نویسنده: مرحوم آیت الله مهدوی کنی ره
لسان عاقل پشت قلب او است، قلب یعنی مرکز تفکّر، مرکز عقل و تعقّل و اندیشه، قلب اوّل کار کند بعد صحبت بکند پس صحبت را کنترل کردند و سکوت و صمت را مقدّم داشتند، از روایات و آیات و ادعیه و دعاهایی هم که حتّی است بحث دربارهی کم صحبت کردن را خیلی تشویق کردند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا و نَبِیِّنا أبِی القَاسِم مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین سِیَّمَا بَقِیَّةِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ».
بحث دربارهی گناهان بود، گناهان کبیره و صغیره، گناهانی که مربوط به زبان است زیاد است و بسیاری از آنها از گناهان کبیره است. از جمله؛ غیبت، تهمت، ناسزا گفتن، فحش دادن، مسخره کردن، دروغ و امثال اینها، دربارهی این گناهان زبان کتابهای زیادی نوشته شده است، به علّت اینکه گناهان زبان هم از نظر کمیّت فراوان است و هم از نظر معصیت و گناه و آثار بدی که بر آنها مترتّب است، هم در احادیث ما و هم در کتبی که علمای اخلاق در مسیر تاریخ نوشتند میبینیم بحث زیاد شده است،
با اینکه زبان و کلام از نعمتهای خدا است و خداوند در قرآن کریم بعد از خلقت انسان مسئلهی بیان را ذکر میکند که «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ»[1]
تقدم نعمت زبان:
که اوّل تعلیم قرآن قبل از خلقت در سورهی الرحمن ذکر میشود، که دلیل بر این است که معارف و تعالیم الهی و وحیانی از نظر رتبه مقدّم بر خلقت است، ممکن است از نظر زمانی مقدّم نباشد ولی از نظر رتبه تقدیم دارد و به همین جهت «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» را اوّل ذکر میکند، بعد «خَلَقَ الْإِنْسانَ» خلقت و آفرینش انسان و بعد انسانی که دارای بیان باشد،
دلیل خلقت زبان:
1-بتواند ما فی الضّمیر خود را بیان بکند،
این بیان دلیل بر این است که انسان دارای عقل و شعور است، حیوانات هم مقاصد خود را اجمالاً به یکدیگر یا به دیگران اعلام میکنند ولی به صورت ابهام، صداهایی دارند، اصواتی دارند بالاخره حیوانات هم با صداهایی آن خواستههای خود را اجمالاً بیان میکنند یا با همجنسان خود یا حتّی با دیگران، دربارهی آنها حتّی کلام واژهی نطق در قرآن مجید آمده منطق طیر، منطق پرندگان که حضرت سلیمان منطق پرندگان را میدانست. بسیاری از انبیاء میدانستند و دربارهی پیامبر ما و ائمّهی ما هم این مسائل آمده که آنها هم زبان پرندگان را میفهمیدند، دربارهی اینها تعبیر نطق شده منطق طیر،
2- بتواند روز قیامت شاهد باشد
حتّی نطق دربارهی بیانی که درروز قیامت دست انسان، چشم انسان، پای انسان در مقام شهادت علیه انسان گفته میشود،
کلمهی نطق گفته شده که «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ»[2]
زبان آنها شهادت میدهد نه به معنای اینکه با گفتار یعنی خود این زبان صحبت تکوینی دارد که من این گناه را کردم ولو اینکه ممکن است زبان اختیاری بخواهد انکار بکند، دست انسان، پای انسان علیه انسان شهادت میدهد، بعد انسانها خطاب میکنند به پا و دست و زبان خود که «لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا»[3]
چرا شما شهادت به «عَلَیهِمَا» دادید؟ «قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» آنها میگویند خدا ما را به زبان آورده به نطق آورده، آن خدایی که همه را به نطق آورده ما را هم به نطق آورده، حتّی در و دیوار هم نطقی دارند صحبتی میکنند. قرآن میفرماید: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» در همین جریان حضرت یوسف (علیه السّلام) در آنجا بحث «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» است « وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتی کُنَّا فیها وَ الْعیرَ الَّتی أَقْبَلْنا فیها»[4]
آنها وقتی متهم میشوند میگویند از قریهای که ما آنجا بودیم بپرسید، از آن قافلهای که ما با آنها حرکت میکردیم از آنها سؤال کنید،
آنها هم با زبان خود، با زبان بیزبانی خود مسائل را میگویند و هر موجودی یک زبانی برای خود دارد، در و دیوار هم همه صحبت میکنند،
قرآن هم میفرماید: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لَه»[5]
و همهی عالم وجود خدا را تسبیح کرد «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»[6]
شما تسبیح آنها را نمیفهمید،
نطق برای همه موجودات امام بیان فقط برای انسان:
پس کلمهی نطق و صحبت برای همه است امّا بیان برای انسان است، دربارهی آنهای دیگر کلمهی بیان نیست، بیان از کلمهی تبیین و آشکار بودن است، یعنی زبانی که آشکار است و هیچ ابهامی ندارد، این آشکار بودن و ابهام نداشتن جملهبندی که مقدّمه داشته باشد، تفکّر قبلی بر او سبقت بگیرد، یک تفکّری است که من قبلاً تصور میکنم، جملهبندی میکنم،
خوب صحبت کردن:
مسائلی که میخواهم بگویم فکر میکنم بعد این جملهها را مبتدا و خبر آن را مرتب میکنم و هرچه بهتر بیندیشم بهتر هم سخن میگویم لذا خوب صحبت کردن دلیل خوب فکر کردن است، کسانی که ملجلج صحبت میکنند نشان میدهد فکر آنها ضعیفتر است، انسانهایی که یک مقدار بیماری دارند خوب نمیتوانند صحبت کنند، مطالب خود را نمیتوانند بگویند، خود این بیان یکی از نعمتها است ولی نشانهی مسائل درونی هم است، نشانهی تفکّر است، نشانهی عقل و اندیشه است و اینکه حکمای ما آمدند گفتند انسان حیوان ناطق است یا حَیَوان ناطق است، تعبیر آنها تعبیر نادرستی است که میگویند ناطق، باید بگویند حیوانی است ذو بیان، چون قرآن کلمهی ناطق را فقط به انسان نمیگوید، انسان حیوانی ذو بیان است که با حیوانات دیگر تفاوت داشته باشد ولی آنها هم ناطق هستند، اگر ما بگوییم فصل انسان ناطق است آن حیوان هم باز ناطق است، پرنده هم ناطق است امّا آن چیزی که منحصر به انسان است نطق ذو بیان بودن است که قرآن هم «عَلَّمَهُ الْبَیانَ» را ذکر میکند، این بیان کاشف از یک استعداد درونی و مغزی و روحی و نفسی برای انسان است که در آنها نیست و لذا انسان است که به وسیلهی همین بیان ترقّی میکند، میتواند معلومات خود را به دیگران منتقل بکند و این همه علم و کتاب و تجارب و همهی این ترقّیها و پیشرفتهایی که در بشریت پیدا شده بیشتر به وسیلهی بیان پیدا شده که پیشینیان برای آیندگان بیان کردند، انبیاء آمدند بیان کردند، پیغمبران خدا با چه چیزی مردم را هدایت کردند؟
بیان اولین مرحله:
اگر امر به معروف و نهی از منکر لازم است اوّلین مرحلهی آن با بیان است، در دین تعلیم و تعلّم از جمله واجبات کفایی است، در قسمتی هم واجب عینی است، در معارف دینی که برای همه واجب است، در بعضی از علوم واجب کفایی است و تعلیم از چیزهایی است که خدا باز روی آن تکیه میکند، غیر از علم علاوه بر اینکه علم را قرآن از مزایای انسان میداند و میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»[7]
آنها که میدانند با آنها که نمیدانند مساوی نیستند، امّا قرآن روی تعلیم بیشتر تکیه میکند،
اوّلین آیهای که بر پیامبر یا اوّلین سورهای که بر پیامبر نازل میشود سورهی علق طبق نظر مشهور بحث «عَلَّمَ» است «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِِ» دربارهی تعلیم، خداوند اکرم میآورد، صیغهی تفضیل میآورد یعنی عنایت خداوند درباره تعلیم بیش از خلقت است، خداوند کرامت کرده انسان را آفریده ولی اکرم است که به انسان تعلیم داده به وسیلهی قلم،
خدا اصلاً به معلّم بودن خود افتخار میکند،
به تعبیر عوام و بنده که البتّه برای خدا افتخار مفهومی ندارد ولی خداوند در این معلّم بودن خود افتخار میکند و شغل معلّمی برای خدا البتّه باز هم شغل نیست، یک صفتی است و یک حقیقتی برای خداوند متعال است که معلّم بودن
و به قول امام (رضوان الله علیه)
خداوند به دو چیز برای خود به عنوان صفات عالی باز به تعبیر بنده افتخار میکند؛
اول: مسئلهی کار است که «فَعَّالٌ» که خداوند فعّال است، کار زیاد میکند «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ»[8] هر روز خدا شأن جدید است، هیچ وقت کار خدا تکرار نمیشود، تکرار به معنای عین آن چیز، هر چیز جدیدی
هر زمان نو میشود دنیا و ما غافل از این نو شدن اندر بقا
ما خیال میکنیم عالم در مسیر بقا است و حال آنکه عالم همیشه در مسیر تکامل و حرکت است، اینها کارهای خدا است که خدا فعّال است، هم خدا فعّال است
دوم : خدا معلّم است، خداوند هم به کار توجّه خاص دارد و بیکاری را دوست ندارد، خدا بندهی بیکار را دوست ندارد و همچنین از بندهی بیعلم و بیتعلیم، معلّمی بالاتر از متعلّمی است، معلّم بر متعلّم مقدّم است بنابراین معلّم بودن کار بسیار عظیم و بزرگی است که قرآن روی آن تکیه میکند و تعلیم برای هر علمی مهم است،
تقدم معارف و علوم دینی بر علوم دیگر:
البتّه علوم معارف دینی و هدفی و غایی مهمتر از همهی علوم است چون همهی علوم واسطه و وسیله و ابزار است برای رسیدن به آن معارف اصلی و به همین جهت علم دینی و علم حقیقی و معرفتی و عرفانی بر همهی علوم مقدّم است، در عین حال که همهی علوم هم واجب است،
تهمتی به علماء دین:
من در بین اساتید دانشگاه این جمله را گفتم که گاهی بعضیها به ما اشکال میکنند میگویند که حالا که دنیا دنیای علم شده و مردم به سوی علم بیشتر میروند، شما معمّمین و روحانیون و نمایندگان دینی مدام بحث از همهی علوم میکنید، فقط علم شما برای حوزه بوده، در قدیم درِ حوزه را به روی خود بسته بودید و میگفتید علم این است، گفتم این حرف درست نیست، این تهمتی به علما و فقه ما و معارف ما است، شما اگر کتابهای فقهی و دینی ما را که برای هزار و سیصد سال، دویست سال قبل است،
هزار و صد سال قبل است تقریباً از زمان غیبت که کتابها رسماً نوشته شده غیر از کتب حدیث که علمای ما نوشتند، از شیخ طوسی گرفته و شیخ مفید گرفته و مرحوم صدوق و علمای بزرگ و علّامهی حلّی و دیگران ببینید وقتی در باب کسب و کار میرسند یکی از کارهای واجب را میگویند تعلیم و تعلّم علم است و مطلق العلوم است، میگویند هر علمی که مرده نیاز بشری است، واجب کفایی است، در علوم دینی واجب کفایی نیست، جنابعالی معارف دینی را باید یاد بگیرید البتّه اجتهاد واجب کفایی است ولی یاد گرفتن مسائل دینی برای همه واجب است، همه باید یاد بگیرند،
نمیشود گفت که بنده مثلاً نمیخواهم امّا شما فلان صنعت را لازم نیست یاد بگیرید اگر دیگران انجام میدهند، فلان علم طبیعی را لازم نیست اگر دیگران انجام میدهند،
عَلَی ایّ حال در دین ما تعلیم و تعلّم از واجبات یا عینی است یا واجب کفایی است و اینها معمولاً نمیشود الّا بالبیان، همهی مقدّمات برای این است که با بیان باید اینها را البتّه با قلم هم است، قرآن به قلم هم تکیه میکند، با نشان دادن فیلم هم ممکن است امّا مهم بیان است، اصل آن بیان است و قرآن روی آن تکیه میکند، این بیانی که با این اهمیّت است، این مقدّمات را برای این عرض کردم که بدانید بیان از نظر دین از نظر فرهنگ دینی بسیار اهمیّت دارد، ولی مع ذلک میگویند سکوت بهتر از نطق است، سکوت از صحبت کردن بهتر است،
مخفی بودن انسان:
امیر المؤمنین میفرماید: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ»[9] انسان زیر زبان خود مخفی میشود.
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
مزن بیتأمّل به گفتار دم، تا آدم فکر نکرده نباید حرف بزند
«لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ»[10]
لسان عاقل پشت قلب او است، قلب یعنی مرکز تفکّر، مرکز عقل و تعقّل و اندیشه، قلب اوّل کار کند بعد صحبت بکند پس صحبت را کنترل کردند و سکوت و صمت را مقدّم داشتند، از روایات و آیات و ادعیه و دعاهایی هم که حتّی است بحث دربارهی کم صحبت کردن را خیلی تشویق کردند، با همهی اهمیّتی که بیان دارد میگویند کمتر صحبت کنید، پر حرفی نکنید، این دلیل بر این است که انسان در عین حال که با بیان میتواند حقایقی را بیان کند، بسیار کارهای خوبی بکند، انسانهایی را نجات بدهد،مملکتهایی را با بیان و امثال ذلک نجات بدهد
کنترل زبان:
ولی باید حواس او جمع باشد چون کنترل زبان سخت است، خود شما هم تجربه دارید، این از چیزهایی نیست که عمر زیاد بخواهد، شما یک روز را در آخر شب صحبتهای خود را کنترل کنید، در یک دفتری بنویسید ببینید چقدر صحبت کردید، چقدرخوب صحبت کردید و چقدر بد صحبت کردید، اگر یک روز، یک هفته، یک ماه را حساب کنید آن وقت خود شما میفهمید که کنترل زبان خیلی سخت است و کار مشکلی است، لذا بحث آفتهای زبان کتاب نوشتند، کنترل میخواهد و الّا اصل سخن که بسیار چیز خوبی است، این کنترل لازم است و روایت دارد
التماس همه اعضاء:
استاد ما مرحوم آقای برهان هم میفرمودند ایشان تعبیر میکردند که آدم صبح که از خواب بیدار میشود میخواهد از منزل بیرون بیاید و سر کار برود
همهی اعضای بدن به زبان التماس میکنند، میگویند حالا به تعبیر بنده میگویند تو را به خدا ما را به زحمت نیندازی، اگر تو یک مقدار خود را کنترل کنی بسیاری از مشکلات ما حل میشود،
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد،
بسیاری از دعواها، نزاعها، حتّی کشتارها، جنگها، بدبختیها ناشی از همین زبان است که کنترل نشده، آدم حرفی را میزند دعواهای کوچک و بزرگ، زن و شوهر هم با هم دعوا میکنند باز به خاطر زبان است، اگر حرفهای خود را کنترل کنند و آنطور که باید صحبت کنند اینقدر دعوا نمیشود، در دادگاهها بروید ببینید دادگاههای خانواده غالب دعواها به خاطر زبان است، میگوید او چنین به من گفت، او به من توهین کرد، او به من فحش داد، او بدزبانی کرد، غالباً این است البتّه چیزهای دیگری هم ممکن است در کنار آن باشد. عَلَی ایّ حال زبان و بیان را باید کنترل کرد، خوشا به حال کسانی که کنترل دارند،
کسانی که کنترل دارند زیاد حرف نمیزنند، گاهی هم ممکن است در یک جایی یک ساعت حرف بزنند،
امام الگوی کنترل زبان
امام اینطوری بود اگر بخواهیم الگو بگیریم، امام در مجالس خصوصی که مینشستیم کمتر صحبت میکردند، همینطور سکوت میکردند، سؤالی میکردیم جواب میدادند، امّا وقتی میرفتند روی منبر بر علیه آمریکا صحبت کنند یک ساعت داد میزدند برای اینکه میدانستند آنجا باید گفت، امّا در جاهای دیگر سکوت، در درس امام چنان بلند و با شجاعت و خیلی عالی صحبت میکردند، درس امام خیلی جالب بود، امام شاگردپرور بود، همه آن بیان امام بود که آن شاگردها را پرورش داد، یک مملکتی را بلکه یک دنیایی را امام حرکت داد، در دنیا تحوّل ایجاد کرد با بیان خود امّا همین امام مهم این است که انسان در آن مواقع اینطور مسائل را بیان بکند و در مواقعی سکوت بکند، بتواند کنترل بکند، این مهم است بعضیها کنترل ندارند هم حرف خوب میگویند هم حرف بد میگویند، همینطور میگویند من و شما باید خیلی دقّت بکنیم که همیشه یک حرف خوب بزنیم اگر نه که سکوت بکنیم،
فضه خادمه:
جملهای است که حضرت زهرا روی کاغذی نوشته بودند و بعد فضّه جارو میکردند این را در ظرف آشغال انداختند، حضرت به دنبال آن آمدند دیدند نیست، گفتند: این کاغذ کجاست؟
فضّه گفت: یک کاغذی بود در آشغالها انداختم، البتّه فضّه حافظ قرآن بوده ولی سواد داشته یا نداشته نمیدانم، خیلی در قدیم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، حضرت فرمودند: آن را پیدا بکن، تعبیر این است اگر حسن و حسین را از دست میدادم اینقدر ناراحت نمیشدم، ولی این نوشتهای است که از پیغمبر دارم که یک جملهی آن این است
«مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَسْکُتْ»[11]
هر کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد «فَلْیَقُلْ خَیْراً» باید حرف خوب بزند، اگر نه سکوت بکند، بعد آدم که میخواهد صحبت بکند باید ببیند این کلامی که میگوید خیر است، اگر نیست سکوت، حالا ممکن است مباح هم باشد حرام نباشد امّا چه لزومی دارد آدم حرفی را بزند،
حکایت شیخ شیپور:
گفتند شیخ شیپور که دلقک ناصرالدین شاه بود بعد از مرگ خواب او را دیدند، چون دلقک بود شوخی میکرد، آن وقتها که تلویزیون و چیزهای دیگر نبود که مردم را سرگرم کند، آنها دلقک داشتند دلقک شوخی میکرده و درباریها میخندیدند، خواب او را دیدند که آن دنیا چه خبر است، گفت: همینقدر به شما بگویم که ما هرچه شوخی کرده بودیم همه را جدی گرفتند، خیلی مهم است خیال نکنید همینکه گفتیم شوخی کردیم رفت، نه حساب میکنند، مینویسند، این خیلی مهم است امیدوار هستیم که خدا به همهی ما توفیق بدهد که زبان خود را کنترل کنیم،
فراموش نکنید:
پس این عبارت را فراموش نکنید که حضرت زهرا فرمودند: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَسْکُتْ»
حرف خوب بزند یا ساکت باشد «أَوْ لِیَسْکُتْ» با لام امر است،
یعنی واجب است که سکوت بکند،
یکی از گناهان غیبت است،
غیبت بسیار گناه بزرگی است و در احادیث و در قرآن به خصوص دربارهی غیبت، دربارهی دروغ، دربارهی سخریّه قرآن خیلی تکیه کرده که از گناهان خیلی بزرگی است که قرآن به خصوص روی اینها تکیه کرده، یکی دروغ است که فرمودند:
«ألمُؤمِنُ لَا یَکذِب» مؤمن دروغ نمیگوید چون دروغ علامت نفاق است،
چرا علامت نفاق است؟
برای اینکه انسانی که دروغ میگوید آنچه که ظاهر زبان او است و دارد میگوید با آنچه که در باطن او است دو تا است، من در باطن خود میدانم که اینطور نیست دروغ به همین معنا است، میدانم اینطور نیست ولی میگویم اینطور است، پس الآن دارم منافق میشود دو چهره هستم، یک چهرهی قلبی من است که قضیه اینطور نیست، یک چهره ظاهری است که میگویند اینطوری است، این علامت نفاق است
لذا گفتند علامت نفاق سه چیز است؛
یکی «إذا نطق» یا «إذا…» صحبت که میکند دروغ میگوید،
اگر وعده میکند تخلّف میکند
و اگر امانتی به او بسپرند خیانت میکند،
این سه علامت نفاق است. دروغ یکی از آنها است که قرآن خیلی روی آن تکیه کرده، افترا، دروغ، افک البتّه اینها مراتب دروغ است، ما هم افک داریم، هم کَذِب داریم، البتّه کِذب در لغت عرب نیست، در کتابهای دعا هم گاهی کِذب نوشتند، کِذب فارسی است در عربی کَذِب میشود و اینها چیزهایی است که آدم باید حواس خود را جمع کند و دقّت کند،
مهم در اینها یکی غیبت است که قرآن یک آیهی به خصوص با مقدّماتی ذکر میکند که
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»[12]
که این آیه هم فلسفهی حرمت غیبت را ذکر میکند، هم علل ابتلاء به غیبت را ذکر میکند، هم راه فرار کردن از غیبت را ذکر میکند که اگر بخواهید غیبت نکنید چه کار کنید، اگر بکنید چگونه مبتلا میشوید و هم صورت برزخی غیبت را ذکر میکند، همهجا قرآن در مورد صورت برزخی به این صورت واضح ذکر میکند که اصلاً صورت باطنی برزخ چه میشود، یعنی این غیبت به چه شکلی در میآید، نه روز قیامت در میآید، بعضیها خیال میکنند مسائل روز قیامت میشود،
غیبت پشت سر سلمان:
آن خانمی که غیبت کرده بود یا دو نفر آمدند پشت سر سلمان غیبت کردند، خدمت پیامبر آمدند حضرت فرمود: اوّل آن چیزهایی که خوردید قی کنید بعد صحبت کنید، گفتند: ما چیزی نخوردیم ما روزه هستیم،
فرمود: غیبت سلمان را کردید، به آن خانمها گفتند که شما غیبت آن خانمهای دیگر را کردید یعنی چیزی خوردید که آن باطل است، بعد هم تجسّم او این بوده که یک گوشت جویده شده را بیرون انداختند، این صورت برزخی است همه کس آن را نمیدیدند، پیغمبر میدید و به آنها نشان داد. این صورت برزخی است که آدم گوشت برادر مؤمن خود را بخورد، یعنی بدن او را تکّهتکّه کند بخورد، عَلَی ایّ حالٍ دربارهی غیبت اینطور بحث شده که یک صورت برزخی دارد که
«أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
این بیانی است که قرآن دارد،
دربارهی غیبت
امّا لفظ غیبت که من غیبت میگویم، غیبت داریم و غِیبت، غِیبت یعنی غایب شدن، شما مثلاً در کلاس غایب بشوید میگویند فلانی یک ساعت غِیبت دارد، این غِیبت یعنی غایب شدن، استاد نمیآید، شاگرد نمیآید یا در جلسهای شما حضور پیدا نمیکنید این غِیبت میشود، امّا غیبت بر وزن زینت است، این تلفظ لفظی است و امّا از نظر تعریف معنای غیبت چیست؟
یک حدیث دارد «ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ»[13]
یعنی پشت سر برادر مؤمن خود چیزی بگویی که دوست ندارد، از این ناراحت میشود که شما چیزی بگویید، این به این بیان یک معنای عامی میشود برای غیبت حتّی پشت سر او هم ندارد، چون تعبیر عبارت حدیث پشت سر او ندارد، نوشته «ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ» یک چیزی بگویی که برادر مؤمن تو دوست نداشته باشد، پس در حضور او هم اگر یک حرفی بزنی شامل ناسزا میشود، شامل عیبجویی میشود، شامل بهتان میشود، شامل مسخره هم میشود، همهی اینها را شامل میشود، در حضور برادر خود او را مسخره بکنید میشود «ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ» امّا چیزی درباره او البتّه بگویید که او ناراحت بشود، ولی غیبت در اصطلاح یک مفهوم خاصی پیدا کرده،
یکسان نبودن گناهان:
این گناهان هر کدام در عین حالی که حرام هستند مسخره کردن، بهتان زدن، تهمت زدن، غیبت کردن، دروغ گفتن این کلمات همه گناه است امّا درجات دارد، در یک درجه نیست با اینکه همهی آنها حرام است، غیبت به معنای خاص و اصطلاحی از همهی اینها بدتر است، چون روایت دارد
«الْغِیبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَاءِ»[14]این خیلی بد است،
زنا از گناهان بسیار بزرگ است که از غیبت بدتر است، در حدیث دارد کسی که زنا کرده حالا از روی شهوات گاهی ممکن است خطایی بکند بعد هم توبه بکند یا او را حد بزنند تمام میشود، امّا در مورد غیبت همینطور بگویم «أستَغفِرُ الله» فایده ندارد، شما پشت سر کسی غیبت کردی بعد پشیمان شدی بگویی «أستَغفِرُ اللهَ رَبِّی وَ أتُوبَ إلَیه» این کافی نیست، مؤمنین بعضی اوقات بنده را میبینند میگویند حاج آقا ما را ببخش، ما غیبت شما را کردیم، من میگویم اوّلاً این غیبت بوده یا تهمت چون خیلی از اوقات پشت سر ما تهمت میزنید، یک چیزهایی میگویید که اصلاً در ما نیست، به خیال خود یک چیزهایی گفتید، پس بیشتر هم در مسائل سیاسی در مملکت ما این بحثها متأسفانه پیش میآید، گفتم غیبت کردی واقعاً حالا پشیمان هستی؟
اگر پشیمان نشدی چرا بنده را میبینی مقدّس بازی در میآوری حاج آقا ما را حلال کن، دوباره میروی پشت سر ما یک چیز دیگر میگویی یا پشت سر یکی دیگر هم میگویی، فرق نمیکند غیبت پشت سر من باشد یا پشت سر یکی دیگر باشد، اگر شما اهل توبه هستید باید بنا بگذارید دیگر غیبت نکنید، به برادرها میگویم اگر واقعاً پشیمان هستید بخشیدیم، از شیر مادر حلالتر امّا اگر واقعاً پشیمان نیستید خدا هم راضی نیست، من هم راضی نیستم،
غیبت دو گناه است؛
یک گناه دستور خدا است،
یک گناه هم حق برادر مؤمن است،
دو جنبه دارد، دو بُعد دارد؛
یک بُعد شخصی دارد، یک بُعد الهی دارد،
بنابراین در گناهان اجتماعی هم همینطور است، یک کسی که به اصطلاح در رانندگی بیمبالاتی میکند و آدم میکشد، گرچه به حسب ظاهر میگویند دیه بدهید تمام میشود، میگویند قتل عمد نیست، ولی در دادگاه کسی که دیه داده باز او را رها نمیکنند، مگر یک آدمی باشد ببینند اشتباه خیلی زیادی واقع شده این آدم بیمبالاتی نبوده، جریانی پیش آمده قتل واقع شده، ولی اگر کسی بیمبالات باشد دادگاه میگوید این جرم عمومی را نمیتوانیم ببخشیم، باید زندان برود،
تنبیه بشود دیگر از این کارها نکند، در غیبت هم همینطور است، یک جرم عمومی داریم که آمدیم آبروی مردم را بردیم، حکم خدا را زیر پا گذاشتیم، یکی هم شخصی است اگر آن شخص اگر گفت راضی هستم تازه باید بروی استغفار کنی، تازه باید بروی از خدا بخواهی که خدا شما را بیامرزد،
غیبت یک گناه خاصی است
از این نظر یک تعریف خاصی به خاطر احکام آن فقها کردند که میگویند اگر کسی پشت سر برادر مؤمن حرفی زد که او را ناراحت بکند و او ناراضی است و در مقام عیبجویی این مطالب را بیان بکند، اگر در مقام عیبجویی نباشد یا اگر این گناه علنی باشد اینجا غیبت نیست، اینکه بگوییم غیبت نیست نه اینکه غیبت نیست، از نظر لغوی اینجا هم غیبت است، کسی که گناه علنی هم میکند شما دربارهی او این حرفها را بزنید باز هم غیبت است، شما در مقام عیبجویی نیستید یک حرفی دربارهی او بزنید غیبت است،
منتها آن گناهی که برای غیبت کذا است نیست، اگر در مقام عیبجویی بودید، اگر او راضی نبود، اگر گناه او علنی نبود، اگر مؤمن بود، برادر دینی بود این قیدها را برای او میآورند، این قیدها برای این میآید که آن غیبت مصطلح معنای خاصی دارد، لذا در اینجا نوشتم گرچه تعاریفی که فقها برای غیبت ذکر کردند آنها متفاوت است ولی مفهوم این تفاوت، تفاوت در ماهیّت غیبت نیست،
معنای غیبت معلوم است منتها بعضی از موارد چون اختلاف نظر است که آیا گناه دارد یا ندارد، کسانی که آن قسمت را گناه نمیدانستند گفتند غیبت نیست،
مثلاً دربارهی کافر کسی که مسلمان نیست پشت سر او یک چیزهایی بگویند آیا جایز است یا نه؟ این خود بحثی دارد، یک سنّی که شیعه نیست به آن معنا او را مؤمن حساب کنیم، آیا میتوانیم پشت سر او غیبت کنیم یا نه؟
بعضیها میگویند میشود، بعضیها میگویند نمیشود، کسانی که میگویند میشود میگویند اینجا غیبت نیست، اینکه میگویند غیبت نیست به معنای این نیست که مفهوم لغوی غیبت در اینجا صادق نیست، بالاخره پشت سر او حرفی زدی او هم ناراضی است، او هم ناراحت شده، غیبت نیست یعنی حرام نیست اگر بگوییم غیبت نیست لذا در اینجا در تعریف نوشتم که اگر اختلاف در تعریفها و بیانات فقها و علما دیدید این دلیل بر این نیست که ماهیّت غیبت تفاوت پیدا کرده، غیبت همین است که شما پشت سر کسی یک حرفی بزنید راضی نباشد، حالا در مقام عیبجویی باشید نباشید، مؤمن باشد مؤمن نباشد، مسلمان باشد مسلمان نباشد، متظاهر به فسق باشد نباشد، برای مشورت شما این غیبت را بگویید، برای خیرخواهی این غیبت را کرده باشید، برای امر به معروف و نهی از منکر کرده باشید، همهی اینها غیبت است منتها مواردی از آن حرام است، مواردی هم جایز است، مواردی هم ممکن است مکروه باشد، این توضیح کلی دربارهی غیبت آن غیبتی که حرام است اجمالاً میشود گفت پشت سر برادر مؤمن حرفی در مقام عیبجویی بزنید، مؤمن شیعه که در مقام عیبجویی که او راضی نباشد و شما هم در مقام اصلاح نیستید اینجا غیبت است، این حرام است از همان حرامهای گناهان کبیره است که باید شما دقّت کنید و الّا حالا مسخره کردن، تهمت زدن، توهین کردن، فحش دادن، تحقیر کردن، همهی اینها چیزهای حرام است ولی مصداق غیبت نیست،
مسخره کردن:
یک برادر مؤمن را مسخره بکنید با یک بیانی این هم گناه دارد، چون قرآن تعبیر دربارهی مسخره صریحاً آیه داریم «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ»[15] که فرمودند نه از مردها و نه از زنها حق ندارند، شاید آنها «عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ» اینها که شما دارید مسخره میکنید و تحقیر میکنید شاید آنها بهتر از شما باشند، پیش خدا محترمتر باشند، مسخره کردن یک نوع توهین است، اینجا تعبیر مؤمن هم نکرده که «لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» طایفهای به طایفهی دیگر، جمعیتی به جمعیت دیگر، آدمی به آدم دیگر نفرموده که «قَوْمٌ مِنَ المُؤمِنینَ» ولی میگوید شما مؤمنین نباید اهل مسخره کردن باشید
فحش دادن:
امیر المؤمنین در زمان معاویه در نهج البلاغه هم است، آنها فحش میدادند، سبّ میکردند حضرت فرمود: «لَا تَکُونُوا سَبَّابِین» شما مثل آنها فحّاش نباشید، کار آنها همین است منطق ندارند، فحش میدهند، شما اهل منطق باشید، حالا مسئلهی لعن یک چیز دیگر است، لعن فحش نیست، لعن یعنی اینکه خدایا اینها را از رحمت خود دور کن، یک دعا است، لعن یک نفرین است آن یک بحث دیگر است، امّا اینکه ما فحش بدهیم بگوییم پدر فلان، مادر فلان یا چیزهایی شبیه به اینها که گفته میشود، مؤمن میفرماید: سبّاب نیست یعنی فحش نمیدهد، همهی اینها حرام است، مسخره کردن، توهین کردن، تحقیر کردن، ایذاء کردن مردم تمام اینها حرام است.
اشاعه فحشاء و منکرات:
یکی از چیزهایی که ممکن است مصداق غیبت نباشد، در این روزنامهها گاهی پشت سر افراد یک چیزهایی مینویسند، ممکن است آن کارها را کرده حتّی همین خبرهایی که در روزنامهها نوشته میشود که فلان دختر را بردند، فلان پسر را بردند، اینها منهای اینکه در بعضی موارد شاید برای این است که شاید مردم بیدار شوند،
حواس آنها جمع باشد، دخترهای خود را حفظ کنند، پسرهای خود را حفظ کنند که آن بحثی است که اثر دارد یا ندارد ولی نوشتن این فحشا و منکرات از نظر قرآن کار خوبی نیست، زیرا این حریم گناهان را میشکند، اشاعهی فحشا است که مثلاً دو نفر در فلان شهر، فلان گوشه، فلان بیابان خلاف کردند در روزنامه بنویسند، بعد همه قضاوت کنند بگویند عجب! دیگر انقلاب کاری نکرده تمام شد، اصلاً اسلام از بین رفت، حالا شاید ده نفر این کار را بکنند، هزارها جوان به این خوبی ما داریم هیچ کس نمیگوید اینها به این خوبی هستند، اینها را هم بنویسید، بگویید اینقدر جوانهای خوب در دانشگاه داریم، حالا دو نفر در دانشگاهی یا جایی کاری کردند اینها در رسانهها میرود، به حسب ظاهر این کار خوبی نیست اینها اشاعهی فحشا است، یعنی کارهای بد را اشاعه کردند، آیه این است
«إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا»[16]
کسانی که دوست دارند فحشا و منکرات در بین مردم شایع بشود، این حریم گناه را میشکند، خوب نیست اینقدر بگویند فلانی گناه کرد، فلانی چنین کاری کرد،
نسبت بد دادن:
این نسبتهایی که داده میشود در همین انتخابات و بعضی هم برای خاطر تبلیغ انتخاباتی واقعاً بعضی از آنها جالب نیست، پسندیده نیست که مدام بیایند عیبهای مخفی را هم ذکر کنند، حالا بخواهیم در انتخابات یکی را بکوبیم این حرفها را بزنیم این خوب نیست، اینها دو اشکال دارد؛ یک اشکال شرعی دارد که اصلاً خوب نیست آدم اینطور به میدان بیاید و به دیگران توهین کند.
اشکال دوم این است که رقیب شما خواهد گفت که شما با این وضع میخواهی کاندیدای خود را پیش ببری، بعد اینها در دنیا مطرح میشود،
در رسانهها مطرح میشود، بعد در قضاوتها، در تحلیلها، در داوریهای مردم داخل وخارج مطرح میشود که اینها رقیب خود را اینطور از میدان خارج میکنند، اگر مرد حسابی هستید حرف حسابی بزنید، من گفتم اگر شما مرد حسابی هستید برنامههای خود را بگویید، بگویید برنامههای ما این است، ما اگر بیاییم کارهای خوب را میکنیم، دیگران را خراب کردن کار خوبی نیست، انسان واقعاً نباید در جمهوری اسلامی اینطور باشد، ما که در اروپا نیستیم نمیدانیم آنها چه کار میکنند ما مسلمان هستیم و معتقد هستیم و اعتقاد به معنویات داریم،
به اخلاقیّات اعتقاد داریم، اگر جمهوری اسلامی بخواهد باقی بماند به این نیست که من با زور و با این حرفها رئیس جمهور بشوم، این اسلام را نگه نمیدارد، به نام اسلام خیلیها حکومت کردند از صدر اسلام تا به حال عده زیادی آمدند،
معاویه هم میگفت: من خلیفۀ رسول الله هستم، هر کس مگر به اسم آمد گفت من خلیفه هستم باید حرف او را گوش کرد؟
یزید که میگفت: من خلیفهی رسول الله هستم، اینکه اسلامی نشد، بنی امیّه آمدند،
بنی عباس آمدند، سلاطین آمدند، قاجار آمدند، صفویها آمدند، همهی اینها فیه تأمل با تفاوتهایی که البتّه داشتند که بعضی از آنها هم خدمات زیادی به مسلمانها کردند ولی مع ذلک آن چیزی که اسلام را حفظ میکند، آن حقایق اسلامی و اخلاق اسلامی است، امیدواریم که همهی شما برای آینده آماده بشوید، اگر خواستید مسئولیتهایی را إنشاءالله بپذیرید با خدا عهد کنید که ما برای رسیدن به مسئولیتها کار خلاف نمیکنیم، اگر رسیدید انجام بدهید امّا بخواهید به یک مقام و پستی با دروغ گفتن و جار و جنجال برسید خوب نیست، خدا عاقبت همهی شما را به خیر کند.
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»
پی نوشتها:
[1]- سورهی الرّحمن، آیات 1 تا 4.
[2]- سورهی نور، آیه 24.
[3]- سورهی فصّلت، آیه 21.
[4]- سورهی یوسف، آیه 82.
[5]- سورهی تغابن، آیه 1.
[6]- سورهی اسراء، آیه 44.
[7]- سورهی زمر، آیه 9.
[8]- سورهی الرّحمن، آیه 29.
[9]- نهج البلاغه، ص 497.
[10]- همان، ص 476.
[11]- الکافی، ج 2، ص 667.
[12]- سورهی حجرات، آیه 12.
[13]- بحار الأنوار، ج 72، ص 222.
[14]- مجموعة ورام، ج 1 ص .115
[15]- سورهی حجرات، آیه 11.
[16]- سورهی نور، آیه 19.