرلوحۀ دین شناخت او(خدا)است و شناخت کامل او باور داشتن او است و باور داشتن کامل او یگانه دانستن او است و یگانه دانستن کامل او اخلاص ورزیدن نسبت به او است و اخلاص ورزیدن نسبت به او زدودن هر صفتی

[شماره صفحه واقعی : 297]

ص: 2192


1- شوری 42:11.
2- اولین خطبۀ نهج البلاغه.

از او است(یعنی مبادی صفات را قرین ذات او نداند)چه هر صفتی خود گواه است که از موصوف جدا است و هر موصوف خود گواه است که از صفت جدا است، پس هر که خدای سبحان (1)را وصف کند(به گونه ای که دیگران را وصف می کند) هرآینه او را با قرینی پیوسته است و آن که با قرینش پیوندد،دوتایش دانسته(یعنی در ازل،ذات و صفت را قرین یکدیگر دانسته و حقیقت الهی را مرکب از دو چیز گرفته است)و هر که دوتایش بداند،او را حقیقتی دارای جزء دانسته(زیرا لازمۀ ترکیب،داشتن اجزاء است)و هر که او را(مرکب و)دارای جزء بداند،او را نشناخته است».

نفی تحیّز

تحیّز عبارت است از اشغال مکان و دارا بودن جهت خاص.این از ویژگی های موجودات مادی و لازمۀ جسمیّت است.به این معنا که فراغی را پر کند و فضایی را به وجود خود اشغال کند و به این سبب در جهت خاصی قرار می گیرد و دارای ابعاد شش گانه(راست،چپ،جلو،پشت،بالا و پایین)می گردد.لذا«تحیّز»از ذات حق منتفی است،زیرا موجودی مجرد است.یعنی موجودی ماورای ماده و از تمامی ویژگی های جسمانی منزّه است.

اشعری قایل به تحیّز می باشد و خدا را دارای مکان و در جهت فوق(بالا) می داند.شواهدی از آیات قرآن داده است.از جمله:

«الرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ» (2).

«یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمٰاءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ» (3).

«یَخٰافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» (4).

«أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمٰاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ» (5).

[شماره صفحه واقعی : 298]

ص: 2193


1- سبحان واژه ای است که دربارۀ خدا به عنوان تنزیه ذات او به کار می رود.یعنی خداوند پاک و منزّه از هرگونه وصف ناشایست است.
2- طه 20:5.
3- سجده 32:5.
4- نحل 16:50.
5- ملک 67:16.

«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ» (1).

«وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» (2).

«هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللّٰهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمٰامِ» (3).

تا(30)آیه در این باره شاهد آورده است. (4)امامیه و نیز معتزله با در نظر گرفتن آیۀ کریمۀ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (5)که از آیات محکمه است،خدا را از هرگونه شباهت به مخلوق مبرّا دانسته اند و آیات یادشده را-که امثال اشعری متشابه ساخته اند-تأویل می برند.مقدمتا باید دربارۀ برخی واژه های به کار رفته در این قبیل آیات توضیحاتی داده شود،مانند:عرش،کرسی، استواء،سماء،فوقیّت،نزول و صعود.

عرش؛نسبت به پروردگار 21 بار در قرآن یاد شده است و کرسی یک بار و استواء 7 بار (6).عرش کنایه از عرش تدبیر است چنانچه در آیۀ «ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» (7)آمده و معنای حقیقی آن(تخت،سریر)مقصود نیست و معمولا در استعمالات عرب این لفظ به عنوان کنایه کاربرد دارد.در آیات بسیاری واژۀ عرش با عبارت«تدبیر»قرین شده است تا همین معنای کنایی را ایفا کند: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ (8)؛خداوندی که آسمان ها و زمین را در شش روزگار آفرید،سپس بر عرش[جایگاه تدبیر]استقرار یافت[یعنی به تدبیر جهان پرداخت].شب،روز را فرا می گیرد و پیوسته آن را دنبال می کند [یعنی چرخش زمین همواره و بدون درنگ ادامه دارد].آفتاب و ماه و ستارگان را که در گردونۀ تدبیر او قرار گرفته اند[نیز پدید آورد].همانا آفرینش و تدبیر جهان [هر دو]از آن اوست».

[شماره صفحه واقعی : 299]

ص: 2194


1- فاطر 35:10.
2- فجر 89:22.
3- بقره 2:210.
4- ر.ک:التمهید ج 3 ص 113-111 و 116-115 و کتاب«الإبانه»،اشعری،ص 28-26.
5- شوری 42:11.
6- التمهید ج 3 ص 121.
7- یونس 10:3.
8- اعراف 7:54.

ملاحظه می شود در هر دو آیه امر تدبیر به دنبال«استوای بر عرش»آمده و مترتّب بر آن آورده شده است.به ویژه در آیۀ دوم،نخست از آفرینش و سپس از استیلای بر عرش سخن رفته است و در پایان هر دو را یکجا جمع کرده،گوید: «أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» .مقصود از«الأمر»امر تدبیر است که بازگوی «اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ» می باشد.

در سوره های دیگر (1)نیز،دو عبارت«استوای بر عرش»و«تدبیر امر»قرین شده اند.در سوره«الحاقّه»آنجا که از عرصۀ جبروت و فراگیری تدبیر حق تعالی در روز قیامت 2سخن می رود،از عرش نیز سخن به میان می آید «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَهٌ» 3. ازاین رو،عرش چیزی جز کنایه از تدبیر نخواهد بود.امام علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام در تفسیر عرش می فرماید:«و العرش اسم علم و قدره» 4.آگاهی و توانایی بر تدبیر،با نام عرش یاد می شود.

کرسی؛کنایه از سلطۀ کامل حق تعالی است بر جهان هستی.آیۀ «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ» 5کنایه از شمول و فراگیری ملکوت و سلطۀ کامل الهی است.لذا به دنبال آن گفته است: «وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا ؛او از نگاه داری آن ها خسته و ناتوان نمی گردد».در فارسی نیز چنین است و گفته می شود:پایه های تخت سلطنت او جهان را فرا گرفت.که در این گونه موارد،آنچه مورد نظر است همان لازمۀ معنا است نه اصل حقیقت معنا.

استواء؛اگر با«إلی»قرین شود،مانند «ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ» 6.به معنای«عمد» می باشد،یعنی قصد و توجّه نمودن و اگر با«علی»استعمال شود،مانند «ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ» 7به معنای استیلا و فراگیری سلطۀ تدبیری است.از همین قبیل است

[شماره صفحه واقعی : 300]

ص: 2195


1- سجده 32:5-4. حدید 57:5-4. غافر 40:15.طه 20:6-5.

گفتۀ اخطل شاعر:

قد استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق

بشر(برادر عبد الملک بن مروان)را ستایش می کند،که بدون خون ریزی بر حکومت عراق مستولی گشت (1).

در نتیجه آیاتی که در آن ها واژه های عرش،کرسی و استواء به کار رفته،همان معنای کنایی متعارف آن منظور می باشد و نبایستی معانی حقیقی آن را گمان نمود.

فوقیّت؛کاربرد«فوقیّت»یا«فی السماء»دربارۀ پروردگار،یا«نزول»و«صعود» همگی جنبۀ معنوی و اعتباری دارند،نه حقیقی و جهت داشتن.یعنی جهانی برتر و بالاتر از این جهان خاکی است که تمامی خیرات و برکات از آن جهان به خاکیان سرازیر می شود.جایگاه خدا-اگر بتوان برای او جایگاهی تصوّر نمود-در جهانی برتر و بالاتر از جهان خاکی است که رحمت از سوی او سرازیر می شود،عمل صالح بندگان به سوی او صعود مرتبه پیدا می کند،وگرنه خداوند در جهت خاصّی قرار نگرفته «فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (2)؛پس به هر سو رو کنی آنجا رو[به]خداست».

این که مرسوم شده بندگان،هنگام نیایش به درگاه احدیّت و درخواست حاجت،رو به سوی آسمان کرده،دست های خود را به طرف بالا می برند.رمزی است که منشأ برکات را خارج از محیط دایرۀ جهان خاکی نشان می دهد.انسان خو گرفته است که نیاز خود را از جهانی دیگر و برتر از این جهان خاکی درخواست و جست وجو کند و چون خود را در این کرۀ خاکی می بیند،طبیعتا جهان دیگر را بیرون از محیط کرۀ زمین می پندارد ازاین رو برای آنکه به آن جهان روی کند،به خارج از محیط کرۀ زمین روی می کند و لازمۀ روی کردن به خارج از محیط کرۀ زمین روی کردن به طرف آسمان است،زیرا این آسمان است که بیرون و خارج از محیط زمین قرار دارد.

انسان در هر نقطۀ از زمین که باشد،روی همین پندار به خارج از محیط خود توجه می کند.از همین جا،مسألۀ فوقیّت جایگاه الهی و«فی السماء»بودن خدا انتزاع

[شماره صفحه واقعی : 301]

ص: 2196


1- ر.ک:ابن کثیر،تاریخ البدایه و النهایه،ج 9،ص 7.
2- بقره 2:115.

(اعتبار)شده است.لذا روی کردن به طرف بالا رمزی بیش نیست (1).

«وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (2)؛و هیچ چیز نیست مگر آن که گنجینه های آن نزد ماست،و ما آن را جز به اندازه ای معین[که بر حسب حاجت است]فرونمی فرستیم ».که این فروفرستادن کنایه از تنزّل از مقام رفیع جهان ما فوق ماده است.تمام واژه های نزول و انزال و تنزیل که در آیات به کار رفته (3)، از همین مقوله است.

و اما آیاتی که در آن ها از آمد و رفت پروردگار« جٰاءَ رَبُّکَ (4). یَأْتِیَهُمُ اللّٰهُ (5)»سخن رفته، در تمامی این آیات یک گونه مجاز(مجاز حذف)به کار رفته است،که از متداول ترین انواع مجاز در استعمالات جاری عرب است؛مثلا در همین آیه «وَ جٰاءَ رَبُّکَ» -که به ظاهر،آمدن را به خدا نسبت داده-در تقدیر«جاء أمر ربّک»می باشد؛مانند «وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ» (6)که در تقدیر«و اسأل أهل القریه»می باشد.شاهد بر این حذف یا تقدیر، آیات دیگری است که در آن ها تصریح شده: «فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ الْمُبْطِلُونَ» (7). «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلاٰئِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» (8).خلاصه این گونه اظهار و تقدیر که در یکجا اظهار و در جای دیگر تقدیر گرفته شود،در استعمالات قرآنی فراوان و همگون با استعمال متداول عرب می باشد.در یکجا می گوید: «أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ» (9)و در جای دیگر: «أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» (10).همچنین در رابطه با«قبض ارواح» در سورۀ زمر آمده: «اللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا» (11)و در سورۀ سجده گوید: «قُلْ یَتَوَفّٰاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» (12).زیرا آنجا که مستقیما به خود نسبت می دهد چون با دستور او است و آنجا که به«ملک الموت »نسبت می دهد چون با مباشرت وی انجام می گیرد،گرچه با اذن و دستور پروردگار است.لذا این گونه آیات،تعارضی

[شماره صفحه واقعی : 302]

ص: 2197


1- ر.ک:التمهید،ج 3 ص 126.
2- حجر 15:21.
3- بیش از 10 بار دربارۀ نزول قرآن به کار رفته.التمهید،ج 3،ص 116-115.
4- فجر 89:22.
5- بقره 2:210.
6- یوسف 12:82.
7- غافر 40:78.
8- نحل 16:33.
9- انعام 6:158.
10- نحل 16:33.
11- زمر 39:42.
12- سجده 32:11.

با هم ندارند و از دیدگاه عرب-با توجّه به مسألۀ مجاز حذف و تقدیر-مفهوم واقعی کلام روشن است.

مسألۀ رؤیت

اشاعره را گمان بر آن است که خداوند قابل رؤیت است و هنگامۀ رستاخیز، مؤمنان پس از فراغت از حساب به دیدار چهرۀ ذات حق تعالی متنعّم می گردند.

ابو الحسن اشعری در این پندار،آیۀ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاضِرَهٌ إِلیٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَهٌ» (1)را شاهد می آورد که در آن روز چهرۀ مؤمنان درخشش یافته،زیرا به چهرۀ پرفروغ پروردگار خویش نظاره می کنند.گوید:«کاربرد«نظر»در لغت عرب سه گونه است:

1.نظر اعتبار؛عبرت جستن و اندرز گرفتن.همانند آیۀ «أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ (2)؛آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است!».

2.انتظار کشیدن؛چنان که در آیۀ «مٰا یَنْظُرُونَ إِلاّٰ صَیْحَهً وٰاحِدَهً» (3)آمده.یعنی چندان انتظاری نمی کشند تا فریادی ناگهان آنان را فرا می گیرد،که قیامت سر رسیده است.

3.دیدن با چشم؛که در آیۀ مورد بحث منظور می باشد،زیرا در آن روز جای عبرت گرفتن نیست و نیز«نظر»به معنای انتظار کشیدن،با حرف«إلی»قرین نمی گردد،مانند آیۀ «فَنٰاظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» (4).این گفتۀ سلیمان است که می گوید:

«انتظار می کشم تا پیام رسانان،چه پاسخی بازآورند ».گوید:«چرا کلمۀ”ثواب”را تقدیر نگیریم،بدین گونه:«إلی ثواب ربّها ناظره»؛یعنی به پاداش نیک پروردگار نظر دوخته اند!».در پاسخ می گوید:«اصل عدم تقدیر است،چون بر خلاف ظاهر کلام می باشد،زیرا ظاهر آیه آن است که به خود خدا نظر افکنده اند و اگر کلمۀ”ثواب”را تقدیر بگیریم،به غیر خدا نظر افکنده شده و شایسته نباشد که سخن هر گوینده ای را بر خلاف ظاهر کلامش تفسیر کنیم یا چیزی تقدیر بگیریم که سخن او را تغییر دهد و به گونۀ دیگر مفهوم گردد».

[شماره صفحه واقعی : 303]

ص: 2198


1- قیامه 75:23-22.
2- غاشیه 88:17.
3- یس 36:49.
4- نمل 27:35.

دربارۀ آیۀ «لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ (1)؛دیدگان،او را درک نمی کنند»یعنی چشمان آدمیان را یارای دیدن او نیست».گوید:«مقصود نفی در این جهان است که با امکان رؤیت در آخرت منافاتی ندارد،زیرا رؤیت چهرۀ حق از بهترین لذّت ها است که برای جهان برتر اندوخته شده.یا آن که مقصود نفی رؤیت کفّار است که از دیدار حق محرومند» (2).

ولی پیش از این یادآور شدیم که«نظر»در آیۀ مورد بحث به معنای نظر داشتن (چشم داشت)می باشد نه نظر افکندن(نگاه کردن)و این همان معنای انتظار داشتن را می رساند که در استعمال رایج عرب به کار می رود و با حرف«إلی»نیز قرین می گردد.

شاعر عرب«جمیل بن معمّر»گوید:

«و إذا نظرت إلیک من ملک و البحر دونک زدتنی نعما؛

هنگامی که به تو-که پادشاه هستی-چشم می دارم و در کنار تو دریایی باشد،مرا از نعمت های خویش فزونی بخشی».

دیگری گوید:

«إنّی إلیک لما وعدت لناظر نظر الفقیر إلی الغنیّ الموسر؛

با توجّه به وعدۀ تو به سوی تو چشم دارم همانند بی نوایی که به سوی توانگر ثروتمندی چشم دارد».

زمخشری در تفسیر آیه،زمزمۀ دخترک بی نوایی را که در کوچه های مکه گدایی می کرد،آورده که می گفت:«عیینتی نویظره إلی اللّه و إلیکم؛چشمکان من به سوی خدا و شما مردم دوخته است» (3).

در تمامی این موارد«نظر»به معنای چشم داشتن است و با حرف«إلی»قرین می باشد. ازاین رو،معنای آیۀ بالا چنین است:در آن روز سخت و دشوار رخسارهایی فرخنده و شکوفا است،زیرا به عنایت و لطف الهی چشم دوخته اند؛

[شماره صفحه واقعی : 304]

ص: 2199


1- انعام 6:103.
2- ر.ک:ابو الحسن اشعری،الإبانه،چاپ حیدرآباد،ص 19-10.همان،اللمع،ص 68-61.
3- ر.ک:کشاف،ج 4،ص 662. مجمع البیان،ج 10،ص 398.ابو الفتوح رازی،ج 11،ص 332.فخر رازی،ج 20،ص 227.

یعنی چشم داشت دارند.

اشعری نیز برای اثبات رؤیت،به آیۀ «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» (1)تمسّک جسته،که اگر رؤیت حق تعالی امکان نداشت چگونه حضرت موسی علیه السّلام تقاضای رؤیت نموده؟ ولی این درخواست بر اثر فشار بنی اسرائیل بود که جاهلانه چنین تقاضایی کرده و اصرار ورزیدند که تا از خدا نخواهی خود را به ما نشان دهد ایمان نخواهیم آورد.با این وصف حضرت موسی از انجام درخواست آنان امتناع می ورزید،جز آن که خداوند به او رخصت داد تا گفتار و تقاضای قومش را بازگو کند.لذا در آیه های دیگر مستقیما بنی اسرائیل مورد نکوهش قرار گرفته اند که چنین تقاضایی نموده و موسی را زیر فشار قرار داده بودند.

در سورۀ نساء می خوانیم: «یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ،فَقَدْ سَأَلُوا مُوسیٰ أَکْبَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَهُ» (2)؛یعنی این بنی اسرائیل بودند که از موسی خواستند تا خدا را عیانا به آنان بنمایاند، ازاین رو دچار صاعقۀ آتشین گشتند.

در سورۀ بقره صریح تر آمده: «وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اللّٰهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصّٰاعِقَهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (3)؛یعنی این شما(بنی اسرائیل)بودید که حضرت موسی را زیر فشار قرار داده و گفتید ایمان نمی آوریم تا خدا را عیانا مشاهده کنیم…

لذا بر اثر این درخواست سنگین و ناروا دچار صاعقۀ آتشین گردیدند و همین خود گواه است که نکوهش چنین درخواستی مستقیما متوجّه بنی اسرائیل بوده،نه موسی علیه السّلام.

اعضاء و جوارح

اشاعره چنین می پندارند که خداوند دارای اعضا و جوارح است؛دست،پا، صورت و چشم دارد و به آیاتی تمسّک جسته اند که در آن ها واژه های«ید،وجه، عین و ساق»به کار رفته است؛از قبیل «وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ (4)؛یهودیان[پنداشتند و]گفتند:دست خدا

[شماره صفحه واقعی : 305]

ص: 2200


1- اعراف 7:143.
2- نساء 4:153.
3- بقره 2:55.
4- مائده 5:64.

بسته است.دست های خودشان بسته باد و از رحمت حق،بدین گفتار دور باشند.

بلکه دو دست او گشاده است،هرگونه بخواهد بخشش می کند».

ولی در این آیه دلیلی بر پندار اشاعره وجود ندارد.زیرا عبارت«غلّ ید»کنایه از عجز و ناتوانی است،در مقابل«بسط ید»که کنایه از قدرت و توانایی است و در استعمال رایج عرب با همین معنا به کار می رود.چنان که در آیۀ دیگر آمده «وَ لاٰ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلیٰ عُنُقِکَ وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (1)؛و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار[هم]گشاده دستی منما تا ملامت شده و حسرت زده بر جای مانی».پر روشن است که مفهوم حقیقی این دو تعبیر در این آیه مقصود نیست.

بلکه کنایه از فشردگی در زندگی و گشادگی در رفتار است،که مایۀ حسرت خواهد بود.

لذا«غلّ ید»و«بسط ید»در آیۀ بالا همان است که در سورۀ آل عمران با عنوان فقیر و غنیّ مطرح شده: «لَقَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیٰاءُ» (2).

خداوند در جواب این پندار می گوید: «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ» (3).در جای دیگر می گوید: «وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» (4).

ید،در قرآن در 12 مورد،منسوب به خدا یاد شده که در تمامی این موارد، مقصود:قوت،قدرت،توانایی و توانمندی است.

وجه،در قرآن در 11 مورد به کار رفته که به معنای نفس ذات مقدسه است؛مانند «کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (5)؛جز ذات او همه چیز نابود شونده است». «إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ (6)؛ما برای خشنودی خدا است که به شما می خورانیم».و آیاتی دیگر که همه از همین قبیل است.

عین،در پنج مورد آمده،یک بار به گونۀ مفرد و چهار بار به گونۀ جمع،که در

[شماره صفحه واقعی : 306]

ص: 2201


1- اسراء 17:29.
2- آل عمران 3:181.
3- آل عمران 3:74.
4- حدید 57:29.
5- قصص 28:88.
6- انسان 76:9.

تمامی این موارد،مقصود عنایت خاصّ است. «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا (1)؛و در برابر حکم[و دستور]پروردگارت شکیبا باش که تو خود در عنایت[و حمایت] مایی». «وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی» (2)-خطاب به موسی علیه السّلام است-یعنی آنچه بر تو گذشت، تماما در زیر پوشش عنایت ما بودی.

ساق،در سورۀ قلم آمده: «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سٰاقٍ» (3)کنایه از شدّت و دشواری روز قیامت است؛مانند «وَ الْتَفَّتِ السّٰاقُ بِالسّٰاقِ. إِلیٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسٰاقُ (4)؛و ساق[از دشواری موقعیت]به هم می پیچد.در آن روز همه به سوی پروردگارت رهسپارند».

و اساسا«کشف ساق»در استعمال رایج عرب،کنایه از جدّ در امر است؛یعنی دوران بازی که در این جهان بود سرآمد و هنگامۀ جدّ و واقع نگری محض فرا رسیده است.در اصطلاح زبان فارسی به جای کشف ساق،دامن به کمر زدن به کار می رود، و همان مفهوم را ایفا می کند و کنایه از تصمیم جدّی در کار است.

اراده و اختیار

یکی از مسایل مورد بحث میان اشاعره و اهل عدل (5)،دربارۀ افعال اختیاری انسان است که آیا با اراده و اختیار خود او انجام می گیرد،یا خارج از اراده و اختیار او است؟ ابو الحسن اشعری می گوید:«مقتضای توحید ربوبیّت آن است که هر چه در عالم هستی پدید آید؛از جمله افعال(به ظاهر)اختیاری انسان،با ارادۀ مستقیم حق تعالی انجام می گیرد،وگرنه موجب شرک در ربوبیّت می گردد و غیر خدا نیز در پدید آوردن اشیا شریک می باشد.در حالی که«لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه؛هیچ عاملی در پدید آمدن پدیده ها جز ارادۀ حق تعالی دخالتی ندارد»و به بیش از 25 آیه در این

[شماره صفحه واقعی : 307]

ص: 2202


1- طور 52:48.
2- طه 20:39.
3- قلم 68:42.
4- قیامت 75:30-29.
5- اهل عدل یا عدلیّون به کسانی گفته می شود(امامیّه معتزله)که خدا را متصف به صفت عدل و حکمت می دانند و افعال خداوند را برخاسته از مقام عدل و حکمت او می شمرند.لذا هرگونه فعلی که خارج از این محدودۀ باشد هرگز از جانب حق تعالی انجام نمی گیرد؛از جمله کسی گناه کند و از محدودۀ اراده بیرون باشد، آن گاه مورد عتاب و عقاب قرار گیرد!

زمینه تمسّک جسته است؛از جمله:

1. «وَ اللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ (1)؛شما و آن چه انجام می دهید،خدا آفریده است».

2. «اللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ (2)؛خداوند آفرینندۀ همه چیز است».

3. «مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا (3)؛ هیچ ناگواری نه در زمین و نه در نفس های شما[-در زندگی شما]رخ نمی دهد مگر آنکه پیش از اینکه آن را پدید آوریم در دفتر سرنوشت ثبت گردیده است».

4. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکیٰ (4)؛و او است که می خنداند و می گریاند».

قایلین به جبر اضافه کرده اند:

5. «وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ (5)؛[و انجام عملی را]اراده نمی کنید مگر آنکه خداوند اراده کرده باشد».

6. «مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ (6)؛ایمان نمی آوردند مگر آنکه خدا بخواهد».

7. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (7)؛و در حقیقت بیشترین جن و انس را برای دوزخ آفریده ایم»؛یعنی در اصل آفرینش برای تباه بودن و عقاب شدن آفریده شده اند،نه آن که خود موجب تباهی خویش گردیده تا با دست خود عقوبت را برای خود فراهم کرده باشند! (8).

فرضیّۀ کسب

ابو الحسن اشعری برای توجیه نمودن رأی خود-در مقابل اعتراضاتی که بر وی شده که اگر افعال اختیاری انسان از ارادۀ او بیرون باشد جایی برای مطرح ساختن صفات فضائل و رذائل،باقی نمی ماند و نیز مسألۀ ستایش و نکوهش و مدح و ذمّ موردی نخواهد داشت،علاوه که تبشیر و انذار و ترغیب و تهدید و وعد و وعید و

[شماره صفحه واقعی : 308]

ص: 2203


1- صافات 37:96.
2- زمر 39:62.
3- حدید 57:22.
4- نجم 53:43.
5- انسان 76:30.
6- انعام 6:111.
7- اعراف 7:179.
8- ر.ک:الإبانه،ص 6 و ص 59-49.اللمع،ص 113 هر دو از ابو الحسن اشعری.تفتازانی،شرح عقاید نسفیه، چاپ کابل،ص 61-60.

مثوبت و عقوبت،مفهومی نخواهد داشت و اصولا شرایع الهی و ارسال رسل و انزال کتب،لغو خواهد نمود-برای موجّه ساختن مذهب خویش،مسأله ای را به نام «کسب»مطرح ساخته و بدین سبب افعال اختیاری انسان را بدو منتسب دانسته است،گرچه با ارادۀ مستقیم حق تعالی صورت می گیرد.در این باره چنین گوید:«دو اراده؛یکی قدیم و دیگری حادث در موقع انجام گرفتن هر عمل اختیاری انسان وجود دارد.ارادۀ قدیم همان ارادۀ ازلی الهی است که علّت اصلی تحقق یافتن هر پدیده ای است و ارادۀ حادث ارادۀ انسان است که خواسته چنین عملی را-به گمان خود-انجام دهد.ولی ارادۀ حادث انسان،هیچ گونه تأثیری در انجام یافتن آن عمل ندارد،تنها ارادۀ ازلی الهی است که مؤثر است و بس.در نهایت چون انسان اراده کرده بود که انجام شود و خداوند با ارادۀ خویش آن را انجام داد،این عمل بدو (انسان)منتسب می گردد و او(انسان)با اراده نمودن خود(گرچه بی تأثیر است)، آن عمل را برای خویش کسب کرده؛یعنی فراهم نموده است.

خلاصه:سنّت الهی بر آن تعلق یافته که هرگاه بنده ای چیزی بخواهد،خداوند آن را-طبق خواستۀ او-انجام دهد و لذا حسن و قبح آن عمل و پیامدهای نیک و بد آن،گردن گیر انسان است،گرچه با ارادۀ ازلی الهی انجام یافته است».

نقد فرضیّۀ کسب

عمده اشکالی که بر فرضیّۀ کسب وارد می باشد،نقش نداشتن ارادۀ انسان در انجام فعل اختیاری او است،زیرا نقش اراده بر این فرض،نقش علم است در معلوم،نه نقش علّت در معلول،زیرا اشعری بر این باور است که افعال عباد به طور استقلال با ارادۀ ازلی حق تعالی انجام می گیرد و ارادۀ حادث عبد نقشی در تحقق آن ندارد جز آن که موجب انتساب به وی می گردد.ولی این سؤال باقی است که چگونه عمل موجب انتساب می گردد با آنکه انسان دخالتی در تحقّق آن نداشته است؟ اشعری در کتاب«مقالات الإسلامیین»تصریح می کند که آنچه از خیر و شر واقع می گردد همان است که خدا خواسته و هر چه هست با ارادۀ او است.همان گونه که

[شماره صفحه واقعی : 309]

ص: 2204

خداوند فرموده: «وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ (1)؛و چیزی را نتوانید خواست جز آنکه خدا خواسته باشد».هر چه خدا بخواهد می شود و هر چه نخواهد نمی شود و هیچ کس نمی تواند کاری انجام دهد پیش از آنکه خدا انجام دهد،یا توانایی انجام کاری داشته باشد که بیرون از علم الهی باشد،یا کاری انجام دهد که در علم خداوند انجام ندادن آن گذشته باشد. ازاین رو خداوند خواسته تا کافران کفر ورزند همان گونه که خواسته است آنان را رها کرده و گمراه ساخته و بر دل های شان مهر زده است (2).

در کتاب«الإبانه»می گوید:«خداوند مؤمنان را موفّق ساخت و مورد عنایت قرار داد،آنان را سامان داده و رهنمودشان گردید.کافران را گمراه ساخت و رهنمودشان ننمود.با ارائۀ دلایل مورد عنایتشان قرار نداد و اگر مورد عنایتشان قرار می داد و کارشان را سامان می داد هرآینه به صلاح می گراییدند و اگر هدایتشان می کرد هدایت می شدند.خداوند می تواند کار کافران را سامان دهد و مورد عنایتشان قرار دهد تا مؤمن گردند.ولی خواسته است تا کافر باشند،همان گونه که در علم ازلی او گذشته است،لذا آنان را رها ساخته و بر دل های شان مهر زد» (3).

ازاین رو،روشن نگردید که نقش ارادۀ حادث چیست،با فرض آنکه نقش اساسی را علم ازلی و ارادۀ ازلی حق تعالی ایفا می کند؟! پیروان مکتب اشعری در تفسیر و تبیین نقش کسب،دچار دگرگونی فکر و اندیشه گردیده اند و هریک به تناسب فهم خویش تفسیری کرده که بر مشکل افزوده و برخی برای حلّ معضل به کشف باطنی احاله کرده اند،که خود احاله به مجهول است (4).

[شماره صفحه واقعی : 310]

ص: 2205


1- انسان 76:30. تکویر 81:29.
2- مقالات الإسلامیین،ج 1،ص 321-320.
3- الإبانه،ص 7-6.
4- ر.ک:تفتازانی،شرح عقاید نسفیه،ص 66-65.شیخ عبد الوهاب شعرانی،الیواقیت و الجواهر،ج 1،ص 141-139.ابن عربی،فتوحات مکیّه،ج 1،ص 177 و ج 4،ص 34-33.برای تفصیل بیشتر رجوع شود به التمهید،ج 3،ص 74-70 و 156-155.
افعال اختیاری

بدون شک،ارادۀ شخصی انسان در انجام کارهای اختیاری وی نقش دارد،بدین سبب افعال وی به وی منتسب می گردد و پیامدهای نیک و بد آن،گردن گیر خود اوست.این چیزی است که هر که به وجدان خود رجوع کند بخوبی در می یابد که در انجام کار نیک و بد آزاد است؛اگر بخواهد می تواند انجام دهد و اگر نخواهد انجام نمی دهد و کاملا روشن است که در انجام هر عمل اختیاری،تحمیلی بر او نیست و آزادانه انجام می دهد.لذا این امر،از قضایای وجدانی محسوب می شود؛ یعنی روشن بودن آن ضروری و بدیهی است و بداهت آن از وجدان درونی انسان سرچشمه گرفته است و نیازی به استدلال و اقامۀ برهان ندارد.

به علاوه همان گونه که قبلا اشارت رفت،تحسین و تقبیح،ستایش و نکوهش، تبشیر و انذار و نیز ثواب و عقاب،در صورتی قابل توجیه است که انجام افعال زیبا و زشت از روی اختیار انجام گیرد و فضیلت و رذیلت شمرده شود.

سرتاسر قرآن پر است از ستایش ها و نکوهش ها که بر فضائل و رذائل اخلاقی و رفتاری انسان ها صورت گرفته است.با قطع نظر از مسألۀ تکالیف شرعی که از توانایی انسان بر اعمال قدرت و امکان انتخاب حکایت دارد،وگرنه عبث و بیهوده می نمود.

این گونه آیات از محکمات شمرده می شوند،زیرا با فطرت و وجدان آدمی سازگار است و آیات به ظاهر مخالف،متشابه اند که بایستی بر وفق همین آیات تفسیر و تبیین شوند (1).

اینک نمونه های از آیاتی که بر اختیاری بودن افعال ارادی انسان دلالت دارد:

1. «وَ مَنْ أَرٰادَ الْآخِرَهَ وَ سَعیٰ لَهٰا سَعْیَهٰا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ کٰانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (2)؛هر که حیات جاوید را خواهان است و در آن راستا کوشش کند،به شرط آن که باور داشته باشد،کوشش آنان[هدر نرفته و به نتیجۀ مطلوب رسیده و]مورد حق شناسی واقع خواهد شد».

[شماره صفحه واقعی : 311]

ص: 2206


1- یعنی توجیه گردیده:تأویل صحیح آن روشن گردد.
2- اسراء 17:19.

2. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ کُفْرٰانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنّٰا لَهُ کٰاتِبُونَ (1)؛پس هر که کارهای شایسته انجام دهد و مؤمن باشد،کوشش او نادیده گرفته نمی شود و ماییم که عمل او را برایش ثبت و ضبط می کنیم».

3. «کُلُّ امْرِئٍ بِمٰا کَسَبَ رَهِینٌ (2)؛ هرکس در گرو دست آورد خویش است».یعنی پی آمد آن به خود او بازمی گردد .

4. «ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ (3)؛بر اثر آنچه انسان ها با دست های خود فراهم آورده اند تباهی،صحرا و دریا را فرا گرفته است».

5. «وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدیٰ (4)؛چه چیز مانع مردم از ایمان آوردن گردید،آن گاه که هدایت بر ایشان آمد».

در منطق اشعری،می بایست گفت:تو-خطاب به خدا-نخواسته ای! 6. «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّٰهَ یَجِدِ اللّٰهَ غَفُوراً رَحِیماً (5)؛و هرکس کار بدی کند یا به خود ستم روا دارد،سپس از خدا آمرزش بخواهد،خدا را آمرزندۀ مهربان خواهد یافت».

اگر انسان در انجام کار زشت اختیاری نداشته باشد،چگونه می شود کار او را عمل قبیح شمرد،یا آنکه ستمی به خود روا داشته باشد.آن گاه چرا خواهان گذشت باشد؟! 7. «لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اکْتَسَبَتْ (6)؛خداوند کسی را جز به قدر توانایی اش تکلیف نمی کند.هر چه[خوبی]کند به سود او است و هر چه [بدی]کند به زیان او است».

این آیه به خوبی دلالت دارد که انسان خود توانایی انجام کار نیک و بد را دارد، که تکلیف بر حسب توانایی او می باشد و پیامدهای سود و زیان آن به خود او بازمی گردد .

8. «لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ (7)؛در دین اکراهی نیست.راه صلاح از

[شماره صفحه واقعی : 312]

ص: 2207


1- انبیا 21:94.
2- طور 52:21.
3- روم 30:41.
4- اسراء 17:94.
5- نساء 4:110.
6- بقره 2:286.
7- بقره 2:256.

راه فساد جدا و روشن است».زیرا حقیقت دین،باور است که می بایست با آشکار شدن دلایل حاصل گردد،و هرگونه تحمیل و اکراه در آن راه ندارد.

9. «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَکْنٰا وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ شَیْءٍ.کَذٰلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّٰی ذٰاقُوا بَأْسَنٰا.قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَخْرُصُونَ (1)؛ هرآینه مشرکان خواهند گفت:اگر خدا می خواست نه ما و نه پدران ما شرک نمی ورزیدیم و چیزی را[بر خود]تحریم نمی کردیم.آری،چنین دروغی را پیشینیان آنان نیز گفته و دچار عقوبت ما گردیده اند.[به آنان]بگو:[در این گفتار]آیا دلیل علم آوری نزد شما هست که برای ما آشکار کنید[یا آنکه]تنها از گمان و پندار خود پیروی می کنید؟آری این گفتار جز گزافه گویی بیش نیست».

اساسا جاهلیّت عرب بر این گمان بوده که انسان از خود اختیاری ندارد و در زندگی تابع سرنوشت است و هر چه خدا خواسته انجام می گیرد،با این پندار خواسته اند تا سرپوشی بر روی کارها و رفتارهای زشت خود بگذارند.

خداوند،آنان را در این گزافه گویی نکوهش می کند،که این چه پنداری است که دربارۀ خداوند روا می دارید،در حالی که خداوند خود از آن آگاه نیست؟!.

لذا خداوند در آیات دیگر می فرماید: «قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّٰهَ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ (2)؛بگو چیزی را به خدا گزارش می دهید که به آن آگاه نیست؟!».

ابو الحسن اشعری-در مسألۀ جبر-از جدّ خود ابو موسی اشعری ارث برده است،که بر وفق باورهای جاهلیّت عرب به جبر عقیده داشت.عبد الکریم شهرستانی گفت وگویی را از وی با عمرو بن عاص در این باره نقل می کند:«عمرو به ابو موسی گفت:چه کسی را بیابم تا شکایت خدا را نزد او ببرم؟ابو موسی گفت:من آن کس هستم هرچه داری بگو!عمرو گفت:خداوند خود چیزی را بر من تقدیر کرده،سپس مرا بر آن عقوبت می کند!؟ابو موسی گفت:آری!عمرو گفت:چرا و برای چه؟ابو موسی گفت:زیرا او بر تو ستمی روا نمی دارد.آن گاه عمرو ساکت گردید و پاسخی نداشت» (3).

[شماره صفحه واقعی : 313]

ص: 2208


1- انعام 6:148.
2- یونس 10:18،و با تعبیری دیگر در سورۀ رعد 13:33.
3- ملل و نحل شهرستانی،ج 1،ص 94.

مقصود ابو موسی از عبارت اخیر آن است که خداوند هر چه بخواهد با آفریدۀ خود انجام می دهد و چون آفریدۀ او است ستمی روا نداشته است.این همان گفتار ابو الحسن است که ظلم از دیگران ناروا است و آنچه خدا روا می دارد ستمی شمرده نمی شود (1).

10. «إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً (2)؛این[قرآن]اندرزی است،پس هر که[اندیشد و]خواسته باشد می تواند[بدین وسیله]راه خود را به سوی پروردگار خود در پیش گیرد».

این آیه به خوبی روشن می سازد که آنچه از جانب حق تعالی است راهنمایی های برونی و برانگیختن فطرت و خرد درونی است،تا انسان خود آزادانه راه خود را به سوی حق و حقیقت بیابد.

اضلال یا خذلان

در بسیاری از آیات قرآنی مسألۀ«اضلال»مطرح و به خدا نسبت داده شده است.با این که اضلال به معنای گمراه کردن،یک عمل ضد ارزشی و ضد خدایی است!لذا باید در مفهوم اضلال منتسب به ساحت قدس الهی دقت نظر شود،تا روشن گردد که کاربرد این واژه جنبۀ مجازی دارد و استعاره ای بیش نیست و هرگز معنای حقیقی آن مقصود نمی باشد.

«اضلال»-منتسب به پروردگار-به معنای«خذلان»است؛یعنی به خود واگذار کردن و از عنایت خاصّ محروم نمودن،آن هم بر اثر عناد و لجاجتی است که افراد مقاوم در مقابل حقّ از خود نشان می دهند.پس خود نخواسته اند تا مشمول عنایت حضرت حق گردند،و چون شایستگی و آمادگی لازم را در خود فراهم نساخته اند، به خود رها شده اند.

«یُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِی الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا وَ فِی الْآخِرَهِ،وَ یُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِینَ (3)؛ خداوند کسانی که ایمان دارند را بر گفتار ثابت استوار می دارد،چه در این جهان چه

[شماره صفحه واقعی : 314]

ص: 2209


1- ر.ک:اشعری،اللمع،ص 117-116.
2- مزمّل 73:19.
3- ابراهیم 14:27.

در سرای جاوید.کسانی که[بر خود]ستم روا داشته[و از فطرت و منهج شرع کنار زده اند]خداوند آنان را به خود واگذار می کند».

همین است تفسیر «یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ» -همان گونه که اشارت رفت-به دلیل «قُلْ إِنَّ اللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ» (1).پس هرکس را که خداوند اضلال می کند (خذلان-به خود واگذاری)کسانی اند که در پی«انابه»(بازگشت به سوی حقّ) نبوده اند. «وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ» (2)؛یعنی شیوۀ آنان،که بیهوده رفتن و ناروا سخن گفتن است،آنان را به غرور و سرکشی واداشت.

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (3)؛ولی کسانی که به خدا ایمان آورده و به ریسمان او چنگ زده اند،به زودی آنان را در جوار رحمت او درآورده و فزونی عنایت خود،آنان را فرا می گیرد و ایشان را به سوی خود،به راهی راست[مستقیم و استوار]هدایت کند».

ختم و طبع

واژه های ختم و طبع و غشاوه که در قرآن به کار رفته،در همین زمینه است و مقصود حجابی است که انسان های معاند و سرکش با سوءرفتار و کردار خود،برای خویش فراهم ساخته اند.

«خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ،وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَهٌ (4)؛خداوند بر دل های شان و بر حسّ شنوایی شان مهر نهاده و بر چشمانشان پوششی افکنده شده است».

«وَ طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (5)؛و بر دل های شان-که جایگاه ادراک است- مهروموم زده شده است در نتیجه قدرت درک ندارند».

ولی زمینۀ این مهروموم و پردۀ حجاب را خود فراهم ساخته اند.در آیات دیگر، این جهت به خوبی روشن است: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلیٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ

[شماره صفحه واقعی : 315]

ص: 2210


1- رعد 13:27.
2- آل عمران 3:24.
3- نساء 4:175.
4- بقره 2:7.
5- توبه 9:87.

عَلیٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ (1)؛آیا نمی بینی کسی را که خواسته های نفسانی خود را خدای خود قرار داده و ازاین رو،خداوند با علم به این جهت،او را به خود واگذار کرده و بر گوش و دلش مهر زده است».

«ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ 2» . «بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَیْهٰا بِکُفْرِهِمْ 3» ؛یعنی اینان پس از ایمان آوردن ظاهری که برای فریب دادن مؤمنان بوده است،کفر ورزیدند تا بدین سبب مواضع مؤمنین را متزلزل سازند. ازاین رو بر دل های شان مهر دل مردگان زده شد.

«کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ (2)؛این چنین است که خداوند بر دل هر خودخواه سرکشی مهر[شقاوت]می نهد». ازاین رو،از زبان خود آنان این حقیقت تلخ را حکایت می کند و خود اعتراف دارند که زمینۀ حق ستیزی را خود فراهم ساخته اند: «کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِی أَکِنَّهٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ وَ فِی آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنٰا وَ بَیْنِکَ حِجٰابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ (3)؛[این قرآن]کتابی است که بیانات آن به طور روشن و به زبان عربی [آشکار]برای گروهی که می دانند[و چندان نادان نیستند که چیزی نفهمند] نویددهنده و بیم دهنده است.و[لی]بیشتر آنان روی گردان شدند، ازاین رو نشنیده گرفتند.و گفتند:دل های ما از آنچه ما را به سوی آن می خوانی در پوشش است و در گوش های ما نیز سنگینی وجود دارد[که جلوی شنوایی ما را گرفته است]و میان ما و تو حجاب و حایلی وجود دارد[نه تو را می بینیم و نه گفته های تو را می شنویم] پس تو کار خود گیر و ما کار خود گیریم».

پر روشن است که این گونه برخورد و این گونه گفتار،از لجاجت و عناد مفرط حکایت دارد و تمامی این تعابیر،تمثیل و استعاره ای بیش نیست.لذا خداوند آنان را نکوهش می کند که از روی حق ستیزی چنین گفتاری می گویند «وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ.

[شماره صفحه واقعی : 316]

ص: 2211


1- جاثیه 45:23.
2- غافر 40:35.
3- فصّلت 41:5-3.

بَلْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ (1)؛و گفتند:دل های ما در غلاف است[پوششی آن را فرا گرفته،ولی نه،چنین نیست]بلکه خدا به سزای کفر[و حق ستیزی]شان، لعنتشان[-مطرود درگاهش]کرده است،پس چه اندک اند کسانی که ایمان می آورند».

[شماره صفحه واقعی : 317]

ص: 2212


1- بقره 2:88.

فصل هفتم : وجوه و نظائر در قرآن

اشاره

یکی از مسایل قرآنی،مسألۀ«وجوه و نظائر»است،که راه احتمال را در فهم معانی قرآن باز نموده و گاهی موجب اشتباه برخی و گاه موجب دستاویزی برای فتنه جویان شده است.فهم معانی قرآن نیاز به ورزیدگی و اندیشۀ عمیق دارد تا امکان سدّ احتمالات میسّر گردد،لذا شناخت وجوه و احتمالات و نیز اشباه و نظائر یک ضرورت تفسیری به شمار می رود.در این زمینه کتاب ها و رساله های فراوانی نوشته شده و نیز تألیفاتی با عنوان«غریب القرآن»یا«تأویل مشکل القرآن»ارائه شده است.پیشینیان در این زمینه کوشش فراوانی نموده و برای حل مشکلات قرآنی آثار نفیسی از خود به یادگار گذارده اند.

اولین کسی که در این وادی قدم نهاد،ابو الحسن مقاتل بن سلیمان بلخی خراسانی(متوفای 150)است.وی از تابعین به نام شمرده می شود (1).کتاب وی

[شماره صفحه واقعی : 318]

ص: 2213


1- از معاصرین وی و کمی پس از وی که در این زمینه نوشته اند،می توان افراد زیر را نام برد:1.ابان بن تغلب بن رباح(متوفای 141)،تابعی بزرگ و صحابی برومند سه امام:علیّ بن الحسین السجاد و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق،که دارای منزلتی شامخ می باشد؛2.محمد بن السائب کلبی(متوفای 146)صاحب تاریخ و تفسیر معروف؛3.مورّج بن عمرو سدوسی(متوفای 174)؛4.علیّ بن حمزۀ کسائی(متوفای 182)از قرّاء سبعه و نحوی معروف؛5.نظر بن شمیل(متوفای 203)؛6.قطرب محمد بن المستنیر(متوفای 206)؛ 7.قرّاء یحیی بن زیاد(متوفای 207)؛نحوی و ادیب بزرگ معروف؛8.ابو عبیده معمر بن مثنّی(متوفای 210) لغوی مشهور؛9.اخفش اوسط سعید بن مسعده(متوفای 216)؛10.ابو عبید قاسم بن سلام(متوفای 223)؛ 11.ابو العباس ثعلب احمد بن یحیی بن یسار(متوفای 291)؛12.احمد بن محمد بن یزداد بن رستم(متوفای حدود سال 300)؛13.ابراهیم بن محمد نفطویه(متوفای 323)؛14.احمد بن کامل بن شجره

اکنون در دسترس است و با ضمیمۀ تحقیق دکتر عبد اللّه محمود شحاته به سال 1975 م به چاپ رسیده است.

پس از وی افراد دیگری نیز در این مسیر گام نهاده اند.به گفتۀ جلال الدین سیوطی،ابو الفرج(متوفای 597)،واعظ و محدّث و مفسر معروف و ابن دامغانی و ابو الحسین محمد بن عبد الصمد مصری و ابن فارس و دیگران،در این زمینه کتاب هایی نوشته اند؛که کتاب ابن فارس در اختیار جلال الدین سیوطی بوده و در کتاب«اتقان»از آن نقل کرده است.

عمده ترین کتاب در دست در این زمینه کتاب«وجوه و نظائر»نوشتۀ ابو الفضل حبیش بن ابراهیم تفلیسی(متوفای حدود سال 600)است.این کتاب به فارسی نگاشته شده و دکتر مهدی محقق آن را تحقیق نموده در اختیار خوانندگان قرار داده است.این کتاب در واقع، تکمیل شدۀ کتاب مقاتل ابن سلیمان است.مؤلف ابتدا به عربی بر آن افزوده سپس با اضافاتی آن را به فارسی درآورده است.خود چنین گوید:

«چون از تصنیف کتاب«بیان التصریف»بپرداختم،نگاه کردم به کتاب«وجوه القرآن»که مقاتل بن سلیمان رحمه اللّه به تازی ساخته بود بسیار کلمت را از اسماء و افعال و حروف که او شرح آن،دو وجه یا سه وجه بیان کرده بود،در کتاب تفسیر ابو الحسین ثعلبی رحمه اللّه هر کلمتی را چهار و پنج وجه موجود یافتم و بسیار کلمت را که او سه و چهار وجه گفته بود،در تفسیر ثعلبی هریک را شش و هفت وجه معنی یافتم.و بسیار کلمت را وجوه فروگذاشته بود.و نیز ترتیب کتاب نه بر طریقی نهاده بود که استخراج آن چه طلب کنند به وقت حاجت شرح وجوه آن کلمت را به زودی بیابند.پس چون احوال کتاب وی بدین صفت دیدم خواستم که در وجوه قرآن کتابی سازم کامل و مفید که آنچه در کتاب ثعلبی و تفسیر سورآبادی و تفسیر نقاش و تفسیر شاپور و تفسیر واضح و در کتاب مشکل(ابن)قتیبه و کتاب غریب القرآن عزیری در وجوه قرآن بیان کرده است،بر طریق اختصار آن جمله در کتابم موجود باشد…و بر وسع طاقت شرح وجوه هر کلمتی را به پارسی واضح بیان کردم و هر

[شماره صفحه واقعی : 319]

ص: 2214

وجهی چند آیت از قرآن به دلیل آوردم…» (1).

تعریف وجوه و نظائر

وجوه،دربارۀ محتملات معانی به کار می رود و نظائر،دربارۀ الفاظ و تعابیر.اگر در لفظ یا عبارتی چند معنا احتمال رود،این معانی را«وجوه»گویند.بدین معنا که عبارت مذکور را بتوان بر چند وجه تعبیر کرد و هر وجهی را تفسیری شمرد.نظائر در الفاظ یا تعابیر مترادفه به کار می رود و آن هنگامی است که چند لفظ(کلمه یا جمله) یک معنای تقریبی واحد را افاده کنند.این بیشتر در الفاظی یافت می شود که دارای معانی متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آن ها گاه دشوار می نماید.در قرآن از هر دو نوع فراوان یافت می شود.لذا شناخت وجوه و نظائر در قرآن یک ضرورت تفسیری به شمار می رود.

جلال الدین سیوطی در تعریف وجوه چنین گوید:«فالوجوه للفظ المشترک الذی یستعمل فی عده معان،کلفظ الأمّه.. (2)؛وجوه لفظ مشترکی را گویند که در چند معنا به کار می رود،مانند لفظ”امّت”که به سه معنا آمده:ملت،طریقت و مدّت».امّت به معنای ملت در آیۀ: «وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً (3)؛این چنین است که ما شما را ملتی میانه قرار دادیم».امّت به معنای طریقت نظیر آیۀ: «إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّهٍ وَ إِنّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ (4)؛ما پدرانمان را بر طریقتی[روشی]یافتیم و ما همان را دنبال می کنیم».امّت به معنای مدت نظیر آیۀ: «وَ قٰالَ الَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ… (5)؛و آن کس از آن دو[زندانی]که نجات یافته و پس از مدتی[یوسف را]به خاطر آورده بود، گفت…».

در تعریف نظائر گوید:«و النظائر،کالألفاظ المتواطئه…؛نظائر الفاظی را گویند که با یکدیگر هم آهنگ و همتا باشند»مانند الفاظ مترادفه که معانی آن ها یکسان یا نزدیک به هم باشند.

[شماره صفحه واقعی : 320]

ص: 2215


1- از مقدمۀ مؤلّف بر کتاب،ص 2-1.
2- الاتقان،ج 2،ص 121.
3- بقره 2:143.
4- زخرف 43:23.
5- یوسف 12:45.

وجوه محتمله در الفاظ و عبارات قرآن،به ویژه در جمله های ترکیبی-چنانچه اشارت رفت-فراوان است و تا کسی این وجوه محتمله را نداند،درست را از نادرست تشخیص نخواهد داد و بر حقیقت تفسیر آیه آگاه نخواهند شد چه پی بردن به حقیقت،به میزان تشخیص و توانایی جدایی صحیح از مستقیم بستگی دارد.به هر تقدیر در قرآن این ویژگی وجود دارد که در بسیاری از تعابیر آن راه احتمالات باز است.برای روشن شدن معنا باید راه احتمالات سدّ شود.

مولا امیر مؤمنان علیه السّلام فرموده:«القرآن حمّال ذو وجوه؛قرآن محتملات گوناگونی را پذیرا است». هریک از آیات کشش معانی مختلفی را دارد لذا باید اندیشید تا راه درست را برای رسیدن به معانی صحیح یافت.این سخن را علی علیه السّلام هنگامی به ابن عباس فرمود که خواست او را به احتجاج با خوارج روانه کند.آن گاه دستور فرمود:

«لا تخاصمهم بالقرآن،فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و یقولون…و لکن حاججهم بالسّنّه،فإنّهم لن یجدوا عنها محیصا (1)؛با قرآن با آنان درگیر نشو،زیرا قرآن معانی گوناگونی را پذیرا است،می گویی و می گویند…ولی با سنّت با آنان از در گفتگو درآی،زیرا راه چاره ای جز پذیرفتن و تسلیم شدن نخواهند داشت».ابن عباس با انجام دستور امیر مؤمنان بر خصم پیروز گردید.

ازاین رو،از قتاده بن سلیمان نقل است که گفت:«لا یکون الرجل فقیها کلّ الفقه حتی یری للقرآن وجوها کثیره؛فقیه توانا کسی است که برای قرآن وجوه محتملۀ فراوان بداند».از ابو الدرداء نیز روایت شده:«إنّک لن تفقه کلّ الفقه حتی تری للقرآن وجوها» (2).پس درک صحیح قرآن در آن است که یک مفسّر دانا تمامی وجوه محتملۀ آیات را بداند و بتواند صحیح آن را از سقیم جدا سازد.لذا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرموده است:«القرآن ذلول ذو وجوه،فاحملوه علی أحسن الوجوه (3)؛قرآن همچون شتر رام به هر طرف می توان او را برد،ولی آن را بر بهترین وجه راه برید».

[شماره صفحه واقعی : 321]

ص: 2216


1- ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج 18،ص 71، شمارۀ نامۀ 77.
2- سیوطی،الاتقان،ج 2،ص 122-121.
3- تفسیر صافی،ج 1، مقدمۀ 5،ص 21.
اقسام وجوه و نظائر

هریک از وجوه و نظائر گاه در کلمات افرادی هستند و گاه در جمله بندی های کلامی،که برای هریک از چهار دسته شواهد بسیاری در قرآن یافت می شود.برای هریک به ترتیب نمونه هایی می توان آورد:

1.وجوه محتملات معانی در کلمات افرادی؛مانند:

امّت:که در قرآن به سه معنا آمده،چنانچه یادآور شدیم.

برهان:در آیۀ «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ» (1).این برهان خدایی کدام است که یوسف را از قصد فحشا بازداشت؟در پاسخ این سؤال،هفت وجه گفته اند:

یک:حکم قطعی الهی در تحریم زنا،که عقوبت دنیوی و اخروی دارد.

دو:آنچه را که خداوند به انبیا داده از مکارم اخلاق و صفات عالیه،که از هرگونه آلودگی بپرهیزند.

سه:مقام نبوّت که مانع ارتکاب فحشا و منکر است که از مقام حکمت انبیا سرچشمه گرفته.

چهار:زلیخا در آن هنگام پارچه ای بر چهرۀ بتی که در کنار اتاق بود افکند تا جلوی او مرتکب فحشا نگردد و این عمل هشداری بود برای یوسف تا خود را از دید خداوند دور نبیند.

پنج:در سقف خانه نوشته ای پدیدار گشت و زشتی و پلیدی عمل زنا را برای یوسف روشن تر ساخت.

شش:حضرت یعقوب را در گوشۀ اتاق،مجسّم دید که انگشت به دندان گرفته به یوسف یادآور می شود تا دامن نبوّت را لکّه دار نکند.

هفت:ایمان راسخ و مقام عصمت حضرت یوسف از پیش مانع هرگونه دست یازیدن به آلودگی ها بوده است (2).

در این وجوه محتمله تنها وجه اخیر با مقام شامخ عصمت سازگار است و برخی

[شماره صفحه واقعی : 322]

ص: 2217


1- یوسف 12:24.
2- ر.ک:تفسیر فخر رازی،ج 18،ص 120-119.مجمع البیان،ج 5،ص 225.

از این وجوه با مقام منیع نبوّت سازش ندارد.

2.وجوه محتمله در رابطه با جمله های کلامی؛مانند آیۀ «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ.وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (1).این آیه مؤمنین را بر آن می دارد تا دعوت خدا و رسول را با جان و دل بپذیرند زیرا در این پذیرفتن،سعادت حیات و ارزش زندگی را در می یابند.آن گاه تهدید کرده که در صورت نپذیرفتن،دچار فاجعه ای بس بزرگ و خطرناک می شوند که آن حایل شدن خدا بین آنان و قلب هایشان است و سرانجام بازگشت همه به سوی خدا است.

جملۀ «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» از جمله عبارت هایی است که مورد گفتگو قرار گرفته،دربارۀ آن سخن بسیار گفته اند.وجوه محتمله در تفسیر و تأویل آن تا شش گفتار رسیده است.

اشاعره(پیروان مکتب ابو الحسن اشعری)این آیه را دست آویز قرار داده گمان برده اند که مقصود سلب اختیار مردم در انتخاب راه حق و باطل است،زیرا خداوند میان انسان و خواستۀ او حایل است،هر آنچه او بخواهد می شود،نه خود انسان.

فخر رازی-که اشعری است-در ذیل آیه می گوید:«کافری که خداوند ایمان او را نخواهد،نمی تواند ایمان بیاورد و مؤمنی که خداوند کفر او را نخواسته،نمی تواند کفر ورزد».آن گاه اضافه می کند:«با برهان عقلی این مطلب را ثابت کرده ایم،زیرا حالات قلب که همان عقاید و اراده و خواستۀ او است،همگی از اختیار او بیرون است،زیرا فاعل و گردانندۀ این حالات صرفا خداوند است و در دست او است» (2).

ولی اهل تحقیق در این زمینه گفته هایی دارند که ذیلا نقل می گردد:

1.یکی از سنن الهی آن است که گاه میان انسان و خواستۀ او حایلی به وجود می آید و شرایط،خلاف خواستۀ او را بر وی تحمیل می کند.

«خدا کشتی آنجا که خواهد برد و گر ناخدا جامه بر تن درد»

هر انسانی باید این احتمال را بدهد که در زندگی وی گاه نقطه عطفی به وجود می آید و او را از مسیری که انتخاب کرده منحرف می سازد.لذا نباید مؤمن به ایمان

[شماره صفحه واقعی : 323]

ص: 2218


1- انفال 8:24.
2- ر.ک:فخر رازی،تفسیر کبیر،ج 15،ص 148-147.

خود غرّه شود و عجب او را فرا گیرد و نیز نباید تبه کار از رحمت الهی مأیوس گردد.

انسان،چه مؤمن و چه گنهکار،باید میانۀ خوف و رجاء،طیّ منزل نماید و این حالت انسان را پیوسته در حالت تعادل نگاه می دارد.

2.خداوند بر همه چیز سلطه دارد و از خود انسان بر او بیشتر مسلّط است، هرگز نباید مغرور گردد که هر چه می خواهد می تواند انجام دهد،بلکه تا ارادۀ خدا در کار نباشد و اذن او نباشد،هیچ کاری انجام نمی پذیرد.

3.خداوند میان انسان و خواسته های او به وسیلۀ مرگ حایل می گردد.

4.خداوند از هر چیز نسبت به انسان نزدیک تر است «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (1)؛و ما از شاهرگ او به او نزدیک تریم».

5.حایل شدن خدا میان انسان و قلب او،کنایه از فراموش کردن خود است.

انسانی که خدا را فراموش کرده در واقع خویشتن را فراموش کرده،زیرا انسانیت را فراموش کرده است.جامعه ای که خدا در آن حاکم نباشد و او را حاضر و ناظر نداند، انسانیت از آن جامعه رخت بر می بندد و بر آن جامعه انسانیّت حکومت نمی کند، «نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ (2)؛خدا را فراموش کردند و او آنان را دچار خود فراموشی کرد» (3).

6.کنایه از مجموع این معانی است،چنانچه علامه طباطبایی اختیار فرموده اند (4).

3.نظائر در کلمات افرادی،مانند قلب و فؤاد که هر دو لفظ معنای دل دارند و مقصود شخصیّت واقعی و باطنی انسان است.مانند این دو آیه:

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (5)؛روح الأمین[جبرئیل]آن را بر دلت نازل کرد تا از[جملۀ هشدار]دهندگان باشی».

«کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً (6)؛این گونه[ما آن را به تدریج نازل کردیم]تا

[شماره صفحه واقعی : 324]

ص: 2219


1- ق 50:16.
2- حشر 59:19.
3- این معنا از دقّت بیشتری برخوردار است و با سیاق آیه بهتر سازگار می باشد.در جای خود(التمهید ج 3، ص 245)همین معنا را ترجیح داده ایم.
4- ر.ک:التمهید،ج 3،ص 256-239.
5- شعراء 26:194-193.
6- فرقان 25:32.

قلبت را به وسیلۀ آن استوار گردانیم،و آن را به آرامی خواندیم».

همچنین قلب و عقل و لبّ،هر سه یک معنا دارند:نیروی إدراک و اندیشیدن.

چنانچه در آیات زیر است:

«إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)؛قطعا در این [عقوبت ها]برای هر صاحب دل و[اندیشه]و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است».

«وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ (2)؛و گویند:اگر شنیده[و پذیرفته]بودیم یا تعقّل[و درک]کرده بودیم،در[میان]دوزخیان نبودیم».

«إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ (3)؛قطعا در این[گونه دگرگونی]ها برای صاحبان خرد عبرتی است».همچنین علم و عقل و رأی و أبصر و نظر و فهم و فقه و فکّر و أیقن و تذکّر و وعی تمامی این الفاظ معنای آگاه شدن و دانستن را می دهد.چنان که در این آیات آمده است:

«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً (4)؛و بگو:پروردگارا!بر دانشم بیفزای». «یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (5)؛نشانه ها را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کند». «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (6)؛بی گمان در این[امور]برای مردمی که آگاهند دلایل[روشنی] است». «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرٰاهُ قَرِیباً (7)؛آنان[عذاب]را دور می دانند و[ما]نزدیکش می دانیم». «وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (8)؛و آنان را بنگر که به زودی با دیدۀ بصیرت بنگرند[-آگاه خواهند شد]». «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (9)؛آیا در زمین سیر و سفر نمی کنند تا به سرانجام پیشینیان آگاهی یابند؟».

«فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَیْمٰانَ وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً (10)؛پس آن[داوری]را به سلیمان فهماندیم[-آگاه ساختیم]و به هریک[از داود و سلیمان]حکمت و دانش عطا کردیم». «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسٰانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی (11)؛و از زبانم گره بگشای[تا]سخنم را

[شماره صفحه واقعی : 325]

ص: 2220


1- ق 50:37.
2- ملک 67:10.
3- زمر 39:21.
4- طه 20:114.
5- یونس 10:5.
6- رعد 13:4.
7- معارج 70:7-6.
8- صافّات 37:175.
9- یوسف 12:109.
10- انبیا 21:79.
11- طه 20:27-28.

بفهمند». «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (1)؛به راستی در این[زندگی زنبوران]برای مردمی که می اندیشند نشانۀ[قدرت الهی]است». «قَدْ بَیَّنَّا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (2)؛ما نشانه ها را برای گروهی که یقین[و آگاهی]دارند روشن گردانیده ایم». «إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (3)؛تنها خردمندانند که می دانند». «لِنَجْعَلَهٰا لَکُمْ تَذْکِرَهً وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَهٌ (4)؛تا آن را مایۀ اندرزتان گردانیم و گوش نگهدارندۀ اندرز آن را فرا گیرد».

4.نظائر در جمله های ترکیبی مانند: طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ، خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ، قلوبهم فی غلف، صَرَفَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ، أَعْیُنُهُمْ فِی غِطٰاءٍ، وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَهٌ، أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ، فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ… و غیره که تمامی این تعابیر یک معنا را می رساند:

کج اندیشی و کج بینی و کج روی که بر خلاف فطرت انجام گرفته است.ذیلا نمونه هایی ذکر می گردد:

طبع: «وَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (5)؛و خدا بر دل های شان[وازدگان از جنگ]مهر نهاد،در نتیجه آنان نمی فهمند». «أُولٰئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ (6)؛آنان(-کافران)کسانی اند که خدا بر دل ها و گوش و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند». «أُولٰئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ (7)؛اینان[-منافقان]همان ها هستند که خدا بر دل های شان مهر نهاده است و از هوس های خود پیروی کرده اند». «وَ طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (8)؛و بر دل های شان مهر زده شده است،در نتیجه قدرت درک ندارند».

ختم: «خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَهٌ (9)؛خداوند بر دل های آنان و بر شنوایی ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده ای است(یعنی آنان را در کج بینی و کج اندیشی قرار داده است)». «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ

[شماره صفحه واقعی : 326]

ص: 2221


1- نحل 16:69.
2- بقره 2:118.
3- رعد 13:19.
4- حاقّه 69:12.
5- توبه 9:93.
6- نحل 16:108.
7- محمد 47:16.
8- توبه 9:87.
9- بقره 2:7.

[شماره صفحه واقعی : 327]

ص: 2222

غشاء: «وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَهٌ.. (1)؛و بر دیدگانشان پرده ای است…». «وَ جَعَلَ عَلیٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَهً (2)؛و بر دیده اش پرده نهاده است».

زیغ: «فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ (3)؛پس چون[قوم موسی از حق]برگشتند خدا دل های شان را برگردانید و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند». «رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً (4)؛پروردگارا!پس از آنکه ما را هدایت کردی دل هایمان را دست خوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتی بر ما ارزانی دار». «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَهِ (5)؛ اما کسانی که در دل های شان انحراف[-کج روی]است برای فتنه جویی و طلب تأویل آن[به دلخواه خود]از متشابه آن پیروی می کنند».

مرض: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً… (6)؛در دل های شان مرضی است[که درک ندارند]و خدا بر مرضشان افزود…». «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (7)؛می بینی کسانی را که در دل های شان بیماری است». «وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ… (8)؛و اما کسانی که در دل های شان بیماری[کج بینی و بی خردی]است پلیدی بر پلیدی شان افزود…». «أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا… (9)؛آیا در دل های شان مرضی است یا در تردید هستند…». «لِیَجْعَلَ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ فِتْنَهً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (10)؛تا آنچه را شیطان القا می کند،برای کسانی که در دل های شان بیماری است آزمایشی گرداند».

تمامی این تعابیر حاکی از یک حقیقت است و آن انحراف در فکر و اندیشه و عقیده است،که بر اثر عناد و لجاج و اصرار بر جهالت بر ایشان حاصل گردیده است و از آن دست بردار نیستند.لذا همۀ این تعابیر بر آنان صادق است:طبع علی قلبه.ختم

[شماره صفحه واقعی : 328]

ص: 2223


1- بقره 2:7.
2- جاثیه 45:23.
3- صفّ 61:5.
4- آل عمران 3:8.
5- آل عمران 3:7.
6- بقره 2:10.
7- مائده 5:52.
8- توبه 9:125.
9- نور 24:50.
10- حج 22:53.

قلبه.قلوبهم غلف.صرف قلبه.قلبه فی غطاء.فی غشاء.زاغ قلبه.مرض قلبه.أضلّه اللّه علی علم.

لغات غریبه

آیا در قرآن لغات غریبه وجود دارد؟مقصود از لغات غریبه،الفاظ و کلمات نامأنوسی است که شنیدن آن بر طبع گران می آید و وجود آن در کلام موجب خلل در فصاحت می گردد.چنین الفاظ غریبی هرگز در قرآن نبوده و در شأن قرآن نمی باشد،زیرا قرآن در بالاترین مرتبۀ فصاحت قرار دارد و هیچ گاه کلمات غریبه در آن به کار نرفته است.آری،غرابت معنای دیگری نیز دارد که در قرآن به کار رفته است:غرابت در عرف محلّی.قرآن-احیانا-الفاظ و کلماتی را مورد استعمال قرار داده که برای بیشتر عرف محلّی تازگی داشته،معنای آن بر آنان چندان روشن نبوده است،زیرا قرآن از لغات تمامی قبایل عرب استفاده کرده،و حتی برخی کلمات را که ریشه های آن از غیر عرب گرفته شده به کار برده است؛که بعضا معانی آن ها برای فرد فرد عرب روشن نبوده است.

قرآن گاه برخی کلمات شیوا را که مورد استعمال قبایل مختلف عرب بوده به کار برده است،گرچه این کلمات احیانا برای دیگر قبایل تازگی داشته و نامأنوس می نموده است.غریب بدین معنا در قرآن وجود دارد و به فصاحت آن خللی نمی رساند.

قبایل عرب همان گونه که در امور سیاسی و نظامی و اجتماعی و نیز اقتصادی و فرهنگی از هم پراکنده بودند،از لحاظ زبان و لغت نیز از هم جدا بودند و در حالت پراکندگی به سر می بردند.بسیاری از کلمات و اصطلاحات در میان برخی قبایل رواج داشته که قبایل دیگر از آن بی خبر بودند.قرآن از تمامی این لغات بهره جسته و مناسب ترین کلمات را از هر قبیله انتخاب کرده و به کار برده است و از این راه یک نوع آگاهی عمومی در دسترس تمامی عرب قرار داده و خود خدمت فرهنگی،ادبی و لغوی به عرب نموده،وحدت لغت در میان عرب ایجاد نموده است.لذا نه فقط استعمال این گونه الفاظ به فصاحت قرآن خللی نمی رساند،بلکه یک گونه شیوۀ

[شماره صفحه واقعی : 329]

ص: 2224

ادبی و فرهنگی فراگیر ایجاد کرده که عرب از ایجاد آن عاجز بوده است.اینک به نمونه هایی ازاین گونه لغات قبایلی می پردازیم.

لغات قبایل

در این زمینه،ابو القاسم محمد بن عبد اللّه رساله ای نوشته به نام«اللغات»و لغات قبایل عربی را که در قرآن آمده،بر حسب ترتیب سوره ها یادآور شده است.در این رساله لغاتی از 30 قبیلۀ معروف عرب که در قرآن به کار رفته،آورده است و نیز لغاتی از شهرهای مختلف عربی و دیگر ملت های مجاور عرب،که مجموعا رسالۀ لطیفی است و در نوع خود بی نظیر (1).

قبایلی را که از آن ها یاد می کند عبارتند از:1.أزد شنوءه؛2.أشعریون؛3.أنمار؛ 4.اوس؛5.بنو حنیفه؛6.بنو عامر 7.تغلب؛8.تمیم؛9.ثقیف؛10.جذام؛ 11.جرهم؛12.حمیر؛13.خثعم؛14.خزاعه؛15.سعد العشیره؛16.سلیم؛ 17.طیّ؛18.عذره؛19.عماره؛20.عسّان؛21.قریش؛22.قیس؛23.کنانه؛ 24.کنده؛25.لخم؛26.مزینه؛27.هذیل؛28.همدان؛29.هوازن؛30.یمامه.

از شهرهایی که نام می برد:1.حجاز؛2.حضرموت؛3.سبأ؛4.عمان؛5.مدین؛ 6.یمامه؛7.یمن.

از ملتهای مجاور:1.احباش؛2.فرس؛3.روم؛4.قبط؛5.انباط؛6.سریان؛ 7.عبرانیون؛8.بربر.

جلال الدین سیوطی این رساله را در کتاب الاتقان خود خلاصه نموده که نمونه هایی از آن نقل می گردد:

از لغت کنانه:1.شطره:تلقاءه(بقره 2:144)؛2.خلاق:نصیب (آل عمران 3:77)؛3.یعزب:یعیب(یونس 10:61)؛4.دحورا:طردا(صافات 37:9)؛5.کنود:کفور(عادیات 100:6)؛

[شماره صفحه واقعی : 330]

ص: 2225


1- این رساله در حاشیۀ تفسیر جلالین،ج 1،ابتدا از ص 124 چاپ شده (دار احیاء الکتب العربیه-مصر)،و نیز مستقلا به نام«اللغات فی القرآن»به تحقیق دکتر صلاح الدین المنجد چاپ شده(چاپ سوم دار الکتاب الجدید-بیروت).جلال الدین سیوطی در دو جای کتاب«الاتقان»از آن نام می برد:چاپ جدید،ج 1،ص 19 و 91.و آن را تلخیص می نماید.

از لغت هذیل:1.رجز:عذاب(مدثّر 74:5)؛2.صلدا:نقیا(بقره 2:264)؛3.

مدرارا:متتابعا(انعام 6:6)؛4.فرقانا:مخرجا(انبیا 21:48)؛5.عیله:فاقه(توبه 9:28)؛6.ولیجه:بطانه(توبه 9:16)؛7.أجداث:قبور(یس 36:51)؛8.ذنوبا:

عذابا(ذاریات 51:59)؛9.دسر:مسامیر(قمر 54:13)؛10.واجفه:خائفه (نازعات 79:8)؛11.مسغبه:مجاعه(بلد 90:14)؛ از لغت حمیر:1.سقایه:اناء(یوسف 12:70)؛2.مسنون:منتن(حجر 15:26)؛ 3.صرح:بیت(نمل 27:43)؛4.وبیلا:شدیدا(مزّمّل 73:16)؛ از لغت جرهم:1.محسور:منقطع(اسراء 17:29)؛2.حدب:جانب(انبیا 21:96)؛3.و دق:مطر(نور 24:43)؛4.ینسلون:یخرجون(انبیا 21:96)؛5.حبک:

طرائق(ذاریات 51:7) (1).

واژه های غیر عربی

در لغت عرب واژه هایی وجود دارد که ریشۀ عربی ندارند و از لغت های مجاور گرفته شده است،و این یک امر طبیعی به شمار می رود و در تمامی زبان های زنده و گذشته بر اثر مجاورت و رفت و آمدها،لغات نیز دادوستد می شدند.

البته شکل واژه های اجنبی همواره با تغییراتی مواجه می شده است و به مرور زمان رنگ و بوی لغت میزبان را به خود می گرفته و هم ساز آن لغت می گردیده است (2).به این گونه تغییرات در واژه های بی گانه اصطلاحا«معرّب»- عربی شده-می گویند.در این زمینه کتاب های فراوانی نوشته شده؛از جمله به کتاب«المعرّب»نوشتۀ ابو منصور جوالیقی،موهوب بن احمد بن محمد (متوفای 540)می توان اشاره کرد.این کتاب بیشتر به واژه های فارسی تعریب شده پرداخته و این گونه کلمات را در اشعار اصیل عربی آورده است.اخیرا این گونه واژه های واردشده را«دخیل»-داخل شده-گویند و در المنجد،این اصطلاح زیاد به کار رفته است.در این مورد گفته می شود:«و الکلمه من الدخیل؛این کلمه از کلمات

[شماره صفحه واقعی : 331]

ص: 2226


1- برای مزید اطلاع به«الاتقان»،ج 2،ص 104-89،نوع 37،و نیز التمهید،ج 5،ص 130-108 رجوع کنید.
2- مانند:لجام:دهانۀ اسب،که در اصل لگام بوده.جناح:که در اصل گناه بوده.دیباج:دیبا.فالوذج:پالوده.

داخل شده در زبان عرب است».

وارد شدن واژه های دیگر در هر لغت و در هر زبانی یک امر طبیعی است و هرگز به عنوان عیب یا نقص شمرده نمی شود.وجود این گونه لغات به خالص بودن آن زبان یا آن لغت نیز صدمه ای وارد نمی سازد،یعنی زبان عربی،عربی است گرچه برخی لغات غیر عربی-که رنگ و بوی عربی به خود گرفته-در آن یافت شود،زیرا لغت تازه وارد تا خلق و خوی آن زبان را به خود نگیرد،امکان کاربرد نمی یابد.لذا استعمال چنین الفاظ و کلمات غیر عربی،به عربی بودن کلام،چه شعر و چه نثر، خللی وارد نمی آورد و این شیوه-استفاده از کلمات اجنبی-در اشعار قدیم عربی و گفته های اصیل پیش از اسلام،متعارف بوده و عیب و نقصی شمرده نمی شده است (1)،بلکه در هیچ لغتی به کار نگرفتن لغات غیر شرط نیست.حتی در اثری مانند شاهنامۀ فردوسی که سعی بر آن بوده تا صرفا واژه های فارسی به کار رود،بسیاری از واژه های آن ریشۀ فارسی ندارند،بلکه ریشۀ عربی و ترکی و غیره داشته و در عین حال فارسی کامل به شمار می روند.

قرآن نیز که یک سخن عربی کامل است،از این جهت جدا نیست.واژه های غیر عربی-که ریشۀ عربی ندارند ولی شکل عربی به خود گرفته و معرّب گردیده-در آن وجود دارد.در این زمینه بالخصوص نیز کتاب هایی نوشته شده؛از جمله کتاب «المهذّب فیما وقع فی القرآن من المعرّب»نوشتۀ جلال الدین سیوطی،که خلاصه ای از آن را در«الاتقان»آورده است.لذا جای تردید نیست که قرآن کلام عربی است و از جهت عربی بودن در سر حدّ کمال است و هرگز کسی یا گروهی در عربیت آن شک نبرده است.قرآن تصریح دارد:

«إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (2). «وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» (3). «کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» (4). «وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا» (5). «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» (6). «وَ هٰذٰا

[شماره صفحه واقعی : 332]

ص: 2227


1- به کتاب«المعرب»جوالیقی مراجعه شود.
2- یوسف 12:2.
3- طه 20:113.
4- فصّلت 41:3.
5- شوری 42:7.
6- شعراء 26:195-193.

لِسٰانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (1)و آیات دیگر که صراحتا قرآن را عربی معرّفی می کند.

برخی بر این باورند که هرگز در قرآن کلمات غیر عربی-گرچه معرّب شده باشد- به کار نرفته است.ابو عبیده گوید:« هرکس گمان برد در قرآن الفاظ غیر عربی آمده، سخن سنگینی گفته است».ابن جریر طبری گوید:«آنچه گمان می رود از دیگر زبان ها در قرآن آمده،از باب”توارد لغتین”می باشد که هر دو لغت یک لفظ را وضع کرده اند،آن گاه گمان برده شده که یکی از دو زبان از دیگری گرفته است».

برخی میانه رفته گویند:عرب قدیم را پیش از اسلام،رفت و آمدهایی با ملت ها بوده،آن گاه برخی واژه ها را با خود آورده،مختصر تغییری در آن داده اند و در اشعار و سخنان خود به کار برده اند،لذا رنگ و بوی عربی کامل به خود گرفته است و اگر در قرآن یافت شود،عربی محض و اصیل شمرده می شود.ابو عبیده قاسم بن سلام بر همین عقیده است.خلاصه این گونه کلمات که در قرآن یافت می شود و گمان برده اند غیر عربی است،در واقع اصالت عربی دارد و عرب قدیم آن را به کار برده و رنگ عربی بدان داده است.

دیگران گویند:اساسا وجود برخی کلمات غیر عربی-گرچه تغییری نیافته باشد -زیانی به عربی بودن کلام نمی رساند،زیرا مقصود شیوه و اسلوب کلام عربی است و همین اندازه در عربی بودن کلام کفایت می کند و ناگزیر هر زبانی از برخی واژه های وارده به کار می برد.جلال الدین سیوطی گوید:«قول صحیح همین است و ابو میسرۀ تابعی بر این باور بوده که در قرآن از همۀ زبان های مجاور وجود دارد.این مطلب از سعید بن جبیر و وهب بن منبّه نیز نقل شده است».

اینک برخی واژه های غیر عربی که با دگرگونی معرّب شده و در قرآن آمده است:

اباریق،جمع ابریق،معرّب:آب ریز.

أکواب،جمع کوب:فنجان،کوزه. «یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ» (2).

أرائک،جمع أریکه:تخت. «هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِی ظِلاٰلٍ عَلَی الْأَرٰائِکِ مُتَّکِؤُنَ» (3).

تنّور،جوالیقی و ثعالبی گفته اند:فارسی معرّب است. «وَ فٰارَ التَّنُّورُ» (4).

[شماره صفحه واقعی : 333]

ص: 2228


1- نحل 16:103.
2- واقعه 56:18-17.
3- یس 36:56.
4- هود.11:40.

جناح،معرّب گناه. «فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا» (1).

سجّیل،اصل آن:سنگ گل-کلوخ. «تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ» (2).

سرادق،معرّب:سرادر،درسرا،سراپرده. «أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا» (3).

سرابیل،جمع سربال:شلوار. «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» (4).

مسجد که برخی آن را معرّب مزگت دانسته اند که به معنای معبد یا عبادتگاه است (5).

حروف مقطّعه

در ابتدای 29 سوره از سوره های قرآن،یک یا چند حرف از حروف الفبا وجود دارد،که مجموعا 78 حرف است که با حذف مکررات،14 حرف می شود.یعنی نصف حروف هجاء که 28 حرف است.این حروف(واقع در اوایل سوره ها)را «حروف مقطّعه»گویند.یعنی حروفی که پیش هم چیده شده اند اما کلمه ای را تشکیل نداده اند.اگرچه در کتابت سرهم نوشته شوند،ولی در قرائت،جدا از هم خوانده می شوند،مانند«ا ل م ص».مجموع حروف چهارده گانه عبارتند از:(أ.ح.ر.

س.ص.ط.ع.ق.ک.ل.م.ن.ه.ی).بدر الدین زرکشی گوید:«از ترکیب این حروف می توان این جمله را ساخت:«نصّ حکیم قاطع له سرّ».فیض کاشانی جملۀ«صراط علیّ حقّ نمسکه»را ساخته است.سوره هایی که در ابتدای آن ها حروف مقطعه قرار دارند عبارتند از:

ردیف/سوره/حروف مقطعه /1بقره/الم/ /2آل عمران/الم /3اعراف/المص /4یونس/الر /5هود/الر /6یوسف/الر /7رعد/المر /8ابراهیم/الر

[شماره صفحه واقعی : 334]

ص: 2229


1- بقره 2:158.
2- فیل 105:4.
3- کهف 18:29.
4- نحل 16:81.
5- ر.ک:ابو ریحان بیرونی،مقدمۀ«التفهیم».ص قف.

ردیف/سوره/حروف مقطعه /9حجر/الر /10مریم/کهیعص /11طه/طه /12شعراء/طسم /13نمل/طس /14قصص/طسم /15عنکبوت/الم /16روم/الم /17لقمان/الم /18سجده/الم /19یس/یس /20ص/ص /21غافر/حم /22فصّلت/حم /23شوری/حم عسق /24زخرف/حم /25دخان/حم /26جاثیه/حم /27احقاف/حم /28ق/ق /29قلم/ن

نظریّه های مختلف دربارۀ حروف مقطعه

دربارۀ حروف مقطعه سخن بسیار گفته شده و آرا و نظریات گوناگونی ارائه گردیده است.شاید بیش از بیست نظریه،چنانچه فخر رازی در تفسیر خود گرد آورده است،در این زمینه وجود دارد.ولی زیربنای اساسی این گفته ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

1.حروف مقطعه از متشابهات قرآن می باشد که هرگز قابل حلّ نبوده و از جملۀ مجهولات مطلق است و راه علم به آن،کاملا بر مردم بسته است.از ابو عمرو عامر بن شرحبیل شعبی تابعی مشهور(متوفای 104)نقل شده که گفته:«به ظاهر آن ایمان داریم و علم به آن را به خدا وامی گذاریم».

ولی اهل کلام این باور را مورد نکوهش قرار داده،جهل مطلق را به گونه ای که حتی پیامبر و دیگر اولیاء الهی از آن بی خبر باشند،در هیچ کجای قرآن نمی پذیرند.

زیرا چگونه ممکن است در کتابی که با وصف«مبین؛آشکار»آراسته شده،چیزی یافت شود که کاملا رو پنهان داشته است.خداوند می فرماید: «کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (1)؛[این]کتابی مبارک است که آن را بر تو نازل کرده ایم تا[دربارۀ]آیات آن بیندیشند و خردمندان پند گیرند».

[شماره صفحه واقعی : 335]

ص: 2230


1- ص 38:29.

آری اگر مقصود بسته بودن راه علم بر عامّه است که اهل دقّت و نظر نیستند، شامل اولیای مخلص خداوند نمی گردد.در این صورت فرض عوض می شود و نظریّۀ دوّم به شرح زیر پدید می آید.

2.رموزی هستند میان خدا و رسول،که جز اولیای مقرّب الهی کسی به آن راه ندارد. «لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (1)؛جز پاک شدگان به آن دسترسی ندارند».

ارباب ذوق گفته اند:سخن گفتن با رمز و اشارت شیوۀ أحباب است،که در راه و روش دوستی به کار برند.حبیب را بر آن آگاه و رقیب را از آن بی گانه می دارند.«میان عاشق و معشوق رمزی است،چه داند آن که اشتر می چراند».سیّد رضی الدین ابن طاووس(متوفای 664)از کتاب«حقائق التفسیر»نوشتۀ ابو عبد الرحمن محمد بن الحسین سلمی(متوفای 412)روایتی از امام جعفر بن محمد صادق علیهما السّلام آورده،که فرموده است:«الم،رمز و اشارتی است میان خدا و حبیب او محمد صلّی اللّه علیه و آله،خواسته تا کسی جز او بر آن آگاه نگردد.آن را به صورت حروف درآورده تا آن رموز را از چشم اغیار دور نگاه دارد و تنها بر دوست روشن و ظاهر سازد» (2).علاّمۀ بلاغی گوید:

«جای شگفتی نیست که در قرآن گفتگوهای رمزی و اشارت به اسرار خصوصی باشد که تنها با رسول گرامی و امنای وحی انجام گرفته باشد» (3).ابن بابویه ابو جعفر صدوق(متوفای 381)گوید:«دیگر سبب در فروفرستادن اوایل برخی سوره ها به حروف مقطعه آن است که شناخت آن ها ویژۀ اهل عصمت و طهارت باشد تا به وسیلۀ آن ها دلیل ها اقامه کنند و معجزات بر دست آنان ظاهر گردد و اگر شناخت آن برای همه میسّر بود، هرآینه بر خلاف حکمت و موجب فساد در تدبیر شمرده می شد» (4).

بیشتر اهل نظر بر همین راه رفته اند؛حروف مقطعه را رمز و اشارتی می دانند که جز اولیای مقرب،کسی را بدان راه نیست.در میان عرب نیز چنین شیوه ای وجود داشته که با رمز و اشارت سخن می گفتند (5).شرح و تفسیر آن را در جای خود

[شماره صفحه واقعی : 336]

ص: 2231


1- واقعه 56:79.
2- ابن طاووس،کتاب سعد السعود.ط نجف ص 217.
3- آلاء الرحمن،ج 1،ص 64.
4- غفاری،کمال الدین،ج 2،ص 640.
5- ر.ک:التمهید،ج 5،ص 315-310 و نیز المیزان،ج 18،ص 9.

آورده ایم.

3.این حروف صرفا حروف مجرده هستند با همان خاصیّت آوائی که دارند، چیزی جز آن در بر ندارند؛نه رمز و اشاره اند و نه معنایی جز خاصیّت آوائی دارند.

آری حکمت آوردن این حروف در اوایل این سوره ها از محدودۀ ألفاظ و أصوات تجاوز نمی کند.

زمخشری گوید:«این چهارده حرف-که نصف حروف هجا هستند-کاملا نیمی از صفات حروف را دارا هستند:نیمی از حروف«مهموسه»:«ص.ک.ه.س.ح»و نیمی از حروف«مجهوره»:«أ.ل.م.ر.ع.ط.ق.ی.ن»و نیمی از حروف«شدیده»:

«أ.ک.ط.ق»و نیمی از حروف«رخوه»:«ل.م.ر.ص.ه.ع.س.ح.ی.ن»و نیمی از حروف«مطبقه»:«ص.ط»و نیمی از حروف«منفتحه»:«أ.ل.م.ر.ک.ه.ع.س.ح.

ق.ی.ن»و نیمی از حروف«مستعلیه»:«ق.ص.ط»و نیمی از حروف«منخفضه»:

«أ.ل.م.ر.ک.ه.ی.ع.س.ح.ن»و نیمی از حروف«قلقله»:«ق.ط»…سپس گوید:

«چه بزرگ است خداوندی که حکمتش در هر چیزی دقّت نشان داده است» (1).

برخی گفته اند:از آن جهت نصف حروف الفبا را آورده تا به عرب بگوید اگر راست می گویید که این کلام بشر است و از همین حروف ترکیب یافته،پس شما نصف حروف دیگر را بیفزایید و سخنی این چنین بیاورید.بدر الدین زرکشی این قول را از قاضی ابو بکر باقلانی نقل می کند.سپس می گوید:«این حروف به گونه های مختلف آورده شده است:«کاف و نون»بیش از یک بار نیامده.«عین و یاء و هاء و قاف»دو بار.«صاد»سه بار.«طاء»چهار بار.«سین»پنج بار.«راء»شش بار.«حاء» هفت بار.«الف و لام»سیزده بار.«میم»هفده بار».زرکشی اضافه می کند:«یکی از اسرار دقیق این حروف،آن که هر سوره بیشترین کلمات آن با همان حرفی که در ابتدای آن واقع شده،ترکیب یافته است.مثلا سورۀ«ق»بیشترین کلمات مشتمل بر حرف«قاف»را داراست؛مانند:قول.قرب.تلقی.رقیب.سابق.قرین.القا.تقدم.

متّقین.قلب.قرن.تنقیب.قتل.تشقّق.بسوق.رزق.قوم…و امثال آن،و این خود

[شماره صفحه واقعی : 337]

ص: 2232


1- تفسیر کشاف،ج 1،ص 31-29 با کمی اختصار.البته برخی صفات را فروگذار کرده که در پاورقی تفسیر تکمیل شده و ما آن را به طور کامل در التمهید،ج 5،ص 306 آورده ایم.

نکته ای است نهفته در پس پردۀ این حروف.نکتۀ دیگری که در سایۀ این حروف خفته؛معانی وارده در این سوره ها است؛مثلا در سورۀ قاف،معانی وجود دارد که با حرف قاف تناسب دارند،مانند:شدّت.جهر.قلقله.انفتاح.همچنین در سورۀ«ص» که مشتمل بر چند خصومت است:خصومت کفار با پیامبر اسلام،خصومت نزد داود،خصومت اهل جهنم،خصومت در ملأ أعلی بر سر علم و خصومت ابلیس.

در سورۀ قلم نیز،آخرین حروف آیات آن بر«ن»است و کلمات آن بیشتر با نون می باشد».زرکشی همچنین می گوید:«سوره هایی که با دو حرف یا بیشتر آغاز شده،همین رابطه را با کلمات و معانی هر سوره دارند».اضافه می کند:«این از جهت لفظی این حروف است و چه بسا از جهات معنوی اسرار بزرگی در آن نهفته باشد» (1).

جلال الدین سیوطی می گوید:«هر سوره که به یک یا چند حرف از این حروف آغاز شده،بیشتر کلمات و حروف آن،از همان حرف تشکیل شده است.لذا هر سوره همان حرفی که در آغاز دارد،خورند او است.و اگر«ق»را جای«ن»یا بالعکس قرار دهیم خورند آن نیست.سورۀ«ق»بیشترین کلمات آن با حرف قاف ترکیب یافته است.همچنین حرف«راء»در سورۀ یونس که در بیش از 200 کلمه واقع گردیده،با این حرف آغاز شده است.سورۀ اعراف که«ص»بر«أ.ل.م»اضافه شده،بدین سبب است که کلمات مشتمل بر حرف صاد در این سوره بسیار است» (2).

برخی گفته اند آوای این حروف در آن روزگار هنگام تلاوت قرآن موجب جلب توجّه حاضرین بوده تا به قرآن گوش فرا دهند،زیرا معاندین پیوسته در این صدد بودند که سر و صدا ایجاد کنند تا نوای قرآن به گوش رهگذران عرب نرسد: «لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (3)؛به این قرآن گوش فرا ندهید و سخن بیهوده در آن اندازید،باشد تا پیروز شوید».

برخی آن را سوگند گرفته اند.خداوند به این حروف سوگند خورده است،مانند

[شماره صفحه واقعی : 338]

ص: 2233


1- زرکشی،البرهان،ج 1،ص 169-167.
2- سیوطی،معترک الأقران،ج 1،ص 71.
3- فصّلت 41:26.

دیگر اشیا که مورد سوگند خدا قرار گرفته است:تین،زیتون،شهر مکه و غیره،زیرا سوگند خوردن به حروف به جهت آن است که اصل کلام در تمامی زبان ها بر پایۀ این حروف است.

علاّمه طباطبایی در تفسیر سورۀ شوری دربارۀ این حروف فرموده:«چنانچه در سوره هایی که به حروف مقطعه افتتاح شده تدبّر شود؛مانند«الم»ها،«الر»ها، «طس»ها و«حم»ها، هرآینه می یابی که این سوره ها از حیث محتوا مشابه یکدیگرند،سیاق آن ها یکنواخت است.لذا ممکن است حدس زده شود که میان این حروف و محتوای سوره های مربوطه رابطه ای وجود دارد.مثلا سورۀ اعراف به «المص»مصدّر گشته،شاید جامع بین محتوای سوره های«الم»و سورۀ«ص»باشد.

سورۀ رعد که مصدّر به«المر»گشته،شاید جامع محتوای سوره های«الم»و سورۀ «ص»باشد.همچنین سورۀ رعد که مصدّر به«المر»گشته شاید جامع بین محتوای سوره های«الم»و سوره های«الر»باشد و…لذا چنین استفاده می شود که این حروف رموز و اشارت هایی باشند میان خدا و رسول،که از دید ما پنهان است و بیش از این نحو ارتباط،چیزی از آن نمی دانیم.باشد که دیگران بیشتر و بهتر از آن دریابند.شاید به همین معنا اشارت باشد آنجا که مولا امیر مؤمنان علیه السّلام فرموده:«هر کتاب گزیده ای دارد و گزیدۀ این کتاب(قرآن)حروف الفبایی است که در آغاز سوره ها واقع گردیده است» (1).

رأی مختار همان اشارات رمزی است.یعنی این حروف مشتمل بر اسراری است که میان خدا و رسول بوده و امنای وحی بر آن آگاهند و اگر امکان داشت دیگران از آن آگاهی یابند،از آغاز به صورت رمز در نمی آمد.

آری امکان دارد آثار و فوایدی بر آن حروف مترتب باشد،از قبیل آنچه زمخشری و زرکشی گفته اند و اخیرا علامۀ طباطبایی به آن اشارت فرمود.شاید این برداشت ها نمودی باشد از آنچه در این حروف نهفته است.باشد تا دیگران در آینده فواید ارزنده تری از آن دریابند.لذا هر چه باشد،این حروف یکی از موارد

[شماره صفحه واقعی : 339]

ص: 2234


1- ر.ک:المیزان،ج 18،ص 6.

معجزه آسای قرآن به شمار می آید،که اسرار بزرگی را برای همیشه،در بر خواهد داشت.

استفاده از رایانه دربارۀ حروف مقطعه

اخیرا یکی از دانشمندان مصری مقیم آمریکا(دکتر رشاد خلیفه)سعی کرده از رایانه دربارۀ حلّ رموز«حروف مقطعه»استفاده کند و به گمان خود به نتیجه هایی رسیده است.مجلۀ«آخر ساعه»مصر(شمارۀ 1996-24 نوامبر 1973-20 ذو حجه 1392)شرحی از کار وی نگاشته که اجمالی از آن به شرح زیر است:

«با تغذیۀ رایانه تمامی حروف قرآن را در مدت دو سال مورد بررسی قرار داده و با گرفتن آمارهای متعدد،چنین به دست آورده که حروف واقع در اوایل سوره ها، بیشترین حروف واقع شده در آن سوره ها است.مثلا حرف قاف در سورۀ«ق» بالاترین آمار حروف آن سوره را تشکیل می دهد و حتی بالاترین آمار را در این سوره بر سایر سوره ها نشان می دهد.یعنی نسبت حرف قاف در این سوره از نسبت آن در سایر سوره ها هم بالاتر است؛و همچنین حرف صاد در سورۀ«ص»بالاترین آمار را در این سوره و سایر سوره ها نشان می دهد و نیز حرف نون در سورۀ«قلم»بالاترین آمار را در این سوره و سایر سوره ها نشان می دهد؛جز یک سوره(سورۀ حجر)که رقم«ن»در این سوره بالاتر از سورۀ«قلم»است.ولی چون در ابتدای سورۀ«حجر» حروف«الر»واقع شده و این سوره با چهار سورۀ دیگر(یونس،هود،یوسف و ابراهیم)که در ابتدای آن ها نیز«الر»واقع شده،مشابه است؛اگر مجموع پنج سوره را یک سوره فرض کنیم و یکجا حساب کنیم،می بینیم که نسبت حرف«ن»در سورۀ«قلم»از نسبت آن در این پنج سوره-روی هم رفته-بیشتر است.در سوره هایی که با دو حرف آغاز شده مانند سورۀ«طه»مشاهده می کنیم که نسبت این دو حرف در این سوره بالاترین آمار را نشان می دهد».

اضافه می کند:«ولی رایانه در مقابل«حم»اندکی توقف نموده است.این دو حرف در ابتدای هفت سوره واقع شده(غافر،فصّلت،شوری،زخرف،دخان، جاثیه و احقاف).نسبت برتری این دو حرف نه فقط در این هفت سوره مراعات

[شماره صفحه واقعی : 340]

ص: 2235

شده بلکه در تمامی سوره های مکی(86 سوره)مشاهده می شود.یعنی تمامی سوره های مکی را که 86 سوره اند باید یکجا به حساب آورد،آن گاه برتری و بالاترین رقم این دو حرف مورد ملاحظه قرار گیرد.

همچنین در سورۀ«یس»دو حرف«ی.س»برتری آن ها در تمامی سوره های قرآن که پیش از سوره«یس»نازل شده مشاهده می شود.قابل ملاحظه است که پیش از سوره«یس»،40 سوره در مکه نازل شده است.پس مجموع 41 سورۀ مکی را باید یکجا حساب کرد،تا برتری این دو حرف(ی.س)در آن ها مشاهده شود.

اما سوره هایی که به«الم»افتتاح شده اند،چهار سورۀ مکی(عنکبوت،روم، لقمان و سجده)و دو سورۀ مدنی(بقره و آل عمران)هستند.برتری این سه حرف در چهار سورۀ مکی روی هم رفته است و اما نسبت به دو سورۀ مدنی باید تمامی سوره های قرآن را در نظر گرفت» (1)…تا آخر،بیان کرده.خلاصه آن قدر تبصره و تقیید در مدّعای خویش آورده که خاصیّت قاعده بودن را از بین برده است.بعدها گفته های وی مورد سوء ظن قرار گرفت.وی برخی ادعاهای ناروا نمود که از جانب مراجع مکۀ مکرمه مورد نکوهش قرار گرفت،مردم را از وی بر حذر داشتند و او را با نام«دجّال»یاد نمودند (2).در جاهای دیگر نیز کوشش های فراوانی در این زمینه انجام گرفته که برخی تا حدودی موفق و بیشتر ناموفق بوده اند.در«التمهید»به برخی از آن ها اشارت رفته است (3).

[شماره صفحه واقعی : 341]

ص: 2236


1- مشروح طرح او را در التمهید ج 5،ص 321-316،آورده ایم.
2- ر.ک:هفته نامۀ«اخبار العالم الاسلامی»صادرۀ مکه 24،ج 1،9،14 ه ق2/ نوامبر 1989 م سال 23.شمارۀ 1103.
3- التمهید،ج 5،ص 323-305.

فصل هشتم : اعجاز قرآن

اشاره

اعجاز از ریشۀ«عجز»(ناتوانی)به معنای ناتوان ساختن می باشد.ناتوان ساختن بر دوگونه است:یکی آن که توانایی کسی قهرا از وی سلب شود و او به عجز درآید؛ مثلا اگر شخصی قدرت مالی یا مقامی دارد،آن مال یا مقام از او با زور گرفته شود و او به خاک مذلّت بنشیند.دیگر آنکه کاری انجام گیرد که دیگران از انجام و یا هم آوردی با آن عاجز باشند،بدون آنکه دربارۀ آنان هیچ گونه اقدام منفی به عمل آمده باشد؛مثلا ممکن است کسی در کسب کمالات روحی و معنوی به اندازه ای پیشرفت کند که دست دیگران بدو نرسد و از روی عجز دست فرونهند .در مثل گویند:«فلان أخرس اعداءه؛فلانی زبان دشمنان خود را بند آورد».مقصود آن است که آن اندازه آراسته به کمالات گردیده و کاستی ها را از خود دور ساخته که جایی برای رخنۀ عیب جویان باقی نگذارده است.شاعر گوید:

شجو حسّاده و غیظ عداه أن یری مبصر و یسمع واع

«برای فزونی غم و اندوه حسودان وی و خشم و نگرانی دشمنانش،همین بس که بیننده ای چشم خود را بگشاید و شنونده ای گوش فرا دهد».یعنی آن اندازه فضایل محاسن اخلاقی وی فراگیر شده که هرکس چشم بگشاید و گوش فرا دهد جز آن نبیند و نشنود،به همین جهت دشمنان و حسودان خود را به زانو درآورده است.

اعجاز قرآن از نوع دوم است؛یعنی در بلاغت،فصاحت،استواری گفتار،رسا

[شماره صفحه واقعی : 342]

ص: 2237

بودن بیان،نوآوری های فراوان در زمینۀ معارف و احکام و دیگر ویژگی ها،آن اندازه اوج گرفته که دور از دسترس بشریت قرار گرفته است.از این جهت قرآن را«معجزه خالده؛معجزۀ جاوید»گویند.این حالت برای قرآن،همیشگی و ثابت است؛چرا که این کتاب بزرگ قدر،سند شریعت جاوید اسلام است.

پیشینۀ بحث

مسألۀ«اعجاز قرآن»از دیر زمان مورد بحث و نظر دانشمندان بوده است.شاید اوّلین کسی که در این زمینه بحث کرده و مسئله را به صورت کتاب یا یک رساله درآورده-طبق گفتۀ ابن ندیم (1)-محمد بن زید واسطی(متوفای 307)است.وی از بزرگان اهل کلام می باشد و کتاب هایی در این زمینه به نام«الإمامه»و«اعجاز القرآن فی نظمه و تألیفه»نگاشته است.برخی پیش از او،ابو عبیده معمّر بن المثنّی(متوفای 209)را یاد می کنند؛او کتابی در دو مجلد دربارۀ اعجاز قرآن نوشته است.همچنین ابو عبید قاسم بن سلام(متوفای 224)کتابی در اعجاز قرآن دارد.امّا این نوشته ها اکنون در دست نیست.

قدیمی ترین اثری که در این زمینه در دست است،رسالۀ«بیان اعجاز القرآن» نوشتۀ ابو سلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم خطّابی بستی (2)(متوفای 388)است.

این اثر ضمن مجموعه ای با عنوان«ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن»اخیرا به چاپ رسیده است.مؤلف این رساله،مسألۀ اعجاز القرآن را از بعد«بیانی»با شیوه ای جالب مطرح ساخته و دربارۀ انتخاب واژه ها در قرآن و نکته سنجی ها متناسب و هم آهنگ سخن گفته و برجستگی قرآن را در این انتخاب و چینش شگفت آور کاملا آشکار ساخته و بخوبی از عهدۀ آن برآمده است.

[شماره صفحه واقعی : 343]

ص: 2238


1- ر.ک:الفهرست،ص 63 آنجا که از علوم قرآنی سخن می گوید و ص 259 آنجا که از مذاهب اهل اعتزال بحث می کند.(چاپ قاهره-الاستقامه).
2- بست:شهرکی در نزدیکی کابل محل اقامت وی بوده است.ر.ک:مقدمۀ کتاب«ثلاث رسائل فی إعجاز القرآن»،و نیز مقدمۀ التمهید،ج 1،ص 8.

دو رسالۀ دیگر این مجموعه یکی تألیف ابو الحسن علیّ بن عیسی رمّانی(متوفای 386)از بزرگان اهل کلام و اندیشمندان جهان اسلام است.

نوشته های او در زمینه های قرآنی بسیار ارزش مند و مورد عنایت شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی در تفسیر گران قدرش«التبیان»قرار گرفته است.دیگری رسالۀ «شافیه»نوشتۀ شیخ عبد القاهر جرجانی(متوفای 471)است.جرجانی پایه گذار علوم بلاغت،به صورت علم مدوّن می باشد.این شخصیّت بزرگ جهان علم و ادب،سه نوشتۀ ارجمند-در این زمینه-برای همیشه به یادگار گذارده است:اسرار البلاغه،دلایل الاعجاز و آخرین آن ها رسالۀ«شافیه»است.رسالۀ شافیه خلاصه و چکیدۀ مباحث دو کتاب پیش را-که به مثابۀ مقدمه برای وصول به اعجاز می باشد- به گونه ای موجز و فشرده عرضه کرده است.وی خدمتی شایسته به عالم ادب در راه رسیدن به اعجاز قرآن انجام داده است.

ابو بکر باقلانی(متوفای 403)و امام فخر رازی(متوفای 606)،و کمال الدین زملکانی(متوفای 651) هریک کتابی مبسوط در این زمینه نوشته و مسألۀ اعجاز قرآن را به گونۀ تفصیلی مورد بحث قرار داده اند.امام یحیی بن حمزه بن علی علوی زیدی(متوفای 749)کتاب«الطراز فی أسرار البلاغه و حقائق الإعجاز»را در سه مجلد نوشته که در جلد سوم تمامی نکات بلاغی و اسرار بدیع را بر آیه های قرآن پیاده کرده،و به خوبی از عهدۀ این کار برآمده است.جلال الدین سیوطی (متوفای 910)نیز به طور گسترده کتابی در سه مجلد ضخیم با عنوان«معترک الأقران فی إعجاز القرآن»به رشتۀ تحریر درآورده است.

اخیرا کتاب ها و رساله های فراوانی در زمینه اعجاز قرآن نوشته شده که مشهورترین آن ها عبارت اند از:«المعجزه الخالده»علامه سید هبه الدین شهرستانی، «إعجاز القرآن»استاد مصطفی صادق رافعی،«النبأ العظیم»استاد عبد اللّه درّاز، «اعجاز قرآن»علاّمۀ طباطبایی.علاوه نوشته هایی نیز به عنوان مقدّمۀ تفسیر نوشته اند مانند مقدمۀ تفسیر«آلاء الرحمن»شیخ محمد جواد بلاغی و«البیان»استاد

[شماره صفحه واقعی : 344]

ص: 2239

آیت اللّه خویی.

معجزه یک ضرورت دفاعی

بدون شکّ معجزه برای پیامبران-به ویژه اولوالعزم (1)-یک وسیلۀ اثباتی بشمار می رود تا سند نبوّت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا که از جهان غیب پیام آورده اند.لذا معجزه ای که به دست آنان انجام می گیرد باید نشانه ای از«ماورای الطبیعه»باشد،یعنی کاری انجام گیرد که طبیعت این جهان از عهدۀ انجام آن عاجز باشد؛به همین جهت آن را«خارق العاده» (2)توصیف می کنند،یعنی بیرون از شعاع تأثیرات طبیعی مألوف(عوامل طبیعی شناخته شده و معروف)قرار گرفته است.

اکنون این سؤال پیش می آید که معجزه یک ضرورت تبلیغی است یا ضرورت دفاعی؟یعنی پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز می کنند، یا موقعی که با شبهه های منکرین روبه رو می شوند معجزه ارائه می دهند؟سیرۀ پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد.اساسا هیچ پیامبری از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه ننمود،ولی هنگامی که با منکران روبه رو گردید و درخواست معجزه نمودند-یا بدون درخواست و صرفا برای دفع شبهات آنان- معجزه آورده است.دعوت انبیا عین صراحت حقّ است که با فطرت اصیل انسان دمساز و با عقل سلیم هم آهنگ می باشد.چیزی را می گویند که فطرت و عقل بشری بی درنگ و آزادانه آن را می پذیرد. «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ (3)؛ما قرآن را که

[شماره صفحه واقعی : 345]

ص: 2240


1- .پیامبران اولوالعزم پیامبرانی اند که دارای شریعتی نو و کتابی تازه باشند،آنان پنج نفرند:نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله.
2- یعنی خارج از محدودۀ عوامل مؤثر که متعارف و شناخته شده است.ولی هرگز بر خلاف ناموس طبیعت نیست،چه این که قانون علیّت،طبیعی و خدشه بردار نیست.تنها علّت به وجود آمدن معجزه،غیر متعارف بودن آن است ولی برای بشریت امکان شناخت آن بر اساس موازین طبیعی هرگز میسّر نیست وگرنه هیچ پدیده ای در صحنۀ هستی بدون علّت متناسب خود،امکان وجود ندارد و علّت العلل ارادۀ خداوندی است و چگونگی تأثیر در باب علیّت نیز تحت ارادۀ او است که می تواند دگرگون سازد یا سرعت بخشد و معجزه از همین طریق صورت می گیرد.لذا خارق العاده می گویند نه خارق الطبیعه.
3- اسراء 17:105.

عین حقیقت است فروفرستادیم [یعنی حقیقتی آشکار و انکارناپذیر]و همین گونه فرودآمد ». «لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ (1)؛خدا را دعوتی است حقّ و روشن». «فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّکَ عَلَی الْحَقِّ الْمُبِینِ (2)؛بر خدای خود تکیه کن.راهی که می روی حقّ و آشکار است».

«ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ (3)؛این کتاب جای تردیدی در آن نیست»،یعنی آن اندازه شواهد صدق،آن را فرا گرفته که راه تشکیک و تردید در آن را بسته است. «لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ (4)؛پیامبران همگی حق آور بودند». «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ (5)؛ای مردم!آنچه را که برای شما آمده صرفا حقیقت آشکاری است». «اللّٰهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزٰانَ (6)؛خداوندی که کتاب و شریعت را حقیقتی آشکار و معیار سنجش حق از باطل قرار داد».

ازاین رو در جای جای قرآن تصریح شده که صاحب نظران اندیشمند،بی درنگ دعوت حق را می پذیرند و به ندای حقیقت لبّیک می گویند.تنها کسانی که حق را خوش آیند ندارند یا با مصالح موهوم خویش سازگار نمی بینند،آن را نمی پذیرند، گرچه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند. «وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» (7)؛دانشمندان اندیشمند بخوبی در می یابند آنچه بر تو نازل گشته،صرف حقیقت است و به سوی راه حق تعالی که عزیز و حمید است هدایت می کند».مقصود از عزیز،یگانه قدرت قاهرۀ حاکم بر جهان هستی است و حمید به معنای ستوده و پسندیده است. «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ (8)؛تا دانش وران بدانند که شریعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دل های شان در برابر آن خاشع و حالت نرمش پیدا کند».

دربارۀ فرهیختگان از ترسایان نجران در پیشگاه قرآن،با ستایش از آنان،چنین گوید: «وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (9)؛

[شماره صفحه واقعی : 346]

ص: 2241


1- رعد 13:14.
2- نمل 27:79.
3- بقره 2:2.
4- اعراف 7:43.
5- یونس 10:108.
6- شوری 42:17.
7- سبأ 34:6.
8- حج 22:54.
9- مائده 5:83.

همین که بشنوند آنچه را که بر پیامبر نازل گشته،می بینی دیدگانشان[از شدت شوق و وجد درونی]لبریز از اشک گردد،زیرا حق را دریافته اند».

آری،کسانی که حق ستیزند در برابر آن ایستادگی می کنند: «لَقَدْ جِئْنٰاکُمْ بِالْحَقِّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ (1)؛ما آنچه که آوردیم حقیقت آشکاری است،ولی بیشتر شما حق را خوش ندارید». «وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا (2)؛گرچه[با زبان]آن را انکار نموده،ولی در دل آن را شناخته،باور داشته اند و این انکار ناشی از حالت ظلم و استکبار آنان است».لذا طبق منطق قرآن،همواره حق آشکار است و باطل خودنما و برای پذیرفتن حق دلیلی جز فطرت و حجتی جز خرد حاجتی نیست.برای حق جویان و حقیقت پویان دلیلی روشن تر از بیان خود حق نمی باشد و به حجّت و برهان نیاز ندارد،زیرا حق،خود آشکار است و فطرت پاک آن را پذیرا است.

امام صادق علیه السّلام در این زمینه می فرماید:«سنّت الهی بر آن جاری است که هرگز حق با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقی به صورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلی به صورت حق نمود نکند».یعنی حق خود جلوه گر است و جای شبهه نمی گذارد.

آن گاه فرمود:«و لو لم یجعل هذا هکذا ما عرف حقّ من باطل» (3).یعنی اگر چنین نبود که همواره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد،هرگز راهی برای شناخت حق از باطل وجود نداشت.بدین معنا که شناخت حق و جدا ساختن آن از باطل یک أمر فطری و بدیهی است وگرنه معیاری برای جدایی حق از باطل وجود نداشت.این یک اصل است که پایه های تمامی شناخت ها بر آن استوار است؛ از جمله،شرایع و پیام های آسمانی که بر دست پیامبران عرضه می شود،حقایق آشکاری است که فطرت پاک،آن را پذیرا می باشد.

در قرآن آنجا که از«تحدّی»و«اعجاز»سخن به میان می آید،با جملۀ «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ» (4)آغاز می شود.همچنین آیات دیگر

[شماره صفحه واقعی : 347]

ص: 2242


1- زخرف 43:78.
2- نمل 27:14.
3- برقی،محاسن؛کتاب مصابیح الظلم؛ج 1،ص 432،شمارۀ 400/998.
4- بقره 2:23.

که حالت شکّ و تردید یا به عبارت روشن تر حالت تشکیک مشرکان و منافقان و مقابله کنندگان با قرآن و اسلام را در نظر می گیرد.

«أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاٰ یُؤْمِنُونَ. فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ» (1). «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ» (2). «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ» (3).

لذا مخاطبین به این گونه هم آوردی خواهی(تحدّی)،تنها کسانی اند که گفته اند:

«وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (4).

«فَقٰالَ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ یُؤْثَرُ» (5). «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمٰا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» (6)«قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ» (7).

این گونه سخنان بی رویّه هرگز از کسانی که به راستی،ایمان آوردند و از همان آغاز دعوت آن را پذیرفتند،صادر نگشته و هرگز این گونه تحدّی ها و هم آوردخواهی ها به آنان متوجّه نبوده است،زیرا نیازی نبوده و اینان با فطرتی پاک و سرشتی ناآلوده به سراغ دعوت حق آمدند و آن را یافته و پذیرفتند.اساسا کسانی از پیامبر اسلام و دیگر پیامبران درخواست معجزه می کردند که خواهان ایجاد شبهه و حالت تردید در درون مردم بوده اند.

«قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هٰذٰا أَوْ بَدِّلْهُ» (8). «وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً. أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهٰارَ خِلاٰلَهٰا تَفْجِیراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّمٰاءَ کَمٰا زَعَمْتَ عَلَیْنٰا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِکَهِ قَبِیلاً. أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقیٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّٰی تُنَزِّلَ عَلَیْنٰا کِتٰاباً نَقْرَؤُهُ.قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً» (9).

حضرت موسی علیه السّلام با آن که عصا و ید بیضاء همراه داشت،آن را موقعی ارائه داد که با انکار فرعونیان و مقابلۀ قبطیان قرار گرفت و از او برای اثبات نبوّت خویش دلیل و نشانه خواستند.خداوند به موسی و هارون دستور می دهد: «فَأْتِیٰا فِرْعَوْنَ

[شماره صفحه واقعی : 348]

ص: 2243


1- طور 52:34-33.
2- هود 11:13.
3- یونس 10:38.
4- انفال 8:31.
5- مدثر 74:25-24.
6- نحل 16:103.
7- انعام 6:91.
8- یونس 10:15.
9- اسراء 17:93-90.

فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ ؛نزد فرعون رفته به او بگویید:ما پیامبران پروردگار جهانیانیم».فرعون به آنان گفت:«و ما ربّ العالمین؛پروردگار جهانیان چیست؟».

موسی گفت:«ربّ السّماوات و الأرض و ما بینهما إن کنتم موقنین؛پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه در میان آن دو می باشد.اگر دارای باور درونی باشید».یعنی اگر به درون خود بنگری،شاهد صدق این مدّعا را در خود می یابی.

فرعون از روی تمسخر به اطرافیان خود روی کرده گفت:«أ لا تستمعون؛آیا نمی شنوید»که موسی چه مطالب ناباوری را مطرح می سازد؟موسی روی به آنان کرده گفت:«ربّکم و ربّ آبائکم الأوّلین؛پروردگار شما و پدران پیشین شما»نه مانند فرعون که دعوی ربوبیّت را تنها در این برهۀ زمانی دارد.

آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: «إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ ؛ پیامبری که به سوی شما فرستاده شده دیوانه ای بیش نیست».موسی گفت:

«خدایی را که من می خوانم پروردگار شرق و غرب و آنچه در آن میانه است»کنایه از آن که ادعای ربوبیّت تو صرفا به جهت سلطه بر ملک مصر و رود نیل است و بسی محدود و هرگز با گسترۀ خدایی پروردگار جهان قابل قیاس نیست و هرگز سلطۀ محدود با سلطۀ نامحدود قابل قیاس نیست «قٰالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» .لذا به اندیشیدن دستور می دهد.این پاسخ در مقابل نسبت دیوانگی است که فرعون به موسی داده است.

بازهم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هیچ دلیل قانع کننده ای گفت:«لئن اتّخذت إلها غیری لأجعلنّک من المسجونین؛اگر جز من،خدایی برگزینی تو را از[جملۀ] زندانیان خواهم ساخت».موسی با ملایمت گفت:«أ و لو جئتک بشیء مبین؛گرچه برای تو دلیل آشکاری[بر صحت دعوی خویش]بیاورم؟!».فرعون گفت:«فأت به إن کنت من الصّادقین؛بیاور اگر راست می گویی».آن گاه حضرت موسی،عصا و ید بیضاء را ارائه داد «فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ. وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ» .با افکندن عصا و تبدیل آن به ماری عظیم الجثه و هولناک و بیرون آوردن دست از آستین و درخشیدن آن با نور سفیدی خیره کننده،معجزۀ خود را ارائۀ داد که در این

[شماره صفحه واقعی : 349]

ص: 2244

هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده در صدد مقابله برآمد (1).

در سورۀ ابراهیم به طور عموم تقاضای معجزه را از جانب کسانی یادآور شده که حالت انکار داشته اند،همان گونه که دربارۀ پیامبر اسلام یادآور شدیم.حضرت موسی علیه السّلام آنجا که با قوم خود و نافرمانی هایی که می کردند روبرو شد به آنان یادآور می شود:

«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ،لاٰ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّٰهُ.جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوٰاهِهِمْ وَ قٰالُوا إِنّٰا کَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ،وَ إِنّٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونَنٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی.قٰالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونٰا عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتُونٰا بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ. قٰالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَمُنُّ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطٰانٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ،وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا… (2)؛آیا سرگذشت پیشینیان را نشنیده اید که پیامبرانشان با دلایلی روشن آمدند،ولی آنان از روی تمسخر خنده وار دست بر دهان نهاده (3)و گفتند:ما به آنچه آورده اید باور نداریم و در شک و تردید می باشیم.پیامبران به آنان گفتند:مگر دربارۀ صانع متعال جای شکی وجود دارد؟او شما را می خواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتی است که در اختیار شما قرار داده است.گفتند:شما همانند ما بشر هستید و می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند بازدارید ،پس دلیل قوی و روشن ارائه دهید که پیامبرید.پیامبران به ایشان گفتند آری ما بشری بیش نیستیم و از خود مایه ای نداریم.خدای بر ما منّت نهاده و اگر او بخواهد هرآینه معجزه ای که نشانگر صحت گفتار ما باشد،ارائه خواهیم داد و به خدا پناه می بریم که راه را به ما نشان داده است».

شواهد بر این واقعیت بسیار است که ارائه معجزه هنگامی بوده که انبیا علیهم السّلام با

[شماره صفحه واقعی : 350]

ص: 2245


1- ر.ک:سورۀ شعراء آیات(34-16)و سورۀ اعراف آیات(110-103).
2- ابراهیم 14:12-9.
3- این حالتی است که برای تمسخر انجام می دهند،مانند آنکه خنده شان گرفته دست بر دهن می نهند.

شبهات منکرین و تشکیک معاندین روبه رو می شدند که برای رفع شبهه و دفع تشکیک،ارائۀ معجزه ضرورت می یافت وگرنه در رویارویی با پاک اندیشان روشن ضمیر،نیازی به معجزه نبوده بلکه همان ارائۀ حق،بزرگ ترین شاهد صدق آنان محسوب می گردید.

ازاین رو معجزه همچون شمشیر برای شکستن سدهای ایجاد شده در سر راه پیشرفت دعوت حقّ به کار رفته است.شمشیر برای زدودن موانع خارجی است که دشمن از روی عجز و نداشتن منطق صحیح به وجود می آورد و در صدد ایجاد محاصره یا ریشه کن کردن بنیاد حق بر می آید و معجزه برای درهم فروریختن تمامی شبهاتی بوده که دشمنان-به گمان خود-از آن حصاری به وجود آورده بودند.

پس کاربرد معجزه و شمشیر اساسا برای ارائۀ دعوت و اثبات حقانیّت آن نبوده، بلکه در رتبۀ دوم و هنگام برخورد با موانع از آن ها استفاده شده است.لذا هر دو، وسیلۀ دفاعی بشمار می روند نه وسیلۀ تبلیغی محض.

تشخیص اعجاز

معجزه باید به گونه ای انجام گیرد تا کارشناسان همان دوره به خوبی تشخیص دهند که آنچه ارائه شده به درستی نشانۀ ماورای جهان طبیعت و بیرون از توان بشریّت است و هیچ گونه ظاهرسازی و رویه کاری در کار نیست (1)و این واقعیّت باید برای همیشه محفوظ بماند.لذا انبیا کارهایی انجام دادند که از توان ماهرترین کارشناسان آن دوره بیرون بوده تا این که بخوبی این تشخیص صورت گیرد و برای همیشه این برتری و تفوّق روشن باشد.

از همین رو معجزۀ اسلام قرآن است که با شیواترین سبک و رساترین بیان و

[شماره صفحه واقعی : 351]

ص: 2246


1- البته این بدین معنا نیست که این تشخیص مخصوص همان دوره باشد،زیرا ضرورت دارد که در طول تاریخ روشن باشد آنچه بر دست انبیا انجام گرفته از توان بشریت به طور مطلق خارج است و با فعل و ارادۀ ما فوق الطبیعه انجام گرفته و اگر فرضا امروزه ثابت گردد که آنچه در آن روزگار انجام گرفته از ابزاری استفاده شده که کاملا طبیعی ولی از دید کارشناسان آن روزگار پوشیده بوده است.لازمه اش آن خواهد بود که«العیاذ باللّه»انبیا نیرنگ باز ماهری بوده اند و در رسالت الهی دروغ گفته اند.چنین احتمالی هرگز دربارۀ انبیای عظام نشاید و ساحت قدس ایشان از هرگونه دغل بازی و تزویر به دور است.

استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد،در حالی که یگانه مهارت عرب آن دوره در زبان و بیان آنان بوده و بخوبی تشخیص دادند که این سخن نمی تواند ساختۀ بشر باشد که این گونه آنان را از هم آوردی ناتوان سازد.البته این بلندای شیوۀ قرآنی-چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا-همچنان پابرجا است.

ولید بن مغیرۀ مخزومی که سخن وری نیرومند و از سران بلندپایه و سرشناس عرب به شمار می رفت دربارۀ قرآن چنین می گوید:«یا عجبا لما یقول ابن أبی کبشه (1)، فو اللّه ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و إنّ قوله لمن کلام اللّه…؛آنچه فرزند ابن ابی کبشه می سراید،به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویی بی خردان ،بی گمان گفتۀ او سخن خداست…».

هم او-موقعی که از کنار پیامبر می گذشت و آیاتی چند از سورۀ مؤمن را که در نماز تلاوت می فرمود شنید-گفت:«و اللّه لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو من کلام الإنس و لا من کلام الجنّ،و اللّه إنّ له لحلاوه،و إنّ علیه لطلاوه،و إنّ أعلاه لمثمر،و إنّ أسفله لمغدق.و إنّه یعلو و ما یعلی؛به خدا سوگند!چندی پیش از محمّد صلّی اللّه علیه و آله سخنی شنیدم که نه به سخن آدمیان می مانست و نه به سخن پریان.به خدا سوگند!سخن او شیرینی ویژه ای و رویۀ زیبایی دارد.همچون درختی برومند و سر برافراشته،که بلندای آن پرثمر و اثربخش و پایۀ آن استوار است و ریشۀ مستحکم و گسترده دارد.همانا بر دیگر سخنان برتری خواهد یافت و سخنی دیگر بر آن برتر نخواهد گردید» (2).

طفیل بن عمرو دوسی که مردی شاعرپیشه و با اندیشه و از اشراف قریش بشمار می رفت،عازم خانۀ خدا گردید.کسانی از قریش به گرد او آمدند تا او را از

[شماره صفحه واقعی : 352]

ص: 2247


1- مشرکان،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را با این عنوان یاد می کردند و او را به«ابو کبشه»نسبت می دادند.او مردی از قبیلۀ «خزاعه»بود که در دیانت با قریش مخالفت ورزید.گویند او جدّ مادری پیامبر بود که او را به وی نسبت می دادند.
2- ر.ک:تفسیر طبری؛ج 29،ص 98.سیرۀ ابن هشام؛ج 1،ص 288.سهیلی؛الروض الانف؛ج 2،ص 21.ابن اثیر؛اسد الغابه؛ج 2،ص 90.ابن عبد البر؛الاستیعاب؛ج 1،ص 412.ابن حجر؛الإصابه؛ج 1،ص 410. قاضی عیاض؛الشفاء؛چاپ سنگی؛ص 220.ملا علی قاری؛شرح شفا؛ج 1،ص 316.غزالی؛-احیاء العلوم؛ج 1،ص 281،ط 1358 ه.سید هبه الدین شهرستانی؛المعجزه الخالده؛ص 21.حاکم نیشابوری؛المستدرک؛ج 2،ص 507 سیوطی؛الدر المنثور؛ج 6،ص 283.

حضور و شنیدن سخن پیامبر بازدارند ،گوید:«محمد صلّی اللّه علیه و آله را در مسجد یافتم و سخن او را شنیدم، خوش آیندم آمد.به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم:وای بر تو،گوش فرا ده،اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست بود ناشنیده بگیر.در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم:آنچه داری بر من عرضه کن.او اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی چند از قرآن بر من تلاوت نمود،به خدا سوگند!چنین سخنی شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبی ارجمندتر از آن نیافته بودم. ازاین رو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاری ساختم».آن گاه به سوی قوم خود شتافت و سرگذشت خود را بر ایشان بازگو کرد و همگی اسلام را پذیرفتند و او یکی از داعیان بلندآوازۀ اسلام شناخته شد (1).

نضر بن حارث بن کلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته می شد که با پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله دشمنی آشکار داشت.لذا شهادت مانند او دربارۀ عظمت قرآن و نیرومندی آن در پیشرفت دعوت،قابل توجّه است.«و الفضل ما شهدت به الأعداء؛بزرگی همان بس که دشمنان بر آن گواه شوند».

او از در چاره اندیشی دربارۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با سران قریش چنین گوید:«به خدا سوگند!پیش آمدی برایتان رخ داده که تاکنون چاره ای برای آن نیندیشیده اید.

محمد در میان شما جوانی بود آراسته،مورد پسند همگان،در سخن راست گوترین و در امانت داری بزرگ وارترین شما بود.تا هنگامی که موی های سفید در دو طرف گونه اش هویدا گشت و آورد آنچه را که آورد،آن گاه گفتید:ساحر است.نه به خدا سوگند!هرگز به ساحری نمی ماند.گفتید:کاهن است.نه به خدا سوگند!هرگز سخن او به سخن کاهنان نمی خورد.گفتید:شاعر است.نه به خدا سوگند!هرگز سخن او بر اوزان شعری استوار نیست.گفتید:دیوانه است.نه به خدا سوگند!هرگز رفتار او به دیوانگان نمی ماند.پس خود دانید و درست بیندیشید،که رخداد بزرگی پیش آمد کرده که نباید آن را ساده گرفت» (2).

ابو الولید عتبه بن ربیعه،که بزرگ قریش محسوب می شد،روزی با سران قریش

[شماره صفحه واقعی : 353]

ص: 2248


1- سیرۀ ابن هشام؛ج 2،ص 25-21.اسد الغابه؛ج 3،ص 54.
2- سیرۀ ابن هشام؛ج 1،ص 321-320.الدر المنثور،ج 3،ص 180.

در مسجد الحرام نشسته بود.پیامبر اسلام نیز در گوشۀ دیگر مسجد نشسته بود.عتبه رو به اشراف قریش کرده گفت:«آیا روا می دارید که اکنون محمد صلّی اللّه علیه و آله را تنها یافته با او سخن گویم،باشد تا او را قانع سازم؛او را تطمیع نموده از دعوت خویش دست بردارد؟»البته این موقعی بود که امثال«حمزه بن عبد المطلب»و جمعیّت انبوهی به پیامبر اسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونی بودند!همگی به او گفتند:«اگر می توانی با او سخن گو و به هرگونه ای می توانی او را قانع ساز».

عتبه نزد پیامبر آمده گفت:«ای فرزند برادر!-عرب را چنین عادت بود که افراد هر قبیله به افراد قبیلۀ دیگر«یا ابن اخی»ای فرزند برادر خطاب می کردند-تو دارای شرف خانوادگی هستی،ولی چیزی را مدّعی هستی که موجب برخورد و تفرقه میان قوم خود گردیده است.اکنون گوش فرا ده تا مطلبی را بر تو عرضه دارم!»پیامبر فرمود:«بگو،گوش فرا می دهم».عتبه گفت:«ای فرزند برادر!اگر هدف تو اندوختن ثروت است،آن اندازه اموال برای تو فراهم می سازیم تا ثروت مندترین مردم قریش گردی.اگر تشنۀ مقامی،تو را رئیس خود می گردانیم.و اگر خواسته باشی تو را فرمان روای خود می سازیم».سپس گفت:«آن که بر تو ظاهر می گردد و چیزهایی با تو زمزمه می کند،خللی است که بر اعصاب تو اثر گذارده،حاضریم تو را با خرج خود کاملا مداوا کنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم…»عتبه می گفت و پیامبر کاملا ساکت،به تمام گفته هایش گوش فرا داد.آن گاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او گفت:«آیا از گفتن مطالب خود پایان یافتی؟»گفت:«آری».فرمود:«پس اکنون به سخن من گوش فرا ده»عتبه گفت:«با جان و دل آماده ام»پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این هنگام لب به تلاوت قرآن گشود و از ابتدای سورۀ فصّلت شروع به خواندن نمود: «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ …کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. بَشِیراً وَ نَذِیراً…» (1)و همچنان ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا می داد؛دست ها را به عقب سر بر زمین تکیه داده،مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود،تا موقعی که به آیۀ سجده رسید و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سجده نمود.سپس گفت:«ای ابو الولید!شنیدی آنچه را که بر تو تلاوت کردم،اکنون این تو و اندیشۀ خود تا چگونه قضاوت نمایی!»در این هنگام عتبه از

[شماره صفحه واقعی : 354]

ص: 2249


1- فصّلت 41:4-3.

حالت جذبه روحی که به او دست داده بود،بیرون آمد و بدون آنکه چیزی بگوید به سوی دوستانش روانه گشت.او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند:عتبه با آن حالتی که رفت با حالتی دیگر می آید.موقعی که نزد آنان نشست گفتند:«چه خبر آورده ای؟»گفت:«آنچه آورده ام آن است که سخنی شنیدم،به خدا سوگند!هرگز چنین سخنی شیوا نشنیده بودم،به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه کهانت،آن گونه که شما می پندارید.ای گروه قریش!از من بپذیرید و به من واگذار کنید.این مرد را به حال خود رها سازید و با او کاری نداشته باشید.به خدا سوگند! سخنی که من از وی شنیدم پیامد کلانی به دنبال دارد.اگر عرب با دست دیگران[جز قریش]کار او را ساختند از دست او آسوده شده اید و اگر بر عرب پیروز آید-که آینده چنین می نماید-پس پیروزی او پیروزی شماست و فرمان روایی او فرمان روایی شما و عزّت و آبروی او عزت و آبروی شماست.آن گاه شما به وسیلۀ او خوش بخت ترین مردم جهان خواهید گردید».بدو گفتند:«ای ابو الولید!محمد صلّی اللّه علیه و آله تو را با بیان خود سحر کرده است.»گفت:«آنچه به شما گفتم نظر من است،اکنون هرگونه خواهید رفتار کنید» (1).

ابو ذر غفاری،جندب بن جناده،برادری داشت به نام«أنیس»که شاعری توانا و هم آورد طلب بود و در مسابقات شعری شرکت می نمود و بر اقران(هم آوردان) خود همواره برتری داشت.ابو ذر گوید:«نیرومندتر از برادرم انیس شاعری را نیافتم، با دوازده شاعر نامی در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برتری یافت.او عازم مکه بود،به او گفتم:تو از سخن و سخن وری سررشته داری،باشد از پیامبری که در آنجا به دعوت برخواسته خبری برایم بیاوری.مدتی طولانی گذشت و از سفر آمد به او گفتم:چه کردی؟گفت:مردی را در مکه دیدم که بر شیوۀ تو بود-ابو ذر بیش از سه سال بود که خدا را عبادت می کرد و از بتان بیزاری می جست-و بر این گمان بود که خداوند او را به پیامبری فرستاده است.ابو ذر گوید:به او گفتم:مردم چه می گویند؟گفت:می گویند شاعر یا کاهن یا ساحر است.ولی من سخنان ناهنجار کاهنان را شنیده ام و اوزان شعری را خوب یاد دارم،هرگز بدان نمی ماند،به خدا

[شماره صفحه واقعی : 355]

ص: 2250


1- سیرۀ ابن هشام،ج 1،ص 314-313.

سوگند!او راست می گوید و مردم دربارۀ او دروغ می گویند» (1).

از این گواهی ها از بزرگان و سخن دانان عرب دربارۀ قرآن فراوان است که تاریخ آن را ضبط کرده و در بستر تاریخ این گواهی ها زنده بوده و برای همیشه جاویدان خواهد ماند (2).

وجوه اعجاز قرآن

اندیشمندان در مورد اعجاز قرآن بحث های دامنه داری کرده و در این زمینه ابعاد گوناگونی را مطرح کرده اند.البته در این موضوع برخی اختلاف نظرها نیز وجود دارد.پیشینیان به گونه ای اندیشیده اند و متأخرین به گونۀ دیگر و چیزهایی بر اقوال گذشته افزوده اند.ذیلا به نظریات گوناگون در باب اعجاز قرآن اشارت می شود:

1.ارباب ادب و سخن دانان عرب،اعجاز قرآن را در گرو فصاحت و بلاغت والای آن دانسته اند.رسا بودن بیان و روان بودن عبارات که در چینش واژه ها رعایت شده و گزینش کلمات که دقیق انجام گرفته،نظم کلمات که هریک در جای مناسب خود قرار گرفته،آن چنان ترکیبی به وجود آورده که از لحاظ تعبیر و آوای الفاظ و کلمات بافتی به هم پیوسته و پیوند خورده فراهم آورده به گونه ای که گویی سرتاسر هر آیه و سوره،واحد منسجمی را تشکیل داده و غیر قابل تفکیک اند؛ تمامی این ها بر قدرت و قوّت این سخن الهی دلالت دارند.به علاوه،ویژگی های کلمات انتخاب شده به گونه ای است که جابه جایی کلمات یا تبدیل آن ها هرگز امکان پذیر نیست.این سرّی است که بزرگان علم و ادب به آن پی برده و گفته اند:

هرگاه کلمه ای از قرآن را از جای خود برداری،آن گاه تمامی لغت عرب را جستجو کنی تا کلمۀ دیگری را بتوان جایگزین آن نمایی هرگز نخواهی یافت.زیرا کلمۀ دیگری که هم از لحاظ معنا و محتوا،و هم از لحاظ آوا و هماهنگی با کلمات ردیف

[شماره صفحه واقعی : 356]

ص: 2251


1- قاضی عیاض؛الشفاء؛ص 224.شرح آن؛چاپ اسلامبول سال 1285،ج 1،ص 320.صحیح مسلم،ج 7،ص 153.مستدرک حاکم،ج 3،ص 339.اصابۀ ابن حجر،ج 1،ص 76 و ج 4،ص 63.
2- ر.ک:التمهید،ج 4.

یافتۀ آن(که دو طرف آن قرار گرفته اند)با آن،یکی باشد یافت نمی شود.این می رساند که در کلمات انتخابی هر جمله و جمله های انتخابی هر آیه،آن اندازه دقّت به کار رفته که از توان بشر بیرون می باشد،زیرا این گونه رعایت دقیق کلمات و جملات انتخابی،به احاطۀ کامل و حضور ذهنی بالفعل نیاز دارد و انسان هر اندازه که در شناخت ویژگی های لغت پیشرفت کرده و آمادگی داشته باشد،این گونه احاطۀ وسیع و حضور ذهنی دائم نخواهد داشت؛و احیانا-هر چند که قویّ و نیرومند باشد-اشتباه می کند و واژه ها یا جملاتی را به کار می برد که مورد خرده گیری قرار می گیرد.این خاصیّتی است که در نوع سخن سرایان آزموده و عبارت پردازان با سابقه یافت می شود.ولی قرآن-با آن گستردگی و طول زمان نزول-بر همان قوّت و قدرت کلامی خود استوار و یکسان است.

دربارۀ دقّت در چینش و انتخاب حساب شدۀ کلمات گفته اند:«لو انتزعت منه لفظه ثمّ أدیر بها لغه العرب کلّها علی أن یوجد لها نظیر فی موضعها الخاصّ لم یوجد البته» (1).

2.اسلوب بیان و سبک و شیوۀ نظم قرآن،جمله بندی ها و چینش الفاظ و عبارات،در قالبی نو و اسلوبی تازه بر عرب عرضه شده،که کاملا بی سابقه بوده و پس از آن نیز کسی مانند آن نیاورده است.با این که این گونه نظم و تألیف کلام تازگی داشت،ولی از چارچوب اسلوب های کلامی عرب بیرون نبود.انواع کلام که در میان فصحای عرب متداول بود یا شعر است یا نثر یا سجع (2)،که هریک دارای محاسنی و در کنار آن نیز معایبی بود.

حسن شعر در گیرا بودن آن است که مایۀ جذب و نفوذ در اعماق قلب می گردد، ولی قید قافیه و رعایت وزن خاص،آزادی صاحب سخن را تا حدودی سلب می کند.حسن نثر در آزاد بودن صاحب سخن است.هرگونه کلمات و الفاظی که

[شماره صفحه واقعی : 357]

ص: 2252


1- سخنی است از ابو سلیمان حمد بن محمد بستی و ابن عطیّۀ غرناطی صاحب تفسیر المحرر الوجیز و شیخ عبد القاهر جرجانی و دیگر بزرگان علم و ادب که تفصیل آن را در التمهید ج 4 و 5 آورده ایم.
2- شعر:سخن موزون و دارای قافیه است.نثر:سخن پراکنده(فاقد وزن و نظم خاص)سجع:جملات کوتاه و دارای قافیه ولی فاقد نظم و وزن خاص.

متناسب با معنای مراد خود می داند آزادانه انتخاب و به کار می برد،ولی آن گیرایی و جذبۀ شعری را ندارد.سجع گرچه احیانا به ظاهر زیبا است و یک گونه هنرنمایی سخن وری به شمار می رود،ولی تکلّف و دشواری و احیانا به کار بردن کلمات نامناسب،از زیبایی آن می کاهد.

قرآن میان این سه نوع کلام جمع کرده؛دارای محاسن هریک و فاقد معایب آن ها می باشد.این از شگفتی های سبک قرآنی است.جذّابیّت شعر،همراه با آزادی کامل نثر و زیبایی سجع بدون تکلّف را دارا می باشد.این ویژگی عجیب برای سخن دانان و سخن سنجان عرب از همان آغاز آشکار بوده و همواره برای علمای أدب مشهود بوده است.

بسیاری از بزرگان علم و ادب،برجسته ترین جنبۀ اعجاز قرآن را در همین جهت یاد کرده اند؛از جمله،شیخ عبد القاهر جرجانی،سکّاکی و راغب اصفهانی،که در جای خود آورده ایم.پیش از این نیز سخنان بزرگان عرب را یادآور شدیم،از جمله سخن ولید که گفته بود:«إنّ له لحلاوه،و إنّ علیه لطلاوه…و إنّه یعلو و ما یعلی».

3.متأخّرین افزوده اند که این نظم و شیوۀ سبک چنان صورت گرفته که نغمه آفرین و دارای آوای جان بخش و روح افزا است.هماهنگی حروف هر کلمه نسبت به حروف کلمات هم ردیف آن،چنان هم ساز و دمسازند که از آهنگ های وزین و نواهای متین و افسون گر حکایت دارد.تمامی انواع جذبه های شعری در این نثر مسجّع جلوه گر است.

جمله بندی های کوتاه و بلند قرآن به گونه ای تنظیم یافته که با ألحان و نغمه های صوتی همگون می باشد و تا قاری و تلاوت کنندۀ قرآن با آهنگ های والای صوتی آشنایی نداشته باشد نمی تواند آن گونه که جمله بندی های قرآن شکل یافته،تلاوت نماید.این حقیقتی است که از روز نخست،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بدان تصریح فرموده و ائمۀ هدی علیهم السّلام بر آن تأکید داشته و امروزه به خوبی به آن پی برده اند.(تفصیل آن در«التمهید»ج 5 بیان شده است) 4.مهم تر از همه،قرآن شامل معارف عالیه و تعالیم حکیمانه ای است که تا آن روز،در توان بشریّت نبوده که بدان دست یابد و کسی را یارای چنین اندیشه های

[شماره صفحه واقعی : 358]

ص: 2253

بلندی نبوده است.ژرف نگری و عمق بینش آورده های قرآن،برای بشریّت بی سابقه بود:شناخت های شگرف قرآن از راز هستی و اسرار وجود،شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال،علت آفرینش جهان و انسان،ودائع الهی که در نهاد انسان نهفته است،از کجا آمده و چرا آمده و به کجا می رود،هدف و مقصد نهایی چیست،مسایلی هستند که تا آن روز به آن خوبی که قرآن بیان داشته آشکار نبود.بعد از آن هم در سایۀ تعالیم قرآن راه رسیدن به این حقایق برای انسان بازگردید .

همین حقایق ارائه شده از جانب قرآن،والاترین جنبۀ اعجاز آن را می رساند.با مختصر مراجعه به اندیشه های سامان نیافتۀ انسان آن روز و مقایسۀ آن با معارف قرآنی و نیز گفته های متضاد اندیشمندان برون دینی امروز،به خوبی برتری تعالیم قرآن و دلیل اعجاز آن روشن می گردد.(شرح آن در«التمهید»ج 6 آمده است).

5.همچنین در راستای احکام و دستورالعمل های فراگیر که قرآن عرضه داشته، سلامت جامعه و سعادت زندگی را نیز برای انسان فراهم می سازد،رابطۀ او را با خدا و جهانی فراتر از جهان خاکی نیز استوار می دارد.

انسان در این جهان در رابطه با شئون خاصّ خود(مصالح فردی)می کوشد و به ناچار رابطۀ دیگری نیز با شئون عام(مصالح اجتماعی)دارد که باید مدّ نظر قرار دهد،زیرا او زندگی مشترکی با سایر انسان ها دارد و به صورت تعاونی ادامۀ زندگی می دهد و نمی تواند تنها به مصلحت خویش بیندیشد و مصلحت عامّه را نادیده بگیرد.حیات اجتماعی حیات دادوستد است که حتما باید رعایت شود و رعایت آن با حاکمیّت قانون امکان پذیر است.

قوانین ساختۀ دست بشر،تنها در راستای تنظیم حیات فردی و حیات اجتماعی قرار دارد و محدودۀ تصرفات آحاد را در شئون خاص و شئون عامّه مشخص می سازد،تا از تجاوز یا کوتاهی در انجام وظایف جلوگیری کند.

ولی انسان وابستگی سوّمی نیز در حیات دارد و آن رابطۀ او با خدا و جهان دیگر است.همین رابطه است-که اگر مستحکم باشد-«وازع نفسانی»(بازدارندۀ درونی) او را تشکیل می دهد و او را از افراط و تفریط بازمی دارد و در زندگی کاملا معتدل

[شماره صفحه واقعی : 359]

ص: 2254

می سازد.

«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ. یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (1)؛از جانب خداوند چراغی فروزان و شریعتی تابناک آمد،تا آن کس را که در پی خشنودی خداوند است،به راه های سلامت آمیز و سعادت بخش هدایت کند و او را[در زندگی]به طریقۀ مستقیم رهنمون باشد».

لذا تمامی احکام و قوانین الهی-که قرآن و اسلام عرضه داشته-سه بعدی است.یعنی در این احکام و قوانین شئون فرد و شئون جامعه و نیز رابطۀ با خدا و معنویّت-که حافظ کرامت انسانیّت است-رعایت گردیده است.قرآن سعی بر آن دارد،علاوه بر سعادت در این حیات،سعادت اخروی و جاوید انسان را نیز تأمین کند.این در حالی است که قوانین مدوّن غیر الهی،هر چند خالص و بدون گرایش های منحرف کننده بوده باشد،ولی از بعد سوم حیات انسانی تهی است.

همین سه بعدی بودن قوانین شرع،اعجاز و ما فوق بشری بودن آن را می رساند.(در ج 6«التمهید»شرح آن آمده است).

6.شیوۀ استدلال قرآن از ویژگی خاصّی برخوردار است که می توان آن را یکی از وجوه اعجاز بیانی به شمار آورد و آن جمع میان دو شیوۀ برهان و خطابه است.

اصولا این دو شیوه متضاد می نمایند،زیرا استدلال برهانی بر مقدّمات یقینی (فطریّات و بدیهیّات)استوار است؛در این شیوه روی سخن با خاصّه است تا اثبات قطعی کند.ولی شیوۀ خطابه بر مقدمات ظنّی(مشهورات و مقبولات عمومی)تکیه دارد و هدف آن اقناع عامّه است.قرآن میان این دو شیوۀ به ظاهر متضاد جمع کرده و در بیان مطالب و استدلالات خویش،روی سخن با هر دو گروه را دارد؛بدین ترتیب که با یک سخن توانسته است،اخضاع(اذعان قطعی)خاصّه و اقناع عامّه،هر دو را هدف گیرد.لذا استدلال های قرآن،در عین سادگی بیان،از عمق و ژرف نگری بسزایی برخوردار است.عامّۀ مردم که از رموز استدلالات عقلانی آگاهی چندانی ندارند،به همان ظاهر ساده قانع شده پذیرا می گردند.ولی

[شماره صفحه واقعی : 360]

ص: 2255


1- مائده 5:16-15.

خاصّه،از دقّت بیان و رموز به کار رفته بهره می گیرند.

ابن رشد اندلسی-فیلسوف و دانشمند معروف-در کتاب پرارج خود«الکشف عن مناهج الأدله» (1)که در همین زمینه نوشته،در این باره مثال روشنی آورده،گوید:

«قرآن برای شناسایی ذات حق تعالی،تشبیه به نور کرده «اللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ» (2)که جهان تاب و فراگیر است و درخشش و نمود هر چیز به وسیلۀ آن می باشد.همین اندازه تشبیه برای شناسایی ذات حق تعالی و جایگاه او در جهان هستی،برای عامّۀ مردم کفایت می کند و آنان را قانع می سازد.ولی در عین حال،این تشبیه آن قدر دقیق و روشن گر ذات حق تعالی است،که در راستای تشبیه غیر محسوس به محسوسات،شیواترین و دقیق ترین تشبیه به شمار می رود؛تشبیهی که نمایان گر تمام عیار ویژگی های ذات حقّ تعالی می باشد.

ذات حق،واجب الوجود و وجود او ذاتی و از حقیقت ذات او برخاسته است و هستی همۀ موجودات از او است.کنه ذاتش در غایت خفاء و از همه پنهان است، در عین حالی که هستی او و وجودش در نهایت ظهور و بر همه آشکار می باشد.

مفهومه من أعرف الأشیاء و کنهه فی غایه الخفاء

در عالم محسوس اگر خواسته باشیم چیزی را بیابیم که عین این ویژگی ها را دارا باشد،جز نور،نمی توان مثالی آورد.پرتو آن سراسر موجودات را فرا گرفته و همۀ اشیا را نمود داده و نمود هر چیز به نور است،ولی نمود نور،ذاتی و از خود آن می باشد.کنه و حقیقت نور،ناشناخته است،ولی درخشش و آثار وجودی آن بر همه آشکار و پیدا است.هر حکیم فرزانه ای اگر خواسته باشد برای شناساندن ذات حق مثالی بیاورد،از این تشبیه قرآنی بهتر نخواهد آورد».

7.اخبار غیبی که در قرآن آمده و گوشه ای از اعجاز قرآن را تشکیل می دهد،بر سه گونۀ زمانی(گذشته،حال و آینده)است:

الف-خبر از گذشته؛سرگذشت انبیای سلف و امّت های گوناگون که در بستر زمان بوده اند.سرگذشت آنان کم وبیش در کتاب های پیشین آمده و بر سر زبان ها متداول بوده،ولی کاملا آلوده و تحریف شده و افسانه وار است.

[شماره صفحه واقعی : 361]

ص: 2256


1- ر.ک:ص 93-92.
2- نور 24:35.

دربارۀ سرگذشت نوح علیه السّلام و حادثۀ طوفان می خوانیم: «تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا (1)؛این از خبرهای غیب است که بر تو وحی می کنیم.پیش از این،نه تو آن را می دانستی و نه قوم تو».سرگذشت نوح و حادثۀ طوفان،در نوشته های پیشین به ویژه در سفر پیدایش (2)تورات به تفصیل آمده،ولی نه به آن گونه که در قرآن پاک و منزّه آمده است.

دربارۀ سرگذشت یوسف علیه السّلام نیز می خوانیم: «ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ» (3)با آن که در سفر پیدایش (4)به تفصیل شرح آن آمده است،ولی نه به درستی و پاکی بیان قرآن.همچنین دربارۀ موسی و هارون و بنی اسرائیل و فرعون (5)و نیز دربارۀ حضرت مریم و زکریّا (6)این گونه تعبیرها آمده،که حاکی از امانت در نقل و حفظ قداست مقام انبیا و اولیای خدا است.ولی این جهت در تورات هرگز رعایت نشده،بلکه بر عکس،از مقامات عالیۀ آنان کاسته است.

ب-خبر از حاضر؛خبرهای غیبی است که قرآن از دسیسه ها و توطئه های منافقان و همدستان آنان،مشرکان و یهودیان پرده برداشته و آنان را رسوا ساخته است.این گونه آیات در قرآن فراوان است (7).

پ-خبر از آینده؛خبر از پیش آمدهایی است که در آیندۀ دور یا نزدیک واقع می گردید،به ویژه حوادث قریب الوقوع تا آن که اخبار غیبی قرآن مشهود گردد.مانند خبر از فتح و پیروزی ها و گسترش اسلام و نابودی و سرکوب شدن دشمنان که یک به یک و پی درپی تحقق یافت.خبر از غلبۀ روم بر فارس پس از اندی سال «وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِی بِضْعِ سِنِینَ» (8)از این قبیل است.این جنگ میان ایران و دولت بیزانس از سال 603 م تا سال 622 م(سال هجرت پیامبر به مدینه)ادامه داشت.

ابتدا برتری با خسرو پرویز بود و سورۀ روم که در مکه نازل گشته،خبر از تغییر وضع جنگ داد.با گذشت چند سال نوبت برتری بیزانس رسید و این برتری تا پایان

[شماره صفحه واقعی : 362]

ص: 2257


1- هود 11:49.
2- عهد عتیق-سفر تکوین؛اصحاح 6.
3- یوسف 12:102.
4- عهد عتیق-سفر تکوین؛اصحاح 50-37.
5- قصص 28:3.
6- آل عمران 3:44.
7- ر.ک:التمهید؛ج 6،صفحات 197-190.
8- روم 30:4-3.

سلطنت خسرو پرویز(سال 228 م)،که به دست اشراف و سرداران لشکر به قتل رسید،ادامه داشت (1)؛این امر موجب خوشنودی مسلمانان گردید،زیرا همسایۀ قدرتمند آنان به ضعف گراییده بود.از همه شگفت آورتر اخبار از ناتوانی همیشگی بشر از هم آوردی با قرآن است «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا» (2)،که همواره شاهد صدق اعجاز قرآن بشمار می رود (3).

8.اشاره های علمی گذرا؛بدین معنا که احیانا از لابلای تعابیر قرآن به برخی اشارات زودگذر برخورد می کنیم،که حاکی از احاطۀ صاحب سخن به اسرار نهفتۀ طبیعت است.

«قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (4)بگو:قرآن را کسی فروفرستاده که از راز آسمان ها و زمین آگاهی دارد».

گاهی در تعابیر قرآن به برخی از اسرار طبیعت اشارت رفته،این اشارت حالت «تراوشی»دارد که از لابه لای سخن پروردگار سر زده است؛وگرنه مقصود ذاتی و هدف اصلی از سخن،بیان آن جهت نبوده است.لذا هیچ گاه در این گونه اشارات درنگ نشده و به طور کامل بیان نگردیده است،زیرا هدف اصلی قرآن،ارائۀ رهنمودهای هدایتی و تعلیم و تربیت دینی و معنوی است و تنها نکته سنجان هستند که به این رموز و اشارات گذرا پی می برند،این نکات برای دانشمندان در بستر زمان،دلیل اعجاز قرآن می باشد.

البته در این زمینه باید به این مطلب توجه نمود که نباید دست آوردهای علمی را بر قرآن تحمیل کرد،زیرا دست آوردهای علمی حالت ثبات ندارند،در حالی که مسایل قرآنی حقایقی ثابت اند و هرگز نباید چیزی را که حالت ثبات ندارد،با حقیقتی ثابت مطابقت داد.آری مسایل علمی که حالت ثبات یافته و قطعیّت پیدا کرده،می تواند ابزاری باشد برای فهم برخی اشارات علمی قرآن آن هم نه به طور حتم،بلکه با اضافه شدن عباراتی نظیر«شاید چنین باشد».این بدان جهت است که

[شماره صفحه واقعی : 363]

ص: 2258


1- ر.ک:تاریخ ایران؛نوشتۀ حسن پیرنیا؛ص 227-222.
2- بقره 2:24.
3- التمهید؛ج 6،ص 210-197.
4- فرقان 25:6.

اگر همین نظریّۀ علمی به ظاهر ثابت تغییر یابد خدشه ای به قوّت و استواری قرآن وارد نسازد.قطعا هرگاه آیه ای از قرآن با فرضیّۀ علمی یا نظریّۀ ثابت شده-فرضا- مخالفتی داشت،قرآن را حاکم و آن نظریّه یا فرضیّۀ علمی را خطا می دانیم.از نظر ما دانشمندانی که چنین نظریه ای را پذیرفته اند دچار اشتباه شده اند.

ما در جای خود موارد بسیاری را یادآور شده ایم که با ابزار قطعی علم،از روی برخی اشارات علمی قرآن پرده برداشته شده است (1)و در پایان نمونه هایی را ارائه می دهیم.

9.استواری در بیان؛گویش قرآن به گونه ای یکنواخت و در سطحی بالا قرار گرفته،از هرگونه اختلاف گویی یا تضادّ در گفتار به دور است.با آنکه قرآن به صورت پراکنده در زمان های متفاوت و جاهای مختلف و مناسبت های گوناگون و در بستر زمانی نسبتا طولانی نازل گردیده و در بسیاری از موارد برخی قضایا را مکررا به جهات مختلف بیان داشته،ولی هیچ گاه اختلاف و تضادّی در گفتارش رخ نداده است.در صورتی که اگر کلام بشری بود،عادتا بایستی در این طول زمان و مناسبت های مختلف و تکرار برخی مطالب اختلافی رخ دهد.این مقتضای طبیعت انسانی است که خواه وناخواه دچار اختلاف و تفاوت در گفتار می گردد،زیرا حافظۀ انسان این کشش را ندارد که سخن امروز را با سخن بیست سال پیش،که در شئون متفاوت گفته شده است،کاملا مطابقت دهد.قرآن یکی از دلایل اعجاز خود را همین جهت شمرده،آنجا که گفته:

«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً (2)؛آیا دربارۀ قرآن نمی اندیشند،اگر از جانب غیر خدا بود قطعا تفاوت گویی بسیار در آن می یافتند» (3).

10.مسألۀ صرفه،شماری از بزرگان از جمله ابو اسحاق نظام(متوفای 231)و شاگرد وی جاحظ(متوفای 255)و سید مرتضی(متوفای 436)و ابن سنان

[شماره صفحه واقعی : 364]

ص: 2259


1- ر.ک:التمهید؛ج 6،بخش اعجاز علمی.
2- نساء 4:82.
3- در التمهید؛ج 7،بخش دفع شبهات،به ویژه شبهۀ وجود اختلاف میان آیات در این باره بحث کرده ایم.

خفاجی(متوفای 466)بر این گمانند که سرّ اعجاز قرآن در مسألۀ«صرفه»نهفته است،بدین معنا که خداوند خود بازدارندۀ کسانی است که بخواهند با قرآن مقابله کنند.گرچه ممکن است کسانی توان مقابله را داشته باشند ولی ارادۀ قهری خداوندی جلوی انجام آن را از هرکس که در صدد مقابله برآید می گیرد.

«سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ (1)؛کسانی که ناروا راه خود خواهی و استکبار را در پهنای زمین برگزیده اند،از هرگونه گزند و آسیب رسانی به آیات خویش بازمی دارم »،که از دیدگاه قایلین به«صرفه»،مقصود از گزند و آسیب رسانی همان مقابله و معارضۀ به مثل است،که موجب تباه شدن جنبۀ اعجاز قرآن می گردد.

ولی مفسّران-عموما-آیه را به گونۀ دیگر تفسیر کرده اند و مقصود آیه را دفع شبهات ایرادشدۀ مستکبرانی دانسته اند که با هدف تباه ساختن آیات بیّنات الهی شبهاتی القاء می کنند.ولی خداوند با عنایت خود،دلایل خود را به گونه ای روشن و مستحکم مطرح می سازد که راه هرگونه شبهه را بسته و از هرگونه تباهی جلوگیری می کند (2).اساسا«صرفه»را بدان معنا که گفته اند سلب هرگونه امتیازی از قرآن است و اعجاز قرآن تنها از خارج و به صورت قهری تحقّق می یابد.این گفته با ظاهر بلکه با صراحت قرآن منافات دارد که جنبۀ اعجاز و خصوصیات آن را در خود قرآن دانسته است.

قول به«صرفه»را می توان به سه گونه تفسیر نمود-چنان که امیر یحیی بن حمزۀ علوی زیدی(متوفای 749)بیان داشته است (3):اولا؛مقصود از«صرفه»آن باشد که خداوند انگیزۀ کسانی را که در صدد مقابله برآیند سلب می کند.یعنی آن انگیزه و داعیه ای که آنان را برای مقابله با قرآن واداشته ،هنگام عمل فروکش می کند و حالت سردی و بی تفاوتی به آنان دست می دهد.

ثانیا؛خداوند امکاناتی را که برای مقابلۀ با قرآن نیاز است،از آنان سلب می کند و این بر دوگونه است.یک-آنکه آن امکانات(علوم و معارف و ادبیات لازم)که در

[شماره صفحه واقعی : 365]

ص: 2260


1- اعراف 7:146.
2- ر.ک:مجمع البیان؛ج 4،ص 478-477.
3- ر.ک:الطراز؛نوشتۀ امیر یحیی علوی؛ج 3،ص 392-391.

حالت عادی دارند را،به هنگام ارادۀ مقابله با قرآن،از آنان می ستاند و آنان را در آن هنگام خلع سلاح می کند و از دارا بودن شرایط مقابله به حالت نداری تبدیل می کند.در حقیقت یک گونه دگرگونی صفت درونی بر ایشان رخ می دهد.

دو-أساسا آن امکانات در اختیار بشر قرار نگرفته تا بتوانند با قرآن مقابله کنند و معنای«صرف»در آیۀ فوق الذکر همین است.خداوند جایی برای شبهه و تباه ساختن آیات خود باقی نگذارده،یعنی اساسا این گونه امکانات که کسی بتواند آیات الهی را تباه سازد،برای بشر فراهم نیست.آیۀ: «بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ (1)؛ بلکه تکذیب نمودند آنچه را که توانایی احاطه به فهم و درک آن را نداشتند»نیز به همین حقیقت اشارت دارد.همچنین آیۀ «ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ (2)؛از آیات الهی روی گردان شدند.خداوند دل های آنان را[از پذیرش حق] برگرداند.زیرا آنان گروهی بودند که توانایی درک و فهم حقیقت را نداشتند».در این آیه،صرف قلوب را معلول عدم شایستگی درک حقایق گرفته است که خود موجب گردیده اند.

ثالثا؛آن که جبرا و قهرا آنان را بازدارد ،با آن که توانایی لازم را دارند،ولی در موقع مقابله حالت سستی و رخوت به آنان دست دهد و بدین جهت از معارضۀ با قرآن فرونشینند .

فرق میان این تفسیر و تفسیر نخست در آن است که در آن تفسیر،انگیزه و شور و شوق آنان سلب می شود و در این تفسیر انگیزه همچنان داغ است،ولی جرأت اقدام را از دست می دهند؛مانند کسی که جلوی او-به رغم کوشش و وجود انگیزه- قهرا گرفته شود.

البته معنای اول و سوم،و قسمت اول از معنای دوم،بر خلاف ضرورت است و با تصریحات عرب آن زمان منافات دارد.زیرا اگر چنین بود بایستی عرب از دگرگونی حالت درونی خود به شگفت آید،نه آنکه شگفتی خود را نسبت به جاذبیّت آوای دل انگیز و فرح بخش قرآن بروز دهد.به ویژه آنکه کسانی از قریش مانند ابو جهل و دیگران در گوش افراد قبایل عرب به هنگام ورود مسجد الحرام پنبه

[شماره صفحه واقعی : 366]

ص: 2261


1- یونس 10:39.
2- توبه 9:127.

می گذاردند یا آنان را از نزدیک شدن و شنیدن آوای قرآن منع می کردند،خود شاهدی است بر دلربایی قرآن و جاذبیّت روحانی آن تا سر حدّ اعجاز و عدم امکان مقابلۀ به مثل با آن.

آری قسمت دوم از تفسیر دوم،تا حدودی معقول به نظر می رسد و ظاهر کلام سیّد و برخی از بزرگان که بر این راه رفته اند همین است.در حقیقت تمامی امتیاز در ذات قرآن نهفته است که دیگران از مقابلۀ با آن عاجزند،زیرا چنین امکاناتی از اختیار بشر بیرون است (1).

تحدّی قرآن

تحدّی به معنای هم آورد خواستن است.قرآن مکرّرا ناباوران را به مبارزۀ و هماوردی خوانده،گوید:«اگر باور ندارید که این قرآن سخن خدا باشد و گمان می برید ساخته و پرداختۀ دست بشر است، هرآینه آزمایش آن آسان است، سخن دانان و سخن وران خود را وادارید تا در این راستا نیروی خود را به کار گیرند و سخنی همچون قرآن،زیبا و شیوا،محکم و استوار،و حکمت وار،بسازند و ارائه دهند؛ولی هرگز چنین اقدامی نتوانید کرد،زیرا بخوبی می دانید که قرآن همانند سخن بشر نیست…».

مراحل تحدّی

قرآن در چند مرحله،تحدّی و هم آورد خواستن خود را مطرح کرده:

1.نخست به طور مطلق سخنی همانند قرآن بیاورند:

«أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ،بَلْ لاٰ یُؤْمِنُونَ. فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ (2)؛آیا می گویند:

آن را بر بافته؟[نه]بلکه باور ندارند!پس سخنی همانند آن بیاورند،اگر راست می گویند».

2.سپس به اندازۀ ده سوره را مطرح نمود هر چند کوچک باشند:

[شماره صفحه واقعی : 367]

ص: 2262


1- ر.ک:التمهید؛ج 4،ص 190-135.
2- طور 52:34-33.

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ،قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیٰاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (1)؛آیا می گویند که آن را به دروغ به ما نسبت داده است؟بگو:پس همانند ده سورۀ آن،حتی اگر افتراگونه باشد بیاورید و هرکس را که خواهید[به شهادت و داوری]بخوانید،اگر راست می گویید».

3.آن گاه،برای آنکه از اعتبار مدّعیان بکاهد،پیشنهاد کرده که یک سوره همانند قرآن بیاورند:

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ،قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ،وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (2)؛…اگر راست می گویید،همانند یک سورۀ آن بیاورید…».

4.و برای آخرین بار،با قاطعیّت هر چه تمام تر،عجز و ناتوانی نهایی آنان را إعلام نمود:

«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ،وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا،فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ (3)؛اگر ناباورید نسبت به آنچه بر بندۀ خویش فروفرستاده ایم ،پس همانند یک سورۀ آن بیاورید،یا سوره ای از همچون فردی بیاورید…و اگر[چنین کاری را]نکردید و هرگز نتوانید کرد،پس پروا کنید از آتشی که فروزندۀ آن آدمیان و سنگ خارا می باشد و برای کافران آماده گردیده است».

در این آیه ذکر آدمیان در کنار سنگ خارا کنایه از آن است که آدمیان فاقد شعور و تهی از خرد و اندیشه،همچون سنگ خارا بوده و در کنار آن قرار دارند و در آتش سرسختی می سوزند.

5.آن گاه و پس از این تجربۀ تلخ و ناگوار برای ناباوران،روی سخن را به تودۀ بشریت کرده،برابر ابدیّت اعجاز و تحدّی قرآن را اعلام نموده است:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (4)؛بگو:اگر تمامی انس و جنّ[که در بستر تاریخ قرار گرفته اند]گرد هم آیند و بخواهند همانند این قرآن بیاورند،هرگز نتوانند،گرچه همگی پشت در

[شماره صفحه واقعی : 368]

ص: 2263


1- هود 11:13.
2- یونس 10:38.
3- بقره 2:24-23.
4- اسراء 17:88.

پشت یکدیگر قرار گیرند».

نکتۀ جالب

در آیات تحدّی به ویژه دو آیۀ اخیر،نکتۀ جالبی وجود دارد که سرّ اعجاز را بیش از هر چیز روشن و مبرهن می سازد.در آیۀ 24 سورۀ بقره عبارت «وَ لَنْ تَفْعَلُوا» اخبار از آینده به صورت مطلق است بدین معنا که هرگز و برای ابدیّت هم آوردی با قرآن نیاید؛در سورۀ اسراء آیۀ 88 نیز همۀ جهانیان را از هم آوردی با قرآن ناتوان دانسته است.این یک اخبار غیبی است که جز از زبان«عالم الغیب و الشهاده»امکان صدور ندارد.هر نیرومند و صاحب هنری که در مقام تحدّی و هم آوردی برآید، حد اکثر می تواند هم آوردان معاصر و مجاور خویش را تا حدودی بشناسد و با شناخت اندازۀ توانایی آنان و مقایسه با توانایی خویش،خود را برتر بداند.ولی هرگز کسی جرأت آن را ندارد که برای آینده و برای همۀ جهانیان،خود را برتر شمارد،زیرا شناختی به آیندگان و همۀ جهانیان نمی تواند داشته باشد.

ولی قرآن این شهامت را نشان داده و با کمال جرأت ناتوانی بشریت را در مقابلۀ با قرآن برای همیشه و برای همۀ جهانیان در پهنای تاریخ اعلام نموده،که این جرأت و شهامت بزرگ ترین دلیل اعجاز قرآن است.علاوه بر آن که خود یکی از بزرگ ترین اخبار غیبی قرآن به شمار می رود،چنان که گذشت.

دامنۀ تحدّی

همان گونه که متذکّر شدیم تحدّی و هم آورد خواستن قرآن فراگیر است،همۀ جهانیان را شامل می شود و دامنۀ آن برای همیشه گسترده است،همان گونه که برای دیروز بوده برای امروز و فردا نیز پابرجا است.ولی برخی را گمان است که تحدّی قرآن مخصوص همان دورۀ اول بوده،مخاطبین آن عهد مورد تحدّی قرار گرفته اند و این امر تا امروز گسترش ندارد؛گرچه دلیل اعجاز قرآن-که همان عجز عرب آن روز است-برای همیشه است.یعنی امروزه برای اثبات اعجاز قرآن،به عجز فصحای عرب معاصر نزول که از مقابله و معارضۀ با آن ناتوان بودند،استدلال باید کرد؛و

[شماره صفحه واقعی : 369]

ص: 2264

هرگز فصحا و سخن دانان همۀ دوره ها مورد تحدّی قرار نگرفته اند.نویسندۀ مصری معروف«بنت الشاطی»چنین می گوید:«معیار تحدّی قرآن همان عجز فصحای عرب در عصر بعثت است.ولی دلیل اعجاز آن برای همیشه است و عرب و عجم را شامل می باشد.عجز سخن سنجان عصر اول-که اصل بلاغت و فصاحت اند- برهان قاطعی است برای روشن شدن مسألۀ تحدّی…» (1)یعنی عجز سخن وران آن روز کفایت می کند و نیازی به پابرجا بودن موضع تحدّی قرآن تا امروز نیست.

شاید نویسندۀ یادشده بیم آن داشته که اگر گفته شود قرآن همچنان در موضع تحدّی خود پابرجا است،به ناگاه آتش کفر و الحاد-که در میان سخن دانان عرب کم نیست-زبانه کشد،در صدد مقابله برآمده و همانند قرآن سخنی موزون و استوار ارائه دهند و در پی آن بزرگ ترین پایه و ستون استوار دعوت اسلامی،از هم فروریزد .ولی او باید مطمئن باشد که چنین اتفاقی نخواهد افتاد،زیرا قرآن بر اسلوب ویژه ای استوار است که هرگز سخن بشری نمی تواند به آن برسد و حتی نمی تواند نزدیک آن گردد؛چون که اعجاز قرآن تنها بر شیوۀ بیانی آن استوار نیست،بلکه مجموعۀ لفظ و معنا،معیار اعجاز می باشد.جمال لفظ و کمال معنا،زیبایی و فریبایی عبارات،در کنار بلندای افق محتوا قرار گرفته است.کدام دانش ور و سخن ور توانایی است که بتواند چنین مفاهیم عالیه و نوآوری های وسیع و گسترده را در همۀ زمینه های معرفتی و شناختی،در چنین قالب های موزون و دلکش و دارای جذبۀ معنوی و روحانی درآورد و ساختاری چنین مستحکم و استوار در عین زیبایی منظر ارائه دهد؟!تلاش در این راه سرانجامی جز رسوایی نخواهد داشت! در عرصۀ تاریخ مواضع عبرت فراوانی وجود دارد.کسانی در صدد معارضه با قرآن برآمده اند،امّا آنچه ارائه کرده اند نه تنها همانند قرآن نبوده،بلکه از درجۀ کلام معمولی هم فروتر افتاده است و جز عار و ننگ دستاوردی برای خود فراهم نساخته اند.هر که با خود بیندیشد تا این تجربه های تلخ تاریخ را تکرار نماید،و مواضع عبرت آن را درست ننگرد،پس اگر شرمندۀ خویش نگشت هر چه خواست انجام دهد.«من جرّب المجرّب حلّت به الندامه؛هر که آزمون شده ای را آزمون کند،

[شماره صفحه واقعی : 370]

ص: 2265


1- عایشه بنت الشاطئ؛الإعجاز البیانی؛ص 66-65.

جز پشیمانی دستاوردی نخواهد داشت».

دکتر عبد اللّه درّاز در این زمینه گوید:«هر که شکّ و تردیدی دارد و گمان می برد که در میان سخن دانان کسانی هستند که توانایی هم آوردی با قرآن را دارند،می تواند به آسانی آن را آزمایش کند؛به ادباء و سخن دانان عصر خویش مراجعه و از آنان پرسش نماید:آیا کسی از شما توانایی هم آوردی با قرآن را دارد؟اگر گفتند:آری «لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا (1)؛اگر بخواهیم می توانیم همانند آن بیاوریم»!پس به آنان بگوید:

«هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ (2)؛شاهد صدق این مدّعی را ارائه دهید».و اگر گفتند: «لاٰ طٰاقَهَ لَنٰا بِهِ (3)؛ ما را توانایی آن نیست».پس به آنان بگوید:چه شهادتی بر اعجاز بالاتر از اظهار ناتوانی است؟آن گاه به تاریخ رجوع کند و از آن بپرسد: «فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولیٰ (4)؛حال گذشتگان چگونه بوده است؟». هرآینه تاریخ پاسخ خواهد داد که هیچ کس سر خود را در مقابل قرآن نیفراشته است و آن گروه ناچیزی که سر به سوی قرآن تافتند،با رسوایی و بار ننگ بازگشتند و روزگار بر آثار آنان خطّ بطلان کشید و به دست فراموشی سپرد (5)».

تحدّی در برتری سخن

گاه گفته می شود که توانایی در صنعت سخن وری و قدرت بیان در همۀ مردم یکسان نیست و این قدرت بر حسب ذوق و سلیقه و نحوۀ اندیشه و بینش هر انسان تفاوت می کند.هر فرد از افراد انسانی مواهب و یافته هایی ویژۀ خود دارد که ساختار و شخصیّت درونی او را تشکیل داده است.هر نویسنده یا صاحب سخنی گوشه ای از یافته های شخصی خویش را-که ویژۀ خود او است-ارائه می دهد.«از کوزه برون هر آن طراوت که در اوست». ازاین رو شیوه های گفتاری و نوشتاری هر نویسنده با دیگری هم سان نخواهد بود.لذا چگونه می توان مردم را به تحدّی

[شماره صفحه واقعی : 371]

ص: 2266


1- انفال 8:31. این آیه نقل کلام مشرکین است که در آن روزگار گفتند و خود را رسوا ساختند.
2- بقره 2:111.
3- بقره 2:286.
4- طه؛20:51.
5- ر.ک:عبد اللّه درّاز؛النبأ العظیم؛ص 75.نمونه هایی از آن رسوایی ها را در التمهید،ج 4،ص 227 به بعد آورده ایم.

(هم آوردی با قرآن)خواند «فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ» (1)در صورتی که آنان از هم آوردی با یکدیگر نیز عاجزند؟! ولی پوشیده نباشد که هم آوردی خواستن(تحدّی)در آن نیست که سخنی هم سان و همانند سخن خدا بیاورند گونه ای که در شیوۀ بیان و نحوۀ تعبیر کاملا همانند باشد،زیرا این گونه همانندی جز با تقلید امکان پذیر نیست (2).بلکه مقصود از «تحدّی»آوردن سخنی است که همچون قرآن از نظر معنویّت دارای جایگاهی ارجمند و والایی بوده و در درجۀ اعلای بلاغت و فصاحت قرار گرفته باشد؛سخنی توانا و قدرتمند،رسا و گویا،با محتوایی بلند و متین و استوار باشد.علمای بیان طبق معیارهای مشخّص،درجات رفعت و انحطاط هر کلامی را معیّن ساخته اند و برتری کلامی بر کلام دیگر با همین معیارها مشخّص می گردد.در علم«بلاغت»به تفصیل از آن معیارها سخن گفته شده است.

ما هرگز منکر آن نیستیم که سخن هرکس زاییدۀ نهاد و ساختار درونی او است و کسی را یارای آن نیست که با دیگری در آنچه ساختار ذهنیّت او بر او القا می کند، هم سان باشد.ولی آنچه در اینجا مطرح است هم سان بودن در درجه و رتبۀ فضیلت کلام است.همان گونه که میان دو قصیدۀ شعری یا نوشتۀ أدبی مقایسه می شود و برتری یکی بر دیگری روشن می گردد،چنین مقایسه ای بر پایۀ قدرت بیان و رسایی سخن و اعمال نکات و دقایق سخن وری و سخن سنجی استوار است.

این معیارها سخن یک شاعر یا سخن ور را با سخن دیگری نزدیک یا دور می نمایاند و نشست های ادبی و مسابقات هنری بر اساس همین معیارها انجام می گیرد.

سکّاکی-در کتاب«مفتاح العلوم»-پس از بر شمردن معیارهای سنجش کلام، گوید:«ارتفاع و انحطاط شأن کلام به مراعات همین نکات و ظرایف بستگی دارد.

هر چه این نکات بیشتر رعایت شود،کلام بیشتر اوج می گیرد و هر چه کمتر،

[شماره صفحه واقعی : 372]

ص: 2267


1- طور 52:34.
2- چنانچه مسیلمۀ کذّاب و برخی دیگر همین کار تقلیدی را انجام داده،خود را رسوا ساخته اند.ر.ک:التمهید؛ ج 4،ص 228 و 257.

موجب انحطاط» (1).آن گاه گوید:«البلاغه تتزاید إلی أن تبلغ حدّ الإعجاز،و هو الطرف الأعلی و ما یقرب منه؛بلاغت حالت تصاعدی دارد تا به مرتبۀ اعجاز پایان یابد و آن،درجۀ بالای بلاغت و نزدیک به آن است» (2).از این سخن استفاده می شود که«حدّ اعجاز»نیز درجات متفاوتی دارد.ولی این حد در مرتبه ای قرار دارد که دست بشر به آن نمی رسد (3).

خلاصه آن که برتری یا همانندی دو کلام به مراعات نکات بلاغی و ظرافت های سخن وری بستگی دارد.معیارهای بلاغت در علم«معانی و بیان»آمده است و بیشتر این معیارها به معنا و محتوا بیش از لفظ و عبارت اهمیّت می دهد،چنان که شیخ عبد القاهر جرجانی به این مطلب تصریح دارد.او در این باره گوید:«إذا رأیت البصیر بجواهر الکلام یستحسن شعرا أو یستجید نثرا،ثمّ یجعل الثناء علیه من حیث اللفظ فیقول:حلو رشیق،و حسن أنیق،و عذب سائغ،و خلوب رائع،فاعلم أنّه لیس ینبئک عن أحوال ترجع إلی أجراس الحروف،و إلی ظاهر الوضع اللّغوی، بل إلی أمر یقع من المرء فی فؤاده،و فضل یقتدحه العقل من زناده (4)؛اگر دیدی صاحب بینشی که گوهرشناس سخن است،شعری را می ستاید یا نثری را به خوبی توصیف می کند،آن گاه ستودن آن را در جهت لفظ قرار داده می گوید:شیرین و لطیف است،زیبا و ظریف است،زلال و گوارا است،جالب و دلربا است،پس بدانکه این توصیف از نوای ناقوسی حروف آن حکایت ندارد،و به وضع لغوی آن بستگی ندارد،بلکه در رابطه با جنبه ای است که بر دل آدمی اثر دارد و برتری است که عقل آن را فروزان می سازد».

«إنّ الکلام لفی الفؤاد و إنّما جعل الکلام علی الفؤاد دلیلا؛

حقیقت هر سخن چیزی است که در دل می گذرد و هر سخنی از آنچه در دل

[شماره صفحه واقعی : 373]

ص: 2268


1- سکاکی؛مفتاح العلوم؛ص 194-80.
2- همان؛ص 196.
3- در این رابطه رجوع شود به:تفتازانی،مطوّل،چاپ اسلامبول،ص 31.
4- شیخ عبد القاهر؛کتاب اسرار البلاغه؛ص 3.

می گذرد حکایت دارد».

ابعاد اعجاز
اشاره

اعجاز قرآن امروزه در سه بعد مهمّ و اساسی مطرح می باشد:اعجاز بیانی، اعجاز علمی و اعجاز تشریعی.

اعجاز بیانی بیشتر به جنبه های لفظی و عبارات به کار رفته و ظرافت ها و نکته های بلاغی نظر دارد؛گرچه در این نکته ها و ظرافت ها در معنا و محتوا نقش اصلی را ایفا می کند،چنان که شرح آن خواهد آمد.

اعجاز علمی اشاراتی است گذرا که به برخی از اسرار طبیعت نظر دارد و به گونۀ تراوشی از لابه لای تعابیر قرآنی-احیانا-مشهود می گردد،که با مرور زمان و پیشرفت دانش و قطعیّت یافتن برخی نظریّه های علمی،پرده از این اشارت ها برداشته می شود و دانشمندان خصوصا با پی بردن به این حقایق،قرآن را از دیدگاه اعجاز مورد ستایش و پذیرش قرار می دهند.

اعجاز تشریعی از جهت نوآوری های مفاهیم دینی است؛بدین معنا که قرآن در دو قسمت معارف و احکام راهی پیموده که تا آن روز،بشریّت بدان راه نیافته بود و برای ابدیّت بدون راهنمایی دین،دست یابی به آن امکان پذیر نیست.هستی شناسی قرآن،فراگیر و شامل و تشریعات آن همه جانبه و کامل است و از هر دو جهت بدون هیچ گونه کاستی بر بشریّت عرضه شده است.اکنون توضیحی از این اجمال را با رعایت ایجاز و اختصار می آوریم:

1.اعجاز بیانی

اشاره

اعجاز بیانی قرآن را می توان در پنج بخش خلاصه نمود:

الف-گزینش کلمات

انتخاب کلمات و واژه های به کار رفته در جملات و عبارت های قرآنی کاملا حساب شده است به گونه ای که اگر کلمه ای را از جای خود برداشته،خواسته باشیم کلمۀ دیگری را جایگزین آن کنیم که تمامی ویژگی های موضع کلمۀ اصل را ایفا

[شماره صفحه واقعی : 374]

ص: 2269

کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژه های قرآنی به گونه ای انجام شده که اولا، تناسب آوای حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمۀ پیشین با اوّلین حرف از کلمۀ پسین هم آوا و هم آهنگ شده است؛تا بدین سبب تلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد.ثانیا،تناسب معنوی کلمات با یکدیگر رعایت شده تا از لحاظ مفهومی نیز بافت منسجمی به وجود آید.به علاوه،مسألۀ فصاحت کلمات طبق شرایطی که در علم«معانی بیان»قید کرده اند کاملا لحاظ شده است.که این رعایت های سه گانه با ملاحظه و دقّت در ویژگی های هر کلمه انجام گرفته است.در مجموع هریک از واژه ها در جایگاه مخصوص خود به گونه ای قرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود.

ابن عطیّه در این باره گوید:«و کتاب اللّه سبحانه لو نزعت منه لفظه ثم أدیر بها لسان العرب علی لفظه فی أن یوجد أحسن منها لم توجد (1)؛هرگاه واژه ای از قرآن را از جای خود برداشته و تمامی زبان عرب را گردیده تا واژه ای مناسب تر پیدا شود، یافت نمی شود».ابو سلیمان بستی گوید:«اعلم انّ عمود هذه البلاغه التی تجمع له هذه الصفات،هو وضع کلّ نوع من الألفاظ التی تشتمل علیها فصول الکلام،موضعه الأخصّ الأشکل به،الذی إذا أبدل مکانه غیره جاء منه إمّا تبدّل المعنی الذی یکون منه فساد الکلام،و إمّا ذهاب الرونق الذی یکون معه سقوط البلاغه… (2)؛بدانکه پایۀ اصلی بلاغت قرآن که صفات یادشده را در خود گرد آورده،بر این اساس است که هر نوع لفظی را-که ویژگی های یادشده در آن فراهم است-درست به جای خود به کار برده که مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است به گونه ای که اگر به جای آن، کلمه دیگری را به کار برند؛یا معنا به کلی تغییر می کند و موجب تباهی مقصود می گردد،یا آنکه رونق و جلوۀ خود را از دست می دهد و از درجۀ بلاغت مطلوب ساقط می گردد».شیخ عبد القاهر جرجانی گوید:«فلم یجدوا فی الجمیع کلمه ینبو بها مکانها،و لفظه ینکر شأنها أو یری أنّ غیرها أصلح هناک أو أشبه أو أحری أو أخلق،بل وجدوا اتّساقا بهر العقول و أعجز الجمهور (3)؛ادباء و بلغاء از دقّت در

[شماره صفحه واقعی : 375]

ص: 2270


1- مقدمۀ تفسیر وی«المحرر الوجیز»؛ص 279. التمهید؛ج 5،ص 21.
2- ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن؛ص 29.
3- کتاب دلایل الإعجاز؛ص 28.

چینش و گزینش کلمات قرآنی،کاملا فریفته و مجذوب گردیدند،زیرا هرگز کلمه ای را نیافتند که متناسب جای خود نباشد،یا واژه ای را که در جایی بی گانه قرار گرفته باشد،یا کلمۀ دیگری شایسته تر یا مناسب تر یا سزاوارتر باشد.بلکه آن را با چنان انسجام و دقّت نظمی یافتند که مایۀ حیرت صاحب خردان و عجز همگان گردیده است».

این گونه تصریحات از بزرگان ادب و بلاغت،که گزینش و چینش کلمات قرآن را در حدّ اعجاز ستوده اند،فراوان است.البته این دقّت در انتخاب و گزینش کلمات، به دو شرط اصلی بستگی دارد که وجود آن ها در افراد عادی-عادتا-غیر ممکن است:اول؛احاطۀ کامل بر ویژگی های لغت به طور گسترده و فراگیر،که ویژگی هر کلمۀ بخصوصی را در سرتاسر لغت بداند و بتواند به درستی در جای مناسب خود به کار برد.شرط دوم؛حضور ذهنی بالفعل،تا در موقع کاربرد واژه ها،آن کلمات مد نظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمی نگردد؛حصول این دو شرط در افراد معمولی غیر ممکن به نظر می رسد.

ابو سلیمان بستی در این زمینه بخوبی سخن گفته و مسألۀ گزینش الفاظ را در رسالۀ خود به طور گسترده مطرح ساخته است.گوید:«دانش بشر،امکان احاطه به تمامی ویژگی های لغت را ندارد،علاوه که حضور ذهنی چیزی نیست که همیشه رفیق با وفای انسان باشد».در این باره مثال های چندی می آورد از جمله از«نضر بن شمیّل»-یکی از ادبای بزرگ عرب-نقل می کند که در مجلس«مأمون-خلیفۀ عباسی»حضور یافت،مأمون به او گفت:«اجلس؛بنشین»نضر گفت:ای أمیر مؤمنان!من نلمیده ام تا جلوس نمایم«ما أنا بمضطجع فأجلس».مأمون پرسید چگونه است؟گفت:به کسی که ایستاده است می گویند«اقعد»و به کسی که لمیده است می گویند«اجلس».زیرا«قعود»در مقابل«قیام»است و«جلوس»در مقابل «اضطجاع».مأمون از این اشتباه و ناآگاهی خود خجل شد و دستور جایزه داد (1).

معروف ترین شاهد مثال در این زمینه آیۀ قصاص است: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاهٌ یٰا

[شماره صفحه واقعی : 376]

ص: 2271


1- ر.ک:ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن؛ص 34-29.

أُولِی الْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (1)؛در اجرای قانون قصاص،تضمین حیات شده است،ای صاحب خردان،باشد که[در رفتار خود]پروا را پیشۀ خود کنید».

عرب را عادت بر این بود که برای سهولت در حفظ قوانین مدنی و اجتماعی و کیفری خود،آن ها را در قالب جمله های کوتاه و ظریف و ادبی در می آوردند،زیرا در آن زمان کتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود،آنچه داشتند در سینه ها نگاه می داشتند. ازاین رو برای تدوین قوانین و بهتر محفوظ ماندن،از شیوه های ادبی کمک می گرفتند و ادبا و فصحای عرب در کنار قانون دانان و حکمایشان گرد می آمدند.

برای تنظیم قانون قصاص از فصحای برجستۀ خود کمک گرفته تا کوتاه ترین و شیواترین جمله را بسازند و پس از کنکاش و نشست و بر خواست ها بر تنظیم عبارت«القتل أنفی للقتل»اتفاق نظر دادند.یعنی کشتن قاتل بهترین بازدارنده است از ارتکاب جنایت قتل.ولی در این انتخاب از چند نکته غفلت ورزیدند.اول؛آنکه هیچ چیزی خود را نفی نمی کند و از لحاظ أدبی اشتباه بزرگی مرتکب شدند که قتل را نافی قتل شمردند،زیرا قتل نافی را در عبارت یادشده مطلق آورده اند،در صورتی که قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافی قتل خواهد بود.عرب از این نکته غفلت ورزید با آن که خود واضع واژه«قصاص»که به همین معنا است بود.

ولی قرآن از این نکتۀ دقیق غفلت نورزید و درست واژۀ مناسب را در جای خود به کار برد.

دوم؛آن که در مقابلۀ قصاص با حیات در آیه،فنّ«طباق»به کار رفته،که جمع بین ضدّین و ائتلاف میان متنافرین است،زیرا قصاص-که نوعی قتل بشمار می رود- ضد حیات است،که در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است! سوم؛در عبارت یادشده ،«أفعل التفضیل»به کار رفته،که از نظر ادبی دچار مشکل حذف«مفضّل علیه»گردیده و موجب ابهام شده است،زیرا معلوم نیست که قتل از چه چیزی بازدارنده تر می باشد (2).در صورتی که در آیه این مشکل وجود

[شماره صفحه واقعی : 377]

ص: 2272


1- بقره 2:179.
2- اگر تقدیر«من کلّ شیء»باشد،کاملا نادرست است و اگر«من بعض الأشیاء»باشد حالت ابهام دارد،که

ندارد،صرفا ضمانت حیات را در قصاص به عهده گرفته است.

چهارم؛از نظر ادبی،آیۀ قرآن جنبۀ ایجابی دارد و عبارت یادشده جنبۀ نفی، حال آنکه در سخن سنجی عبارت اثباتی برتر از عبارت سلبی است،به ویژه در تدوین مواد قانونی و احکام.

پنجم؛آنکه در به کار بردن لفظ«قصاص»جنبۀ عدالت قانونی تداعی می شود که این قانون از منشأ عدالت برخاسته است،در صورتی که به کار بردن لفظ قتل در عبارت یادشده آن هم ابتدا و بی سابقه،فاقد این خاصیّت است.علاوه که لفظ قتل ابتدا حالت تنفّر و انزجار دارد،بر خلاف به کار بردن لفظ قصاص که حالت عدالت خواهی و انبساط خاطر و تشفّی را ایجاب می کند.

جلال الدین سیوطی تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یادشده بر شمرده، و زمخشری عبارت یادشده را به شدت نکوهش کرده و از غفلت عرب در ساختن یک چنین جملۀ پراشکال تعجّب کرده است،همان گونه که خود عرب در موقع نزول آیۀ قصاص و پی بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله ای در همین معنا و اینکه قرآن هرگز غفلت نورزیده،در شگفت شدند و خاضعانه اعتراف نمودند که«ما هذا کلام البشر و إنما هو کلام اللّه عزّ و جلّ؛هرگز به سخن بشر نمی ماند و جز سخن خدا نخواهد بود»چنان که پیش از این گذشت.نمونه هایی از این قبیل بسیارند که به برخی از آن ها در«التمهید»اشاره شده است (1).

ب-سبک و شیوۀ بیان

اسلوب و شیوۀ بیان قرآنی-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید -با هیچ یک از اسلوب و شیوه های متداول عرب شباهت و قرابتی ندارد.قرآن سبکی نو و روشی تازه در بیان ارائه داد که برای عرب بی سابقه بود و بعدا هم نتوانستند در چنین سبکی سخنی بسرایند.

این از شگفتی های سخن وری است که سخن ور سبکی بیافریند که مورد پذیرش

[شماره صفحه واقعی : 378]

ص: 2273


1- ر.ک:التمهید فی علوم القرآن؛ج 5،ص 130-9.

و پسند شنوندگان قرار گیرد،با آنکه از شیوه های سخن متعارف آنان بیرون است.

شگفت آورتر آنکه از تمامی محاسن شیوه های کلامی متعارف بهره گرفته باشد، بی آنکه از معایب آن ها چیزی در آن یافت شود.

در گذشته اشارت رفت که شیوه های سه گانۀ متعارف(شعر و نثر و سجع) هریک محاسنی دارند و معایبی.سبک قرآنی،جاذبیّت و ظرافت شعر،آزادی مطلق نثر،حسن و لطافت سجع را دارا است،بی آن که در تنگنای قافیه و وزن دچار گردد، یا پراکنده گویی کند یا تکلّف و تحمّل دشواری به خود راه دهد.همین امر مایۀ حیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنی یافتند که شگفت آفرین است و در عین غرابت و تازگی،جاذبیّت و ظرافت خاصّی دارد که در هیچ یک از انواع کلام متعارف آنان یافت نمی شود.

امام کاشف الغطاء-فقیه و دانشمند ادیب معروف-در این باره می گوید:«تلک صوره نظمه العجیب و أسلوبه الغریب،المخالف لأسالیب کلام العرب و مناهج نظمها و نثرها،و لم یوجد قبله و لا بعده نظیر،و لا استطاع أحد مماثله شیء منه،بل حارث فیه عقولهم،و تدلّهت دونه أحلامهم،و لم یهتدوا إلی مثله فی جنس کلامهم من نثر أو نظم أو سجع أو رجز و أو شعر…هکذا اعترف له أفذاذ العرب و فصحاؤهم الأوّلون (1)؛چنان است صورت نظم عجیب و اسلوب غریب(شیوه و سبک تازۀ) قرآن،که بر خلاف سبک و شیوه های کلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پیش از آن و نه پس از آن نظیری ندارد و کسی را یارای هم آوردی با آن نباشد.بلکه در حیرت شدند و اندیشه شان فروافتاد و ندانستند چگونه با او مقابله کنند،چه در نثر و چه در نظم و چه در سجع یا رجز و شعر که سخن متداول آنان بود…این چنین زبدگان عرب و فصحای اولین آنان در مقابل قرآن به زانو درآمدند».

بزرگ مرد عرب و یگانه فرزانۀ آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«یا عجبا لما یقول ابن أبی کبشه،فو اللّه ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون.و إنّ قوله لمن کلام اللّه (2)؛ آنچه محمد صلّی اللّه علیه و آله می گوید مایۀ شگفتی است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است

[شماره صفحه واقعی : 379]

ص: 2274


1- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء؛الدین و الاسلام؛ج 2،ص 107.
2- ر.ک:تفسیر ابن جریر طبری-جامع البیان-ج 29،ص 98.

و نه سحر و نه به بیهوده گویی بی خردان می ماند.همانا سخن او کلام خدا است».

سخنان شگفت انگیز دیگر فرهیختگان عرب آن روز را پیش از این آوردیم.آری، بیان رسا و دل پذیر قرآن گرچه شعر نیست ولی ویژگی شعر را دارد،حتی بر شیواترین آهنگ های وزین عرب تنظیم گردیده،بی آن که در تنگناهای شعری قرار گیرد.چنان که در بخش«نظم آهنگ»قرآن خواهیم آورد.متانت نثر و استواری کلام آزاد را نیز دارا می باشد،که در چینش و گزینش کلمات و واژه ها راه او فراخ و هرگز با دشواری برخورد ندارد.همچنین از زیبایی های سجع و کلام موزون-بی تکلّف-به خوبی بهره مند می باشد.بدین سبب جامع محاسن انواع کلام و فاقد تمامی معایب آن ها گردیده است.

ج-نظم آهنگ قرآن

اشاره

یکی از مهم ترین جنبه های اعجاز بیانی قرآن-که اخیرا بیشتر مورد توجّه دانشمندان قرار گرفته-نظم آهنگ واژگانی آن است.این جنبه،چنان زیبا و شکوهمند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که کلام قرآن از توانایی بشر خارج است و تنها می تواند سخن خداوند باشد.

نظم آهنگ واژگان قرآن،نغمه ای دلکش و نوایی دل پذیر پدید می آورد؛نوایی که احساسات آدمی را برمی انگیزد و دل ها را شیفتۀ خود می کند.نوای زیبای قرآن برای هر شنونده ای؛هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که شنونده عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آوای قرآن،نخستین حالتی که اذهان را جلب می کند،نظام بدیع و شیوای صوتی آن است.در این نظام،حرکات و سکنات واژگان به شکلی آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایی دل نشین به گوش می رسد؛آوایی که شوری در دل ها می اندازد و نشاطی در جان ها می دمد.از جهتی، حروف«مدّ»و«غنّه»در کلمات آن به شکلی حساب شده نشسته اند،به طوری که می توانند به پژواک صدا آهنگی ببخشند و به نفس کشیدن قاری کمک کنند تا به سرحد فاصله و آنجایی که استادان ترتیل به طور قراردادی وضع کرده اند برسد و نفسی تازه کند.

[شماره صفحه واقعی : 380]

ص: 2275

هرگاه کسی برای چند بار به یک شعر گوش می سپارد،لحن و آهنگ آن برای او تکراری و ملال آور می شود؛اما به هنگام نیوشیدن آوای گونه گون و هر دم تجدیدشوندۀ قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل (1)آن پی درپی جای خود را عوض می کنند و هر کدام گوشه ای از قلب را به نوازش وامی دارند ،نه تنها خسته و آزرده نمی شود، بلکه عطش او برای شنیدن،همواره فزونی می گیرد.

عرب،پیش از نزول قرآن،گاهی در شعر خود از این تنوع صوت بهره می برد؛اما اغلب به دلیل اسراف و تکرار،تنوع آنان به ملال می انجامید.در نثر-چه مرسل و چه مسجّع-نیز،چنین سلاست و روانی و حلاوتی که در قرآن مشهود است،سابقه نداشت و در بهترین نثرهای عرب عیب هایی یافت می شد که از سلاست و روانی ترکیب آن می کاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد.اگر هم برای ترتیل آن پافشاری می شد،بوی تکلّف از آن به مشام می رسید و از شأن کلام نیز می کاست.

بر این اساس،هیچ جای شگفتی نیست که عرب،در گمان خود کمترین لقبی که به قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است و افسون!و این گفتار خود حیرت زدگی عرب در قبال سخن شکوهمند و بدیع قرآن را نشان می دهد؛سخنی که از جلال و شکوه نثر چیزی فراتر دارد و از جمال و حلاوت شعر مایه ای افزون تر.

استاد«درّاز»گفته است:«وقتی آدمی می بیند که از این مخرج های سخت جوش، چنین گوهرهای تابناکی با این ترتیب حروف و چنان آذین بندی بیرون آمده، التذاذی بی حساب می برد و وجدی بی انتها به او دست می دهد.در این حروف گویی یکی می نوازد،دیگری طنین انداز،سومین نجواگر است و چهارمین بانگ برآورنده،پنجمین نفس را می لغزاند و ششمین راه نفس را می بندد و شما زیبایی آهنگ را در دسترس خود می یابید؛مجموعه ای گوناگون و هم ساز،نه تکرار مکرّر

[شماره صفحه واقعی : 381]

ص: 2276


1- اصطلاحاتی در موسیقی عروض است:یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن اگر بیاید سبب خفیف نامیده می شود.دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنی نیاید سبب ثقیل نامیده می شود.دو متحرک که بعد از آن یک ساکن بیاید،وتد مجموع نامیده می شود.اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد وتد مفروق نامیده می شود.اگر سه حرف متحرک پی درپی باشد،فاصلۀ کوچک نامیده می شود و اگر چهار حرف متحرک بیاید و بعد یک ساکن را فاصلۀ بزرگ می خوانند.

و نه یاوه دار،نه سستی و نه غلظت،نه تنافری در حروف و آواها.بدین سان کلام قرآن نه به دشخواری سخن بدویان و نه به نرمی کلام شهریان است؛بلکه آمیزه ای است از هر دو،صلابت اوّلی را دارد و لطافت دومی را؛گویی شیرۀ جان دو زبان است و نتیجۀ آمیختگی دو گویش.

آری قرآن چنین جامۀ تازه و زیبایی به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفی است که در جان خود گوهرهای گران بها نهفته است و مرواریدهای ارزش مند را در آغوش می گیرد.پس اگر زیبایی پوسته تو را از گنجینۀ پنهان درونش بازندارد و تازگی و شادابی،پردۀ راز نهفته در ماورای خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغز کنار بزنی و صدف را از مروارید جدا بنهی و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانی برسی،مایه ای شگفت تر و شکوهمندتر بر تو متجلی می شود و معنایی بدیع تر می یابی.آنجا،روح و کنه قرآن است؛شعله ای است که موسی را به درخت آتش در بقعۀ مبارکه در کرانۀ وادی ایمن کشانید و آنجاست که نسیم روح قدسی می فرماید: «إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ» (1).

سید قطب دربارۀ نظم آهنگ قرآن می گوید:«چنین نوایی در نتیجۀ نظام مندی ویژه و هماهنگی حروف در یک کلمه و نیز هم سازی الفاظ در یک فاصله پدید آمده و از این جهت قرآن،هم ویژگی نثر و هم خصوصیات شعر را توأما دارد؛با این برتری که معانی و بیان در قرآن،آن را از قید و بندهای قافیه و افاعیل بی نیاز ساخته و آزادی کامل بیان را میسّر ساخته است.در همین حال از خصوصیّات شعر،موسیقی درونی آن را گرفته و فاصله هایی که نوعی وزن را پدید می آورند.این خصوصیّات، قرآن را از افاعیل و قوافی بی نیاز ساخته و در عین حال شئون نظم و نثر،هر دو را داراست.

در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونی آن کاملا حسّ می شود.این آهنگ در سوره های کوتاه،با فاصله های نزدیکش و به طور کلی در تصویرها و ترسیم ها بیشتر نمایان است و در سوره های بلند کمتر امّا همواره نظام آهنگ آن ملحوظ است.برای مثال در سورۀ نجم می خوانیم:

[شماره صفحه واقعی : 382]

ص: 2277


1- قصص 28:30. ر.ک:استاد درّاز؛النبأ العظیم؛ص 99-94.

«وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ. مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ. وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ. إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ. عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُویٰ. ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَویٰ. وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلیٰ. ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰی فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ. فَأَوْحیٰ إِلیٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحیٰ. مٰا کَذَبَ الْفُؤٰادُ مٰا رَأیٰ. أَ فَتُمٰارُونَهُ عَلیٰ مٰا یَریٰ. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْریٰ. عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهیٰ. عِنْدَهٰا جَنَّهُ الْمَأْویٰ. إِذْ یَغْشَی السِّدْرَهَ مٰا یَغْشیٰ. مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغیٰ. لَقَدْ رَأیٰ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِ الْکُبْریٰ. أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی، وَ مَنٰاهَ الثّٰالِثَهَ الْأُخْریٰ. أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثیٰ. تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزیٰ» (1).

این فاصله ها تقریبا وزنی مساوی دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-و قافیه نیز در آن رعایت شده است و این هر دو به علاوۀ ویژگی دیگری است که مانند وزن و قافیه ظاهر نیست و از هم سازی حروف واژگان و هماهنگی کلمات در درون جمله ها یک ریتم موسیقیایی پدید آورده است.ویژگی اخیر به دلیل حسّ داخلی و ادراک موسیقیایی باعث می شود که میان یک ریتم و ریتم دیگری-هر چند که فاصله ها و وزن یکی باشد-تفاوت باشد.

نظم آهنگ در اینجا به پیروی از نظام موسیقیایی جمله نه کوتاه است و نه بلند و طولی میانه دارد و با تکیه بر حرف«رویّ» (2)فضایی سلسله وار و داستان گونه یافته است.تمام این ویژگی ها لمس شدنی است و در برخی فاصله ها بسیار نمایان تر، مانند: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی وَ مَنٰاهَ الثّٰالِثَهَ الْأُخْریٰ؟» پس اگر بگوییم: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی وَ مَنٰاهَ الثّٰالِثَهَ» .قافیه از دست می رود و به آهنگ لطمه می خورد و اگر بگوییم:

«أ فرأیتم اللاّت و العزّی و مناه الأخری»وزن مختل می شود.همچنین در فرمودۀ خداوند: «أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثیٰ؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزیٰ» اگر گفته شود«أ لکم الذّکر و له الأنثی،تلک قسمه ضیزی»آهنگ کلام که با کلمۀ«إذن»قوام یافته مختل می شود.

البته،این سخن بدان معنا نیست که کلمۀ«الاخری»یا«الثالثه»یا«إذن»حشو و زاید است و فقط برای پر کردن وزن و قافیه آمده؛نه،وظیفۀ مهم تر این کلمات،مساعدت برای رساندن معانی است،و این یکی دیگر از ویژگی های فنّی قرآن است که کلمه هم برای رساندن معنا ضروری است و هم آهنگ را قوام می بخشد و هر دوی این

[شماره صفحه واقعی : 383]

ص: 2278


1- نجم 53:22-1.
2- رویّ،در اصطلاح عروض:حرف اصلی قافیه که مدار قافیه بر آن است.

وظایف در یک سطح انجام می گیرند و هیچ کدام بر دیگری برتری نمی یابند.

همان گونه که گفتیم نظم آهنگ در آیه ها و فاصله ها،(یا چیزی شبیه به آن)در جای جای کلام قرآن آشکار است.دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمه ای را که به شکلی خاص به کار رفته به صورت قیاسی دیگر کلمه برگردانیم یا واژه ای را حذف یا پس و پیش کنیم،در این نظم آهنگ اختلال به وجود می آید.

نمونۀ نوع اول،ماجرای حضرت ابراهیم علیه السّلام است:

«قٰالَ:أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ، أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِینَ، اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ، وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ…» (1).

«یاء متکلم»در کلمات یهدین،یسقین،یشفین و یحیین،به خاطر حفظ قافیه با کلماتی مانند«تعبدون،الأقدمون،الدین…»برگرفته شده است.

مثال دیگر در این آیه هاست: «وَ الْفَجْرِ وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ، وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ، وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَسْرِ، هَلْ فِی ذٰلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ؟» (2)در اینجا یاء اصلی کلمۀ«یسر»به خاطر هماهنگی با فجر و عشر و الوتر و حجر…حذف شده است.

مثال دیگر: «یَوْمَ یَدْعُ الدّٰاعِ إِلیٰ شَیْءٍ نُکُرٍ، خُشَّعاً أَبْصٰارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ کَأَنَّهُمْ جَرٰادٌ مُنْتَشِرٌ، مُهْطِعِینَ إِلَی الدّٰاعِ یَقُولُ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا یَوْمٌ عَسِرٌ» (3)که اگر یاء«الداع»حذف نشده بود به نظر می رسید وزن شکسته است.

مثال دیگر: «ذٰلِکَ مٰا کُنّٰا نَبْغِ فَارْتَدّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمٰا قَصَصاً» (4)که اگر یاء«نبغی»را طبق قیاس امتداد دهیم،وزن به نوعی مختل می شود.همین اتفاق،به هنگام افزودن هاء ساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثال ها خواهد افتاد: «وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُمُّهُ هٰاوِیَهٌ، وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ، نٰارٌ حٰامِیَهٌ» (5)یا: «فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ،فَیَقُولُ هٰاؤُمُ اقْرَؤُا کِتٰابِیَهْ، إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ، فَهُوَ فِی عِیشَهٍ رٰاضِیَهٍ…» (6).

نمونه برای حالت دوم:در این نوع هیچ گونه تغییری در صورت قیاسی کلمه

[شماره صفحه واقعی : 384]

ص: 2279


1- شعراء 26:82-75.
2- فجر 89:5-1.
3- قمر 54:8-6.
4- کهف 18:64.
5- قارعه 101:11-9.
6- حاقه 69:21-19.

به وجود نمی آید،اما اگر نظام ترکیب کلمات تغییر کند،اختلالی در موسیقی نهفته در این ترکیب به وجود می آید؛مثلا:

«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا، إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا، قٰالَ:رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً،وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» (1).که اگر-مثلا-کلمۀ«منّی»پیش از «العظم»آورده شود و عبارت به این شکل در بیاید:«قال ربّی إنّی وهن منّی العظم» احساس می شود وزن شکسته است و«انّی»فقط باید پیش از«العظم»بیاید تا آهنگ حفظ شود:«قال ربّ إنّی،وهن العظم منّی».

پس همان گونه که گفته شد،یک نوع موسیقی درونی در کلام قرآن وجود دارد که احساس شدنی است،اما تن به تشریح نمی دهد.این موسیقی در تار و پود الفاظ و در ترکیب درون جمله ها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراک می شود.

بدین ترتیب،موسیقی درونی،بیان قرآن را همراهی می کند و از آن کلماتی موزون و با حساسیتی والا می سازد که با کوچک ترین حرکات دچار اختلال می شود،هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهای بسیار شعر را هم ندارند؛قید و بندهایی که هم آزادی بیان را محدود می کنند و هم از مقصود دور می سازند» (2).

رافعی نیز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت می کردند و بر یکدیگر فخر می فروختند،اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود.آنان در منطق و بیان آزاد بودند و فنّ سخن وری می دانستند.البته فصاحت عرب از یک طرف فطری و از طرفی الهام گرفته از طبیعت بود.اما وقتی قرآن نازل شد،آنان دیدند که طرح دیگری در انداخته است.الفاظ همان بود که می شناختند؛پی درپی، بدون تکلّف و روان آمده و ترکیب و هماهنگی و هم سازی در اوج است،از شکوه و فخامت آن در شگفت شدند و ضعف نهاد و ناچیزی ملکۀ ذهن خود را دریافتند.

بلیغان عرب نیز نوعی از سخن دیدند که تا آن زمان نمی شناختند.آنان،در حروف و کلمات و جمله های این سخن تازه،آهنگی با شکوه می دیدند.تمام این سخنان

[شماره صفحه واقعی : 385]

ص: 2280


1- مریم 19:4-2.
2- التصویر الفنّی فی القرآن،ص 83-80.

چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر می رسید قطعه ای واحد است.عرب بخوبی می دید که نظم آهنگی در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف و ناتوانی آنان را به اثبات می رساند.

تمام کسانی که راز موسیقی و فلسفۀ روانی قرآن را درک می کنند،معتقدند که در نزد هیچ هنری نمی تواند با تناسب طبیعی الفاظ قرآن و آوای حروف آن برابری یا رقابت کند و هیچ کس نمی تواند حتی بر یک حرف آن ایراد بگیرد.دیگر این که قرآن از موسیقی بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا موسیقی نیست.

در نغمه های موسیقی،گوناگونی صدا،مدّ و طنین و نرمی و شدت و حرکت های مختلفی که همراهش می شود،به اضافۀ زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقی، بلاغت صدا می نامند،باعث خلجانات روحی می شود.چنانچه این جنبه از قرآن را در تلاوت مد نظر بگیریم،در می یابیم که هیچ زبانی از زبان قرآن بلیغ تر نیست و همین جنبۀ برانگیزانندۀ احساسات آدمی-چه عرب و یا غیر عرب-است.با توجه به این دستاورد،تشویق به تلاوت قرآن با صدای بلند،نیز روشن می شود.

این فاصله ها که آیات قرآن بدان ختم می شوند،تصویرهایی کامل از ابعادی است که جمله های موسیقیایی بدان ختم می یابند.این فاصله در درون خود با صداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوه ای که صوت ادا می شود یگانگی بی مانندی دارد و از جهتی،اغلب این فاصله ها با دو حرف نون و میم که هر دو در موسیقی معمول هستند یا با حرف مد پایان می گیرند که آن هم در قرآن طبیعی است» (1).

برخی از اهل فن گفته اند:در قرآن کریم بسیاری از فاصله ها با حروف«مد»و «لین»و افزودن حرف نون ختم می شوند و حکمت آوردن چنین حروفی،ایجاد نوعی آهنگ است.سیبویه نیز گفته است:«آنان-یعنی عرب-چنانچه می خواستند به سخن خود آهنگ بدهند،حروف الف و یاء و نون را اضافه می کردند و با این کار صدا را کشیده می خواندند.اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود،از آوردن این حروف خودداری می کردند.در قرآن نیز این شیوه بسیار غنی تر و شایسته تر به کار

[شماره صفحه واقعی : 386]

ص: 2281


1- رافعی،اعجاز القرآن،ص 216-188.

گرفته شده است.اما چنانچه با یکی از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرف ساکن پایان پذیرد،یقینا این حرف به پیروی از آوای جمله و تقطیع واژگانی آن آمده و متناسب با لحن گفتار،به شایسته ترین نحو در موضع خود نشسته است.البته، چنین حروفی اغلب در جملات کوتاه آمده و از«حروف قلقله»یا بانگ دار و یا طنین انداز و یا حروف دیگری است که در نظام موسیقی،لحنی برای آن قایل شده اند.

تأثیر شیوۀ برانگیختن با صدا در زبان بر دل همۀ آدمیان طبیعی است.در قرآن کریم نظم آهنگ اعجازگون صوت ها همگان را مخاطب قرار می دهد؛چه آنان که زبان را می فهمند و چه آنان که نمی فهمند.

بنابراین ،کلمات قرآن کریم از حروفی تشکیل شده که اگر یکی از آن بیفتد یا عوض شود یا حرف دیگری به آن افزوده شود،اختلالی پدید می آید و در روند وزن و طنین و آهنگ ضعفی آشکار می شود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه رو خواهد کرد و سرانجام،انسجام عبارت ها و زبدگی مخرج ها و مسندهای حروف و پیوستگی آن را به یکدیگر با اشکال روبه رو خواهد کرد و به هنگام شنیدن، ناهنجاری به همراه خواهد داشت.» گفته اند:این جنبه از اعجاز قرآن در درجۀ نخست به احساسات مبهمی برمی گردد که در قلب خواننده یا شنونده بر می انگیزد.به عبارتی دیگر،حروف به شکل بی نظیری در کنار هم قرار می گیرند که به هنگام شنیدن،بدون وجود دستگاه های موسیقی و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر،چنین آهنگ با شکوهی از آن به سمع می رسد.

در جایی از قرآن،زکریا خطاب به خداوند می گوید: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً،وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» (1).یا هنگامی که به کلام حضرت مسیح در گهواره گوش فرا می دهیم: «إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ،وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰهِ وَ الزَّکٰاهِ مٰا دُمْتُ حَیًّا» (2).یا آن جملۀ آهنگین که دربارۀ فرمان برداری پیامبران سخن می گوید: «إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُ الرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ

[شماره صفحه واقعی : 387]

ص: 2282


1- مریم 19:4.
2- مریم 19:31.

بُکِیًّا» (1).یا آن لحن و آهنگ وحشتناک که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیف می کند: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ،وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» (2).

یا آهنگ دل نشین و شیرینی که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله را مورد خطاب قرار می دهد.آهنگی که دل ها را مسخّر می کند: «طه. مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ. إِلاّٰ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشیٰ، تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّمٰاوٰاتِ الْعُلیٰ. اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ. لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ الثَّریٰ. وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفیٰ، اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ» (3).

اما هنگامی که قرآن به سخن از جانیان و عذابی که برای آنان در نظر گرفته شده می پردازد،لحن آن به آهنگی مسین مبدل می شود و در گوش ها طنین می اندازد.

واژگان،گویی سنگ های سختی اند که پرتاب می شوند: «إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ، تَنْزِعُ النّٰاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ» (4).ولی زمانی که ملائکه تسبیح گویان از خداوند برای مؤمنین طلب مغفرت می کنند،واژگان،مانند شمش های طلا روان می شوند: «رَبَّنٰا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَهً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تٰابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ» . (5)اما هنگامی که از روز قیامت سخن به میان می آید،از کلمات ناآرام و عصبی و عبارات مقطع،هول و هشدار می بارد: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَهِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَنٰاجِرِ کٰاظِمِینَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لاٰ شَفِیعٍ یُطٰاعُ» (6).سپس نوبت به گلایه می رسد و چه گلایه ای که سودی ندارد: «یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. اَلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوّٰاکَ فَعَدَلَکَ. فِی أَیِّ صُورَهٍ مٰا شٰاءَ رَکَّبَکَ» (7).و زمانی هم مژدگانی داده می شود…ملائکه به مریم مژده می دهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد: «یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَهِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ» (8).و یا فریادی با کلمه ای عجیب مانند دشنه: «فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّهُ. یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ. وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ. وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (9).

[شماره صفحه واقعی : 388]

ص: 2283


1- مریم 19:58.
2- طه 20:111.
3- طه 20:8-1.
4- قمر 54:20-19.
5- غافر 40:7.
6- غافر 40:18.
7- انفطار 82:8-6.
8- آل عمران 3:45.
9- عبس؛80:37-33.

دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معماری قرآن،بافت بی نظیری است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود.تمام این امور در کمال سادگی به وقوع پیوسته اند،و اثری از ساختگی و یا تکلّف در آن مشهود نیست.واژه ها بسیار روان جریان می یابند،وارد قلب می شوند و پیش از دست به کار شدن عقل و تحلیل و تفکر و تأمل آن احساس مبهمی را که آدمی را به خشوع وامی دارد ،برمی انگیزد.به عبارتی،با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب، احساساتی را برمی انگیزد که ما تفسیری برای آن نداریم.این صفت به علاوه تمام صفات دیگر،روی هم رفته از قرآن پدیده ای می سازد که تفسیرپذیر نیست و مانند هم ندارد (1).

نظم آهنگ درونی قرآن

«موسیقی بیرونی»دستاورد صنایعی مانند قافیه،سجع و تجزیه یا تقسیم سخن منظوم به مصراع های مساوی و اوزان و بحور قراردادی است که همگی قالب های مجرد لفظی و پیوسته بشمار می آیند.اما«نظم آهنگ درونی»دستاورد جلالت تعبیر و ابّهت بیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است.فاصلۀ نوع نخست با نوع دوم نیز بسیار است؛زیرا در نوع دوم،زیبایی لفظ و شکوهمندی معنا،پیوندی ناگسستنی دارند و مؤانست میان این دو نوایی احساس انگیز پدید می آورد و نسیمی روح نواز را به وزیدن وامی دارد و درون آدمی را به خلجان می نشاند.

استاد«مصطفی محمود»در بیان راز شگفت معماری قرآن که در سبک خود بی نظیر و در اسلوبش یگانه است،چنین می گوید:«این راز یکی از عمیق ترین رازهای ساختار کلامی قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامی مسجّع؛بلکه قسمی معماری سخن است که موسیقی درونی را آشکار می سازد.

باید دانست که میان موسیقی درونی و موسیقی بیرونی فاصله بسیار است.برای مثال بیتی از شعرهای«عمر بن ابی ربیعه»را که شعرهایش به داشتن موسیقی و آهنگ مشهور است،از نظر می گذرانیم:

[شماره صفحه واقعی : 389]

ص: 2284


1- مصطفی محمود،محاوله لفهم عصری للقرآن،ص 447-445.

قال لی صاحبی لیعلم ما بی أ تحبّ القتول أخت الرباب

شنونده وقتی این بیت را می شنود،از موسیقی آن به وجد می آید؛اما موسیقی این شعر از نوع بیرونی است و شاعر با آوردن کلامی موزون در دو مصراع متساوی و با نشاندن یک پایان بندی هم سان-یاء ممدود-در هر کدام از دو مصراع،به آهنگین شدن سخن خود کمک کرده است.موسیقی در این بیت از خارج به گوش می رسد و نه از داخل و به عبارتی،پایان بندی(قافیه)و وزن و بحر،موسیقی را می سازند.اما هنگامی که این آیه را تلاوت می کنیم: «وَ الضُّحیٰ، وَ اللَّیْلِ إِذٰا سَجیٰ» (1)با شطری روبه رو هستیم که از قافیه،وزن و مصراع بندی قراردادی تهی است و با این همه سرشار از موسیقی است و از هر حرف آن نوایی دل پذیر می تراود.این نوا از کجا و چگونه پدید آمده است؟این همان نظم آهنگ یا موسیقی درونی است.نظم آهنگ درونی، رازی از رازهای معماری قرآن است و هیچ ساختار ادبی یارای برابری با آن را ندارد.

همچنین وقتی می خوانیم: «الرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ» (2).یا وقتی سخنان زکریا خطاب به خداوند را تلاوت می کنیم: «قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» (3).یا سخن خداوند خطاب به موسی را می شنویم که: «إِنَّ السّٰاعَهَ آتِیَهٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ» (4).

یا سخنانی را که خداوند با آن مجرمین را وعدۀ کیفر می دهد تلاوت می کنیم که:

«إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ» (5).هر کدام از این عبارت ها دارای بنیان موسیقیایی قائم به ذاتی است که موسیقی آن را درون واژه ها و از لابه لای آن به شکلی شگرف بیرون می تراود.

وقتی قرآن حکایت موسی را بازگو می کند،شیوه ای سمفونیک و حیرت انگیز پیش می گیرد: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً لاٰ تَخٰافُ دَرَکاً وَ لاٰ تَخْشیٰ. فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ مٰا غَشِیَهُمْ. وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدیٰ» (6).واژگان در اوج سلاست اند.کلماتی مانند«یبسا»یا«لا تخاف درکا»

[شماره صفحه واقعی : 390]

ص: 2285


1- ضحی 93:2-1.
2- طه 20:5.
3- مریم 19:4.
4- طه 20:15.
5- طه 20:74.
6- طه 20:79-77.

-به معنای لا تخاف ادراکا-تجسمی از رقّت اند؛گویی کلمات در دستان خالقشان ذوب می شوند،نظام می گیرند و نظم و آهنگی بی مانند در آنان تجلی می یابد.این نظم آهنگ،ساختاری است که در تمام کتب عرب مانندی نداشته و ندارد.

میان این نظم آهنگ و شعر جاهلی،یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتی فراهم نیست و علی رغم تمام کینه توزی های دشمنان که برای کاستن از شأن قرآن صورت پذیرفته،تمام تاریخ حتی یک نمونه از تلاش های تقلیدگونه و کیدهای دشمنانه را محفوظ نداشته است.در میان این همه هیاهو،عبارت های قرآن خصوصیات منحصر به فرد خود را دارند و چون پدیده ای تفسیرناپذیر جلوه می کنند.یگانه توجیه باورمندانه ای که می توان از آن داشت،این است که قرآن سرچشمه ای دارد دور از دسترس انسان.

اکنون،به ایقاع (1)زیبای نغمه آمیز این آیات گوش فرا دهید:

«رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاٰقِ» (2).

«فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّویٰ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ» (3).

«فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبٰاناً» (4).

«یَعْلَمُ خٰائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ مٰا تُخْفِی الصُّدُورُ» (5).

«لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ» (6).

خواندن قرآن با آواز خوش

«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» (7).

حال که با موسیقی درونی اجمالا آشنا شدیم و ساختار نظم آهنگ و نغمه های صوت و لحن شعری شگفت آن را شناختیم،به این نکته می رسیم که در دستور

[شماره صفحه واقعی : 391]

ص: 2286


1- ایقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
2- غافر 40:15.
3- انعام 6:95.
4- انعام 6:96.
5- غافر 40:19.
6- انعام 6:103. ر.ک:محاوله لفهم عصریّ للقرآن ص 19-12.
7- مزّمّل 73:4.

تلاوت قرآن،صدای خوش سفارش شده است و از قاری خواسته اند که نکات ظریف تلاوت-اعم از کشیدن صدا و یا زیر و بم آن و ترجیع قرائت و غیره-را رعایت کند.در اینجا به بازگویی چند روایت در این زمینه می پردازیم:

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«هر چیزی زیوری دارد و زیور قرآن آواز خوش است».

«زیباترین زیبایی ها،یکی موی زیباست و دیگری آواز و صدای دلکش».

«قرآن را با آواز و نوای[متین]عرب بخوانید و از آواز[مبتذل]اهل فساد و گنهکاران کبیره پرهیز کنید» (1).

«آواز خوش زیوری برای قرآن است».

«قرآن را با صدای خود خوش کنید؛زیرا صدای خوش زیبایی قرآن را افزون می کند».

«قرآن را با آوازتان زینت بخشید».

امام صادق علیه السّلام نیز در تفسیر آیه: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» (2)فرموده است:«به این معناست که آن را با تأنّی بخوانید و صدایتان را خوش دارید» (3).

امام باقر علیه السّلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانید؛زیرا خداوند-عزّ و جلّ- دوست می دارد که با صدای خوش قرآن خوانده شود» (4).

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«قرآن با آهنگی حزین نازل شده،پس آن را با گریه [برخاسته از وجد]بخوانید و اگر گریه نکردید،لحن گریه به خود بگیرید و آن را با آواز خوش بخوانید،که هرکس آن را با آواز خوش نخواند،از ما نیست».

«از ما نیست هرکس قرآن را با آواز خوش نخواند» (5).

امام صادق علیه السّلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنی حزین بخوانید» (6).

البته سخنانی که معتمدان از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند فراوان و دلیل اثباتی

[شماره صفحه واقعی : 392]

ص: 2287


1- الکافی،ج 2،ص 616-614، شماره های 9-8-3.
2- مزّمّل 73:4.
3- بحار الانوار؛ج 89،کتاب القرآن،شمارۀ 21،ص 195-190.
4- الکافی؛ج 2،ص 616،شمارۀ 13.
5- بحار الانوار؛ج 89،ص 191.
6- الکافی؛ج 2،ص 614،شمارۀ 2.

برای این گفته هاست.

ابن الاعرابی گفته است (1):«عرب به هنگام سوارکاری یا نشستن در حیاط و خیلی مواقع دیگر،به آواز رکبانی (2)تغنّی می کرد.وقتی قرآن نازل شد،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خوش داشت که عرب ها به جای تغنّی به آواز رکبانی،هجّیراء (3)و آوازشان با قرآن باشد» (4).

زمخشری نیز گفته است:«عرب عادت داشت که در همۀ احوال-چه هنگام سوارکاری و چه در حال لمیدن و یا نشستن در حیاط خانه ها و غیره-به آواز و زمزمۀ رکبانی تغنّی کند.پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله وقتی مبعوث شد،بر این حال برآمد تا آواز و زمزمۀ آنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد؛یعنی فرمود:« هرکس قرآن را جایگزین رکبانی نکند و آن را زمزمۀ زیر لب و تغنّی با آواز خوش قرار ندهد،از ما نیست» (5).

فیروزآبادی گفته است:«غنّاه الشعر و غنّی به تغنیه:تغنّی به».یعنی شعر را به آواز خواند و آن را تغنّی کرد.

شاعر گفته است:

«تغنّ بالشّعر إمّا کنت قائله إنّ الغناء بهذا الشعر مضمار» (6)«زبیدی»ضمن آنکه نقل این گفته را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله منسوب داشته گفته است:

«خداوند به هیچ کس چون پیامبر گرامی اجازه نداده است که با قرآن آشکارا تغنّی کند».

«ازهری»گفته است:«عبد الملک البغوی»به نقل از ربیع و او به نقل از شافعی به من اطلاع داد که معنای تغنّی«خواندن قرآن با صدای محزون و رقیق است» (7).او حدیث دیگری را نیز به شهادت می گیرد که می گوید:«زیّنوا القرآن بأصواتکم».

[شماره صفحه واقعی : 393]

ص: 2288


1- «ابو عبد اللّه محمد بن زیاد کوفی»یکی از زبان دانان مشهور عرب است که در محضر درس او مردمان بسیار حاضر می شدند.او در سخندانی و شناخت لفظ ناآشنا از همه سر بود،تا جایی که می گویند بر«ابو عبیده»و «اصمعی»برتری داشته است.او در رجب سال 150 هجری زاده شد و در شعبان 231 از دنیا رفت(قمی، الکنی و الألقاب،ج 1،ص 215).
2- رکبانی:خواندن سرود با کش و قوس دادن و زیر و بم صدا.
3- هجّیراء:زمزمه و طنین آواز و ترانه.
4- نهایۀ ابن اثیر؛ج 3،ص 391.
5- الفائق؛ج 2،ص 36(رثث).
6- ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنی بوده و اسم را(غناء)به جای مصدر آورده است».
7- لسان العرب؛ج 15،ص 136،« تحسین القراءه و ترقیقها»آمده است.

بر همین اساس،امامان اهل بیت علیهم السّلام کوشش داشتند که قرآن با ترتیل و صدای بلند و تجوید و با آواز خوش خوانده شود.

محمد بن علیّ بن محبوب اشعری در کتاب خود به نقل از معاویه بن عمار روایت می کند که به ابی عبد اللّه علیه السّلام گفتم:آیا هرکس،دعا یا قرآن می خواند،اگر صدایش را بلند نکند،گویی چیزی نخوانده است؟فرمود:«همین طور است، علیّ بن الحسین علیه السّلام در تلاوت قرآن، خوش صداترین مردم بود و هنگام تلاوت صدایش را چنان بالا می برد که تمام اهل خانه بشنوند».امام صادق علیه السّلام در خواندن قرآن خوش صداترین مردم بود.هرگاه شب برای تلاوت بیدار می شد،صدایش را بالا می برد و وقتی سقاها و دیگر عابران از آن مسیر می گذشتند،می ایستادند و به تلاوت او گوش می دادند (1).

همچنین روایت است که موسی بن جعفر علیه السّلام نیز صدایی خوش داشت و قرآن نیکو تلاوت می کرد.او روزی فرموده بود:«علیّ بن الحسین علیه السّلام با صدای بلند قرآن می خواند تا شاید رهگذری از آنجا بگذرد و به خود آید.وقتی امام چنان کرد،دیگر مردم آن را تاب نمی آوردند».از او پرسیده شد:آیا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در نماز جماعت صدایش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمی کرد؟فرمود:«رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقط آن گونه که در توان مردم بود تلاوت می فرمود» (2).

همچنین از امام علیّ بن موسی الرضا و او از پدر و نیاکانش از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نقل است که فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانید؛زیرا آواز خوش زیبایی قرآن را افزون می کند»،سپس این آیه را تلاوت کرد: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مٰا یَشٰاءُ» (3).

غنا و موسیقی از دیدگاه شرع

اکنون شایسته است که به«غنا»از دیدگاه شرع بپردازیم.نخستین پرسشی که مطرح می شود این است که آیا غنا ذاتا و با همین عنوان حرام شده است و آیا تلاوت قرآن با آواز استثناست و تخصیصی در عموم حکم است؟یا اینکه آواز،

[شماره صفحه واقعی : 394]

ص: 2289


1- مستطرفات السرائر؛ص 484.
2- کتاب الاحتجاج؛ج 2،ص 170.
3- فاطر 35:1، ر.ک:عیون أخبار الرضا؛ج 2،ص 68،شمارۀ 222.

زمانی حرام می شود که رنگی از محرّمات به خود بگیرد؟به عبارتی این حرام، زمانی به وقوع می پیوندد که آواز همراه با یاوه و باطل و قول زور یا اشاعۀ فحشا و از نوع سخنی باشد که انسان را از راه خداوند بازمی دارد ؟ در بسیاری از متون،«قول زور»در آیۀ کریمۀ قرآن به غنا تفسیر شده است.زید الشحّام نقل می کند که از امام صادق علیه السّلام پرسیدم:منظور خداوند در آیۀ: «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (1)،چیست؟فرمود«منظور از قول زور،غناست».این گفته در بسیاری دیگر از روایات نیز آمده است (2).به عبارتی«قول زور»که آیۀ کریمه قرآن به اجتناب از آن فرمان داده،بر آواز مطابقت می کند و آواز یکی از مصداق های قول زور است؛ زیرا زور-در لغت-میل و عدول است (3)و هر عامل که باعث تحریف و موجب انصراف از جدیت در زندگانی شود و هر امری که دستاویزی برای اشاعۀ فحشا در میان مؤمنان گردد-حال می خواهد به دلیل محتوای فریبنده یا پیامدهای فریب انگیزش باشد-سرگرمی و یاوه و باطل و سرانجام«قول زور»شناخته می شود و مصداق آن می گردد.

اما اگر گفته شود که از نظر مفهومی،لغت و معنا،بر آن منطبق است باید پاسخ داد که ظاهر عبارت،این را نشان نمی دهد و قطعا خلاف واقع است؛زیرا نه شرع اصطلاحی در این زمینه دارد و نه با اوضاع لغت مطابقت می کند.

در تفسیر«الرجس من الأوثان»نیز به همین گونه عمل شده و آن را به شطرنج تفسیر کرده اند.عبد الاعلی نقل می کند که از امام صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه که خداوند عز و جل فرموده است: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (4)پرسیدم، فرمود:«الرجس من الاوثان:شطرنج است و قول الزور:آواز».عبد الاعلی می گوید:

باز پرسیدم:منظور خداوند عز و جل در این آیه که می فرماید: «وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ» (5)چیست؟فرمود:«از جملۀ آن،آواز است» (6).آنچه گفته آمد

[شماره صفحه واقعی : 395]

ص: 2290


1- حج 22:30.
2- وسائل؛ط جدید؛ج 17،ص 303،احادیث شمارۀ 2 و 9 و 20 و 26.
3- مقابیس اللغه؛ج 3،ص 36.
4- حج 22:30.
5- لقمان 31:6.
6- وسائل؛ط جدید؛ج 17،ص 309،شمارۀ 20.

واضح ترین شاهد برای ارادۀ مصداق است،بدون وجود اشتراک در مفهوم.

نظیر همین را در حدیث«حمّاد»نیز می بینیم.او می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیدم که«قول الزور»چیست؟فرمود:«از جملۀ آن،یکی این است که کسی به دیگری که آواز می خواند بگوید:أحسنت» (1).شکی نیست که اگر کسی آوازی فسادانگیز بخواند و به او احسنت بگویید او را وسوسه کرده اید که به ارتکاب فحشا و ترویج فساد ادامه دهد.

تمام این گفته ها دلایلی هستند که نشان می دهند چنانچه آواز،عناوین باطلی مانند:لهو،وسوسه انگیزی،یاوۀ فسادآور و قول زور به همراه داشته باشد حرام است؛اما اگر از این قماش نبود و وسیله ای بود برای تأثیرگذاری در موعظه ها و کشت فضیلت و خصلت های نیک در جان های مستعد،آن وقت نه تنها باطل نیست؛بلکه به حق نزدیک تر است و راهی برای رستگاری و ارشاد است و نه زمینه ای برای پرورش فساد.

در احادیث صحیح نیز روایت هایی هست که بر دوگونگی آواز حرام و حلال، فسادآور و اصلاح انگیز یا بر سبیل شر و سبیل خیر دلالت دارد:

علیّ بن جعفر از برادر خود موسی کاظم علیه السّلام پرسید:آیا آواز خواندن در عیدهای فطر و قربان یا در جشن ها جایز است؟امام پاسخ داد:«اگر در آن معصیتی نباشد، اشکالی ندارد» (2).رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:« هرکس آواز حرامی بخواند که باعث معصیت شود،دری از درهای شر را باز کرده است» (3).

بنابراین گونه ای غنا هست که معصیت نیست و باعث معصیت نیز نمی شود و لذا حرام نیست و شرّ به شمار نمی آید.

نکتۀ قابل توجه این که بیشتر روایاتی که دربارۀ حرام بودن غنا است نظر به مجالس غنا دارد و مجالس غنا در آن روزگار مرکز فحشا و منکرات بوده و انواع محرّمات فسادآور در آن صورت می گرفته است.بر این اساس،وقتی ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام می پرسد:مزدی که زن آواز خوان بابت خواندن در عروسی می گیرد

[شماره صفحه واقعی : 396]

ص: 2291


1- همان؛شمارۀ 21.
2- همان؛ص 122،شمارۀ 5.
3- بحار الانوار؛ج 76،ص 262،شمارۀ 8.

چه حکمی دارد؟امام پاسخ می دهد:«اشکالی ندارد؛به این شرط که در آن مجلس مردی نباشد» (1).پس اگر مزد آوازخوانی حلال است،خود آواز نیز حلال خواهد بود و شرطش این است که حرامی در آن صورت نگیرد مثلا آوازخوانی در مجلسی نباشد که مردان بی گانه با زنان در یکجا گرد آیند؛زیرا چنین امری به ارتکاب گناه و فحشا کمک می کند.

در تأیید این نظریه-که روایات تحریم غنا ناظر به مجالس غنا است-کلام امام صادق علیه السّلام است در پاسخ شخصی که دربارۀ غنا سؤال کرده بود.آن حضرت فرمود:«به خانه هایی وارد نشوید که خداوند از مردمانش روی گردان است» (2).

همچنین نقل است که فرمود:«مجلس غنا،جایی است که خداوند به مردمانش نگاه نمی کند؛زیرا خداوند عز و جل فرموده است: «وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ» (3).نیز فرموده است:«غنا،نفاق و جدایی می آورد و به فقر دچار می کند» (4).یا«غنا،لانۀ نفاق است» (5).یا«غنا،نردبان زناست» (6).بدیهی است که منظور این روایات همان غنایی است که در آن روزگار معمول بوده که مایۀ تباهی و فساد می گشته.

ناگفته نماند که به مقتضای قواعد علم اصول اگر حکم شرعی-در زبان شریعت- مقیّد به عنوان خاصی شود ناگزیر باید بدان پایبند شد و نمی توان آن را مطلق دانست.بنابراین آواز به صرف آواز بودن حرام نیست؛مگر این که عناوینی مانند لهو،عامل انحراف،باعث معصیت مانند نفاق،دروغ،زنا،فحشا و غیره به همراه داشته باشد و در غیر این صورت نمی توان گفت مطلقا حرام است.

در حدیث ابن ابی عبّاد که مردی می خواره بود و به آواز گوش فرا می داد آمده است که از امام رضا علیه السّلام دربارۀ گوش دادن به آواز پرسید.امام علیه السّلام آن را در زمرۀ کارهای لهو و باطل بشمار آورد.سپس این آیه را تلاوت کرد: «وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا

[شماره صفحه واقعی : 397]

ص: 2292


1- همان؛ص 121،شمارۀ 3.
2- همان؛ص 306،شمارۀ 12.
3- لقمان 31:6. ر.ک:وسائل؛ج 17،ص 307،شمارۀ 16.
4- وسائل؛ج 17،ص 309،شمارۀ 23.
5- همان؛ص 305،شمارۀ 10.
6- مستدرک؛ط جدید؛ج 13،ص 214،شمارۀ 14.

کِرٰاماً» (1).شکی نیست که این پاسخ درخور کاری بوده که ابن ابی عبّاد بدان می پرداخته است.

همچنین در پرسشی که هشام بن ابراهیم عباسی-که از دولت مردان بود و در شنیدن آواز راه افراط می پیمود-دربارۀ آواز از امام رضا علیه السّلام پرسید،حضرت پاسخ داد:«مردی نزد ابو جعفر علیه السّلام آمد و دربارۀ آواز پرسید.امام پاسخ داد:ای فلان،اگر خداوند حق و باطل را هر کدام در طرفی قرار دهد،آواز در کدام طرف خواهد بود؟ مرد گفت:در طرف باطل.امام فرمود:به درستی حکم کردی» (2).البته ما به قرینۀ مقامیّه در می یابیم که منظور،آواز آن زمان بوده است.

اما در ماجرای حسن بن هارون (3)که مدتی طولانی در خلوت گاه می نشست و به آواز زنان همسایه گوش می داد،به این دلیل کار او حرام بود که به صدای زنان بی گانه گوش می داد،به خصوص که صدایشان گرم و برانگیزاننده بود.خداوند فرموده است: «فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» (4).

امام رضا علیه السّلام ابن هارون را توبیخ کرد و او را از این کار که به مثابۀ خیانت در ناموس مردم بود بازداشت.امام،کلام خداوند را به یاد او آورد که فرموده است: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (5).امام افزود:«گوش و آنچه می شنود،چشم و آن چه می بیند و قلب و آنچه حس می کند،همه مسئولند».

اما روایاتی که در آن نام سازهای رایج در آن زمان آمده بیشتر روایاتی ضعیف و فاقد سندی محکم است و قابل استناد نیست.

برهانی که می گوید:«مسایلی که دارای علل عقلی و فطری است مادامی که علّت آن موجود باشد هیچ گونه استثنائی را نمی پذیرد و از مسایل و قضایای تخصیص ناپذیر است»باید مورد توجه و دقّت قرار گیرد؛زیرا تعلیل،حدّ وسط و به منزلۀ کبرای استدلال و علّت است،علّت همان گونه که در مرحلۀ ثبوت دخالت

[شماره صفحه واقعی : 398]

ص: 2293


1- فرقان 25:72. ر.ک:وسائل الشیعه؛ط جدید؛ج 17،ص 308،شمارۀ 19.
2- وسایل ج 17،ص 306،شمارۀ 13.بحار ج 76،ص 243،شمارۀ 14.
3- وسائل؛ج 17،ص 311،شمارۀ 29.
4- احزاب 33:32.
5- اسراء 17:36.

داشت در مرحلۀ اثبات نیز دخالت دارد،بر این اساس،موضوع در حقیقت همان عنوانی است که به عنوان علت حکم ذکر شده است و هیچ حکمی از موضوعی که خود علت ثبوت و اثبات آن است تخلّف نمی کند؛زیرا تخلّف معلول از علت ناممکن است.

بنابراین ،حرمت آواز به این علت که لهو باطل است،مستلزم آن است که علت اصلی تحریم؛یعنی«لهو باطل»در آن موجود باشد.لذا هر آوازی باید لهو باطل به حساب آید و به همین دلیل حرام باشد،در این صورت اگر ما آواز را در تلاوت قرآن مجاز بشماریم،طبق اصل بالا باید گفته شود که ورود لهو باطل را در قرآن مجاز شمرده ایم!اما این مسئله را نه عقل می پذیرد و نه وجدان.

علاوه بر آن،زشتی باطل امری فطری است و استثنابردار نیست و در قبیح بودن آن نیز عقل به تنهایی حکم کرده است؛به ویژه که این باطل موجب انحراف از راه خدا نیز می شود.بنابراین،اگر آواز به طور مطلق از لهو باطل به شمار آید،باید در همه جا این طور باشد؛چه در قرآن و چه در جای دیگر.

بر این اساس،ناگزیر باید گفت که آواز می تواند لهو و باطل باشد و می تواند نباشد،پس جواز آواز در تلاوت قرآن از نوع«تخصّص»است؛نه«تخصیص».

حال این پرسش را مطرح می کنیم که اگر خداوند میان سخنان نیکو و زشت مرزی قایل شود،در این صورت آواز در تلاوت قرآن که به منظوری صحیح و برای تأثیرگذاری بیشتر بر دل ها آمده در کدام طرف قرار خواهد گرفت؟ شکی نیست که این کار زیور و زینت و زیبایی است و از معدود طیّباتی است که خداوند آن را برای بندگان خود جزء روزی حلال قرار داده است.خداوند فرموده است: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا خٰالِصَهً یَوْمَ الْقِیٰامَهِ» (1).

آری«خداوند فحشا را چه پنهان و چه آشکار و گناه و فساد را حرام گردانیده است» (2)،ولی آیا آواز در تلاوت قرآن جنبۀ گناه و بغی و فحشا دارد یا زیور و زینت و زیبایی است و افزودن بر آن،حکمت و هدایت و وسیله ای برای ارشاد بندگان است؟

[شماره صفحه واقعی : 399]

ص: 2294


1- اعراف 7:32.
2- اعراف 7:33.
نگاهی به آرای فقیهان

شیخ ابو جعفر طوسی در باب جواز آوازخوانی زن می گوید:«زنان آوازخوان وقتی اجازۀ تغنّی دارند که مردی به مجلسشان وارد نیاید و زبان به باطل نگشایند و از سرگرمی هایی مانند ترکه چوب و نی و غیره پرهیز کنند.زن آوازخوان که عروس را به حجله می فرستد می تواند شعر بخواند و از گفتار باطل دوری جوید؛در صورتی که این امور را رعایت نکند چه در عروسی و چه در غیر آن حق خواندن ندارد» (1).

مرحوم«فیض»در دنبال این سخن گوید:«از سخنان بالا نتیجه می گیریم که تحریم آواز به جهت کارهای حرامی است که ممکن است در آن صورت بگیرد و چنانچه این گونه افعال در آن نباشد،اشکالی پیدا نمی کند در غیر این صورت جواز آوازخوانی به جشن های عروسی هم اختصاص نمی یابد؛به ویژه که در غیر این مورد هم رخصت داده شده است؛اما می توان گفت که برخی رفتارها شایستۀ مقامات عالیه و صاحبان شأن نیست؛هر چند که مباح باشد».

مرحوم فیض می افزاید:«پس در این باره معیار،همان حدیث وارد است که هرکس به گوینده ای گوش فرا دهد،او را پرستیده است».او می گوید:«بر این اساس، شنیدن آوازی که در آن یادی از بهشت و دوزخ یا قیامت است یا وصف نعمت های بی شمار خداوند متعال و عبادات است و در آن به خیرخواهی و پارسایی در دنیای زودگذر و غیره دعوت می شود،همان گونه که در حدیث«فذکّرتک الجنّه»-آمده اشکالی ندارد».او ادامه می دهد«…از این جهت شایان توجّه است که در آن،یاد خداوند است و شاید با این یادآوری،دلشان به یاد خدا نرم گردد.کوتاه سخن این که بر اهل منطق-پس از شنیدن این اخبار-پوشیده نیست که میان آواز حق و باطل فاصله هست و دیگر این که اغلب آوازهایی که متصوّفه در مجالس خود می خوانند از نوع باطل می باشد» (2).

او در کتاب بزرگ فقهی خود موسوم به«مفاتیح الشرائع»می گوید:«از مجموع

[شماره صفحه واقعی : 400]

ص: 2295


1- استبصار؛ج 3،ص 62،شمارۀ 7-207.
2- وافی؛ج 3،م 10،ص 35.

اخباری که دربارۀ آواز به ما رسیده می توان استنباط کرد که حرام بودن آن به دلیل رفتار رایج در آن زمان بوده است؛به این گونه که مردان با زنان بی گانه می نشستند و به آواز آنان و سخنان یاوه شان گوش فرا می دادند که جملگی از افعال محرّم بوده است» (1).

علاّمۀ شعرانی-در حاشیۀ کتاب وافی-می گوید:«از بررسی کلام عرب و اهل ادب چنین برمی آید که غنا،مطلقا به صدایی گفته می شود که در آن مدّ و ترجیع باشد؛حال می خواهد طرب انگیز باشد یا نباشد.شاعر در وصف کبوتری گفته است:

«إذا هی غنّت أبهت النّاس حسنها و أطرق إجلالا لها کلّ حاذق؛

اگر آن کبوتر آواز بخواند،زیبایی صدایش مردم را مبهوت خواهد کرد و هر استاد ماهری به احترامش سر فرودمی آورد ».

بنابراین ،نمی توان گفت که هر صدایی که تأثیرگذار باشد،حرام است یا این که هر صدایی که بتواند کلام را به زیبایی،ترکیب و ادا کند به طوری که آدمی را جذب نماید،حرام بشمار آید.همان گونه که پیشتر گفته آمد،صدای امام سجّاد علیه السّلام به هنگام خواندن قرآن بسیار دل نشین و جذّاب بوده و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز فرمان داده که قرآن با آواز خوش خوانده شود.همچنین سرود ساربانان-با این که از نغمه های تأثیر برانگیز ترکیب یافته-رخصت داده شده است و شکی نیست که تغنّی بر تمام این ها صدق می کند».

او می افزاید:«ما ناگزیر باید یا موافق شیخ در استبصار باشیم که اخبار حرمت را به دلیل پیامدهای آن می داند؛نه خود عمل،یا این که حرمت آواز را مختص به نوعی که باعث ارتکاب فحشا و حرام می شود بدانیم و در این صورت،حرام بودنش به دلیل حرامی است که همراه با آن رخ می دهد».همچنین می گوید:«و این همان امری است که روایت ها و عبارت های فقهای گذشته ناظر به آن است» (2).

محقق ارجمند ملاّی سبزواری در زمینۀ حرام بودن نوعی آواز که در آن زمان

[شماره صفحه واقعی : 401]

ص: 2296


1- مفاتیح الشرائع؛مفتاح 465،ج 2،ص 21،(با تلخیص).
2- وافی؛ج 3،م 10،ص 38-36.

رایج بوده و این که آواز بالکل حرام نیست،استدلال لطیفی دارد.او می گوید:«غنا در روایات منع،مفرد است و معرّف به الف و لام.این امر خودبه خود در زبان بر شمول دلالت ندارد؛زیرا عمومیت،زمانی به اثبات می رسد که برای نوع خاص یا برخی از انواع عام قرینه یا نشانه ای در دست نباشد؛زیرا در آن صورت مختص کردن امر به مورد خاص،با مقصود و نیز سیاق بیان و حکمت منافات خواهد داشت،پس به ناگزیر آن را به استغراق و شمول نسبت می دهیم؛اما در اینجا مسئله این گونه نیست؛زیرا آواز رایج در آن زمان به شیوه ای بود که برای لهو و سرگرمی های باطل به کار می رفت و اغلب،کنیزکان آوازخوان و غیره در مجالس فساد و می خوارگی و غیره بدان مبادرت می کردند.لذا نظر داشتن به شیوه های رایج در آن زمان بعید نیست (1)در بسیاری از احادیث،«غنا»لهو باطل بشمار آمده است و گونۀ حق آن،در قرآن و دعاها و ذکرهای خوانده شده با صدای خوش است که در آن یادی از آخرت آمده و به عالم قدسی ترغیب و تشویق می کند.بنابراین ،این حکم حتی در مواردی غیر از غنا که در آن راه لهو باشد،جاری است و در غیر این صورت،حکم آن مباح و راه احتیاط در آن واضح است» (2).

مرحوم نراقی را سخنی است که می گوید:«برای حرام بودن آواز به اجماع و کتاب و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله استناد کرده اند…؛دربارۀ اجماع باید دانست که دلالتش بر حرمت غنا به صورت اجمال و« فی الجمله»است و بر بیش از آن دلالتی ندارد.در کتاب(قرآن)،نیز جز حرام بودن لهو و لعب که وسیله ای برای دور شدن از سبیل اللّه است هیچ نشانۀ دیگری وجود ندارد».او می افزاید:«…شکی در این نداریم و هیچ نشانه ای از حرام بودن گونۀ دیگر وجود ندارد،مانند آوازی که برای نرم کردن دل ها و یادآوری بهشت و برانگیختن اشتیاق به جهان دیگر و برای تأثیرگذاری قرآن و دعا باشد.حتی می توان گفت خداوند با آوردن«لهو الحدیث»نوع آواز حرام را مشخص کرده است.

اما سنّت،علی رغم فراوانی اش اصولا خالی از هرگونه دلالتی بر حرمت است؛

[شماره صفحه واقعی : 402]

ص: 2297


1- در آن صورت مقدمات حکمت که شرط تحقق مطلق است،فراهم نمی آید.
2- کفایه الأحکام؛ص 86.

زیرا این تعبیرها:(ایمن نبودن از وقوع در معصیت،پذیرفته نشدن دعا،داخل نشدن فرشته در خانه،لانۀ نفاق بودن و…)هیچ یک دلالتی بر اثبات حرمت غنا ندارد؛ چون امثال این عبارت ها در اغلب مکروهات نیز وارد شده است.علاوه بر این، بیشتر این روایات سندهای ضعیفی دارند».

وی ادامه می دهد:«بنابراین برای حرمت آن جز کلام خداوند که می فرماید:

«وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (1)و ضمیمۀ آن؛یعنی روایاتی که این آیه را به تغنّی و آوازخوانی تفسیر می کنند،هیچ دلیل دیگری وجود ندارد.البته دلیل فوق نیز تمام نیست،زیرا با تفسیری که دربارۀ«احسنت»است تضاد دارد و معلوم می شود که آن تفسیر مبتنی بر یکی از مصداق هاست.لذا منظور از«قول الزور»شمولی تر است و معنای لغوی و عرفی خود را می گیرد که عبارت از باطل و دروغ و تهمت و غیره است.ناگفته پیداست که این معانی شامل تلاوت قرآن و خواندن دعا و موعظه و مرثیه نمی شود؛هر چند که مدّ و ترجیع داشته باشد.

افزون بر این روایاتی هست که غنا را به دوگونه؛یکی حلال و دیگری حرام تقسیم می کند؛مانند«اگر معصیتی در آن نباشد،اشکال ندارد».و«هر کسی غنای حرامی بخواند که باعث معصیت شود…»که غنا را مقید به حرام کرده است و«آواز خوانی زن اشکالی ندارد؛به شرطی که مردی در آن مجلس وارد نشود»و غیره».وی می افزاید:«کلام طبرسی نشان می دهد که گویا این تقسیم بندی از صدر اسلام وجود داشته است».او سپس حرمت گونۀ خاصی از آواز؛و نه تمام گونه ها را به طور مطلق تأیید می کند و موارد استثنا را آن گونه که فقها به تفصیل گفته اند بیان می دارد (2).

این دانسته های ما از کلام شیخ الطائفه و فقهای بعد از اوست که در باب این مسئله به تفصیل سخن گفته و میان گونۀ حلال و حرام غنا تمیز قایل شده اند.حرام دانستن غنا در نزد بیشتر فقها ناظر به قسم حرام آن است که در روایات آمده.

بنابراین ،هیچ گونه دلیلی برای اتفاق نظر اصحاب بر حرمت غنا به طور مطلق وجود ندارد و چنین دلیلی در قرآن و سنت نیز نیست.

از جهتی،برخی از متأخرین سعی کرده اند که بر عکس این جهت حرکت کنند.

[شماره صفحه واقعی : 403]

ص: 2298


1- حج 22:30.
2- مستند الشیعه،کتاب المکاسب.

برای نمونه به کلام سید محمد جواد عاملی در این باره توجه کنیم که می گوید:«در حرام بودن آواز اختلاف نظری نیست؛حال می خواهد به هنگام تلاوت قرآن باشد یا دعا و شعر و غیره؛اما محدّث کاشانی و فاضل خراسانی حرام بودن غنا را به دلیل حرمت امر خارجی که بر آن عارض شده دانسته اند؛مانند ورود مردان به مجلس یا آوردن کلام باطل و غیره.آنان برای اثبات کلام خود به حدود دوازده حدیث استناد کرده اند.ولی این نظر مخالف کتاب است و موافق عامّه و با بیست و پنج خبر که به صراحت یا ظهور بر تحریم مطلق دلالت دارند در تعارض است» (1).

صاحب جواهر نیز در پیروی از او می گوید:«من هیچ کس را مخالف سخن او نیافتم و اجماع نیز با هر دو قسمش بر آن قائم است و سنّت در آن متواتر است و حتی می توان گفت که از ضروریات مذهب است» (2).

بر کسی پوشیده نیست که این استدلال چند اشکال دارد:

اول:در ادعای«نبودن اختلاف نظر دربارۀ حرمت مطلق»هیچ گونه سندی ارائه نشده است و از سوی دیگر خلاف این ادعا را در کلام شیخ الطائفه می بینیم،او گونه هایی از غنا را استثنا می کند و«فیض»و«نراقی»و دیگران بدان استشهاد می کنند.

دوم:ترجیح دادن یا انتخاب یکی از دو خبر متعارض،زمانی صحیح است که نتوان میانشان جمع کرد.مثلا دربارۀ غنا اخبار متعارض قابل جمع است؛به این صورت که اخبار نهی،حمل بر کراهت می شود؛زیرا نهی،ظهور در حرمت دارد؛ ولی ترخیص(اجازه دادن)تصریح در جواز دارد و همواره تصریح(نصّ)بر ظهور مقدم است.

سوم:تعارض در اینجا بدوی و ظاهری است نه واقعی و حقیقی،زیرا اخبار منع یا مطلق اند یا عام و اخبار جواز یا مقیدند و یا این که تخصیص خورده اند و میان عام و خاص و همچنین مطلق و مقیّد تعارضی نیست.مخفی نماند که با وجود قید، هیچ گونه مطلقی وجود نخواهد داشت،زیرا آن گونه که محقق سبزواری می گوید مقدمات اطلاق،تمام نیستند.

[شماره صفحه واقعی : 404]

ص: 2299


1- مفتاح الکرامه؛ج 4،ص 52.
2- جواهر الکلام؛ج 22،ص 44.

چهارم:بر فرض آنکه این اخبار متعارض،قابل جمع نباشند ترجیح یکی از دو طرف صرفا به دلیل اینکه تعداد روایاتش بیشتر است- بااینکه تعداد روایات طرف دیگر هم کم نیست-بر خلاف مقرّرات معهود و ضوابط اصولی است.

پنجم:بحث مخالفت با کتاب در اینجا وارد نیست؛زیرا قرآن تصریحی در این باره ندارد و استدلال به عمومات غیر ناظر در این امر بخصوص کفایت نمی کند.

ششم:موافقت با عامّه نیز در اینجا موضوعیت ندارد؛زیرا آنچه از مذهب آنان مشهور است،حرام بودن غنا است.برای مثال،ابن منذر و دیگر اعلام سنّت به اتفاق،تغنّی را حرام می دانند و اجیر نمودن زن آوازخوان را باطل می دانند. (1)هفتم:ادعای صاحب جواهر که می گوید:«روایات منع،متواتر است و حتی از ضروریات مذهب است»وارد نیست؛زیرا اعلام طائفه،خلاف آن را به تفصیل گفته اند و روایاتی که در این باب آمده نیز همگی عکس آن را ثابت می کنند.

د-وحدت موضوعی یا تناسب معنوی آیات

یکی دیگر از ویژگی های قرآن،وجود تناسب معنوی میان آیات هر سوره است، گرچه یکجا نازل نگشته و به صورت پراکنده با فاصله های زیاد یا کم نازل شده باشند.زیرا پراکندگی در نزول آیات که به جهت مناسبت های گوناگون بوده-طبیعتا -اقتضا می کند میان هر دسته آیاتی که به مناسبتی نازل گشته با دستۀ دیگر که به مناسبت دیگری نازل گشته است،رابطه و تناسبی وجود نداشته باشد،و این پراکندگی در نزول بایستی در چهرۀ مجموع آیات هر سوره بخوبی هویدا باشد.در صورتی که با دقّتی که دانشمندان-به ویژه در عصر اخیر-در محتوای سرتاسر هر سوره انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که هر سوره هدف یا هدف های خاصّی را دنبال می کند که جامع میان آیات هر سوره است و امروزه به نام«وحدت موضوعی»در هر سوره خوانده می شود،همین وحدت موضوعی است که وحدت سیاق سوره را تشکیل می دهد و مسألۀ اعجاز در همین نکته است که پراکندگی در نزول،عدم تناسب را اقتضا می کند،با آنکه تناسب و وحدت سیاق در هر سوره به

[شماره صفحه واقعی : 405]

ص: 2300


1- در این باره رجوع شود به:حاشیۀ المحاضرات نوشتۀ عبد الرزاق المقرّم.

خوبی مشهود است و بر خلاف مقتضای طبع پراکندگی در نزول می باشد! دانشمندان بر این مدّعا دلایلی دارند از جمله تفاوت در عدد و کمیّت آیات سوره ها است.این تفاوت در عدد آیات هر سوره نمی تواند اتفاقی باشد،زیرا اتفاقی بودن یعنی نسنجیده و عاری از حکمت و بدون سبب بودن است و صدور هرگونه عمل حساب نشده از فاعل حکیم ممتنع است.سوره های قرآن بیشتر به طور کامل نازل گشته،به ویژه سوره های کوتاه،سوره های دیگر که آیات آن ها در طول مدت و پراکنده نازل گشته است،با نزول بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ آغاز می گردید؛و هر آیه یا آیاتی که پس از آن نازل می گشت،با دستور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به دنبال آیات پیشین ثبت می گردید،تا بسم اللّه دیگری نازل گردد که پایان سورۀ قبل و آغاز سورۀ بعد را اعلام نماید.لذا مقدار عدد آیات هر سوره و ترتیبی که میان آیه های هر سوره وجود دارد، تماما توقیفی است و با دست وحی و دستور پیامبر انجام گرفته است.

اکنون این سؤال مطرح است که این اختلاف عدد در آیات سوره ها برای چیست؟پاسخ درست همان است که یادآور شدیم:هر سوره هدفی را دنبال می کند که با پایان یافتن بیان هدف،سوره پایان می یابد و اختلاف در عدد آیات هر سوره معلول همین علّت است.این اختلاف هرگز به صورت اتفاقی و بدون سبب معقول انجام نگرفته است و همین جهت است که وحدت موضوعی یا وحدت سیاق هر سوره را تشکیل می دهد،یعنی میان آیات هر سوره یک رابطۀ معنوی و تناسب نزدیک وجود دارد.

مفسّرین متأخر به این حقیقت پی برده اند و در پی آنند تا به اهداف ویژۀ هر سوره دست یابند و تا حدودی نیز پیشرفت کرده اند؛از جمله،علاّمۀ طباطبایی و نیز سید قطب که در مقدّمۀ تفسیر هر سوره طبق برداشت خود،هدف آن را مختصرا توضیح می دهد.یکی از شاگردان وی به نام«عبد اللّه محمود شحاته»کتابی به نام «أهداف کل سوره و مقاصدها»تألیف نموده و سعی بر آن داشته که اهداف هر سوره را مشخص نماید که تا اندازه ای هم موفّق گردیده است.او از سورۀ بقره شروع کرده و تا سورۀ جاثیه ادامه داده و مجموعا در 45 سوره این هدف را دنبال کرده است.

وی در مقدمۀ کتاب خود می گوید:«پیشینیان به این أمر اهمیّت فراوان داده و

[شماره صفحه واقعی : 406]

ص: 2301

مقاصد هر سوره در قرآن را تبیین کرده اند؛از جمله فیروزآبادی(متوفای 817) کتابی به نام«بصائر ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز»تألیف نموده،که مجلس اعلای شئون اسلامی در قاهره با تحقیقی که استاد«محمد علی نجّار»بر آن انجام داده آن را به چاپ رسانید.

در آغاز قرن اخیر شیخ محمد عبده صاحب تفسیر المنار،همین نظریه را دنبال و مسألۀ«الوحده الموضوعیّه للسوره»را مطرح کرده و اصرار دارد که فهم هدف هر سوره کمک شایانی است به مفسر تا به طور دقیق به مقاصد سوره پی ببرد و به معانی آیه آیه های هر سوره نزدیک شود.شاگرد وی سید رشید رضا در تفسیر المنار،این نظر استاد را بخوبی توضیح داده است.دیگر مفسران عصر حاضر از همین روش الهام گرفته اند؛مانند استاد مصطفی مراغی.استاد محمود شلتوت تفسیری دارد که 10 جزء قرآن را فرا گرفته و همّت گماشته تا اهداف هر سوره و اغراض و مقاصد آن ها را بیان نماید.

استاد شحاته می گوید:مرحوم استاد سید قطب در این راستا سعی فراوان مبذول داشته و نظری نافذ در این راه به خرج داده که احاطۀ کامل خود را در فهم اهداف سوره ها نشان داده است؛و نیز استاد دیگرش دکتر محمد عبد اللّه درّاز در دانشگاه پیش از تفسیر هر سوره در این باره تأکید داشته و این ذهنیّت را که قرآن مجموعه ای از گفته ها و اندیشه های پراکنده است،به شدّت ردّ می نمود و می گفت:

با دقتی که دانشمندان اسلامی امروزه انجام داده اند،بخوبی روشن گردیده که هر سوره دارای تنظیم خاص و از نظم و ترتیب ویژه ای برخوردار است،که با یک مقدمۀ شیوا شروع می گردد،سپس به مقاصد عالیۀ خود می پردازد و با یک جمع بندی کوتاه خاتمه می یابد (1).

لذا استاد محمد عبد اللّه درّاز می گوید:«از همین جا نتیجه می گیریم که قرآن با آنکه به مقتضای مناسبت های خاص و در زمان های متفاوت نازل گردیده،در عین حال وحدت منطقی و ادبی خود را حفظ کرده و این بزرگ ترین شاهد بر اعجاز قرآن است» (2).

[شماره صفحه واقعی : 407]

ص: 2302


1- شحاته؛أهداف کلّ سوره؛ص 5-4.
2- استاد درّاز؛المدخل إنی دراسه القرآن الکریم؛مقدمه(همان ص 6-5).

استاد محمد محمد مدنی-ریاست دانشکدۀ الهیّات در ازهر-نیز بر این مسئله تاکید دارد و دقّت در فهم مقاصد هر سوره را بهترین راه برای فهم معانی آیات دانسته است.او می گوید:«تا منظر عامّ سوره را با دید باز ننگری،هرگز نتوانی به درک جزئیات ترسیم شده در پهنای سوره دست یابی».این مطلب با ارزش را در مقدمۀ تفسیر سورۀ نساء بیان داشته و آن را با نام«المجتمع الاسلامی کما تنظمه سوره النساء؛جامعۀ اسلامی آن گونه که سورۀ نساء ترسیم کرده»یاد کرده است (1).

دکتر محمد محمود حجازی در این زمینه کتابی دارد به نام«الوحده الموضوعیّه فی القرآن الکریم»که به سال 1390 ه و 1970 م به چاپ رسیده و به تفصیل سخن گفته است.

خلاصه،متأخّرین در این باره تأکید دارند که هر سوره دارای یک جامعیّت واحدی است که در انسجام و به هم پیوستگی آیات نقش دارد و أوّلین وظیفۀ مفسّر،پیش از ورود به تفسیر آیات،به دست آوردن آن وحدت جامع حاکم بر سوره است تا به خوبی بتواند به مقاصد سوره دست یابد.

به علاوه،علمای بلاغت از دیر زمان،«حسن مطلع»و«حسن ختام»در هر سوره را از جمله محسّنات بدیعی قرآن دانسته اند،بدین ترتیب که هر سوره با مقدمه ای ظریف آغاز می گردد و با خاتمه ای لطیف پایان می یابد.گویند:ضرورت بلاغت اقتضا می کند که سخن ور سخن خود را با ظرافت تمام به گونه ای آغاز کند که هم آمادگی در شنونده ایجاد کند و هم اشارتی باشد به آنچه مقصود اصلی کلام است.

این نحو شروع در سخن با نام«براعت استهلال»خوانده می شود؛یعنی ورزیدگی و هنرمندی در جلب نظر شنونده در آغاز سخن.ابن معصوم-ادیب توانای معروف- گوید:«و قد أتت جمیع فواتح السور من القرآن المجید علی أحسن الوجوه و أبلغها و أکملها (2)؛تمامی آغاز سوره های قرآن به بهترین وجهی این نکتۀ بنیادین بلاغت را رعایت کرده است».ابن اثیر نیز در این باره،ابتدای سوره های قرآنی را به عنوان

[شماره صفحه واقعی : 408]

ص: 2303


1- مدنی؛المجتمع الإسلامی؛ص 7-5.
2- ابن معصوم؛أنوار الربیع؛ج 1،ص 34.

بهترین شاهد مثال یاد می کند (1).

دربارۀ«حسن ختام»ابن أبی الإصبع گوید:«لازم است که متکلم سخن خود را با لطافت کامل پایان بخشد،زیرا این آخرین جملاتی است که اثر آن در ذهن شنونده باقی می ماند.لذا باید سعی کند تا با شیواترین و پخته ترین عبارت ها،سخن خود را خاتمه دهد».آن گاه به تفصیل،به تک تک سوره ها پرداخته و شیوایی خاتمۀ هریک را از دیدگاه«علم بدیع»روشن می سازد (2).علمای بلاغت اتّفاق نظر دارند،که خاتمۀ سوره ها همچون افتتاح آن ها،در نهایت لطافت و ظرافت انجام یافته است.ابن معصوم گوید:«خواتیم السور کفواتحها وارده علی أحسن وجوه البلاغه و أکملها مما یناسب الاختتام».آن گاه خاتمۀ برخی سوره ها را بر می شمرد و حسن آن را ارائه می دهد،سپس می گوید:«و تأمّل سائر خواتیم السور تجدها کذلک فی غایه الجوده و نهایه اللطافه» (3).

جلال الدین سیوطی در زمینۀ حسن افتتاح و حسن ختام سوره ها-در کتاب بزرگ قدرش«معترک الأقران»-به درازا سخن گفته و از استادان سخن دان،گوهرهای تابناکی در این باره ارائه داده است (4).در جلد 5 کتاب«التمهید»فشردۀ مطالب یادشده را با ذکر شواهد و مثال آورده ایم (5).

اکنون این پرسش پیش می آید:آیا می شود،کلامی با مقدمه ای شیوا و خاتمه ای زیبا،مقصودی بس والا در میان نداشته باشد؟این همان نکته ای است که متأخرین بدان پی برده اند.استاد بزرگوار علاّمۀ طباطبایی بر این نکته اصرار دارد که هر سوره صرفا مجموعه ای از آیات پراکنده و بدون جامع واحدی نمی باشد،بلکه یک وحدت فراگیر بر هر سوره حاکم است که پیوستگی آیات را می رساند.مسألۀ «وحدت موضوعی»یا«وحدت سیاق»در هر سوره که از قرائن کلامیّه به شمار می رود-از همین جا نشأت گرفته است.علاّمه می فرماید:«إنّ لکلّ طائفه من هذه

[شماره صفحه واقعی : 409]

ص: 2304


1- ابن اثیر؛المثل السائر؛ج 3،ص 98.
2- ابن ابی الاصبع؛بدیع القرآن؛ص 343 و ص 353-346.
3- أنوار الربیع؛ج 6،ص 325.
4- ر.ک:جلال الدین سیوطی؛معترک الأقران؛ج 1،ص 79-75 و نیز کتاب«الاتقان»؛ج 3،ص 319-316. البرهان زرکشی؛ج 1،181-164.
5- التمهید؛ج 5،ص 304-290.

الطوائف من کلامه تعالی-التی فصّلها قطعا قطعا و سمّی کلّ قطعه سوره-نوعا من وحده التألیف و الالتئام لا یوجد بین أبعاض من سوره،و لا بین سوره و سوره.و من هنا نعلم أنّ الأغراض و المقاصد المحصّله من السور مختلفه،و أنّ کلّ واحده منها مسوقه لبیان معنا خاصّ و لغرض محصّل لا تتم السوره إلاّ بتمامه (1)؛این که خداوند هر دسته از آیاتی را جدا از دستۀ دیگر قرار داده و نام سوره بر هریک نهاده،شاهد بر این است که یک گونه انسجام و پیوستگی در هر مجموعه وجود دارد،که در قسمتی از یک مجموعه و یا میان هر سوره و سورۀ دیگر،آن پیوستگی خاصّ وجود ندارد.

ازاین رو در می یابیم که اهداف و مقاصد مورد نظر در هر سوره با سوره های دیگر تفاوت دارد،هر سوره برای بیان هدف و مقصد خاصی عرضه شده که پایان نمی یابد مگر با پایان یافتن آن هدف و رسیدن به آن مقصد».

وی پیشاپیش هر سوره،فشرده ای از مطالب گستردۀ آن را بیان داشته و با این اقدام شایسته،از راز بزرگی که در متن سوره ها نهفته است پرده برداشته و جهشی ارزنده به جهان تفسیر بخشیده است.جزاه اللّه عن القرآن خیر الجزاء.

ما به عنوان نمونه،از انسجام و به هم پیوستگی آیات سورۀ حمد و نظم طبیعی هفت آیۀ آن و نیز از مقدمه و اهداف و خاتمۀ سورۀ بقره که حاکی از نظام طبیعی خاصی است،در حدّ توانایی بحث کرده ایم (2).با تأمل و دقّت در هر سوره،این انسجام و جامعیّت حاکم بخوبی مشهود است.

امام فخر رازی دربارۀ آیات پایانی سورۀ بقره و پیوند آن ها با مطالب مطرح شده در متن سوره گوید:«و من تأمّل فی لطائف نظم هذه السوره و فی بدائع ترتیبها،علم أنّ القرآن کما أنّه معجز بحسب فصاحه ألفاظه و شرف معانیه،فهو أیضا معجز بحسب ترتیبه و نظم آیاته.و لعلّ الذین قالوا إنه معجز بحسب أسلوبه أرادوا ذلک.إلاّ أنّی رأیت جمهور المفسّرین معرضین عن هذه اللطائف،غیر متنبّهین لهذه الأمور (3)؛ هر که در ظرافت نظم این سوره-بقره-تأمل کند و بدایعی-هنر جالب-که در ترتیب

[شماره صفحه واقعی : 410]

ص: 2305


1- تفسیر المیزان؛ط تهران؛ج 1،ص 14،و ط بیروت؛ص 16.
2- ر.ک:التمهید؛ج 5،ص 251-248.
3- فخر رازی؛تفسیر کبیر؛ج 7،ص 127.

آیات آن رعایت شده مورد توجّه قرار دهد،خواهد یافت که قرآن همان گونه که از لحاظ فصاحت الفاظ و شرف و بلندای معانی معجز است،بر حسب ترتیب و نظم آیات آن نیز معجز است.و شاید کسانی که اعجاز قرآن را بر حسب اسلوب گفته اند همین را خواسته اند.ولی-متأسفانه-می بینم که بیشتر مفسرین از این نکته غفلت ورزیده اند و بدان توجّهی ننموده اند».

آن گاه گفتۀ شاعر را یادآور می شود:

«و النجم تستصغر الأبصار رؤیته و الذنب للطرف لا للنجم فی الصغر؛

ستارگان را گرچه دیدگان ما کوچک می بیند،گناه از دیدگان است نه در ستارگان که کوچک می نمایند».

تذکّر لازم:برخی علاوه بر تناسب آیات،مسألۀ تناسب سوره ها را نیز مطرح ساخته و خواسته اند ترتیب موجود میان سوره ها را توقیفی بدانند.بلکه برخی از این فراتر رفته آن را حکمت بالغۀ الهی گرفته،شاهدی بر اعجاز قرآن در ترتیب سوره ها دانسته اند (1).برهان الدین بقاعی(متوفای 885)تفسیر گسترده ای دارد به نام «نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور»که به افراط در این زمینه سخن گفته و از حدّ اعتدال بیرون رفته است.مطلب را از آنجا شروع می کند که تناسب میان«استعاذه» و«بسمله»در آن است که«استعاذه»با حرف«الف»شروع می شود و اشاره به ابتدای آفرینش است؛ولی«بسمله»با حرف«باء»که حرف«شفوی»است شروع و با حرف«میم»ختم می شود که اشاره به«معاد»است.پس استعاذه و بسمله مبدأ و معاد را فرا گرفته اند.به علاوه،یک تناسب دورانی میان آخر قرآن(که به دو سورۀ معوّذتین ختم می شود)و ابتدای قرآن که با«استعاذه»شروع می شود،قایل شده،که هرگاه کسی بخواهد در تلاوت قرآن،آخر آن را به اول آن وصل کند،این تناسب رعایت شده است (2).آن گاه در بیان پیوستگی سوره ها به یکدیگر سخنان بسیاری گفته که عموما فاقد دلیل و تعجب برانگیز است.

شگفت آورتر،معاصر وی جلال الدین سیوطی،با آن ذکاوت و تیزنظری -با

[شماره صفحه واقعی : 411]

ص: 2306


1- محمد تقی شریعتی؛تفسیر نوین؛ص 20-19.
2- بقاعی؛نظم الدرر؛ج 1،ص 22 و ص 15.

آن که کار بقاعی را ناپسند خوانده-خود رساله ای به نام«تناسق الدرر فی تناسب السور»نگاشته و در عرضۀ این گونه مطالب بدون پشتوانه اسراف ورزیده است؛ از جمله مناسبت سورۀ«مسد»با سورۀ«توحید»که پس از آن واقع گردیده را در وزن و قافیه(حرف دال)گرفته،گوید:«سورۀ”مسد”به آیۀ «فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» (1)ختم می شود و سورۀ”توحید”به آیۀ «قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ» (2)آغاز می گردد،که حرف آخر هر دو آیه”دال”است» (3)و ازاین گونه تکلّفات که آدمی از شنیدن آن رنج می برد.به گفتۀ سید قطب:«قرآن آن اندازه شکوهمند و بزرگ قدر است و عظمت آن فراگیر،که نیازی به این گونه تکلّفات بی رنگ و بی مایه ندارد».جای شگفتی است که برخی از مفسّرین عالی قدر ما،این گونه گفته ها را پی گیری کرده در کنار مطالب ارزش مند و والای تفسیر خود درج کرده اند (4).

لذا متذکّر می شویم،که هیچ تناسب معنوی میان سوره ها با یکدیگر وجود ندارد و هرگز ترتیب موجود بین سوره ها توقیفی نیست،بلکه پس از رحلت پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله بر دست صحابه،از روی برخی مناسبت های اعتباری-مثلا بزرگی و کوچکی سوره ها و از این قبیل-انجام گرفته است؛که شرح آن در فصل های قبلی آمد.

و-نکته ها و ظرافت ها

از ویژگی های دیگر قرآن-که مایۀ شگفتی عرب گردید:دقّت در به کار بردن نکات بدیعی و ظرافت های سخن وری است.در قرآن انواع استعاره ها و تشبیه و کنایه و مجاز و نکته های بدیعی به حدّ وفور به کار رفته است.با وجود آن که در تمامی موارد چارچوب شیوه های متعارف عرب رعایت شده،ولی مورد کاربرد با چنان ظرافت و دقّت انجام شده که موجب حیرت ارباب سخن و نکته سنجان عرب گردیده است.سخن دانان پذیرفته اند که تشبیهات قرآنی متین ترین تشبیهاتی است

[شماره صفحه واقعی : 412]

ص: 2307


1- مسد 111:5.
2- اخلاص 112:1.
3- سیوطی؛تناسق الدرر؛ص 71،این رساله با نام«أسرار ترتیب القرآن»به تحقیق عبد القادر احمد عطا به چاپ رسیده است.
4- همچون مفسر گران قدر طبرسی عظیم،در تفسیر پرارج و گران قیمت خود«مجمع البیان».

که در کلام عرب یافت می شود،این تشبیهات جامع محاسن نکات بدیعی بوده و رساترین بیان در ارائۀ فنّ ترسیم معانی شناخته شده است.

ادیب بزرگ قدر جهان عرب،ابن اثیر دربارۀ تشبیه مفرد به مفرد سخن گفته و از قرآن آیۀ «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبٰاساً» (1)را مثال می آورد.به گفتۀ وی قرآن شب هنگام را به پوششی همچون لباس-که پوشش تن است-تشبیه نموده،زیرا تاریکی شب افراد را از دید یکدیگر پنهان می دارد تا اگر از دشمنی بخواهد بگریزد،یا در کمین او بنشیند،یا چیزی را از دید دیگران پنهان دارد،از تاریکی فراگیر شب می تواند بهترین بهره را ببرد.ابن اثیر گوید:«این از تشبیهاتی است که جز در قرآن،در جای دیگر نتوان یافت،زیرا تشبیه تاریکی فراگیر شب به پوشش تن،از جمله ظرافت هایی است که قرآن به آن آراسته است و در دیگر کلام منثور و منظوم عرب یافت نمی شود.همچنین آیۀ: «هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ» (2)که همسران را همچون پوششی برای یکدیگر ترسیم نموده است.این از ظریف ترین تشبیهات به شمار می رود،همان گونه که لباس زینتی برای انسان است و عورت و نادیدنی های اندام او را می پوشاند و از گزند سرما و گرما او را نگاه می دارد،همین گونه همسر زینت بخش حیات و پوشش زشتی ها است و از لغزش ها و فروافتادن در چرکی ها او را نگاه می دارد؛پس چه زیبا تشبیه و شیوا تعبیری است».

او می گوید:«از تشبیهات زیبا و جالب قرآن نیز آیۀ: «نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ» (3)می باشد و آن اندازه این تشبیه گویا و دقیق است که به حقیقت بیش از مجاز می ماند،زیرا “حرث”زمین آمادۀ کشت است،که”رحم”بدان تشبیه شده و زمینۀ آماده ای برای کشت فرزندان است».ابن اثیر در این زمینه به درازا سخن می گوید و این گونه ترسیم های فنّی چشم گیر قرآن را با برخی از تشبیهات موجود در کلام عرب مقایسه می کند و برتری قرآن را در فن تصویر بخوبی ارائه می دهد (4).

أمیر یحیی بن حمزۀ علوی نیز به تفصیل سخن گفته و بخوبی در ارائۀ امتیازات

[شماره صفحه واقعی : 413]

ص: 2308


1- نبأ 78:10.
2- بقره 2:187.
3- بقره 2:223.
4- ر.ک:ابن اثیر؛المثل السائر؛ج 2،ص 135-133 و ص 128-126.

قرآن در فنّ ترسیم معانی،از عهده برآمده است (1).همچنین سید قطب-نویسندۀ توانا و با ذوق سرشار مصری-کتابی با عنوان«التصویر الفنّی فی القرآن»دارد علاوه بر آنچه در تفسیر ادبی پرارج خود«فی ظلال القرآن»آورده است و در این باره به خوبی از عهدۀ مطلب برآمده است.گوشه هایی از این گفتارهای ذی قیمت در جلد 5«التمهید»ارائۀ شده و در مورد انواع استعاره و کنایه و مجاز و نکات بدیعی به تفصیل سخن گفته شده است (2)،که این مختصر را گنجایش آن نیست و به همین اندازه بسنده می کنیم.

2.اعجاز علمی

اشاره

همان گونه که یادآور شدیم،«اعجاز علمی قرآن»مربوط به اشاراتی است که از گوشه های سخن حق تعالی نمودار گشته و هدف اصلی نبوده است،زیرا قرآن کتاب هدایت است و هدف اصلی آن جهت بخشیدن به زندگی انسان و آموختن راه سعادت به او است. ازاین رو اگر گاه در قرآن به برخی اشارات علمی بر می خوریم، از آن جهت است که این سخن از منبع سرشار علم و حکمت الهی نشأت گرفته و از سرچشمۀ علم بی پایان حکایت دارد. «قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (3)؛بگو:آن را کسی نازل ساخته است که راز نهان ها را در آسمان ها و زمین می داند»و این یک امر طبیعی است که هر دانشمندی هر چند در غیر رشتۀ تخصّصی خود سخن گوید،از لابه لای گفته هایش گاه تعابیری ادا می شود که حاکی از دانش و رشتۀ تخصّص وی می باشد.همانند آنکه فقیهی دربارۀ یک موضوع معمولی سخن گوید،کسانی که با فقاهت آشنایی دارند از تعابیر وی در می یابند که صاحب سخن،فقیه می باشد،گرچه آن فقیه نخواسته تا فقاهت خود را در سخنان خود بنمایاند.همچنین است اشارات علمی قرآن که تراوش گونه است و هدف اصلی کلام را تشکیل نمی دهد.

[شماره صفحه واقعی : 414]

ص: 2309


1- ر.ک:امیر علوی؛الطراز؛ج 3،ص 399.
2- ر.ک:التمهید فی علوم القرآن؛ج 5،ص 333 به بعد.
3- فرقان 25:6.

چند تذکّر:پیش از آنکه نمونه هایی از این اشارات علمی ارائه گردد،ضرورت است که چند نکته تذکر داده شود:

1.برخی را گمان بر آن است که قرآن مشتمل بر تمامی اصول و مبانی علوم طبیعی و ریاضی و فلکی و حتی رشته های صنعتی و اکتشافات علمی و غیره می باشد و چیزی از علوم و دانستنی ها را فروگذار نکرده است.خلاصه قرآن علاوه بر یک کتاب تشریعی کتاب علمی نیز به شمار می رود.برای اثبات این پندار افسانه وار،خواسته اند دلایلی از خود قرآن ارائه دهند؛از جمله آیۀ «وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (1)؛قرآن را بر تو فرستادیم تا بیان گر همه چیز باشد». «مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ (2)؛در کتاب-قرآن-چیزی فروگذار نکردیم». «وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (3)؛هیچ خشک و تری نیست مگر آنکه در کتابی آشکار[ثبت]است».

در حدیثی از عبد اللّه بن مسعود آمده:«من أراد علم الأوّلین و الآخرین فلیتدبّر القرآن (4)؛هر که علوم گذشتگان و آیندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمّق نماید».

اگر این گمان از جانب برخی سرشناسان (5)مطرح نگردیده یا به آنان نسبت داده نشده بود،متعرّض آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمی آمدیم،زیرا سستی دلایل آن آشکار است.

اوّلین سؤال که متوجّه صاحبان این پندار می شود آن است که از کجا و چگونه این همه علوم و صنایع و اکتشافات روزافزون از قرآن استنباط شده،چرا پیشینیان به آن پی نبرده و متأخرین نیز به آن توجهی ندارند؟! دیگر آن که آیات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بی گانه است.زیرا آیۀ سورۀ نحل در رابطه با بیان فراگیر احکام شریعت است.آیه در صدد اتمام حجّت بر

[شماره صفحه واقعی : 415]

ص: 2310


1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- انعام 6:59.
4- غزالی،احیاء العلوم باب 4،آداب تلاوه قرآن؛ج 1،ص 296.
5- مانند ابو الفضل مرسمی(متوفای 655).و ابو بکر معروف به ابن العربی معافری(متوفای 544).و شاید ظاهر کلام ابو حامد غزالی و زرکشی و سیوطی نیز همین باشد،البته قابل تأویل نیز می باشد.که در مقدمۀ ج 6 التمهید آورده ایم.

کافران است که روز رستاخیز هر پیامبری با عنوان شاهد بر رفتار امّت های خود برانگیخته می شود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این امّت می باشد،زیرا کتاب و شریعتی که بر دست او فرستاده شده کامل بوده و همه چیز در آن بیان شده است «وَ جِئْنٰا بِکَ شَهِیداً عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ.وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَهً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ» (1).یعنی جای نقص و کاستی در بیان وظایف و تکالیف شرعی باقی نگذاردیم،تا هدایت و رحمت و بشارتی باشد برای مسلمانان.لذا با ملاحظۀ شأن نزول و مخاطبین مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل آیه،بخوبی روشن است که مقصود از«تبیانا لکلّ شیء»همان فراگیری و جامعیّت احکام شرع است.

اصولا شعاع دائره مفهوم هر کلام،با ملاحظۀ جایگاهی که گوینده در آن قرار گرفته،مشخص می گردد.مثلا محمد بن زکریّا که کتاب«من لا یحضره الطبیب»را نگاشت و یادآور شد که تمامی آنچه مورد نیاز است در این کتاب فراهم ساخته است،از جایگاه یک پزشک عالی مقام سخن گفته است؛لذا مقصود وی از تمامی نیازها،در چارچوب نیازهای پزشکی است.بر همین شیوه مرحوم صدوق کتاب «من لا یحضره الفقیه»را تألیف نمود،تا مجموع نیازهای در محدودۀ فقاهت را عرضه کند.همچنین است آن گاه که خداوند بر کرسی تشریع نشسته،در رابطه با کتب و شرایع نازل شده بر پیامبران،چنین تعبیری ایفاد کند که صرفا به جامعیّت جنبه های تشریعی نظر دارد! همین گونه است آیۀ «مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ» (2)اگر مقصود از«کتاب»قرآن باشد.در صورتی که ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از کتاب،کتاب تکوین و در رابطه با علم ازلی الهی است.آیه چنین است: «وَ مٰا مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ.مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» (3).یعنی ما همۀ موجودات و آفریده ها را زیر نظر داریم و هیچ چیز بیرون از علم ازلی ما نیست و سرانجام همۀ موجودات به سوی خدا است.

آیۀ «وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ

[شماره صفحه واقعی : 416]

ص: 2311


1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- همان.

إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّهٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ» (1)،در این جهت روشن تر است،که همۀ موجودات و رفتار و کردارشان در علم ازلی الهی ثبت و ضبط است و حضور بالفعل دارد.

و اما حدیث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومی است که وی با آن آشنایی داشته و آن،علوم و معارف دینی است و مقصود از اوّلین و آخرین،سابقین و لاحقین انبیا و شرایع آنان می باشد،که تمام آنچه در آن ها آمده در قرآن فراهم است.

2.دومین نکته آنکه به کارگیری ابزار علمی برای فهم معانی قرآنی،کاری بس دشوار و ظریف است،زیرا علم حالت ثبات ندارد و با پیشرفت زمان گسترش و دگرگونی پیدا می کند و چه بسا یک نظریّۀ علمی-چه رسد به فرضیّۀ-که روزگاری حالت قطعیّت به خود گرفته باشد،روز دیگر همچون سرابی نقش بر آب،محو و نابود گردد.لذا اگر مفاهیم قرآنی را با ابزار ناپایدار علمی تفسیر و توجیه کنیم،به معانی قرآن که حالت ثبات و واقعیّتی استوار دارند،تزلزل بخشیده و آن را نااستوار می سازیم.خلاصه،گره زدن فرآورده های دانش با قرآن،کار صحیحی به نظر نمی رسد.

آری اگر دانشمندی با ابزار علمی که در اختیار دارد و قطعیّت آن برایش روشن است،توانست از برخی ابهامات قرآنی-که در همین اشاره ها نمودار است-پرده بردارد،کاری پسندیده است.مشروط بر آنکه با کلمۀ«شاید»نظر خود را آغاز کند و بگوید:شاید-یا به احتمال قویّ-مقصود آیه چنین باشد،تا اگر در آن نظریّۀ علمی تحوّلی ایجاد گردد،به قرآن صدمه ای وارد نشود،صرفا گفته شود که تفسیر او اشتباه بوده است.

ما در این بخش از اعجاز قرآنی،با استفاده از برخی نظریّه های قطعی علم منقول از دانشمندان مورد اعتماد،سعی در تفسیر برخی اشارات علمی قرآن نموده ایم.

امّا به این نکته باید توجّه داشت که هرگز نباید میان دیدگاه های استوار دین و فراورده های ناپایدار علم،پیوند ناگسستنی ایجاد نمود.

[شماره صفحه واقعی : 417]

ص: 2312


1- انعام 6:59.

3.نکته سوم؛آیا تحدّی-که نمایان گر اعجاز قرآن است-جنبۀ علمی قرآن را نیز شامل می شود؟بدین معنا که قرآن آن گاه که تحدّی نموده و هم آورد طلبیده،آیا به این گونه اشارات علمی نیز نظر داشته است؟یا آنکه بر اثر پیشرفت علم و پی بردن به برخی از اسرار علمی که قرآن به آن ها اشارتی دارد،گوشه ای از اعجاز این کتاب آسمانی روشن شده است.به عبارتی دیگر پس از آن که دانشمندان با ابزار علمی که در اختیار داشتند توانستند ازاین گونه اشارات علمی که تاکنون حالت ابهام داشته، پرده بردارند و در نتیجه به گوشه ای از احاطۀ صاحب سخن(پروردگار)پی ببرند و دریابند که چنین سخنی یا اشارتی در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امکان صدور نداشته و بدین جهت مسألۀ اعجاز علمی قرآن مطرح گردیده است! برخی بر همین عقیده اند،که این گونه اشارات علمی دلیل اعجاز می تواند باشد.

ولی تحدّی به آن صورت نگرفته است،چون روی سخن در آیات تحدّی با کسانی است که هرگز با این گونه علوم آشنایی نداشته اند.بر این مبنا قرآن در جهت علمی همانند دیگر کتب آسمانی است،که صورت تحدّی به خود نگرفته اند،گرچه اشارات علمی دلیل اعجاز می توانند باشند (1).

ولی این طرز تفکّر از آنجا نشأت گرفته که گمان برده اند روی سخن در آیات تحدّی تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالی که قرآن مرحله به مرحله از محدودۀ زمانی عصر خویش فراتر رفته و دامنۀ تحدّی را گسترش داده است،نه تنها عرب بلکه تمامی بشریّت را برای ابدیّت به هم آوردی فرا خوانده است.

یکی از آیات تحدّی که در سورۀ بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام در مدینه نازل گشته،تمامی مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» -با فاصلۀ یک آیه- می فرماید: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا…» (2)همۀ مردم مخاطب قرار گرفته اند،تا چنان چه تردیدی در رابطه با صحّت وحی قرآنی در دل های شان راه یافته،آزمایش کنند آیا می توانند حتی یک سوره همانند قرآن بیاورند؟هرگز

[شماره صفحه واقعی : 418]

ص: 2313


1- ر.ک:دکتر احمد ابو حجر؛التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان،ص 131.
2- آیات شمارۀ 21 و 23 و 25.

نتوانسته و نخواهند توانست.

آیه «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (1)آب پاکی را بر دست همه ریخته،تمامی انس و جنّ را به نحو جمعی-که عموم افرادی و ازمانی هر دو را شامل می شود (2)-مورد تحدّی قرار داده است و اعلام کرده که اگر همۀ انسان ها و پریان پشت در پشت هم بکوشند تا همچون قرآنی بیاورند نخواهند توانست.

اکنون می پرسیم که این گونه گسترش در دامنۀ تحدّی-که همۀ انسان ها را در همۀ سطوح و در طول زمان شامل گردیده است-آیا نمی تواند دلیل آن باشد که همۀ جوانب اعجاز قرآنی،هر کدام به فراخور حال مخاطب خاصّ خود،مورد تحدّی قرار گرفته باشند؟به سادگی نمی توان از کنار این احتمال گذشت یا آن را نادیده گرفت!

نمونه هایی از اشارات علمی

اشاره

در قرآن ازاین گونه اشارات علمی و گذرا بسیار است.برخی از این اشارات از دیر زمان و برخی در سالیان اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیاری دیگر را گذشت زمان آشکار سازد.دانشمندان-به ویژه در عصر حاضر-در این باره بسیار کوشیده اند،گرچه افرادی به خطا رفته ولی بسیاری نیز موفّق گردیده اند.نمونه هایی ازاین گونه اشارات در بخش اعجاز علمی قرآن در کتاب«التمهید»ج 6 آمده است، در اینجا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده می کنیم:

رتق و فتق آسمان ها و زمین

«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا» (3)«رتق»به معنای«به هم پیوسته»و«فتق»به معنای«از هم گسسته»است.در این آیه آمده است که آسمان ها و زمین به هم پیوسته بوده اند و سپس از هم گسسته شدند.

[شماره صفحه واقعی : 419]

ص: 2314


1- اسراء 17:88.
2- این یک اصطلاح اصولی است و مقصود همۀ افراد در طول زمان می باشد.
3- انبیا 21:30.

مفسّران در این پیوسته بودن و گسسته شدن زمین و آسمان ها اختلاف نظر داشته اند.بیشتر بر این نظر بوده اند که مقصود از به هم پیوستگی و گسسته شدن، همان گشوده شدن درهای آسمان و ریزش باران است، «فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ السَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ (1)؛پس درهای آسمان را با آبی ریزان گشودیم».و نیز شکافتن زمین و روییدن گیاه،چنانچه می فرماید: «ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا (2)؛زمین را شکافتیم و پس در آن،دانه رویانیدیم».علاّمه طبرسی گوید:«و این معنا از دو امام(ابو جعفر باقر و ابو عبد اللّه صادق علیهما السّلام روایت شده است (3)،در«روضۀ کافی»روایتی ضعیف السند از امام باقر علیه السّلام است (4)و در تفسیر قمی روایتی که اتصال سندی ندارد از امام صادق علیه السّلام روایت شده است (5).

تفسیر دیگری در این باره شده که آسمان ها و زمین ابتدا به هم پیوسته بودند سپس از هم جدا گشته و به این صورت درآمده اند.چنانچه در سورۀ«فصّلت» می خوانیم: «ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ وَ هِیَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قٰالَتٰا أَتَیْنٰا طٰائِعِینَ. فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ (6)؛[خداوند]هنگامی که به آفرینش آسمان روی آورد،آسمان ها به صورت دودی-تودۀ گازی-بودند.آن گاه به زمین و آسمان فرمان داد که به صورت جدا از هم حضور یابند-چه بخواهند و چه نخواهند-(یعنی یک فرمان تکوینی بود)،آن ها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذیر آمدیم.سپس هفت آسمان را این چنین استوار ساخت».

مطلب مذکور در آیۀ فوق مبیّن یک حقیقت علمی است که دانش روز،کم وبیش به آن پی برده است و آن این است که منشأ جهان مادّی به صورت یک تودۀ گازی بوده است.بدین ترتیب واژۀ«دخان»در کلمات عرب،دقیق ترین تعبیر از مادّۀ نخستین ساختار جهان است.

مولا امیر مؤمنان-مکرّرا-در نهج البلاغه به همین حقیقت علمی که آیۀ کریمه به

[شماره صفحه واقعی : 420]

ص: 2315


1- قمر 54:11.
2- عبس 80:27-26.
3- مجمع البیان؛ج 7،ص 45.
4- کافی شریف؛ج 8،ص 95،شمارۀ 67 و ص 120،شمارۀ 93.
5- تفسیر قمی؛ج 2،ص 70.
6- فصّلت 41:12-11.

آن اشارت دارد،تصریح فرموده است.در اوّلین خطبۀ نهج البلاغه-که دربارۀ آفرینش جهان است-می خوانیم:«ثم أنشأ سبحانه فتق الأجواء و شقّ الأرجاء و سکائک الهواء…ثم فتق ما بین السماوات العلی فملأهنّ أطوارا من ملائکته؛سپس خداوند فضاهای شکافته و کرانه های کافته و هوای به آسمان و زمین راه یافته را پدید آورد…آن گاه میان آسمان های زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگان پر نمود».در خطبۀ 211 می فرماید:«ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها؛آن ها را از هم شکافت پس از آن که به هم پیوسته بودند».

علاّمۀ مجلسی-در شرح روضۀ کافی-پس از نقل دو روایت سابق الذکر می فرماید:«این دو روایت،بر خلاف آن چیزی است که از مولا امیر مؤمنان علیه السّلام رسیده است» (1).در این باره تفصیلا سخن گفته ایم (2).

نقش کوه ها در استواری زمین

در نه جای قرآن از کوه ها با تعبیر«رواسی»یاد شده است (3)«وَ جَعَلْنٰا فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ (4)؛و کوه ها را در زمین پابرجا و استوار نهادیم تا مبادا[زمین]آنان [-مردم]را تکان دهد و بلرزاند».

اساسا تعبیر از کوه ها به«رواسی»بدان جهت است که«ثابت هایی»هستند که بر ریشه های مستحکم استوار می باشند و از مادّۀ«رست السفینه»گرفته شده،به معنای لنگر انداختن کشتی است که به وسیلۀ این لنگرها در تلاطم آب های دریا استوار و پابرجا می ماند. ازاین رو،کوه ها همچون لنگرهایی هستند که زمین را در گردش ها و چرخش های خود،از لرزش و تکان بازمی دارد .

همچنین از کوه ها به«أوتاد»تعبیر شده،به معنای میخ ها،که زمین را از هم پاشی

[شماره صفحه واقعی : 421]

ص: 2316


1- مرآه العقول؛ج 25،ص 232.در نتیجه دو روایت سابق الذکر به جهت ضعف سند،قابل استناد نیستند.تنها فرمودۀ مولا امیر مؤمنان که سند قطعی است می تواند تفسیر آیه باشد.
2- ر.ک:التمهید،ج 6،ص 139-129.
3- سوره های رعد:3.نمل:61.حجر:19.ق:7.نحل:15. لقمان:10. انبیا:31. فصّلت:10.مرسلات:27.
4- انبیا 21:31.

و فروریزی نگاه می دارد «وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً» (1).

مولا امیر مؤمنان در این زمینه گفتاری دارد،که بخوبی تعابیر اعجازگونۀ قرآن را روشن می سازد.می فرماید:

«و جبل جلا میدها،و نشوز متونها و أطوادها،فأرساها فی مراسیها،و ألزمها قراراتها.فمضت رءوسها فی الهواء،و رست أصولها فی الماء.فأنهد جبالها عن سهولها،و أساخ قواعدها فی متون أقطارها و مواضع أنصابها.فأشهق قلالها،و أطال أنشازها،و جعلها للأرض عمادا،و أرّزها فیها أوتادا.فسکنت علی حرکتها من أن تمید بأهلها،أو تسیخ بحملها،أو تزول عن مواضعها.فسبحان من أمسکها بعد موجان میاهها (2)؛همراه با سرشتن صخره های بزرگ زمین و برآمدن دل این صخره ها و قله های بلند سر به فلک کشیده،در جایگاه های خود استواریشان بخشید.پس قلّه ها را در هوا به بلندا برد و ریشه هایشان را در آب فروکشید .بدین سان خداوند کوه ها را با بلنداشان از دشت ها جدا ساخت و پایه های شان را چونان ریشۀ درختان در زمین های پیرامون و مواضع نصبشان،در اعماق زمین نفوذشان داد.کوه ها را با قلّه هایی بس بلند و سلسله هایی به هم پیوسته و دراز،تکیه گاه زمین ساخت و چونان میخ ها بر آن بکوفت.چنین است که زمین به رغم حرکات گوناگونی که دارد، برای ساکنانش از لرزش و تکان نگاه داشته شد و از فرودر کشیدن بار خود،بازداشته شد و از لغزش از جایگاه خود در امان ماند.پس بزرگ است خداوندی که زمین را به رغم تلاطم امواج خروشان آب های آن،چنین استوار نگاه داشت».

در بخشی از این گفتار درربار آمده:«زمین به رغم حرکت های خود از لغزش و لرزش و فروپاشیدگی نگاه داشته شد».از این گفتار سه نکته به دست می آید:

1.زمین دارای حرکت های گوناگون است،ولی به رغم این حرکت ها آرامش و تعادل خود را حفظ کرده است.

2.پوستۀ زمین مستحکم است و از هم نمی گسلد و لایه هایش گسسته نمی شود، تا ساکنان و بارهایش را در درون خود فرونکشد .

3.زمین در حرکت وضعی و انتقالی و برخی حرکت های دیگر،آرام و استوار

[شماره صفحه واقعی : 422]

ص: 2317


1- نبأ 78:7.
2- خطبۀ شمارۀ 211(صبحی صالح)ص 328.

است و از مدارهایی که به طور منظّم در آن می گردد،بیرون نمی افتد.

این گونه نکته ها امروزه مورد تأیید اکتشافات و پژوهش های علمی قرار گرفته است.این اثر بزرگ کوه ها-که حیات را بر پهنای زمین میسّر ساخته است- به دلیل آن است که سلسله کوه های پراکنده در پوستۀ سخت زمین،همانند کمربند زنجیره ای اطراف زمین را در بر گرفته اند.

اکنون بهتر می توانیم به ظرافت و دقّت فرمودۀ امام علیه السّلام در خطبۀ یکم نهج البلاغه پی ببریم،که به جای کلمۀ جبال(کوه ها)واژۀ صخور(صخره ها)را به کار برده«و وتّد بالصخور میدان أرضه؛و به کوه های گران،زمین را میخ کوب نموده به آن استواری بخشیده است».این گفتار،تفسیر آیۀ فوق الذکر است «وَ جَعَلْنٰا فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ» (1).امام علیه السّلام جنبۀ«صخره ای»بودن کوه ها را در جهت استحکام و استواری مرتبط می داند.

سلسله کوه های سنگی-بایستی و بلندی هایی که دارند-نقش بزرگی در تعادل زمین و ثبات اجزا و استواری پوستۀ آن دارند تا این کوه ها با وجود شعله ور بودن درون و التهاب گداخته های آن،در هم شکسته و لرزان نشوند.

آشنایان با علوم طبیعی می دانند که زمین با حلقه هایی از سلسله کوه ها،محاصره شده است و این امر عامل حفظ بیشتر ثبات زمین می باشد.حکمت و چگونگی ارتباط این سلسله کوه ها با یکدیگر و جهت امتداد آن ها نیز بر طبیعی دانان پوشیده نیست.این سلسله کوه ها بر اساس نظمی بدیع و محکم و توجّه برانگیز،زمین را به شکل حلقه هایی کوهستانی درآورده است که از چهار طرف آن را در بر گرفته اند.

وقتی به نقشۀ طبیعی زمین نظر می افکنیم،ناهمواری های زمین را به روشنی مشاهده می کنیم و می بینیم سلسله کوه ها به طور عموم در طول هر قارّه امتداد می یابد.گویا این کوه ها ستون فقرات قارّه ها هستند.

هنگامی که به شبه جزیره های هر قارّه می نگریم سلسله کوه ها را در طولانی ترین شکل ممکن امتداد یافته می یابیم.در طول جزایر کوهستانی-بزرگ یا کوچک-نیز سلسله کوه هایی یافت می شود.

[شماره صفحه واقعی : 423]

ص: 2318


1- انبیا 21:31.

امروزه با سیر و مطالعه در بستر دریاها و اقیانوس ها به طور یقین ثابت شده است که بیشتر جزیره ها و ارتفاعات آن ها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله کوه ها و جزئی از آن ها هستند،به این صورت که قسمتی از آن کوه ها در آب دریاها فرورفته و پوشیده شده و بخشی دیگر همانند جزیره ها،بر سطح آب آشکار است.

بنابراین تمام قارّه ها به وسیلۀ سلسله کوه ها و از طریق خشکی یا دریا به یکدیگر متصل اند.جالب توجّه است بدانیم،حلقه ای از سلسله کوه ها در زیر دریا و در نزدیکی ساحل شمالی قاره های سه گانه شمالی قرار دارد که کاملا اقیانوس منجمد شمالی را در بر گرفته است و بسیاری از جزیره های حاشیۀ این ساحل برجستگی های آن سلسله کوه ها هستند.

یعنی در قطب جنوب نیز حلقۀ دیگری از سلسله کوه ها قرار دارد که قطب منجمد جنوب را در بر گرفته است.بین دو حلقۀ یادشده حلقه های دیگر سلسله کوه ها که در طول قارّه ها و اقیانوس ها از شمال تا جنوب امتداد دارد پیوندی محکم ایجاد کرده است.گویی این سلسله کوه ها،چارچوب هایی مشبّک هستند که پنجه در دست آویز زمین زده اند و از متلاشی شدن و تجزیه و پراکندگی ذرّات زمین در فضا جلوگیری می کنند.

از جهت دیگر،درون زمین شعله ور است.آتش برافروخته و زبانه دار و خشمگینی در درون زمین شعله ور است،گویی نزدیک است از خشم به جوش و خروش آید و اگر ضخامت و سختی پوستۀ زمین نبود،این آتش برافروخته زمین را درهم می ریخت. زمین لرزه ها و آتش فشان هایی که گه گاه مشاهده می شود بخشی ناچیز از التهاب و فوران آتش درونی زمین است.

سختی و ضخامت پوستۀ روی زمین-که از دیرباز سرد مانده است-از فوران درون برافروختۀ زمین مانع می شود و اگر سختی و صلابت پوستۀ زمین نبود، لرزش های شدید و مستمرّ تمام زمین را فرا می گرفت.اگر خداوند زمین را نگه نمی داشت و آرامش نمی بخشید،زمین ساکنانش را در خود فرومی کشید و اطرافش شکافته می شد و همه چیز در هم فرومی ریخت .اما خداوند آسمان و زمین را نگاه می دارد تا از استواری که دارند نلغزند «إِنَّ اللّٰهَ یُمْسِکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ

[شماره صفحه واقعی : 424]

ص: 2319

أَنْ تَزُولاٰ» (1).

ملاحظه می شود که کوه ها صخره های کوهستانی سلسله واری هستند که زمین را احاطه کرده اثر مستقیمی بر توازن زمین دارد و جلوی لرزش آن را می گیرد،به علاوه سختی این پوستۀ دربرگیرندۀ زمین جلوی اشتعال درونی زمین را نیز می گیرد،که در کلام مولا امیر مؤمنان علیه السّلام به این حقایق آشکار(از دیدگاه علم روز)اشارت فرموده است (2).

دشواری تنفّس با افزایش ارتفاع

«وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی السَّمٰاءِ» (3)در این آیه از سختی و دشواری زندگی گمراهان سخن می گوید و آنان را به کسی تشبیه می کند که در حال صعود به لایه های بالایی جوّ است و در اثر این صعود دچار تنگی نفس و فشار سخت بر سینۀ خود می گردد.

مفسّران پیشین در وجه تشبیه،در آیۀ فوق اختلاف نظر دارند.برخی بر این باور بوده اند که مقصود تشبیه به کسی است که بیهوده می کوشد تا پرواز کند و مانند پرندگان در آسمان به پرواز درآید،چون این کار برایش مقدور نیست ناراحت می شود و از شدت ناراحتی نفس کشیدن بر او دشوار می گردد.

برخی گفته اند که این تشبیه همانند حالتی است که درختان نونهال بخواهند در جنگل های انبوه رشد یابند،امّا درختان کهن سر در هم کرده راه سر برافراشتن را مسدود می کنند و این درختان تازه رشد به سختی و دشواری راه خود را به فضای آزاد باز می کنند.مطالبی از این قبیل گفته شده که هیچ کدام مفهوم آیه را به خوبی روشن نمی سازد.

ولی امروزه با پی بردن به پدیدۀ فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشار درجۀ خون از داخل بدن،که موجب تعادل فشار بیرونی و درونی است،وجه تشبیه

[شماره صفحه واقعی : 425]

ص: 2320


1- فاطر 35:41.
2- برای توضیح بیشتر ر.ک:التمهید؛ج 6،ص 161-151.
3- انعام 6:125.

در آیه بهتر روشن شده و تا حدودی از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده است.

اشتباه مفسّران پیشین در این بوده که از تعبیر«یصّعّد فی السّماء»-با تشدید صاد و عین و به کار بردن«فی»-کوشش برای صعود به آسمان فهمیده اند.در صورتی که اگر این معنا مقصود بود،بایستی واژۀ«إلی»را به جای«فی»به کار می برد.دیگر آن که «یصّعّد»-از نظر لغت-مفهوم«صعود»و بالا رفتن را نمی دهد،بلکه کاربرد این لفظ- از باب تفعّل«تصعّد»-برای افادۀ معنای به دشواری افتادن می باشد به گونه ای که از شدّت احساس سختی،نفس در سینه تنگ شود.در لغت«تصعّد نفسه»به معنای به دشواری نفس کشیدن و تنگی سینه و احساس درد و رنج است.واژه های«صعود»و «صعد»بر دامنه های صعب العبور اطلاق می شود و برای هر امر دشوار بسیار سختی به کار می رود.در سورۀ جن آمده: «وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذٰاباً صَعَداً (1)؛و هر که از یاد پروردگار خود روی گرداند،او را در عقوبت دشواری در می آورد».در سوره مدّثّر نیز آمده: «سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (2)؛او را به سخت ترین عقوبتی دچار می سازم».

ازاین رو معنای «کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی السَّمٰاءِ» چنین می شود:او مانند کسی است که در لایه های مرتفع جوّ،دچار تنگی نفس و سختی و دشواری فراوان گشته است.در واقع کسی که خدا را از یاد برده-در زندگی-مانند کسی است که در لایه های بالایی جوّ قرار دارد و دست خوش درد و رنج و سختی تنفّس است.لذا از این تعبیر(اعجاز گونه)به خوبی به دست می آید که اگر کسی در لایه های فوقانی جوّ فاقد وسیلۀ حفاظتی باشد،دچار چنین دشواری و تنگی نفس می گردد.این جز با اکتشافات علمی روز قابل فهم نیست،که در آن روزگار برای بشریّت پوشیده بوده است.

پیشینیان بر این عقیده بوده اند که هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م که وسیلۀ هواسنجی بر دست«توریچلی»(1608-1647)اختراع گردید (3)و بدین وسیله پی بردند که هوادارای وزن است.همچنین پی بردند که هوا ترکیبی از گازهای مخصوصی است که هریک وزن مشخصی دارد و می توان وزن هوا را در هر کجا با

[شماره صفحه واقعی : 426]

ص: 2321


1- جن 72:17.
2- مدّثّر 74:17.
3- ر.ک:تاریخ علوم«پی یر روسو»ترجمۀ حسن صفاری،ص 256.

مقدار فشاری که وارد می آورد،سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم از این فشار کاسته می شود.اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا،معادل ثقل لولۀ عمودی جیوه به ارتفاع 76 سانتی متر است.همین فشار در سطح دریا بر بدن انسان وارد می شود.ولی در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا،این فشار به نصف کاهش می یابد.پس هر چه بالاتر رود،این فشار به طور معکوس پایین می آید،به ویژه در لایه های بالای هوا که تراکم هوا به گونۀ فاحشی پایین می آید و رقیق می گردد.

در واقع نیمی از گازهای هوایی،یعنی تراکم پوشش هوایی چه از لحاظ وزن و چه از لحاظ فشار،در میان از سطح دریا تا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 کیلومتر می باشد.ولی موقعی که به ارتفاع 80 کیلومتر برسیم،وزن هوا تقریبا به 1/20000 پایین می آید.به وسیلۀ شهاب های آسمانی به دست آمده که تراکم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر است،زیرا از فاصلۀ 350 کیلومتری سنگ های آسمانی بر اثر اصطکاک و برخورد با ذرّات هوا ملتهب و شعله ور می گردند (1).

هوا سنگینی و فشار خود را از تمامی جوانب بر بدن ما وارد می سازد،ولی ما فشار و سنگینی آن را احساس نمی کنیم،زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشار هوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل می باشند.لیکن موقعی که انسان بر کوه های بلندبالا می رود و فشار هوا کم می شود،این تعادل بر هم خورده،فشار داخلی از فشار خارجی بیشتر می شود.اگر رفته رفته فشار هوا کاهش یابد،گاه خون از منافذ بدن بیرون می زند.اوّلین احساسی که به انسان در آن هنگام رخ می دهد، سنگینی بر دستگاه تنفّسی است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفّسی تحمیل می شود و مجرای تنفّس را تنگ کرده و موجب دشواری تنفس می گردد (2).

[شماره صفحه واقعی : 427]

ص: 2322


1- ر.ک:بصائر جغرافیّه،نوشته استاد رشید رشدی بغدادی،ص 208-205.
2- ر.ک:مبادئ العلوم العامه،ص 57 و نیز کتاب«مع الطب فی القرآن الکریم»،ص 21.
آب منشأ حیات

«وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» (1).پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرموده:«کلّ شیء خلق من الماء» (2).

طبق آیۀ فوق و فرمودۀ پیامبر،همۀ موجودات منشأ هستی خود را از آب گرفته اند.مرحوم صدوق از جابر بن یزید جعفی-که از بزرگان تابعین (3)به شمار می رود-از امام باقر علیه السّلام پرسش هایی دارد،از جمله در رابطه با آغاز آفرینش جهان می پرسد.امام در جواب می فرماید:«أوّل شیء خلقه من خلقه،الشیء الذی جمیع الأشیاء منه،و هو الماء (4)؛نخستین آفریده ای که خدا خلق کرد،چیزی است که تمامی اشیا از آن است و آن آب است».

مرحوم کلینی در روضۀ کافی روایتی از امام باقر علیه السّلام آورده که در جواب مرد شامی فرموده:«نخست آن چیزی را آفرید که همۀ چیزها از آن است و آن چیز که همۀ اشیا از آن آفریده شده،آب است.در نتیجه خدا نسب هر چیزی را به آب رساند،ولی برای آب نسبی که بدان منسوب شود قرار نداد» (5).

همچنین محمد بن مسلم-که شخصیّتی عالی قدر به شمار می رود-از امام صادق علیه السّلام چنین روایت کرده است:«کان کل شیء ماء،و کان عرشه علی الماء» (6).

آیۀ شریفه: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ (7)؛ و او است که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش[تدبیر]او[پیش از آن]بر آب بود»،دلالت دارد که پیش از پیدایش جهان هستی،از آسمان ها گرفته تا زمین،آب پدید آمده است،زیرا در تعبیر«و کان عرشه علی الماء»واژۀ«عرش»کنایه از

[شماره صفحه واقعی : 428]

ص: 2323


1- انبیا 21:30.
2- بحار الانوار؛ج 54،ص 208،شمارۀ 170. الدر المنثور؛ج 4،ص 317.
3- تابعین به کسانی گفته می شود که پس از اصحاب آمده از ایشان کسب فیض نمودند و خود به دیدار مبارک پیامبر نایل نگردیده اند.
4- کتاب توحید صدوق؛ص 67،شمارۀ 20،باب التوحید.
5- کافی شریف؛ج 8،ص 94،شمارۀ 67.
6- همان؛ص 95،شمارۀ 68.
7- هود 11:7.

عرش تدبیر و منظور،علم خدای متعال است به همۀ مصالح و شایستگی ها و بایستگی های هستی،در برهه ای که جز آب چیزی نبوده است.در نتیجه آیه کنایه از آن است که خدای تعالی بود و هیچ چیز با او نبود،و خداوند پیش از آفرینش جهان ابتدا آب،سپس همۀ مخلوقات را از آب آفرید.

قرآن کریم در چند جا اشاره دارد که ریشۀ زندگی،هم در منشأ و پیدایش و هم در صحنۀ هستی و تداوم حیات،همه از آب است.می فرماید:

«وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ (1)؛هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم».

«وَ اللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ مٰاءٍ (2)؛خدا هر جنبنده ای را از آب آفرید».

دربارۀ انسان می گوید:

«وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً (3)؛و او است که از آب بشری آفرید».

مقصود از این آب همان آبی است که سر منشأ همۀ موجودات است چنان چه در آیات فوق آمده،یا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آیۀ «خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ (4)؛ [آدمی]از آبی جهنده آفریده شد». «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ (5)؛مگر شما را از آبی پست نیافریدیم؟».مقصود از«پست»بدبو و نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولی بیشتر مفسرین بر این عقیده اند که منظور از«ماء»همان پدیدۀ نخستین است«أوّل ما خلق الله الماء (6)؛نخستین چیزی که خدا آفرید آب بود»،که تمامی پدیده ها از آن ریشه گرفته اند،زیرا بذر نخستین موجود زنده تنها از آب پاشیده شد،همان بذر اوّلیّه ای که به صورت حیوان سادۀ تک سلولی (آمیب)شکل گرفت و به سوی جاندارانی که اعضای پیچیده با بیش از یک میلیون سلول پیشرفت کرد.

امّا چگونگی پیدایش حیات-در آب اقیانوس ها،دریاها و باتلاق ها-از نکات مبهمی است که هنوز علم تجربی بدان دست نیافته است. ازاین رو است که تئوری تکامل جانداران-به هر شکل و فرضیّه ای که تاکنون مطرح شده-به بررسی مرحلۀ پس از پیدایش نخستین سلول زنده پرداخته است،اما برهۀ پیش از آن هنوز مجهول

[شماره صفحه واقعی : 429]

ص: 2324


1- انبیا 21:30.
2- نور 24:45.
3- فرقان 25:54.
4- طارق 86:6.
5- مرسلات 77:20.
6- تفسیر فخر رازی؛ج 24،ص 16.

مانده است.همین اندازه معلوم گشته که حیات به ارادۀ الهی-که بر تمامی مقدّرات هستی چیره است-به وجود آمده است و این امر مسلّمی است که از پذیرش آن گریزی نیست،زیرا که هم تسلسل باطل است و هم خودآفرینی محال.دانش تجربی روز هم خودآفرینی را باطل می شناسد (1).

پوشش هوایی حافظ زمین

«وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ (2)؛و آسمان را سقفی محفوظ [بر فراز زمین]قرار دادیم،که اینان از نشانه های آن روی گردانند».

گرد زمین را پوشش هوایی ضخیمی فرا گرفته،که عمق آن به 350 کیلومتر می رسد.هوا از گازهای«نیتروژن»-به نسبت 78/03 درصد و«اکسیژن»به نسبت 20/99 درصد و اکسید کربن به نسبت 0/04 درصد و بخار آب و گازهای دیگر به نسبت 0/94 درصد ترکیب یافته است.این پوشش هوایی با این حجم ضخیم و با این نسبت های گازی فراهم شدۀ در آن،همچون سپری آسیب ناپذیر،زمین را در برگرفته و آن را از گزند سنگ های آسمانی که به حدّ وفور (3)به سوی زمین می آیند و از همۀ اطراف،تهدیدی هولناک برای ساکنان زمین بشمار می روند،حفظ کرده زندگی را برایشان امکان پذیر می سازد.

فضا انباشته از سنگ های پراکنده ای است که بر اثر ازهم پاشیدگی ستاره های متلاشی شده به وجود آمده اند.از این سنگ ها به صورت مجموعه های بزرگ و فراوانی پیرامون خورشید درگردشند و روزانه تعداد زیادی از این سنگ ها موقع نزدیک شدن به کرۀ زمین به وسیلۀ نیروی جاذبه به سمت زمین کشیده می شوند.این سنگ ها برخی بزرگ و برخی کوچک و با سرعتی حدود(60-50)کیلومتر در ثانیه به سوی زمین فرودمی آیند ،که سرعتی فوق العاده است.ولی هنگامی که وارد لایۀ هوایی می شوند در اثر سرعت زیاد و اصطکاک فوق العاده با ذرات هوا،داغ شده

[شماره صفحه واقعی : 430]

ص: 2325


1- برای تفصیل بیشتر ر.ک:التمهید؛ج 6،ص 61-31.
2- انبیا 21:32.
3- روزانه میلیون ها سنگ پرتاب آسمانی به سوی زمین هدف گیری می شود.

شعله ور می شوند و در حال سوختن یک خطّ نوری ممتدّ به دنبال خود ترسیم می کنند و به سرعت محو و نابود می شوند که به نام شهاب سنگ شناخته شده اند.

برخی از این سنگ پرتاب ها آن اندازه بزرگ اند،که از لایۀ هوایی گذشته،مقداری از آن به صورت سنگ های سوخته با صدای هولناکی به زمین اصابت می کند.

این خود از آثار رحمت الهی است که ساکنان زمین را از آسیب پرتاب های آسمانی فراوان در امان داشته و پوششی بس ضخیم آنان را از گزند آفات گرداگردشان محفوظ داشته است که اگر چنین نبود،امکان حیات بر روی کرۀ زمین میسّر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود لایۀ ازن از اهمیت بالایی برخوردار است.این لایه که در اثر رعد و برق به وجود می آید،زمین را در برابر پرتوهای مضرّ کیهانی محافظت می کند.اگر این لایه نبود حیات روی زمین ممکن نمی شد.که تفصیل آن در جای خود آورده شده است.پس همواره باید گفت:

«سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ» (1).

3.اعجاز تشریعی

اشاره

انسان همواره پرسش هایی دربارۀ هستی و راز آفرینش با خود داشته و پیوسته در تلاش بوده است تا پاسخ های قانع کننده ای برای آن بیابد؛سؤال هایی از قبیل آن که از کجا آمده چرا آمده و به کجا می رود؟کوشش های او برای یافتن پاسخ هایی در این زمینه،مجموعه مسایل فلسفی را تشکیل می دهد که هدف آن ها پی بردن به راز هستی است.ولی آیا این کوشش ها به پاسخ قانع کننده ای رسیده است و تمامی جوانب این پرسش ها روشن شده است،یا آن که زوایای تاریک همچنان در مسایل و مباحث انجام شده وجود دارد؟در این باره قرآن می فرماید: «وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً (2)؛هر آن چه از دانش به دست آورده اید اندکی بیش نیست».

دین،آن گونه که قرآن عرضه کرده،پاسخ تمامی این مسایل را به گونۀ کافی و شافی داده است.با تعمّق در آن چه قرآن عرضه کرده،انحراف اندیشه ها تعدیل می شود و راه های نیمه رفته تکمیل می گردد. «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ

[شماره صفحه واقعی : 431]

ص: 2326


1- زخرف 34:13.
2- اسراء 17:85.

وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (1)؛ای مردم!پند و اندرزی از جانب خداوند به شما داده شده است که مایۀ بهبودی و آرامش خاطرتان می باشد و رحمت و هدایتی برای مؤمنان است.» مقصود از بهبود بخشیدن سینه ها،رها ساختن انسان از رنجی است که در راه یافتن گمشدۀ خود،در درون خود احساس می کند،زیرا بیانات وحیانی بهترین درمانی است که این درد و رنج ها را بهبودی می بخشد.

«وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ. اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ» (2).این اولین آیاتی است که بر پیامبر گرامی نازل گردیده و مسألۀ تعلیم انسان را مطرح ساخته است.البته تعلیم آن چه را که انسان در پی تعلّم آن بوده است و فطرت و نهاد آدمی درخواست یافتن آن را داشته است.لذا می فرماید: «وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ (3)؛آن چه را که[در نهاد خود جویای آن بودید و]درخواست[دست یافتن به آن را]داشتید،[خداوند]به شما ارزانی داشت».

لذا قرآن،چیزی را بر انسان عرضه داشته که خود جویای آن بوده و نتوانسته به خوبی و روشنی به آن راه یابد،این خود دلیل اعجاز قرآن است.اگر این لطف و عنایت نبود،انسان هرگز به مقصود خویش دست نمی یافت و اندیشۀ کوتاه بشری به این روشنی و گستردگی،به مطلوب خود نمی رسید.در ذیل به برخی نوآوری های قرآن در جهت هدایت و تکامل انسان اشاره می شود.

معارف و احکام

نوآوری های دین در دو بعد معارف و احکام است.معارف عرضه شده توسط قرآن در جایگاه بلندی قرار دارد و از هرگونه آلودگی و وهم پاک و از خرافات به دور است.از بعد احکام نیز علاوه بر جامع و کامل بودن،از گرایش های انحرافی مبرّا و خالص است.

بشریت از دیرباز در مسألۀ شناخت دست خوش اوهام و خرافات بوده است؛از

[شماره صفحه واقعی : 432]

ص: 2327


1- یونس 10:57.
2- علق 96:5-3.
3- ابراهیم 14:34.

بدوی ترین قبایل تا متمدن ترین جوامع بشری آن روز،باورهایی از جهان هستی و مبدأ آفرینش و تقدیر و تدبیر داشتند،که با حقیقت فاصلۀ زیادی داشت و به تصوّراتی خیال گونه می مانست.با داشتن چنین شناختی،بشر آن روز هرگز نمی دانست از کجا آمده و چرا آمده و به کجا می رود.انبیا با آن که جواب این پرسش ها را داده بودند،ولی گفتار انبیا با گذشت زمان دست خوش تحوّل و تحریف گردیده بود؛تا آن که قرآن مجید از نو پاسخ های روشن و قاطعی در تمامی این زمینه ها ارائه نمود.

با مختصر مراجعه به گفته ها و نوشته های سلف،در رابطه با مبدأ و معاد و راز آفرینش و صفات جمال و جلال پروردگار و روش و شیوه های انبیای عظام و مقایسۀ آن با آن چه قرآن بیان داشته،این تفاوت فاحش به خوبی آشکار می گردد.شاید تبیین این تفاوت،برای کسانی که از عادات و رسوم و عقاید جاهلیّت باخبر باشند چندان مشکل نباشد.چه در یونان که مرکز دانش و بینش جهان آن روز به شمار می رفت،چه در جزیره العرب که دورافتاده ترین جوامع بشری به حساب می آمد، حتی با مراجعه به کتب عهدین که رایج ترین نوشته های دینی آن دوران شناخته می شد،این تفاوت آشکار می گردد.بررسی ها در این زمینه بسیار است و نیازی به تکرار نیست،نمونه هایی از آن را در ادامه می آوریم.

دربارۀ تشریع احکام و قوانین حاکم بر نظام حیات اجتماعی،مبانی تشریعات وحیانی دارای دو امتیاز است که در دیگر تشریعات وضعی(بشری)وجود ندارد،یا کمتر رعایت شده است.

اوّل:مبرّا بودن از هرگونه گرایش های منحرف کننده که ممکن است در قوانین وضعیّه تأثیرگذار باشد.تجربه نشان داده که این امکان،در اکثریّت قوانین وضع شده بر دست انسان ها،تحقق یافته است.حتی انسان های بزرگ،هر چند سعی در پرهیز از گرایش های قومی،نژادی،منطقه ای،گروهی و صنفی نموده اند؛باز ناخودآگاه لغزیده اند.امروزه،بشریّت از ناهنجاری این گونه قوانین وضعی،چه در سطح بین المللی و چه در محدوده های خاص،هنوز رنج می برد.

دوم:رعایت سه بعد در حیات انسان،که لازمۀ زندگی اجتماعی وی در این

[شماره صفحه واقعی : 433]

ص: 2328

جهان است:رابطۀ وی با شئون فردی و شخصی خود،رابطۀ وی با جامعه ای که در پوشش آن قرار گرفته،رابطۀ وی با خدا و آفریدگار وی.که در همین راستا اخلاق، معنویّت و کرامت انسانی مطرح می شود.

قوانین وضعیه،تنها شئون فردی و اجتماعی را جهت بخشیده و حتی در بعد اول کمتر توجّه نموده،بیشتر همّت را در بعد دوم به کار انداخته است.ولی از بعد سوم،یعنی رابطۀ با پروردگار،به کلی غفلت ورزیده است.در حالی که همین بعد سوم است که به حیات انسان درخشش می دهد و او را کاملا متعادل می سازد و از صورت«بهیمیّت»-انحصار در محدودۀ نیازهای جسمانی-به درآورده،به انسان چهرۀ ملکوتی می بخشد.

اسلام،دربارۀ شئون خاص افراد وظایفی مقرّر داشته که آدمی را در پندار و گفتار و رفتار متعادل می سازد؛و نیز در تأمین مصالح همگانی و تضمین گسترش عدالت اجتماعی می کوشد تا جامعه ای سالم و سعادت بخش فراهم نماید،تا هر فرد به حقوق طبیعی و مشروع خود به آسانی دست یابد.

علاوه بر این دو جهت،انسان را به علوّ شرف و بلندای کرامت خویش آشنا می کند،جایگاه و اخلاق و معنویّت را در زندگی به او نشان می دهد،تا او را از سقوط در«حضیض»ذلّت نادانی ها و وابستگی های پست نگاه دارد و به«اوج» عزّت و رفعت بالا برد.

اسلام،احکام و قوانین تشریعی خود را بر همین سه جهت بنیان نهاده،تا «وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ» (1)را تحقّق بخشد،ودایعی را که در نهاد او قرار داده (2)ظاهر سازد و از حالت استعداد به صورت فعلیّت درآورد و از این راه منصب خلافت الهی را که به او عطا کرده،جامۀ عمل بپوشاند.لذا خداوند بر انسان منّت نهاد که او را این چنین به شریعت خود مفتخر نمود و او را به این زیور گران قدر آراست.

«لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (3)؛خداوند منّت[بزرگی]بر

[شماره صفحه واقعی : 434]

ص: 2329


1- اسراء 17:70.
2- اشاره به آیۀ امانت است(احزاب 33:72).
3- آل عمران 3:164.

مؤمنین نهاد که پیامبری از میان خودشان برگزید،تا آیات و نشانه های خود را بر آنان بنمایاند،آنان را از درون پاکیزه سازد و کتاب[تعالیم شریعت]را به آنان بیاموزد و بینشی در درون آنان بیفروزد[تا حقایق برایشان آشکار شود]گرچه پیش از این سخت در گمراهی بودند».

اینک به اختصار،به نمونه هایی از اعجاز هدایتی قرآن در دو بعد معارف و احکام می پردازیم:

صفات جمال و جلال الهی

قرآن خدا را با بهترین وجهی وصف نموده،او را مجمع صفات کمال معرّفی کرده و از هر زشتی و صفت ناپسندی مبرّا و منزّه دانسته است.در پایان سورۀ حشر می خوانیم: «هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَهِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ. هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّٰارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ. هُوَ اللّٰهُ الْخٰالِقُ الْبٰارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ یُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (1)؛او خدایی است که جز او خدایی نیست.به هر چه پنهان و آشکار است آگاهی دارد.مهر او فراگیر و تمامی جهان هستی را چه در اصل وجود و چه در تداوم آن فرا گرفته و این مهر با عنایت خاصّی بندگان صالح خدا را شامل شده است.او خدایی است که جز او خدایی نیست.فرمان روایی است که از هرگونه پستی و فرومایگی به دور است.پرتو رحمت او همگان را سلامت و سعادت بخشیده است.آرامش بخش جهانیان است و همگی در سایۀ رأفت او آرمیده اند.

قدرت و شوکت و هیمنت او فراگیر است و بر هر که و هر چیز پیروز و توان مند می باشد و برتر از همه است.منزّه است چنین خدایی از هرگونه شریک و انبازی که برای او پنداشته اند.او آفریننده و سازنده و صورت بخش همۀ موجودات است.

بهترین نام ها و نشانه های نیک مخصوص او است.هر آن چه در آسمان ها و زمین است تسبیح گوی او است و همگان او را می ستایند.او است که هر چه بخواهد انجام می دهد و هر چه انجام می دهد از مقام حکمت او برخاسته است.بدین سان

[شماره صفحه واقعی : 435]

ص: 2330


1- حشر 59:24-23.

هیچ چیزی سدّ راه او نمی گردد،خواسته های او جملگی وفق حکمت و بینش حکیمانۀ او انجام می گیرد.

این گوشه ای از صفات برجستۀ الهی است که قرآن خدا را بدان ستوده است.

ولی آیا در کتب دیگر یا اندیشه های دیگران،چنین وصفی از خدای متعال آمده،یا بر عکس او را به گونه ای وصف کرده اند که هرگز شایستۀ مقام الوهیّت حق تعالی نیست؟! در تورات کنونی که کهن ترین کتاب دینی بشمار می رود و پندار آن می رود که معارف خود را از وحی آسمانی گرفته،می بینیم که خدا به گونه ای ناپسند وصف شده که خرد آن را نمی پذیرد.در داستان آدم و حوّا چنین نوشته که خداوند آدم را از آن جهت از خوردن«شجرۀ منهیّه»منع نمود تا مبادا دارای عقل و شعور گردد، سپس او را از بهشت بیرون راند تا مبادا از درخت«حیات جاویدان»نیز بخورد و همانند خداوند زندگی جاودانی یابد (1).یا این که خداوند در پی آدم آمده بود و آدم در پشت درختان پنهان شده بود،خداوند نمی دانست آدم کجا است و او را می خواند تا خود را نشان دهد.

در داستان ساختن شهر بابل،خداوند بیم آن داشت که انسان ها اگر گرد هم آیند، نیروی متشکلی را به وجود می آورند،آن گاه خطری متوجّه ربوبیّت خداوندی خواهد بود،لذا به جبرئیل دستور فرمود تا تجمع آنان را از هم بپاشد (2).

از آن که بگذریم،در اسطوره های یونانی قدیم،ترسیمی از خداوند جهان ارائه داده اند،که انواع خدایان کوچک و بزرگ(آلهه)را در پی داشته است.گوشه ای از آن را-که صرفا خرافه می ماند-تاریخ نویس معروف«ویل دورانت»در کتاب تاریخ تمدن آورده است(رجوع شود به قسمت یونان باستان به ویژه فصل هشتم) (3).

[شماره صفحه واقعی : 436]

ص: 2331


1- ر.ک:باب سوم سفر پیدایش-عهد عتیق؛شمارۀ 12-1.
2- ر.ک:باب یازده سفر پیدایش؛شمارۀ 24-22.
3- تاریخ تمدن؛ج 2،ص 197 به بعد.و عربی آن به نام قصه الحضاره؛ج 6،ص 347-317.(التمهید؛ج 6،ص 262-258).

قداست مقام انبیا

قرآن،انبیای عظام الهی را در والاترین مقام قداست قرار داده،سرآمد بندگان خالص حق تعالی شمرده است.اینان نخبگان و برگزیدگان خلایق بشمار می روند.

«إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ (1)؛خداوند،آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید».

در سورۀ انعام(آیه های 87-84)پس از آنکه از پیامبرانی مانند اسحاق و یعقوب،نوح،داود و سلیمان و ایوب،یوسف و موسی و هارون و زکریّا و یحیی و عیسی و إلیاس و اسماعیل و یسع و یونس و لوط،و پدران و فرزندان و برادران آنان یاد می کند،آنان را به«محسنین»و«صالحین»وصف می کند،که آنان را بر جهانیان برتری داده و به راه راست هدایت نموده است.

در آیات و سوره های دیگر با بهترین وصفی آنان را ستوده است که با مختصر مراجعه به قرآن کریم این ستایش والا به خوبی آشکار می شود.

این گونه تعبیرها در مورد پیامبران و اولیای الهی مخصوص قرآن است.در سایر متون تعبیرات ناروا در این زمینه زیاد به چشم می خورد.دربارۀ حضرت نوح نوشته اند شراب خوار مستی بود که از شدّت بی هوشی برهنه و مکشوف العوره در میان چادر افتاده بود (2).دربارۀ حضرت ابراهیم نوشته اند که همسر خود را به دروغ خواهر معرفی کرد تا جان و مال خود را حفظ نماید (3).در صورتی که هاجر در آن هنگام در سنین بالای عمر خویش در حدود هفتاد سالگی بود و جای واهمه نبود که فردی غیور مانند حضرت ابراهیم،ناموس خود را فدای جان و مال خود کند.

دربارۀ حضرت لوط گفته اند که در حال مستی با دخترانش درآمیخت و آنان را آبستن نمود (4).دربارۀ حضرت یعقوب که با خداوند کشتی گرفت و بر او چیره گشت و نبوّت از او بستاد (5).

همچنین نوشته اند که ودائع نبوت را از پدرش اسحاق با تزویر در ربود (6).داستان

[شماره صفحه واقعی : 437]

ص: 2332


1- آل عمران 3:33.
2- سفر پیدایش؛باب 9،شمارۀ 24-18.
3- همان؛باب 12.
4- همان؛باب 19.
5- همان؛باب 32،شمارۀ 29-22.
6- همان؛باب 27.

عجل بنی اسرائیل و ساختن آن را به هارون نسبت داده اند (1).همچنین افسانۀ داود و اوریا که همسر او را با ترفند شرم آوری از دستش ربود (2).از این قبیل داستان های افسانه آمیز در کتب عهدین فراوان است که در اینجا مجالی بیش از اشاره نبود.

جامعیّت احکام اسلامی

اسلام در بعد تشریع احکام از جامعیّت کاملی برخوردار است،که در هیچ یک از شرایع باقی مانده و نیز تشریعات وضعی،چنین جامعیت و گستردگی به چشم نمی خورد.

اسلام-همان گونه که اشارت رفت-در سه بعد عبادات،معاملات و انتظامات، دیدگاه های مشخصی دارد و در تمامی جوانب این سه بعد به طور گسترده نظرات خود را ارائه داده،بشریّت را برای رسیدن به سعادت حیات(مادّی و معنوی)به پیروی از خود فراخوانده است.

عبادات اسلام،انسان را به پاکی و صفای درون وامی دارد ،او را از آلایش ها پاکیزه نگاه می دارد،روح را آرامش می بخشد و رابطۀ انسان را با ملکوت اعلا مستحکم می سازد و این خود موجب تقویت روح انسان و پاکی و صفای او است.با تأمّل در اوراد و اذکار نماز و خلوص و توجّه قلب به ساحت قدس الهی،و نیز مقاومت درونی که از روزه حاصل می گردد،همچنین با دقّت در دیگر ادعیه و عبادات واجب و مستحب،به ویژه به لحاظ انجام دادن آن ها در اماکن مقدّسه، تمامی این ها حاکی از یک برنامۀ حساب شده برای پاک سازی و طهارت درون انسان و رشد و تکامل او است.

واژۀ«تزکیه»با ترکیب های مختلف در قرآن فراوان آمده است و هدف از تشریع، به ویژه قسمت عبادات را مشخّص می سازد و نشان می دهد که هدف عبادات همان پاکی و صفای درون است.

در سورۀ«شمس»می خوانیم: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (3)؛به یقین رستگار است کسی که

[شماره صفحه واقعی : 438]

ص: 2333


1- سفر خروج؛باب 32.
2- صموئیل دوم؛باب 11.
3- شمس 91:9.

درون خود را پاکیزه نماید».و هدف بعثت را همین«تزکیه»خوانده: «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ» (1).پیامبری که نشانه ها و آیات الهی را بر مردم بر می شمرد و تلاوت می کند،شریعت و احکام الهی را به آنان می آموزد.به آنان بینش می دهد و آنان را پاکیزه می گرداند.

انسان در درون خود احساس می کند که بر فراز هستی،نیروی برتری هست که تمامی هستی ها را فرا گرفته و خود را ذرّه ای کوچک می بیند که بر روی امواج متلاطم هستی شناور است،آن نیروی برتر و قدرتمند است که او و دیگر ذرّات هستی را نگاه داشته،به علاوه همین عجز و ناتوانی او را به سوی کمال و توانایی مطلق رانده،توجّه درونی او را به سوی کمال مطلق معطوف داشته است. ازاین رو از درون خود می کوشد تا این میل و رغبت و عشق به کمال مطلق را در صورت کلمات و الفاظ(ادعیه و اذکار)ابراز دارد،همین است که عبارات سرشار از محبّت و سپاس،از درون او می جوشد و سیل آسا سرازیر می گردد و اگر قصوری در خود احساس کرده درخواست گذشت و آمرزش می نماید.این چیزی است که انسان از روزی که خود را شناخته با آن خو گرفته و همواره سرشت وجود او با آن همراز بوده است.

عبادت ها و نیایش ها-به شکل های گوناگون-صورت های تجسّدیافتۀ ابراز عواطف درونی او است که برملا می سازد.هر دین و آیینی به شکلی،قسمتی از نمایش های نیایش جوشان انسانی را سرلوحۀ عملی خود قرار داده است.

در آیین های کهن هندوئی و زرتشتی نمونه هایی ازاین گونه نمایش های عبادی- نیایشی وجود داشته است،گونه هایی نیز از نیایش میان جهودان و ترسایان رواج داشته و دارد.امّا به نظر می رسد که شکل های موسوم آمیخته با بسیاری از خرافات و بدعت های ناروا گردیده است.

این گونه ناهنجاری ها در تعلیمات دینی کم کم وسعت یافت و حجیم تر گردید تا آغاز قرن هفتم میلاد که پیامبر اسلام شریعتی پاک و منزّه بر بشریّت آن روز عرضه داشت.در این آیین عبادات و ادعیه و اذکار حاکی از توحیدی ناب و معنویّتی پاک

[شماره صفحه واقعی : 439]

ص: 2334


1- بقره 2:129.

بود.معنویّتی که درون ها را به کلّی از آلایش ها و تیرگی ها پاکیزه ساخته به آفاقی تابناک هدایت می نمود و انسان ها که تشنۀ چنین آب زلال و گوارایی بودند،گمشدۀ خود را در شریعت اسلام یافتند و از جان و دل آن را پذیرفتند.

بر پایۀ تعالیم قرآن کریم،دین نیامده که بر مردم دشواری تکلیف را تحمیل کند، بلکه آمده تا آنان را از بار سنگین تیرگی درون رهایی بخشد.

«مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (1)؛خداوند نمی خواهد بر شما تنگ بگیرد،بلکه می خواهد شما را پاک و نعمت خود را بر شما کامل نماید،باشد تا سپاس گزار باشید».

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2)؛او[خداوند]از میان مردم جاهل پیامبری از خودشان برگزید،تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را پاک سازد و کتاب[شریعت حق]را به آنان بیاموزد،و بینش حکمت را در دل آنان بیفروزد،گرچه پیش از این در گمراهی آشکاری به سر می بردند».

این آیه به سه مطلب اساسی اشاره دارد:

1.تزکیه،پاک سازی درون و آراسته نمودن شخصیّت والای انسانیت که در پس پردۀ کالبد جسمانی او نهفته است.

2.تعلیم کتاب،یعنی شریعت که حاوی نبشته های تکلیفی و تشریعی است.

3.آموزش حکمت،یعنی بینش درونی که مایۀ آراسته شدن رفتار و کردار انسان می باشد و همین بینش درونی غایه الغایات است که آدمی را به اوج کرامت انسانی می رساند.

«یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (3)؛خداوند هر که را بخواهد[-شایسته دید]؛بینش حکمت را به او ارزانی می دارد و هر که این بینش را دریافت نمود، هرآینه بر انباشته ای از ارزش ها دست یافته،که به این حقیقت جز صاحبان خرد پی نمی برند».

[شماره صفحه واقعی : 440]

ص: 2335


1- مائده 5:6.
2- جمعه 62:2.
3- بقره 2:269.

عبادات در اسلام به گونه پاک و خردپسند و موافق فطرت اصیل انسانی عرضه شده است.در این عبادات نه فقط نیایش شایسته پروردگار و تقرّب او به درگاه الهی لحاظ شده،بلکه پاک سازی درون و پالایش نفس نیز مورد عنایت واقع شده،برآیند این دو گرایش موجب تعادل در ابعاد وجود انسان است.

«مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفٰاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاٰهَ (1)؛بندگان خالص خدا در پیشگاه حضرت حق با درونی پاک و آراسته و از هرگونه آلایشی پیراسته،به نیایش برمی خیزند».

«إِنَّ الصَّلاٰهَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّٰهِ أَکْبَرُ (2)؛نماز،آدمی را از ناهنجاری در کردار و رفتار بازمی دارد و از آن بالاتر،یاد خدا را در دل ها زنده نگه می دارد».

«حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰهِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (3)؛بر نمازها و[به ویژه]نماز میانه[نیم روزی]مواظبت کنید-که درب رحمت الهی بر روی شما گشوده است-و در پیشگاه خداوند با حالت خضوع و خشوع بایستید».

«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰهِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَهٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (4)؛از خو گرفتن به مقاومت و نیایش به درگاه ربوبیّت کمک بگیرید-تا شما را همواره زنده دل و نشاط افزا نگاه دارد-همانا نیایش پاک و به دور از آلایش باری سنگین است،جز بر کسانی که لذّت خشوع و خضوع در پیشگاه الهی را دریافته اند».

«وَ أَقِمِ الصَّلاٰهَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ،إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ.ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ ؛ (5)در دو طرف روز[بامداد و واپسین]و پاسی از شب،نماز را بپادار ،که زیبایی ها زشتی ها را از میان برمی دارد.و این یادآوری است برای کسانی که یاد خدا باشند».

البته این از ویژگی های عبادت در اسلام است که نخست درون و سپس برون را پاکیزه می گرداند.پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله در این باره می فرماید:«هرگاه در جلوی خانه های شما آبی روان باشد و پیوسته روزی پنج بار در آن آب شستشو کنید،آیا دیگر چرکی و آلودگی بر بدن شما باقی می ماند؟»

[شماره صفحه واقعی : 441]

ص: 2336


1- بیّنه 98:5.
2- عنکبوت 29:45.
3- بقره 2:238.
4- بقره 2:45.
5- هود 11:114.

فرمود:«نمازهای پنج گانه همانند همان آب جاری است که هرگاه بندۀ خالص خدا نمازی بجا آورد،آلودگی های حاصله برطرف می شود» (1).

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«اگر مردم با همان تذکّر نخستین به خود واگذار می شدند و شریعت به دست آنان سپرده می شد،بدون یادگیری مجدّد که به وسیلۀ پیامبران پی درپی انجام می گرفت، هرآینه بر همان حالت نخستین همراه با آلودگی ها باقی می ماندند و همین بود که شرایع پیشین فرسوده و از میان رفت.لذا خداوند خواست تا شریعت وی به دست فراموشی سپرده نشود،پیامبر اسلام را برانگیخت و نمازهای پنج گانه را واجب نمود،تا روزانه پنج بار یاد او کنند و نام او را به بزرگی ببرند،تا دین و شریعت هیچ گاه به دست فراموشی سپرده نشود» (2).برای توضیح بیشتر به آیات(76-63)سورۀ فرقان رجوع کنید.

از عبادات که بگذریم،ابواب معاملات و در کنار آن احکام انتظامی اسلام،آن اندازه گسترده و فراگیر است که مایۀ حیرت دین پژوهان گردیده است.اصولا شریعتی به این گستردگی که تمامی ابعاد حیات جامعه را زیر دیدگاه خود قرار داده باشد و در هریک نظر داده باشد،همانند شریعت اسلام در دست نیست.یگانه دین الهی زندۀ جهان،اسلام است و بس.

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ… (3)؛اسلام تنها شریعتی است که نزد خدا پذیرفته شده…» «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخٰاسِرِینَ (4)؛و هر که جز اسلام آئینی بجوید،هرگز از او پذیرفته نمی شود و در نهایت زیان برده است».

شرح و بسط این مقال از حوصلۀ بحث حاضر بیرون است،گوشه هایی از آن در «التمهید»(ج 6،ص 340-262)ارائه شده است.

[شماره صفحه واقعی : 442]

ص: 2337


1- وسائل؛ج 4،ص 12(مؤسسه آل البیت)شمارۀ 3.
2- همان؛ص 9،رقم 8.
3- آل عمران 3:19.
4- آل عمران 3:85.

فصل نهم : دفع شبهۀ تحریف

اشاره

شبهۀ تحریف قرآن،از دیر زمان مطرح بوده و پیوسته مورد انکار و ردّ علما و محققین بزرگ اسلام بوده است.منشأ این شبهه روایاتی است که در کتب حدیث اهل سنت و شیعه درج شده است و به ظاهر تحریف کلام اللّه را می رساند.این روایات غالبا قابل تأویل می باشد،و در صورت عدم امکان تأویل،کنار گذاشته می شوند.بررسی شبهۀ تحریف به دلیل ارتباط با حجیّت ظواهر قرآن اهمیت دارد، ازاین رو لازم است این مسئله از ریشه مورد ارزیابی قرار گیرد و صحت و سقم این روایات معلوم شود.این بحث در سه بخش مطرح می شود:دلایل نفی تحریف، آرای علمای بزرگ اسلام در این باره و بررسی روایات منقول از اهل سنت و شیعه.

تحریف در لغت

تحریف از ریشۀ«حرف»به معنای کناره می باشد.در سورۀ حج می خوانیم: «وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلیٰ وَجْهِهِ… (1)؛و بعضی از مردم خدا را در کناره می پرستند[یعنی تنها با زبان نیایش می کنند و ایمان قلبیشان ضعیف است]پس اگر[دنیا به آنان رو کند و نفع و]خیری به آنان برسد بدان اطمینان می یابند،اما اگر ناگواری برای امتحان به آنان برسد، دگرگون می شوند[و به کفر رو می آورند]».

[شماره صفحه واقعی : 443]

ص: 2338


1- حج 22:11.

زمخشری در تفسیر این آیه می گوید:«أی علی طرف من الدین لا فی وسطه و قلبه؛اینان پیوسته بر کنارۀ دین قرار دارند،نه در وسط و قلب دین.این بر اثر اضطراب و تزلزل آنان در دین است و بدین لحاظ هیچ گاه آرامش خاطر ندارند، همانند کسی که بر کنارۀ لشکر حرکت می کند تا هرگاه پیروزی و غنیمت نصیب گردید،پابرجا و با دیگران سهیم باشد و اگر شکست فرا رسید پا به فرار گذارده،راه نجات خود را پی بگیرد» (1).

تحریف کلام،کناره زدن از مسیر طبیعی آن است.مسیر طبیعی الفاظ و عبارت ها همان افادۀ معانی حقیقی و مراد واقعی آن هاست و در صورت انحراف از آن معانی، تحریف تحقّق می یابد.لذا تحریف کلام را چنین وصف نموده اند:«تفسیره علی غیر وجهه؛تفسیر نمودن آن بر خلاف آنچه ظاهر آن است»این گونه تفسیر نوعی تأویل نارواست؛یعنی دگرگون ساختن کلام و برگرداندن آن به سوی دیگر است.این گونه تحریف را تحریف معنوی گویند؛زیرا در واقع،تحریف معنوی،دلالت لفظ را دگرگون می سازد و از مسیر خود منحرف می کند.

در قرآن هر کجا واژۀ تحریف آمده همین معنا(تحریف معنوی)اراده شده است.

طبرسی در تفسیر آیه «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ» (2)می گوید:«ای یفسّرونه علی غیر ما انزل و هو سوء التأویل (3)؛آن را بر خلاف آنچه خداوند اراده کرده تفسیر می کنند و آن بد تأویل کردن است».زمخشری در تفسیر آیه می گوید:«أی یمیلونها عن مواضعها (4)؛لفظ را از موضع خود منحرف ساخته اند»؛زیرا اگر لفظ طبق معنای واقعی-که ظاهر لفظ بر آن دلالت دارد-تفسیر و تبیین نگردد، هرآینه از موضع اصلی خود منحرف شده است.

شعرانی-در حاشیۀ مجمع البیان-می گوید:«مواضع لفظ همان معانی لفظ است؛ زیرا هر لفظ برای معنایی خاص وضع شده و اگر از آن موضع زایل گردد و به معنای دیگر،که خواستۀ لفظ نباشد،تفسیر شود، هرآینه آن لفظ از موضع خود منحرف

[شماره صفحه واقعی : 444]

ص: 2339


1- الکشاف،ج 2،ص 142.
2- مائده 5:13 و نساء 4:46.
3- ر.ک:تفسیر طبرسی؛ج 2،ص 173.
4- الکشاف؛ج 1،ص 516.

شده است».زمخشری در این باره می گوید:«الفاظ مواضعی دارند که شایستۀ آن ها است و آن عبارت است از معانی که موضوع له الفاظ می باشد و سزاوار است الفاظ در همان معانی استعمال شوند؛لذا اگر از آن معانی دور شوند،وامانده و غریب خواهند بود» (1).از امام باقر علیه السّلام روایت شده است که فرمود:«آنان که کتاب خدا را پشت سر انداخته کسانی هستند که حروف و الفاظ آن را استوار داشته و حدود و احکام آن را تحریف کرده اند» (2)؛یعنی به گونه دیگر تفسیر و تأویل نموده اند.

تحریف در اصطلاح

تحریف در اصطلاح به هفت معنا آمده است:

1.تحریف در دلالت کلام یعنی تفسیر و تأویل ناروا،به گونه ای که لغت با تفسیر هم آهنگ نبوده و وضع و قرینه ای بر آن دلالت نداشته،صرفا طبق دلخواه تفسیر و تأویل گردیده باشد.این گونه تأویل غیر مستند را تأویل باطل و تفسیر به رأی می شمرند.پیامبر اکرم فرموده است:«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار (3)؛ هر کسی قرآن را به دلخواه خود تفسیر کند،باید جایگاه خود را در آتش مشخّص سازد».

2.ثبت آیه یا سوره در مصحف بر خلاف ترتیب نزول:دربارۀ سوره ها این گونه جابه جایی صورت گرفته است،ولی در آیات احتمال آن بسیار ضعیف است.

3.اختلاف قرائت که بر خلاف قرائت مشهور باشد:این کار از صدر اول تا قرن ها ادامه داشته است و کسانی از قرّاء بر خلاف قرائت معروف قرائت می کرده اند.

4.اختلاف در لهجه: هریک از قبایل عرب لهجۀ مخصوص به خود داشتند و بر خلاف لهجۀ قریش قرآن را تلاوت می کردند،در حالی که قرآن به لهجۀ قریش نازل شده بود؛البته پیامبر اکرم این اختلاف لهجه ها را اجازه فرمود.حدیث«نزل القرآن علی سبعه أحرف»ناظر به اختلاف لهجه هاست.

[شماره صفحه واقعی : 445]

ص: 2340


1- ر.ک:محمد هادی معرفت،صیانه القرآن من التحریف،ص 15.
2- کافی،ج 8،ص 53،شمارۀ 16.
3- غوالی اللئالی،ج 4،ص 104،شمارۀ 154.

5.تبدیل کلمات:یعنی لفظی را از قرآن برداشتن و مرادف آن را جایگزین کردن.

گویند عبد اللّه بن مسعود تعویض کلمات را جایز می دانست به شرط آن که به اصل معنا صدمه وارد نکند.لذا کلمه های سخت و دشوار قرآن را به کلمات سهل و آسان تر مبدّل می کرد.

6.افزودن بر قرآن:از ابن مسعود روایت شده است که برخی کلمات را به عنوان تفسیر در خلال آیه می آورد تا مراد آیه را روشن تر سازد،چنان که در آیۀ تبلیغ،جملۀ «إنّ علیا مولی المؤمنین»را زیاد نموده و آیه را چنین می خواند: «یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ -إن علیا مولی المؤمنین- وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ» (1)و نیز عجارده(برخی از خوارج که اتباع ابن عجردند)گمان داشتند که سورۀ یوسف در قرآن افزوده شده است (2).

7.کاستن از قرآن:برخی گمان برده اند قرآن بیش ازاندازۀ موجود بوده است و از روی سهو و اشتباه و یا عمدا از آن کاسته شده است.بیشتر بحث پیرامون مسألۀ تحریف در همین جاست.آیا از قرآن چیزی کم شده است یا نه؟به دلیل برخی روایات اهل سنت-که«حشویه» (3)آن را روایت کرده اند-و نیز روایاتی از شیعه-که «اخباریون» (4)به آن دامن زده اند-مسألۀ کاستن از قرآن مطرح شده است؛ولی این موضوع مورد اجماع امت است که هرگز بر قرآن چیزی افزوده نشده است.

[شماره صفحه واقعی : 446]

ص: 2341


1- مائده 5:67.
2- عبد الکریم شهرستانی،الملل و النحل،ج 1،ص 128.
3- از این جهت حشویّه نامیده شدند که هر چه از احادیث به دست می آوردند در درون انبان های خود می ریختند.حشو یعنی درون.ابن جوزی می گوید:«شیوۀ آنان چنین بود که احادیث خود را رواج دهند گرچه انباشته از بیهوده ها باشد و این کار ایشان بسیار قبیح می نمود؛زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرموده است:« هرکس حدیثی از من نقل کند که می داند دروغ است،پس او خود یک دروغ پرداز است»(الموضوعات؛ج 1، ص 240).
4- اخباریون در گذشته به کسانی گفته می شد که بیشتر به جمع اخبار تاریخی می پرداختند،ولی از سدۀ یازدهم تاکنون به آن دسته از محدثین گفته می شود که در جمع روایات کمال تساهل را به خرج داده اند،رطب و یابس را در هم می ریزند و از هرکس هر چیزی را روایت می کنند(ر.ک:صیانه القرآن من التحریف،ص 109 و ص 157 به بعد).
دلایل نفی تحریف
اشاره

آنچه در اینجا می آوریم،خلاصه ای از گفتار علمای اسلام دربارۀ دفع شبهۀ تحریف است:

1.گواهی تاریخ

قرآن از روز نخست مورد عنایت همگان به ویژه مسلمانان بوده است.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شخصا محافظ قرآن بود و پیوسته دستور حفظ،ثبت و ضبط آن را می داد و مسلمانان موظّف بودند آن را ثبت و حفظ کنند و بدین منظور از آن نسخه های متعدد تهیه می کردند و در خانه های خود در میان صندوق یا کیسه های مخصوص نگهداری می کردند.از همان زمان مسألۀ حفظ قرآن رواج یافت و عدّۀ بی شماری به عنوان«حافظان قرآن»پیوسته در میان جوامع اسلامی منزلت مهمّی یافتند و علاوه بر ثبت و ضبط قرآن در مصاحف،نسخه های متعددی را تهیه و در گسترۀ کشور اسلامی پخش کردند.

خلاصه،مسلمانان همیشه حافظ و پاسدار این کتاب آسمانی بودند و لحظه ای از آن غافل نمی ماندند.

علاوه بر تودۀ مردم،نقش بزرگان و دانشمندان اسلامی در عنایت به این کتاب قابل توجه است.این کتاب همواره در شئون گوناگون و سرنوشت ساز مسلمین نقش اول را داشته و در علوم مختلف اسلامی پایه و اساس شمرده می شده است.

هر دانشمندی که در رشته ای از علوم اسلامی مطالعه می کرد،راهنما و هدایت کنندۀ او قرآن بود.بسیاری از علوم اسلامی صرفا به جهت رسیدن به حقایق قرآن به وجود آمده است و دانش های بسیاری در میان مسلمانان از قرآن نشأت گرفته است؛بنابراین دانشمندان علوم اسلامی همواره نیازمند به قرآن بودند و با آن سروکار داشتند.سید مرتضی علم الهدی در این زمینه چنین می گوید:

«یقین به صحت نقل قرآن،مانند یقین به شهرهای بزرگ جهان و حادثه های بزرگ تاریخ و کتاب های مشهور از نویسندگان معروف و نیز اشعار و قصاید از بزرگان شعر است که در طول تاریخ همچنان استوار مانده و از گزند حوادث در امان

[شماره صفحه واقعی : 447]

ص: 2342

بوده است.مسلّما توجّه به قرآن نسبت به موارد مذکور همواره بیشتر و داعیه بر حفظ و حراست آن افزون تر بوده است؛زیرا قرآن معجزۀ اسلام و دلیل صدق نبوّت است و نیز منبع و مأخذ همۀ معارف دینی و احکام شریعت است.دانشمندان علوم اسلامی پیوسته سعی در حفظ و حراست آن داشته اند تا آنجا که تمام جزئیات آن مورد بررسی دقیق بوده است،مانند اعراب و قرائت و حتی عدد حروف و کلمات و آیات آن.پس چگونه می شود با وجود این همه عنایت و ضبط و حراست شدید که بر آن بوده و هست؛در قرآن تغییری ایجاد شود و کاستن و افزودنی تحقق یابد…

…یقین به جزئیّات قرآن و اجزاء و ابعاض آن مانند یقین به تمام و کلّ قرآن است و همانند دیگر کتب معروف جهان؛مانند کتاب سیبویه و مزنی،ضرورت دارد هر عالمی بدان آگاه باشد؛زیرا عنایت دانشمندان و دانش وران به این دو کتاب موجب گشته است که علاوه بر کلّ این کتاب ها جزئیّات آن ها نیز مورد نظر و دقّت قرار گیرد تا آنجا که اگر کسی خواسته باشد از آن ها چیزی کم کند یا چیزی بر آن ها بیفزاید،آن قسمت مورد شناسایی قرار می گیرد و مشخّص می شود که از اصل کتاب نیست و بر آن افزوده شده است…

بخوبی روشن است که این گونه عنایت نسبت به قرآن،بیشتر و بهتر از عنایت به کتاب سیبویه و مزنی و دیوان های شعری انجام می گرفته است (1)».

شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء نیز به همین رویّه استدلال کرده است:

«روایات نقیصه(کم شدن قرآن)به روشنی مردود شناخته شده است و ظاهر آن اصلا مورد قبول نمی تواند باشد.به ویژه روایاتی که ثلث(بیش از دو هزار آیۀ)قرآن یا بسیاری از آن را افتاده پنداشته است؛زیرا اگر چنین اتفاقی رخ داده بود باید شهرت همگانی می یافت،چون انگیزه بر آن بسیار است و همواره دشمنان اسلام آن را دست آویز قرار می دادند و بزرگ ترین طعن بر قرآن کریم تلقی می کردند…چگونه ممکن است چنین شده باشد،در حالی که مسلمانان فوق العاده در حفاظت و حراست و ضبط آیات و حروف آن کوشا بوده اند؟در برخی روایات آمده که در

[شماره صفحه واقعی : 448]

ص: 2343


1- ر.ک:تفسیر طبرسی،ج 1، مقدمه،فن خامس،ص 15.

قرآن نام بسیاری از منافقین بوده و افتاده است.چگونه ممکن است باور کرد در حالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با حکمت و اخلاق کریمانۀ خود هرگز به آنان تصریح نمی کردند و با آنان همانند دیگر مسلمانان رفتار می کردند…

…جای شگفتی است،کسانی که باور دارند احادیث وارده از پیامبر اکرم تاکنون محفوظ و سالم مانده است و استدلال می کنند که این کلمات پیوسته بر زبان ها جاری و در کتب،ثبت و ضبط شده و در طول بیش از هزار سال به سلامت باقی مانده است؛گویند اگر گزندی بر آن ها وارد می شد،مسلّما بر ملا می گردید،ولی این باور را دربارۀ قرآن ندارند و می گویند بر آن نقیصه وارد شده و در طول تاریخ مخفی مانده است با آن که عنایت به قرآن بیش از احادیث بوده و هست و بیشتر بر زبان ها جریان دارد و ثبت و ضبط آن استوارتر بوده و هست» (1).

2.ضرورت تواتر قرآن

یکی از دلایل مهم دفع شبهۀ تحریف،مسألۀ ضرورت تواتر قرآن است.شرط پذیرفتن قرآن،چه در کلّ و چه در بعض،متواتر بودن آن است.قرآن در هر حرف و هر کلمه و حتی در حرکات و سکنات نیز باید متواتر باشد؛یعنی همگان(جمهور مسلمین)آن را دست به دست و سینه به سینه،به طور همگانی نقل کرده باشند.

ازاین رو،آنچه در زمینۀ تحریف گفته اند که فلان کلمه یا فلان جمله از قرآن بوده، چون با نقل آحاد روایت شده قابل قبول نیست و طبق اصل«لزوم تواتر قرآن»مردود شمرده می شود و این اصل یکی از مسایل ضروری اسلام و مورد اتفاق علماست و اساسا خبر واحد در مسایل اصولی و کلامی فاقد اعتبار است و صرفا در مسایل فرعی و عملی اعتبار دارد.علاّمۀ حلّی،در زمینۀ نفی تحریف می نویسد:

«اتّفاق علما بر آن است که هر چه از قرآن متواترا به ما رسیده است حجّت و در غیر این صورت فاقد اعتبار است؛زیرا قرآن سند نبوّت و معجزۀ جاوید اسلام است،لذا تا به سر حدّ تواتر نرسد،نمی تواند نسبت به صحّت نبوّت یقین آور باشد؛

[شماره صفحه واقعی : 449]

ص: 2344


1- شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء،کشف الغطاء،کتاب القرآن،کتاب الصلاه،مبحث 7 و 8،ص 299-298 و همو؛ الحق المبین؛ص 11.

بنابراین امکان ندارد آنچه راویان در این باره از مسموعات خود به صورت غیر متواتر روایت کرده اند بپذیریم؛زیرا راوی واحد هر چند راست گو باشد اگر آنچه نقل کرده،با عنوان قرآنی نقل کرده باشد،قطعا خطا کرده است و اگر با غیر این عنوان باشد مردود است؛زیرا یا روایتی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده است یا نظر شخصی خود اوست که هرگز به عنوان آیات قرآنی حجیّت شرعی نخواهد داشت» (1).

سید مجاهد طباطبایی در کتاب«وسائل الاصول»،محقق اردبیل در کتاب «شرح الارشاد»و سید محمد جواد عاملی در کتاب«مفتاح الکرامه»نیز همین گونه استدلال کرده اند (2).

3.مسألۀ اعجاز قرآن

یکی دیگر از مسائلی که با شبهۀ تحریف در تضادّ است و با آن منافات دارد یا روشن تر بگوییم آن را قاطعانه نفی می کند،مسألۀ اعجاز قرآن است.علما مسألۀ اعجاز را بزرگ ترین دلیل بر ردّ شبهۀ تحریف دانسته اند؛زیرا احتمال زیادت، همان گونه که برخی از خوارج گفته اند که سورۀ یوسف تماما بر قرآن افزوده شده است،چون یک سرگذشت عاشقانه است و جایی در قرآن ندارد یا کاستن، آن گونه که صحابی بزرگوار عبد اللّه بن مسعود گمان برده است که دو سورۀ معوّذتان دو دعای مبطل السحرند و جزء قرآن نیستند،دربارۀ قرآن به کلی منتفی است؛زیرا لازمۀ افزودن امکان هم آوردی با قرآن است و آیا بشر را یارای آن هست که همانند قرآن بیاورد،به گونه ای که هرگز با آن تفاوتی از جهت فصاحت و بلاغت و بیان و محتوا نداشته باشد؟هرگز!خداوند در قرآن فرموده است:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (3)؛بگو اگر انسان ها و پریان[جن]اتفاق کنند که همانند این قرآن

[شماره صفحه واقعی : 450]

ص: 2345


1- بروجردی،البرهان؛ص 111.
2- ر.ک:صیانه القرآن من التحریف؛ص 39-38.
3- اسراء 17:88.

بیاورند،همانند آن نتوانند آورد،هر چند یکدیگر را[در این کار]کمک کنند».

«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ… (1)؛و اگر در آنچه بر بندۀ خود(-پیامبر)نازل کرده ایم شک و تردید دارید،[دست کم]یک سوره همانند آن بیاورید».

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ… (2)؛یا می گویند:او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟بگو اگر راست می گویید یک سوره همانند آن بیاورید…».

این آیات را آیات«تحدّی»گویند؛یعنی هم آورد طلبیدن.پس اگر کسانی سورۀ یوسف یا دیگر سوره ها را ساخته و در قرآن درج کرده اند،لازمۀ این حرف شکسته شدن مرز تحدّی است و این امر منتفی است.

همین گونه است احتمال تبدیل کلمات قرآن،چنان که شیخ نوری و پیش از وی سید جزایری پنداشته اند؛زیرا هرگونه تبدیل و تغییر در نظم و جمله بندی کلمات قرآن،موجب می شود که صورت قرآن تبدیل یافته و به تبدیل دهنده منتسب باشد و از صورت وحی بودن خارج شود؛لذا نسبت دادن چنین کلام تبدیل یافته ای،به تبدیل دهندۀ اولویّت دارد تا سخن الهی.آنان گمان برده اند آیۀ «…فَلَمّٰا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ…» (3)در اصل«تبیّنت الإنس أن لو کانت الجن یعلمون الغیب» بوده است (4)و نیز آیۀ «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ» (5)در اصل«خیر أئمه…»بوده است (6).

همچنین کم نمودن از قرآن نیز موجب می گردد تا نظم اوّلی کلام به هم بخورد و از بین برود و این به طور قطع در سبک و اسلوب بلاغی کلام مؤثّر است و نظم نوین (نقص یافته)نمی تواند همان سبک و اسلوب بلاغی اول را داشته باشد؛لذا نباید گفت که نظم نوین همان نظم الهی و وحی است.سخیف ترین گفته ها در این زمینه، گفتۀ کسانی است که گمان برده اند از میانۀ یک آیه بیش از ثلث قرآن اسقاط شده است.می گویند:از وسط آیۀ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِی الْیَتٰامیٰ فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ

[شماره صفحه واقعی : 451]

ص: 2346


1- بقره 2:23.
2- یونس 10:38.
3- سبأ 34:14.
4- ر.ک:بحار الانوار،ج 90، تفسیر نعمانی؛ص 27-26.
5- آل عمران 3:110.
6- ر.ک:سید جزایری،منبع الحیاه،ص 67.

مِنَ النِّسٰاءِ…» (1)بیش از دو هزار آیه افتاده است و لذا نظم آیه به هم ریخته و آشفتگی در آن نمودار شده است.این گونه ادعا دربارۀ قرآن وهن آور و مردود است (2).پس هرگونه گمان زیادت یا نقص یا تبدیل در کلمات قرآن،با مسئله اعجاز در نظم موجود منافات دارد.

4.ضمانت الهی

یکی از روشن ترین دلایل بر سلامت قرآن و ردّ شبهۀ تحریف،ضمانتی است که خداوند عهده دار شده تا قرآن را پیوسته مورد عنایت خود قرار دهد و از گزند آفات مصون بدارد، «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ» این آیه سلامت قرآن را کاملا تضمین می کند.آری،مقتضای قاعدۀ«لطف»نیز چنین است؛زیرا قرآن سند زندۀ اسلام و دلیل استوار صحت نبوّت است،بایستی همواره از گزند آفات مصون و محفوظ بماند.هرگونه احتمال دستبرد به قرآن،یعنی تزلزل پایه و اساس اسلام که بر خلاف ضرورت عقل و دین است.

البته همین قرآن که در دست مسلمانان است،تضمین شده است و همین دلیل اعجاز است،نه آن گونه که امثال حاجی نوری گمان برده اند (3)که قرآن در لوح محفوظ یا در سینۀ پیامبر و اوصیایش محفوظ مانده است؛زیرا هنری در آن گونه حفظ وجود ندارد،هنر در حفاظت و حراست از این قرآن موجود حاضر است که خداوند با چنین جلال و عظمت از حراست آن یاد می کند.خداوند فرموده است: «وَ إِنَّهُ لَکِتٰابٌ عَزِیزٌ لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (4)؛و به راستی که آن کتابی شکست ناپذیر است که هیچ گونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به سویش نمی آید،[چرا که]از سوی خداوند حکیم و شایستۀ ستایش نازل شده است».

[شماره صفحه واقعی : 452]

ص: 2347


1- نساء 4:3. دربارۀ این آیه در آینده سخن خواهیم گفت.
2- ر.ک:سید جزایری،منبع الحیاه،ص 66.
3- ر.ک:محمد حسین نوری،فصل الخطاب؛ص 360.
4- فصلت 41:42-41.

این آیه از آیۀ پیش صریح تر است که قرآن پیوسته از گزند حوادث مصون بوده است و برای همیشه نیز از پیش آمدهای ناگوار در امان خواهد بود و هرگز چیزی آن را ضایع نخواهد کرد.بطلان هرگز عارض قرآن نمی شود و مقصود از بطلان،اموری است که قرآن را از اعتبار ساقط کند و از اصالت خویش آن را دور سازد.خداوند حکیم است،هرگز کار بیهوده نمی کند.حمید است،پیوسته کارهای او مورد ستایش است.پس قرآنی که از یک چنین مقامی نازل شده باشد،آیندۀ آن حساب شده و برای همیشه محفوظ است «إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ الْمِیعٰادَ (1)؛خداوند هرگز از وعده هایی که می دهد،تخلّف نمی ورزد».

5.عرضۀ روایات بر قرآن

از دلایل دیگر سلامت قرآن و عدم تغییر آن در طول تاریخ،روایاتی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است.از جمله فرموده:«إنّ علی کلّ حق حقیقه و علی کلّ صواب نورا،فما وافق کتاب اللّه فخذوه و ما خالف کتاب اللّه فدعوه (2)؛برای رسیدن به هر حقی،حقیقتی است که آن حق را آشکار می کند و برای پی بردن به هر درستی و راستی،نوری وجود دارد که به آن راهنمایی می کند[و قرآن همان حقیقت و نوری است که روشن گر حقیقت ها و صواب ها است]پس هر چه[از احادیث]با قرآن موافق باشد آن را برگزینید و هر چه با آن مخالف باشد واگذارید».

اکنون این پرسش مطرح می شود که اگر احتمال آن می رفت که قرآن مورد دستبرد قرار گیرد و از اعتبار ساقط گردد،آیا جای آن بود که معیار سنجش قرار گیرد و دلیل روشن بر صحت و سقم روایات باشد؟هرگز!پس قرآن بایستی همواره راه سلامت را در پیش داشته باشد تا بتواند اعتبار خویش را ثابت نگه داشته و معیار سنجش حق و باطل باشد.

6.نصوص اهل بیت

در زمینۀ نفی تحریف،روایات خاصّی از ائمۀ معصومین علیهم السّلام در دست است که

[شماره صفحه واقعی : 453]

ص: 2348


1- رعد 13:31.
2- اصول کافی،ج 1،ص 69.

به طور کلی احتمال تحریف یا شبهۀ تحریف را در قرآن منتفی می سازد و شیعۀ امامیه به پیروی از اهل بیت معتقدند قرآن همواره از هرگونه تحریف مصون و محفوظ بوده است.اینک چند نمونه از این روایات:

روایت اول:در نامه ای که امام باقر علیه السّلام به سعد الخیر نگاشته،چنین آمده است:

«و کان من نبذهم الکتاب أن أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده…؛و یک نمونه از پشت سر افکندن قرآن،آن بود که حروف و کلمات آن را استوار،ولی حدود و احکام آن را تحریف و تغییر دادند».در این روایت شریف،از دستبرد به معانی و تفاسیر منحرف سخن به میان آمده است،ولی الفاظ و عبارات قرآن همچنان دست نخورده شمرده شده است.در حدیث مشابه به جای تحریف حدود،تضییع حدود آمده است:«و رجل قرأ القرآن فحفظ حروفه و ضیّع حدوده (1)؛حفظ حروف [درستی تلاوت]نموده،ولی حدود و مقررات آن را تضییع نموده است».

روایت دوم:ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام می پرسد،مردم می گویند چرا خداوند فرموده است: «أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (2)ولی نامی از علی و خاندان او نبرده است؟حضرت فرمود:«در قرآن فریضۀ نماز نازل گردید،ولی از رکعات و شرایط آن نامی برده نشد تا آنکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خود بیان نمود» (3).در این روایت شریف،این اصل تثبیت شده است که قرآن جای بیان اصول و کلیات فرائض و احکام است و بیان فروع و جزئیّات بر عهدۀ پیامبر است.در نتیجه امام علیه السّلام تقریر فرمود که در قرآن هرگز نامی از علی و خاندان او برده نشده است؛زیرا این وظیفۀ پیامبر بوده تا مانند بیان رکعات و شرایط نماز،آن را نیز بیان کند؛لذا هرگونه روایت ضعیف السند که حاکی از بودن اسم علی و خاندان او در قرآن و سپس ساقط شدن آن ها از قرآن است،طبق این روایت مردود شناخته شده است.

روایت سوم:شیخ مفید از جابر و او از امام باقر علیه السّلام روایت می کند که فرمود:

«موقع ظهور،حضرت مهدی به مردم قرآن می آموزد.آن گاه مشکل ترین کار در این أمر مسألۀ ترتیب مصحف شریف است؛زیرا ترتیب مصحف حضرت با ترتیب

[شماره صفحه واقعی : 454]

ص: 2349


1- اصول کافی،ج 2،ص 627،شمارۀ 1.
2- نساء 4:59.
3- اصول کافی،ج 1،ص 286.

مصحف فعلی تفاوت دارد» (1).به عبارت دیگر قرآنی که حضرت ارائه می دهد،به جز در ترتیب و نحوۀ تألیف آیات و سوره ها،هیچ گونه تفاوتی با مصحف موجود ندارد.

7.نظر علمای بزرگ شیعه

بی مناسبت نیست در اینجا برخی از تصریحاتی را که بزرگان علمای امامیه،در زمینۀ نفی تحریف ابراز داشته اند،عرضه کنیم تا روشن شود هیچ گاه علمای شیعه قایل به تحریف قرآن نبوده اند و آنچه به آنان نسبت داده می شود کذب محض است.البته برخی از اخباریون افراطی-که در زمرۀ شاخصین علمای شیعه قرار نگرفته اند-در این زمینه مطالبی را گفته اند که نباید به حساب عموم شیعه گذاشت.

اگر بخواهیم بزرگان علمای امامیه را به دو دستۀ محقّقین و محدّثین (2)تقسیم کنیم باید بگوییم محقّقین از روز نخست تاکنون،بالاتفاق شبهۀ تحریف را مردود شمرده اند و محدّثین نیز از دوران رئیس المحدّثین ابو جعفر صدوق تا زمان خاتم المحدّثین شیخ حرّ عاملی و نیز محدّث کاشانی،همه با محقّقین همگام بوده و منکر تحریف بوده اند.صرفا از سدۀ یازدهم گروهی به نام اخباریون که جایگزین محدّثین شدند،مسألۀ تحریف را مطرح ساختند و این غائله را برپا نمودند،بنابراین نباید این نظر ناصواب را به همۀ شیعیان نسبت داد.در اینجا برای اثبات ادعای فوق سخنانی از بزرگان را به عنوان شاهد می آوریم:

1.شیخ المحدّثین ابو جعفر محمد بن علیّ بن الحسین بن بابویه صدوق (متوفای 381)در رسالۀ اعتقادات چنین می گوید:«اعتقاد ما بر این است قرآنی که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل گردیده،همین قرآن موجود است که در دست مردم قرار دارد

[شماره صفحه واقعی : 455]

ص: 2350


1- الارشاد،ص 365.
2- فرق میان محققین و محدثین در آن است که محقّقین در احکام شرع اجتهاد را روا می دارند و اندیشۀ عقلی را در شناخت معارف دین دخیل می دانند،ولی محدثین،صرفا پیرو احادیث وارده از معصومین بوده،تمامی اصول و فروع دین را طبق آن بررسی می کنند.ولی این دقّت را روا می داشتند که در استناد به روایات روش اتقان را در پیش گیرند و هرگز در این راه سستی و تساهل از خود روا نمی داشتند. محققین در اجتهاد و اظهار رأی و نظر،خود را آزاد می دانند و پیوسته رهنمودهای خود و اندیشه را پیش رو خود قرار داده اند،بر خلاف محدثین که فقط به ظواهر احادیث وارده تمسک می جویند به شرط آنکه در انتخاب آن دقّت شده و از راه صحیح به دست آمده باشد.

با 114 سوره، بی کم وکاست و هرکس به ما نسبت دهد که قرآن را بیش از این می دانیم،دروغ گوست» (1).

2.عمید طائفه محمد بن محمد بن نعمان،معروف به شیخ مفید(متوفای 413) در کتاب پرارج خود«اوائل المقالات»،می گوید:«برخی از اهل امامت بر این باورند که از قرآن هرگز چیزی کم نشده است،نه کلمه و نه آیه و نه سوره ای؛به جز آنچه در مصحف علی علیه السّلام بوده و عنوان شرح و تفسیر را داشته است».آن گاه گوید:«این قول، نزد من به حقیقت نزدیک تر است از قول کسانی که گفته اند برخی کلمات از قرآن افتاده و رأی من همان است.و امّا زیادت در مصحف،هرگز نبوده و نیست و این مطلب اجماعی علماست؛زیرا اگر افزوده شدن سوره ای مورد نظر باشد با مسألۀ اعجاز منافات دارد و اگر افزوده شدن کلمه یا کلماتی مقصود باشد آن نیز به دلیل عدم رجحان مردود است،پس قرآن از هرگونه زیادتی در سلامت است.علاوه بر استدلال مذکور در این زمینه از امام صادق علیه السّلام روایتی در دست دارم» (2).

3.علم الهدی سید مرتضی علیّ بن الحسین(متوفای 436)در جوابیّۀ اول از مسایل رسالۀ طرابلسیّات می گوید:«علم به صحّت نقل قرآن مانند علم به وجود شهرهای بزرگ و حوادث تاریخی معروف و کتاب های مشهور جهان و اشعار شعرای عرب است؛زیرا عنایت به قرآن،پیوسته بیش از امور یادشده بوده است…».

4.شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن الحسن طوسی(متوفای 460)در مقدمۀ تفسیر نفیس خود«التبیان»آورده است:«احتمال زیادت در قرآن به طور کلی منتفی است؛زیرا اجماع امّت بر عدم زیادت است و اما نقیصه،این عقیده نیز با ظاهر آرای مسلمین مخالف است و همین شایستۀ مذهب ماست که هرگز در قرآن زیادتی و نقصی رخ نداده است.کلام سید مرتضی و ظاهر روایات اهل بیت بر همین دلالت دارد…» (3).

[شماره صفحه واقعی : 456]

ص: 2351


1- ر.ک:اعتقادات شیخ صدوق همراه با شرح باب حادی عشر؛ص 94-93.
2- أوائل المقالات،ص 56-54.شاید مقصود از روایت یادشده همان هایی باشد که یادآور شدیم.
3- التبیان،ج 1،مقدمه،ص 3.

5.جمال الدین ابو منصور حسن بن یوسف بن المطهر،علامۀ حلّی(متوفای 726)در«أجوبه المسائل المهنّائیه»در جواب سید مهنّا گوید:«حق آن است که هرگز تبدیل،تأخیر و تقدیم در قرآن رخ نداده است.همچنین زیادت و نقصی بر آن وارد نشده است.پناه می برم به خدا از این که کسی چنین چیزی را باور داشته باشد؛زیرا موجب طعن در معجزۀ جاوید اسلام می شود و اساس نبوّت را متزلزل می کند» (1).

برای این که نقل اقوال علما موجب طولانی شدن بحث نشود،در اینجا فقط به نام و آدرس گفتار دانشمندان نامی شیعه بسنده می کنیم (2):

علامه ابو علی فضل بن حسن طبرسی(متوفای 548)،مجمع البیان،ج 1،ص 15.

محقق اردبیلی(متوفای 993)،مجمع الفائده،ج 2،ص 218.

شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء(متوفای 1228)،کشف الغطاء و رسالۀ الحق المبین،ص 11.

شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء(متوفای 1373).أصل الشیعه و أصولها، ص 133.

فیض کاشانی محمد محسن(متوفای 1090)،مقدمۀ ششم تفسیر صافی و علم الیقین،ج 1،ص 565 و وافی،ج 2،ص 274-273.

خاتم المحدثین شیخ حرّ عاملی،صاحب وسائل الشیعه(متوفای 1104)در رسالۀ فارسی که به همین منظور نوشته است،طبق نقل شیخ رحمت اللّه دهلوی در کتاب پرارزش خود؛اظهار الحق،ج 2،ص 208 و الفصول المهمه،سید شرف الدین،ص 166.

علامه شیخ محمد جواد بلاغی(متوفای 1353)،آلاء الرحمن،ج 1، ص 27-25.

محقق ثانی شیخ علیّ بن عبد العالی کرکی(متوفای 940)در رساله ای که به همین منظور نوشته است؛طبق نقل سید محسن اعرجی در کتاب اصولی خود:

[شماره صفحه واقعی : 457]

ص: 2352


1- أجوبه المسائل المهنائیه،ص 121،مسألۀ 13.
2- بیانات این بزرگان را به تفصیل در صیانه القرآن من التحریف آورده ایم.

شرح وافیه(خطی).

سید شرف الدین عاملی(متوفای 1381)،الفصول المهمه،ص 163 و نیز در کتاب ردّیۀ خود بر مسایل موسی جار اللّه،ص 28.

سید محسن امین عاملی(متوفای 1371)،أعیان الشیعه،ج 1،ص 41.

علامۀ امینی شیخ عبد الحسین تبریزی،الغدیر،ج 3،ص 101.

علامۀ طباطبایی(متوفای 1402)،المیزان،ج 12،ص 137-106.

امام خمینی قدس سرّه در کتاب«تهذیب الاصول»،ج 2،ص 165 و نیز در«انوار الهدایه» شرح کفایه الاصول،ج 1،ص 245 که با کمال حدّت و شدّت از موضع پاک بزرگان شیعه در این باره دفاع نموده و از بی ارزشی گفته های حاجی نوری پرده برداشته است.

آیت اللّه سید ابو القاسم خویی قدس سرّه در مقدمۀ تفسیر خود«البیان»،ص 258-215.

با دلایل متین و استوار از ساحت قدس قرآن دفاع کرده هرگونه اتهام قول به تحریف را از شیعه ناروا دانسته که این نوشتار شمّه ای از بیانات روشن و مستدل این استاد بزرگوار است.

ردّ اتهام

بسیاری از بزرگان علمای اهل سنت،که منصفانه مسألۀ تحریف را بررسی کرده اند،شیعۀ امامیّه را از تهمت قول به تحریف مبرّا دانسته اند.اولین کسی که شهادت به نزاهت موضع شیعه داده است،ابو الحسن علیّ بن اسماعیل اشعری(متوفای 324)،شیخ اشاعره و بنیان گذار مکتب اشعری است که تمامی جهان تسنّن،امروزه پیرو این مکتب هستند.وی در این زمینه چنین می گوید:

«شیعۀ امامیه دو دسته اند:یک دسته کوته نظران ظاهربین که فاقد اندیشه اند و در مسایل دینی دارای نظر و آرای عمیق نیستند.اینان قایل به تحریف در جهت نقص برخی کلمات بوده اند و دلیل آنان روایاتی است که نزد محققین طائفه فاقد اعتبار است؛ولی همین دسته نسبت به زیادتی در قرآن،به کلی منکرند و می گویند:هرگز در قرآن زیادتی رخ نداده است.دستۀ دوم،محققین و صاحبان نظر و اجتهادند که

[شماره صفحه واقعی : 458]

ص: 2353

هر دو جهت زیادت و نقص را منکرند.آنان می گویند قرآن همچنان که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شده تاکنون دست نخورده است و از گزند تحریف،به طور مطلق،در امان بوده است،زیادت،نقص و تبدیل و تغییری در آن حاصل نشده است» (1).

علامه شیخ رحمت اللّه هندی دهلوی در کتاب نفیس خود«اظهار الحق» (2)به تفصیل در نزاهت و برائت شیعه از قول به تحریف سخن گفته است.مجموع گفتار او را در صیانه القرآن آورده ایم.همچنین استاد معاصر،محمد عبد اللّه درّاز در کتاب پرارج خود،«المدخل إلی القرآن الکریم» (3)،از شیعه دفاع نموده،ساحت آنان را از این تهمت مبرّا دانسته است.استاد شیخ محمد محمد مدنی،رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الازهر در«رساله الاسلام» (4)به تفصیل و استشهاد فراوان از موضع شیعه دفاع کرده و به طور کلی این نسبت را به شیعه نسبت ظالمانه گرفته است (5).

منشأ قول به تحریف

منشأ قول به تحریف،روایاتی است که در کتب حدیثی اهل سنت و شیعه آمده است،ظاهر آن روایات،به تحریف کتاب دلالت دارد و همواره علما و محققان شیعه و سنی در صدد چاره جویی این گونه روایات بوده اند.این روایات یا سندهای ضعیف و فاقد اعتبار دارند یا دلالت های نارسا و قابل تأویل.در کتب اصولی و کلامی این روایات به طور کلی مردود شناخته شده است.علامه شیخ محمد جواد بلاغی در مقدمۀ تفسیر«آلاء الرحمن»می گوید:

«در جملۀ روایاتی که حاجی نوری در این باره آورده است،روایاتی وجود دارد که هرگز احتمال صدق آن ها نمی رود.برخی از نظر مفهوم اختلاف بسیار دارند و به تنافی و تعارض منتهی می گردند.به علاوه سند بیشتر این روایات به کسانی باز

[شماره صفحه واقعی : 459]

ص: 2354


1- ر.ک:ابو الحسن علیّ بن اسماعیل اشعری،مقالات الإسلامیین،ج 1،ص 120-119.صیانه القرآن من التحریف،ص 81-79.
2- اظهار الحق،ج 2،ص 209-206.
3- المدخل إلی القرآن الکریم،ص 40-39.
4- رساله الاسلام،شمارۀ 44،ص 385-382.
5- ر.ک:صیانه القرآن من التحریف.

می گردد که علما آنان را به ضعف گفتار،فساد مذهب و جفا در روایت وصف کرده اند و یا برخی از آن ها به دروغ گویی و دروغ پردازی شهرت دارند که هرگز روایت از آنان جایز نیست.گروهی حتی دربارۀ ائمه حالت توقف داشته و با آنان دشمنی می کردند.این اوصاف خود کافی است که روایت این افراد قابل اعتماد نباشد» (1).

این جانب با بررسی تمام این روایات،چه منقول از اهل سنت و چه منقول از شیعه،چنین یافتم که این قبیل روایات که مایۀ طعن بر شریعت است،غالبا مجعول و به دست دشمنان دین ساخته و پرداخته شده است یا آن که قابل تأویل به وجوه دیگر است و ربطی به مسئله تحریف ندارد.در اینجا لازم است به برخی از این روایات اشاره شود.

روایات اهل سنت

در میان اهل سنت گروهی صرفا به جمع حدیث می پرداختند و کمتر به جنبۀ محتوا اهمیّت می دادند؛یعنی آنچه در نظر این گروه اهمیت داشت جمع آوری گفتار سابقین بود و تمام ارزش را در کمیّت و حجم به دست آمده در این راه می دانستند.لذا بیشتر کوشش داشتند تا مقدار احادیث به دست آمدۀ آنان،بدون توجه به محتوا،بیشتر باشد. ازاین رو در میان احادیث گردآمدۀ ایشان،صحیح و سقیم خلط شده است و احیانا مطالب بیهودۀ بسیاری به چشم می خورد.این گروه در گذشته به نام«حشویّه»خوانده می شدند و امروزه به نام«سلفیون» (2)معروفند.

چنان که در میان شیعه گروه مشابهی وجود داشته و دارد که به نام«اخباریون» شناخته شده اند.بیشتر و شاید تمام روایات تحریف،به دست این گروه جمع،

[شماره صفحه واقعی : 460]

ص: 2355


1- تفسیر آلاء الرحمن،ج 1،ص 25.
2- سلفیون به کسانی گفته می شود که صرفا خود را پیرو سلف(گذشتگان)می دانند و هر چه از آن ها برسد،چه راست و چه دروغ،آن را سرلوحۀ زندگی خود قرار می دهند و هرگز قدرت تشخیص صحیح از سقیم را ندارند و اجازۀ تشخیص را نیز به کسی نمی دهند.اینان امروزه قسمتی از«وهابیون»را تشکیل می دهند.

تدوین،ثبت و ضبط شده است و نباید کار این دو گروه را به حساب محققان و اهل نظر از اهل سنت و شیعه گذاشت.اکنون برخی از این روایات را در ذیل می آوریم:

1.آیۀ رجم:در قرآن،حکم به رجم نیامده است.فقط به جلد(تازیانه زدن زانی و زانیه)اشاره شده است؛بنابراین رجم زانی و زانیه در شرایط خاصی (1)در سنت وارد شده و مورد اجماع امّت است؛ولی عمر بن الخطاب گمان می کرد که در قرآن آیۀ رجم وجود داشته و این آیه موقع جمع آوری قرآن از قلم افتاده است،لذا همواره می کوشید درج آن را به صحابه بپذیراند.به طوری که قبلا ذکر شد هنگام جمع قرآن به وسیلۀ زید بن ثابت،عمر خواست نظر خود را به جمع بقبولاند و عبارت«الشیخ و الشیخه إذا زنیا فارجموهما البته نکالا من اللّه و اللّه عزیز حکیم؛پیرمرد و پیرزنی اگر زنا کردند آنان را سنگسار کنید.عقوبتی است از جانب خدا و خدا عزیز و حکیم است»را به عنوان آیه در قرآن قرار دهد.به طور معمول از وی شاهد طلبیدند او نتوانست شاهد بیاورد،لذا پذیرفته نشد؛ولی عمر پیوسته در این اندیشه بود که بر مردم عرضه کند و به گمان خود حجّت را بر مردم تمام کند.در آخرین روزهای حیات خود،بالای منبر تأکید نمود:«ای مردم!مبادا روز قیامت بگویید عمر به ما نگفت.خدایا شاهد باش که گفتم و عرضه کردم ولی کسی آن را نپذیرفت» (2).

ظاهرا،عمر حدیثی را با آیۀ قرآن اشتباه گرفته است؛زیرا زید بن ثابت می گوید شنیدم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«شیخ و شیخه اگر زنا کردند آنان را سنگسار کنید».

ممکن است عمر نیز آن را از پیامبر شنیده است و گمان کرده آیۀ قرآنی است که پیامبر تلاوت می فرماید.

2.آیۀ رغبت:عمر،گمان داشت که در قرآن آیه ای با این نام وجود داشته و ساقط شده است.او می گفت یکی از آیاتی که در قرآن می خواندیم این آیه بود:«أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنّه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم» (3)محتمل است عبارت

[شماره صفحه واقعی : 461]

ص: 2356


1- زناکار اگر دسترسی به حلال داشته و راه حرام پیموده،سنگسار می شود وگرنه تازیانه می خورد.
2- ر.ک:صحیح بخاری،ج 8،ص 211-208.صحیح مسلم؛ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.مسند احمد،ج 1، ص 23 و ج 5،ص 132 و 183.ابو داود(حدود 23).ترمذی(حدود 7).ابن ماجه(حدود 9). دارمی(حدود 16).موطأ(حدود 10).تمامی کتب صحاح اهل سنت حدیث آیۀ رجم را آورده اند.
3- صحیح بخاری،ج 8،ص 211-208.صحیح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.

مذکور حدیثی بوده باشد که از پیامبر شنیده شده امّا او گمان برده که آیۀ قرآنی است که تلاوت می گردد.

3.آیۀ جهاد:عمر همچنین گمان می برد که این عبارت آیۀ قرآنی بوده و از قرآن ساقط شده است:«أن جاهدوا کما جاهدتم أوّل مره» (1).

4.آیۀ فراش:طبق گمان عمر عبارت«الولد للفراش و للعاهر الحجر» (2)از آیات قرآنی بوده است در حالی که حدیث متواتری است از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که فرزند،از آن صاحب فراش(رخت خواب،کنایه از شوهر شرعی)است و عاهر(زانی)را نصیبی نیست.

5.عدد حروف قرآن:عمر را گمان بر آن بود که حروف قرآن 1/027/000 است در صورتی که عدد موجود بیش از 323/671 نیست.از وی روایت شده است:«قرآن دارای هزار هزار حرف و بیست و هفت هزار حرف است.هر که قرآن را برای خدا و با صبر و حوصله بخواند،در مقابل هر حرف یک زوجه از حور العین به او می دهند» (3).ذهبی گوید:«این خبر باطل را فقط محمد بن عبید نقل کرده است در حالی که به وی اعتمادی نیست» (4).

6.عبد اللّه فرزند عمر چنین می پنداشت که بسیاری از آیه های قرآن از میان رفته است.او چنین می گفت:«کسی از شما نگوید که تمامی قرآن را فرا گرفته ام،از کجا می داند تمامی قرآن کدام است؟در صورتی که بسیاری از قرآن از میان رفته است.

بلکه باید بگوید آنچه هست فرا گرفته ام» (5).

7.برخی گمان می کردند که در جنگ یمامه(در سال اول خلافت ابو بکر با کشته شدن بسیاری از صحابه،بخشی از قرآن نابود شده است؛زیرا عالمان قرآن در این جنگ کشته شدند و پس از آنان کسی ندانست سرنوشت آن مقدار از قرآن که همراه آنان بود به کجا انجامید و هرگز کسی آن را در قرآن(مصحف موجود)ننوشت و ثبت

[شماره صفحه واقعی : 462]

ص: 2357


1- الدر المنثور،ج 1،ص 106.
2- ر.ک:الدر المنثور؛ج 1،ص 106. فتح الباری،ج 12،ص 127.تفسیر ابن کثیر،ج 3،ص 261.البرهان،ج 2، ص 37-36.
3- الاتقان،ج 1،ص 198.
4- میزان الاعتدال،ج 3،ص 639.
5- الاتقان،ج 3،ص 72.

ننمود…ابن ابی داود این مطلب را از ابن شهاب آورده است (1).

8.در مصحفی که عایشه برای خود انتخاب کرده بود،زیادتی بود که در دیگر مصحف ها وجود نداشت و آن عبارت چنین بود: «إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النبی یا أیّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما و علی الذین یصلّون الصفوف الأولی» .حمیده دختر ابی یونس،خدمت گزار عایشه،می گوید:«البته این تا موقعی بود که عثمان مصحف ها را تغییر نداده بود» (2).

9.عایشه گمان می کرد که در قرآن آیه ای بوده است که مقدار شیرخوارگی را که موجب حرمت(رضعات محرّمه)می شود تعیین می کرد؛ولی موقع اشتغال به دفن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گوسفندی وارد اتاق وی شده است و صفحاتی را که مشتمل بر آیۀ رضعات بود جویده و خورده است!آن آیه ابتدا چنین بود:«عشر رضعات یحرّمن» ولی بعدا با آیۀ«خمس رضعات یحرّمن»نسخ شد.عایشه گوید:«موقع وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله این دو آیه،جزء آیات قرآن تلاوت می گردید» (3).

10.ابو موسی اشعری،گمان می برد در قرآن سوره ای وجود داشته معادل سورۀ برائت و سورۀ دیگری معادل سوره های«مسبّحات»،که این سوره ها از قرآن ساقط شده و از بین رفته است.او می گوید:فعلا یکی از آیات سورۀ معادل برائت را به یاد دارم:«لو کان لابن آدم وادیان من مال لابتغی وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم إلاّ التراب».ابو موسی ظاهرا حدیث وارد را با قرآن اشتباه گرفته است و نیز می گوید:از سورۀ مفقودشدۀ هم ردیف مسبّحات آیه ای را به یاد دارم:«یا أیّها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتکتب شهاده فی أعناقکم فتسألون عنها یوم القیامه» (4)؛ولی این عبارت ها از احادیث قدسی است که به گمان ابو موسی از قرآن است (5).

11.به صحابی جلیل ابیّ بن کعب نسبت داده اند که گفته است:«سورۀ احزاب که فعلا دارای 73 آیه است،معادل سورۀ بقره بوده و حدود 286 آیه داشت».این گفتار را به عایشه نیز نسبت داده اند که شاید غرض او تحریک مردم علیه عثمان

[شماره صفحه واقعی : 463]

ص: 2358


1- منتخب کنز العمال،در حاشیه مسند احمد،ج 2،ص 50.
2- الاتقان،ج 3،ص 73.
3- صحیح مسلم،ج 4،ص 167.دارمی،ج 2،ص 157.ابو داود،ج 1،ص 224.
4- صحیح مسلم؛ج 3،ص 120.
5- ر.ک:مسند احمد،ج 5،ص 219.

بود (1).

12.مالک بن انس گمان می کرد که بیش از یک چهارم از سورۀ برائت باقی نمانده است.او می گوید:«این سوره هم آورد سورۀ بقره بوده و از اول آن،مقدار زیادی افتاده است و بسم اللّه الرحمن الرحیم نیز جزء آیات ساقط شده است»در این زمینه روایات بسیاری آورده اند که همگی ناتوانی ذهن ناقل را می رساند (2).

فاجعۀ کتاب الفرقان

متأسفانه مشکلی که این گونه روایات به بار آورده این است که عدّه ای آنان را باور داشته و ترتیب اثر داده اند.آنان معتقد شده اند که بعد از رحلت پیامبر تا موقع خلافت عثمان که یکسان کردن مصاحف انجام گرفت،آیه ها و سوره هایی از قرآن کم یا بر آن افزوده شده است و این همان تحریف در قرآن است که ضرورت دینی بر خلاف آن حکم می کند.

یکی از کسانی که تحت تأثیر این گونه باورهای ناروا قرار گرفته محیی الدین ابن عربی(متوفای 638)،صاحب کتاب«فتوحات مکیّه»است.او بر این باور بوده که قرآن دست خوش تحریف گردیده،چیزهایی از آن کم شده است.گوید:«اگر نبود افراد ضعیف دل که زود می لغزند و اعتقادشان متزلزل می شود و حکمت چنین کاری را مجاز نمی شمرد هرآینه روشن می کردم تمامی آنچه را که از مصحف عثمان ساقط شده است…» (3).

ولی از همه ناگوارتر،کتابی است به نام«الفرقان»که در عصر اخیر،به دست نویسندۀ مصری،محمد محمد عبد اللطیف معروف به ابن الخطیب،از علمای معروف مصر،نوشته شده است.در این کتاب این باورهای نادرست جمع آوری شده و بر آن ها صحّه گذاشته شده است و به صرف این که در صحاح سته آمده، صحیح دانسته شده است.این کتاب در مصر،غوغایی برپاکرد و مردم علیه آن

[شماره صفحه واقعی : 464]

ص: 2359


1- مسند احمد،ج 5،ص 132.الاتقان،ج 2،ص 72.صیانه القرآن من التحریف،ص 171-170.
2- الاتقان،ج 1،ص 184.المستدرک،ج 2،ص 331-330.الدر المنثور،ج 3،ص 209.
3- به نقل از شیخ عبد الوهاب شعرانی در کتاب«الکبریت الأحمر»که در بیان آرا و عقاید شیخ اکبر نوشته و در حاشیۀ کتاب«الیواقیت و الجواهر»،ج 1،ص 139،چاپ شده است.(چاپ مصطفی البابی-مصر 1959 م).

شوریدند تا آن که دانشگاه الازهر از دولت تقاضای مصادرۀ کتاب را کرد و نسخه های پخش نشده مصادره شد،ولی در همان مدت کوتاه،کتاب اثر سوء خود را گذاشت و در جهان منتشر شد؛نسخه هایی از آن کتاب در قم فعلا موجود است و اخیرا در تیراژی بالا در لبنان چاپ و منتشر گردید! نویسندۀ این کتاب معتقد است علاوه بر تغییرات و تحریفاتی که پیش از عثمان در قرآن رخ داده است پس از آن نیز،به دست حجاج در دوازده جای قرآن تغییرات اساسی رخ داد و بر خلاف آنچه در زمان عثمان بوده،ثبت شده است.مثلا می گوید:در قصۀ نوح در سوره شعراء «مِنَ الْمُخْرَجِینَ» (1)بود،و در قصّۀ لوط «مِنَ الْمَرْجُومِینَ» (2)ولی حجاج آن را تغییر داد و «مِنَ الْمَرْجُومِینَ» را در قصۀ نوح آورد و «مِنَ الْمُخْرَجِینَ» را در قصۀ لوط که اکنون بر همین منوال است (3).

روایات امامیّه

نخستین کسی که در این زمینه کتاب نوشت و مسألۀ تحریف را مطرح نمود،سید نعمت اللّه جزایری(متوفای 1112)بود که در کتاب«منبع الحیاه»(چاپ بغداد و بیروت)این مسئله را مورد بحث قرار داد و با دلایل چندی در صدد اثبات تحریف قرآن برآمد؛سپس(بعد از گذشت بیش از 200 سال)حاجی نوری(متوفای 1320) کتاب«فصل الخطاب»را نوشت و مجموعۀ روایاتی را در این زمینه عرضه داشت که اساسا فاقد اعتبار و بیشتر فاقد دلالت بر مقصود ایشان است.ذیلا نمونه های برجسته ای از آن ها را می آوریم:

سید جزایری در این زمینه می گوید:«روایات مستفیضه بلکه متواتره (4)دلالت دارند که قرآن دست خوش تحریف گردیده».أوّلین و عمده ترین روایتی را که مورد استناد قرار می دهد،روایت فاقد سندی است که از کتاب مجهول الحال«احتجاج»

[شماره صفحه واقعی : 465]

ص: 2360


1- شعراء 26:167.
2- شعراء 26:116.
3- الفرقان،ص 52-50.
4- استفاضه در موردی گفته می شود که روایات فراوان وارد شده باشد ولی به سر حدّ تواتر قطعی نرسیده باشد. ولی تواتر در موردی است که کثرت روایات به حدّی است که موجب قطع و یقین می گردد-(ر.ک الأنوار النعمانیّه،تألیف سیّد جزایری،ج 2،ص 357).

نقل می کند که از امیر مؤمنان علیه السّلام پرسیده شد که تناسب میان صدر و ذیل این آیه چیست «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِی الْیَتٰامیٰ فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ (1)؛و اگر در اجرای عدالت دربارۀ اموال یتیمان[که نزد شما سپرده شده] بیمناکید،پس هرچه از زنان که شما را پسند افتاد،دو یا سه یا چهار به همسری اختیار کنید».آن گاه حضرت فرموده باشند که بیش از یک سوم قرآن از این آیه افتاده است (2)و روایاتی از این قبیل که در ذیل استدلالات حاجی نوری می آوریم.

اکنون به بررسی این روایت که عمده شاهد سیّد و دیگران(کسانی که بی اندیشه قایل به تحریف شده اند)است می پردازیم،تا ارزش این گونه روایات روشن شود:

اولا:کتاب احتجاج منسوب به طبرسی،به طور کلی روایات آن فاقد سند است.

ثانیا:مؤلّف این کتاب تاکنون مجهول الهویّه و ناشناخته است و مشخص نیست کدام طبرسی،زیرا طبرسی معرّب«تفرشی»کسی است که از اهل تفرش باشد.

اکنون کدام یک از تفرشیان این کتاب را نوشته معلوم نیست.برخی گمان برده اند که صاحب«مجمع البیان»یا فرزند یا نوۀ او است.ولی مگر می شود منسوب بودن به یک شهرستان،که افراد آن از شمارش بیرون است،موجب شود تا آنان را یکی بدانیم! ثالثا:متن روایت مشوّش و قابل پذیرش نیست،زیرا اسقاط بیش از یک سوم قرآن یعنی بیش از دو هزار آیه (3)از وسط یک آیه را افاده می کند!چگونه ممکن است تصور کنیم که دو هزار آیه در متن یک آیه جای داشته است؟! رابعا:تناسب میان صدر و ذیل آیه-با مراجعه به شأن نزول و اقوال مفسرین-روشن است،زیرا مسلمانان در صدر اسلام که همواره در جنگ با کفار و مشرکین بودند و سربازان شهید که بیشتر جوان بودند،از خود فرزندان خردسال و اموالی باقی می گذارند،همچنین همسران بیوه و جوان از آنان باقی می ماند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سرپرستی ایتام و اموال آنان را به افراد متعهد واگذار می کرد،اینان بیم آن

[شماره صفحه واقعی : 466]

ص: 2361


1- نساء 4:3.
2- رسالۀ«منبع الحیاه»سید جزایری چاپ بغداد،ص 70-68 و چاپ بیروت،ص 69-66.
3- زیرا مجموع آیات قرآن اکنون 6236 آیه است.

داشتند که مبادا تصرف ناروایی در آن اموال بشود و دربارۀ رعایت حال ایتام کوتاه آیند.لذا یکی از راه های چاره سازی ازدواج با همسران شهیدان بود،که در آن صورت،اموال بازمانده حالت اشتراک در مصرف پیدا کرده و رضایت صاحبان مال، خود به خود جلب می گردید.یکی از اسباب جواز تعدّد زوجات همین أمر است که یک ضرورت و چاره جویی اجتماعی است.هم فرزندان خردسال شهیدان تحت حمایت و عنایت بیشتری قرار می گیرند و هم شبهۀ تصرّف در اموال ایتام مرتفع می شود.علاوه که جلوی فسادهایی که ممکن است از بی شوهر ماندن بیوه های جوان پیش آید گرفته می شود.

البته این ها مسایلی است که قایلین به تحریف درک نکرده و چشم بسته به هر خار و خسکی چنگ زده اند.

حاجی نوری،برای آن که ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی(متوفای 328)را از قایلین به تحریف معرفی کند،روایات وارده در کتاب شریف کافی را یادآور می شود و برای نمونه یکی از ابواب اصول کافی را ارائه می دهد تا ثابت کند مرحوم کلینی قایل به تحریف قرآن است و اختصاص یک باب از کتاب به این امر را دلیل بر مدعای خود گرفته است (1).ما اکنون آن باب را با تمام روایاتش-که شش روایت است-می آوریم تا صحت و سقم این نسبت کاملا روشن شود.

مرحوم کلینی آن باب را با این عنوان مطرح کرده است:

«باب أنّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الأئمّه علیهم السّلام و أنّهم یعلمون علمه کلّه؛قرآن را کسی جز ائمه علیهم السّلام جمع نکرده است و آنانند که تمامی علوم قرآن را می دانند».

روشن است که مقصود،جمع کردن تمامی تفسیر و تأویل قرآن است؛زیرا قسمت دوم عبارت فوق،قسمت اول را توضیح می دهد:و آنانند که تمامی علوم قرآن را می دانند.این همان معنای جمع کردن تمامی قرآن است.سپس روایاتی را آورده است که عبارتند از:

حدیث اول:«ما ادّعی أحد من الناس أنّه جمع القرآن کلّه کما انزل إلاّ کذّاب و ما جمعه و حفظه کما نزّله اللّه تعالی إلاّ علی بن أبی طالب و الأئمه من بعده صلوات اللّه

[شماره صفحه واقعی : 467]

ص: 2362


1- ر.ک:فصل الخطاب،مقدمۀ سوم،ص 25.

علیهم؛ هرکس ادعا کند قرآن را همان گونه که نازل شده،جمع کرده است دروغ گوست؛زیرا کسی جز علی و ائمۀ پس از وی قرآن را آن گونه که نازل شده جمع و حفظ نکرده است».

مقصود از«همان گونه که نازل شده»معنا و تفسیر صحیح آن است؛یعنی به همان معنی و تفسیری که خدا خواسته است به علاوه مراد روایت،لفظ و عبارت قرآن نیست؛زیرا قرآنی که حضرت علی علیه السّلام گرد آورده بود،علاوه بر رعایت ترتیب نزول،در مواردی توضیحاتی داشت و یا شرح برخی از مبهمات و تفسیر برخی معضلات و اشاره به مواقع نزول و مناسبات و دیگر شئون تفسیری را دارا بود که مصحف موجود،که به دست دیگر صحابه جمع آوری شد،از آن خالی بود.آن مصحف سپس در دست ائمه و اکنون نزد حضرت حجّت است و تاکنون کسی بدان دست نیافته است؛ ازاین رو حضرت صادق علیه السّلام می فرماید:« هرکس ادعا کند،قرآن را آن گونه که نازل شده جمع و ضبط کرده است جز علی و خاندان او،دروغ گفته است».پس این مطلب با مسئله تحریف ارتباطی ندارد.

حدیث دوم:«ما یستطیع أحد أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غیر الأوصیاء؛ هیچ کس را یارای این سخن نیست که مدعی شود تمامی قرآن را داراست،ظاهر و باطن آن را،جز اوصیاء».

در این حدیث به خوبی روشن است که مقصود از تمامی قرآن،همان تمامی علم قرآن،علم به ظاهر و علم به باطن است،پس علوم قرآنی به طور کلی،چه علوم ظاهری و چه علوم باطنی(تفسیر و تأویل قرآن)جملگی نزد اوصیای به حق است و این مطلب،هرگز با مسألۀ تحریف اصطلاحی ارتباطی ندارد.

حدیث سوم:«اوتینا تفسیر القرآن و أحکامه؛علم تفسیر و علم به احکام قرآن، کاملا به ما داده شده است».

حدیث چهارم:«إنّی لأعلم کتاب اللّه من أوّله إلی آخره،کأنّه فی کفّی؛به تمامی قرآن آگاهی دارم،از اول تا آخر،گویی در کف دستم قرار دارد».

حدیث پنجم:«و عندنا و اللّه علم الکتاب کلّه؛به خدا قسم که علم به تمامی کتاب نزد ماست»؛یعنی به تمام علوم و معارف قرآنی آگاهی داریم.

[شماره صفحه واقعی : 468]

ص: 2363

حدیث ششم:در تفسیر آیۀ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ» (1)فرمودند:«إیّانا عنی»؛یعنی آن کس که علم کتاب را داراست ما هستیم و ما مقصودیم.

به طوری که ملاحظه می شود همۀ احادیثی که ذکر شد،حکایت از علم و آگاهی به تمامی معارف قرآن دارد و ارتباطی با مسئله تحریف قرآن ندارد.

حاجی نوری به پیروی از سید جزایری دست به نقل روایاتی زده که عموما از کتاب های فاقد اعتبار نقل شده است.آن کتاب ها عبارتند از:

1.رساله ای در محکم و متشابه قرآن،که تاکنون روشن نشده نویسندۀ آن کیست.

2.کتاب السقیفه منسوب به سلیم بن قیس،که مورد دستبرد قرار گرفته و از اعتبار ساقط گشته است.

3.کتاب قرائات احمد بن محمد سیاری که خود ضعیف الحال و غیر قابل اعتماد شناخته شده است.

4.تفسیر ابی الجارود که از غلات و مورد لعن امام صادق علیه السّلام قرار گرفته است.

5.تفسیر منسوب به علیّ بن ابراهیم قمی که تألیف او نیست بلکه از دیگران است و مورد دستبرد قرار گرفته است.

6.کتاب استغاثه علیّ بن احمد کوفی که فاسد المذهب معرفی شده است.

7.کتاب احتجاج طبرسی که فاقد سند و مؤلف آن مجهول است،چنان که اشارت رفت.

8.تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام که نسبت جعلی است و فاقد سند اعتبار است.

9.برخی از تفاسیر فاقد سند معتبر که در نتیجه از حجیت و امکان استناد ساقط شده اند،مانند تفسیر عیاشی و تفسیر فرات بن ابراهیم:و تفسیر ابو العباس ماهیار.

10.کتاب«دبستان المذاهب»که در قرن یازدهم هجری در فاصلۀ (1040-1065)نوشته شده است.نویسندۀ آن یکی از سران فرقه های زرتشتیان مهاجر به هندوستان است به نام«موبد کیخسرو اسفندیار»از فرزندان«آذر کیوان» مؤسّس فرقۀ«کیوانی»که ممزوجی از تعالیم وارده در کتب آسمانی است و بر دست

[شماره صفحه واقعی : 469]

ص: 2364


1- رعد 13:43.

همین آذر کیوان جمع آوری شده است و در دوران سلطنت اکبرشاه تیموری (1963-1014)می زیسته است.مؤلف مذکور در شهر«پتنه»تولّد یافته و یکی از داعیان مذهب پدرش می باشد و هدفش جمع میان مذاهب بوده، ازاین رو دست به نوشتن این کتاب زده و از عقاید و آداب و رسوم مذاهب رایج جستجو کرده و یادداشت نموده است.ولی از بی خردی،برای جمع آوری آرا و عقاید مذاهب گوناگون،در رهگذرها و قهوه خانه ها و با تماس با افراد معمولی و ناشناس این معلومات را به دست آورده است و هیچ کتاب یا منبع اصیل یک مذهب را مستند قرار نداده،این کاستی و عیب بزرگ با مراجعه به کتاب روشن می باشد.این کتاب بی مایه برای اوّلین بار در سال(1789 م)بر دست یک انگلیسی به نام«فرنسیس گلادوین»ترجمه و در سال(1809)در«کلکتا»که زیر نفوذ انگلستان بود و با دستور حاکم انگلیسی به نام«ویلیام بیلی»به چاپ رسید.این کتاب پر از«لاطائلات»است و عمده استناد حاجی نوری دربارۀ سورۀ جعلی به نام«ولایت»می باشد،که از لحاظ محتوا و ادب و نظم اصلا به لغت عرب شباهت یا تناسبی ندارد چه رسد به قرآن.

در کتاب«صیانه القرآن من التحریف»رویۀ ناهنجار آن را نشان داده ایم (1).

این ها منابعی است که حاجی نوری به آن ها استناد کرده و خود می دانسته است که قابل استناد نیستند،ولی از باب«الغریق یتشبث بکلّ حشیش»این کتب فاقد اعتبار را مورد استناد قرار داده است.

روایاتی که در کتاب«فصل الخطاب»گردآوری کرده،1122 روایت است که 815 روایت آن از این کتاب های بی ارزش نقل شده است.از 307 روایت باقی مانده که از کتب معتبر نقل شده 107 روایت آن مربوط به باب قرائات است که برخی از ائمۀ اطهار،در قرائت به گونۀ دیگر قرائت کرده اند.روشن است که اختلاف قرائت، با مسألۀ تحریف ارتباطی ندارد؛زیرا اختلاف قرائات سبعه یا اربعه عشر همواره در میان مسلمانان رایج بوده و هیچ کس آن را دلیل بر تحریف ندانسته است.نمی دانیم چرا حاجی نوری این اشتباه بزرگ را مرتکب شده است.مثلا از مجمع البیان نقل می کند که علی علیه السّلام در سورۀ عادیات،«فوسطن»را با تشدید«سین»خوانده است و

[شماره صفحه واقعی : 470]

ص: 2365


1- ر.ک:صیانه القرآن ص 192-187.

در سورۀ زلزال «خَیْراً یَرَهُ» را با ضم«یاء»خوانده است و در سورۀ ضحی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل شده که «مٰا وَدَّعَکَ» را با تخفیف دال خوانده است و در سورۀ شمس،اهل مدینه و نیز امام صادق علیه السّلام «وَ لاٰ یَخٰافُ عُقْبٰاهٰا» را با«یا»قرائت کرده اند و در سورۀ فجر، یعقوب و کسائی و سهل«و لا یوثق»را با فتح«ثا»قرائت کرده اند.از این قبل قرائت ها که بر فرض ثبوت،امری متعارف بوده و هرگز به عنوان تحریف قرآن تلقی نمی شود و صرفا مبین اجتهاد قراء در چگونگی قرائت قرآن است.

200 روایت باقی مانده که مورد استناد اهل تحریف قرار گرفته است،غالبا بر مسألۀ تحریف دلالت ندارند و دربارۀ مسایل دیگری است.مثلا،روایت جابر بن عبد اللّه انصاری:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی بن ابی طالب:«یا علی،الناس خلقوا من شجر شتّی و خلقت أنا و أنت من شجره واحده،یقول اللّه تعالی: «وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ…» – حتی بلغ- «یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ…» (1).حاجی نوری گمان کرده است که جملۀ«حتی بلغ» جزء آیه بوده و حضرت آن را تلاوت فرموده اند (2).در صورتی که جملۀ مذکور،کلام راوی است،یعنی تا آن که رسید به اینجا…و نیز از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:پدرم در نماز پس از پایان سورۀ توحید،این جمله را می گفت:«کذلک اللّه ربی»و در بعض روایات سه مرتبه مستحب است.حاجی نوری گمان کرده است که جملۀ مذکور،جزء سورۀ توحید بوده که امام در پایان آن را می گفته است (3).اما روایاتی که بر حسب ظاهر بر تحریف دلالت دارند-گرچه پس از تعمّق و دقّت نظر، چنین دلالتی برای آن ها نیست-به چند دسته تقسیم می شوند:

1.روایات تفسیری،که امام علیه السّلام در خلال تلاوت آیه،برای توضیح،مختصر تفسیری فرموده،که امثال حاجی نوری این گونه تفسیرهای ضمن تلاوت را جزء قرآن فرض کرده و از آن تحریف فهمیده اند (4).برای نمونه دو روایت زیر را می آوریم:

در کافی از امام امیر المؤمنین علیه السّلام روایتی نقل شده است که امام این آیه را تلاوت

[شماره صفحه واقعی : 471]

ص: 2366


1- رعد 13:4.
2- فصل الخطاب،ص 296،به نقل از روایت اربعین ابو سعید نیشابوری،شمارۀ 31.
3- همان،ص 349،به نقل از:تفسیر برهان،ج 4،ص 521 و 523.
4- همان،ص 275.

فرمود: «وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ…» (1)،سپس افزود:

«بظلمه و سوء سریرته»؛یعنی سعی در فساد در زمین،بر اثر ظلم و سوء نیت اوست.این جمله در ذیل آیه به عنوان تفسیر است نه جزء قرآن.

از امام موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت شده است که آیۀ «أُولٰئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّٰهُ مٰا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ…» (2)را تلاوت فرمود،سپس افزود:«فقد سبقت علیهم کلمه الشقاء…»که این جمله از حضرت به عنوان شرح و تفسیر است که چرا پیامبر از آنان اعراض کرد.

2.روایاتی که در آن ها لفظ تحریف به کار رفته که مقصود تحریف معنوی و تفسیر نارواست،ولی حاجی نوری گمان کرده است که همان تحریف اصطلاحی لفظی است (3).

از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روایت شده است که فرمود:«یجیء یوم القیامه ثلاثه یشکون:

المصحف و المسجد و العتره.یقول المصحف:یا ربّ حرّفونی و مزّقونی و یقول المسجد:یا ربّ عطّلونی و ضیّعونی و تقول العتره:یا ربّ قتلونا و طردونا؛روز رستاخیز سه[چیز]شکایت می کنند:قرآن،مسجد و عترت.قرآن می گوید:

پروردگارا!مرا تحریف کردند و پاره پاره نمودند و مسجد می گوید:پروردگارا!مرا تعطیل کردند[به مسجد نیامدند]و[حقم را]ضایع نمودند و عترت می گوید:

پروردگارا!ما را کشتند و[از جایگاه خود]راندند».

گرچه در برخی نسخه ها به جای«حرّفونی»«حرّقونی»آمده ولی به هر حال اگر فرض کنیم حرّفونی صحیح است،تحریف در لغت به معنای تفسیر منحرف است و هرگز در لغت،تحریف به معنای اصطلاحی نیامده است.به علاوه،به قرینۀ تعطیل مساجد که در آن معنای حقیقی مقصود نیست؛زیرا مساجد به ظاهر آباد است،پس مقصود از تعطیل خالی بودن مسجد از نمازگزاران راستین است؛تحریف در قرآن هم تغییر مسیر است و تبدیل احکام و هرگز دلیل بر تحریف لفظی نمی تواند باشد.

3.روایاتی که گمان برده اند دلالت بر افتادگی برخی آیات دارد:

[شماره صفحه واقعی : 472]

ص: 2367


1- بقره 2:205.
2- نساء 4:63.
3- فصل الخطاب،ص 24-23.

در کافی از امام صادق علیه السّلام روایت شده است:«إن القرآن الذی جاء به جبرائیل إلی محمد صلّی اللّه علیه و آله سبعه عشر ألف آیه»ولی در کتاب وافی-که جامع کتب اربعه است- بدون تردید روایت به گونۀ دیگر از کافی آورده شده است:«سبعه آلاف آیه» (1)-که تا حدودی هم آهنگ با واقع است و مرحوم فیض اهل دقّت در نقل است و در نسخه های کافی که فعلا در دست است احتمال غلط می رود.به علاوه که در سند روایت تردید است و از این جهت قابل استناد نیست (2).

4.روایات مربوط به ظهور حضرت حجت و آوردن قرآن جدید بر خلاف قرآن موجود.این روایات صرفا اختلاف را در ترتیب و برخی اضافات تفسیری دانسته است،نه در اصل نصّ.

در روایت شیخ مفید آمده است:عن الباقر علیه السّلام قال:«اذا قام قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله ضرب فساطیط لمن یعلّم الناس القرآن علی ما أنزل اللّه،فأصعب ما یکون علی من حفظه الیوم،لأنّه یخالف فیه التألیف (3)؛در موقع ظهور حضرت ولیّ عصر(عج)قرآن تعلیم داده می شود،کار تعلیم مشکل می شود؛زیرا قرآنی که حضرت آورده بر خلاف تألیف و ترتیب مصحف موجود است».

5.روایاتی در رابطه با شأن اهل بیت وارد شده است با این مضمون که اگر در قرآن درست دقّت شود،فضایل اهل بیت روشن می شود.

از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:«من لم یعرف أمرنا من القرآن لم یتنکّب الفتن (4)؛ هرکس امر ولایت را از قرآن به دست نیاورد،نمی تواند از فتنه ها در امان باشد».

اهل تحریف گمان کرده اند مقصود آن است که شئون ولایت به صراحت در قرآن بوده و اسقاط شده است،در حالی که مقصود امام علیه السّلام چنین نیست،بلکه تدبّر و تعمّق در همین قرآن موجود،موجب روشن شدن شئون ولایت می شود.مثلا دقّت در آیات اولی الأمر و ذوی القربی و غیره،با دید انصاف،مقام شامخ ولایت را روشن

[شماره صفحه واقعی : 473]

ص: 2368


1- محسن فیض کاشانی،الوافی؛چاپ سنگی،ج 2،( الجزء الخامس)ص 274 و 232(پاورقی)و چاپ مکتبه أمیر المؤمنین،ج 5،ص 1781.
2- ر.ک:صیانه القرآن من التحریف.ص 267-263.
3- الارشاد،ص 365.
4- تفسیر عیاشی،ج 1،ص 13.

می سازد،گرچه مخالفین توجّهی ندارند یا نمی خواهند داشته باشند.

در اینجا چند نمونه از مواردی را که خواسته اند فضیلتی از فضایل اهل بیت را که در قرآن آمده است نادیده بگیرند،می آوریم تا روشن شود که منظور از این دسته روایات نه تحریف قرآن بلکه دگرگونی در تفسیر و تحریف معنوی آیاتی است که دال بر فضیلت اهل بیت است:

«قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبیٰ (1)؛بگو به ازای آن[رسالتم]پاداشی از شما خواستار نیستیم مگر دوست داشتن نزدیکانم[-اهل بیتم]…».

محمد بن جریر طبری در تفسیر این آیه-که از بارزترین آیات در شرف اهل بیت علیهم السّلام است؛زیرا مودّت آنان اجر رسالت قرار گرفته است،سعی کرده است تا پوششی روی این فضیلت بیفکند.او می گوید:«این آیه خطاب به قریش است تا خویشاوندی خود را با پیامبر به یاد آوردند،از ایشان حمایت کنند و از شر دشمنان محفوظش بدارند؛یعنی پیامبر از قریش به دلیل خویشاوندی درخواست مودّت و دوستی کرد گرچه به او ایمان نیاورده اند».طبری در ادامه می گوید:«پیامبر را در تمامی قریش قرابتی بود و چون او را تکذیب کرده،با وی بیعت ننمودند،به آنان گفت:ای قوم،اگر از بیعت با من امتناع ورزیدید،لااقل خویشاوندی خود را با من مراعات کنید،مبادا اعراب دیگر از من حمایت کنند و شما نکرده باشید».آن گاه سه وجه دیگر بیان داشته است:

1.درخواست دوستی و مودّت با اهل بیتش؛ 2.درخواست تقرب و نزدیک شدن به خداوند؛ 3.درخواست صلۀ ارحام یعنی نسبت به رحم یکدیگر مودت داشته باشید.

سپس برای ترجیح وجه اختیاری خود بر این سه وجه می گوید:«دلیل بر صحت اختیار رأی سابق،موضع«فی»در آیه است «الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبیٰ» ؛زیرا اگر وجه اول از وجوه سه گانه مراد بود،باید بدون«فی»آورده شود«موده القربی»و اگر وجه دوم بود باید«الموده بالقربی»گفته شود و اگر وجه سوم بود باید«موده ذی القربی»گفته شود» (2).

[شماره صفحه واقعی : 474]

ص: 2369


1- شوری 42:23.
2- ر.ک:تفسیر طبری؛ج 25،ص 17-15.

این تفسیر و موضع گیری دور از واقعیت است؛زیرا چگونه ممکن است پیامبر از قوم مشرک و معاند خود طلب یاری کند و آن را اجر رسالت خود-که نپذیرفته اند- بیان کند؟سخنی بسیار عجیب است!آنان رسالت او را قبول ندارند و او را تکذیب نموده اند،آن گاه پیامبر به آنان می گوید:«اجر رسالت مرا در خویشاوندی خود نگاه دارید و از من حمایت کنید».پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می داند که سرسخت ترین دشمنان وی از میان همان قریش بوده و هرگز عقل و حکمت او اجازه نمی دهد که در برابر دشمن، سر خم کند و از آنان حمایت بخواهد.

زمخشری استاد ادب عربی می گوید:«منظور از(فی القربی)این است که اقربین و اهل بیت پیامبر را در جایگاه مودّت و محبت خود قرار دهید و آنان را دوست بدارید؛زیرا آنان در جایگاه محبت و مودت من هستند» (1).

ابن مخلوف ثعالبی در آیۀ ولایت: «إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاهَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (2)؛سرپرست و ولی شما،تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آورده اند،همان کسانی که نماز را برپامی دارند و در حال رکوع زکات می دهند»که دربارۀ خاتم بخشی مولا امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده است و فضیلتی والا به شمار می آید،خواسته است آن را بپوشاند.او می گوید:«این آیه عمومیّت دارد،هر نمازگزار و زکات دهنده ای را شامل می شود.آری موقع نزول، مصادف با نماز علی و خاتم بخشی او بود،نه آن که دربارۀ او نازل شده باشد» (3).

عبد اللّه بن الزبیر همواره سورۀ دهر را-که بزرگ ترین فضیلت اهل بیت است- مکی قلمداد می کرد تا رابطۀ آن را با قصّۀ اطعام قطع کند.

خلاصه،در قرآن آیات بسیاری وجود دارد که با تعمّق نظر و دقّت کامل روشن می شود که دربارۀ فضایل اهل بیت رسالت است،ولی متأسفانه عصبیّت چشم حق بین گروهی را فروبسته و حقایق برای آنان آشکار نشده است.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«اگر قرآن آن گونه که خدا خواسته و نازل کرده تلاوت شود و مورد تدبّر قرار گیرد، هرآینه ما را با نشانه های ارائه شده اش خواهید یافت» (4).

[شماره صفحه واقعی : 475]

ص: 2370


1- الکشاف،ج 4،ص 220-219 و ر.ک:صیانه القرآن من التحریف،ص 375-372.
2- مائده 5:55.
3- تفسیر ثعالبی،ج 1،ص 471.
4- تفسیر عیاشی،ج 1،ص 13.

این ها نمونه هایی بودند از روایات شیعه که در کتب معتبر وارد شده و مورد دست آویز قایلین قول به تحریف قرار گرفته است،در حالی که روشن شد هیچ گونه ربطی به مسألۀ تحریف ندارد.

گزارشی از کتاب«فصل الخطاب»

در پایان مناسب آمد تا گزارشی کوتاه از کتاب«فصل الخطاب»ارائه شود تا سستی کتاب و نادرستی دلایل مطرح شدۀ در آن روشن شود.

این کتاب جنجال آفرین (1)(که در تاریخ /28ج 1292/2 ه تألیف و در /12شوال1298/ ه به چاپ رسیده)دارای سه مقدمه و دوازده فصل و یک خاتمه است:

در مقدّمۀ نخست روایات جمع و تألیف قرآن را که از نظر متن مختلف و گوناگونند یادآور می شود و متذکر می شود که جمع و تألیف قرآن همگون با تألیف دیگر کتب نمی باشد و در نتیجه نمی توان نظم و ترتیبی که در دیگر مؤلفات است در قرآن انتظار داشت.

در مقدّمۀ دوم انواع تغییر و تحریف متصوّر در قرآن را بیان می دارد که برخی ممتنع و برخی ممکن و محتمل است.در مقدّمۀ سوم گفتار بزرگان علمای شیعه را در این بارۀ نقل و احیانا نقد می کند.

فصول دوازده گانه در واقع دلایل اثباتی او را تشکیل می دهد که به شرح زیر است:

[شماره صفحه واقعی : 476]

ص: 2371


1- از همان روز نخست که حاجی نوری این کتاب را نوشت و چاپ گردید،در حوزه های علمیۀ شیعه و سرتاسر جهان تشیّع جنجالی برپاشد و این عمل ناروای حاجی مورد انتقاد و نکوهش سخت قرار گرفت،مرحوم سید هبه الدین شهرستانی-از علمای بزرگ عراق-که در آن روزگار در حوزۀ علمیّۀ سامراء از طلاّب جوان و پرشور به شمار می رفت،می گوید:«حوزه همچون دریای خروشان،علیه حاجی نوری و کتاب او به تلاطم درآمد و مجلس و محفلی نبود که علیه او نخروشد و با زبان های برّنده و عباراتی تند او را مورد نکوهش و ملامت قرار ندهند و طوفان سهمگینی علیه او سرتاسر حوزه را فرا گرفته بود».(رجوع شود به نامۀ وی در کتاب البرهان- بروجردی،ص 143).نیز از همان ابتدا کتاب ها و رساله های فراوان در ردّ آن نوشته شد که اولین آن ها کتاب «کشف الإرتیاب»نوشتۀ معاصر وی شیخ محمود معروف به معرّب تهرانی است.پس از آن پی درپی نوشته های زیادی در این باره عرضه شده است.(صیانه القرآن،ص 115 به بعد).

در فصل اول مدّعی آن است که کتب گذشته تحریف گردیده و هر آنچه در امم سالفه رخ داده در این امّت نیز رخ خواهد داد.

در جواب این شبهه توضیح دادیم که مقصود از تشابه امم،در اصل کلّی رفتارهای ناهنجار و مقاومت های ناروای آنان در مقابلۀ با پیامبران است،نه در جزئیات و خصوصیّات مربوط به شرایط ویژۀ هر زمان.علاوه تحریفی که در کتب عهدین صورت گرفته،در رابطه با ترجمه ها و تفسیرهای نابجا است و اساسا مفهوم تحریف-در لغت و در استعمال قرآنی-انحراف در تفسیر و کجی معنا است.هرگز تحریف در قرآن به معنای تحریف لفظی که تغییر در نصّ عبارت اصل باشد، استعمال نشده است.

در فصل دوم گوید:«نحوۀ جمع و تألیف قرآن که پس از پیامبر انجام گرفت،طبعا مستلزم افتادگی برخی آیات و کلمات یا جابه جایی آن ها می گردد».

در جای خود روشن ساختیم که تنظیم آیه ها در هر سوره و تکمیل هریک از سوره ها در حیات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و با دستور و نظارت وی انجام گرفته است،لذا نظم آیات هر سوره را توقیفی می دانیم.آنچه پس از وفات پیامبر انجام گرفته،تنها جمع سوره ها و ترتیب آن ها به صورت«مصحف»بوده است لا غیر. ازاین رو ترتیب سوره ها را توقیفی نمی شماریم.علاوه،صحابۀ بزرگ که به جمع و تألیف قرآن دست زده اند از دقّت و آگاهی کامل برخوردار بوده و احتیاط لازم را رعایت کرده اند.

در فصل سوم توجیهات بزرگان اهل سنت را پیرامون روایات تحریف که در کتب حدیثی آنان آمده،یادآور می شود.در جای خود گفتیم این توجیهات غیر وجیه است چه رسد به آن که مورد استناد قرار گیرد (1).

در فصل چهار و پنج و شش گوید که هریک از مولا امیر مؤمنان علیه السّلام و عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب،برای خود مصحفی گرد آورده بودند که طبعا با یکدیگر اختلاف داشته اند.در جای خود گفتیم که اختلاف در نظم سوره ها بوده نه چیز دیگر (2).

[شماره صفحه واقعی : 477]

ص: 2372


1- ر.ک:صیانه القرآن،ص 33-22.
2- ر.ک:التمهید،ج 1،ص 267-120.

در فصل هفتم گوید:«عثمان برخی آیاتی را که مصلحت ندیده از قرآن حذف نموده است».ولی خود حاجی نوری نتوانسته بر این مدّعا شاهدی بیاورد،لذا گوید:«گرچه دلیلی بر این مدعا وجود ندارد،ولی احتمال آن می رود!» (1).

در فصل هشتم روایات حشویّه عامّه را شاهد آورده که شرح آن رفت.

در فصل نهم از کعب الأحبار یهودی روایتی نقل می کند که در حضور معاویه گفته:«موالید پیامبر و عترت او را در 72 کتاب آسمانی خوانده است».نیز از وی روایت می کند اسامی دوازده امام را در تورات خوانده،که راوی خبر(هشام دستوائی)از یک یهودی به نام عثو بن اوسو که در حیره(شهری نزدیک کوفه در عراق)با او ملاقات کرده،در این باره سؤال می کند.او نیز تصدیق کرده و نام دوازده امام را به لغت«عبری»برای او می شمرد(که به شوخی بیشتر می ماند) (2).آن گاه حاجی نوری نتیجه می گیرد:«چگونه می شود که نام دوازده امام در 72 کتاب آسمانی از جمله تورات آمده باشد ولی در قرآن-که ضرورت بیشتری اقتضا می کند-نیامده باشد!».

ولی از ساده اندیشی و خوش باوری های حاجی نوری بیش از این انتظار نمی رود!!ضمنا پوشیده نماند که سند این دو روایت کاملا از درجۀ اعتبار ساقط است و قابل استناد نیست (3).

در فصل دهم اختلاف قرائات را شاهد آورده است.در جای خود یادآور شدیم که اختلاف قرائات صرفا از اجتهاد قرّاء نشأت گرفته و فاقد حجیّت اعتبار است.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«القرآن واحد نزل من عند الواحد،و إنّما الاختلاف من قبل الرّواه (4)؛قرآن یکی بیش نیست و این اختلاف قرائت ها از جانب قاریان به وجود آمده است».آن قرآن واحد همان قرائتی است که عامّۀ مسلمین بدان خو گرفته و دست به دست از دوران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و ائمۀ معصومین علیهم السّلام فرا گرفته اند که در

[شماره صفحه واقعی : 478]

ص: 2373


1- ر.ک:تصریح وی در این جهت در کتاب فصل الخطاب ص 153-152.(صیانه القرآن ص 213).
2- ر.ک:صیانه القرآن،ص 216.
3- همان،ص 219-217.
4- کافی شریف،ج 2،ص 631.

قرائت عاصم به روایت حفص اکنون شکل گرفته است و جز آن قرائت-از نظر ما- جایزالقراءه نیست (1).

این عقیده که قرائت قرّاء حاکی از قرآن نیست،از دیر زمان نزد دانشمندان علوم قرآنی معروف بوده و قرائت قرّاء را از قرآن جدا دانسته اند.امام بدر الدین زرکشی و نیز استاد بزرگوار آیت اللّه خویی،تصریح دارند:«القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» (2).

علاوه در هیچ دوره مسألۀ اختلاف قرائات با عنوان تحریف قرآن مطرح نبوده و هرگاه قاریی بر خلاف قرائت معروف می خوانده مورد نکوهش قرار می گرفته،که شرح آن را تفصیلا بیان داشته ایم (3).

در فصل یازده روایاتی آورده که به گمانش،به طور کلّی بر تحریف قرآن دلالت دارند.

و در فصل دوازده روایاتی که بر موارد تحریف بالخصوص اشارت دارند،که روایات یادشده از هر دو نوع را توضیح دادیم که اکثریّت غالب آن فاقد سند اعتبارند و آنچه از منابع معتبر نقل کرده یا اصلا ربطی به مسألۀ تحریف ندارد یا قابل تأویل می باشد.که اجمالا در اینجا و تفصیلا در«صیانه القرآن من التحریف» بیان گردیده است.

در خاتمۀ کتاب ادلّۀ منکرین تحریف را آورده و مناقشه نموده است که مناقشات وی جز تکرار آن چه در فصول یادشده آورده نمی باشد.

[شماره صفحه واقعی : 479]

ص: 2374


1- ر.ک:التمهید،ج 2،ص 166-161 و ص 238-232.
2- زرکشی،البرهان-ج 1،ص 318. آیت اللّه خویی،البیان،ص 173. التمهید،ج 2،ص 77-76.
3- ر.ک صیانه القرآن،ص 252 و ج 2 التمهید،ص 68-64.

فهرست اعلام

آدم؛27،83،100،436،437 آذر کیوان؛469،470 آغا بزرگ تهرانی؛238 آقای برهان؛103 آل کاشف الغطاء شیخ محمد حسین؛ 379،457 آلوسی؛163 آیه اللّه خویی؛13،15،81،119، 188،203،245،246،259،266، 267،345،458،479 ابان بن تغلب؛9،318،244 ابان بن سعید بن العاص؛45،46 ابراهیم بن عمر صنعانی؛63 ابراهیم(پیامبر)؛24،34،35،60، 100،345،384،437 ابن ابی الاصبع عبد العظیم بن عبد الواحد؛12،409 ابن ابی الحدید؛45،46،321، ابن ابی الشعثاء؛134 ابن ابی بعره؛177 ابن ابی داود؛141،145،463،145، 146،138،154 ابن ابی شهاب؛223 ابن ابی عباد؛397،398 ابن ابی عمیر؛203 ابن ابی لیلا محمد؛117،196 ابن ابی هاشم؛188 ابن اثیر؛45،124،140،142،199، 222،352،393،408،409،413، 136 ابن اسحاق،ابن ندیم؛35،38،39، 89،120،177،343 ابن اشته؛135،186 ابن الاعرابی؛محمد بن زیاد؛393 ابن البناء ابو العباس مراکشی؛160 ابن الزبیر-عبد اللّه ابن الشیخ حسن بن محمد؛62 ابن العتائقی؛12 ابن العربی ابو بکر؛39،230،415 ابن العربی محیی الدین؛310،464 ابن القراب اسماعیل بن ابراهیم؛231 ابن الکوّاء؛44 ابن المبارک؛159 ابن المنادی؛238 ابن المهدی؛197 ابن امّ عبد؛134 ابن أبی کبشه؛352،379 ابن برّی؛20 ابن بطوطه؛148،149،280،281 ابن بکّار؛36،200 ابن تیمیّه؛214،215،275،276، 280،282 ابن جریج عبد الملک بن عبد العزیز؛ 69 ابن جریر-طبری ابن جزری شمس الدین ابو الخیر؛ 12،138،153،154،195،199، 200،201،206،207،214،218، 224،225،226،228،232،234، 236،238،240،241 ابن جزی کلبی؛121 ابن جمّاز؛191 ابن جنّی؛198 ابن جوزی عبد الرحمن بن علی؛11، 36،319،446 ابن حجر عسقلانی؛36،38،134، 137،138،140،141،197،236، 257،352،356 ابن حجر قسطلانی؛125 ابن حزم اندلسی؛93،256،287، 258 ابن خالویه؛130،131 ابن خطیب؛130،163،164،464 ابن خلدون؛154،160،162،163، 171 ابن خلکان؛33،172،236 ابن دامغانی؛319 ابن درید ابو بکر محمد بن الحسن ازدی؛10،197 ابن ذکوان؛189 ابن رشد اندلسی؛286،288،289، 361 ابن روزبهان؛155 ابن زباله؛149 ابن سعدان؛229 ابن سعد محمد؛30،35،44،45، 64،121،135،137،138،139، 141،143،229 ابن سلمه؛74 ابن سمیقع؛187 ابن سنان خفاجی؛365 ابن سیده؛210 ابن سیرین محمد؛103،120،121،

[شماره صفحه واقعی : 480]

ص: 2375

135،137،144 ابن سینا؛27 ابن شاذان؛228 ابن شنبوذ؛191،227،228،229 ابن شهاب؛204،463 ابن شهرآشوب؛11،62،65،237، 245 ابن طاووس سید رضی الدین؛336 ابن طاهر؛92 ابن عامر عبد اللّه یحصبی؛9،187، 189،191،195،197،200،224، 232 ابن عباس عبد اللّه؛36،64،70،77، 88،89،90،92،94،99،103، 104،117،137،141،151،181، 186،196،204،209،244،282، 321 ابن عبد البرّ؛44،352 ابن عساکر؛195 ابن عصفور؛197 ابن عطیه؛13،357،375 ابن عیاش ابو بکر؛190،197،236، 238،239،240،241،244 ابن عیاض؛173 ابن فارس؛110،319 ابن فلیح؛185 ابن فهد حلّی؛55 ابن قتیبه ابو محمد عبد اللّه بن مسلم؛ 9،126،198،208،245،293،319 ابن کثیر ابو الفداء اسماعیل بن عمرو؛ 13،63،64،82،125،147،243، 301،462 ابن کثیر عبد اللّه دارمی(قاری)؛188، 189،191،195،199،224 ابن ماجه؛257،461 ابن مالک؛293 ابن مجاهد ابو بکر احمد بن موسی؛ 181،189،199،215،216،225، 227،228،229،230،231،232، 233،234،236،240 ابن محیصن-محمد بن عبد الرحمن ابن مردویه؛128 ابن مروان؛198 ابن مسعود عبد اللّه؛82،83،104، 116،125،126،127،128،130، 132،133،134،136،137،138، 139،143،145،150،151،181، 194،205،206،211،221،222، 236،237،239،240،243،244، 258،417،446،450،451،477 ابن معصوم؛408،409 ابن معین؛239 ابن مقسم محمد بن الحسن؛228، 229 ابن مقله محمد بن علیّ بن الحسین؛ 170،178،228 ابن منذر؛405 ابن منظور؛20،393 ابن نجّار؛150 ابن وردان؛190 ابن هارون؛398 ابن هشام؛31،32،93،352،353، 355 ابن یزداد اهوازی؛209 ابو احمد عسکری؛171 ابو اسحاق؛20،364 ابو الاسود دؤلی؛8،171،172، 173،174،181،244 ابو البرکات عبد الرحمن انباری؛10 ابو البقاء عبد اللّه بن الحسین عکبری؛ 11،293 ابو الجارود؛469 ابو الحسن بن حصّار؛89 ابو الحسن ثابت بن أسلم حلبی؛237 ابو الحسن عباد بن عباس؛10 ابو الحسن علیّ بن عیسی رمانی؛10، 344 ابو الحسن علیّ بن محمد؛231 ابو الحسن(قاری)؛190 ابو الحسین محمد بن عبد الصمد مصری؛319 ابو الدرداء؛131،181،244،321 ابو العالیه؛137،144،208،223 ابو العباس؛210 ابو العباس احمد بن عمار مهدوی؛ 230 ابو العباس ثعلب احمد بن یحیی بن یسار؛318 ابو الفضل مرسمی؛415 ابو القاسم حسین بن علی مغربی؛11 ابو القاسم محمد بن عبد اللّه؛12،330 ابو القاسم یوسف بن علی هذلی؛226 ابو الولید عتبه بن ربیعه؛353،354، 355 ابو بصیر؛396،454 ابو بکر؛35،120،122،123،124، 125،143،244،258،462 ابو بکر ممتازبک؛مصطفی افندی؛ 178 ابو جعفر یزید بن القعقاع مخزومی؛ 184،189،190،224،225،230 ابو جهل؛366 ابو جهیم انصاری؛205 ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه؛46 ابو حفص بن عمر بن القاسم انصاری

[شماره صفحه واقعی : 481]

ص: 2376

اندلسی؛187،234 ابو حنیفه؛258 ابو حیان توحیدی؛116 ابو داود(سنن)؛205،256،257، 461،463 ابو ذر غفاری؛355 ابو رجاء؛223 ابو ریحان بیرونی؛334 ابو زرعه؛223 ابو زرعه عبد الرحمن بن محمد؛11، 240 ابو زرعه عراقی؛9 ابو سعید نیشابوری؛471 ابو سفیان بن حرب؛46 ابو سلمه بن عبد الأسد مخزومی؛46 ابو سلیمان حمد بن محمد بستی خطّابی؛10،343،357،375،376 ابو شامه شمس الدین عبد الرحمن بن اسماعیل؛12،196،204،209، 214،215،231 ابو صالح؛89،99 ابو طاهر؛227 ابو عبد الرحمن سلمی؛117،146، 181،194،196،223،235،236، 237،239،240،241،242،244، 245،247،249،336 ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن سیار؛ 9 ابو عبد اللّه محمد بن احمد مکی؛13 ابو عبد اللّه محمد بن ایوب بن ضریس؛9 ابو عبد اللّه،محمد بن شریح اشبیلی؛ 234 ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان؛11 ابو عبد اللّه محمد بن یوسف (کفرطابی)؛319 ابو عبید؛210،229،232 ابو عبید قاسم بن سلام انصاری؛9، 64،225،229،318،333،343، 353 ابو عبیده؛393 ابو عبیده معمّر بن المثنی؛9،103، 318،333،343،393 ابو عبیده بن جرّاح؛46 ابو عثمان عمرو بن عبید؛175 ابو علی عطار؛200 ابو علی فارسی؛10 ابو عمر احمد بن محمد الطلمنکی؛ 225 ابو عمرو العلاء بن زبان تمیمی؛9 ابو عمرو بن العلاء؛188،190،191، 196،198،200،224،231،240، 244 ابو عمرو عامر بن شرحبیل(شراحیل) شعبی؛63،335 ابو عمرو عثمان بن سعید دانی؛174، 226،234،238 ابو قلابه؛206 ابو محمد حسن بن موسی نوبختی؛ 10 ابو محمد عبد العزیز بن عبد السلام؛ 12 ابو محمد علیّ بن احمد بن حزم ظاهری؛11 ابو محمد قصاب محمد بن علی کرخی؛10 ابو محمد مهدی بن نزار حسینی قاینی؛89 ابو محمد هروی؛216 ابو مخنف؛140 ابو معشر عبد الکریم بن عبد الصمد طبری؛226 ابو میسره؛333 ابو هریره؛205،212 ابو هیثم؛210 ابو یعقوب؛190 ابو یعلی حمزۀ حسنی؛120 ابی یونس؛463 احمد آرام؛57 احمد ابو حجر؛418 احمد امین؛125 احمد بن الحسین؛175 احمد بن جبیر بن محمد ابو جعفر کوفی؛225 احمد بن حسین بن مهران،225 احمد بن حنبل؛62،63،74،75، 93،98،103،176،197،204، 205،236،257،318،461،463 احمد بن علی مقریزی؛148 احمد بن فرج ضریر؛191 احمد بن کامل بن شجره؛318 احمد بن محمد بن یزداد بن رستم؛ 318 احمد بن محمد دمیاطی؛234 احمد بن محمد سیاری؛469 احمد بن نصر شذائی؛225 احمد بن هلال؛202 احمد زاهد؛75،89،90 اخطل؛301 اخفش اوسط سعید بن مسعده؛318 اردبیلی محقق؛450،457 ازهری؛210،393 اسباط؛24 استاد ابو علی حسن بن علی اهوازی؛

[شماره صفحه واقعی : 482]

ص: 2377

استاد راسم؛178 استرآبادی عماد الدین؛238 اسحاق(پیامبر)؛24،437 اسکندری ابو القاسم عیسی بن عبد العزیز؛226 اسماعیل بن ابراهیم ابن القراب؛231 اسماعیل(پیامبر)؛24،437 اسماعیل قاضی-قاضی اسماعیل اسود بن یزید؛181،223 اسید بن حُضیر؛46 اشعری ابو الحسن علیّ بن اسماعیل؛ 57،278،280،296،298،299، 303،304،305،307،308،309، 313،314،323،458،459 اشعری ابو موسی؛125،133،134، 313،314،463 اشعری سعد بن عبد اللّه؛10 اشعری قمی احمد بن محمد بن عیسی؛9 اشعری محمد بن علیّ بن محبوب؛ 394 اصفهانی سید ابو الحسن؛245 اصمعی؛393 اعرجی سید محسن؛457 اعشی بنی ثعلبه؛110 اعمش سلیمان بن مهران؛191،224، 230،244 اکبرشاه تیموری؛470 إلیاس(پیامبر)؛437 امام امیر المؤمنان(ع)؛27،30،35، 43،44،45،46،59،75،77،80، 92،117،120،121،122،123، 124،125،138،149،152،156، 177،194،203،206،209،219، 235،236،237،239،240،241، 242،243،244،245،297،321، 446،454،456،467،468،470، 471،475،247،249،261،466، 477 امام حسن عسکری(ع)؛22،74، 469 امام حسن مجتبی(ع)؛120 امام حسین(ع)؛148،149 امام خمینی؛245،246،247،458 امام رضا(ع)؛7،300،394،397، 398 امام زمان حضرت مهدی(ع)؛454، 473 امام صادق(ع)؛23،28،61،63،74، 77،100،139،182،192،196، 202،207،213،214،220،221، 222،245،249،263،264،318، 336،347،392،394،395،396، 397،420،428،442،454،456، 468،469،471،473،475،478 امام علیّ بن الحسین سجاد(ع)؛ 318،394،401 امام محمد بن علی باقر(ع)؛203، 220،264،275،318،392،398، 420،428،445،454،473 امام محمد تقی(ع)؛102،214 امام موسی بن جعفر(ع)؛394،396، 472 ام سلمه؛46 ام کلثوم بنت عقبه؛46 ام موسی(پیامبر)؛21،22 اندلسی-ابن حزم اندلسی ابو حیان اثیر الدین؛231 انس بن مالک؛132،135،137، 144،212 انیس برادر ابو ذر غفاری؛355 اوریا؛438 اوس بن حذیفه؛176،177 اوس بن خِوَلی؛46 اهوازی ابن یزداد،209 اهوازی ابو علی حسن بن علی؛226 این منظور؛393 ایوب؛200،228 ایوب(پیامبر)؛24،437 أبیّ بن کعب؛44،45،46،104، 117،125،128،129،132،136، 137،138،141،143،144،150، 151،181،204،205،211،222، 243،244،463،477 باقلانی-قاضی محمد بن الطیب بحرانی سید هاشم؛15 بخاری محمد بن اسماعیل؛31،32، 64،74،75،96،124،125،127، 130،136،137،143،204،257، 258،461 بدر الدین محمد بن ابراهیم بن جماعه؛12 براء بن عازب؛213 برقی؛245،247 بروجردی میرزا مهدی؛444،476 برهان الدین بقاعی؛411 برهان الدین حلبی؛36 برهانی؛398 بزی؛189،191،198،199 بستی ابو سلیمان حمد بن محمد؛ 10،343،357،375،376 بشر(برادر عبد الملک بن مروان)؛ 281،301 بشیر بن سعد؛46

[شماره صفحه واقعی : 483]

ص: 2378

بغوی؛210 بکیر اشج؛135 بلاذری ابو الحسن؛46 بلاغی علامه شیخ محمد جواد؛13، 14،122،203،212،336،344، 457،459 بلال حبشی؛36 بنت الشاطی-عائشه بنت الشاطی بیضاوی؛65 بیهقی؛205 پی یر روسو؛426 تبریزی محمد ابراهیم؛238 تبریزی مصطفی فرزند محمد ابراهیم؛238 ترمذی؛256،257،461 تفتازانی؛308،310،373 تفلیس حبیش بن ابراهیم؛319 تقی الدین ابو الصلاح حلبی؛237 توریچلی؛426 ثعالبی ابن مخلوف؛333،475 ثعلبی ابو الحسین؛155،319 جابر بن زید؛89،90،92،223 جابر بن عبد اللّه انصاری؛74،471 جابر بن یزید جعفی؛90،92،428 جاحظ؛111،364 جبرئیل؛23،25،26،37،48،65، 71،72،74،75،77،99،119، 204،205،209،221،237،324، 436،473 جرجانی ابو بکر شیخ عبد القاهر؛11، 344،357،358،373،375 جرجی زیدان؛171،174 جزایری سید نعمت اللّه؛451،452، 465،466،469 جصاص ابو بکر احمد بن علی رازی؛ 10،264 جعبری برهان الدین ابراهیم بن عمر؛ 83،163 جمیل بن دراج؛203 جمیل بن معمّر؛304 جندب بن جناده؛355 جوالیقی ابو منصور موهوب بن احمد؛331،332،333 جهیم بن صلت؛45،46 حارث بن قیس؛223 حاطب بن عمرو؛46 حافظ عثمان؛178 حاکم نیشابوری حسکانی؛80،89، 93،94،105،352،356 حبیب بن سلمۀ فهری؛140 حجاج بن یوسف ثقفی؛149،150، 171،172،175،465 حذیفه بن اسَید غفاری؛141 حذیفه بن یمان؛133،134،135، 136،138،140،141،142 حر الی؛106 حر عاملی حسن بن محمد؛61 حسّان بن مهران؛61 حسن بن هارون؛398 حسن بن یسار بصری؛8،191، 200،240 حسن پیرنیا؛363 حسن صفاری؛426 حسن عبد الوهاب؛243 حَسَنین؛80،116،126 حسین بن فضل؛92 حفص بن سلیمان؛187،190،194، 219،230،231،235،237،238، 239،240،241،242،245،247، 479 حفص بن غیاث؛63 حفصه؛46،125،143 حکیم سید محسن؛246 حماد بن عثمان؛202 حماد(راوی از امام صادق)؛396 حمران بن اعین؛244 حمزه بن حبیب زیّات؛9،187،189 ،190،191،196،197،200،224، 232،241،244 حمزه بن عبد المطلب؛99،354 حمید بن قیس؛224 حمیده بنت ابی یونس؛463 حنظلۀ اسَیدی؛45 حنظلۀ بن ربیع تمیمی؛45 حوا؛436 حویطب بن عبد العُزّی؛46 خالد ابن سعید بن العاص؛45،177 خالد بن ابی الهیاج؛177،244 خالد بن سعید؛46،223 خالد بن عمرو بن عثمان؛149 خالد بن ولید؛45 خدیجه؛31،32،35،74،75 خرمشاهی بهاء الدین؛180 خزاعی محمد بن جعفر؛225 خزیمه بن ثابت انصاری؛124 خسرو پرویز؛362،363 خلاّد بن خالد؛190 خلف بن هشام؛190،229 خلیل بن احمد فراهیدی؛174،244 خلیل یحیی النامی؛171 داجونی ابو بکر احمد بن موسی؛225 دارمی؛256،257،461 دارمی(سنن)؛461،463 دانی-ابو عمرو عثمان بن سعید حوفی ابو الحسن علیّ بن ابراهیم؛11

[شماره صفحه واقعی : 484]

ص: 2379

داود(پیامبر)؛24،25،338،438 درباس؛196 دوری حفص بن عمر؛190،191، 230 ذو الشهادتین-خزیمه بن ثابت ذهبی شمس الدین؛127،141، 195،228،236،237،239،462 رازی ابو الفتوح؛106،110،245، 304 رازی ابو الفضل؛217 رازی جصاص-جصاص رازی محمد بن ابی بکر؛12 راغب اصفهانی؛11،13،20،111، 271،273،358 رافع بن مالک؛46 ربیع بن خثیم؛223 ربیعه الرأی؛221 رشاد خلیفه؛340 رشید رشدی بغدادی؛427 رشید رضا؛243،289 روح(قاری)؛190 رویس(قاری)؛190 زبّان-ابو عمرو بن علاء مازنی زبیدی؛393 زجّاج؛102 زراره؛23،61،203 زرّ بن حبیش؛194،196،239، 196،223،236،237،240،244 زرقانی شیخ عبد العظیم؛14،81، 125،148،149،153،154،166، 172،256 زرکشی بدر الدین محمد بن عبد اللّه؛ 12،13،14،74،78،89،91،92، 99،106،214،229،246،293، 337،338،339،409،415،479 زکریّا(پیامبر)؛362،385،387،437 زلیخا؛322 زمخشری؛65،75،279،281، 293،304،337،339،378،393، 444،445،475 زملکانی کمال الدین؛344 زنجانی،ابو عبد اللّه؛46،62،72،97، 149 زیاد بن ابیه؛173 زید بن ارقم؛45،205 زید بن اسلم؛223 زید بن ثابت؛44،45،46،75،120، 123،124،125،137،147،181، 205،257،258 زید بن عوام؛45 زید شحام؛395 سالم بن سلمه؛220 سالم بن عبد اللّه العدوی؛223 سالم مولی ابی حذیفه؛125،126 سبزواری محمد مؤمن؛55،401، 404 سبط الخیاط؛226 سبکی شیخ تقی الدین؛233 سجستانی ابو بکر بن ابی داود؛10، 44،45،124،125،126،134، 135،136،137،141،143،144، 145،155 سجستانی ابو بکر محمد بن عزیز؛10 سجستانی ابو حاتم؛229،232 سخاوی علیّ بن محمد؛11،175، 176 سرخسی ابو بکر محمد بن احمد؛ 258 سعدآبادی؛319 سعد الخیر؛454 سعد بن ربیع؛46 سعد بن عباده؛46 سعد(مولا و حاجب ولید)؛177 سعید بن العاص؛45،46،133، 134،137،141 سعید بن المسیّب؛63،75،104، 223 سعید بن جبیر؛102،104،223، 244،333 سفیان بن السمط؛221 سفیان بن عیینه؛69 سکاکی؛358،372 سلامه بن عیاض؛175 سلطان سلیم؛178 سلطان عبد المجید خان؛178 سلمان بن ربیعه؛140 سلمان فارسی؛122 سلیمان بن حکم؛191 سلیمان(پیامبر)؛24،303،325، 437 سلیم بن قیس؛44،122،469 سمهودی؛149،150 سورآبادی؛319 سوسی صالح بن زیاد؛190،231 سوید بن غفله؛138 سهل؛471 سهیل بن عمرو عامری؛46 سهیلی؛352 سیبویه؛448 سید رشید رضا؛407 سید عبد اللّه افندی؛178 سید عبد اللّه شبّر؛14،63،77،212، 260 سید قطب؛52،70،80،92،93، 94،382،406،407،412،414

[شماره صفحه واقعی : 485]

ص: 2380

سید مجاهد طباطبایی؛450 سید مرتضی علم الهدی؛65،69، 119،293،364،448،456 سید مهنّا؛457 سیف؛141 سیوطی جلال الدین بلقینی؛12،13، 14،38،63،70،75،82،89،90، 93،95،97،99،103،104،113، 128،174،209،212،230،233، 257،258،260،264،319،320، 321،330،332،333،338،344، 352،378،409،411،412،415 شاطبی قاسم بن فیره؛11،238،239 شافعی؛393 شاه طهماسب صفوی؛238 شجاع بلخی؛191 شرحبیل بن حسنه؛45 شریح بن یزید الحضرمی؛224 شریعتی محمد تقی؛411 شریف رضی محمد بن الحسین؛10 شعبه ابو بکر بن عیّاش؛189،190، 194،197،223،238،240،241 شعبی؛223 شعرانی شیخ عبد الوهاب؛310،464 شفاء بنت عبد اللّه؛46 شنبوذی؛191 شهاب الدین-ابو شامه شهرستانی سید هبه الدین؛344، 476 شهرستانی سید هبه الدین؛352 شهرستانی عبد الکریم؛313،446 شیبه بن نصاح مدنی؛9،224،230 شیخ حرّ عاملی؛455،457 شیخ رحمت اللّه هندی دهلوی؛457، 459 شیخ محمد عبده؛65،282،289، 293،407 شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان؛ 11،65،68،69،454،456،473، شیخ نوری-حاجی نوری؛451، 452،458،459،465،466،467، 469،470،471،476،478 شیرازی صدر الدین؛23،29 صباغ؛164 صبحی الصالح؛15،35،148،161، 162،166،228،229 صدر،حسن؛173 صدوق شیخ ابو جعفر؛55،59،61، 63،68،69،70،71،136،202، 222،416،428،455،456 صفار محمد بن حسن؛100،202، 275 صفدی؛237 صلاح الدین المنجد؛330 ضحاک بن مزاحم؛70،93،95 طالقانی؛283 طاووس؛223 طبرسی علامه فضل بن حسن؛13، 33،69،75،76،79،80،89،92، 93،94،97،102،104،105،106، 127،129،139،151،152،184، 185،187،240،241،264،293، 403،412،420،444،448،457، 466،469،474 طبری ابو جعفر محمد بن جریر؛13، 32،38،62،64،104،123،127، 129،139،140،141،142،186، 205،206،208،211،212،232، 240،333،352،379 طبری ابو معشر عبد الکریم بن عبد الصمد؛226 طفیل بن عمرو دوسی؛352 طلحه بن عبید اللّه؛46،123 طوسی شیخ ابو جعفر محمد بن الحسن؛43،61،104،245،344، 400،456 عاصم؛187،190،191،194،196، 219،224،235،236،237،238، 239،240،241،242،244،245، 247،479 عاصم الجحدری؛224 عامر بن شراحیل شعبی-ابو عمرو عامر بن عبد القیس؛146،223 عاملی اصفهانی ابو الحسن؛15 عاملی سید شرف الدین؛457،458 عاملی سید محسن امین؛237،458 عاملی سید محمد جواد؛404،450 عایشه؛46،64،130،143،255، 463 عایشه بنت الشاطی؛370 عباده بن صامت؛30 عباس(بن عبد المطلب)؛76 عباس(راوی از ابو عمرو یحصبی)؛ 200 عبد الاعلی؛395 عبد الرحمن بن حارث بن هشام؛ 137 عبد الرحمن بن ربیعه؛140 عبد الرحمن بن عوف؛258 عبد الرحمن بن هرمز؛223 عبد الرزاق مقرم؛405 عبد العزیز الدباغ؛159 عبد الفتاح عباده؛171 عبد القاهر احمد عطا؛412 عبد اللّه؛206

[شماره صفحه واقعی : 486]

ص: 2381

عبد اللّه ابن ابی ملیکه؛223 عبد اللّه بن ابیّ؛46 عبد اللّه بن ابی اسحاق؛224 عبد اللّه بن ابی سلول؛45 عبد اللّه بن ارقم زهری؛45 عبد اللّه بن المهاجر؛224 عبد اللّه بن حانی؛177 عبد اللّه بن رواحه؛45 عبد اللّه بن زبیر؛80،94،141،137، 475 عبد اللّه بن سائب؛146،181،196، 244 عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح؛45،46 عبد اللّه بن عامر؛143 عبد اللّه بن عمر؛241،242،462 عبد اللّه بن عمرو یشکری؛44 عبد اللّه بن فرقد؛221 عبد اللّه بن فطیمه؛137 عبد اللّه بن هانی بربری؛144 عبد اللّه خورشید؛243 عبد اللّه درّاز؛344،371،381،382، 407،459 عبد اللّه محمود شحاته؛319،406، 407 عبد الملک بغوی؛393 عبد الملک بن مروان؛171،301 عبد الواحد بن ابی هاشم؛228 عبید اللّه بن عبد اللّه؛204 عبید بن عمیر؛223 عبید بن نضله؛223 عبیده؛103 عتبه بن ابی ربیعه؛353،354،355 عثمان بن سعید ورش؛190،247 عثمان بن عفان؛44،46،123،130، 131،135،136،138،140،141،147،148،تا 152،154،155،156، 163،182،183،195،222،244، 463،464،465،478 عثمان طه؛180 عثو بن اوسو؛478 عروه بن الزبیر؛223 عزیری؛319 عطاء،223 عطیه بن قیس؛224 عقبه؛46،134 عکبری ابو البقاء؛11 عکرمه؛64،89،120،223 علاف؛228 علامۀ امینی شیخ عبد الحسین تبریزی؛458 علامه حلی جمال الدین حسن بن یوسف؛237،238،449،454،457 علامه شعرانی؛401،444 علامه نراقی؛402 علامۀ طباطبایی؛29،43،47،55، 72،276،281،284،289،290، 324،339،344،406،409،458 علاّمۀ مجلسی؛15،22،63،397، 421 علاء بن حضرمی؛45،46 علقمه بن قیس؛83،181،223،244 علوی زیدی-یحیی بن زید علیّ بن احمد کوفی؛469 علیّ بن الحکم؛221 علیّ بن جعفر؛396 علیّ بن مدینی؛9 عمار؛124 عمر بن ابی ربیعه؛389 عمر بن الخطاب؛46،93،123، 125،204،257،258،461،462 عمر بن عبد العزیز؛177 عمرو بن العاص؛45،174،313 عمرو بن شرحبیل؛223 عمرو بن میمون؛223 عیاشی محمد بن مسعود؛23،31، 63،98،101،151،249،261، 264،469،475 عیسی بن عبد اللّه هاشمی؛202 عیسی بن عمر؛196،224 عیسی بن میناء(قالون)؛190،247 عیسی(پیامبر)؛24،345،437 غزالی ابو حامد؛127،415 غفاری؛336 فارسی؛197 فاضل خراسانی؛404 فخر الدین رازی؛29،55،69،70، 71،127،211،278،289،291، 293،304،322،323،335،344، 410،429 فرات بن ابراهیم؛469 فراء یحیی بن زیاد؛9،102،318 فرعون؛52،348،349،350،362، 390 فرنسیس گلادوین؛470 فضل اللّه العمری؛147 فضیل بن یسار؛100،213 فلوگل؛179 فیروزآبادی؛393،407 فیض کاشانی ملا محمد محسن؛13، 55،56،71،72،203،260،334، 400،404،455،457،473 قاسم بن احمد خیّاط؛236 قاضی اسد یزیدی؛191 قاضی اسماعیل بن اسحاق؛225، 231،232

[شماره صفحه واقعی : 487]

ص: 2382

قاضی بکر بن علا؛39 قاضی زکریا بن محمد انصاری؛12 قاضی عبد الجبار؛11،295 قاضی عبد الحسن الأسطوانی؛148 قاضی عزیزی؛106 قاضی عیاض؛33،38،352،356 قاضی محمد بن الطیب ابو بکر باقلانی؛10،165،166،337،344 قالون؛190،247 قتاده بن سلیمان؛80،321 قتیبه؛319 قرطبی؛13،44،187 قطرب محمد بن المستنیر؛318 قمی شیخ عباس؛393 قمی علیّ بن ابراهیم؛62،63،65، 261،420،469 قنبل؛189،199 قواس؛199 کاشف الغطاء شیخ جعفر کبیر؛448، 449،457 کاشف الغطاء شیخ محمد حسین؛ 379،457 کثیر بن أفلح؛137 کرکی شیخ علیّ بن عبد العالی؛457 کریمه بنت مقداد؛46 کسائی علیّ بن حمزه؛187،189، 190،191،196،199،200،224، 225،232،240،244،245،318، 471 کعب الأحبار یهودی؛478 کفرطابی ابو عبد اللّه؛319 کفعمی؛55 کلبی محمد بن سائب؛9،88،92، 99،318 کلینی محمد بن یعقوب؛10،23، 63،219،428،467 کمال الدین عبد الرحمن بن محمد حلّی(ابن العتائقی)؛12 کیخسرو اسفندیار؛469 گلدزیهر؛243 لقمان؛115 لوط؛52،437،465 لیث بن خالد؛190 ماراکی؛179 مالک بن ابی عامر؛137 مالک بن انس؛149،257،464 مالک(موطأ)؛257 مالکی(مؤلف روضه)؛226 ماوردی؛77،78 ماهیار ابو العباس؛469 مأمون عباسی؛175،376 مبرّد ابو العباس محمد بن یزید؛9، 197،198 متّقی هندی؛206 مجاهد؛80،92،104،223 مجاهد بن جبر؛196 مجاهد-سید مجاهد مجلسی-علامه مجلسی محدث کاشانی-فیض کاشانی محرز بن ثابت؛149 محمد بن ادریس؛81 محمد بن خلف بن مرزبان؛10 محمد بن زکریّا؛416 محمد بن زید واسطی متکلم امامی؛ 10،343 محمد بن صالح؛199 محمد بن عبد الرحمن(ابن محیصن)؛191،224 محمد بن عبید؛462 محمد بن علی ادفوئی؛10 محمد بن مسلم؛428 محمد بن مسلم بن شهاب؛223 محمد بن مسلمه؛45 محمد بن وراق؛220 محمد بن یحیی الصیرفی؛202 محمد بن یحیی حلبی؛13 محمد حسن مظفر؛155 محمد حسین هیکل؛32،39،41 محمد سالم محیسن؛234،240 محمد طاهر الکردی؛162،163، 171 محمد عبد اللّه درّاز؛407،459 محمد عضیمه؛198 محمد علی نجّار؛407 محمد فرید وجدی؛26 محمد محمد مدنی؛408،459 محمد محمود حجازی؛408 محمد هادی معرفت؛18،30،445 محمود بن حمزه بن نصر کرمانی؛11 محمود شلتوت؛407 مراغی؛65 مروان بن حکم؛125 مریم بنت عمران؛362 مزنی؛448 مسروق بن اجدع؛181،223 مسلم بن جندب؛223 مسیلمه کذاب؛372 مشهدی؛65 مصاحب ابو الدرداء؛223 مصاحب موسی(پیامبر)؛274 مصطفی صادق رافعی؛243،344، 385،386 مصطفی محمود؛389 مصطفی مراغی؛407 مصعب بن سعد؛137،141

[شماره صفحه واقعی : 488]

ص: 2383

مطوّعی؛191 معاذ بن الحارث؛223 معاذ بن جبل؛125،131 معافی ابو الفرج؛227 معاویه بن ابی سفیان؛45،46،125، 195،478 معاویه بن عمار؛394 معتصم باللّه؛102 معلّی بن خنیس؛221 معمّر بن عبّاد سلمی؛57 معن بن عدی؛46 معیقب بن ابی فاطمه؛45 مغیره بن ابی شهاب مخزومی؛195 مغیره بن شعبه؛45 مغیره بن شهاب؛146 مقاتل بن سلیمان؛9،318،319 مقداد بن اسود؛125،133،244 مقریزی احمد بن علی؛148 مقصود فراستخواه؛57 مکی بن ابی طالب؛11،93،95، 214،230،232،233،241 ملاّ علی القاری؛33،352 ملک الموت ؛302 منذر بن عمرو؛46 منصور(خلیفۀ عباسی)؛175،176 مورّج بن عمرو سدوسی؛318 موسی جار اللّه؛458 موسی(مسیح)؛21،22،24،25،32، 34،35،51،60،305،307،328، 345،348،349،350،362،382، 387،388،390،437 مولا عثمان؛179 مولوی؛27 مویر؛243 مهدی(عباسی)؛149،150،176، 199 مهدی محقق؛319 نابغۀ ذبیانی؛110 ناجی المصرف؛171 ناصر خسرو؛20 نافع بن عبد الرحمن اللیثی؛187، 190،191،196،198 نحاس ابو جعفر احمد بن محمد؛10 نحاس ابو عمیر عیسی بن محمد؛92 نخعی ابراهیم؛223 نراقی؛402 نصر بن عاصم؛171،172،173، 223،244 نضر بن حارث بن کلده؛353 نضر بن شمیل؛318،376 نعمانی؛203،261 نفطویه،ابراهیم بن محمد؛236،318 نقاش(صاحب تفسیر)؛319 واحدی نیشابوری علیّ بن احمد؛ 11،63،75،99،103،104،105 واقدی محمد بن عمر؛9،46،141 ورش عثمان بن سعید؛190،247 ورقه بن نوفل؛31،32،35،36 ولید بن عبد الملک؛177 ولید بن عقبه بن ابی معیط؛134، 140،141 ولید بن مغیرۀ مخزومی؛352،358 وهب بن منبّه؛333 ویل دورانت؛436 ویلیام بیلی؛470 هاجر(همسر حضرت ابراهیم)؛437 هارون(برادر موسی)؛24،25،348، 362،437،438 هبه اللّه،ابن سلامه؛11 هری اوسترین؛57 هشام بن ابراهیم عباسی؛398 هشام بن الحکم؛204 هشام بن عمّار؛189 هشام دستوایی؛478 همدانی ابو العلاء؛230 هنکلمان؛179 یاقوت بن عبد اللّه موصلی؛178 یاقوت حموی؛127،147 یحیی(پیامبر)؛437 یحیی بن ابی الحارث الذماری؛224 یحیی بن حمزه بن علی علوی زیدی؛344،365،413،414 یحیی بن مبارک؛191 یحیی بن وثاب؛224 یحیی بن یعمر؛8،9،171،172، 200،223،244 یزدی سید محمد کاظم؛245 یزید بن ابی سفیان؛46 یزید بن هارون؛197 یزید نخعی؛134،141 یزیدی؛190،191،231 یسع؛437 یعقوب؛24،322،437،471 یعقوب حضرمی؛190،200،224، 232،471 یعقوبی ابن واضح؛77،78،88،89، 90،94،96،122،123،143،145، 146،147 یوسف؛97،262،275،322،437 یوسف العش؛148 یونس؛24،25،437

[شماره صفحه واقعی : 489]

ص: 2384

فهرست منابع و مآخذ

قرآن کریم نهج البلاغه الإبانه.ابو الحسن اشعری.چاپ حیدرآباد اتحاف فضلاء البشر بالقراءه الاربعه عشر.دمیاطی(ابن البناء).قاهره.1940.

الإتقان فی علوم القرآن.جلال الدین سیوطی.چاپ جدید.

أجوبه المسائل المهناویه.علاّمه حلّی.چاپ خیام.قم.1401.

الإحتجاج.طبرسی.چاپ نجف.1386.

أحکام القرآن.جصّاص.دار الکتاب العربی.بیروت.1335.

إحیاء علوم الدین.ابو حامد غزالی.چاپ قاهره.

أخبار العالم الإسلامی.هفته نامه-مکه.شمارۀ 1103.

الإرشاد.شیخ مفید،مصنفات شیخ مفید.تهران.مجلد 11(ج 1 و 2).

إرشاد الساری فی شرح البخاری.ابن حجر قسطلانی.چاپ مصر.

أسباب النزول.علیّ بن احمد واحدی نیشابوری.چاپ شده در حاشیۀ جلالین.

الإستبصار.شیخ طوسی.ناشر:دار الکتب الاسلامیه.1390.

الإستیعاب فی معرفه الأصحاب.ابن عبد البرّ القرطبی.چاپ شده در حاشیۀ الإصابه.

اسد الغابه فی معرفه الصحابه.ابن اثیر.انتشارات اسماعیلیان.تهران.

أسرار البلاغه.شیخ عبد القاهر.ناشر:دار المعرفه.بیروت.

اسرار ترتیب القرآن.جلال الدین سیوطی.تحقیق عبد القادر احمد عطا.دار الاعتصام.1978.

الإصابه فی معرفه الصحابه.ابن حجر عسقلانی.چاپخانۀ السعاده.مصر.1328.

اصل الخط العربی.خلیل یحیی النامی.چاپ مصر.

أصل الشیعه و اصولها.شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء.المطبعه.مصر.1377.

الاصول.ابو بکر محمد ابن احمد سرخسی.انتشارات دار المعرفه.بیروت.

اصول کافی.ثقه الإسلام کلینی.دار الکتب الاسلامیه.تهران.1388.

إظهار الحق.شیخ رحمت اللّه هندی دهلوی.ناشر:المکتبه العصریه.بیروت.

الاعتقادات.شیخ صدوق.چاپ شده در ج 5 مصنفات شیخ مفید.1413.

الإعجاز البیانی.عایشه بنت الشاطئ.دار المعارف.مصر.

إعجاز القرآن.رافعی.ناشر:دار الکتاب العربی.1393.

أعیان الشیعه.سید محسن امین عاملی.

الأمالی.ابن الشیخ،حسن بن محمد.چاپ نجف.

الامالی.شیخ صدوق.چاپ نجف.

انتشار الخط العربی.عبد الفتاح عباده.چاپ مصر.

انوار التنزیل.بیضاوی.ناشر:مؤسسۀ شعبان.بیروت.

أنوار الربیع.ابن معصوم.چاپ اول.نجف.1389.

الأنوار النعمانیه.سید نعمت اللّه جزایری.چاپ شرکت چاپ.تبریز.

أنوار الهدایه(شرح کفایه الاصول).امام خمینی.نشر آثار امام خمینی.1372 ش.

أوائل المقالات.شیخ مفید.ناشر:مکتبه داوری.قم.

[شماره صفحه واقعی : 490]

ص: 2385

أهداف کلّ سوره.استاد شحاته.چاپ مصر.1976.

بحار الأنوار.علاّمه مجلسی.چاپ بیروت.1403.و چاپ تهران.1392.

البحر المحیط.ابو حیان اندلسی.ناشر:دار الفکر.بیروت.

البدایه و النهایه فی التاریخ.ابن کثیر.ناشر:مکتبه النصر الحدیثه.1968.

بدیع القرآن.ابن ابی الاصبع.چاپ اول.مصر.1377.

البرهان فی علوم التحریف.میرزا مهدی بروجردی.چاپ علمیه.قم.1335 ش.

البرهان فی علوم القرآن.بدر الدین زرکشی.دار احیاء الکتب العربیه 1376.

بصائر الدرجات.صفّار.با مقدمۀ میرزا محسن کوچه باغی.تهران.

بصائر جغرافیه.استاد رشید رشیدی عابری بغدادی.چاپخانۀ التفیض الاهلیه.1951.

البیان فی تفسیر القرآن.آیت اللّه خویی.چاپ علمیه.قم.1394.

التأسیس(تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام).حسن صدر.ناشر:شرکه الطبع و النشر العراقیه.

تاریخ آداب العرب.مصطفی صادق رافعی.ناشر:دار الاحیاء.قاهره.1970.

تاریخ الخط العربی و آدابه.محمد طاهر کردی.مصر.

تاریخ المساجد الأثریه.حسن عبد الوهاب.ناشر:دار الاحیاء.قاهره.1940.

تاریخ ایران.حسن پیرنیا.انتشارات کتابخانۀ خیام.

تاریخ تمدن اسلامی.جرجی زیدان.ناشر:دار الهلال.1958.

تاریخ طبری.ابو جعفر محمد بن جریر.چاپ الاستقامه.قاهره.1358.

تاریخ علوم.پی یر روسو.ترجمۀ حسن صفاری.انتشارات امیر کبیر.1349 ش.

تاریخ قرآن.ابو عبد اللّه زنجانی.با مقدمۀ احمد امین.

تاریخ یعقوبی.ابن واضح یعقوبی.ناشر:مکتبۀ حیدریه.نجف.1384.

تأویل مشکل القرآن.ابن قتیبه.ناشر:دار التراث.قاهره.1393.

التبیان.ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی.ناشر:جامعۀ مدرسین قم.1413.

التبیان.طاهر بن احمد جزایری.چاپخانۀ منار 1334.

تحبیر التیسیر.ابن جزری.ناشر:دار الوعی.حلب.1392.

تحریر الوسیله.امام خمینی.انتشارات جامعۀ مدرسین.قم.1406.

تذکره الحفاظ.شمس الدین ذهبی.دار الکتب العلمیه.بیروت.

التسهیل لعلوم التنزیل.ابن جزی کلبی.چاپ دوم.دار الکتاب العربی.بیروت.1393.

تصحیح الاعتقاد.شیخ مفید.چاپ دوم.تبریز.1371.

التصحیف و التحریف.ابو احمد عسکری.چاپ اول.مطبعه مصطفی البابی الحلبی.1963.

التصویر الفنی فی القرآن.سید قطب.ناشر:دار الکتاب العربی.بیروت.1980.

تفسیر آلاء الرحمن.شیخ محمد جواد بلاغی.ناشر:مکتبۀ وجدانی.قم.چاپ دوم.

تفسیر ابن کثیر.ابن کثیر القرشی الدمشقی.چاپ دار احیاء الکتب العربیه.مصطفی البابی الحلبی.

تفسیر ابو الفتوح رازی.انتشارات کتابفروشی اسلامیه.1352.

التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان.دکتر احمد ابو حجر.ناشر:دار الفکر.بیروت.1970.

التفسیر الکبیر.فخر الدین رازی.ناشر:دار الکتب العلمیه.تهران.چاپ دوم.

تفسیر المنار.شیخ محمد عبده.تألیف رشید رضا.چاپ دوم.ناشر:دار المعرفه.بیروت.

تفسیر المیزان.علاّمه طباطبایی.چاپ تهران و بیروت.

تفسیر ثعالبی-الجواهر الحسان.

تفسیر شبّر.عبد اللّه شبّر.چاپ قاهره.1966.

تفسیر صافی.محسن فیض کاشانی.انتشارات کتابفروشی اسلامیه.1384.

[شماره صفحه واقعی : 491]

ص: 2386

تفسیر طبرسی-مجمع البیان.

تفسیر طبری-جامع البیان.

تفسیر عیاشی.محمد بن مسعود.افست المکتبه الاسلامیه.تهران.

تفسیر قمی.ابو الحسن علیّ بن ابراهیم قمی.چاپ نجف.1387.

تفسیر کشاف(الکشاف).جار اللّه زمخشری.ناشر:دار المعرفه.بیروت.

تفسیر ماوردی-النکت و العیون.

تفسیر مراغی.احمد مصطفی.ناشر:دار الفکر.

تفسیر منسوب به امام حسن عسکری.تحقیق سید محمد باقر ابطحی.قم.1409.

تفسیر نعمانی.بحار الانوار.ج 90.مؤسسۀ الوفاء.بیروت.

تفسیر نوین.محمد تقی شریعتی.چاپ چهارم.شرکت سهامی انتشار.تهران.

التفهیم.ابو ریحان بیرونی.انتشارات بابک.تهران.1362 ش.

تلخیص التمهید.محمد هادی معرفت.ناشر:مرکز مدیریت حوزه.قم.1411.

التمهید فی علوم القرآن.محمد هادی معرفت.چاپ اول.1396.

تناسق الدرر-اسرار ترتیب القرآن.

تنویر الحوالک(شرح موطأ).جلال الدین سیوطی.ناشر:عبد الحمید احمد حنفی.مصر.

التوحید.شیخ صدوق.چاپ و نشر دار المعرفه.بیروت.افست از چاپ تهران.1346.

تهذیب الاصول.امام خمینی.بقلم سبحانی.چاپ مهر.قم.1355 ش.

تهذیب الأحکام.شیخ طوسی.چاپ نعمانی.نجف.1378.

تهذیب التهذیب.فی اسماء الرجال.ابن حجر عسقلانی.چاپ مجلس دائره المعارف النظامیه.هند 1326.

التیسیر.ابو عمرو دانی.مطبعه الدولی.استانبول.1930.

ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن.دار المعارف.قاهره.1968.

جامع البیان.ابو جعفر محمد بن جریر طبری.دار المعرفه.بیروت.1392.

الجامع لاحکام القرآن.قرطبی.ناشر:دار الکاتب العربی.1387.

جمال القرّاء و کمال الإقراء.سخاوی.چاپ بیروت.1993.

الجواهر الحسان.ابن مخلوف ثعالبی.ناشر:دار المعرفه.بیروت.1980.

جواهر الکلام.شیخ محمد حسن نجفی.دار إحیاء التراث العربی.بیروت.1981.

حاشیۀ کتاب الوافی.علاّمه شعرانی.

حجه القراءات.ابن زرعه.مؤسسۀ الرساله.بیروت.1399.

الحق المبین.شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء چاپ سنگی.تهران.

حیاه محمد(ص).محمد حسین هیکل.چاپ قاهره.1354.

الخصال.شیخ صدوق.مکتبه الصدوق.تهران.1389.

الخط العربی الإسلامی.ترکی عطیه.دار التراث الاسلامی.بیروت.1395.

الخطط المقریزیه.احمد بن علی مقریزی.ناشر:دار العرفان.لبنان.

دائره معارف القرن العشرین.محمد فرید وجدی.چاپ چهارم.1386 ه.

دراسات لأسلوب القرآن.محمد عضیمه.قاهره.مصر.1970.

الدرّ المنثور.جلال الدین سیوطی.چاپ حلبی.مصر.

دلائل الصدق.محمد حسن مظفر.ناشر: کتاب فروشی بصیرتی.1395.

الدین و الإسلام.شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء.

الذریعه.آغا بزرگ تهرانی.چاپ اسلامیه.تهران.1398.

رجال شیخ طوسی.چاپ نجف.1381.

[شماره صفحه واقعی : 492]

ص: 2387

رحلۀ ابن بطوطه.المکتبه التجاریه الکبری.مصر.1377.

رسائل المرتضی(مجموعۀ 1 مسائل طرابلسیات).علم الهدی سید مرتضی علیّ بن الحسین.

رساله الإسلام.شمارۀ 44.انتشار دانشگاه تهران.

رساله الشفاء بتعریف المصطفی-الشفاء.

الروض الأنف.سهیلی.ناشر:مکتب الکلیات الازهریه.

الروض الجنان و روح الجنان.ابو الفتوح رازی.چاپ اسلامیه.تهران.

زاد المسیر فی علم التفسیر.ابن جوزی.قاهره.مصر.1960.

السبعه-کتاب القراءات الکبیر.

سعد السعود.ابن طاووس.چاپ نجف.

السقیفه.سلیم بن قیس هلالی.دار الکتب الاسلامیه.قم.

سنن ابن ماجه.چاپ دوم.دار الفکر.بیروت.

سنن ابو داود.ناشر:دار إحیاء السنه النبویه.

سنن ترمذی.المکتبه الاسلامیه للحاج رضا الشیخ.

سنن دارمی.ناشر:دار احیاء السنه النبویه.

سیر أعلام النبلاء.ذهبی.مؤسسۀ الرساله.بیروت.چاپ هفتم.1410.

سیرۀ ابن اسحاق.افست مؤسسۀ اسماعیلیان.1368.

سیرۀ ابن هشام.مطبعه مصطفی البابی الحلبی.مصر.1355.

سیرۀ حلبیه.برهان الدین حلبی.ناشر:دار الفکر.بیروت.

شرح اصول کافی.صدر الدین شیرازی.چاپ سنگی.مکتبۀ محمودی.تهران.1391.

شرح الأسماء الحسنی.سبزواری.افست مکتبۀ بصیرتی.قم.

شرح الأسماء الحسنی.فخر الدین رازی.ناشر:مکتبه الکلیات الازهریه.قاهره.1936.

شرح الأصول الخمسه.قاضی عبد الجبار.مطبعه الاستقلال الکبری.1384.

شرح السنه.بغوی.دار الاحیاء.قاهره.مصر.1940.

شرح الشاطبیه(سراج القارئ).ابو القاسم عذری.دار الفکر.بیروت.1950.

شرح الشفاء.ملا علی قاری.چاپ اسلامبول.

شرح باب حادی عشر.علامۀ حلی.چاپ اول.مطبعه الاسلامیه.قم.1395.

شرح طیبه النشر.ابن الجزری.مصر.1950.

شرح عقاید نسفیه.تفتازانی.چاپ کابل.کتابخانۀ بازار.

شرح مورد الظمآن.ابراهیم بن احمد تونسی.ناشر:مکتبۀ نجاح.طرابلس.

شرح نهج البلاغه.ابن ابی الحدید.تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم.چاپ دوم.مصر.

الشفاء بتعریف حقوق المصطفی.قاضی عیاض.چاپ سنگی.

شعب الإیمان.حلیمی.دار الکتاب.مصر.1930.

شواذ القراءات-مختصر فی شواذ القرآن.

شواهد التنزیل.حاکم حسکانی.مؤسسۀ اعلمی.بیروت.1393.

صحیح بخاری.مطابع الشعب.

صحیح مسلم.با شرح نووی.دار الکتاب العربی.بیروت.

صیانه القرآن من التحریف.محمد هادی معرفت.ناشر:جامعۀ مدرسین.قم.1418.

الطبقات.ابن سعد محمد.چاپ لیدن.1325.

الطراز.امیر یحیی علوی.ناشر:دار الکتب العلمیه.بیروت.

عده الداعی.ابن فهد حلی.ناشر:مکتبۀ وجدانی.قم.

[شماره صفحه واقعی : 493]

ص: 2388

العروه الوثقی.سید محمد کاظم یزدی.

علم الیقین.محمد حسن فیض کاشانی.انتشارات بیدار.قم.1405.

عهد عتیق.

عیون اخبار الرضا.شیخ صدوق.المطبعه الحیدریه.نجف.1390.

غایه النهایه فی طبقات القرّاء.ابن جزری.دار الکتب العلمیه.بیروت.1400.

الغدیر.علاّمۀ امینی.دار الکتاب العربی.چاپ چهارم.1397.

غوالی اللئالی.ابن ابی الجمهور.چاپخانۀ سید الشهداء.قم.1403.

الفائق.جار اللّه زمخشری.ناشر:عیسی البابی الحلبی.چاپ دوم.

فتح الباری فی شرح البخاری.ابن حجر عسقلانی.دار المعرفه.بیروت.

الفتوحات المکیه.محیی الدین ابن عربی.دار احیاء التراث العربی.دار صادر.بیروت.

فتوح البلدان.ابو الحسن بلاذری.دار الکتب العلمیه.بیروت.1978.

فجر الإسلام.احمد امین.ناشر:دار الکتاب العربی.بیروت.

الفرقان فی جمع و تدوین القرآن.ابن خطیب.دار الکتب المصریه.قاهره.1367.

فصل الخطاب.حاجی محمد حسین نوری.چاپ سنگی.تهران.

فصل نامۀ فرراه.شمارۀ 1.زمستان 77.

الفصول المهمه.سید شرف الدین عاملی.انتشارات کتابخانۀ داوری.چاپ پنجم.قم.

فضائل القرآن.ابن کثیر.چاپ شده در پایان تفسیر ابن کثیر.

الفهرست.محمد بن اسحاق ابن ندیم.چاپ الاستقامه.قاهره.

فی ظلال القرآن.سید قطب.چاپ ششم.بیروت.

قرآن پژوهی.بهاء الدین خرمشاهی.ناشر:مرکز نشر فرهنگی مشرق.1372 ش.

القرآن و علومه.دکتر عبد اللّه خورشید.دار المعارف.مصر.

قصه الحضاره.ویل دیورانت.ترجمۀ جرجی زیدان.چاپ دوم.قاهره.1961.

الکامل فی التاریخ.ابن اثیر.ناشر:دار صادر.بیروت.1399.

الکبریت الأحمر.شیخ عبد الوهاب شعرانی.چاپ مصطفی البابی.مصر 1959.در حاشیۀ الیواقیت و الجواهر.

کتاب القراءات الکبیر.ابو بکر ابن مجاهد.دار الاحیاء.1970.

کتاب النقط-النقط.

کتاب سلیم بن قیس-السقیفه.

الکشف عن مناهج الأدله.ابن رشد اندلسی.المطبعه الغربیه.مصر.

الکشف عن وجوه القراءات السبع.ابو محمد مکی بن ابی طالب.چاپ سال 1394.

کشف الغطاء.شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء.چاپ سنگی.تهران.

کفایه الأحکام.محمد مؤمن سبزواری.چاپ سنگی.تهران.1260.

کمال الدین.شیخ صدوق.مکتبه الصدوق.تهران.1390.

الکنی و الألقاب.شیخ عباس قمی.چاپ حیدریه.نجف.1389.

کنز الدقائق.مشهدی.میرزا محمد.ناشر:جامعۀ مدرسین.قم.1410.

کنز العمال.متقی هندی.ناشر:مؤسسۀ الرساله.بیروت.1405.

لباب النقول.جلال الدین سیوطی.چاپ شده در حاشیۀ تفسیر جلالین.دار احیاء الکتب العربیه.مصر.

لسان العرب.ابن منظور.ناشر:دار صادر.بیروت.

لسان المیزان.ابن حجر عسقلانی.مؤسسۀ اعلمی.بیروت.

اللغات.ابو القاسم محمد بن عبد اللّه.چاپ شده در حاشیۀ تفسیر جلالین.دار احیاء الکتب العربیه.مصر.

[شماره صفحه واقعی : 494]

ص: 2389

اللغات فی القرآن.ابو القاسم محمد بن عبد اللّه.تحقیق دکتر صلاح الدین المنجد.چاپ سوم.بیروت.

مباحث فی علوم القرآن.صبحی صالح.ناشر:دار العلم للملایین.بیروت.1974.

مبادئ العلوم العامه.حسن صباغ،بشیر اللوس و تحسین ابراهیم.مطبعه التفیض.بغداد.1948.

متشابه القرآن.ابن شهرآشوب.انتشارات بیدار.

المثل السائر.ابن اثیر.چاپ مطبعه الثائر.قاهره.1379.

مجالس المؤمنین.قاضی نور اللّه تستری.چاپ اسلامیه.تهران.1354 ش.

المجتمع الاسلامی.محمد محمد مدنی.دار الاحیاء.قاهره.مصر.1935.

مجمع البیان.ابو علی فضل بن حسن طبرسی.چاپ اسلامیه.تهران.

مجمع الفائده.محقق اردبیلی.انتشارات جامعۀ مدرسین.قم.1403.

المحاسن.برقی.ناشر:المجمع العالمی لأهل البیت.قم.1413.

محاوله لفهم عصری للقرآن.مصطفی محمود.دار المعارف.مصر.

المحلی.ابن خرم اندلسی.ناشر:المکتب التجاری للطباعه و النشر.بیروت.

مختصر فی شواذ القرآن.ابن خالویه.چاپ رحمانیه.مصر.1934.

المدخل إلی القرآن الکریم.محمد عبد اللّه درّاز.قاهره.1957.

مذاهب التفسیر الاسلامی.گلدزیهر.چاپخانه محمدیه.مصر.1955.

مرآه العقول.علاّمۀ مجلسی.دار الکتب الاسلامیه.تهران.1394.

المرشد الوجیز.ابو شامۀ مقدسی.ناشر:دار صادر.بیروت.1975/1395.

مسالک الأبصار فی ممالک الأمصار.شهاب الدین احمد بن یحیی(ابن فضل اللّه کاتب).جلد اول چاپ شده در مصر.1945.

المستدرک علی الصحیحین.حاکم نیشابوری.ناشر:مکتب المطبوعات الاسلامیه.حلب.

مستدرک الوسائل.میرزا حسین نوری طبرسی.ناشر:مؤسسۀ آل البیت.1407.

مستطرفات کتاب السرائر.ابن ادریس.ج 3.ناشر:جامعۀ مدرسین.قم.1411.

مستمسک العروه الوثقی.آیت اللّه حکیم.مطبعه الآداب.نجف.1389.

مستند الشیعه.علامۀ نراقی.تحقیق مؤسسۀ آل البیت.قم.1415.

المسند.احمد بن حنبل.ناشران:مکتبۀ اسلامی و دار صادر.بیروت.

مشارق انوار الیقین(به نقل از علم الیقین).

المصاحف.سلیمان سجستانی.چاپ مکتبۀ رحمانیه.مصر.1936.

مصباح کفعمی.انتشارات:رضی-زاهدی.قم.1405.

المصنّف(الجامع الکبیر).عبد الرزاق بن همام صنعانی.چاپ صنعاء.1950.

مصور الخط العربی.ناجی المصرف.قاهره.مصر.1967.

المطوّل.تفتازانی.چاپ اسلامبول.

المعارف.ابن قتیبه.ناشر:دار احیاء التراث العربی.بیروت.1390.

مع الطب فی القرآن الکریم.عبد الحمید دیاب و احمد قرقوز.انتشارات رضی-زاهدی.قم.1404.

معانی الأخبار.شیخ صدوق.انتشارات مکتبۀ مفید.قم.

معترک الأقران.جلال الدین سیوطی.ناشر:دار الفکر العربی.

المعجزه الخالده.سید هبه الدین شهرستانی.مکتبه الجوادین.کاظمین.

معجم الأدباء.یاقوت حموی.دار الکتب العلمیه.بیروت.1411.

معجم البلدان.یاقوت حموی.ناشران:دار صادر و دار بیروت.بیروت.

المعرب.جوالیقی.تحقیق دکتر ف عبد الرحیم.دار القلم.دمشق.

معرفه القرّاء الکبار.شمس الدین ذهبی.مطبعه دار التألیف.مصر.

[شماره صفحه واقعی : 495]

ص: 2390

معرفه علوم الحدیث.حاکم نیشابوری.ناشر:مکتبۀ علمیه.مدینه.1397.

مفاتیح الشرائع.فیض کاشانی.چاپ خیام.قم.1401.

مفتاح العلوم.سکّاکی.ناشر:مصطفی البابی الحلبی.مصر.1356.

مفتاح الکرامه.سید محمد جواد عاملی.ناشر:مؤسسۀ آل البیت.

المفردات.راغب اصفهانی.مطبعه مصطفی البابی الحلبی.مصر.1381.

مقالات الإسلامیین.ابو الحسن علیّ بن اسماعیل اشعری.چاپ قاهره.1389.

المقتضب.ابو العباس محمد بن یزید مبرّد.مصر.قاهره.

مقدمه ابن خلدون.مکتبه مصطفی محمد.مصر.

المکرّر فیما تواتر من القراءات و تحرر.ابو حفص انصاری.قاهره.مصر.1940.

الملل و النحل.عبد الکریم شهرستانی.ناشر:مؤسسه الحلبی.قاهره.1387.

المنار-تفسیر المنار.

المنار.رشید رضا.ناشر:دار المعرفه.بیروت.1960.

مناقب آل أبی طالب.ابن شهرآشوب.انتشارات علامه.قم.

مناهل العرفان.محمد عبد العظیم زرقانی.چاپ مصطفی البابی الحلبی.

منبع الحیاه.سید جزایری.چاپ بغداد و بیروت.

منتخب کنز العمال.چاپ شده در حاشیۀ مسند احمد.چاپ دار صادر.بیروت.1955.

منتهی المطلب.علامۀ حلی.چاپ سنگی.

منجد المقرئین(نقل از مناهل العرفان).

منهاج الصالحین.آیت اللّه خویی.چاپخانۀ علمیه.قم.1395.

الموضوعات.ابن جوزی.ناشر:مکتبۀ سلفیه-مدینه.1388.

الموطأ(تنویر الحوالک،شرح موطأ)مالک.ناشر:عبد الحمید احمد حنفی.مصر.1390.

المهذّب.محمد سالم محیسن.ناشر:مکتبه الکلیات الازهریه.1389.

میزان الاعتدال.ذهبی.تحقیق علی محمد بجاوی.دار احیاء الکتب العربیه.مصطفی البابی الحلبی.

الناسخ و المنسوخ فی القرآن.ابن حزم اندلسی.چاپ شده در حاشیه جلالین.

النبأ العظیم.عبد اللّه درّاز.مطبعه السعاده.1389.

النشر فی القراءات العشر.ابن جزری.چاپ مکتبۀ مصطفی محمد.مصر.

نظم الدرر.برهان الدین بقاعی.چاپ هند و بیروت.1970.

النقط.ابو عمرو دانی.مکتبه الکلیات الازهریه.قاهره.

النکت و العیون.محمد بن حبیب الماوردی البصری.دار الکتب العلمیه.بیروت.1412.

النهایه.ابن اثیر.المکتبه الإسلامیه لحاج رضا الشیخ.

نهج البلاغه.صبحی صالح.

الوافی.محسن فیض کاشانی.چاپ سنگی و چاپ مکتبه امیر المؤمنین.

وجوه القرآن.حبیش تفلیس.تحقیق دکتر مهدی محقق.ناشر:بنیاد قرآن.تهران.

الوحده الموضوعیه فی القرآن الکریم.محمد محمود حجازی.چاپ.1970.

وسائل الأصول.سید مجاهد طباطبایی.چاپ سنگی.

وسائل الشیعه.محمد بن حسن حر عاملی.چاپ بیروت.1419.

وسیله النجاه.سید ابو الحسن اصفهانی.چاپ مهر.قم.1393.

وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی.سمهودی.دار احیاء التراث العربی.بیروت.1393.

وفیات الأعیان.ابن خلکان.ناشر:دار الثقافه.بیروت.

الیواقیت و الجواهر.شیخ عبد الوهاب شعرانی.ناشر:مصطفی البابی الحلبی.مصر.1378.

[شماره صفحه واقعی : 496]

ص: 2391