طلبه یار ، همیار و دستیار علمی، فرهنگی و تبلیغی طلاب و روحانیون

امروز: 1403/01/09

تاریخ – سیره پیشوایان (از زندگانی أمیرالمؤمنین تا امام زین العابدین علیهما السلام)

سیره پیشوایان (از زندگانی أمیرالمؤمنین تا امام زین العابدین علیهما السلام)

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : سیره پیشوایان : نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام / مهدی پیشوایی ؛ با مقدمه جعفر سبحانی.

مشخصات نشر : قم : موسسه امام صادق (ع)، 1372.

مشخصات ظاهری : 792 ص.

موضوع : ائمه اثناعشر علیهم السلام — سرگذشتنامه

رده بندی کنگره : BP36/5/پ 9س 9 1372

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : م 73-105

توضیح : «سیره پیشوایان» نگرشی بر زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام است. نویسنده در کتاب حاضر، در حد توان خویش کوشیده است در شرح سیره هر یک از ائمه علیهم السلام، نخست فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنان را در پرتو اسناد و مدارک تاریخی روشن کرده و دور نمای روشنی از آن را که به وضوح با آن فضا سازگار و متناسب بوده است را تشریح کند.با این دید، مولف هر یک از ابعاد مختلف زندگی آن بزرگواران را از قبیل: بعد سیاسی و مبارزاتی، بعد اجتماعی، بعد فرهنگی، بعد کرامات و خوارق عادات و…، را در جایگاه مناسب خود قرار داده و نشان داده است که نه تنها مناسب ترین شیوه، بلکه تنها راه، همان بوده که امام علیه السلام برگزیده است. از ویژگیهای بارز این کتاب می توان به نثر بسیار ساده، روان و داستان گونه آن اشاره کرد.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 3318

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 3319

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 3320

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 3321

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 3322

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 3323

سخنی با خوانندگان

فکر نگارش و تدوین یک دوره کتاب پیرامون زندگانی دوازده امام معصوم از سوی نگارنده، به سال ها پیش باز می گردد که چند اثر اعم از تألیف و ترجمه با این قلم، پیرامون زندگانی چندتن از امامان معصوم منتشر شد و مورد توجه و استقبال خوانندگان مشتاقِ این گونه آثار قرار گرفت. از آن زمان، تدوین دوره ای کامل از زندگانی ائمه اطهار(علیهم السلام)، با سبک و روال چند کتاب یاد شده برای نگارنده به صورت یک آرزوی مقدس مطرح شد. ولی تحقّق این آرزو، وقت و مجال کافی و امکانات بسیار جهت مطالعه و نگارش می طلبید که آن زمان فراهم نبود. از طرف دیگر بارها افرادی از گروه های مختلف اجتماع که به مطالعه تاریخ زندگانی پربار و آموزنده ائمه(علیهم السلام)علاقه مند بودند، به این جانب مراجعه و خواستار معرفی کتابی جامع و مستند و مورد اعتماد به زبان فارسی و قلم روز در این زمینه می شدند که آنان را از مراجعه به کتب و مآخذ متعدد بی نیاز کند. احساس نیاز و ابراز علاقه افراد مزبور، آن آرزوی دیرینه را همواره در ذهن نگارنده تجدید می کرد.

افزون بر این همه، نگارنده طی چند سال اخیر، علاوه بر تدریس «تاریخ اسلام» چندین دوره تدریس «سیره معصومین(علیهم السلام)» را نیز در چند مرکز آموزش عالی به عهده داشت و جزوه های فشرده ای در این باره فراهم گشته و تکثیر شده بود، ولی فرصت تدوین و تنظیم و نگارش آن ها به صورت کتاب، پیش نیامده بود.

با توجه به نیاز و استقبالی که گفته شد، جزوه های یاد شده، به مرور بازنگری و تکمیل و در واقع بازنگاری گردید و در طول کار، منابع و مآخذ بیش تری مورد مراجعه و مطالعه قرار گرفت و موضوعات و بحث ها گسترش یافت و نظم مطلوب را به خود گرفت و به لطف خدا به صورتی که اکنون می بینید، در آمد.

از آن جا که کتاب حاضر برای استفاده عموم تهیه گردیده، سعی شده است که

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 3324

از طرح بحث های تخصّصی و دور از نیاز عمومی، مانند تاریخ تکوین و انشعاب فرقه های شیعه، مباحث پیچیده کلامی، موضوعات مورد اختلاف (که خود به کتابی مستقل نیازمند است) و امثال این ها خودداری شود و در صورت لزوم تنها به اشاره ای اکتفا شده و خواننده به مآخذی که در پاورقی آمده ارجاع داده شود.

در خور ذکر است که نگارنده این سطور، به یک یک مآخذ و منابع کتاب حاضر، شخصاً و مستقیماً مراجعه کرده و در عین حال، همه آن ها را با مشخصات کامل در پاورقی ها معرفی نموده است تا برای خوانندگان نیز امکان مراجعه به آن ها مقدور باشد و در صورت لزوم، علاقه مندان به پی گیری بیش تر موضوع، بتوانند با رجوع مستقیم به آن ها اطلاعات بیش تری کسب کنند.

نکته دیگر این است که بنا به اقتضای طبیعی بحث های تاریخی، در درجه اوّل، از منابع دست اوّل و قدیمی و در حدّ مقدور نزدیک به زمان حادثه استفاده شده است؛ ولی ضمناً از آثار مکتوب به زبان فارسی و خصوصاً تحقیقات معاصران نیز غفلت نشده و هرجا که تحلیلی جالب، نکته ای لطیف، برداشتی تازه و مطلبی دلنشین یافت شده، از آن بهره گیری به عمل آمده است.گاه نیز به حکم این که از ترجمه خوب موضوع مورد نظر در یک اثر فارسی استفاده شده یا اثر مزبور به نحوی برای نگارنده رهگشا بوده، به نشانه سپاسگزاری از کوشش های صاحب اثر و نیز جهت رعایت امانت، در کنار مآخذ قدیمی، از آن یاد شده است. همچنین در چند مورد، بخشی از آثار معاصران، عیناً نقل و گاه همراه با تغییرات اندکی در عبارات و الفاظ با ارائه مآخذ، تلخیص شده است که در این جا لازم است از زحمات آنان تقدیر کنم.

خوشبختانه در سال های اخیر، آثار و کتاب های ارزشمندی توسط نویسندگان و محققان درباره زندگانی پیشوایان معصوم(علیهم السلام)به زبان فارسی منتشر شده که به سهم خود مفید و قابل تقدیر است. اما هر یک از این آثار، هدف خاصی را تعقیب کرده، یا به شیوه خاصی تدوین شده، و یا احتمالاً مخاطب خاصی مورد توجه مؤلف نبوده است. از این نظر کتابی که اکنون در دست

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 3325

شماست، با آثار مزبور تفاوت های فراوانی دارد. شیوه طرح مباحث و موضوعات در کتاب حاضر، بدین گونه است که در تشریح سیره هر امام، نخست دورنمایی از مراحل زندگی وی ارائه شده، سپس فضای اجتماعی و سیاسی عصر او تشریح گردیده، و آن گاه، خطوط اساسی زندگانی آن پیشوای بزرگوار و پختگی و تناسب مواضع سیاسی، اجتماعی وی با شرائط حاکم بر جامعه آن روز مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. بدین ترتیب، مسئله توجه ائمه به عنصر زمان و شرائط و نیازها و مقتضیات و محذورات آن، در تبیین زندگانی سراسر جهاد و خدمت آن بزرگواران، در کتاب حاضر دقیقاً مورد ملاحظه بوده و می توان آن را از دیگر ویژگی های این کتاب برشمرد.

نکته آخر این که در مجموع، برای زندگانی هر امام به طور متوسط پنجاه صفحه در نظر گرفته ایم و برای این که مشکلات کتاب های چند جلدی پیش نیاید، همه مباحث را در یک جلد آورده ایم، و اگر حجم کتاب اندکی بزرگ شده است، دقیقاً به این علّت است. البته با تمام کوشش هایی که نگارنده به کار برده، طبعاً این اثر پیراسته از عیب و نقص نمی باشد.

در خاتمه، باید یادآوری کنم که بزرگ ترین مشوّق نگارنده در تکمیل این کتاب، استاد معظم حوزه علمیه قم آیت الله العظمی حاج شیخ جعفر سبحانی مدظلّه بوده اند که بهویژه در تسریع کار آن، اصرار و تأکید فراوان داشتند و اینک نیز کتاب، از سوی مؤسسه تحقیقاتی امام صادق(علیه السلام) و زیر نظر معظم له منتشر می گردد. ومن الله التوفیق وعلیه التکلان

قم مهدی پیشوائی

رجب 1414 ه_.ق

دیماه 1372 ش

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 3326

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 3327

یادداشت مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم

(چاپ بیست و چهارم)

برای این مؤلف، جای بسی خوشوقتی و شکرگزاری در پیشگاه پروردگار بزرگ است که این اثر، از آغاز چاپ و نشر در سال 1372 شمسی تاکنون، نه تنها مورد توجه و اقبال عمومی در سراسر کشور قرار گرفت، بلکه در مراکز حوزوی و دانشگاهی نیز مورد عنایت و استفاده واقع شد، و خوانندگان گرامی از هر قشر و صنف، بهویژه حوزویان مکرّم، بارها این نگارنده را مورد تشویق و لطف و محبت قرار دادند.

کتاب حاضر علاوه بر اقبال عمومی در ایران، در کشور جمهوری آذربایجانو کشور ترکیه، به زبان و خط آن دو کشور ترجمه و منتشر گردید. در قم نیز به امر و عنایت حضرت آیت الله العظمی جعفر سبحانی، جهت استفاده در کشورهای عربی، به زبان عربی ترجمه و چاپ شد. کتاب سیره پیشوایان، تاکنون در ایران بیست و سه بار عمدتاً برای حوزه های علمیه در شمارگان وسیع، چاپ و توزیع شده است.

نگارنده، این توفیق را پرتوی از لطف و عنایت خداوند و از برکت اخلاص و ارادت به ساحت مقدس ائمه اطهار(علیهم السلام)می داند چرا که سراسر این کتاب، نه

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 3328

تنها «مخلصانه»، بلکه «عاشقانه» و همراه با سوز و شور و شوق، و در عین حال بدون پشتوانه و حمایت از جایی، و در تنهایی و بی یاوری، و در شرایط سخت و پرزحمت تدوین و نگارش یافت، و نگارنده، تجربه سی ساله نویسندگی و تألیف، و تمام ظرفیت و خلاقیت و توان ذهنی و ذوقی خود را در آراستگی و پختگی و جذابیت آن به کار گرفت.

اما با همه این دقت ها مثل هر کار بشری خالی از عیب و نقص نبود، و از همان بدو انتشار، پیشنهادهای اصلاحی و تکمیلی، و نیز انتقادهای متعددی از طرف خوانندگان بصیر و اهل دقت و فضل رسید که بسیاری از آن ها مفید و مغتنم بود. خود نگارنده نیز در سال های بعد، ضمن مطالعات تاریخی، به نکات تازه ای دست یافت، و همه این ها جمع آوری و در نسخه ای اعمال گردید تا به محض این که امکان حروف چینی جدید و دیگر مراحل فنی چاپ، از طرف ناشر فراهم گردد، موارد اصلاحی و یافته های جدید اضافه و منظور شود. اینک بسیار خوشوقتم که چنین فرصتی فراهم شد و در چاپ بیست و چهارم که هم اکنون در اختیار شماست، این تغییرات صورت گرفت و اینک کتاب، با اضافات، و پس از تجدید نظر و اصلاح و تکمیل، به صورت غنی تر و منظم تر تقدیم خوانندگان ارجمند می شود.

قم _ مهدی پیشوائیذی قعده 1431ق

مهرماه 1389ق

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 3329

مقدمه

از استاد: آیه الله جعفر سبحانی

تاریخ گذشته، تومار گشوده ای است در برابر تومار بسته آینده. بهوسیله این تومار باز، باید بخش بسته را گشود، و خطوط حرکت آینده را ترسیم کرد، و از زندگانی گذشتگان درس هایی فراوان آموخت.

تاچندی پیش، تاریخ نگاران، بیش تر، بازگوکننده حوادث و یادآور متن رویدادها بوده، و غالباً روی علل حوادث، و یا نتائج تلخ و شیرین آن، انگشت نمی گذاشتند، تو گویی، تاریخ را برای سرگرمی و وقت گذرانی افراد می نوشتند، و یا حمل این بار سنگین را بر دوش خودِ خوانندگان می گذاردند.

نوپردازی در نگارش تاریخ که آن را از نقل وقایع خشک، به صورت تحلیل حوادث در آورد، گام بزرگی بود که در قلمرو یکی از علوم انسانی برداشته شد، این روش آن چنان فاصله ای میان دو نوع تاریخ: نقلی و تحلیلی پدید آورد، که گویی این دو شیوه نگارش، دو نوع دانش جدا از همند. در این نوع نگارش، علاوه بر متون تاریخ و گفتار شاهدان و راویان، از علوم چندی مانند: روان شناسی، جامعه شناسی، جغرافیاشناسی، باستان شناسی و غیره بهره گرفته می شود، و حوادث تاریخی به صورتی مسلسل که هر کدام، دیگری را پشت سر می آورد همراه با ریشه ها و آثار و نتائج آن ها، ترسیم می گردد.

نقطه ضعفی که در این نوع از نگارش تاریخ وجود دارد، این است که غالباً تاریخ از تصرفّ های بی جا و تفسیر به رأی های غلط، مصون نمانده، و حوادث

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 3330

تاریخی با اغراض و افکار شخصی و انگیزه های خود نویسنده به هم آمیخته می شود، و چهره واقعیت در پرده ضخیمی از غرضورزی ها پوشیده می گردد.

البته نمی توان همه نویسندگان تاریخ را به پیشداوری متهم کرد، ولی باید پذیرفت که بسیاری از آنان از این نقطه ضعف پیراسته نیستند. همچنان که نمی توان همه تاریخ نگاران نقلی را، نویسندگانی با هدف و واقع گرا انگاشت، زیرا برخی از آنان نیز از اغراض شخصی دور نبودند و به نقل آن چه مؤید افکار و اندیشه ها و عقاید دینی و منافع ملی آن ها بوده می پرداختند، و از رویه دیگر حوادث، چیزی ترسیم نمی کردند. منتها، در مقام مقایسه، باید گفت: میزان خطا در تاریخ تحلیلی به مراتب فزونتر از تاریخ نقلی می باشد.

در عصر ما، چیزی که به تاریخ تحلیلی رونق بیش تری بخشیده، تدوین فلسفه تاریخ است که خود؛ مانند دیگر فلسفه های هر علمی، جدا از علم تاریخ است. فلسفه تاریخ، علل کلی پیدایش وقایع، و تکامل جامعه را روشن می سازد و قوانین عمومی تکامل را به ما می آموزد. به دیگر سخن: فلسفه تاریخ، ارتباط و پیوند میان وقایع گوناگون را مورد تحقیق و بررسی قرار داده و علل و معالیل را در وقایع تاریخی کشف می کند. هر نوع کاوش و جستوجو در پیدا کردن قوانین عمومی تکامل جامعه انسانی، گامی در راه تکامل فلسفه تاریخ یا «علم جامعه انسان» است.

مطالعه عمیق در علل تکامل و یا تحولات زندگی انسان ها، روشن می سازد که عوامل محرک تاریخ یکی دو تا نیست، بلکه عوامل گوناگونی در شرائط مختلف، چرخ زندگی جامعه انسان را به حرکت در آورده و با قلم تکوین، صفحات تاریخ آنان را نگاشته است، و در طول تاریخ، تنها یک عامل نبوده است که ترسیم کننده خط زندگی بشر باشد.

گروهی که می کوشند نیروی محرک تاریخ را به صورت تک عاملی معرفی کنند، تنگ نظرانی هستند که فقط گوشه ای از حوادث حیات انسان را مورد کاوش

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 3331

قرار می دهند، نه همه جوانب را. این گونه کسان، گویی سوگند یاد کرده اند که برای تکامل تاریخ بشر، یک عامل بیش تر معرفی نکنند، و یا عامل مورد نظر خویش را کلید سحرآمیزی می انگارند که می تواند تمام درهای بسته تاریخ را بگشاید! آنان برای این که خود را تنگ نظر معرفی نکنند، عامل واحدی، مانند شرائط اقتصادی را، زیر بنای تمام رویدادها معرفی کرده و دیگر عوامل را به لحاظ تأثیرگذاری در درجه دوم قلمداد می نمایند.

کسانی که موتور محرک تاریخ را یک عامل بیش نمی دانند، انسان های یک بُعدی و سطح نگری هستند که ذهن محدود آنان تنها به یک بعد از عوامل سازنده تاریخ انس گرفته، و از دیگر عوامل غفلت ورزیده اند و یا افکار حزبی وسیاسی، آنان را به توانمندی عاملی خاص (مبارزه طبقاتی) سوق داده، و دیگر عوامل را روبنا دانسته اند.

تاریخ ومبارزه طبقاتی

مارکسیسم، تاریخ جامعه انسانی را محصول مبارزه طبقاتی انسان های محروم دانسته و مجموع جهانیان را به دو گروه تقسیم کرده است: گروهی وابسته به نظام کهن که منافع خود را در بقای آن می انگارند، و گروهی مبارز که منافع خویش را در دگرگون کردن نظام حاکم می دانند.

این گونه تفسیر از تحولات بشر، نشانه خلاصه کردن فعالیت های انسان در خواسته های مادی انسان است. در حالی که در این قلمرو، غرائز دیگری وجود دارد که شرافت و ارزش انسان را بالاتر از آن می داند که فقط در حوزه محدود منافع مادی خود بیندیشد، و حرکت تاریخ را صرفاً معلول شکم و شهوت بشمارد. صفحات تاریخ بشر، شاهد مبارزات مردان بزرگ و ارزشمندی است که برای احیای ارزش ها و اصلاح نابسامانی های دینی و اخلاقی، دست به قبضه شمشیر برده، و جان خود و فرزندان خویش را در این راه باخته اند.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 3332

تاریخ گواه این امر است که بسیاری از نبردهایی که برای محو نظام طبقاتی،تعبیر صحیح: بازستاندن حقوق مستضعفان از مستکبران صورت گرفته، تحت رهبری مردان وارسته ای تحقق پذیرفته که به انگیزه نوع دوستی و حفظ حقوق انسان قیام کرده و بلکه بالاتر از آن، انگیزه های دینی و الهی داشته اند.

آیات قرآن، به صراحت، حاکی است که قسمت اعظم یاران انبیاء(علیهم السلام)را افراد با ایمان و مستضعف و مستمندی تشکیل می دادند که برای محو شرک و آثار کوبنده آن و رساندن انسان ها به مرتبه ای بالا، تا سرحدّ تعلق به خدا نبرد می کردند و حتی یکی از ایرادهای مستکبران بر پیامبران این بود که تهیدستان به آنان گرویده اند.(1)

درباره قیام پیامبرخاتم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم که مستکبران عصر او، ایمان خویش به اسلام را مشروط به این می کردند که فقیران و مستضعفان را از اطراف خود پراکنده سازد. از این جهت، خداوند به پیامبر دستور داده که نباید به درخواست چند مستکبر، این گروه را که پیشرفت آیین بر دوش آنان سنگینی می کند از اطراف خود پراکنده سازد.(2)

بررسی صفحات تاریخ، ما را با دو گروه از انسان ها آشنا می سازد:

1. گروهی که اسیر منافع مادی بوده و آن چنان منحط و کوتاه فکر بوده اند که جز قیام بر علیه نظام حاکم، آن هم برای تأمین خواسته های نفسانی خود، چیزی در سر نمی پرورانده اند.

2. گروهی حق جو، آرمانخواه، پرخاشگر و آزاد از فشار محیط و فشار طبیعت، که همّتشان عمدتاً مصروف احیای ارزش های انسانی و اصول اخلاقی و ارتقای مقام معنوی بشر بوده است.

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 3333


1- مخالفان هود به وی چنین گفتند: …ما نراک اتبعک إلاّ الذین هم أراذلنا بادی الرأی… (هود/27): ما جز این نمی بینیم که یک مشت فقیر و مستمند از تو پیروی می کنند.
2- ولا تطرد الذین یدعون ربّهم بالغداه والعشی… (انعام/52): آن گروه از افراد را که صبح و عصر خدای خود را می خوانند از اطراف خود طرد مکن… .

اگر در زندگی گروه نخستین، محرک عمده تاریخ، دستیابی به رفاه مادی بشر بوده است، محرک گروه دوم را، احیای جامعه و آزاد سازی آن از خوی حیوانی و تعلقات مادی و توجه به ارزش های والا تشکیل می داده است.

این جاست که باید نقش پیامبران و اولیای الهی را در ساختن تاریخ، با دقت بیش تر و افق دید وسیع تری مطالعه کرد. رجال الهی در تکوین نهضت های عمیق اصلاحی تاریخ، نقشی برجسته و انکار ناپذیر داشته، و برنامه الهی آنان، که از طریق وحی به ایشان می رسید، بزرگ ترین سرمایه نهضت و انقلاب بوده است. نقش آنان در ایجاد ایمان در توده ها و بسیج آنان در راه اهداف بلند انسانی، و بالمآل دگرگون کردن چهره جامعه، از مسلّمات تاریخ است.

تجارب و آزمایش های تاریخی ثابت کرده است که علوم و معارف بشری تا حدودی راه را برای بشر روشن می سازند، ولی هرگز انقلاب آفرین و جامعه ساز نمی باشند. همواره این، پیامبران و اولیای راستین خدا بوده اند که درس آزادی و رهایی از اسارت مستکبران را به بشر آموخته و با بهره گیری از قدرت ایمان، در کوبیدن دژهای ستم از هر عاملی مؤثرتر بودند.

فرویدیسم و تاریخ بشر

در این میان، فرویدیسم خطای بزرگ تری را مرتکب شده است. فروید حرکت تاریخ را معلول غریزه جنسی شمرده و برای این غریزه، در تمام فعالیت های فردی و اجتماعی انسان، نقشی عمده و اساسی قائل شده است. از نظر وی زندگی انسان حاصل یک رشته تلاش هایی است که همگی، به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، از غریزه جنسی سرچشمه می گیرد.

اکنون روشن نیست که چرا این مکتب در میان غرائز انسان، به غریزه جنسی بیش از دیگر غرائز اهمیت داده، و خاصه، از ابعاد روحی او چشم پوشیده است.

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 3334

حال آن که، کاوش های علمی پیش از فروید و پس از او ابعاد توانمندی را در روح و روان انسان کشف کرده، و برای انسان غرائز بالاتری را اثبات نموده که نقش آفرینشگری در تاریخ بشر داشته است، مانند:

1. بعد معنوی و گرایش به ماورای طبیعت که موجب پذیرش و گسترش ادیان و مذاهب و سازنده ملل و نحل است واین همه معابد و مساجد و مراکز دینی و جنگ های مذهبی، پرتوی از فعالیت آن غریزه می باشد.

2. بعد اخلاقی و گرایش به درستی و راستی که در حیات انسان نقش عظیمی دارد و اگر این بعد از ابعاد روحی انسان، از زندگی او حذف شود، زندگی وی دچار نابسامانی عجیبی می گردد.

3. گرایش به هنر و زیبایی که پدید آورنده معماری های شرقی و غربی و نقاشی ها و کاشی کاری ها و صنایع زیبای دستی است و ادبیات بشر در نثر و شعر، تجلیگاه روشن این بعد از ابعاد روح انسانی است.

4. بعد علمی و گرایش به کشف مجهولات و یافتن علل پدیده ها و رخدادها که سهم عظیمی در تمدن ها و شکوفایی خرد انسانی دارد.

با توجه به این ابعاد، چگونه فروید افسار تاریخ بشر را در دست یک غریزه پست انگاشته است؟! تو گویی انسان _ به عقیده او و مارکسیسم _ در شکم و غیره خلاصه می شود!

باری، تفسیر زندگانی خروشان بشر با عواملی مانند «مبارزه طبقاتی» و یا «نظریه جنسی»، بسان این است که زلزله عظیمی را که خانه ها و ساختمان ها را از جای کنده، و صخره های بزرگ کوه ها را به دشت پرت می کند، با فرو ریختن یک تاق چوبی پیش از زلزله در آن محیط تفسیر کنیم! پیدا ست که افراد محقق و جامع نگر، این نوع تنگ نظری ها را در تحلیل حوادث، کنار می نهند، و تأثیر دیگر عوامل را که از آن جمله تأثیر شخصیت های الهی در ساختن تاریخ بشر است، نادیده نمی گیرند.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 3335

قرآن عظیم به خاطر اهمیتی که به حق برای مجاهدت های این بزرگواران در تحولات تاریخ و تمدن بشر قائل است، بخشی از آیات خود را به تبیین موضع گیری و تلاش های شبانه روزی آنان اختصاص داده و در این زمینه نکات بسیار ارزنده و والایی را یادآور شده و زندگی سراسر خدمت پیامبران را مایه درس عبرت اندیشمندان دانسته است: لقد کان فی قصصهم عبره لأولی الألباب(1): «در داستان های آنان برای خردمندان عبرتی است».

از این جهت گروهی از مفسران و محققان اسلامی کتاب های فراوانی پیرامون زندگانی پیامبران نوشته اند که هر کدام می تواند برای ما مفید و سودمند باشد. البته در برخی از نوشته ها افرادی، حقایق قرآنی را با یک رشته روایات اسرائیلی و مجوسی درهم آمیخته و چهره نورانی پیامبران را به صورت صحیح ترسیم نکرده اند، ولی آن گروه از نویسندگان که با الهام از آیات قرآنی و احادیث صحیح به نوشتن این بخش از تفسیر همت گماشته اند، خدمت عظیمی را به جامعه اسلامی انجام داده اند.

سخنی را که در آغاز این بخش یادآور شدیم، در این جا تکرار می کنیم و آن این که باید این بخشِ تاریخ، بلکه همه کتاب های تاریخ را از آن نظر بخوانیم که می تواند به صورت یک معلم به ما درس بیاموزد و عوامل تکامل و سقوط ملل را در اختیار ما قرار دهد.

دوازده پیشوا

از احادیث و روایاتی که محدثان سنی و شیعه نقل کرده اند، به روشنی استفاده می شود که پیامبر گرامی از دوازده جانشین خود خبر داده و بنا به نقل «مُسلِم» در صحیح خود: عزت اسلام به این دوازده جانشین بستگی دارد. مسلم از جابر بن سمره نقل می کند که پیامبر فرمود: «لایزال الإسلام عزیزاً إلی اثنی عشر

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 3336


1- یوسف/111.

خلیفه»(1)و بنا به نقل دیگر فرمود: «لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی اثنی عشر خلیفه»؛این دین همچنان عزیز وآسیب ناپذیر می ماند، مادام که دوازده خلیفه رهبری آن را در دست گیرند.

ما مجموع احادیثی را که اهل سنت پیرامون این دوازده خلیفه نقل کرده اند، در کتاب «بحوث فی الملل والنحل» آورده ایم.(2)

در عین حال، مفسران احادیث اهل سنت در معرفی این دوازده جانشین با سردرگمی عجیبی رو به رو شده و هرگز نتوانسته اند یک گروه دوازده نفره به هم پیوسته را، که عزت و عظمت اسلام به وسیله آنان تضمین شده باشد، معرفی کنند. زیرا همگی می دانیم که پس از عصر خلافتِ خلفای چهارگانه، خلافت اموی ها آغاز شد و هیچ تاریخ نگار مطلّع و منصفی نمی تواند معاویه و فرزند او یزید و مروان بن حکم را جزء این دوازده خلیفه ای معرفی کند که مایه عزت و عظمت اسلام می باشند. پس از سپری شدن دوران اموی ها، عصر سیاه بنی عباس آغاز شد که آن نیز به نوبه خویش جنگ ها و خونریزی ها و آدم کشی های فراوانی را به دنبال داشت، بنابراین خلفای عباسی را نیز هرگز نمی توان مصداق این دوازده خلیفه پیامبر دانست. در این میان، تنها گروهی که می تواند، به تصدیق دوست و دشمن مصداق واقعی این دوازده خلیفه باشد، همان دوازده پیشوای معصوم جهان شیعه است که نام و خصوصیات و شیوه زندگی آنان و نیز وصایای پیامبر درباره ایشان در کتب تاریخ و حدیث به صورت متواتر ضبط شده است.

در این جا، یکی از دانشمندان اهل سنت پیرامون دوازده خلیفه ای که پیامبر از آنان یاد کرده است، سخنی شنیدنی دارد که عصاره آن را از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم:

«روایاتی که حاکی از آن است که جانشینان پیامبر پس از او دوازده نفرند، از طرق (سندهای مختلف) و توسط راویان فراوانی وارد شده است. گذشت زمان

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 3337


1- صحیح مسلم، جزء ششم، صفحه سوم، باب امارت و خلافت .
2- بحوث فی الملل والنحل، ج6، ص 58 61.

و آشنایی انسان با جهان، روشن ساخته است که مقصود پیامبر از این دوازده خلیفه، همان امامان دوازده گانه از اهل بیت اوست، زیرا نمی توان این احادیث را بر خلفای راشدین تطبیق کرد، چون تعداد آنان از دوازده تا کمتر است، همچنین نمی توان آن ها را به پادشاهان اموی منطبق نمود، زیرا تعداد آنان از دوازده تا بیش تر بوده و همگی جز عمر بن عبدالعزیز عناصری ظالم و ستمگر بوده اند، گذشته از این، در برخی از روایات، پیامبر فرموده است: این دوازده نفر از دودمان هاشمند در حالی که خلفای بنی امیه از تیره «امیه» بوده اند».

«در برخی از روایات آمده است که پیامبر اسلام وقتی خواست بگوید: جانشینان من همگی از بنی هاشمند، از صدای خود کاست، زیرا گروهی از حضار، خلافت بنی هاشم را دوست نداشتند».

«همچنین نمی توان این دوازده خلیفه را به خلفای عباسی تفسیر کرد، زیرا تعداد آنان از دوازده نفر بیش تر بوده و (افزون بر این) آنان پیوسته با نزدیکان پیامبر در جنگ و ستیز بودند و فرمان خدا را درباره نزدیکان او (1)رعایت نمی کردند.

بنابراین راهی جز این نیست که بگوییم مقصود پیامبر در روایات مزبور، دوازده خلیفه از عترت و اهل بیت اوست که همگی داناترین مردم عصر خود و پارساترین و با فضیلت ترین آن ها بوده اند و دانش های خود را جز از طریق پدران خود، که سینه به سینه به پیامبر(صلی الله علیه وآله) می رسید، نگرفته بودند».(2)

طرح رسالت برای بقای مکتب

احادیث ائمه اثنا عشر حاکی از آن است که طرح وحی برای بقای مکتب پس از درگذشت رسول خدا این بوده که خلیفه پیامبر بهوسیله خود او و جانشینان وی معرفی شوند و امت در انتخاب خلیفه حقی نداشته باشند، زیرا اگر گزینش

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 3338


1- …قل لا أسألکم علیه أجراً إلاّ المودّه فی القربی…. (شوری/23).
2- ینابیع الموده، نگارش شیخ سلیمان بلخی قندوزی، ص 446، چاپ استانبول، سال 1301.

خلیفه در اختیار مسلمانان بود، تعیین این دوازده خلیفه به صورت کلی، یا مقید به این که از بنی هاشم خواهند بود، با آن اصل منافات خواهد داشت. در احادیث مزبور، نه تنها شمار و خصوصیات جانشینان آن حضرت معین شده است، بلکه پیامبر در مراحلی از زندگی خود اسامی آن ها را نیز یادآور شده و نخستین خلیفه را از همان آغاز ابلاغ رسالت خود تعیین فرموده است. حادثه معروف «یوم الدار»(1)در سال سوم بعثت و رویداد مشهور غدیر، گواه بر این گفتار است.

در این جا ما به رمز لزوم تعیین خلیفه از سوی خداوند، به صورت گذرا اشاره می کنیم و آن این که طرح صحیح و سالم برای بقای مکتب و جلوگیری از هر نوع اختلاف و دو دستگی میان امت، این بود که رسول گرامی از طریق وحی جانشین و یا جانشینان خود را معیّن کند و موضوع را به انتخاب و گزینش مردم واگذار ننماید، زیرا از دو نظر این واگذاری صحیح نبود: نخست آن که شیوه زندگی اجتماعی آنان که تأثیر پذیرفته از نظام عشیره ای بود _ به گونه ای نبود که فرد فرد آحاد جامعه، در انتخابات شرکت جسته و به اصطلاح با آزادی و دموکراسی، فرد لایق را انتخاب کنند. دیگر آن که: مثلثی از دشمنان این حکومت جوان، در کمین بودند که آن را واژگون سازند و در چنین جامعه و محیطی بقاء و تداوم مکتب، صد در صد در گرو تعیین جانشین از سوی رهبر و ایدئولوگ نهضت است و واگذاری این امر به گزینش مردمی که هنوز به رشد اجتماعی و استقلال فردی لازم نرسیده و در چارچوب نظام قبیلگی، از شیوخ قبائل خط می گیرند _ نه تنها نتیجه بخش نبوده و به انتخاب اصلح نمی انجامد، بلکه مایه دو دستگی و انحراف می گردد. اینک هر دو عامل را به گونه ای مشروح می آوریم:

1. شیوه زندگی مردم در شبه جزیره عربستان

زندگی مردم شبه جزیره، زندگی قبیلگی و عشایری بود. در چنین محیطی مقولاتی نظیر دموکراسی، آزادی رأی و احترام به رأی افراد، بی معناست. بدیهی

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 3339


1- تفصیل رویداد «یوم الدار» را در این کتاب، ص39 می خوانید.

است که در این شیوه از زندگی، رأی از آنِ شیخ قبیله و رئیس عشیره است و چنان چه رئیس قبیله ای بر هزار نفر حکومت کند، به ظاهر هزار و یک رأی به صندوق ریخته می شود ولی در واقع یک رأی بیش تر وجود ندارد که آن هم رأی رئیس قبیله است، زیرا آن هزار نفر، بدون کوچک ترین تأمل و تفکر، به خواسته او رأی می دهند، و این گونه رأی گیری، هر چند ظاهر دموکراتیک هم داشته باشد، در معنا چیزی جز حکومت فرد نیست، آن هم فردی خود خواه که به زور و نیرنگ خویش یا به عنوان میراث اسلاف، حکومت عشیره را به دست گرفته است.

باید توجه داشت که تنها در مدینه، پس از درگذشت پیامبر، گروه انصار از دو عشیره بزرگ به نام های اوس و خزرج تشکیل می شدند، و رئیس خزرجیان، «سعد بن عباده» و رئیس طایفه اوس، «اُسید بن حضیر» بود، و اگر بنا بود که فردی برای حکومت انتخاب شود، مجموع خزرجیان تابع رأی رئیس خود، و همه اوسیان پیرو نظر رهبر خود بودند. و این قانون بر سایر قبائلی نیز که در حجاز و نجد زندگی می کردند، حکومت می کرد. آیا با وجود چنین بافت اجتماعی ای که مردم نجد و حجاز آن روز داشتند، صحیح و روا بود که پیامبر گزینش پیشوا را در اختیار مردم_ و در حقیقت، در اختیار شیوخ حاکم بر آنان _ بگذارد؟ و شکل بی محتوای دموکراسی، نقاب فریبنده و بهانه موجه معدود عناصر متنفذی گردد، که با زد و بندها و محاسبات تنگ عشیره ای، فرد مورد نظر خویش را بر امت تحمیل کنند؟

جانشین رسول خدا، از نظر کمالات معنوی و میزان علم و آگاهی و درایت و توانایی، باید برترین فرد امت باشد و رؤسای عشایر که پیوسته با خودخواهی ها وخودمحوری ها بزرگ شده اند، هرگز چنین فردی را انتخاب نمی کردند.

2. دشمنان گوش به زنگ اسلام

روزی که رسول خدا درگذشت، مثلّث منحوسی کیان اسلام را تهدید می کرد. از جانب شرق، امپراتوری عظیم ساسانی (که خسرو پرویزش، با وقاحت

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 3340

تمام، نامه پیامبر را دریده بود) از جانب غرب، امپراتوری روم شرقی و ایادیش، در قطر عربی، و بالأخره در داخل شبه جزیره نیز، ستون پنجمی به نام منافقان، در کمین نشسته بودند که در اولین فرصت، نهال نوپای اسلام را از ریشه در آورند، در چنین شرائطی، شایسته ترین اقدام این بود که فردی لایق و شایسته توسط خود پیامبر برای رهبری امت، تعیین گردد و با این تمهید، راه بر اختلاف میان امت بسته شود، و راه نفوذ دشمن مسدود گردد. آری حفظ کیان اسلام جوان که سه دشمن مزبور چون اژدهایی خطرناک برای بلعیدن آن دهان باز کرده بودند، در گرو آن بود که طرحی از جانب صاحب شریعت ریخته شود که بر اساس آن از دامنه اختلاف ها کاسته گردد وجامعه به جای این که در خود فرو رود، در فکر دشمن باشد و برگزیده الهی، با بسیج نیروهای متحد امّت، نقشه های دشمن را در داخل و خارج نقش بر آب سازد.

این جاست که به گفته شیخ الرئیس: تعیین جانشین از سوی پیامبر، به صواب نزدیک تر است، زیرا (تنها) در این صورت است که کار به اختلاف و دسته بندی میان امت نمی کشد.(1)

بررسی تاریخ صحابه و یاران پیامبر و تابعان پس از آنان، به روشنی حاکی است که مزاج جامعه آن روز، یک مزاج اختلاف انگیز بود. از همان روزی که پیامبر گرامی وارد مدینه گشت، دو دلی، بلکه گاه صف آرایی میان انصار و مهاجر کاملاً مشهود بود، و در مواردی، نظیر مسأله إفْک، این اختلاف بالا می گرفت.(2)چنان که در اجتماع سقیفه بنی ساعده _ که پس از درگذشت رسول خدا، انصار، خودسرانه تشکیل دادند و بعداً گروهی برای خنثی کردن تصمیم های انصار و قبضه قدرت به آن جا رفتند _ این مسئله به اوج خود رسید. با توجه به این نکات،

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 3341


1- والإستخلاف بالنص أصوب، فانّ ذلک لا یؤدّی إلی التشعب و التشاغب و الإختلاف. (شفاء، چاپ ایران، ج2، ص 558 و 564).
2- صحیح بخاری، ج5، ص 119، باب غزوه بنی مصطلق.

عقل داوری می کند که واگذاری سرنوشت امت به حال خویش، در آن شرائط بحرانی، نه به صلاح مکتب بود، و نه حتی به صلاح خود پیروان، بلکه تنها تصمیم رهبر برگزیده خدا، دائر بر تعیین یک نفر، با شرائطی که یادآوری شد، می توانست ریشه اختلاف را برکند، افراد نالایق را عقب زند، و امت را زیر لوای پیروی از امام منصوص به پیش برد.

سیره پیشوایان معصوم(علیهم السلام)

در سطور پیشین، با شیوه نگارش تاریخ تحلیلی و مزایای آن آشنا شدیم، یکی از بزرگ ترین عوامل سازنده تاریخ را شناختیم و بالاخره نقشه و برنامه حکیمانه وحی برای بقای مکتب را دیدیم. اکنون وقت آن رسیده که در باب سیره پیشوایان معصوم(علیهم السلام)نیز که موضوع بحث این کتاب را تشکیل می دهد، به صورتی فشرده سخن بگوییم.

بررسی آثار اسلامی نشان می دهد که سیره اهل بیت گرامی پیامبر، پس از سیره حضرت رسول، از مهم ترین موضوعاتی است که افکار محدثان و سیره نویسان را به خود اختصاص داده است. چنانچه اگر از مجموع کتاب هایی که در این موضوع، از آغاز قرن دوم تاکنون نوشته شده است آماری تهیه شود، خواهیم دید حتی ذکر اسامی آن ها در یک کتاب نمی گنجد، چه رسد به خود کتاب ها که گردآوری آن ها کتابخانه ای بس بزرگ را تشکیل خواهد داد. خوشبختانه فهرست های موجود از شیعه و سنی پرده از روی این واقعیت برداشته و گذشته از کتاب «کشف الظنون» کاتب چلبی (1017 _1067ه_) و «الذریعه» علامه تهرانی (1293. 1389 ه_) و « مرآه الکتب» شهید ثقه الإسلام (م/1330ه_) و فهارس کتابخانه های موجود در جهان، اخیراً محقق محترم «عبدالجبار الرفاعی» با تتبع و تفحص در مصادر و منابع کتابشناسی موفق به جمع آوری مجموعه ای از کتابشناسی اهل بیت و معصومین(علیهم السلام)گردیده و حاصل

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 3342

کار ایشان در 11 جلد وزیری، زیر عنوان «معجم ما کتب عن الرسول وأهل البیت» به طبع رسیده است.

ایشان در رابطه با تاریخ و سیره حضرت زهرا _ سلام الله علیها _ و ائمّه اثنی عشر(علیهم السلام)مجموعاً تعداد 14206 عنوان _ اعم از فارسی، عربی، اردو و لاتین را شناسایی وذکر کرده است که ریز اعداد آن از قرار زیر است:

فاطمه زهرا _ سلام الله علیها _ : 546 عنوان

امیر المؤمنین(علیه السلام): 4956 عنوان

امام حسن(علیه السلام): 205 عنوان

امام حسین (علیه السلام): 3215 عنوان

امام سجّاد(علیه السلام): 399 عنوان

امام باقر(علیه السلام): 69 عنوان

امام صادق(علیه السلام): 331 عنوان

امام کاظم(علیه السلام): 211 عنوان

امام رضا(علیه السلام): 651 عنوان

امام جواد(علیه السلام): 62 عنوان

امام هادی(علیه السلام): 79 عنوان

امام عسکری(علیه السلام): 66 عنوان

امام عصر _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ : 1145عنوان

اهل بیت(علیهم السلام): 2271 عنوان کتاب که جمعاً بالغ بر 14206 عنوان کتاب می باشد.

در ضمن ایشان پیرامون تاریخ و سیره حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) 11427 عنوان کتاب شناسایی و ذکر کرده است.

شاید تصور شود که با این نوشته های زیاد، چه نیازی به سیره نویسی مجدد وجود دارد؟ ولی باید یادآور شویم که حیات و زندگانی اولیای الهی، به سان جهان طبیعت، ابعاد بس گسترده ای دارد که هرچه درباره آنان نوشته شود، باز

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 3343

سرزمین های ناشناخته و کاوش نیافته ای وجود خواهد داشت.

گذشته از این، غالب آثاری که در باب پیشوایان نگارش یافته، از قبیل فضائل نگاری، مناقب نویسی و گردآوری معجزات و کرامات، و بالأخره نقل حوادث زندگی آنان به صورت خشک و به دور از تحلیل است و در این میان، تعداد کتاب های تحلیلی ای که بتواند پژوهش گران کنجکاو امروزی را اشباع کند، انگشت شمار است و بعضی از آن ها، از نظر طرز نگارش و قلم در حد انتظار نیست. البته، در زبان عربی و احیاناً فارسی، حق مطلب درباره برخی از پیشوایان مانند امیرمؤمنان علی(علیه السلام)و یا سالار شهیدان حسین بن علی(علیهما السلام) تا حدودی اداء شده است، اما درباره اکثر پیشوایان، خلأ وجود یک تحقیق عمیق و جامع، محسوس است.

مع الأسف باید به این حقیقت تلخ اذعان کرد که این، تنها مردم عادی نیستند که از سیره سیاسی و اخلاقی و علمی حضرت جواد(علیه السلام) و یا حضرت هادی(علیه السلام)و حضرت عسکری(علیه السلام) اطلاع ندارند، بلکه غالب گویندگان و نویسندگان نیز در این زمینه ها فاقد اطلاعات کافی اند.

در عصر حاضر، که نسل جوان و تحصیل کرده، خواهان آگاهی بیش تری از زندگانی سیاسی، اخلاقی و اجتماعی پیشوایان است، لازم است نویسندگان ما به این موضوع توجه بیش تری کنند، زیرا:

اوّلاً، آن چه در تاریخ زندگانی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)و ائمه معصومین(علیهم السلام)برای ما مهم و آموزنده است، شناخت خود زندگانی و رفتار آن ها نیست، بلکه شناخت نوع زندگی و سبک رفتار اجتماعی آن بزرگواران و چگونگی موضع گیری اجتماعی و سیاسی و شیوه فعالیت های فرهنگی آن هاست. اگر می بینیم که از قرون نخستین ظهور اسلام، دانشمندان و مورخان اسلام، تاریخ زندگانی پیامبر اسلام را به عنوان «سیره النبی» نوشته اند، نکته اش همین است، زیرا آن چه از زندگانی و دعوت و تبلیغ آن حضرت برای ما الگو و آموزنده است، اصل حرکت

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 3344

و حیات آن حضرت نیست، بلکه نوع حرکت و طرز فعالیت و سبک دعوت و کیفیت تبلیغ و شیوه برخورد آن حضرت، با دشمنان اسلام می باشد.

واژه «سیره» در زبان عربی، در اصل، از ماده «سیر» (= حرکت و راه رفتن) بوده و به معنای سبک و شیوه راه رفتن است. درست مانند: «جلوس» و «جِلْسَه» که اوّلی به معنای نشستن و دومی به مفهوم نوع جلوس و سبک نشستن است.

ثانیاً: نوع زندگی و چگونگی موضع گیری های سیاسی اجتماعی امامان معصوم، زمانی برای ما بهتر روشن می گردد، که از شرائط خاص اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زمان آن بزرگواران آگاه باشیم. چه؛ می دانیم که ائمه اطهار(علیهم السلام)خط مشی اجتماعی، مواضع سیاسی و شیوه مبارزاتی خویش را بر اساس سنجش دقیق اوضاع و احوال و شرائط زمانی، ارزیابی امکانات و مقتضیات و محذورات، و متناسب با برخوردها و جبهه گیری های گوناگون مخالفان اسلام، تنظیم می کردند. بنابر این مادام که با شرائط و اوضاع ویژه آن روزگار آشنا نباشیم، سیره ائمه برای ما مفهوم دقیق و واقعی خود را پیدا نمی کند. حتی چه بسا در مرور بر تاریخ زندگانی امامان، میان مواضع گوناگون آنان، نوعی تضاد و تعارض احساس می کنیم، زیرا می بینیم برخی از آنان با دشمن؛ صلح و برخی دیگر تا آخرین نفس، جنگ کردند. برخی، دانشگاه بزرگی تأسیس کرده و برخی در شعاع محدودی، گام های فرهنگی برداشتند. برخی پیشنهاد خلافت را رد کردند و برخی پیشنهاد ولیعهدی را پذیرفتند و… اما وقتی از شرائط حاکم بر زمان هر یک از امامان آگاه می شویم، موضع گیری های مختلف آنان، معنا پیدا می کند و متوجه می شویم که در واقع امر، هیچ گونه تضاد و تعارضی میان اصول و مبانی حرکت ایشان نبوده و همه یک هدف را تعقیب می کرده اند، منتها نوع حرکت هر یک از آنان برای رسیدن به مقصود، به تناسب زمان و اقتضای شرائط، فرق می کرده است.

پیشوایان ما، خود بر اصل زمان شناسی _ به عنوان یک وظیفه مهم حیاتی _

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 3345

کراراً تأکید کرده اند. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)می فرماید: «رحم الله مَن حفظ لسانه و عرف زمانه و استقامت طریقته» (1)؛ خداوند رحمت کند کسی را که زبان خود را حفظ کند و زمان خود را بشناسد و از روش مستقیم برخوردار باشد.

امام صادق(علیه السلام) ضمن سخنان بلندی فرمود: «… و العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس» (2)؛ کسی که از زمان خود آگاه است، از طرف شبهات و اشکالات، مورد حمله واقع نمی شود.

در این صورت، چگونه خود در برخورد با حوادث عصر خویش از این اصل حیاتی غفلت داشته اند؟!

کتاب حاضر، که نتیجه سال ها تحقیقات نویسنده ای توانا و بردبار و در عین حال عمیق و موشکاف است، سیره پیشوایان پاک تشیّع(علیهم السلام)را بر اساس ملاحظات اساسی فوق، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داده است. طرح کلی این کتاب، براساس تقسیم بندی دوران امامت ائمه(علیهم السلام)پس از رحلت پیامبر اسلام تا وفات امام عسکری(علیه السلام)(260ه_)، بر چهار دوره استوار شده است:

1. دوره مماشات و تسالم مصلحتی امام، با حکومت وقت. این دوره، فاصله زمانی بیست و پنج سال میان رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تا آغاز خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام)را شامل می شود.

2. دوره به قدرت رسیدن امام. این دوره، چهار سال و نه ماه خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) و چند ماه خلافت امام حسن(علیه السلام) را در بر می گیرد.

3. دوره تلاش سازنده کوتاه مدت برای محو حکومت جور و تشکیل نظام عادلانه اسلامی. این دوره شامل بیست سال بین صلح امام حسن(علیه السلام) (در سال 41) و شهادت امام حسین(علیه السلام) (سال 61) می شود. پس از انعقاد پیمان آتش بس اضطراری میان امام مجتبی و معاویه که از آن به صلح تعبیر می شود، عملاً کار

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 3346


1- نهج الفصاحه، ج1، حرف راء.
2- اصول کافی، ج1، ص 26.

نیمه مخفیِ شیعه شروع شده و برنامه هایی که هدف نهائی آن، بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر در فرصت مناسب بود، آغاز گشت….

4. چهارمین دوره، دوره تعقیب و ادامه کار نیمه مخفی شیعه به رهبری امامان، در برنامه هایی دراز مدّت بود. ویژگی های این دوره را می توان چنین خلاصه کرد:

الف . نومیدی ائمه از پیروزی حرکت مسلحانه.

ب . کوشش سازنده به امید ایجاد حکومت الهی اسلامی و قبضه قدرت توسط خاندان پیامبر در دراز مدّت.

ج . زمینه سازی برای رسیدن به این هدف از رهگذر کار فرهنگی و تربیت کادر انسانی مناسب و مورد لزوم.

د . تبیین تفکر اصیل اسلامی و نشان دادن بدعت ها و تحریف ها.

نویسنده فرزانه و محقق، جناب حجه الإسلام و المسلمین آقای حاج شیخ مهدی پیشوائی، در کتاب گرانسنگ حاضر، در حد توان خویش کوشیده است در شرح سیره هر یک از ائمّه، نخست فضای سیاسی _ اجتماعی و فرهنگی آنان را در پرتو اسناد و مدارک تاریخی روشن کرده و دورنمای روشنی از آن را ارائه کند، و سپس مهم ترین خطوط زندگی و بزرگ ترین فعالیت های ارشادی و اصلاحی آنان را که به وضوح با آن فضا سازگار و متناسب بوده است، تشریح کند.

با این دید، مؤلف محترم، هر یک از ابعاد مختلف زندگی آن بزرگواران را، از قبیل: بعد سیاسی و مبارزاتی، بعد اجتماعی، بعد فرهنگی، بعد کرامات و خوارق عادات و…، در جایگاه مناسب خود قرار داده و نشان داده است که مناسب ترین شیوه، بلکه تنها راه، همان بوده که امام برگزیده است.

کتاب حاضر، با توجه به تنظیم و پرداخت مطالب، سبک قلم و نگارش، شیوه طرح مسائل، استناد به منابع و مآخذ و… در میان اشباه و نظائر خود، کاملاً

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 3347

تازگی دارد و امید است انتظار مشتاقان و علاقه مندان به مطالعه زندگی امامان را بر آورده سازد.

از جناب پیشوائی که در میان نویسندگان حوزه علمیه قم، به تتبع و تعمّق، و بردباری و شکیبایی در راه تحقیق معروفند، به پاس این خدمت بزرگ فرهنگی تشکر نموده و توفیق بیش تر وی را در خدمت به مذهب اهل بیت عصمت و طهارت _ سلام الله علیهم اجمعین _ از درگاه خداوند بزرگ خواهانم.

قم _ حوزه علمیه، مؤسسه امام صادق(علیه السلام)

جعفر سبحانی

24/11/1372ش برابر، با دوم رمضان 1414ه_ . ق

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 3348

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 3349

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)

اشاره

* در آغوش پیامبر(صلی الله علیه وآله)

* نخستین کسی که اسلام آورد

* فداکاری بزرگ

* پیک و نماینده مخصوص پیامبر(صلی الله علیه وآله)

* دو راهی سرنوشت ساز

* نبرد در سه جبهه

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 3350

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 3351

شناخت مختصری از زندگانی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

حضرت علی(علیه السلام) در سیزدهم رجب سال 30 عامُ الفیل در کعبه به دنیا آمد.(1)مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب(2)بود. در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجری در شهر کوفه به شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد.

بخش های زندگانی علی(علیه السلام)

باتوجه به این که امیرمؤمنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (صلی الله علیه وآله) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام، همواره در کنار پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) قرار داشت و پس از در گذشت آن حضرت نیز سی سال زندگی نمود، می توان مجموع عمر شصت و سه ساله او را، به پنج دوره زیر تقسیم نمود:

1. از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام،

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 3352


1- مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 349؛ ابوالفرج، سبط ابن الجوزی، تذکره الخواص، ص10؛ مؤمن شبلنجی، نورالأبصار فی مناقب آل البیت النبی المختار، ص 76؛ آیت الله شیخ محمدعلی غروی اردوبادی، کتاب مستقلی به نام «علیّ ولید الکعبه» درباره اثبات تواتر ولادت علی در کعبه از نظر محدثان، نسب شناسان، مورخان و شعراء تألیف کرده است.
2- این که آیا نام پدر علی(علیه السلام) عمران، و کنیه او ابوطالب بود، یا این که استثنائاً نام او همان کنیه او بود و یا این که نام او عبدمناف بود، مورد اختلاف است. جمال الدین أحمد بن عِنَبَه، رجال نویس شیعی (م828 ه_) نظریه سوم را صحیح می داند. (عمده الطالب فی أنساب آل ابی طالب، ص 20_ 21).

2. از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه،

3. از هجرت تا درگذشت پیامبر اسلام،

4. از رحلت پیامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،

5. دوران خلافت آن بزرگوار.

اینک بخش های برجسته و مهم هر دوره را از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم:

1. از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)
اشاره

چنان که اشاره کردیم، اگرمجموع عمر علی(علیه السلام) را به پنج دوره تقسیم کنیم، نخستین دوره آن را زندگی امام پیش از بعثت پیامبرتشکیل می دهد. مقدار عمر امام در این دوره، از ده سال تجاوز نمی کند، زیرا زمانی که علی(علیه السلام) دیده به جهان گشود، بیش از سی سال از عمر پیامبر نگذشته بود و پیامبر در چهل سالگی به رسالت مبعوث گردید، بنابراین علی(علیه السلام) در موقع بعثت پیامبر، بیش از ده سال نداشت.

در آغوش پیامبر(صلی الله علیه وآله)

علی(علیه السلام) در این دوره که دوره حساس شکل گیری شخصیت و دوره پذیرش تربیتی و روحی او بود، در خانه حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) و تحت تربیت او به سر برد. مورخان اسلامی در این زمینه می نویسند:

یک سال، قحطی بزرگی در مکه رخ داد. درآن زمان ابوطالب عموی پیامبر، دارای عائله زیاد و هزینه سنگینی بود. حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) به عموی دیگر خود «عباس» که از ثروتمندترین افراد بنی هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکی از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالی ابوطالب کم شود، عباس موافقت کرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 3353

ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد. در نتیجه، عباس؛ «جعفر» و حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)؛ «علی» را به خانه خود برد. علی(علیه السلام) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آن که خداوند، او را به نبوت مبعوث فرمود و علی(علیه السلام) او را تصدیق کرد و از او پیروی نمود.(1)

پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) پس از گرفتن علی(علیه السلام) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را برای من برگزید.(2)

از آن جا که حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) در سنین کودکی، پس از در گذش_ت عب_دالمطلب، در خانه عمویش ابوطالب و تحت کفالت او ب_زرگ شده بود، می خواست با تربیت یکی از فرزندان او، زحمات وی و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران کند و از میان فرزندان او، نظر به علی(علیه السلام) داشت.

علی(علیه السلام) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتی خود اشاره نموده و می فرماید:

«شما (یاران پیامبر) از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصی که با آن حضرت داشتم، آگاهید و می دانید موقعی که من خردسال بودم، پیامبر مرا در آغوش می گرفت و به سینه خود می فشرد و مرا در بستر خود می خوابانید به طوری که من بدن او را لمس می کردم، بوی خوش آن را می شنیدم و او غذا در دهان من می گذارد. من همچون بچه ای که به دنبال مادرش می رود، همه جا همراه او می رفتم، هر روز یکی از فضائل اخلاقی خود را به من تعلیم می کرد و دستور می داد که از

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 3354


1- به مآخذ زیر مراجعه کنید: _ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 58. _ ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السقاء، ابراهیم الأبیاری، وعبدالحفیظ شلبی، ج 1، ص 262. _ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، ج2، ص 213. _ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 13، ص119.
2- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص15.

آن پیروی کنم» .(1)

علی(علیه السلام) در غار حِراء

حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) پیش از آن که به رسالت مبعوث شود، سالی یک ماه درغار حراء به عبادت می پرداخت(2)و در این مدت اگر تهیدستی نزد وی می رفت به او طعام می داد و وقتی که ماه به پایان می رسید و می خواست به خانه برگردد، ابتداءً به مسجدالحرام می رفت و هفت بار یا هر قدر که خدا می خواست، خانه خدا را طواف می کرد و سپس به منزل خود باز می گشت.(3)

قرائن نشان می دهد که حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) با عنایت شدیدی که نسبت به علی(علیه السلام)داشت، او را در آن یک ماه همراه خود به حراء می برد. وقتی که فرشته وحی برای نخستین بار در همان غار بر حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، علی(علیه السلام) در کنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهی بود که حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) برای عبادت به کوه حِ_راء می رفت.

علی(علیه السلام) در خطبه «قاصعه» در این باره می فرماید:

«پیامبر ه_ر سال در کوه حِراء ب_ه عبادت می پرداخت و جز من، کسی او را نمی دید… هنگامی که وحی بر آن حضرت نازل شد، صدای ناله شیطان را شنیدم؛ به رسول خدا عرض کردم: این ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است و علت ناله اش این است که او از این که در روی زمین اطاعت شود، ناامید گشته است. آن چه را من می شنوم تو نیز می شنوی و آن چه را می بینم تو نیز می بینی جز این که تو پیامبر نیستی،

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 3355


1- و قد علمتم موضعی من رسول الله (صلی الله علیه وآله) بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه وضعنی فی حجره و انا ولد یَضُمّنی إلی صدره، ویَکْنُفُی فی فراشه، ویُمِسّنی جسده، ویُشِمُّنی عَرْفَه، وکان یمضغ الشی ثم یُلْقِمُنیه… و لقد کنت اتّبعه اتباع الف_صیل أَثَر امّه یرفع فی کل یوم من اخلاقه علما یأمرنی بالإقتداء به. (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 192)
2- حِراء کوهی است در سمت شمال مکه و غار حراء در قله این کوه قرار گرفته است.
3- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری وعبدالحفیظ شلبی، ج 1، ص252.

بلکه وزیر (من) و بر خیر و نیکی هستی».(1)

این گفتار گرچه می تواند مربوط به عبادت پیامبر در حِراء در دوران پس از رسالت باشد، ولی قرائن گذشته و این که عبادت پیامبر در حِراء غالباً قبل از رسالت بوده است، نشان می دهد که این گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)باشد. در هرحال پاکی روح علی(علیه السلام) و تربیت های پیگیر پیامبر سبب شد که او در همان دوران کودکی با قلب حساس، دیده نافذ و گوش شنوا، چیزهایی را ببیند و صداهایی را بشنود که برای مردم عادی دیدن و شنیدن آن ها ممکن نیست.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه می نویسد:

«در کتب صحاح روایت شده است که وقتی جبرئیل برای نخستین بار بر پیامبر نازل گردید و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، علی(علیه السلام) در کنار پیامبر اسلام بود».(2)

2. از بعثت تا هج_رت پیامبر
اشاره

دومین قسمت از زندگانی علی(علیه السلام) را بخش از بعثت تا هجرت به مدینه تشکیل می دهد که از نظر زمانی سیزده سال می شود. این بخش از زندگانی امام، شامل یک سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته علی(علیه السلام) در راه پیشرفت اسلام می باشد، که در تاریخ اسلام، نصیب کسی جز او نشده است.

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 3356


1- و لقد کان یجاور فی کل سنه بحِراء فأراه و لایراه غیری… و لقد سمعت رِنَّه الشیطان حین نزل الوحی علیه فقلت یا رسول الله ما هذه الرنَّه؟ فقال: هذا الشیطان قد أیس من عبادته، انک تسمع ما أسمع و تری ما أری الا أنک لست بنبیّ و لکنک لوزیر و انک لعلی خیر. (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 192).
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 13، ص 208.
نخستین کسی که اسلام آورد

نخستین افتخار علی(علیه السلام) در این دوران، پیشگام بودن وی در پذیرفتن اسلام، و یا به عبارت صحیح تر، ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش است، زیرا علی(علیه السلام)از کوچکی یکتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستی نبود(1)تا اسلام او به معنای دست کشیدن از بت پرستی باشد (در حالی که در مورد سایر یاران پیامبر، چنین نبود).

پیشگام بودن در پذیرفتن اسلام، ارزشی است که قرآن مجید روی آن تکیه کرده و صریحا اعلام نموده است که کسانی که در گرایش به اسلام پیشگام بوده اند، در پیشگاه خدا ارزش والایی دارند، آن جا که می فرماید: «و پیشگامان پیشگام، آنان مقربانند».(2)

توجه خاص قرآن به موضوع «سبقت در گروش به آیین اسلام» به حدی است که حتی کسانی را ک_ه پیش از فت_ح مکه ایمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده اند، از افرادی که پس از پیروزی مسلمانان بر مکی_ان، ایمان آورده و جهاد کرده اند، برتر شمرده است چه رسد به کسانی که پیش از هجرت و در سال های نخست ظهور اسلام، مسلمان شده اند، آن جا که می فرماید:

«کسانی از شما که پیش از پیروزی (فتح مکّه) در راه خدا انفاق کردند و سپس به جهاد پرداختند، با کسانی که بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد کردند، یکسان نیستند، بلکه آنان در پیشگاه خدا مقامی برتر دارند و خداوند به هر دو، وعده نیک داده است…».(3)

علت برتری ایمان مسلمانان پیش از فتح مکه (که در سال هشتم هجری ص_ورت گرفت) ای_ن است که آنان در م_وقعی ایمان آوردن_د که اسلام در

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 3357


1- اخطب خوارزم، المناقب، ص 18.
2- والسابِقُون الّسابِقُونَ* اُولئک الْمُقَرَّبُونَ (واقعه: 10 _ 11).
3- …لایَسْتَوی مِنْکُمْ م_َنْ اَنْفَقَ م_ِنْ قَبْلِ الفَتْحِ و قاتَلَ اُولئِکَ اَعْظَمُ دَرَجَهً مِنَ الَّذینَ اَنْفَقوُا م_ِنْ بَع_ْدُ وَ قاتَلوُا و کلاًّ وَعَدَ اللهُ الحُسْنی… (حدید: 10).

جزیره العرب به اوج عظمت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان (یعنی شهر مکه) به صورت دژ شکست ناپذیری باقی بود و خطرهایی از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهدید می کرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدینه و گرایش اوس و خزرج و قبائل اطراف مدینه به اسلام، از پیشرفت و ایمنی نسبی برخوردار بودند و دربسیاری از درگیری های نظامی غالب و پیروز می شدند، ولی خطر هنوز به کلی برطرف نشده بود. بنابراین در صورتی که گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنین شرائطی، از ارزش خاصی برخوردار باشد، قطعاً اظهار ایمان و اسلام در آغاز دعوت پیامبر، که قدرتی جز قدرت قریش و نیرویی جز نیروی بت پرستان در کار نبود، ارزش بالاتر و بیش تری خواهد داشت. از این نظر سبقت در اسلام در میان یاران پیامبر، از افتخارات مهم به شمار می رفت.

با این توضیح میزان ارزش پیشگامی علی(علیه السلام) در اسلام به خوبی روشن می گردد.

دلائل پیشگامی علی(علیه السلام) در اسلام

دلائل و شواهد پیشگامی علی(علیه السلام) در متون اسلامی، به قدری فراوان است که بیان همه آن ها از حد گنجایش این کتاب بیرون است، ولی به عنوان نمونه تعدادی از آن ها را ذیلاً می آوریم:

الف. پیش از همه، خود پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به پیشقدم بودن علی(علیه السلام) تصریح کرده و در میان جمعی از یاران خود فرمود:

«نخستین کسی که در روز رستاخیز با من در کنار حوض (کوثر)ملاقات می کند پیشقدم ترین شما در اسلام، علی بن ابی طالب است».(1)

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 3358


1- اوّلکم وروداً علیَّ الحوض اوّلکم اسلاماً علی بن ابی طالب: _ ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج3، ص 28 و چندین حدیث مشابه دیگر. _ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 13، ص 229. با همین مضمون: _ الحاکم النیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق و اِعداد: عبدالرحمن المرعشی، ج3، ص17.

ب . دانشمندان و محدثان نقل می کنند:

حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و علی(علیه السلام) فردای آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.(1)

ج . امام در خطبه «قاصعه» می فرماید:

«آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آن ها بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می شنیدم». (2)

د . امام در جای دیگر از سبقت خود در اسلام چنین یاد می کند:

«خدایا من نخستین کسی هستم که به سوی تو بازگشت، و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر پاسخ گفت و پیش از من جز پیامبر اسلام کسی نماز نگزارد».(3)

ه_ . علی(علیه السلام) می فرمود:

«من بنده خدا و برادر پیامبر و صدّیق اکبرم، این سخن را پس از من جز دروغ گوی افتراءساز، نمی گوید، من هفت سال پیش از مردم، با رسول خدا نماز گزاردم» .(4)

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 3359


1- استنبئ النبی یوم الإثنین و صلی علی یوم الثلاثا . (ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج3، ص32؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص57). این حدیث را حاکم نیشابوری از دو طریق به صورت «نُبِّئَ رسول الله …» و «وُحی رسول الله یوم الإثنین…» نقل کرده است. (المستدرک علی الصحیحین، تحقیق و اِعداد عبدالرحمن المرعشی، ج3، ص 112).
2- و لم یج_مع بیت واح_د یومئ_ذ ف_ی الإسلام غیر رسول الله(صلی الله علیه وآله) و خدیجه و انا ثالثهما، أری نور الوحی و الرساله واشمُّ ریح النبوه، (نهج البلاغه، صبحی صالح. خطبه 192).
3- اللهم انی اول من اناب، و سمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول الله(صلی الله علیه وآله) بالصلوه. (همان کتاب، خطبه 131)
4- انا عبدالله و اخو رسوله و انا الص_دّیق الأکبر لایقولها بعدی الا کاذب مفتری، صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین. (طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 312؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص57. با همین مضمون در کتاب: المستدرک علی الصحیحین، تحقیق و اِعداد عبدالرحمن المرعشی، ج3، ص112).

و . عُفیف بن قیسِ کندی می گوید:

من در زمان جاهلیت، بازرگان عطر بودم. در یکی از سفرهای تجارتی وارد مکه شدم و مهمان عباس یکی از بازرگانان بزرگ مکه شدم، دریکی از روزها در مسجدالحرام در کنار عباس نشسته بودم، در این هنگام که خورشید به اوج رسیده بود، جوانی به مسجد در آمد که صورتش همچون قرص ماه نورانی بود، نگاهی به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد و شروع به خواندن نماز کرد، چیزی نگذشت که نوجوانی خوش سیما به وی پیوست و در سمت راست او ایستاد. سپس زنی که خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و رکوع و سجود شدند. من از دیدن این منظره که در م_رکز بت پرستان، س_ه نفر آیین دیگری غی_ر از مرام بت پرستی را برگزیده اند در شگفت ماندم، رو به عباس کرده و گفتم: حادثه بزرگی است! او نیز این جمله را تکرار کرد و افزود: آیا این سه نفر را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: نخستین کسی که وارد شد و جلوتر از هر دو نفر ایستاد، برادرزاده من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وآله)، و دومین فرد، برادرزاده دیگر من علی بن ابی طالب(علیه السلام)، و سومین شخص همسر محمد است و او مدعی است که آیین وی از طرف خداوند نازل شده است و اکنون در روی زمین، جز این سه نفر کسی از این دین پیروی نمی کند.(1)

این قضیّه به خوبی نشان می دهد که در آغاز دعوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) غیر از همسرش خدیجه، تنها علی(علیه السلام) آیین او را پذیرفته بوده است.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 3360


1- به مآخذ زیرنگاه کنید: _ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 13، ص 226. _ طبری، محم_د بن ج_ری_ر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 212 (با اندگی اختلاف در الفاظ) . _ ابن ابی الحدید در همان کتاب این قضیه را از قول عبدالله بن مسعود نیز نقل کرده است که او نیز در سفر به مکه، شاهد چنین صحنه ای بوده است.
حامی و جانشین پیامبر (صلی الله علیه وآله)

پیامبر اسلام به مدت سه سال، از دعوت عمومی خودداری میورزید و تنها در تماس های خصوصی با افرادی که زمینه پذیرش را در آن ها احساس می کرد، آن ها را به اسلام دعوت می کرد. پس از سه سال فرشته وحی نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ کرد که پیامبر، دعوت همگانی خود را از طریق دعوت خویشان و بستگان آغاز نماید. فرمان خدا چنین بود:

«بستگان نزدیک خود را از عذاب الهی بیم ده، و پر و بال ]مهر و مودت [خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، فرو گستر، پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند، بگو من از کارهای (بد) شما بیزارم».(1)

علت این که دعوت خویشان برای نقطه شروع دعوت همگانی انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهی و یا بشری به او ایمان نیاورند و از او پیروی نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان مؤثر واقع نمی شود، زیرا نزدیکان همواره از اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وی کاملاً واقف و مطلع هستند، از این رو ایمان آنان نشانه وارستگی مدعی رسالت به شمار می رود، چنان که اعراض و روی گردانی اکثریت قریب به اتفاق آن ها نشانه دوری مدعی از خلوص و صفا و صدق در ادعاء است. از این نظر پیامبر به علی(علیه السلام)دستور داد که چهل وپنج نفر از شخصیت های بزرگ بنی هاشم را برای ضیافت ناهار دعوت کند و غذایی از گوشت همراه با شیر آماده سازد.

مهمانان همگی در وقت معین به حضور پیامبر آمدند. پس از صرف غذا «ابولهب» عمویِ پیامبر، با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگی برای طرح سخن و تعقیب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول خدا را ترک کردند. پیامبر تصمیم

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 3361


1- وَ أَنْذِرْ عَشیرتَکَ الأقْرَبین * وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المؤمِنینَ * فَاِنْ عَصَوکَ فَقُلْ اِنِّی بَرِئٌ مِمّا تَعْمَلونَ (شعرا: 214 _ 216).

گرفت که فردای آن روز، ضیافت دیگری ترتیب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نماید. باز علی(علیه السلام) به دستور پیامبر غذا و شیر آماده نمود و از شخصیت های برجسته و شناخته شده بنی هاشم برای صرف ناهار و استماع سخنان پیامبر، دعوت به عمل آورد. مهمانان همگی باز در موعد مقرر حضور بهم رسانیدند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)پس از صرف غذا سخنان خود را چنین آغاز کرد:

«هیچ کس از مردم برای کسان خود چیزی بهتر از آن چه من برای شم__ا آورده ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت برای شما آورده ام. خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگی وی و رسالت خویش، دعوت کنم. چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد؟»

او این جمله را گفت و مقداری مکث نمود تا ببیند کدام یک از آنان به ندای او پاسخ مثبت می دهد؟ در این موقع سکوتی مطلق آمیخته با بهت و تحیّر بر مجلس حکومت می کرد و همگی سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند.

ناگهان علی(علیه السلام) که سن او در آن روز از چهارده سال تجاوز نمی کرد،(1)سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به پیامبر کرد و گفت:

«ای پیامبر خدا! من تو را در این راه یاری می کنم»، سپس دست خود را به سوی پیامبر دراز کرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکاری بفشارد. در این موقع پیامبر دستور داد که علی(علیه السلام) بنشیند. بار دیگر پیامبر گفتار خود را تکرار نمود، باز علی برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد. این بار نیز پیامبر به وی دستور داد بنشیند. در مرتبه س_وم که مانند دفعات پیش_ین، کسی ج_ز عل_ی بر نخاست و تنها او ب_ود که به پا خاست و پشتیبانی خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد، در این موقع پیامبر(صلی الله علیه وآله)دس_ت خود را بر دست علی زد و جم_له تاریخ_ی خ_ود را در مجل_س بزرگان بنی هاشم درباره علی بیان نمود فرمود:

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 3362


1- در مورد سنّ علی(علیه السلام) هنگام اسلام آوردن و نیز هنگام اعلام حمایت از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، رجوع شود به شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص 234، 235؛ کلینی، الروضه، ص 339، حدیث 536.

«هان ای خویشاوندان و بستگان من! علی برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است».(1)

بدین ترتیب نخستین وصی پیامبر اسلام بهوسیله آخرین سفیر الهی در آغاز رسالت که هنوز جز عده قلیلی به آیین وی نگرویده بودند، تعیین گردید. از این که پیامبر در یک روز نبوت خود و امامت علی را اعلام کرد و روزی که به بستگان خود گفت مردم؛ من پیامبر خدا هستم، همان روز نیز فرمود: علی وصی و جانشین من است، می توان مقام و موقعیت امامت را در اسلام به نحو روشن ارزیابی نمود و به این مطلب توجه کرد که این دو مقام از یکدیگر جدا نبوده و همواره امامت مکمَّل برنامه رسالت است.

فداکاری بزرگ

در سال سیزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پیمان عقبه دوم در شب سیزدهم ذیحجه، میان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و یثربیان که طیّ آن، مردم یثرب پیامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمایت و دفاع از آن حضرت دادند، و از فردای آن شب مسلمانان مکه به تدریج به یثرب هجرت کردند، سران قریش دانستند پایگاه تازه ای برای نشر دعوت اسلام در یثرب آماده شده است، از این رو احساس خطر کردند، چه؛ می ترسیدند که پس از آن همه آزار و اذیّت که به پیامبر و پیروان او رسانده اند، پیامبر در صدد انتقام برآید و اگر هم فرضاً قصد جنگ نداشته باشد، ممکن است راه بازرگانی قریش به شام را که از کنار یثرب عبور می کرد، مورد تهدید قرار دهد. برای رویارویی با چنین خطری، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالنّدوه» (مجلس شورای مکّه) اجتماع کردند و به چاره اندیشی پرداختند.

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 3363


1- به مآخذ زیرمراجعه کنید: _ ط_بری، محم_د بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ج2، ص217. _ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص63. _ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص211.

در این شورا برخی از حاضران پیشنهاد کردند که پیامبر تبعی_د یا زندانی شود، ولی این پیشنهاد رد ش_د. سرانجام تصمیم گرفتن_د او را به قت_ل برسانند، امّا کشتن پیامب_ر کار آسانی نب_ود، زیرا بنی هاشم آرام نمی نشستند و به خونخواهی بر می خاستند. سرانجام تصمیم گرفتند که از هر قبیله، جوانی آماده شود تا شبانه دسته جمعی بر سر حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)بریزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه کنند، در این صورت قاتل، یک نفر نخواهد بود و بنی هاشم نمی توانند به خونخواهی برخیزند، زیرا جنگ با همه قبائل برای آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد یافت. قریش برای اجرای نقشه خود شب اول ربیع الأول را انتخاب کردند. خداوند بعدها هرسه نقشه آنان را یادآوری نموده و فرمود:

«به یادآور هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند و یا ] از مکّه [خارج سازند. آن ها چاره می اندیشیدند و نیرنگ می زدند و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترینِ چاره جویان و تدبیر کنندگان است».(1)

به دنبال این تصمیم قریش، فرشته وحی، پی_امب_ر را از نقش_ه ش_وم مش_رک_ان آگاه س_اخت و دستور الهی را ابلاغ کرد که پیامبر شهر مکّه را به عزم یثرب ترک کن_د.

در این جا برای شکست نقشه دشمن لازم بود پیامبر(صلی الله علیه وآله) از شیوه «رد گم کردن» استفاده کند تا بتواند از شهر خارج شود. برای این منظور لازم بود

شخص فداکاری شب در بستر پیامبر بخوابد تا گروهی که به خانه او یورش می برند، تصور کنند او هنوز خانه را ترک نگفته است و در نتیجه فکر آنان فقط متوجه خانه او شود و از کنترل راه ها غفلت کنند. چنین فردی جز علی(علیه السلام) کسی نبود.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 3364


1- (وَ اِذْ یَمْکُرُ بِکَ الّذینَ کَفَروا لِیُثْبِتوکَ او یَقْتلوکَ أو یُخْرِجوکَ وَ یَمْکُرونَ و یَمْکُرُ الله وَ اللهُ خَیْرُالماکِرین)(انفال: 30).

از این نظر پیامبر نقشه سران قریش را با علی در میان گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزی را که من هر شب بر روی خود می کشیدم، بر روی خود بکش تا تصور کنند که من در بستر خفته ام (مرا تعقیب نکنند).

علی(علیه السلام) به این ترتیب عمل کرد، مأموران قریش از سرِ شب خانه پیامبر را محاصره کردند و بامداد که با شمشیرهای برهنه به خانه هجوم بردند، علی(علیه السلام)از بستر بلند شد. آنان که نقشه خود را تا آن لحظه صددرصد دقیق و موفّق می پنداشتند، با دیدن علی سخت برآشفتند وبه او گفتند: محمّد کجاست؟ علی فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من می خواهید؟ کاری کردید که او ناچار شد خانه را ترک کند. در این هنگام به سوی علی(علیه السلام) یورش بردند و به نقل «طبری» او را آزردند و آن گاه وی را به سوی مسجدالحرام کشیدند و پس از بازداشت مختصری، او را آزاد ساختند و در سمت مدینه به تعقیب پیامبر پرداختند، در حالی که پیامبر در غار «ث_ور» پنهان شده بود.(1)قرآن مجید این فداکاری بزرگ علی(علیه السلام) را در تاریخ جاودانگی بخشیده و طی آیه ای او را از کسانی معرفی می کند که در راه خ_دا جان خود را ف_دا می کنند:

«بعضی از مردم ]همچون علی در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر[ جان خود را برای کسب خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است».(2)

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 3365


1- به مآ خذ زیر مراجعه کنید: _ ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، ج2، ص 124 128؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 102؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 228؛ شیخ مفید، الإرشاد، ص30؛ الحاکم النیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، اِعداد: عبدالرحمن المرعشی، ج 3 ، ص4 ؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج2، ص 244.
2- (وَمِنَ الناس ِمَنْ یَشری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَاللهُ رَؤفٌٌ بِالْعِباد) (بقره: 207).

مفسران می گویند: این آیه درباره فداکاری بزرگ علی(علیه السلام) در لیله المبیت نازل شده است. (1)خود حضرت نیز در شورای شش نفره ای که به دستور عمر برای تعیین خلیفه تشکیل گردید، با این فضیلت بزرگ بر اعضای شورا احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا جز من چه کسی در آن شب پرخطر که پیامبر عازم غار «ث__ور» بود، در بستر او خوابید و خود را سپر بلا نمود؟

همگی گفتند: کس_ی جز ت_و نبود.(2)

علی(علیه السلام) در یکی از سخنانش، پس از بیان توطئه قریش، از وضع خود در آن شب خطرناک چنین یاد می کند:

… پیامبر به من فرمود در بستر او بخوابم و جان خویش را سپر او قرار دهم، بی درنگ این مأموریت را پذیرفتم، خوشحال بودم که در راه او کشته شوم. پیامبر رهسپار شد و من در بستر او خفتم، مردان مسلح قریش با اطمینان به این که پیامبر را خواهند کشت، هجوم آوردند، وقتی که به درون خانه ای که من در آن بودم ریختند، شمشیر به دست برخاستم و از خود دفاع کردم، آن چنان که خدا می داند و مردم نیز از آن آگاه شدند».(3)

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 3366


1- به مآخذ زیرمراجعه کنید: _ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 13، ص262. _ مظف_ر، محم_د حسن، دلائل الص_دق، ج2، ص 80. مرحوم مظفر، از افرادی همچون ثعلبی، قندوزی و حاکم که از مفسران و دانشمندان برجسته اهل تسنن می باشند نقل می کند که همگی گفته اند: این آیه درباره علی(علیه السلام) نازل شده است.
2- به مآخذ زیرمراجعه کنید: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تصحیح: علی اکبرغفاری، ج 2، ص 560. _ طبرسی، احتجاج، ج1، ص 75.
3- صدوق، الخصال، ج2، ص367، باب السبعه.
3. از هجرت تا وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله)
علی(علیه السلام) برادر پیامبر (صلی الله علیه وآله)

اخوّت اسلامی و پیوند برادری، از اصول اجتماعی آیین اسلام است. پیامبر اسلام به صورت های مختلف و گوناگون در ایجاد و استوار ساختن این پیوند، کوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدینه تصمیم گرفت میان مسلمانان مهاجر و انصار، پیمان برادری منعقد سازد، به این منظور روزی در اجتماع مسلمانان به پا خاست و فرمود: «تَآخوا فی اللهِ اَخَوَیْن اَخَوَیْن»: در راه خدا، دوتا دوتا برادر شوید. آن گاه مسلمانان دو بدو دست یکدیگر را به عنوان برادری فشردند و بدین ترتیب وحدت و همبستگی بین آنان استوارتر گردید.

البته در این پیمان، نوعی هماهنگی و تناسب افراد با یکدیگر از نظر ایمان و فضیلت و شخصیت اسلامی رعایت می شد. این معنا با دقّت در وضع و حال افرادی که باهم برادر شدند به خوبی روشن می گردد.

پس از آن که برای هریک از حاضران برادری تعیین گردید، علی(علیه السلام) که تنها مانده بود، با چشمان اشکبار به حضور پیامبر عرض کرد: بین من و کسی پیوند برادری برقرار نساختی. پیامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستی(1). و آن گاه بین خود و علی(علیه السلام) عقد برادری خواند(2). این موضوع میزان عظمت و فضیلت علی(علیه السلام)را به خ_وبی نشان می ده_د و روشن می سازد که وی تا چه حدّ به رسول خدا نزدیک بوده است.

در جبهه های جنگ

زندگی علی(علیه السلام) از هجرت تا وفات پیامبر، شامل حوادث و رویدادهای

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 3367


1- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، اِعداد: عبدالرحمن المرعشی، ج3 ، ص14.
2- ابن عبدالبّر، الإستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج3، ص35.

فراوان به ویژه فداکاری های بزرگ آن حضرت در جبهه های جنگ است. پیامبر اسلام پس از هجرت به مدینه، بیست و هفت «غزوه»(1)با مشرکان و یهود و شورشیان داشت که علی(علیه السلام)در بیست و شش غزوه از این غزوات شرکت داشت و فقط در غزوه «تبوک» به علت حساسیّت شرائط که بیم آن می رفت منافقان در غیاب پیامبر در مرکز حکومت اسلامی دست به توطئه بزنند، به دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله)در مدینه ماند. از آن جا که بررسی همه این غزوات از حدّ گنجایش این کتاب بیرون است، ما برای نمونه تنها نقش علی(علیه السلام) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)ذیلاً منعکس می کنیم:

الف. در جنگ ب_در

می دانیم که جنگ بدر نخستین جنگ تمام عیار میان مسلمانان و مشرکان بود و به همین دلیل نخستین آزمایش نظامی بین طرفین به شمار می رفت و از این نظر پیروزی هریک از طرفین در این جنگ بسیار مهم ب_ود.

این جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در این سال آگاهی یافت که کاروان بازرگانی قریش به سرپرستی ابوسفیان، دشمن دیرینه اسلام، از شام عازم بازگشت به مکّه است، و چون مسیر کاروان از نزدیکی های مدینه رد می شد، پیامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط کاروان به سوی منطقه بدر که مسیر طبیعی کاروان بود، حرکت کرد.

هدف پیامبر از این حرکت، آن بود که قریش بدانند خط بازرگانی آن ها در دسترس نیروهای اسلام قرار دارد و اگر آن ها از نشر و تبلیغ اسلام و آزادی مسلمانان جلوگیری کنند، شریان حیات اقتصادی آنان بهوسیله نیروهای اسلام قطع خواهد شد.

از طرف دیگر ابوسفیان چون از حرکت مسلمانان آگاهی یافت، با انتخاب

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 3368


1- در اصطلاح سیره نویسان، غزوه به آن رشته از نبردها می گویند که فرماندهی سپاه اسلام را در آن ها خود پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عهده داشت.

یک راه انحرافی از کناره های دریای سرخ، کاروان را به سرعت از منطقه خطر دور کرد و هم زمان با این عمل، از سران قریش در مکه استمداد کرد.

به دنبال استمداد ابوسفیان، تعداد نهصد و پنجاه تا هزار نفر از مردان جنگی قریش به سوی مدینه حرکت کردند. در روز 17 رمضان، این گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، درحالی که نیروی شرک سه برابر نیروی اسلام بود.

در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قریش که تا دندان مسلّح بودند، به نامهای: «عُتْبه» (پدر هند، همسر ابوسفیان)، «شیبه» برادر بزرگ او و «ولید» (فرزند عتبه) فریاد کشان به وسط میدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در این هنگام سه نفر از دلاوران انصار برای نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفی کردند. قهرمانان قریش از جنگ با آنان خودداری نموده فریاد زدند: ای محمد! افرادی که از اقوام ما، همشأن ما هستند، برای جنگ با ما بفرست.

در ای_ن هن_گام رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به «عُبیده بن حارث بن عبدالمُطَّلب»، «حمزه بن عبدالمطلب» و «عل_ی(علیه السلام)» دستور داد به جنگ این سه تن بروند، این سه مجاهد شجاع، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفی کردند. آنان هر سه نفر را برای مبارزه پذیرفتند و گفتند: همگی همشأن ما هستند. از این سه تن «حمزه» با، «شیبه»، «عبیده» با «عتبه» و «علی» که جوان ترین آن ها بود، با «ولید»، دایی معاویه، رو به رو شدند و جنگ تن به تن آغاز گردید. «علی» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را به سرعت به قتل رساندند، ولی ضربات متقابل میان «عبیده» و «عتبه»

هنوز ادامه داشت و هیچ کدام بر دیگری غالب نمی شد، از این رو «علی» و «حمزه» پس از کشتن رقیبان خود، به کمک «عبیده» شتافتند و عتبه را نیز به هلاکت رساندند.(1)

علی(علیه السلام) بعدها در یکی از نامه های خود به معاویه، با اشاره به این حادث__ه

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 3369


1- به مآخذ زیر مراجعه کنید: _ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری، وعبدالحفیظ شلبی، ج2، ص277. _ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص125.

نوشت: شمشیری که آن را در یک جنگ بر جد تو (عتبه) و دایی تو (ولید) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اکنون نزد من است .(1)

پس از پیروزی سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قریش که اثر خردکننده ای در روحیه فرماندهان سپاه شرک داشت، جنگ همگانی آغاز شد و منجرّ به شکست فاح_ش ارت_ش شرک گردید، به طوری که هفتاد نفر اسیر گشتند…

در این جنگ بیش از نیمی از کشته شدگان با ضرب شمشیر علی(علیه السلام) از پای در آمدند.

مرحوم شیخ مفید، سی و شش تن از کشته شدگان مشرکین در جنگ بدر را نام می برد و می نویسد: «راویان شیعه و سنی به اتّفاق نوشته اند که این عده را علی بن ابی طالب(علیه السلام) شخصاً کشته است، بجز کسانی که در مورد قاتل آنان اختلاف است و یا علی در کشتن آنان با دیگران شرکت داشته است». (2)

ب. شجاعت بی نظیر در جبهه اُحُد

روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر، سخت افسرده شد و برای گرفتن انتقام کشته شدگان خود و جبران این شکست بزرگ، تصمیم گرفتند با نیروی فراوان و مجهز به مدینه حمله کنند.

عوامل اطّلاعاتی پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) تصمیم قریش را در این زمینه به آن حضرت گزارش کردند. پیامبر برای مقابله با دشمن، شورای نظامی تشکیل داد. گروهی از مسلمانان نظر دادند که بهتر است ارتش اسلام از مدینه بیرون رود و در بی_رون ش_هر با دشمن بجنگد.

پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوی کوه اح_د در سمت شمال شهر ترک گفت. در بین راه سیصد نفر از هواداران عبدالله بن اُبَیّ، منافق مشهور، به تحریک وی به

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 3370


1- و عندی السیف الذی اعضضته بجدک و خالک و اخیک فی مقام واحد. (نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 64) امیرمؤمنان(علیه السلام) در نامه 28 نیز این موضوع را یادآوری کرده است.
2- الإرشاد، ص39.

مدینه بازگشتند و تعداد نیروهای اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت. بامداد روز هفتم شوّال از سال سوم هجرت در دامنه کوه احد دو لشگر در برابر هم صف آرایی کردند.

پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ، با یک دید نظامی، میدان جنگ را مورد بررسی قرار داد و نظرش به نقطه ای جلب شد که ممکن بود دشمن در گرما گرم جنگ از آن نقطه نفوذ کرده، از پشت سر به مسلمانان حمله کند. از این نظر افسری به نام «عبدالله بن جُبَیْر» را با پنجاه نفر تیرانداز روی تپّه ای مستقر ساخت تا از رخنه احتمالی دشمن از آن نقطه جلوگیری کنند و دستور داد به هیچوجه نباید آن نقطه حساس را ترک کنند، چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست بخورند.

از طرف دیگر در جنگ های آن زمان، پرچمدار، نقش بسیار بزرگی داشت و از این رو پرچم را همیشه به دست افرادی دلیر و توانا می سپردند. استقامت و پایداری پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمی جنگجویان بود، و ب_ر عکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونی پرچم مای_ه تزلزل روحی آنان می گردید، به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیری از شکست روحی سربازان، چند نفر از شجاع ترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین می گردید.

در این جنگ نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانی از قبیله «بنی عبدالدّار» که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کردند، ولی پس از آغاز جنگ، پرچمداران آنان یکی پس از دیگری به دست توانای علی(علیه السلام)کشته شدند و سرنگونی پی درپی پرچم، باعث ضعف و تزلزل روحی سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند.

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «پرچمداران سپاه شرک در جنگ اُحُد نُه نفر بودند که همه آن ها به دست علی(علیه السلام) به هلاکت رسیدند» .(1)

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 3371


1- شیخ مفید، الإرشاد، ص47.

ابن اثیر نیز می گوید: «کسی که پرچمداران قریش را شکست داد، علی(علیه السلام)بود».(1)

به روایت مرحوم شیخ صدوق، علی(علیه السلام) در احتجاج های خود در شورای شش نفری که پس از مرگ عمر، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روی این موضوع تکیه نموده و فرمود:

«شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما کسی جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنی عبدالدار را (در جنگ اُحُدْ) کشته باشد؟

سپس امام افزود: پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان به نام «صوأب» که هیکلی بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالی که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود، می گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمی کشم. شما با دیدن او جا خورده خود را کنار کشیدید ولی من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بی_ن من و او ردّ و بدل شد و من آن چنان ضربتی بر او وارد کردم که از کمر دو نیم شد».

اعضای شورا، همگی سخنان علی(علیه السلام) را تصدیق کردند.(2)

باری، سپاه قریش هزیمت یافت و افراد تحت فرماندهی عبدالله بن جبیر با دیدن این صحنه خواستند به منظور جمع آوری غنایم، منطقه استقرار خود را رها کنند. عبدالله فرمان صریح پیامبر را به آن ها یادآوری کرد، ولی آنان ترتیب اثر نداده و بیش از 40 نفرشان از تپّه سرازیرشده به دنبال جمع آوری غنایم رفتند و عبدالله بن جبیر با کمتر از ده نفر همان جا ماند. در این هنگام خالد بن ولید که با گروهی سواره نظام در کمین آنان بود، چون این وضع را دید، به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این هم زمان شد با بلند شدن پرچم آنان، توسط یکی از زنان قریش به نام «عَمْره بنت عَلْقَمه» که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند.

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 3372


1- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2 ، ص154.
2- الخصال، تصحیح: علی اکبرغفاری، ص 560.

از این لحظه، وضع جنگ به کلی عوض شد، آرایش جنگی مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشید، ارتباط فرماندهی با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خ_وردن_د و ح_دود هفتاد نف_ر از مج_اه_دان اسلام، از جم_ل_ه «حم_زه بن عبدالمطلب» و «مُصْعَب بن عُمیر» یکی از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسیدند.

از طرف دیگر، چون شایعه کشته شدن پیامبر اسلام در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه بسیاری از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامی جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینی کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ جز افرادی انگشت شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانی و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید. در این جا بود که نقش بزرگ علی(علیه السلام) نمایان گردید، زیرا علی(علیه السلام) با شجاعت و رشادتی بی نظیر در کنار پیامب_ر شم_شیر م_ی زد و از وجود مق_دس پیش_وای عظیم الشأن اسلام در برابر یورش های مکرر فوج های متعدد مشرکان، حراست می کرد.

«ابن اثیر» در تاریخ خود می نویسد:

پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) گروهی از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند، به علی دستور داد به آنان حمله کند، علی(علیه السلام) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات متفرق شدن آنان را فراهم ساخت. پیامبر سپس گروه دیگری را مشاهده کرد و به علی(علیه السلام)دستور حمله داد و علی آنان را کشت و متفرق ساخت. در این هنگام فرشته وحی به پیامبر عرض کرد: این، نهایت فداکاری است که علی(علیه السلام)از خود نشان می دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در این هنگ_ام ص_دایی از آس_مان شنی_دن_د ک_ه می گفت: «لاسَیْفَ اِلاّ ذُوالْفِقار، وَ لا فَتی اِلاّ عَلیّ» .(1)

«ابن ابی الحدید» نیز می نویسد:

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 3373


1- الکامل فی التاریخ، ج2، ص 154.

هنگامی که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته های مختلف دشمن به سوی پیامبر بالا گرفت. دسته ای از قبیله «بنی کنانه» و گروهی از قبیله(صلی الله علیه وسلم)بنی عبد مناه» که در میان آنان چهار جنگجوی نامور به چشم می خورد، به سوی پیامبر یورش بردن_د. پیامبر ب_ه ع_لی(علیه السلام)فرم_ود: حمله این ها را دف_ع کن. علی(علیه السلام) که پی_اده می جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بودند، حمله کرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چندبار مجدداً گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم علی(علیه السلام)حمله آنان را دفع کرد. در این حملات، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است، به دست علی(علیه السلام) کشته شدند.

«جبرئیل» به رسول خدا گفت: راستی که علی(علیه السلام) مواسات می کند، فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت در آمده اند. پیامبر فرمود: چرا چنین نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدایی از آسمان شنیده شد که مکرر می گفت:

«لاسَیْفَ اِلاّ ذُوالْفقار و لا فَتی اِلاّ عَلیّ».

ولی گوینده دیده نمی شد. از پیامبر سؤال کردند که گوینده کیست؟ فرمود جبرئیل است .(1)

ج . در جنگ احزاب (خندق)

جنگ احزاب، چنان که از نامش پیداست، نبردی بود که در آن تمام قبائل و گروه های مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن «اس_لام جوان» متحد شده بودند. بعضی از مورخان، نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، درحالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد.

سران قریش که فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 3374


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص 250_251. خوارزمی نیز در کتاب «المناقب» صفحه 223 روایت می کند که علی(علیه السلام) در جریان شورا، به این مواسات که ندای آسمانی را در پی داشت، بر اعضای شورا احتجاج کرد.

تجهیزات جنگی فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طرّاحی کرده بودند که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را به کلّی نابود سازند و برای همیشه از دست محمد(صلی الله علیه وآله)و پیروان او آسوده شوند!. زمانی که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شورای نظامی تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمت های نفوذپذیر اطراف مدینه خندقی کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقی که پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نمی توانستند از آن با پرش بگذرند، و عم_ق آن نیز ب_ه اندازه ای ب_ود که اگر کسی وارد آن می شد، به آسانی نمی توانست بیرون بیاید.

س_پاه قدرتمند شرک ب_ا همکاری یهود از راه رس_ید. آن_ان تص_ور می کردند که مانند گذشته در بیابان های اطراف مدینه با مسلمانان رو به رو خواهند شد، ولی این بار اثری از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروی خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقی ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت، زیرا استفاده از خندق در جنگ های عرب، بی سابقه بود. ناگزیر از آن سوی خندق، شهر را محاصره کردند.

محاصره مدینه مطابق بعضی از روایات، حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان قریش هروقت به فکر، عبور از خندق می افتادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله های کوتاهی در سنگرهای دفاع موضع گرفت_ه بودن_د، رو به رو می شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازی و پرتاب سنگ پاسخ می گفت. تیراندازی از ه_ر دو ط_رف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفی_ن بر دیگری پی_روز نمی شد.

از طرف دیگر، محاصره مدینه توسط چنین لشگری انبوه، روحیه بسیاری از مسلمانان را به شدت تضعیف کرد بهویژه آن که خبر پیمان شکنی قبیله یهودی «بنی قُریظه» نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 3375

به محض عبور آنان از خندق، اینان نیز از این سوی خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.

روزهای حساس و بحرانی

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانی مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب به خوبی ترسیم کرده است:

«ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خویش یادآور شوید، در آن هنگام که لشگرهایی (عظیم) به سراغ شما آمدند، ولی م_ا باد و ط_وفان سخت و لشگریانی که آنان را نمی دیدید بر آن ها فرستادیم (و به این وسیله آن ها را درهم شکستیم) و خ_داون_د ب_ه آنچ_ه انج_ام می دهید، بیناست.

به خاطر بیاورید زمانی را که آن ها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را به یاد آورید که چشم ها از شدت وحشت خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمان های گوناگون ]بدی [به خدا می بردید!

در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.

به خاطر بیاورید زمانی را که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری بود، می گفتند خدا و پیامب__رش ج__ز وعده های دروغین به ما نداده اند.

نیز به خاطر بیاورید زمانی را که گروهی از آن ها گفتند: ای اهل یثرب! (مردم مدینه) این جا جای توقف شما نیست، به خانه های خود باز گردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می خواستند و می گفتند خانه های ما بدون حفاظ است، در حالی که بدون حفاظ نبود، آن ها فقط می خواستند (از جنگ) فرار کنند!

آن ها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد می شدند و پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آن ها می کردند،

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 3376

می پذیرفتند، و جز مدت کمی برای انتخاب این راه درنگ نمی کردند».(1)

اما با وجود وضع دشوار مسلمانان، خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع برای آنان سخت و گران بود؛ زیرا هوا رو به سردی می رفت و از طرف دیگر، چون آذوقه و علوفه ای که تدارک دیده بودند، تنها برای جنگ کوتاه مدتی مانند جنگ ب_در و اح_د کافی ب_ود، با طول کشیدن محاصره، کمبود علوف_ه و آذوق_ه به آنان فش_ار می آورد و می رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستی و خستگی در روحیه آنان رخنه کند. از این جهت سران سپاه چاره ای جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و توانای خ_ود را از خندق عب_ور دهن_د و به نح_وی بن بست جنگ را بشکنند. از این رو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسب های خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکی به جانب دیگر خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هماورد خواستند.

یکی از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام «عمرو بن عبدوَد» بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار می رفت، او را با هزار مرد جنگ_ی ب_راب_ر می دانستند و چون در سرزمینی به نام «یلیل» به تنهایی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، «فارِس یَلیَل» شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمی شده بود و به همین دلیل از شرکت درجنگ احد باز مانده بود و اینک در جن_گ خندق برای آن که حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود. عمرو پس از پرش از خندق، فریاد «هل من مبارز» سرداد و چون کسی از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: «شما که می گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ، آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!» سپس اشعاری حماسی خواند و ضمن آن گفت: «بس

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 3377


1- احزاب: 9 _ 14.

که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!». (1)

نعره های پی در پی عمرو، چنان رعب وترسی در دل های مسلمانان افکنده بود که در جای خود میخکوب شده، قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود.(2)

هر بار که فریاد عمرو برای مبارزه بلند می ش_د، فقط علی(علیه السلام) بر می خاست و از پیامبر اج_ازه می خواست که ب_ه میدان برود، ولی پیامبر موافقت نمی کرد. این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار که علی(علیه السلام) اجازه مبارزه خواست، پیامبر به او فرمود: این عمرو بن عبدوَدّ است! علی(علیه السلام) عرض کرد: من هم علی هستم!(3)

سرانجام پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد، و عمامه بر سرش بست و برای او دعا کرد. علی(علیه السلام) ک_ه ب_ه می_دان جن_گ رهسپار شد، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) فرمود: «بَرَزَ الإِسْلامُ کُلُّهُ اِلی الشِّرْکِ کُلِّه»، تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است. (4)

این بیان به خوبی نشان می دهد که پیروزی یکی از این دو نفر بر دیگری پیروزی کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزاری بود سرنوشت سازکه آینده اسلام و شرک را مشخص می کرد. علی(علیه السلام) پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت، گفت: تو با خود عهد کرده بودی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیری.

او گفت:

_ چنین است.

_ نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیری.

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 3378


1- و لقد بححت عن النداء *** بجمعکم هل من مبارز
2- واقدی رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم می کند: «کأنِّ عَلی رؤس_ِهُمُ الطَیْر»: گویی برسرشان پرنده نشسته بود. (محمد بن عمربن واقدی، المغازی، تصحیح: مارسدنس جونز، ج 2، ص470).
3- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل إبراهیم، ج13، ص 284.
4- مجلسی، محمد باقر، بحارالأن_وار، ج20، ص215 (به نقل از کراجکی).

_ از این درخواست بگذر.

_ بیا از جنگ صرف نظر کن و از این جا برگرد و کار محمد(صلی الله علیه وآله) را به دیگران واگذار. اگر او راستگو باشد، تو سعادتمندترین فرد بهوسیله او خواهی بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل می شود.

_ زنان قریش هرگز از چنین کاری سخن نخواهند گفت. من نذر کرده ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم برسرم روغن نمالم.

_ پس برای جنگ از اسب پیاده شو.

_ گمان نمی کردم هیچ عربی چنین تقاضایی از من بکند. من دوست ندارم تو به دست من کشته شوی، زیرا پدرت دوست من بود. برگرد، توجوانی!

_ ولی من دوست دارم تو را بکشم!

عمرو از گفتار علی(علیه السلام) خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پی کرد و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختی در گرفت و دو جنگاور باهم درگیر شدند. عمرو در یک فرصت مناسب ضربت سختی بر سر علی(علیه السلام)فرود آورد. علی(علیه السلام)ضربت او را با سپر دفع کرد، ولی سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمی شد، در همین لحظه علی(علیه السلام) فرصت را غنیمت شمرده ضربتی محکم بر او فرود آورد و او را نق_ش زمین ساخت. گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند. ناگهان صدای تکبیر علی(علیه السلام) بلند شد. غریو شادی از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که علی(علیه السلام)، قهرمان بزرگ عرب را کشته است. (1)

کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو از خندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه علی و عمرو بودند، پابه فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوی لشگرگاه خود بگذرند، ولی یکی از آنان به نام «نوفل» هنگام فرار، با اسب خود در خندق افتاد و علی(علیه السلام) وارد خندق شد و

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 3379


1- محمدبن عمربن واقدی، المغازی، تصحیح: مارسدنس جونز، ج2، ص471.

او را نیز به قتل رساند! باکشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند، و از امکان هرگونه تجاوز به شهر، به کلی ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود افتادند.

آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید برآنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامی کامل، راه خانه های خود را در پیش گرفتند.(1)پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)به مناسبت این اقدام بزرگِ علی(علیه السلام) در آن روز، به وی فرمود:

«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند، بر آن ها برتری خواهد داشت؛ چرا که با کشته شدن عمرو، خانه ای از خانه های مشرکان نماند مگر آن که ذلّتی در آن داخل شد، و خانه ای از خانه های مسلمانان نماند مگر این که عزّتی در آن وارد گشت». (2)

محدث معروف اهل تسنن، «حاکم نیشابوری»، گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:

«لَمُبارَزَه علیِ بنِ اَبی طالِب لِعَمْرِو بنِ عَبْدِوَدّ یَوْمَ الخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ أَعمالِ اُمَّتی اِلی یَوْمِ القِیامَه».(3)

«پیکار علی بن ابی طالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدودّ، از اعمال امت من تا روز قیامت، حتماً افضل است».

البته فلسفه این سخن روشن است: در آن روز، اسلام و قرآن در صحنه نظامی برلب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانی ترین لحظات خود را می پیمود و

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 3380


1- جریان پیکار سرنوشت ساز علی(علیه السلام) با عمرو بن عبدودّ، علاوه بر منابع پیشین، بااندکی تفاوت، در کتابهای یاد شده در زیر نیز نقل شده است: الخصال،تصحیح: علی اکبرغفاری، ص560؛ السیره النبویه،تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری، وعبدالحفیظ شلبی، ج3،ص236؛ الکامل فی التاریخ، ج2،ص181؛ الإرشاد، ص54؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج19، ص 62_ 64؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج20، ص203 _ 206.
2- مجلسی، همان، ص216.
3- المستدرک علی الصحیحین، تحقیق و اعداد: عبدالرحمن المرعشی، ج3، ص32.

کسی که با فداکاری بی نظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکاری او ریشه گرفت، علی(علیه السلام) بود، بنابر این عبادت همگان مرهون فداکاری اوست.

د . فاتح دژ خیبر

پیامبراسلام در سال هفتم هجرت تصمیم به خلع سلاح یهودیان خیبرگرفت. انگیزه پیامبر در این اقدام دو امر بود:

1. خیبر به صورت کانون توطئه و فتنه بر ضدّ حکومت نوبنیاد اسلامی در آمده بود و یهودیان این قلعه بارها با دشم_نان اسلام در حمل_ه به مدین_ه همکاری داشتند، بهویژه در جنگ احزاب نقش مهمی در تقویت سپاه احزاب داشتند.

2. گرچه در آن زمان ایران و روم به صورت دو امپراتوری بزرگ، با یکدیگر جنگ های طولانی داشتند، ولی ظهور اسلام به صورت یک قدرت سوم برای آنان قابل تحمل نبود، از این رو هیچ بعید نبود که یهودیان خیبر، آلت دست کسری یا قیصر گردند و با آن ها برای کوبیدن اسلام، همدست شوند و یا همان طور که مشرکان را برضد اسلام جوان تشویق کردند، این دو امپراتوری را نیز برای درهم شکستن قدرت این آیین نوخاسته تشویق کنند.

این مسائل پیامبر را بر آن داشت که با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خیبر شود.

قلعه های خیبر دارای استحکامات بسیار و تجهیزات دفاعی فراوان بود و مردان جنگی یهود به شدت از آن ها دفاع می کردند. با مجاهدت ها و دلاوری های سربازان ارتش اسلام، قلعه ها یکی پس از دیگری اما به سختی و کندی سقوط کرد، ولی دژ «قموص» که بزرگ ترین دژ و مرکز دلاوران آن ها بود، همچنان مقاومت می کرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سردرد

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 3381

شدید رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مانع از آن شده بود که خود پیامبر(صلی الله علیه وآله) در صحنه نبرد شخصاً حاضر شود و فرماندهی سپاه را برعهده بگیرد، از این رو هر روز پرچم را به دست یکی از مسلمانان می داد و مأموریت فتح آن قلعه را به وی محول می کرد، ولی آن ها یکی پس از دیگری بدون اخذ نتیجه باز می گشتند. روزی پرچم را به دست ابوبکر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون این که پیروزی به دست آورند، به اردوگاه ارتش اسلام بازگشتند.

تحمل این وضع برای رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بسیار سنگین بود. حضرت با مشاهده این وضع فرمود: «فردا این پرچم را به دست کسی خواهم داد که خداوند این دژ را به دست او می گشاید؛ کسی که خدا و رسول خدا را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند» .(1)

آن شب یاران پیامبر اسلام در این فکر بودند که فردا پیامبر، پرچم را به دست چه کسی خواهد داد؟ هنگامی که آفتاب طلوع کرد، سربازان ارتش اسلام دور خیمه پیامبر را گرفتند و هر کدام امیدوار بود که حضرت پرچم را به دست او دهد. در این هنگام پیامبر فرمود: علی کجاست؟ عرض کردند: به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است. پیامبر فرمود: علی را بیاورید. وقتی علی(علیه السلام)آمد، حضرت از آب دهان مبارکش به چشم او مالید و از برکت آن، ناراحتی علی(علیه السلام)بهبود یافت. آن گاه پرچم را به دست او داد. علی(علیه السلام) گفت: یا رسول الله آن قدر با آنان می جنگم تا اسلام بیاورند. پیامبر فرمود: به سوی آنان حرکت کن و چون به قلعه آنان رسیدی، ابتدا آنان را به اسلام دعوت کن و آن چه را در برابر خدا وظیفه دارند (که از آیین حق الهی پیروی کنند) به آنان یادآوری کن. به خدا سوگند اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند، بهتر از این است که دارای شتران

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 3382


1- «لأََعُطِیَنَّ هذِهِ الرایهَ غَداً رَجُلاً یَفْتح اللهُ عل_ی یَدَی_ْهِ، یُح_ِبُّ اللهَ وَ رَسُ_ولَهُ ویُحِب_ّهُ اللهُ ورس_ولُهُ. «ابن عبدالبر» گفتار پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را به این صورت نقل کرده است: «لأَ ُعطین الرایه رجلاً یحب الله ورسوله لیس بفَرّار یفتح الله علی یدیه» (الإستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج3، ص 36).

سرخ موی(1)باشی.(2)

علی(علیه السلام) رهسپار این مأموریت شد و آن قلعه محکم و مقاوم را با شجاعتی بی نظیر فتح نمود.

پیک و نماینده مخصوص پیامبر (صلی الله علیه وآله)

متجاوز از بیست سال بود که منطق اسلام، برضد شرک و بت پرستی در سرزمین حجاز، میان قبائل مشرک عرب انتشار یافته بود و در این فاصله اکثریت قریب به اتف_اق آنان از منطق اسلام درباره بتان و بت پرستان، آگاهی پیدا کرده بودند و می دانستند که بت پرستی، چیزی جز تقلید کورکورانه از نیاکان نیست و معبودهای باطل آنان، آن چنان ذلیل و خوارند که نه تنها نمی توانند درباره دیگران کاری انجام دهند، بلکه نمی توانند حتی ضرری را از خود دفع کنند و یا نفعی به خود برسانند و چنین معبودهای زبون و بیچاره ای، هرگز در خور ستایش و خضوع نیستند.

گروهی که با وجدان بیدار و دلی روشن به سخنان رسول گرامی گوش فرا داده بودند، در زندگی خود دگرگونی عمیقی پدید آورده و از بت پرستی به آیین توحید و یکتاپرستی گرویده بودند. خصوصاً، هنگامی که پیامبر مکه را فتح نمود، گویندگان مذهبی توانستند در محیط آزاد به بیان و تبلیغ این دین بپردازند و در نتیجه اکثریت قابل ملاحظ_ه ای در شهره_ا و بخش ها و دهکده ه_ا به بت شکنی پرداختند و ندای جانفزای توحید در بیش تر نقاط حجاز طنین انداز گردید، ولی

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 3383


1- شتران سرخ موی مرغوبترین و گرانترین شترها بود.
2- مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح المسلم، قاهره، مکتبه محمدعلی صبیح، ج7، ص121. این مأموریت بزرگ علی(علیه السلام) و بیان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) درباره او با اندکی تفاوت، در منابع یاد شده در زیر نیز آمده است: _ عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری وعبدالحفیظ شلبی، ج3، ص349؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص219؛ الحاکم النیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، اعداد: عبدالرحمن المرعشی، ج3، ص109؛ محمد بن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج5، ص18.

گروهی متعصب و نادان که رها کردن عادات دیرینه برای آنان، بسیار سخت بود و پیوسته با وجدان و سرشت انسانی خود در کشمکش بودند، از عادات زشت خود دست برنداشته و از خرافات و اوهام که ده ها مفاسد اخلاقی و اجتماعی را دربرداشت، پیروی می کردند. بنابر این، وقت آن رسیده بود که پیامبر گرامی هر نوع مظاهر بت پرستی و حرکت غیرانسانی را با نیروی نظامی درهم بکوبد و با توسل به قدرت، بت پرستی را که سرچشمه مفاسد اخلاقی و اجتماعی و اصولاً یک نوع تجاوز به حریم انسانیّت است، ریشه کن سازد.

در این هنگام آیات سوره «برائت» نازل شد و پیامبر اسلام مأموریت یافت که بیزاری خدا و پیامبر او را از مشرکان در مراسم حج، در آن اجتماع بزرگ که حجاج از همه نقاط در مکه گرد می آیند، اعلام بدارد و با صدای رسا، به اطلاع بت پرستان حجاز برساند که باید وضع خود را تا چهار ماه آینده روشن کنند: هرگاه به آیین توحید بگروند در ردیف دیگر مسلمانان قرار خواهند گرفت و به سان دیگران از مزایای مادی و معنوی اس__لام بهره مند خواهند بود و اگر بر لجاجت و عناد خود باقی بمانند، پس از چهار ماه باید آماده نبرد شوند و بدانند در هر لحظه ای که دستگیر شوند، کشته خواهند شد.

آیات سوره برائت، موقعی نازل شد که پیامبر تصمیم بر شرکت در مراسم حج نداشت، زیرا در سال پیش که سال فتح مکه بود، خانه خدا را زیارت کرده بود و تصمیم داشت در سال آینده که آن را بعدها «حَجَّهُ الْوِداع» نامیدند، شرکت کند، از این جهت ناگزیر بود کسی را برای ابلاغ پیام های الهی انتخاب کند. بدین منظور نخست ابوبکر را به حضور طلبید و قسمتی از آیات آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مکه ساخت، تا در روز عید قربان، این آیات را بر آنان فرو خواند. ابوبکر راه مکه را در پیش گرفت که ناگهان وحی الهی نازل گردید و به پیامبر دستور داد که این پیام ها را، باید خود پیامبر و یا کسی

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 3384

که از او است، به مردم برساند و غیر از این دو نفر، کسی برای این کار صلاحیت ندارد.

آیا این فردی که از دیدگاه وحی از پیامبر بود و این جامه براندام او دوخته شده بود، چه کسی بود؟ چیزی نگذشت که پیامبر علی(علیه السلام) را احضار نمود و به او فرمان داد که راه مکه را در پیش گیرد، و ابوبکر را در راه دریابد و آیات را از او بگیرد و به او بگوید که وحی الهی پیامبر را مأمور ساخته است که این آیات را یا خود پیامبر و یا فردی که از او است باید برای مردم بخواند، از این جهت انجام این کار به من محول شده است.

علی(علیه السلام) با «جاب_ر» و گروهی از یاران رسول خدا، درحالی که بر شتر مخصوص پیامبر(صلی الله علیه وآله) سوار شده بود، راه مکه را در پیش گرفت و سخن پیامبر را به ابوبکر رسانید. او نیز آیات را به علی(علیه السلام) تسلیم نمود. علی(علیه السلام) وارد مکه شد و روز دهم ذی الحجه بالای جمره عقبه، با ندایی رسا، آیات نخست سوره برائت را قرائت نمود و اخطاریه چهار ماده ای پیامبر را با صدای بلند به گوش تمام شرکت کنندگان رسانید.(1)با این پیام، همه مشرکان فهمیدند که تنها چهار ماه مهلت دارند که تکلیف خود را با حکومت اسلامی روشن سازند. آیات قرآن و إخطاریه پیامبر تأثیر عجیبی در افکار مشرکین بخشید و هنوز چهار ماه سپری نشده بود که آنان دسته دسته رو به آیین توحید آوردند، و سال دهم هجرت به آخر نرسیده بود که شرک در حجاز، ریشه کن گردید.

از وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا خلافت ظاهری آن حضرت …

هنگامی که ابوبکر از عزل خود آگاه شد، با ناراحتی خاصی به مدینه بازگشت و به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسید و زبان به گله گشود و گفت: مرا برای این کار (ابلاغ آیات الهی وخواندن اخطاریه) لایق و شایسته دیدی، ولی چیزی

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 3385


1- اخطاریه چهار ماده ای بدین قرار بود: الف. الغای پیمان مشرکان؛ ب. عدم حق شرکت آن ها درمراسم حج؛ ج. ممنوع بودن طواف افراد عریان و برهنه که تا آن زمان در میان مشرکان رائج بود؛ د. ممنوع بودن ورود مشرکان به مسجدالحرام.

نگذشت مرا از این مقام عزل و برکنار نمودی، آیا در این مورد فرمانی از خدا رسید؟

پیامبر در پاسخ فرمود: پیک الهی در رسید و گفت جز من و یا کسی که از خود من است، شخص دیگری برای این کار صلاحیت ندارد(1).(2)

4. از وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله) تا خلافت ظاهری آن حضرت
اشاره

پیش از آغاز این بخش، مقدمتاً یادآور می شویم که جریان امامت، از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) (در ماه صفر سال 11هجری) تا سال وفات امام حسن عسکری(علیه السلام) در ماه ربیع الاول سال 260، به طور تقریبی چهار دوره را گذراند، و در هر دوره از لحاظ موضع گیری امامان در برابر قدرت های مسلط، دارای ویژگی هایی بوده است. این دوره ها عبارت بودند از:

1. دوره صبر یا مدارای امام با این قدرت ها. این دوره، بیست و پنج سال میان رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)(سال 11 هجری) تا آغاز خلافت ظاهری امیرمؤمنان (سال 35 هجری) را در بر می گیرد.

2. دوره به قدرت رسیدن امام. این دوره همان چهار سال و نه ماه خلافت امیرمؤمنان و چند ماه خلافت امام حسن(علیه السلام)است که با همه کوتاهی و با وجود ملالت ها و دردسرهای فراوانی که از سوی دشمنان رنگارنگ اسلام برای این دو بزرگوار تراشیده شد، درخشنده ترین سال های حکومت اسلامی به شمار می آید.

3. دوره تلاش سازنده کوتاه مدت برای ایجاد حکومت و رژیم اسلامی. این دوره شامل بیست سال فاصله صلح امام حسن(علیه السلام) (در سال 41) تا حادثه شهادت امام حسین (در محرم سال 61) است. پس از ماجرای صلح، عملاً کار نیمه مخفی شیعه شروع شده و برنامه هایی که هدفش تلاش برای باز گرداندن قدرت به

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 3386


1- لا یؤدّی عنک إلاّ انت او رجل منک (مفید، الإرشاد، ص 37) .
2- مفید، همان ؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 190 ؛ مجلسی، بحار الانوار، 21، ص 266 .

خاندان پیامبر در فرصت مناسب بود، آغاز گشت. این فرصت، طبق برآورد عادی، چندان دور از دسترس نبود، و با پایان یافتن زندگی شرارت آمیز معاویه، امید آن وجود داشت.

4. و بالاخ_ره چهارمین دوره، تعقیب و ادامه همین روش دربرنامه هایی دراز مدت بود. این دوره در طول نزدیک به دو قرن و با پیروزی ها و شکست هایی در مراحل گوناگون، همراه با پیروزی قاطع در زمینه کار ایدئولوژیک و آمیخته با صدها تاکتیک مناسب و مزین با هزاران جلوه از اخلاص و فداکاری، تعقیب گردید.(1)

درگذشت پیامبر و مسئله رهبری

علی(علیه السلام) پس از پیامبر اسلام شایسته ترین فرد عالی برای اداره امور جامعه اسلامی بود و در حوزه اسلام بجز پیامبر اسلام، هیچ کس از نظر فضیلت، تقوا، بینش فقهی، قضائی، جهاد و کوشش در راه خدا و سایر صفات عالی انسانی، به پایه علی(علیه السلام)نمی رسید. به دلیل همین شایستگی ها، آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پیامبر اسلام به عنوان رهبر آینده مسلمانان معرفی شده بود که از همه آن ها مهم تر جریان «غدیر» است. از این نظر انتظار می رفت که پس از درگذشت پیامبر، بلافاصله علی(علیه السلام)زمام امور را در دست گیرد و رهبری مسلمین را ادامه دهد. اما عملاً چنین نشد و مسیر خلافت اسلامی پ_س از پیامب_ر منحرف گردی_د و عل_ی(علیه السلام)از صحن_ه سیاسی و مرکز تصمیم گیری در اداره امور جامعه اسلامی بدور ماند.

دوراهی سرنوشت ساز

علی(علیه السلام) این انحراف را تحمل نکرد و سکوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلال ها و احتجاج های متین خود، خلیفه و هواداران او را مورد انتقاد و

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 3387


1- (آیت الله) خامنه ای، سیدعلی، پیشوای صادق، ص21.

اعتراض قرار داد، ولی مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که این گونه اعتراض ها چندان سودی ندارد و خلیفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرّند. در این هنگام علی(علیه السلام) بر سر دو راهی حساس و سرنوشت سازی قرار گرفت: یا می بایست به کمک رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع و قانونی نمی دانستند، به پاخیزد و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت را قبضه کند، و یا آن که وضع موجود را تحمل کرده و در حدّ امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد. از آن جا که در رهبری های الهی، قدرت و مقام، هدف نیست، بلکه هدف چیزی بالاتر و ارجدارتر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبری برای این است که به هدف تحقق ببخشد، و لذا اگر روزی رهبر برسر دوراهی قرار گرفت و ناگزیر شد که از میان مقام و هدف، یکی را برگزیند، باید از مقام چشم پوشی کند و هدف را مقدم تر از حفظ مقام و موقعیت خویش به شمارد. علی(علیه السلام) که با چنین وضعی رو به رو شده بود، راه دوم را برگزید. او با ارزیابی اوضاع و احوال جامعه اسلامی به این نتیجه رسید که اگر اصرار ب_ه قبضه کردن حکومت و حف_ظ مقام و موقعیت رهبری خود نمای_د، وضعی پیش می آید که زحمات پیامبر اسلام و خون های پاکی که در راه این هدف و برای آبیاری نهال اسلام ریخته شده است، به هدر می رود. امام در خطبه «شِقْشِقیّ_ه» از این دو راهی دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنین یاد می کند:

«…من ردای خلاف_ت را ره_ا ساخت_م، و دام_ن خود را از آن در پیچیدم (و کنار رفتم)، درحالی که در این اندیشه فرورفته بودم که آیا با دست تنها (بدون یاور) به پ_اخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آورده اند، صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مؤمن را به رنج آورد تا آن گاه که به ملاقات پروردگارش بشتابد.

(عاقبت) دیدم بردباری و صبر، به عقل و خرد نزدیک تر است، لذا

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 3388

شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی می ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، باچشم خود می دیدم میراثم را به غارت می برند»!(1)

امام به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامی از مسیر اصلی خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد دیگر نیز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان که رأی شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وی افتاد، امام رو به دیگر اعضای شورا کرده و فرمود:

«خوب می دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند! تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبراه باشد و درهم نریزد، و به غیر از من به دیگری ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد.» (2)

خطرهای داخلی و خارجی

اشاره

گفتیم که علی(علیه السلام) با ملاحظه خطرهایی که در صورت قیام او جامعه اسلامی را تهدید می کرد، از قیام و اقدام مسلحانه خودداری کرد. ممکن است سؤال شود که چه خطرهایی در آن زمان، جامعه نوبنیاد اسلامی را تهدیدمی کرد؟

در پاسخ این سؤال می توان خطرهای داخلی و خارجی و ملاحظات و م_وانعی را ک_ه باعث شد علی(علیه السلام) از قی_ام مسلحان_ه صرف نظر کند، بدین ترتیب دسته بندی کرد:

1. بیم و نگرانی از کشته شدن افراد خاندان امامت

در واقع، آن روز امام؛ یاران وفادار و مصمم و خطرپذیر، کم داشت و در صورت توسل به قدرت، امیدی جز به افراد نزدیک خانواده و بستگان آن

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 3389


1- فَسَدَلْتُ دوُنَها ثَوْبَاً وَ طَوَیْتُ عَنها کَشحاً وَ طَفِقْتُ أرْتَئی بَینَ اَنْ اَصولَ بِیَد جَذّاء، او اَصْبِرَ عَلی طخیَه عَمْیاء یَهْرَمُ فیها الْکَبیرُ و یَشیبُ فیها الصَغیرُ وَ یَکْدَحُ فیها مؤمِنٌ حَتّی یَلقی رَبَّهُ فَرَأیْتُ اَنَّ الْصِّبْرَ عَلی هاتا احجی، فَصَبَرْتُ وَ فی العیْنِ قَذی، وَ فی الْحَلْقِ شَجا، اَری تُراثی نَهبا». (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 3)
2- لقد علمتم انّی أحقّ الناس بها من غیری، و والله لأسلمنَّ ما سلمت امور المسلمین، و لم یکن فیها جور الا علیّ خاصه. (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 74).

حضرت نبود، و تعداد آن ها نیز اندک بود و در صورت درگیری کشته می شدند، در حالی که امام راضی به کشته شدن آن ها نبود. سخنان و بیاناتی که در این زمینه از آن حضرت در دست است، این امر را نشان می دهد.

امام در بیانی، با اشاره به این موضوع می فرماید:

…به وضع خود نظر افکندم، نه یاوری دیدم و نه مدافع و همکاری، مگر اهل بیتم که دریغم آمد کشته شوند، بنابراین چشمان پر از خاشاک را فرو بستم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد، آب دهان فرو بردم… .(1)

امام به مناسبت دیگری، در این باره فرمود:

…اگر بعد از رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)، عمویم حمزه و برادرم جعفر زنده بودند، هرگز ناگزیر به بیعت نمی شدم، لکن به این مصیبت دچار شدم که جز دو نفر نومسلمان، عباس و عقیل در کنارم نبودند، از این رو دریغم آمد اهل بیتم به هلاکت برسند، لذا چشم پر از خاشاک را فرو بستم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد، آب دهان فرو بردم… .(2)

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 3390


1- … فنظرت فإذاً لیس لی رافد و لا ذابّ و لا مساعد إلاّ اهل بیتی فضننتُ بهم عن المنیه فأغضیتُ علی القذی و جرِعت ریقی علی الشجا…. (نهج البلاغه، خطبه217).
2- … و لو کان بعد رسول الله(صلی الله علیه وآله) عمّی حمزه و أخی جعفر لم أبایع کرهاً و لکنّی مُنیت برجلین حدیثی عهد بالإسلام، العباس و عقیل، فضَنِنْتُ بأهل بیتی عن الهلاک، فاغضیت عینی علی القذی و جرعت ریقی علی الشجا. (ابن طاووس، رضی الدین، کشف المحجه لثمره المهجه، ص 249). گفتنی است که این فراز از سخنان امام، بخشی از یک «منشور سیاسی» یا «بیانیه سیاسی» است که به دنبال برخی از سؤال های انحرافی از امام، در زمان خلافت او (پس از کشته شدن محمد بن ابی بکر و سقوط مصر) در مورد موضع آن حضرت در برابر خلفاء، حضرت آن را به منشی خود املاء فرمود و او نوشت و آن گاه طبق نقل کلینی دستور داد هر جمعه در حضور مردم خوانده شود و ده نفر از یاران خاص خود را معرفی کرد که شاهد قرائت آن باشند. این بیانیه سیاسی مفصل، یکی از مهم ترین اسناد سیاسی معتبر آن روز است که حوادث سیاسی جامعه را در دوران سه خلیفه، از نگاه امام روشن می سازد، در منابع متعدد تاریخی (از آن جمله در الغارات، ج1، ص 302 _ 322؛ المسترشد، ص 408_ 429؛ کشف المحجه، ص 236_ 269 و بحارالأنوار، ج30، ص7_ 26) مسنداً از سه طریق، و با تفاوت هایی در عبارات، نقل شده است. چنان که ملاحظه می شود، ما فقره مورد استشهاد را از کشف المحجه سید ابن طاووس نقل کردیم که آن را از رسائل کلینی نقل کرده است. (نسخه رسائل کلینی در دسترس سید ابن طاووس بوده، اما اکنون موجود نیست) ضمناً طبری شیعی در المسترشد، آن را با تفصیل بیش تری به صورت خطبه نقل کرده و سید رضی آن را تقطیع کرده و فقراتی را در خطبه 26 آورده است.

2. بیم و نگرانی از اختلاف و خونریزی در میان مسلمانان

اگرچه گروه بسیاری از صحابه پیامبر، به خلافت امام راضی نبودند و به هر علت و انگیزه، در مسئله رهبری، در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند، ولی در امور دیگر اختلافی با آن حضرت نداشتند. امام که به شدت طرفدار وحدت امت اسلامی بود، نگران بود که در صورت توسل به قدرت برای قبضه خلافت، بین آنان و طرفداران امام اختلاف و خونریزی به وجود آید و عده ای از آن ها کشته شوند، در حالی که بسیاری از مسلمانان به تازگی مسلمان شده بودند و ممکن بود با پیش آمدن چنین وضعی، از اسلام برگردند و قدرت اسلام و مسلمانان تضعیف گردد. از این رو امام از انتخاب این گزینه صرف نظر کرد. و این امر، هدفداری امام را نشان می دهد.

ام_ام هنگامی که برای سرکوبی پیمان شکنان (طلحه و زُبیر) عازم «بص__ره» می گردید، خطبه ای ایراد کرد و در آن انگشت روی این موضوع حساس گذاشت و فرمود:

«هنگامی که خداوند پیامبرخود را قبض روح کرد، قریش با خودکامگی، خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود باز داشت، ولی من دیدم که ص_بر و بردب_اری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است زیرا مردم، به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باش_د و کوچک تری_ن س_ستی و

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 3391

غفلت آن را فاس_د می سازد، و کوچک ترین فرد، آن را وارونه می کند…».(1)

3. بیم و نگرانی از نابودی اسلام با افزایش قدرت مرتدین

از آن جا که بسیاری از گروه ها و قبائلی که در سال های آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود، هنگامی که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهی از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً باحکومت اسلامی در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و باگردآوری نیروی نظامی، مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با «مرتدان» و سرکوبی شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید.(2)

در چنین موقعیتی که دشمنان ارتجاعی اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته وحکومت اسلامی را تهدید می کردند، هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند.

امام در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است، به این نکته اشاره می کند و می فرماید:

«… به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و (در

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 3392


1- «ان الله لما قبض نبیّه استأثرت علینا قریش بالأمر و دفعتنا عن حقٍّ نحن أحق به من الناس کافَّه فرأیت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمه المسلمین وسفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالإسلام و الدین یُمْخَض مَخْض الوطب یفسده ادنی وَهَن و یعکسه اقل خُلْف…». (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 308؛ بحارالأنوار، ج29، ص 633).
2- البته این سخن هرگز به معنای صحه گذاشتن بر تمامی عملکردهای حکومت ابوبکر، نظیر قتل مالک بن نویره نیست.

جای دیگر قرار دهند، و باور نمی کردم)خلافت را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که باچشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد (صلی الله علیه وآله)را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود، چرا که این بهره دوران چند روزه دنیا است که زائل و تمام می شود، همان طور که «سراب» تمام می شود و یا ابرها از هم می پاشند. پس در این پیشامدها به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید».(1)

همچنین امام در نخستین روزهای خلافت خود طی خطبه ای این موضوع را یادآوری نمود. «عبدالله بن جناده» می گوید: من در نخستین روزهای زمام داری علی(علیه السلام) از مکه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گردآمده اند و انتظار ورود امام را می کشند، ناگهان علی(علیه السلام) در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد، دیده ها به سوی او خیره شد، او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند چنین آغازکرد:

«هان ای مردم! آگاه باشید روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 3393


1- فوالله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الأمر من بعده(صلی الله علیه وآله) عن اهل بیته، و لا انهم منحوه عنی من بعده فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه، فامسکت یدی حتی رأیت راجعه الناس قد رجعت عن الإسلام، یدعون الی محق دین محمد(صلی الله علیه وآله)فخشیت ان لم انصر الإسلام و اهله ان اری فیه ثلما او هدما تکون المصیبه به علیّ اعظم من فوت و لایتکم التی انّما هی متاع ایام قلائل، یزول منها ماکان، کما یزول السراب، او کما یتقشع السحاب، فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمأنَّ الدین و تنهنه. (نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 62 و نیز الغارات، ج1، ص 306 با اندکی تفاوت در الفاظ)

بربست، فکر می کردیم کسی با ما، درباره حکومتی که او پی افکنده بود، نزاع و رقابت نمی کند، و به حق ما چشم طمع نمی دوزد، زیرا ما وارث و ولی وعترت او بودیم، اما برخلاف انتظار، گروهی از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتاد.

… به خدا سوگند اگرترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود، و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به سرزمین اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه دیگری رفتار می کردیم.(1)

علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مُسَیْلَمه»، «طُلَیْحَه» و «سَجاح» نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی، نیروهای آنان شکست خوردند. و این امر از مسلمات تاریخ اسلام است و نیازی به بحث و اثبات ندارد.

4. بیم و نگرانی از خطر حمله رومیان

خطر حمله احتمالی رومیان نیز می توانست مایه نگرانی دیگری برای جبهه مسلمین باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رو در رو یا درگیر شده بودند و رومیان مسلمانان را برای خود خطری جدی تلقّی می کردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر علی(علیه السلام) دست به قیام مسلحانه می زد، با تضعیف جبهه داخلی مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومیها

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 3394


1- اما بعد، فإنّه لما قبض الله نبیه (صلی الله علیه وآله) قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیائه دون الناس، لاینازعنا سلطانه احد، و لا یطمع فی حقنا طامع، إذ انبری لنا قومنا فغصبونا سلطان نبینا فصارت الإمره لغیرنا… و أیم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین، و ان یعود الکفر و یبور الدین، لکنا علی غیر ما کنا لهم علیه. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تصحیح: محمدابوالفضل ابراهیم، ج1، ص307 و قریب به این مضمون در ارشاد مفید، صفحه 131).

می افتاد که از این ضعف استفاده کنند.

با در نظر گرفتن نکات فوق، به خوبی روشن می شود که چرا امام صبر را بر قیام ترجیح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبیر و دوراندیشی، جامعه اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دو دستگی نمی ترسید، هرگز اجازه نمی داد رهبری مسلمانان از دست اوصیا و خلفای راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.

فعالیت های امام در دوره خلفا

اشاره

مهم ترین فعالیت های علی(علیه السلام) را در دوره خلفا _ که از صحنه حکومت به دور مانده بود _ می توان در یک جمع بندی، به سه نوع تقسیم کرد:

1. فعالیت های شخصی،

2. فعالیت های علمی و حل مشکلات قضائی و فقهی امّت،

3. همکاری و مشاوره با خلفا در امور سیاسی و نظامی.

اینک هر کدام را قدری توضیح می دهیم:

الف. فعالیت های شخصی

1. عبادت و نیایش در پیشگاه خدا

علی(علیه السلام) عابدترین مردم بود(1)، و از نظر کثرت عبادات پس از پیامبر _ کسی به پای او نمی رسید. عبادت او از سر شوق، و برخاسته از معرفت الهی، و همراه با حضور قلب، و مناجاتش لبریز از سوز و گداز بود. امام سجاد(علیه السلام) که خود زینت عبادت کنندگان و عابدترینِ مردم زمان خود بود، درباره میزان عبادت جدش، با اظهار شگفت می فرمود: چه کسی طاقت آن همه عبادت علی را دارد؟ (2) از امام سجاد(علیه السلام)پرسیدند: عبادت تو در برابر عبادت جدت چه قدر و چگونه است؟

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 3395


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص27. 2 . کلینی، الروضه من الکافی، ص 162.

حضرت پاسخ داد: عبادت من در برابر عبادت جدم، همچون عبادت جدم در برابر عبادت پیامبر(صلی الله علیه وآله)است.(1)

عبادت های علی(علیه السلام) در سراسر عمر، و حتّی در جبهه های جنگ چنین بود (2). امام پس از سقیفه که از صحنه سیاست و اشتغال های حکومتی به دور ماند، با فراغتی که پیش آمده بود، طبعاً بیش از هر وقت دیگر به نماز و نیایش می پرداخت. گواه این امر، گفتوگوی خلیفه دوم با عبدالله بن عباس است. ابن عباس می گوید: روزی نزد عمر رفتم، گفت: ای پسر عباس!، این مرد، در عبادت ریایی، خود را به زحمت افکنده و کثرت عبادت، او را لاغر و نحیف کرده است.

گفتم: مقصودت کیست؟

گفت: این پسر عمویت (علی)

گفتم: مگر چه هدفی از این ریا دارد؟

گفت: خود را در میان مردم برای خلافت مطرح می کند.

گفتم: چه نیازی به مطرح کردن خود دارد؟ رسول خدا او را مطرح کرد، اما او را کنار زدند… .(2)

2. کار و کوشش برای تأمین هزینه زندگی شخصی و رسیدگی به فقرا

یکی از فعالیت های امام در آن مدت، کار و کوشش در زمینه کشاورزی و نخل داری، جهت تأمین هزینه زندگی شخصی و رسیدگی به فقرا و اعطای صدقات و ایجاد موقوفات بود. امام برای هدف یاد شده، در اطراف مدینه مزرعه و نخلستان احداث می کرد، از آن جمله می توان نخلستان «یَنْبُع»(3)را نام برد. هنگام تقسیم غنائم و خراج توسط پیامبر، زمینی در آن سرزمین، سهم علی(علیه السلام)شد. او

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 3396


1- ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص27. 2 . همان.
2- ابن ابی الحدید، همان، ج12، ص 80، به نقل از امالی ابوجعفر محمد بن حبیب .
3- ینبع در هفت منزلی مدینه قرار داشته است (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص 449_ 450)، فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج4، ص 402) امروز نیز ینبُع به همین نام باقی است و یک شهر ساحلی در کشور عربستان سعودی می باشد.

در آن جا چشم های حفر کرد که آب، مانند گردن شتر از آن جوشید، از این رو آن را ینبُع (جوشان) نامید.(1)سپس حضرت در آن جا نخلستانی احداث کرد و در زمان خلافت نیز آن را در اختیار داشت و هزینه زندگی او در کوفه از درآمدی که از محصول مزرعه ینبع می رسید، تأمین می شد. امام از عوائد این مزرعه فقرا و نیازمندان را اطعام می کرد، و خود به غذای ساده اکتفا می کرد.(2)

همچنین حضرت؛ ملکی در منطقه فدک به نام «قُصَیْبَه» داشت.(3)علاوه بر این ها امام مزرعه هایی به نامهای: ابی نیرو، بغیبغه، ارباحا، ارینه، رعد، رزینا و رباحا احداث و وقف مؤمنین کرد و تولیت آن را به برخی از فرزندان حضرت فاطمه(علیها السلام)سپرد. صد چشمه در ینبع احداث و وقف حجاج کرد. و نیز مسجد فتح را در مدینه، و مسجد دیگری در مقابل قبر حمزه (در اُحد) احداث کرد.(4)

ب. فعالیت های علمی و حل مشکلات قضائی و فقهی امّت

1. جمع آوری قرآن

علی(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، طبق وصیت آن حضرت، به جمع آوری قرآن همت گماشت، و آن را برای حفظ از هرگونه دگرگونی گرد آورد. آن حضرت سوگند یاد کرد که جز برای نماز، رداء بر دوش نگیرد مگر آن گاه که قرآن را فراهم آورد. سه روز از خانه بیرون نیامد تا قرآن را جمع کرد. و آن، نخستین مصحفی بود که مجموع قرآن در آن فراهم آمد.(5)

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 3397


1- فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج4، ص 402.
2- إبراهیم ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات تحقیق میرجلال الدین حسینی ارموی، چاپ دوم، ج1، ص68، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 200. یاقوت حَموی (م626 ه_، از موقوفات علی(علیه السلام)در ینبع یاد می کند (معجم البلدان، ج5، ص 450).
3- نورالدین سمهودی، وفاء الوفاء بأخبار دارالمصطفی، ج4، ص 1184 و ر.ک: ص 1291 و 1328.
4- محمد بن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص 123.
5- ابن ندیم، محمد بن إسحاق، الفهرست، ص 41_ 42.

تفاوت این مصحف، با آن چه در زمان خلافت عثمان جمع آوری شد و اکنون در اختیار مسلمانان جهان است _ ، این بود که حضرت، آن را به ترتیب نزول گرد آورد و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه را مرقوم فرمود، و منسوخ را مقدم بر ناسخ قرار داد و مکی ها و مدنی ها را نیز مشخص کرد (طبعاً خارج از متن قرآن). تأویل برخی از آیات و تفسیر آن ها را به تفصیل نوشت. همچنین شأن نزول آیات و اوقات نزول آن ها را تعیین کرد و عام و خاص و کیفیت قرائت را بیان کرد.(1)

علی(علیه السلام) پس از گردآوری، آن را به بزرگان صحابه ارائه کرد و فرمود: این، کتاب پروردگار شما است، همان گونه که بر پیامبرش نازل شد، از آن، حرفی کاسته نشد، و بر آن حرفی افزوده نگشت، ولی آن گروه؛ آن را نپذیرفتند و نادیده گرفتند و گفتند: ما را به چنین کتابی نیازی نیست. علی(علیه السلام) فرمود: هان!، سوگند به خدا، پس از امروز، آن را نخواهید دید، فقط بر من لازم بود که پس از فراهم کردن و جمع آن، شما را آگاه سازم .(2)

2. تربیت شاگردان برجسته

از کوشش های امام در آن مدت، تربیت شاگردان بزرگ و برجسته و انتقال معارف الهی به آن ها بود. شخصیت های یاد شده در زیر را می توان نمونه هایی از این شاگردان شمرد:

الف. عبدالله بن عباسمفسر نامدار قرآن، ابن عباس که به خاطر علم و دانش فراوانش «بحر»(3)،

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 3398


1- محمد هادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص 225_227؛ دکتر محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص 371_372؛ دکتر سید محمد باقر حجتی، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص387_390.
2- ابن ندیم، الفهرست، ص 42.
3- ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج3، ص 332.

«حَبْرالعرب»(1)و «حَبرالأمه»(2)و ترجمان القرآن(3)لقب گرفته، و در کتب حدیث، تعداد هزار و ششصد و شصت حدیث از او نقل شده(4)، شاگرد امام بود.(5)

ابن عباس در علم تفسیر، از محضر آن حضرت بهره های فراوانی برد. او خود می گفت: آن چه از تفسیر قرآن دریافتم، از علی بن ابی طالب بود.(6)

ب. میثم تمّار

میثم تمّار از أصحاب امیرمؤمنان(علیه السلام) بود. او در پرتو بهره مندی از علم و دانش ولائی امیرمؤمنان، از اجل ها و بلاها و حوادث آینده خبر داشت.(7)پیشگویی او از شهادتش مشهور است. او نیز در تفسیر، شاگرد علی(علیه السلام) بود. او روزی به عبدالله بن عباس گفت: ای پسر عباس!، هر چه خواستی از تفسیر قرآن از من بپرس، من قرآن را نزد امیرمؤمنان خواندم، و او تفسیر آن را به من آموخت. آن گاه ابن عباس کاغذ و قلم خواست، و آن چه میثم گفت نوشت.(8)

ج. کمیل بن زیاد

کمیل از شیعیان خاص و رازدار امیرمؤمنان(علیه السلام)بود(9)امام دعای مشهور کمیل را به او یاد داد(10)و به نام او مشهور شد که دعایی دارای مضامین عالی و عرفانی و بسیار آموزنده و انسان ساز است.

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 3399


1- ابن حجر، همان، ص 330؛ سید علیخان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص 100.
2- ابن حجر، همان، ص 331، 333، 334.
3- ابن حجر، همان، ص 332.
4- سید علیخان، همان، ص 141.
5- سید علیخان مدنی، همان، ص 100؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج1، ص 183.
6- محمدهادی معرفت، التفسیر والمفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص 225.
7- تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج10، ص 316.
8- طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، تحقیق حسن مصطفوی، ص 80 _ 81، شماره 136.
9- تستری، همان، ص 600، 602.
10- همان، ص 601_ 602.

نمونه ای بارز از عنایت خاص امام به کمیل، و آموزش و تربیت او، سخنان گهربار و پر مغز امام به او، در یک فضای اختصاصی معنوی است که در نهج البلاغه منعکس است.(1)

گر چه تعلیم دعای یاد شده، گویا در بصره پس از جنگ جمل، یعنی در زمان خلافت امام بوده و سخنانی هم که در نهج البلاغه آمده، باز احتمالاً در زمان خلافت آن حضرت بوده است، اما سابقه آموزش و تربیت کمیل به سال ها پیش برمی گردد. او طبعاً مراحل شاگردی امام را قبلاً طی کرده، قابلیت لازم را برای دریافت چنین درس هایی در رتبه بالای معرفت کسب کرده بود، و بدون طی این مراحل نمی توانسته از شیعیان خاص و رازدار امام معرفی شود.

3. پاسخ گویی به پرسش های دانشمندان یهود و نصارا

پس از درگذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، دانشمندانی از ملل جهان به ویژه از یهود و نصارا، برای تحقیق درباره آیین اسلام، و مناظره با بزرگان مسلمانان وارد مدینه می شدند و سؤالاتی را مطرح می کردند و پاسخگویی، جز علی(علیه السلام) که تسلط او بر تورات و انجیل از لابلای سخنانش روشن بود، پیدا نمی شد، و اگر این خلأ بهوسیله امام پر نمی شد، جامعه اسلامی در سرشکستگی شدیدی فرو می رفت. اما هنگامی که امام به کلیه سؤالات آن ها پاسخ های روشن و دندان شکن می داد، شادمانی و شکفتگی عظیمی در چهره مسلمانان پدیدار می شد، به عنوان نمونه:

طبق روایت مسند صدوق، پس از رحلت پیامبر، جاثِلیق(2)همراه صد نفر از مسیحیان وارد مدینه شد و سؤالاتی از ابوبکر کرد که او نتوانست پاسخ دهد، آن گاه او را به حضور علی(علیه السلام) راهنمایی کرد، و حضرت به پرسش های او پاسخ

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 3400


1- نهج البلاغه، حکمت147.
2- جاثلیق (به کسر ث و لام) لفظی یونانی به معنای پیشوای عیسوی و رئیس اسقفها است و لقبی است که به علمای بزرگ مسیحی داده می شد، و نام شخص خاصی نیست (المنجد) و شاید معرّب کاتولیک باشد.

داد. از جمله پرسش های او این بود: وجه (صورت) پروردگار متعال کجا است؟ در این هنگام علی(علیه السلام) هیزمی خواست و آتشی روشن کرد و از جاثلیق پرسید: وجه این آتش کجا است؟ او پاسخ داد: از هر طرف که نگاه کنی، وجه آن است! علی(علیه السلام)فرمود: با این که این آتش ساخته و محصول دست بشر است، صورت مشخصی ندارد، پس خالق آن، که شباهتی به آن ندارد، وجه ندارد. آن گاه حضرت این آیه را خواند: وَللهِ المَشرق والمغرب فأینما تُوَلّوا فثَمّ وَجه الله… .(1)

جاثلیق پرسید: پروردگار کجاست؟ و کجا بود؟ علی(علیه السلام) پاسخ داد: پروردگار، مکانی ندارد، او چنان که بود، هست، و چنان که هست، بود، هرگز در مکانی نبوده، و از مکانی به مکان دیگر منتقل نشده است، و هرگز مکان، او را دربرنگرفته است، بلکه همواره بدون حدّ و اندازه بوده و هست. جاثلیق تصدیق کرد و پرسید: پروردگار در دنیا است یا در آخرت؟ حضرت پاسخ داد: پروردگار ما قبل از دنیا بوده و تا ابد خواهد بود، او مدبر دنیا و آگاه به آخرت است، هرگز دنیا و آخرت، او را احاطه نمی کنند، اما از آن چه در دنیا یا در آخرت هست، خبر دارد. باز جاثلیق تصدیق کرد.(2)

همچنین روزی یک یهودی به طعنه به او گفت: هنوز پیامبرتان را دفن نکرده درباره او دچار اختلاف شدید. امام فرمود: درباره جانشینی او اختلاف کردیم نه درباره خود او. اما شما هنوز پایتان از آب دریا پس از غرق شدن فرعون در نیل و نجات بنی اسرائیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید: این بت پرستان، خدایی دارند، برای ما نیز خدایانی (بت هایی) قرار بده، موسی گفت: شما قوم نابخرد هستید.(3)

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 3401


1- بقره: 115، و مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سمت روی کنید آن جا روی خدا ست.
2- صدوق، محمد بن علی بن بابویه، التوحید، چاپ هشتم، تحقیق سید هاشم حسینی تهرانی، ص177، 309.
3- وقال له بعض الیهود: ما دفنتم نبیکم حتّی اختلفتم فیه! فقال(علیه السلام) له: إنّما اختلفنا عنه لا فیه، و لکنّکم ما جَثّث أرجُلکم من البحر حتّی قلتم لنبیکم: «اجعَل لنا إلهاً کما لهم آلهه فقال إنّکم قوم تجهلون. (نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت317)

4. تبیین حکم شرعی رویدادهای نوظهور

پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، گاهی مسائل تازه ای پیش می آمد که در عصر رسول خدا سابقه نداشت یا قضیه نوظهوری رخ می داد که یا حکم آن روشن نبود و یا به گونه ای پیچیده بود که بزرگان صحابه از حکم و داوری درباره آن ها ناتوان بودند، یا از تفسیر برخی از آیات قرآن پرسش می شد و پاسخ آن را نمی دانستند. در این گونه موارد، ناگزیر دست به سوی علی(علیه السلام)دراز می کردند و آن حضرت با علم عمیق خاص و آگاهی ویژه ای که به شریعت الهی داشت، مشکل را حل می کرد. این نقطه از نقاط حساس و درخشان زندگی امام است و اگر در میان صحابه، شخصیتی مانند علی(علیه السلام)نبود که به تصدیق پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)داناترین امت و آشناترین آن ها به موازین قضا و داوری به شمار می رفت، بسیاری از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل و گره کوری باقی می ماند.

همین حوادث نوظهور ایجاب می کرد که پس از رحلت پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)، امام آگاه و معصومی بسان پیامبر که بر تمام اصول و فروع اسلام تسلط کافی داشت، در میان مردم باشد و علم وسیع و گسترده او، امت را از گرایش های نامطلوب و عمل به قیاس و گمان باز دارد و این موهبت بزرگ به تصدیق تمام یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله)جز امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کسی نبود.

قسمتی از داوری های امام و استفاده ابتکاری و جالب وی از آیات قرآن در کتاب های حدیث و تاریخ منعکس است، در این باره به ذکر دو نمونه تاریخی اکتفا می کنیم:

الف. به روایت مسند کلینی، نخستین موردی که در دوره خلافت ابوبکرپیش آمد و او نتوانست حکم شرعی را بیان کند، این بود که مردی را که شراب

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 3402

خورده بود، نزد او آوردند. ابوبکر از او پرسید: آیا شراب خوردی؟ او پاسخ داد: بلی!

گفت: شراب حرام است، چرا آن را خوردی؟

پاسخ داد: از وقتی که من مسلمان شدم، خانه ام در میان قومی بود که شراب می خوردند و آن را حلال می دانستند، و اگر می دانستم حرام است، نمی خوردم!

ابوبکر رو کرد به عمر و گفت: درباره این مرد چه می گویی؟

عمر پاسخ داد: مسئله مشکلی است، تنها ابوالحسن (علی) می تواند آن را حل کند.

ابوبکر به غلامش دستور داد که علی را به مجلس او دعوت کند.

عمر گفت: علی در خانه خود قضاوت می کند. ناگزیر مرد متهم را نزد علی(علیه السلام)بردند در حالی که سلمان نیز آن ها را همراهی می کرد. سلمان قضیه را برای حضرت نقل کرد. علی(علیه السلام) به ابوبکر گفت: این مرد را به مجالس مهاجران و انصار بفرست، تا از آن ها سؤال شود که آیا کسی از آن ها آیه حرمت شراب را برای این مرد خوانده است یا نه؟ اگر کسی این آیه را برای او خوانده، شهادت بدهد، و اگر آیه تحریم شراب برای وی خوانده نشده، او بی گناه است. ابوبکر به این توصیه عمل کرد و چون هیچ کس شهادت نداد، او را آزاد کرد.

سلمان عرض کرد: ارشادشان کردی، حضرت فرمود: خواستم تأکید این آیه را درباره خودم و آنان یادآوری کنم:…أفمن یهدی إلی الحقّ أحقّ أن یُتَّبَعَ أمّن لا یهدّی إلاّ أن یُهدی فما لکم کیف تحکمون(1).(2)

ب. روزی از ابوبکر، معنای آیه «وَ فَکِهَهً وَ أبّاً»(3)را پرسیدند، او اظهار

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 3403


1- یونس: 35، آیا کسی که به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نشان نمی دهد مگر آن که خود هدایت شود، شما را چه شده، چگونه داوری می کنید؟
2- کلینی، محمد بن یعقوب، الفروع من الکافی، ج7، ص 249 و 216_217.
3- عبس: 31، و میوه و چراگاه. آیات ماقبل و مابعد این آیه چنین است: (أنّا صَبَبْنا الماء صَبّا* ثمّ شققنا الأرض شقاً* فأنبَتْنا فیها حباً* وعنباً وقضباً* و زیتوناً و نخلاً* وحدائق غُلباً* و فکِههً وأبّاً* متاعاً لکم ولأنعامکم).

بی اطلاعی کرد و گفت: «چه کنم اگر درباره کتاب خدا، آن چه را که نمی دانم بگویم، معنای فاکهه را می دانم اما مقصود از «أبّ» را خدا می داند»، این خبر به امیرمؤمنان(علیه السلام) رسید، فرمود: سبحان الله!، آیا نمی داند که «أبّ»، همان گیاه و چراگاه است؟ و این سخن خداوند (وَفکهه وأبّا) در واقع ستایش او از نعمت هایش به مخلوقات می باشد که غذای آن ها و چهارپاهایشان را آفریده تا موجب قوام بدن آن ها و ادامه حیاتشان باشد.(1)

5. همکاری و مشاوره با خلفا در امور سیاسی و نظامی

علی(علیه السلام) پس از سقیفه، در مدت خلافت خلفای سه گانه، با حفظ موضع معترضانه خود در مورد خلافت، و با تأکید بر اولویت خویش در امر امامت امت، در محدوده مصالح عالی اسلام و مسلمانان، در عرصه های سیاسی، نظامی، اجتماعی و قضائی، با خلفای وقت، همکاری دورادور و «مشاورانه» می کرد، بدون آن که رسماً سمت و منصبی قبول بکند.

دستگاه خلافت نیز به دو جهت به این همکاری احساس نیاز می کرد:

یکی، سابقه درخشان قابلیت های نظامی علی(علیه السلام)در عصر نبوت و شجاعت و تدبیر او در رفع فتنه ها و غائله ها، از این رو اطمینان داشتند که با همکاری علی(علیه السلام)می توانند بر بحران ها غلبه کنند.

دیگر این که با توجه به احترام و موقعیت بسیار بالای علی(علیه السلام) در میان صحابه، عدم همکاری او با دستگاه خلافت، موقعیت و مشروعیت خلافت را با ابهام و سؤال رو به رو می ساخت.

البته از پایبندی سرسختانه و دلسوزی علی(علیه السلام) به اسلام و حساسیت او در

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 3404


1- مفید، الإرشاد، ص107.

برابر دشمنان آگاه بودند و اطمینان داشتند که اگر علی احساس وظیفه کند، از همکاری و همدلی در حفظ اساس اسلام و تقویت جبهه مسلمین، دریغ نخواهد داشت. از این رو آن حضرت در مواقع مختلف، در جهت یاری مسلمانان و دفع دشمنان، گام های مؤثری برداشت و پیشنهادهای کارسازی داد که شواهد و اسناد آن ها در متون و منابع تاریخی ثبت شده است. در بحث های گذشته به بعضی از این همکاری ها، مانند همکاری در فرو نشاندن بحران ارتداد اشاره کردیم، اینک در این جا چند نمونه از همکاری های امام در جنگ ها و فتوح را می آوریم:

الف. جنگ با رومی_ان

یکی از دشمنان سرسخت حکومت جوان اسلام، امپراتوری روم بود که پیوسته م_رک_ز حک_وم_ت اسلام را از ج_ان_ب ش_مال ته_دی_د می کرد و پیام_برگرام_ی(صلی الله علیه وآله) تا آخرین لحظه زندگی خود، از فکر خطر روم غافل نبود. در سال هشتم هجرت، گروهی را به فرماندهی «جعفر طَیّار»، «زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» روانه کرانه های شام کرد، ولی سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده و تعدادی از سربازان اسلام، بدون اخذ نتیجه به مدینه بازگشت. برای جبران این شکست، پیامبر گرامی درسال نهم با سپاهی گران عازم تبوک گردید، ولی بدون آن که با سپاه دشمن رو به رو گردد، به مدینه بازگشت و این سفر، نتایج درخشانی داشت که در تاریخ مذکور است _ مع الوصف _ خطر حمله روم همیشه فکر پیام_بر را به خود مش_غول می داش_ت، ب_ه همین جه_ت در آخرین لحظه های زندگی که در بستر بیماری افتاده بود، سپاهی مرکب از مهاجر و انصار به فرماندهی اسامه بن زید بن حارثه ترتیب داد که رهسپار کرانه های شام شوند. این سپاه در اثر بهانه جویی های تعدادی از بزرگان صحابه در مورد جوانیِ اسامه، مدینه را ترک نگفت و پیامبر، در حالی که سپاه اسلام، در چند کیلومتری مدینه اردو زده بود، چشم از جهان فرو بست….

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 3405

پس از درگذشت پیامبر، فضای سیاسی مدینه با تثبیت خلافت ابوبکر، بعد از بحران، به آرامش گرایید. ابوبکر که زمام امور را به دست گرفته بود، در اجرای فرمان پیامبر (اعزام سپاه اسامه) کاملاً دو دل بود، از این رو با گروهی از صحابه مشاوره کرد، هرکدام نظری دادند که او را قانع نساخت، سرانجام با امام به مشاوره پرداخت، امام او را بر اجرای دستور پیامبر تشویق کرد و افزود: اگر نبرد کنی پیروز خواهی شد. خلیفه از تشویق امام، خوشحال شد و گفت: فال نیکی زدی و به خیر بشارت دادی.(1)ابوبکر به دنبال این گفتوگو، لشکر اسامه را روانه ساخت. اسامه در سرزمین روم به سپاه دشمن حمله کرد و آنان را شکست داد و گروهی را اسیر کرد و قاتل پدرش را کشت و با فتح و پیروزی درخشان به مدینه باز گشت.(2)

ب. جنگ نهاوند

امام در دوران خلیفه دوم نیز مشاور مهم و گرهگشای بسیاری از مشکلات سیاسی و علمی و اجتماعی خلیفه بود. اینک به یک نمونه از مواردی که خلیفه دوم از فکر امام در مسائل سیاسی استفاده کرده است، اشاره می کنیم:

درسال چهارده هجری در سرزمین «قادسیه» نبرد سختی میان سپاه اسلام و نظامی_ان ای_ران رخ داد که س_رانج_ام فت_ح و پی__روزی از آنِ مسلمانان گردید و «رستم فَرّخ زاد» فرمانده کل قوای ایران _ با گروهی به قتل رسید. با این پیروزی، سراسر عراق زیر پوشش نفوذ سیاسی و نظامی اسلام در آمد و «مدائن» که مقرّ حکومت سلاطین ساسانی بود، در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ایران به داخل کشور عقب نشینی کردند. مشاوران و سران نظامی ایران بیم آن داشتند که سپاه اسلام کم کم پیشروی کند و سراسر کشور را به تصرف خود در آورد. برای مقابله با چنین حمله خطرناکی، «یزدگرد» پادشاه ایران، سپاهی یکصد

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 3406


1- ان فعل_ت ظفرت، فق_ال بشرت بخیر. (ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج3، ص39).
2- سید علیخان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص 444.

و پنجاه هزار نفری به فرماندهی «فیروزان» ترتیب داد تا جلو هر نوع حمله ناگهانی را بگیرد و حتی در صورت مساعد بودن وضع، دست به حمله تهاجمی بزند.

«سعد وقّاص»، فرمانده کل قوای اسلام (و به نقلی «عمار یاسر» که حکومت کوفه را در اختیار داشت)، نامه ای به عمر نوشت و خلیفه را از تحریک های دشمن آگاه ساخت و افزود: سپاه کوفه، آماده اند که نبرد را آغاز کنند و پیش از آن که دشمن شروع به جنگ کند، آنان برای ارعاب دشمن دست به حمله زنند.

خلیفه به مسجد رفت، سران صحابه را جمع کرد و آنان را از تصمیم خود مبنی بر این که می خواهد مدینه را ترک گوید و در منطقه ای میان بصره و کوفه فرود آید، و از آن نقطه رهبری سپاه را به دست بگیرد، آگاه ساخت. در ای_ن موق_ع «طلح__ه» برخاست و خلیف_ه را بر این کار تش_ویق کرد و سخنانی گفت که بوی تملّق و چاپلوسی به خوبی از آن استشمام می شد. پس از او «عثمان» برخاست و نه تنها خلیفه را به ترک مدینه تشویق کرد، بلکه افزود: به سپاه شام و یمن بنویس که همگی منطقه خود را ترک کنند و به تو بپیوندند و تو با این جمع انبوه بتوانی با دشمن رو به رو شوی. در این موقع «امیرمؤمنان(علیه السلام)» برخاست و فرمود:

پیروزی و شکست این امر (اسلام) بستگی به فزونی خود و کمی جمعیت نداشته است، این دین خدا ست که آن را پیروز ساخت و سپاه اوست که خود آن را آماده و یاری کرد تا آن که به آن جا که باید برسد، رسید و به هرجا که باید طلوع بکند، طلوع کرد. از ناحیه خداوند به ما وعده پیروزی داده شده است، و می دانیم که خداوند به وعده خود جامه عمل پوشانیده و سپاه خویش را یاری خواهد کرد. موقعیت زمام دار، همچون رشته مهره ها است که آن ها را گرد آورده به هم پیوند می دهد. اگر رشته از هم بگسلد، مهره ها پراکنده می شوند و سپس هرگز نمی توان آن ها را جمع آوری کرده و از نو نظام بخشید.

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 3407

امروز، اگرچه عرب از نظر تعداد، کم است، اما با نیروی اسلام، فراوان و

در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگی، عزیز و نیرومند است. بنابر این تو (خلیفه) همچون محور سنگ آسیاب، جامعه را بهوسیله مسلمانان به گردش در آور، و با همکاری آنان در نبرد، آتش جنگ را برای دشمنان شعلهور ساز، زیرا اگر شخصاً از این سرزمین خارج شوی، عرب از اطراف و اکناف، سر از زیر بار فرمانت بیرون خواهد برد، و آن گاه آن چه پشت سرگذاشته ای، مهم تر از آن خواهد بود که در پیش رو داری. اگر فردا چشم عجم ها بر تو افتاد، خواهند گفت: این اساس و ریشه (رهبر) عرب است، اگر ریشه این درخت را قطع کنید، راحت می شوید، و این فکر، آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودی تو حریص تر و سرسخت تر خواهد ساخت. اما این که گفتی آنان برای جنگ با مسلمانان آماده می شوند و از این موضوع نگرانی، بدان که خداوند بیش از تو این کار را ناخوش دارد و او برتغییر آن چه نمی پسندد، تواناتر است. اما این که به فزونی تعداد سرب_ازان دش_من اش_اره ک_ردی، (ب_دان ک_ه) م_ا، در گذشته، درنبردها، روی تعداد افراد تکیه نمی کردیم، بلکه بر یاری و کم_ک خداوندی حساب می کردیم (و پیروز هم می شدیم) .(1)

عمر پس از شنیدن سخنان امام، نظر او را پسندید و از رفتن منصرف شد.(2)

ج. فتح بیت المقدس

قبلاً گفته شد که ابوعبیده جراح، از طرف عمر، فرمانده عملیات نظامی در شامات در رویارویی با رومیان بود. او پس از فتح دمشق، طی نامه ای، از خلیفه کسب تکلیف کرد که آیا به قیساریه(3)حمله کند یا به بیت المقدس؟

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 3408


1- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه146_ آشتیانی، محمد رضا (و) امامی، محمدجعفر، ترجمه گویا و فشرده ای برنهج البلاغه، ج2، ص125، خطبه 146.
2- طبری، محمدبن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ج4، ص237؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص8؛ حافظ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص107 .
3- از شهرهای بزرگ و مهم در نواحی فلسطین، در ساحل دریای شام بوده است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج4، ص 421).

عمر پس از دریافت نامه، در این باره با مسلمانان به مشاوره پرداخت. علی(علیه السلام)در پاسخ گفت: «به ابوعبیده دستور بده به سوی بیت المقدس حرکت کرده آن را محاصره کند، این؛ بهترین و بزرگ ترین تصمیم است. پس از فتح بیت المقدس با لشکریانش عازم فتح قیساریه شود که ان شاءالله فتح خواهد شد، این را رسول خدا به من خبر داده است».

عمر این پیشنهاد را پسندید و به ابوعبیده اطلاع داد که عازم فتح بیت المقدس شود، چرا که این؛ پیشنهاد پسر عموی پیامبر است.(1)

ابوعبیده جراح به دستور عمر با سپاه اسلام عازم بیت المقدس شد و این شهر را محاصره کرد، اما مردم مسیحی شهر به شدت مقاومت کردند، و این محاصره مدت چهار ماه طول کشید و مسلمانان در اثر سرما و برف و باران به زحمت افتادند. سرانجام بزرگان شهر به فرماندهان نظامی مسلمانان اطلاع دادند که حاضرند با صلح نامه ای تسلیم شوند، اما این صلح نامه باید با حضور شخص خلیفه مسلمانان صورت بگیرد.

ابوعبیده موضوع را توسط پیکی به اطلاع عمر در مدینه رسانید، و او از مسلمانان در مورد رفتن به بیت المقدس نظرخواهی کرد، عثمان با این امر مخالفت ورزید، اما علی(علیه السلام) گفت: مردم بیت المقدس چنین درخواستی کرده اند، و این درخواست، یک پیروزی برای مسلمانان است.

خلیفه نظر علی(علیه السلام) را پذیرفت و رهسپار بیت المقدس شد.(2)و طبق گفتوگوهای قبلی، مردم مسیحی شهر با امضای پیمان صلح تسلیم شدند.(3)

بدین گونه علی(علیه السلام) در فتح بیت المقدس که برای مسلمانان، هم از نظر نظامی و هم با توجه به وجود مسجدالأقصی (قبله نخست مسلمانان) در آن شهر، که از

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 3409


1- واقدی، همان، ج1، ص 220.
2- واقدی، فتوح الشام، ج1، ص 226_227.
3- طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج4، ص 158 160؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 136_137؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص 144.

اهمیت بسیاری برخوردار بود، سهم داشت.

با توجه به این گونه گره گشایی ها بود که عمر می گفت: به خدا پناه می برم که مشکلی پیش بیاید و ابوالحسن (علی) برای حل آن حضور نداشته باشد(1).(2)

5. از خلافت تا شهادت
چگونگی بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)

عثم_ان ب_ه دنب_ال فساد مال_ی و اداری، تصرف های غیرمجاز و صد در صد غیر مشروع در بیت المال و همچنین گماشتن افراد نالایق از بنی امیه و خویشان خود در رأس مناصب دولتی و بالأخره بر اثر کنار زدن افراد شایسته اعم از مهاجر و انصار، و سپردن مقدرات امت اسلامی به دست بنی امیه، خشم مردم را برانگیخت و چون به اعتراض ها و درخواست های مکرر و مشروع مسلمانان در مورد تغییر استانداران و فرمانداران فاسد، ترتیب اثر نداد، سرانجام شورش و انقلاب برضد حکومت وی به وجود آمد و منجر به قتل او گردید و سپس مردم با علی(علیه السلام) به عنوان خلافت بیعت کردند. از این لحاظ حکومت علی(علیه السلام)، که پس از قتل عثمان روی کار آمد، یک حکومت انقلابی و حاصل شورش مردم بر ضدّ مفاسد و مظالم حکومت پیشین بود.

یکی از نمونه های فساد حکومت عثمان این بود که وی «حکم بن ابی العاص» را با پسرش «مروان» که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)وی را به طائف تبعید کرده بود و حتی ابوبکر و عمر در زمان حکومتشان جرأت برگرداندن وی را پیدا نکرده بودند، به مدینه برگرداند و دختر خود را به مروان تزویج کرد و حتی مسئولیت

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 3410


1- ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص 509؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفه الأصحاب (در حاشیه الإصابه)، ج3، ص 39.
2- برای آگاهی بیش تر در زمینه مشاوره های خلفاء با علی(علیه السلام) و مناسبات آن حضرت با آنان، رجوع شود به جلد دوم کتاب تاریخ اسلام، مهدی پیشوائی، قم، دفتر نشر معارف.

اداره دفترداری خلافت را به مروان سپرد، و این موضوع خشم مردم را برانگیخت. خانه عثمان به مدت چهل و ن_ه روز از طرف انقلابیون در محاصره بود.(1)و هر موقع عثمان می خواست نرمش نشان بدهد، مروان بیش تر خشم مردم را بر می انگی_خت. سرانجام مسلمانان خشمگین، به خانه عثمان ریختند و او را به قتل رساندند.

موقعیت درخشان علی(علیه السلام)

انقلابیون تنها در فکر کنار زدن عثمان بودند و هرچند در مدت محاصره خانه عثمان، اسم عل_ی(علیه السلام) بر سر زبان ها بود، اما برنام_ه روشنی برای آینده نداشتند، لذا وقتی که عثمان را کشتند، تازه با مشکل انتخاب خلیفه رو به رو شدند.

از طرف دیگر، از میان اعضای شورای شش نفری که عبارت بودند از: علی، عبدالرحمن بن عوف، عثمان، طلحه، زبیر و سعد بن وقاص، دو نفر از آنان یعنی عبدالرحمن بن عوف و عثمان از دنیا رفته بودند و در بین چهار نفر موجود، علی(علیه السلام)از همه محبوب تر بود و از حیث فضیلت و سابقه درخشان در اسلام، هیچ کدام از آنان به پایه او نمی رسیدند، و همین معنا مردم را بیش تر به سوی علی(علیه السلام)می کشانید.

علی(علیه السلام) با ارزیابی اوضاع و ملاحظه دگرگونی هایی که در زمان عثمان رخ داده بود، و نیز دوری و بی خبری فاحش مسلمانان از اسلام اصیل، خوب می دانست که حکومت کردن بعد از فساد و آلودگی دوران حکومت عثمان، بسیار مشکل است ومردم، بهویژه سران قوم، زیر بار اصلاحات مورد نظر او نمی روند و عدالت او را تحمل نمی کنند. از این رو وقتی که انقلابیون به حضرت پیشنهاد بیعت کردند، نپذیرفت.

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 3411


1- مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 346.

به اتفاق مورخان، عثمان در ذیحجه سال 35 هجری کشته شد، اما در مورد روز واقعه اختلاف دارند.(1)در عین حال، این نکته مسلم است که بین قتل او وبیعت مردم با علی(علیه السلام) دست کم چهار پنج روز فاصله بوده است.(2)در این چند روز مردم در تحیّر و بلاتکلیفی به سر می بردند. در این مدت، رهبران انقلاب به حضرت مراجعه می کردند، ولی او چندان خود را نشان نمی داد و چون درخواست قبول بیعت می کردند، از آن جا که اوضاع را برای قبول خلافت نامساع_د می دید و با این پیشنهاد حجت را بر خود تمام نمی دانست، می فرمود:

«مرا واگذارید و به سراغ شخص دیگری بروید، زیرا ما به استقبال وضعی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد (اوضاع مبهم وپیچیده است)، دل ها بر این امر استوار و عقل ها ثابت نمی مانند، ابرهای فساد، فضای جهان اسلام را تیره ساخته و راه مستقیم ناشناخته مانده است. آگاه باشید که اگر دعوت شما را اجابت کنم، بر طبق علم خویش باشما رفتار خواهم کرد و به سخن این و آن و سرزنش ملامت گران گوش فرا نخواهم داد، اما اگر مرا رها کنید، من هم مانند یکی از شما خواهم بود، شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به خلیفه منتخب شما باشم، و من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 3412


1- یعقوبی، قتل عثمان را در روز 18 ذیحجه سال 35 می داند (تاریخ یعقوبی، ج2، ص 165) ولی مسعودی می گوید: عثمان سه روز مانده از ذیحجه کشته شد (مروج الذهب، ج2، ص346).
2- یعقوبی می نویسد: «علی(علیه السلام) روزسه شنبه، هفت شب مانده از ذیحجه سال35 به خلافت برگزیده شد»، بنابر این پنج روز فاصله بوده است، ولی مسعودی می گوید: «روزی که عثمان کشته شد، مردم با علی بن ابی طالب(علیه السلام) بیعت کردند» آن گاه درصفحه دیگر می گوید: «گویند: چهار روز پس از قتل عثمان بیعت عمومی با وی انجام گرفت» (مروج الذهب، ج2، ص 349 و 350) . اب_ن اثی_ر ق_تل عثمان را در تاری_خ 18 ذیح_جه و بیعت با علی(علیه السلام) را در 25 همان ماه می داند (الکامل فی التاریخ، ج3، ص179 و194) و در صفحه 192 تصریح می کند که پس از قتل عثمان، مردم مدینه به مدت پنج روز در بلاتکلیفی به سر می بردند و در این مدت، امور شهر را شخصی به نام «غافقی بن حرب» اداره می کرد.

که امیر و رهبرتان گردم». (1)

اما چون رفت و آمدها زیاد شد و درخواست های مصرّانه مسلمانان افزایش یافت و سیل مردم خسته از مظالم پیشین و مشتاقِ عدالت به درِ خانه حضرت سرازیر گردید، امام احساس وظیفه کرد و ناگزیر بیعت مردم را پذیرفت. امام در چند جای نهج البلاغه از استقبال پرشور و پافشاری مردم، هنگام درخواست بیعت، یاد نموده است. از آن جمله می فرماید:

«مردم همانند شتران تشنه کامی که به آب برسند و ساربان رهایشان ساخته و افسار از سر آن ها برگیرد؛ برمن هجوم آوردند، به یکدیگر تنه می زدند و فشار می آوردند آنچنان که گمان کردم مرا خواهند کشت، یا برخی، برخی دیگر را به قتل خواهند رسانید، سپس این موضوع (قبول خلافت) را زیر و رو کردم، همه جهاتش را سنجیدم به طوری که خواب را از چشمم ربود.» (2)

در جای دیگر صحنه پرشور ازدحام مردم بر گرد خویش خود را مجسم ساخت__ه تابلوی گویایی از خوشحالی و شور و هیجان مردم پس از دریافت خبر قبول بیعت توسط آن حضرت، ترسیم می کند و می فرماید:

«شما دستم را (برای بیعت) گشودید و من بستم، شما آن را به سوی خود کشیدید و من آن را عقب کشیدم، پس از آن همچون شتران تشنه که روز آب خوردن به آبشخور حمله می کنند و به یکدیگر تنه می زنند، در اطراف من گرد آمدید، آن چنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد، و ضعیفان زیر دست و پا رفتند!

آن روز سرور و خوشحالی مردم به خاطر بیعت با من، چنان شدت داشت که خردسالان به وجد آمده بودند، پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره بیعت به راه افتاده بودند، و بیماران برای مشاهده این

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 3413


1- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 92.
2- همان مدرک، خطبه 54.

صحنه از بستر بیماری بیرون خزیده بودند…».(1)

امام در خطبه «شقشقیه» نیز در زمینه استقبال پر شور مردم و نیز درباره رمز قبول خلافت سخن گفته است:

«چیزی که مرا به هراس افکند، این بود که مردم همچون یال های کفتار، با ازدحام و تراکم، از هر طرف به سوی من هجوم آورده و مرا احاطه کردند به طوری که حسن و حسین زیر دست و پا ماندند(2)، دو طرف جامه ام پاره شد، و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که آن جمعیت برای بیعت گرداگردم جمع شده و به یاری برخاستند و از این جهت حجت تمام شد و اگر نبود پیمانی که خداوند از علمای امّت گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و پایان آن را با جام آغازش سیراب می کردم (همچنان که در دوران سه خلیفه گذشته کنار رفتم، این بار نیز کنار می رفتم) آن وقت (خوب) می فهمیدید که دنیای شما در نظرمن از آب بینی بُز، بی ارزش تر است.» (3)

نبرد در سه جبهه

خلافت و زمام داری علی(علیه السلام) که سراسر عدل و دادگری و احیای سنت های اصیل اسلامی بود، بر گروهی سخت و گران آمد و صفوف مخالفی در برابر حکومت او تشکیل گردید. این مخالفت ها سرانجام به نبردهای سه گانه با «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» منجر گردید که ذیلاً در مورد هریک جداگانه

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 3414


1- صبحی صالح، همان کتاب، خطبه 229.
2- متن سخنان امام «وُطِئَ الحسنان» است که احتمالاً به معنای حسن و حسین است ولی برخی، حسن را انگشت ابهام پا معنا کرده اند. ر.ک به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1، ص200.
3- صبحی صالح، همان کتاب، خطبه 3.

توضیح مختصری می دهیم:

نبرد با ناکثین

نبرد با ناکثین (پیمان شکنان) از این جهت رخ داد که طلحه و زُبَیْر که با علی بیعت کرده بودند، تقاضای فرمانروایی بصره و کوفه را داشتند، ولی امام با درخواست آنان موافقت نکرد. آن دو، به بهانه این که قصد عمره دارند، مدینه را به عزم مکه ترک کردند و در آن جا با استفاده از بیت المال غارت شده توسط امویان، ارتشی تشکیل داده، همراه عائشه به بهانه خونخواهی عثمان، رهسپار بصره شدند و آن جا را تصرف نمودند. علی(علیه السلام) مدینه را به عزم سرکوبی آنان ترک گفت و در نزدیکی بصره نبرد شدیدی رخ داد که با پیروزی علی(علیه السلام) و شکست ناکثین پایان یافت و این همان جنگ جمل است که در تاریخ برای خود سرگذشت گسترده ای دارد. این نبرد در سال 36 هجری رخ داد.

نبرد با قاسطین

معاویه مدتها قبل از خلافت علی(علیه السلام)، مقدمات خلافت را برای خود در شام تهیه دیده بود. وقتی امام به خلافت رسید، فرمان عزل او را صادر کرد، و یک لحظه نیز با ابقای او برحکومت شام موافقت نکرد. نتیجه این اختلاف آن شد که سپاه عراق و شام در سرزمینی به نام «صفین» به نبرد پرداختند و می رفت که سپاه علی(علیه السلام)پیروز شود، اما معاویه با نیرنگ خاصی در میان سربازان علی(علیه السلام)اختلاف و شورش پدیدآورد. سرانجام پس از اصرار زیاد از جانب یاران علی(علیه السلام)، امام ناچار تن به حکمیّت ابوموسی اشعری و عمرو عاص داد که آنان درباره مصالح اسلام و مسلمین مطالعه کنند و نظر خود را اعلام دارند. فشار روی امیرمؤمنان جهت پذیرفتن مسئله حکمیت به پایه ای رسید که اگر نمی پذیرفت، شاید رشته حیات او گسسته می شد و مسلمانان با بحران شدیدی رو به رو می شدند. پس از فرا رسیدن موعدی که قرار بود حکمین نظر خود را ابراز دارند، عمروعاص،

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 3415

ابوموسی را فریب داد و این امر نقشه موذیانه معاویه را بر همگان آشکار ساخت. پس از ماجرای حکمیت، تعدادی از مسلمانانی که قبلاً با حضرت علی همراه بودند، برضد ایشان خروج کردند و امام را به خاطر قبول حکمیتی که خود بر وی تحمیل کرده بودند، مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با قاسطین در سال37 هجری رخ داد.

نبرد با مارقین

مارقین، همان گروهی بودند که علی(علیه السلام) را وادار به پذیرش حکمیت کردند، ولی پس از چند روز از کار خود پشیمان شده خواستار نقض عهد از طرف امام شدند، اما علی(علیه السلام) کسی نبود که پیمان خود را بشکند و نقض عهد نماید، لذا اینان که همان خوارج می باشند، در برابر حضرت علی(علیه السلام) دست به صف آرایی زدند و در نهروان با علی(علیه السلام)به جنگ پرداختند. حضرت علی دراین نبرد پیروز گشت ولی کینه ها در دل ها نهفته ماند. این نبرد درسال 38 و یا به گفته برخی از مورخان در سال 39 هجری رخ داد(1).(2)

خطوط برجسته سیرهحکومتی علی(علیه السلام)

بعد از حکومت اسلامی که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) پس از هجرت، در مدینه تشکیل داد، حکومت علی(علیه السلام) هرچند متأسفانه _ بسیار کوتاه بود، اما نمونه کامل حکومت اسلامی پس از پیامبر اسلام بود. گرچه امیرمؤمنان(علیه السلام) در این مدت به علت کارشکنی ها و توطئه های متعدد داخلی نتوانست به همه آرمان های اصلاحی خود دست یابد، اما بی شک در ارائه الگوی حکومتی بر مبنای تعالیم اسلام و منطبق با معیارهایی که در این آیین معرفی شده، توفیق کامل داشت. بیان

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 3416


1- در تنظیم و نگارش این بخش، علاوه برمنابعی که در پاورقی ها یاد شده است، از کتاب «فروغ ولایت» به قلم استاد معظم آیت الله جعف_ر سبحان_ی، استفاده شده است.
2- برای آگاهی بیش تر در مورد جنگ های سه گانه ای که برای امیرمؤمنان(علیه السلام) پیش آمد، رجوع شود به کتاب تاریخ اسلام، جلد دوم، تألیف مهدی پیشوایی، قم، دفتر نشر معارف.

ویژگی ها و برجستگی های حکومت درخشان آن حضرت از حدّ این بحث فشرده بیرون است اما به خطوط برجسته سیره حکومتی آن بزرگوار به عنوان شاخصه روشن _ که بسیار آموزنده و سازنده است، به اختصار اشاره می کنیم:

1. علی(علیه السلام) فلسفه قبول خلافت را اجرای عدالت _ به ویژه از نظر اقتصادی و بهره مندی یکسان مردم از امکانات عمومی _ و مبارزه با جامعه دو قطبی معرفی می کند(1)و چنان که گذشت، تأکید می کند که شکاف طبقاتی و پرخوری گروهی و گرسنگی گروهی دیگر، چیزی است که خداوند از علمای امت، پیمان گرفته که در برابر آن سکوت نکنند. امام در مدت خلافت خود به صورت جدی به دنبال این هدف بود و در راه اجرای عدالت تلاش های فراوان کرد.

2. علی(علیه السلام) قدرت و منصب را «ابزاری» برای «خدمت» و «احقاق حق» ونابودی «باطل» می دانست(2)و شغل و منصب دولتی و ریاست را به دیده «شکار» و «لقمه چرب» و «سفره آماده» نمی نگریست، بلکه آن را «امانت»می دانست.(3)سراسر حکومت آن حضرت گواه پایبندی سخت او به این نگرش بود. از این رو، از واگذاری سِمت و منصب و مدیریت، به تشنگان قدرت (همچون طلحه و زبیر) خودداری کرد و به همین علت با مخالفت ها و توطئه های آنان رو به رو گردید.

3. امیرمؤمنان(علیه السلام) در مقام خلافت، با سادگی و در نهایت سادگی _ زندگی می کرد و کارگزارانش را نیز به ساده زیستی و اعتدال در زندگی توصیه می کرد.(4)بی توجهی آن حضرت به جاذبه های دنیا و وارستگی از دلبستگی های مادی، از جالب ترین ویژگی های شخصیتی او و از برجسته ترین نقاط سیره حکومتی آن

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 3417


1- نهج البلاغه، خطبه3.
2- نهج البلاغه، خطبه 33.
3- امام خطاب به اشعث بن قیس، حاکم آذربایجان نوشت: و انّ عملک لیس بطعمه و لکنه فی عنقک أمانه وأنت مرعی لمن فوقک. (نهج البلاغه، نامه5).
4- نهج البلاغه، نامه 45.

امام است. شواهد این امر در تاریخ زندگانی درخشان او به قدری زیاد است که در این بحث فشرده نمی گنجد و نیازی به اثبات ندارد.

4. معیار مورد تأکید علی(علیه السلام) در انتخاب کارگزاران و نمایندگان حکومت، تقوا، سابقه، توانایی مدیریت، پایبندی به ارزش های دینی و سایر ملاک های شایسته سالاری بود.(1)و آن چه هرگز برای آن حضرت در انتخاب مدیران و مسؤولان، مطرح نبود، ملاک خویشاوندی و قوم گرایی بود. چنان که در میان 51 نفر(2)نماینده و کارگزار حضرت در مناطق متعدد و مأموریت های مختلف، چهره هایی از مهاجران، انصار، یمنی ها، نزاری ها، هاشمی، غیر هاشمی، عراقی، حجازی، پیر و جوان به چشم می خورد، اما در لیست این کارگزاران کسی به نام حسن و حسین و محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب، دختر امام) به چشم نمی خورد! با آن که آنان، هم از نظر سنی و هم از نظر شایستگی، امکان پذیرش مسؤولیت ومدیریت را داشتند و در مواقع خطر و جنگ نیز ایفای نقش می کردند، اما حضرت پرهیز داشت که بستگانش را در امور دولتی دخالت دهد.

5. امام بر خلاف بسیاری از زمام داران بشری در گذشته و حال، «هدف» را توجیه گر «وسیله» نمی دانست و برای رسیدن به مقاصد خویش (که مقاصد عالی و مقدس بود)، استفاده از هر وسیله را جایز نمی شمرد. چنان که در پاسخ برخی از خیرخواهان که پیشنهاد کردند حضرت تقسیم یکسان بیت المال را موقتاً به تأخیر انداخته مثل معاویه به اشراف و بزرگان سهم بیش تری داده با جلب رضایت آنان حکومت نوپای خود را تقویت کند؛ فرمود:

آیا از من می خواهید که با ظلم و ستم در مورد افرادی که بر آن ها حکومت می کنم، پیروزی را به دست آورم؟!، به خدا سوگند تا دنیا دنیا است، چنین کاری نمی کنم، اگر

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 3418


1- نبی الله فضلعلی، نقش کارگزاران در تثبیت و تضعیف حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) (پایان نامه) راهنما: مهدی پیشوایی، ص 28_ 32.
2- همان، ص 202_ 203.

مال، مال شخص من بود، به تساوی تقسیم می کردم در حالی که مال، مال خدا است.(1)

این، در حالی بود که دشمن او معاویه از هر ابزار مشروع و نامشروعی برای رسیدن به اهداف و مقاصد شیطانی خود استفاده می کرد و در این راه از هیچ کاری دریغ نداشت، و گروهی (کم عقل و ساده اندیش) این را نشانه هوش و درایت معاویه و برتری او نسبت به حضرت، از لحاظ سیاست و هوشمندی می پنداشتند، از این رو امام فرمود: به خدا سوگند معاویه از من با هوش تر]و سیاستمدارتر [نیست، لکن او فریب کاری و فسق و فجور می کند، و اگر زشتی دغل و فریب کاری نبود و اگر من به خود اجازه این گونه کارها را می دادم از باهوش ترین ]و سیاستمدارترین [مردم بودم.(2)

6. امیرمؤمنان در برخورد با مخالفان و دشمنانش، اصول و ضوابط را زیر پا نمی گذاشت، و با اتکاء به قدرت، از آن ها سلب آزادی نمی کرد مگر آن که آنان موجبات شدت عمل را فراهم می کردند، چنان که در ماه های اول خلافت حضرت، طلحه و زبیر که از واگذاری حکمرانی از طرف امام به خود ناامید شده بودند، به بهانه عمره، اجازه خروج از مدینه را از امام خواستند، امام با آن که می دانست آنان نظر توطئه در مکه را دارند (نه عمره را) با رفتن آنان موافقت کرد(3)و پیش از خطای آنان، سلب آزادی از آن دو نکرد.

همچنین زمانی که خوارج بر اثر جهل و نادانی و کج اندیشی، بنای مخالفت با امام را گذاشتند و در بازگشت از صفین، از سپاه امام منشعب شده در نهروان اردو زدند، اما چون هنوز مخالفت آن ها، مخالفت سیاسی بود و دست به عملیات نظامی و سلب امنیت نزده بودند، امام به آنان فرمود:

مادام که با ما هستید و به دشمن نپیوسته اید از سه حق، برخوردارید ]و

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 3419


1- نهج البلاغه، خطبه 126.
2- همان، خطبه 200.
3- تاریخ یعقوبی، ج2، ص 180.

مخالفت های شما موجب محرومیت شما از این سه حق نمی شود[:

الف. از ورود شما به مساجد خدا جلوگیری نمی کنیم، اگر در آن جا نماز بگزارید.

ب. شما را از بیت المال محروم نمی کنیم، مادام که دست شما در دست ما است.

ج. مادام که آغاز به جنگ با ما نکرده اید با شما نبرد نمی کنیم.(1)

بدین ترتیب امام با آن که در موضع قدرت بود، با آنان مدارا می کرد و مخالفت های آنان را تحمل می نمود تا آن که دست به عملیات تروریستی زدند و آشوب و ناامنی ایجاد نمودند، در این هنگام بود که امام ناگزیر، برای دفع آشوب آنان از قدرت نظامی استفاده کرد. (جنگ نهروان)

7. امیرمؤمنان با آن که کارگزاران صالح و لایق منصوب نمود، اما در عین حال رفتار و عملکرد آنان را توسط بازرسان دقیق و تیزبین زیر نظر داشت و کوچک ترین رفتار نادرست آنان از حضرت مخفی نمی ماند و اقدام مقتضی در مورد آنان به عمل می آورد. نمونه بارز آن، نامه توبیخ آمیز امام خطاب به عثمان بن حنیف، وإلی بصره است که در یک مهمانی اشرافی شرکت کرده بود.(2)نکته ظریف در این جا این است که این حادثه در ماه های اول حکومت حضرت اتفاق افتاده است (زیرا پسر حنیف تا جنگ جمل حاکم بصره بوده و این جنگ حدود شش ماه بعد از آغاز خلافت امام رخ داد) و در این مدت، حضرت در مدینه سخت گرفتار و سرگرم رتق و فتق امور و سامان بخشیدن به اوضاع کشور بود که با شورش مردم و قتل عثمان دچار بی نظمی و نابسامانی شده بود، اما امام در اوج گرفتاری، حتّی از حضور یک والی در یک مهمانی، خبر یافت و او را مورد توبیخ قرار داد.

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 3420


1- طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج4، ص 53.
2- نهج البلاغه، نامه 45.

8. علی(علیه السلام) در اجرای اصول و ضوابط، قاطع بود و بدون هیچ چشم پوشی و سازشکاری، ضوابط را اجرا می کرد و حقیقت را فدای مصلحت موقت نمی کرد. نمونه آن، اصرار حضرت بر عزل معاویه از حکمرانی شام بود که از زمان خلیفه دوم و سوم بر آن منطقه حکمرانی می کرد. در آغاز خلافت امام که حضرت تصمیم بر عزل کارگزاران فاسد قبلی، و نصب کارگزاران صالح کرد، برخی از سیاستمداران برجسته آن روز مانند مغیره بن شعبه (از روی شیطنت) و برخی دیگر از روی خیرخواهی و حسن نیت (مانند عبدالله بن عباس) پیشنهاد کردند که امام کارگزاران عثمان و حداقل، معاویه را برکنار نکند و این امر را تا هنگام تثبیت حکومتش به تأخیر بیندازد، و فعلاً معاویه را ملزم به بیعت و همکاری با حکومت خویش کند. اما حضرت این پیشنهاد را با قاطعیت رد کرد و فرمود: در دینم سازشکاری نمی کنم و حکمرانی را از روی ریا واگذار نمی کنم.(1)

آن گاه در مورد معاویه فرمود: «به خدا سوگند، حتّی دو روز معاویه را در حکمرانی باقی نمی گذارم».(2)

این گونه موضع گیری امام و ردّ سازشکاری و چشم پوشی از حقیقت در برابر مصلحت موقت، از وجوه امتیاز شخصیتی او و از نقاط مهم تمایز حکومت او از حکومت های دیگر بود. اصولاً علی(علیه السلام) خلافت را «اصل» و «هدف» نمی دانست. از نظر او آن چه اصل بود، «عدالت» و «حق» و «احیای سیره پیامبر» بود و هرگز از این اصول عدول نمی کرد و معامله و سازش بر سر آن ها را روا نمی شمرد.

علی(علیه السلام) سرانجام پس از چهار سال و چند ماه حکومت، در شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری به دست عبدالرحمان بن ملجم که یکی از افراد مارقین بود، ضربت خورد و به شهادت رسید.

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 3421


1- والله لا اداهن فی دینی ولا أعطی الریاء فی أمری (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 255).
2- طبری، همان، ج5، ص 160، مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 356.

امام حسن مجتبی(علیه السلام)

اشاره

فریادرس محرومان

بخشش بی نظیر

بررسی علل صلح (آتش بس) با معاویه

انگیزه های صلح از زبان خود امام

متن پیمان صلح

چرا امام حسن(علیه السلام) صلح، و امام حسین(علیه السلام) قیام کرد؟

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 3422

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 3423

شناخت مختصری از زندگانی امام(علیه السلام)

پیشوای دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده علی(علیه السلام) با دختر گرامی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.(1)

حسن بن علی(علیه السلام) از دوران جد بزرگوارش چند سال بیش تر درک نکرد، زیرا او تقریباً هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود حیات گفت.

پس از درگذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله) تقریباً سی سال در کنار پدرش امی_رمؤمنان(علیه السلام)قرار داشت و پس از شهادت علی(علیه السلام) (در سال40 هجری) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجری با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت، در سنّ 48سالگی به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقی__ع» در مدینه مدفون گشت.

فریادرس محرومان

در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینی دربرابر مستمندان و تهی دستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهای عمیق معنوی و رشته های

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 3424


1- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولی محلاتی ؛ شیخ مفید، الإرشاد، ص187 ؛ ابن اثیر، اُسْدُ الغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 10 ؛ ابن حجر العسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص 328.

برادری دینی که در میان مسلمانان برقرار است، باید همواره در تأمین نیازمندی های محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و پیشوایان دینی ما، نه تنها سفارش های مؤکّدی در این زمینه نموده اند، بلکه هرکدام در عصر خود، نم_ونه برجسته ای از انسان دوستی و ضعیف نوازی به شمار می رفتند.

پیشوای دوم، نه تنها از نظر علم، تقوی، زهد و عبادت، مقامی برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامی آن حضرت آرام بخش دل های دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیری از درِ خانه آن حضرت دست خالی برنمی گشت. هیچ آزرده دلی شرح پریشانی خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی کرد، جز آن که مرهمی بردل آزرده او نهاده می شد. گاه پیش از آن که مستمندی اظه_ار احتیاج کن_د و ع_رق ش_رم ب_ری_زد، احتی_اج او را ب_رط_رف می ساخت و اجازه نمی داد رنج و مذلّت سؤال را برخود هموار سازد!

«سیوطی» در تاریخ خود می نویسد: «حسن بن علی» دارای امتیازات اخلاقی و فضائل انسانی فراوان بود، او شخصیتی بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخی و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.(1)

نکته آموزنده

ام_ام مجتبی(علیه السلام) گاهی مبال_غ قابل توجهی، پول را یکجا به مستمندان می بخشید، به طوری که مایه شگفت واقع می شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر ای_ن است که حضرت مجتب_ی(علیه السلام) با ای_ن کار برای همیشه شخص فقیر را بی نیاز می ساخت و او می توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگی آبرومندان_ه ای تشکیل بده_د و احیان_اً سرمای_ه ای برای خود تهیه

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 3425


1- کان الحسن(رضی الله عنه) له مناقب کثیره: سیداً، حلیماً، ذاسکینه و وقار وحشمه، جواداً، ممدوحاً… (تاریخ الخلفا، ص189).

نماید. امام روا نمی دید مبلغ ناچیزی که خرج یک روز فقیر را به سختی تأمین می کند، به وی داده شود و در نتیجه او ناگزی_ر گردد برای تأمین روزی بخور و نمیری، هرروز دست احتیاج به سوی این و آن دراز کند.

خاندان علم و فضیلت

روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیش تری به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسین بن علی(علیهما السلام) و عبدالله جعف_ر، که در گوش_ه ای از مس_جد نشسته بودن_د، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آن جا نشسته اند، برو و از آن ها کمک بخواه.

وی پیش آن ها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبی(علیه السلام) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه ای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به کلی عاجز گردد، یا بدهی کمرشکن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد. آیا کدام یک از این ها برای تو پیش آمده است؟(1)

گفت: اتفاقاً گرفتاری م_ن یکی از همی_ن س_ه چی_ز است. حضرت مجتبی(علیه السلام)پنجاه دینار به وی داد. ب_ه پی_روی از آن حضرت، حسین ب_ن علی(علیه السلام)چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وی دادند.

فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم توهم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ امّا وقتی پیش آن سه نفر رفتم یکی از آن ها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سؤال کرد و من هم جواب دادم و آن گاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 3426


1- ان المسأله لا تحل الا فی احدی ثلاث: دم مفجَّع، او دین مقرَّع، او فقر مدقَّع ففی ایها تسئل؟

عثم_ان گف_ت: ای_ن خ_ان_دان، ک_ان_ون عل_م و حکم_ت و س_رچشم_ه نیک_ی و فضیلتن_د، نظی_ر آن ه_ا را ک_ی ت_وان یاف_ت؟(1)

بخشش بی نظیر

حسن بن علی(علیه السلام) تمامی توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار می گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانی پ_ر افتخ_ار آن حض_رت، بخشش بی سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بی نظیری ثب_ت کرده اند که در تاریخچه زندگانی هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی خورد و نشانه دیگری از عظمت نفس و بی اعتنایی آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته اند:

«حضرت مجتبی(علیه السلام) در طول عمر خود دو بارتمام اموال و دارایی خود را درراه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را برای خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بذل و بخشش کرد».(2)

کمک غیرمستقیم

مبارزات حسن بن علی (علیه السلام) پیش از دوران امامت …

همّت بلند و طبع عالی حضرت مجتبی(علیه السلام) اجازه نمی داد کسی از درِ خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیرمستقیم در رفع نیازمن_دی های افراد کوش_ش می فرم_ود و با تدابیر خاصی گره از مشکلات گرفتاران می گشود. چنان که در دوران جوانی آن حضرت، در زمان حکومت خلیفه دوم، روزی مرد فقیری به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقاً در آن هنگام حضرت مجتبی(علیه السلام) پولی در دست نداشت و از طرف

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 3427


1- مجلسی، بحار الأنوار، ج43، ص 333.
2- سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 190؛ ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص215؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 196؛ الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الأبصار) ص 179.

دیگر از این که فرد تهی دستی از درِ خانه اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:

_ آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟

_ چ__ه کاری؟

_ امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولی هنوز کسی به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه می روی و با سخنانی که به تو یاد می دهم، به وی تسلیت می گویی، از این راه به هدف خود می رسی.

_ چگونه تسلیت بگویم؟

_ وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو: «اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذی سَتَرَها بِجِلُوسِکَ عَلی قَبْرِها وَلا هَتَکَها بِجِلوُسِها عَلی قَبْرِکَ».

(حاصل مضمون آن که: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولی اگر خلیفه پیش از او از دنیا می رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر می شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود).

مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.

این جمله های عاطفی در روان خلیفه اثر عمیقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه ای به وی بدهند.

آن گاه پرسید: این سخن از آنِ تو بود؟

گفت: نه، حسن بن علی(علیه السلام) آن را به من آموخته است.

خلیفه گفت: راست می گویی، او منبع سخنان فصیح و شیرین است .(1)

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 3428


1- شریف القرشی، باقر، حیاه الإمام الحسن، ج1، ، ص302.
مبارزات حسن بن علی(علیه السلام) پیش از دوران امامت
اشاره

امام حسن(علیه السلام)، به شهادت تاریخ، فردی سخت شجاع و باشهامت بود و هرگز ترس و بیم در وج_ود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دری_غ نمیورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود. در این جا به عنوان نمونه، به چند مورد اشاره می کنیم:

1. حضور در بدرقه پرخطر ابوذر غِفاری

ابوذر غِفاری، صحابی صریح اللهجه، مبارز و نستوه پیامبر، در برابر خلاف کاری های خلیفه سوم از قبیل رفتار مستبدّانه، بخشش بیت المال به افراد بنی امیه و گماردن امویان فاسد در مناصب متعدد دولتی، معترض بود و با هیچ تهدید یا تطمیع، از حق گویی و مبارزه با منکَر باز نمی ایستاد. بر اثر انتقادهای ابوذر، خلیفه او را نخست به شام، و سپس به رَبَذه تبعید کرد.

هنگام تبعید او به ربذه، عثمان دستور داد کسی او را بدرقه نکند و با او صحبت نکند و او را تا ربذه ببرند، و داماد و پیشکار خود مروان را مأمور اجرای تبعید او کرد.

مردم از بیم مؤاخذه و بازداشت خلیفه، جرأت نکردند ابوذر را بدرقه کنند، اما علی(علیه السلام) دستور خلیفه را نادیده گرفته همراه برادرش عقیل، حسنین و عمار به بدرقه ابوذر شتافت.

حسن بن علی(علیهما السلام) مشغول گفتوگو با ابوذر شد، مروان که می خواست جلوی بدرقه کنندگان را بگیرد، گفت: بس کن ای حسن!، مگر نمی دانی که خلیفه گفتوگو با این مرد را ممنوع ساخته است!، اگر نمی دانستی بدان.

علی(علیه السلام) از جسارت مروان خشمگین شد و به طرف او حمله کرد و مرکب او

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 3429

را عقب زد و فرمود: عقب رو، خدا وارد آتشت کند. آن گاه سخنانی در دلداری و تفقد ابوذر ایراد فرمود.(1)

عقیل نیز سخنانی در بدرقه آن صحابی حقگو ایراد کرد. آن گاه حسن مجتبی(علیه السلام)خطاب به ابوذر چنین فرمود:

عمو!، اگر نبود که سزاوار نیست بدرقه کننده، سخنی نگوید، اگر نبود که بدرقه کننده در هر حال باید برگردد، سخن کوتاه می کردم، هرچند افسوسِ ما طولانی است. می بینی که این قوم با تو چگونه رفتار کردند. دنیا را به یاد آن که پایان پذیر است، رها کن، و مشکلات و شخصیت های آن را به امید پاداش های جهان دیگر، تحمل کن. شکیبا باش تا آن که پیامبرت را در حالی که از تو راضی است، ملاقات کنی.

مروان قضیه را به عثمان گزارش کرد و او به شدت از اقدام علی(علیه السلام)خشمگین شد. پس از آن که علی(علیه السلام) با همراهان، از بدرقه ابوذر به مدینه بازگشت، عثمان طی گفتوگوی تندی با علی، خشم و ناراحتی خود را اظهار کرد و به علی(علیه السلام) گفت: چرا دستور مرا نادیده گرفتی؟! حضرت اظهار داشت: مگر باید در هر معصیتی که به آن دستور می دهی، اطاعت کنیم؟، من خواستم حق ابوذر را ادا کنم.(2)

2. در جنگ جمل

حضرت مجتبی(علیه السلام) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرمؤمنان(علیه السلام) در خط مقدم جبهه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی(علیه السلام) سبقت می گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد.(3)

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 3430


1- بیانات امام در نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام در قالب خطبه شماره130 نقل شده است.
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص 252_ 255؛ سید علیخان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 248 251.
3- ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج4، ص21.

پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنی چند از یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.(1)او وقتی وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسی اشعری»، یکی از مهره های حکومت عثمان، برسرکار بود و با حکومت عادلانه امیرمؤمنان(علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلم_ان_ان در جه_ت پشتیبان_ی از مب_ارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیری می کرد، با این حال حسن بن علی(علیه السلام) توانست به رغ_م کارشکنی های ابوموسی و همدستانش، متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.(2)

3. در جنگ صِفّین

در جنگ صفین نیز، در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان (علیه السلام) برای جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشور و مُهَیّج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیرمؤمنان(علیه السلام)و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت می نمود. (3)

آمادگی او برای جانبازی در راه حق به قدری بود که امیرمؤمنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن علی(علیه السلام) را از ادامه جنگ با دشمن بازدارند تا نسل پیامبر(صلی الله علیه وآله) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.(4)

بررسی علل صلح امام حسن(علیه السلام) …

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 3431


1- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج2، ص170 ابن قُتیبه دینوری، الإمامه والسیاسه، ج1، ص67.
2- ابوحنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص144 145_ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 231.
3- نص_رب_ن مزاح_م، وقع_ه صف_ین، ص113.
4- اب_ن اب_ی الحدی_د، ش_رح نهج البلاغه، ج 11، ص 25 (خطبه 200).
مناظرات کوبنده امام مجتبی(علیه السلام) با سران بنی امیه

امام حسن مجتبی(علیه السلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد. او علناً از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت.

مناظرات و احتجاج های مهیج و کوبنده حضرت مجتبی(علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عُقْبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(1)

حضرت مجتبی(علیه السلام) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه به کوفه، بر فراز منبر نشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی را بیان نمود و آن گاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(2)

پس از شهادت امیرمؤمنان و صلح امام حسن(علیه السلام) خوارج، تمام قوای خود را برضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدی»، یکی از سران خوارج، برضد او قیام کرده و سپاهی دور خود گرد آورده است. معاویه، برای تثبیت موقعیت خود و برای آن که وانمود کند که امام مجتبی(علیه السلام)مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!

امام(علیه السلام) به پیام او پاسخ داد و فرمود: من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر ت_و بر داشتم (از جنگ با ت_و خودداری کردم) و ای_ن معنا موج_ب نمی شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 3432


1- طبرسی، احتجاج، ص 144_150.
2- طبرسی، همان کتاب، ص 156.

تو بجنگم، چه؛ مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم تر است!(1)

در این جملات روح سلحشوری و حماسه موج می زند، بهویژه این تعبیر که با کم_ال عظم_ت، معاویه را تحقیر نموده می فرمای_د: دست از سر تو برداش_تم (فَاِنِّی تَرَکْتُکَ لِصَلاحِ الاُْمِّه).

بررسی علل صلح امام حسن(علیه السلام)

مهم ترین و حساس ترین بخش زندگانی امام مجتبی، که مورد بحث و گفتوگوی فراوان واقع شده و موجب خرده گیری دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بی اطلاع گردیده است، ماجرای صلح آن حضرت با معاویه و کناره گیری اجباری ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامی است.

گروهی، با مطالعه زندگانی حضرت مجتبی(علیه السلام) و حوادث آن روز، این سؤال ها را مطرح می سازند که چرا امام حسن(علیه السلام) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام)، شیعیان و پیروان علی با فرزندش حسن مجتبی(علیه السلام) بیعت نکرده بودند؟

آیا بهتر نبود که آن چه را بعداً امام حسین(علیه السلام) انجام داد، امام حسن(علیه السلام) پیشتر انجام می داد و در برابر معاویه قیام می کرد، و آن گاه یا پیروز می شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل می ساخت؟

پیش از آن که به پاسخ این سؤال ها بپردازیم، لازم است مقدمتاً یک نکته را یادآوری کنیم:

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 3433


1- ابن ابی الحدید، همان کتاب، ج5، ص 98 ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 409 علی بن عیسی الإربلی، کشف الغمّه فی معرفه الأئمه، ج 2، ص199_ ابوالعباس المبرد، الکامل فی اللغه والأدب، ج2، ص195.
قانون صلح در اس_لام

ب_ای_د ت_وج_ه داشت که در آیی_ن اس_لام ق_انون واح_دی به ن_ام جن_گ و جه_اد وج_ود ن_دارد، بلک_ه هم_ان ط_ور که اسلام در ش_رائط خاص_ی دستور می دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از درِ صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)هر دو صحنه را مشاهده می کنیم: پیامبر اسلام که در جنگهای بدر، اح_د، اح_زاب و حنی_ن دست به نبرد زد، در شرائط دیگری که پیروزی را غیرممکن می دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرارداد صلح بست و به طور موقّت از دست زدن به جنگ و اقدام حادّ خودداری نمود تا در پرتو آن، پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان صلح پیامبر(صلی الله علیه وآله) با «بنی ضَمْرَه» و «بنی اَشْجَعْ» و نیز ب_ا اه_ل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار می رود.(1)

بنابر این، همان گونه که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بر اساس مصالح عالی تری که احیانا آن روز برای ع_ده ای قابل درک نب_ود، موقت_اً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبی(علیه السلام)نیز، که از جانب پروردگار رهبر و پیشوای دینی بود و به تمام جهات و جوانب قضیه، بهتر از هرکس دیگر آگاهی داشت، با دوراندیشی خاصی صلاح جامعه اسلامی را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از این رو این موضوع نباید موجب خرده گیری گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر(صلی الله علیه وآله) تلقّی شود. اینک برای آن که انگیزه ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدارک اصیل تاریخی بررسی کنیم:

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 3434


1- امام حسن مجتبی(علیه السلام) درپاسخ شخصی که به صلح آن حضرت با معاویه اعتراض داشت، به پیمان های صلح پیامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دلیل که پیامبر با آن قبائل پیمان بست، من نیز با معاویه قرار داد آتش بس منعقد ساختم (مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص2).

اجمالاً باید گفت: حضرت مجتبی(علیه السلام) در واقع صل_ح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنی اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضروری، بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح، چاره ای ندید، به گونه ای که هر کس دیگر به جای حضرت بود و در شرائط او قرار می گرفت، چاره ای جز قبول صلح نمی داشت، زیرا هم اوضاع و شرائط خارجی کشور اسلامی، و هم وضع داخلی عراق و اردوی حضرت، هیچ کدام مقتضی ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسی قرار می دهیم:

علل صلح از نظر سیاست خارجی

از نظر سیاست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربت های سختی از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر و تلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقی رسید، زمام داران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدف های خود را به دست آورده اند، لذا باسپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرایطی، شخصی مثل امام حسن(علیه السلام) که رسالت حفظ اساس اسلام را به عهده داشت، جز این راهی داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، و لو آن که به قیمت فشار روحی و سرزنش های دوستان کوته بین تمام شود؟

«یعقوبی»، مورخ معروف، می نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وی گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی به منظور حمله به کشور اسلامی از روم حرکت کرده است. معاویه چون قدرت

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 3435

مقابله با چنین قوای بزرگی را نداشت، با آن ها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد. (1)

این سند تاریخی نشان می دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترک مسلمانان، با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامی در معرض یک خطر جدی قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهای امام حسن و معاویه در می گرفت، کسی که پیروز می شد، امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن علی(علیه السلام) و نه معاویه!! ولی این خطر با تدبیر و دوراندیشی و گذشت امام برطرف شد.

امام باقر(علیه السلام) به شخصی که بر صلح امام حسن(علیه السلام) خرده می گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمی کرد خطر بزرگی به دنبال داشت(2).(3)

علل صلح از نظر سیاست داخلی

شک نیست که هر زمام دار و فرماندهی اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویی، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه ای جز شکست ذلّت بار نخواهد داشت.

در بررسی علل صلح امام مجتبی(علیه السلام) از نظر سیاست داخلی، مهم ترین موضوعی که به چشم می خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلی است، زیرا مردم عراق و مخصوصاً مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبی(علیه السلام)، نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکل و هماهنگی و اتحاد.

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 3436


1- تاریخ یعقوبی، ج2، ص206.
2- مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص1.
3- در تهیه و تنظیم این بخش، علاوه بر مدارک گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن(علیه السلام)» (فاقد نام مؤلّف وناشر) نیز استفاده شده است.
خستگی از جن_گ

جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگ های توأم با تلفاتی که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیرمؤمنان(علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن در گرفت، در میان بسیاری از یاران علی(علیه السلام) یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طی پنج سال خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام)، یاران آن حضرت هیچوقت اسلحه به زمین ننهادند؛ مگر به قصد آن که فردا در جنگ دیگری شرکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آن ها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(1)

مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندی در گسیل داشتن نیروها برای جنگ با گروه های مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون می زدند، عافیت طلبی و خستگی از جنگ را نشان می دادند و این که عراقیان دعوت مجدد امیرمؤمنان(علیه السلام) ر ابه جنگ صفین به کندی اجابت نمودند، نشانه همین خستگی بود.(2)

دکتر «طه حُسین» پس از نقل ماجرای حکمیت و پیچیده تر شدن اوضاع در پایان جنگ صفین، می نویسد:

سپس (علی) تصمیم گرفت رهسپار شام گردد، اما منافقانِ اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازگردد تا پس از جنگ، کارهای خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگی بیش تری به س_وی دشمن روی آورند. عل_ی(علیه السلام)آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 3437


1- در جنگ جمل متجاوز از سی هزار نفر کشته شدند (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهارهزار نفر از خوارج به قتل رسیدند (تاریخ یعقوبی، ج2، ص 182) و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 393).
2- شمس الدین، محمد مهدی، ارزیابی انقلاب حسین (ثوره الحسین)، ترجمه مهدی پیشوائی، ص 197 _ 200.

نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه های خود رفتند و به کارهای خود سرگرم شدند و به قدری در کار جنگ سستی و بی رغبتی نشان دادند که علی(علیه السلام)را از خود ناامید ساختند. علی(علیه السلام) پیوسته آن ها را به جهاد می خواند و در دعوت خویش اصرار میورزید، لیکن نه می شنیدند و نه می پذیرفتند، تا آن جا که روزی درخطبه خود گفت: با نافرمانی خود، رأی مرا تباه ساختید و کار به جایی رسید که قریش گفتند: پسر ابی طالب مردی است دلیر، لیکن با جنگ آشنایی ندارد. پدرشان خوب، چ_ه کسی عل_م جنگ را بهتر از م_ن می داند؟!(1)

پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) که حسن بن علی به خلافت رسید، این پدیده به شدت آشکار شد و مخصوصاً هنگامی که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلی به کندی آماده شدند.

هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه به سوی کوفه به امام مجتبی(علیه السلام) رسید، دستور داد مردم درمسجد جمع شوند. آن گاه خطبه ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری ها را گوشزد کرد. امام(علیه السلام)با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگی مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!

ای_ن صحن_ه ب_ه ق_دری اسف بار و تکان دهن_ده ب_ود که یک_ی از یاران دلی_ر و شجاع امیرمؤمنان(علیه السلام) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آن ها را قهرمانان دروغین، و مردمی ترس_و و فاقد شجاعت خواند و از آن ها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ اهل شام آم_اده گردند.(2)

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 3438


1- آیینه اسلام، ترجمه محمد ابراهیم آیتی بیرجندی، ص250 251.
2- ابوالفرج الإصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 39 _ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 38 _ احمد بن یحیی البلاذری، انساب الأشراف، ط 1، ص60، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، ص32.

این سند تاریخی نشان می دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آن ها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

سرانجام پس از فعالیت ها و سخنرانی های عده ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی ب_ه منظور بس_یج نیروه_ا و تحریک م_ردم ب_رای جنگ، ام_ام(علیه السلام) با عده کمی کوفه را ترک گفت و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدّی تری جهت گردآوری سپاه به عمل بیاورد.(1)

جامعه ای با عناصر متضاد

علاوه بر این که یاران امام را عناصر سست و بی حال و ترسو تشکیل می داد، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه های مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگی و تناسبی با یکدیگر نداشتند.

پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموی، گروه خوارج که جنگ با هردو اردوگاه را واجب می شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر می رسید و بالاخره گروهی که عقیده ثابتی نداشتند و در ترجیح یکی از طرفین بر دیگری در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز ع_راق و کوفه به شمار می رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیرمؤمنان(علیه السلام)نیز یکی دیگر از این عناصر محسوب می شدند.(2)

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 3439


1- آل یاسین، شیخ راضی، صلح الحسن، ص 102.
2- آ ل یاسین، همان کتاب، ص 68 74.
سپاهی ناهماهنگ

این چند دستگی و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگی، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبی(علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشی ناهماهنگ با ترکیب ناجور در آورده بود، از این رو در مقابله با دشمن خارجی به هیچوجه نمی شد به چنین سپاهی اعتماد کرد.

استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(علیه السلام)می نویسند:

«عراقیان خیلی به کندی و از روی بی علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی که امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود، از گروه های مختلفی تشکیل می شد که عبارت بودند از:

1 . شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام)؛

2. خوارج که از هر وسیله ای برای جنگ با معاویه استفاده می کردند (وشرکت آن ها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنی با معاویه بود، نه دوستی با امام حسن)؛

3 . افراد سودجو و دنیاپرست که به طمع منافع مادی در سپاه امام(علیه السلام)داخل شده بودند؛

4 . افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی مانند امام حسن(علیه السلام) در نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛

5 . و بالاخره گروهی که نه به خاطر دین، بلکه از روی تعصب عشیرگی و صرفاً به پیروی از رئیس قبیله خود، برای جنگ حاضر شده بودند.(1)

بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبی(علیه السلام) فاقد یکپارچگی و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندی چون معاویه بود.

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 3440


1- شیخ مفید، الإرشاد، ص189 ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه فی معرفه الأئمه، ص167.
سندی گویا

شاید هیچ سندی در ترسیم دورنمای جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستی عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبی(علیه السلام) در «مدائ_ن»، یعنی آخرین نقطه ای که سپاه امام تا آن جا پیشروی کرد، سخنرانی جامع و مهیجی ایراد نمود و طی آن چنین فرمود:

هیچ شکّ و تردید ی ما را از مقابله با اهل شام باز نمی دارد. ما در گذشته به نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام می جنگیدیم، ولی امروز بر اثر کینه ها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید.

وقتی که به جنگ صفی_ن روان_ه می شدید، دین خود را ب_رمنافع دنی_ا مقدم می داشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.

عده ای از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده ای دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، برکشتگان خود اشک می ریزند؛ و گروه دوم، خونبهای کشتگان خود را می خواهند؛ و بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی می کنند!

معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف، و برخلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم.

سخن امام که به این جا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلْبُقْیَه، اَلْبُقْیَه»: ما زندگی می خواهیم، ما می خواهیم زنده بمانیم!(1)

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 3441


1- ابن اثیر، اُسْدُ الغابه فی معرفه الصحابه، ج 2، ص 13 و 14 _ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 406_ مجلسی، بحارالأنوار، ج 44، ص 21 _ سبط ابن الجوزی، تذکره الخواص، ص 199.

آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگی، چگونه ممکن بود امام(علیه السلام) با دشمن نیرومندی مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهی، که از عناصر متض_ادی تشکیل ش_ده ب_ود و با کوچک ترین غفل_ت احتم_ال می رفت خود خطر ساز باشد، هرگز امید پیروزی می رفت؟

اگر فرضاً امام حسن(علیه السلام) و معاویه جای خود را عوض می کردند و معاویه در رأس چنین سپاهی قرار می گرفت، آیا می توانست جز کاری که امام حسن(علیه السلام)کرد، بکند؟

آری همی_ن ع_وام_ل دس_ت ب_ه دست ه_م داد و ج_امعه اسلام_ی را ت_ا دو ق_دمی خط_ر قطعی نزدیک ساخت و ح_وادث تلخی به وج_ود آورد که ش_رح آن را ذیلاً می خوانید.

بسیج نیرو از طرف امام حسن(علیه السلام)

برخی از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخی را تحریف نموده و ادعا کرده اند که امام حسن مجتبی(علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امتیازات مادی گرفت_ه و از زندگی راحت و مرفهی برخوردار شود و اگ_ر مخالفت هایی با معاویه می کرد، برای تأمین و تضمین این امتیازات بود!

اسناد تاریخ_ی زنده ای در دست است که نشان می ده_د این تهمت ها کاملاً بی اساس است و با حقایق تاریخی به هیچوجه سازگار نمی باشد، زیرا اگر پیشوای دوم نمی خواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآوری سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتی که به اتفاق مورخان، امام مجتبی(علیه السلام) سپاهی ترتیب داد و آماده جنگ ش_د، لیکن از یک سو به خاطر ع_دم هماهنگی و چند دستگی سپاه امام(علیه السلام) و از سوی دیگر در اثر توطئه های خائنانه معاویه، نیروهای نظامی حضرت پیش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامی از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام(علیه السلام) پراکنده شدند، امام نیز به ناچار از جنگ خودداری نمود و مجبور

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 3442

به پذیرفتن صلح شد.

بنابراین، کار امام حسن(علیه السلام) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشگر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرایط جامعه اسلامی و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.(1)

ذیلاً نظر خوانندگان را به توضیحات بیش تری در این زمینه جلب می کنیم:

مردم پیمان شکن

همان طور که قبلاً گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یکجهت نبودند، بلکه مردمی مُتَلَوِّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند که ه_ر روز زیر پرچمی گرد می آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز می خوردند. براساس همین روحیه بود که هم زمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهای طرفین، عده ای از رؤسای قبائل و افراد وابسته به خاندان های بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه ها نوشتند و تأیید و حمایت خود را از حکومت وی ابراز نمودند و مخفیانه او را برای حرکت به سوی عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وی، امام حسن(علیه السلام) را تسلیم او نمایند یا ترور کنند.

معاویه نیز عین نامه ها را برای امام مجتبی(علیه السلام) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتّکا به چنین افرادی حاضر به جنگ با وی شده است؟(2)

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 3443


1- به همین جهت است که چند تن از مورخان قدیم اسلامی، کتاب هایی به همین نام (قیام الحسن) نوشته اند که از آن جمله دو کتاب زیر را می توان نام برد: الف. قیام الحسن، تألیف هشام بن السائب الکلبی متوفای سال 205 ه_ ق. ب . قیام الحسن، تألیف ابراهیم بن محمد الثقفی متوفای سال 283 ه_ ق . (حکیمی، محمد رضا، امام در عینیت جامعه، ص171).
2- شیخ مفید، الإرشاد، ص 191. مؤ ید این معنا پاسخی است که امام مجتبی(علیه السلام) به یکی از شیعیان داد. امام(علیه السلام) ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کش_یدی؟ فرم_ود: سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ می کردم، مردم مرا به او تسلیم می کردند (مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص20).
فرمانده خائن

امام حسن(علیه السلام) پس از آن که کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزارنفر سپاه، به عنوان طلایه لشگر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودن_د، به عنوان مشاور و جانشین وی تعیین نم_ود تا اگر برای یکی از این سه نفر حادثه ای پیش آمد، به ترتیب، دیگری جایگزین وی گردد.(1)

حضرت مجتبی(علیه السلام) خط سیر پیشروی سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند، جلو پیشروی آن ها را بگیرند و جریان را به امام(علیه السلام)گزارش دهند تا بی درنگ با سپاه اصلی به آن ها ملحق شود.(2)

«عُبیدالله» گروه تحت فرماندهی خود را حرکت داد و در محلی به نام «مَسْکِنْ» با سپاه معاویه رو به رو شد و در آن جا اردو زد. طولی نکشید به امام(علیه السلام) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است .(3)

پی_دا س_ت خی_انت ای_ن ف_رم_ان_ده، در آن ش_رائط بح_رانی، در تضعی_ف روحی_ه سپ_اه و ت_زل_زل م_وقعیت نظام_ی ام_ام(علیه السلام) تا چ_ه ح_د م_ؤثر ب_ود، ول_ی ه_ر چ_ه ب_ود «قیس بن سعد» که مردی شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمؤمنان بسی_ار با وفا بود، طبق دستور امام حسن(علیه السلام) فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و طی سخن_ان مهیج_ی کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولی قیس فریب او را نخورد و همچنان

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 3444


1- یعقوبی از سعید بن قیس نام نمی برد ولی مورخان دیگر، به ترتیبی که گفته شد نوشته اند.
2- ابوالفرج الإصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 40.
3- دو پسر عبیدالله را «بُسر بن اَرطاه»، یکی از فرماندهان خونخوار معاویه، کشته بود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص14)؛ از این رو جا داشت که حداقل، خصومت او با معاویه که قاتل اصلی فرزندانش بود، او را از این عمل ننگین باز دارد، اما آن عنصر سست و بی لیاقت با پیوستن به معاویه، نیروهای امام مجتبی(علیه السلام) را در هم ریخت و خیانت بزرگی مرتکب شد.

در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرد.(1)

توطئه های خائنانه

معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازی در میان ارتش امام مجتبی(علیه السلام)، بهوسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشگر امام مجتبی(علیه السلام) شایع می کرد که قیس بن سعد(فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نی_ز شایع می ساخت که حسن بن علی(علیه السلام)با معاویه صلح کرده است!

کار به جایی رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام(علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبی(علیه السلام)ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند بهوسیله فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت حسن بن علی(علیه السلام) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!

مردم که به سخنان آن ها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق بر نیامدند و سخنان آن ها را باور نموده و برضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حملهور شده وآن چه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آن گاه از چهار طرف متفرق شدند .(2)

خیانت خ_وارج

امام مجتبی(علیه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکی از خوارج که

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 3445


1- ابوالفرج الإصفهانی، همان کتاب، ص 42 ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 204.
2- تاریخ یعقوبی، ج2، ص 204_ 205. چنان که قبلا گفتیم، باتوجه به این که ارتش امام مجتبی(علیه السلام) از گروه های مختلفی تشکیل یافته بود که در میان آن ها عده ای از خوارج و عده ای از عناصر سود جو و دنیاپرست بودند، جای تعجب نبود که در صدد قتل امام برآیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده ای فریاد بزنند: این مرد، ما را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! به راستی که سبط اکبر پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!

قبلاً کمین کرده بود، ضربت سختی بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزی و ضعف شدید شد و بهوسیله عده ای از دوستان و پیروان خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمی حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت، بر اوضاع تسلط یافت. پیشوای دوم که نیروی نظامی لازم را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.(1)

بنابراین اگر امام مجتبی(علیه السلام) تن به صلح در داد، چاره ای جز این نداشت. چنان که طبری و عده ای دیگر از م_ورخان می نویسند: حسن بن علی(علیه السلام)موقعی حاضر به صلح شد که یارانش از گ_رد او پراکن_ده شده و وی را تنها گذاردند.(2)

گفتار امام پیرامون انگیزه های صلح

امام مجتبی(علیه السلام) در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت اعتراض ک_رد، انگشت روی این حق_ایق تلخ گ_ذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:

من به این علت حکومت و زمام داری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آن ها را امتحان کرده ام. آن ها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان های خود پایبندند و نه دو نفر با

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 3446


1- ابن واض_ح، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص205. مورخان، جریانی را که منتهی به غارت خیمه امام و حمله به س_وی آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته اند. از آن جمله «طبری» و «ابن اثیر» و «ابن حجر عسقلانی» می نویسند: هنگامی که حسن بن علی در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصی (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: مردم! قیس بن سعد کشته شده است، فرار کنید! مردم متفرق شدند و… (تاریخ الأمم والملوک، ج 6، ص 92 _ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 404 _ الإصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص 330).
2- محم_د بن جریرالطبری، هم_ان کتاب، ص 92 _ اب_ن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص14. عبارت اسد الغابه چنین است: «…فَلَمّا اَفْرَدوهُ اَمضی الصُلْحَ».

هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند، ولی عملاً با دشمنان ما همراهند.(1)

پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثّر بود، روزی خطبه ای ایراد فرمود و طی آن چنین گفت:

درشگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده هایی که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاوی_ه بیفت_د، نخواه_د گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

به خدا سوگند (اگر به علت سستی و بیوفایی شما) ناگزیر شوم زمام داری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوشی و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت ها و آزارها خواهید شد.

هم اکنون گویی به چشم خود می بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آن ها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آن ها قرار داده است، ولی بنی امیه آن ها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آن گاه امام اف_زود:

اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، 2هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است….(2)

پیمان صلح، و اهداف امام(علیه السلام) …

امام مجتبی که ماهیت پلید حکومت معاویه را به خوبی می شناخت، روزی در مجلسی که معاویه حاضر بود، سخنانی ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 3447


1- مجلسی، بحار الأنوار، ج 44، ص147_ طبرسی، احتجاج، ص157.
2- شُبَّر، سید عبدالله، جلاء العُیون، ج1، ص 345 346.

خدا، تا زمانی که زمام امور مسلمانان در دست بنی امیه است، مسلمانان روی رفاه و آسایش نخواهند دید» .(1)

و این، هشداری بود به عراقیان که بر اثر سستی و به امید راحتی و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از این که در حکومت معاویه هرگز به امید و آروزی خود دست نمی یابند.

پیمان صل_ح و اهداف امام(علیه السلام)

پیشوای دوم، هنگامی که براثر شرائط نامساعدی که قبلاً تشریح شد، جنگ با معاویه را برخلاف مصالح عالی جامعه اسلامی و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدف های عالی و مقدس خود را تا حدّ امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت آمیز تأمین کند.

از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقراری صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود به طوری که ورقه سفید امضا شده ای برای امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد، مورد قبول وی می باشد.(2)_ امام از آمادگی او حداکثر بهره برداری را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمان های بزرگ آن حضرت به شمار می رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرارداد عمل کند.

گرچه متن پیمان صلح در کتب تاریخی، به طور کامل و به ترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولی با جمع آوری مواد پراکنده آن از کتب مختلف می توان صورت تقریباً کاملی از آن را

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 3448


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص28.
2- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 405 ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفه الأصحاب، (درحاشیه الإصابه)، ج1، ص 371 محمد بن جریر الطبری، همان کتاب، ج 6، ص 93.

ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتی که امام در قرارداد قید نموده و برای تحقق آن ها پافشاری می کرد، می توان به تدبیر فوق العاده ای که حضرت در مقام مبارزه سیاسی برای گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پی برد.

اینک پیش از آن که هریک از مواد صلح نامه را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده می توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم می گذرانیم:

متن پیمان

ماده اول: حسن بن علی(علیه السلام) حکومت و زمام داری را به معاویه واگذار می کند، مشروط به آن که معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتار کند.

ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آنِ حسن بن علی(علیه السلام) خواهد بود و اگر برای او حادثه ای پیش آی_د، حس_ین ب_ن عل_ی(علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست می گیرد. و معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند.

ماده سوم: بدعت ناسزا گویی و اهانت نسبت به امیرمؤمنان(علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از علی(علیه السلام) جز به نیکی نباید یاد شود.

ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است، از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبی(علیه السلام)مصرف شود. و معاویه باید در تعیین مقرری و بذل مال، بنی هاشم را بر بنی امیه ترجیح بدهد.

همچنین معاویه باید از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین که در رکاب امیرمؤمنان کشته شدند، تقسیم کند.(1)

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 3449


1- دارابگرد یکی از پنج شهرستان ایالت فارس در قدیم بوده است (لغتنامه دهخدا، لغت دارابجرد). شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که چون این شهر طبق اسناد تاریخی، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن دیار با مسلمانان پیمان صلح بستند، خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر و خاندان آن حضرت و یتیمان و تهیدس_تان و درماندگان راه داشت. از این رو امام مجتبی(علیه السلام)شرط کرد که خراج این شهر به بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین پرداخت شود، زیرا درآمد آن جا، همچنان که گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. به علاوه، بازماندگان نیازمند شهیدان این دو جنگ که بی سرپرست بودند، یکی از موارد مصرف این خراج به شمار می رفتند (مجلسی، بحارالأنوار، ج 44، ص 10).

ماده پنجم: معاویه تعهد می کند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادی که باشند، از تعقیب و آزار وی در امان باشند و از گذشته آن ها صرف نظر کند و احدی از آن ها را به سبب فعالیت های گذشته شان برضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه های گذشته آزار نکند.

علاوه بر این، معاوی_ه تم_ام ی_اران علی(علیه السلام) را، در ه_ر کجا که هستند، امان می دهد که هیچ یک از آن ها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیروان علی در امان باشند، و به هیچوجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچک ترین ناراحتی برای آن ها ایجاد نشود، حق هرکسی به خودش برسد، و اموالی که از بیت المال در دست شیعیان علی(علیه السلام)است از آن ها پس گرفته نشود. همچنین نباید هیچ گونه خطری از ناحی_ه معاویه متوجه حس_ن ب_ن علی(علیه السلام) و برادرش حسین بن علی(علیه السلام)و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بشود و نباید در هیچ نقطه ای موجبات خوف و ترس آن ها را فراهم سازد.

در پایان پیمان، معاویه اکیداً تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقاً به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهی دادند.(1)

بدی_ن ترتیب پیشگوی_ی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، در هنگامی که حس_ن بن علی(علیه السلام)

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 3450


1- مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تألیف شیخ راضی آل یاسین، ص 259_261 مطالعه فرمایید.

هنوز کودکی بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر(صلی الله علیه وآله) روزی بر فراز منبر، با مشاهده او فرمود:

«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بهوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت» .(1)

هدف های امام(علیه السلام) از صلح با معاویه

بزرگان و زمام داران جهان، هنگامی که اوضاع و شرایط را برخلاف هدف ها و نظریات خود می یابند، همواره سعی می کنند در موارد دوراهی، جانبی را بگیرند که زیان کمتری در بر داشته باشد، و این یک اصل اساسی در محاسبات سیاسی و اجتماعی است.

امام مجتبی(علیه السلام) نیز بر اساس همین رویه معقول می کوشید هدف های عالی خود را تا آن جا که مقدور است، به طور نسبی تأمین نماید. از این رو هنگامی که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرط حکومت را به وی واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامی تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر(صلی الله علیه وآله)رفتار نماید. بدیهی است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشکیل حکومت اسلامی نبود، بلکه هدف اصلی، صیانت و نگه داری قوانین اسلام در اجتماع و رهبری جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش بهوسیله معاویه اج_را می شد، باز تا ح_دودی ه_دف اصلی تأمین شده بود.

به علاوه، طب_ق م_اده دوم، پ_س از م_رگ مع_اوی_ه، ح_سن ب_ن عل_ی(علیه السلام)

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 3451


1- این پیشگویی با اندکی اختلاف در الفاظ، در کتب و مآخذ یاد شده در زیر، از آن حضرت نقل شده است: تذکره الخواص، ص 194 ؛ اسدالغابه، ج2، ص 12 ؛ نورالأبصار، ص 121؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ص158؛ الإصابه، ج1، ص330 ؛ کشف الغمّه، ترجمه فارسی، ج2، ص 98 ؛ تهذیب التهذیب، ج2، ص 298؛ الصواعق المحرقه، ص 82 ؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 36 ؛ الإستیعاب، (درحاشیه الإصابه)، ج1، ص 369 ؛ حِلْیَه الأولیاء، ج 2، ص 35 ؛ اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الأبصار) مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38و 44 ؛ عم_ده الطال_ب، ص 65 ؛ الطب_قات الکبری، عبدالوهاب شعرانی، ج 1، ص26 ؛ انساب الأشراف، ج3، ص42.

می توانست آزادانه رهبری جامعه اسلامی را به عهده بگیرد، و با توجه به این که معاویه درح__دود س_ی س_ال از آن حض_رت بزرگ تر ب_ود(1)و در آن ای_ام دوران پیری را می گذرانید و طبق شرایط عادی امید زیادی می رفت که عمر وی چندان طول نکشد، روشن می گردد که این شرط، روی محاسبات عادی تاچه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.

بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود، زیرا در شرائطی که در مراس_م نماز جمع_ه و در حال نماز باکمال بی پروایی امیرمؤمنان(علیه السلام) مورد س_َبّ و ش_َتْم ق_رار می گرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه داری در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر، همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدی از معاویه غیر قابل انکار بود.

اجتماع در کوف_ه

پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قوای خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان، طی سخنرانی هایی از ناحی_ه رهبران دو ط_رف، در حضور مردم، تأیی_د ش_ود تا جای هیچ گونه شک و تردیدی در اجرای آن باقی نماند.

این انتظار بی جا نبود، ایراد سخنرانی جزء برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه ای خواند؛ ولی نه تنها در مورد پایبندی به شرایط صلح تأکیدی نکرد، بلکه با طعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:

«من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون می دانم که این ها را انجام می دهید، بلکه برای این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و برشما حکومت کنم».

آن گاه گفت:

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 3452


1- آ ل یاسین، همان کتاب، ص 278.

«آگ_اه باشید ک_ه هر شرط و پیمانی که با حسن ب_ن عل_ی(علیه السلام) بسته ام زیر پاهای من است، و هیچ گونه ارزشی ندارد» .(1)

بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.

جنایات معاویه

معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلی در روش خود به عمل نیاورد، بلکه بیش از پیش برشدت عمل و جنایت خود افزود.

او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیرمؤمنان(علیه السلام) رابیش از گذشته رواج داد، عرص_ه زندگی را ب_ر شیعیان و یاران بزرگ و وف_ادار عل_ی(علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگی همچون «حجر بن عدی» و عده ای دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان علی(علیه السلام)افزایش یافت به طوری که نوعاً شیعیان یا زندانی و یا متواری شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر می بردند.

معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام علی(علیه السلام) و پیروان آن حضرت را زیر پا نهاد، بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد.

«طبری» در این باره می نویسد:

«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آنِ ماست».(2)

«ابن اثیر» می نویسد:

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 3453


1- ابن ابی الحدید، همان، ج 16 ، ص 15 ابوالفرج الإصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 45 شیخ مفید، الإرشاد، ص 191. ابوالفرج می گوید: معاویه این خطبه را پیش از ورود به کوفه ایراد کرد.
2- محم_د بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج6 ، ص95 .

«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را به دستور معاویه انجام دادند».(1)

بی_داری وآگاهی مردم

مردمی که به سبب تحمل جنگ های متعدد، از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروی از رؤسای خود و تحت تأثیر تبلیغات و وعده های فریبنده عمّال معاویه، دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردند که به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ و فریفتگی به وعده های معاویه و پیروی ک_ورک_وران_ه از رؤسای خود، چه اشتباه بزرگی مرتکب شده اند؟! و این ممکن نبود مگر آن که به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را می دیدند.

به علاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلی حکومت اموی آشنا شده و به فشارها، محرومیت ها، تعقیب های مداوم، و خفقان هایی که حکومت اموی به عمل می آورد، پی ببرند.

در حقیقت، آن چه لازم بود امام حسن(علیه السلام) و یاران صمیمی او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیت ها را شفاف و بی پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیجه عقول و افکار آن ها را برای درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه برضد آن، آماده سازند.

بنابراین اگر امام مجتبی(علیه السلام) صلح کرد، نه برای این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند، بلکه برای این بود که مبارزه را درسطح دیگری شروع کند.

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 3454


1- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 405. بلاذری نیز می نویسد: «معاویه به فرماندار خود در بصره دستور داد مردم را برضد حسن بن علی تحریک کند. او نیز این مأموریت را انجام داد و در نتیجه تحریکات وی، اهل بصره داد وفریاد به راه انداختند و گفتند: این مال، متعلق به بیت المال است، چرا آن را به دیگران بدهیم!» (انساب الأشراف، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، ص47).

اتفاقاً حوادثی که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست، به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد.

«طبری» می نویسد: «معاویه (پس از آتش بس) در «نخیله» (نزدیکی کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهی از خوارج برضد او قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامی از شامیان را به جنگ آن ها فرستاد. خوارج آن ها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را سرکوب سازند و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!».(1)

بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمؤمنان و حسن بن علی(علیه السلام) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آن ها و خوارج بود، مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشی که آرزو می کردند، نخواهند رسید.

سیاست تهدید و گرسنگی

علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانی دامنه داری را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگی گذاشت، برضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آن ها را از هستی ساقط کرد. او ازیک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایای آن ها را قطع کرد.

«ابن ابی الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن، می نویسد:

شیعیان در هر جا که بودند، به قتل رسیدند. بنی امیه دست ها و پاهای اشخاص را به احتمال این که از شیعیان هستند، بریدند. هرکس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود، زندانی شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانه اش را ویران کردند.

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 3455


1- تاری_خ الأمم و الملوک، ج6، ص95.

شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدی رسید که اتهام به دوستی علی(علیه السلام) از اتهام به کفر و بی دینی بدتر شمرده می شد! وعواقب سخت تری به دنبال داشت!

در اجرای این سیاست خشونت آمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود، زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمؤمنان(علیه السلام) شمرده می شد.

معاویه «زیاد بن سمیه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایی بصره را نیز به وی محول کرد. زیاد که روزی در صف یاران علی(علیه السلام) بود و همه آن ها را به خوبی می شناخت، شیعیان را مورد تعقیب قرار داد و در هرگوشه و کناری که مخفی شده بودند، پیدا کرده و کشت، تهدید کرد، دست ها و پاهای آن ها را قطع کرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طوری که احدی از شخصیت های معروف شیعه در عراق باقی نماند.

اوج فشار درکوفه و بصره

چنان که اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طوری که وقتی به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خ_ود رف_ت و آم_د می کردن_د و اس_رار خود را با آن ها در می_ان می گذاشتند، چ_ون از خدمتکار صاحبخان_ه می ترس_یدن_د، مادام که از آن ها سوگندهای مؤکَّد نمی گرفتند که آن ها را لو ندهند، گفتوگو را آغاز نمی کردند!

معاویه طی بخشنامه ای به عُمّال و فرمانداران خود در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان علی(علیه السلام) را نپذیرند!

وی طی بخشنامه دیگری چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی، از دوس_تداران عل_ی(علیه السلام)و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید»!(1)

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 3456


1- ابن ابی الحدید، همان کتاب، ج 11، ص43 45.

زیاد که به تناوب؛ شش ماه در کوفه و ش_ش م_اه در بص_ره حکومت می ک_رد، «سَمُرَه بن جُنْدُب» را به جای خود در بصره گذاشت تا در غیاب وی امور شهر را اداره کند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قت_ل رسانید. زیاد ب_ه وی گف_ت: آیا نمی ترسی ک_ه در میان آن ها یک نفر بی گناه را کشته باشی؟گفت: اگ_ر دو برابر آن ها را نی_ز می کشتم هرگز از چنین چیزی نمی ترسیدم!

«ابوسوار عدوی» می گوید:

سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.(1)

صلح، زمینه ساز قیام عاشورا

این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آن ها را از رخوت و سستی به در آورد و ماهیت اصلی حکومت اموی را تاحدی آشکار نمود.

در همان ح_ال که رؤسای قبائل، از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن(علیه السلام)بهره مند می شدند و از بذل و بخشش های معاویه برخوردار می گشتند، مردم عادی عراق کم کم به ماهیت اصلی حکومت بیدادگر و خودکامه معاویه که با پای خود به سوی آن رفته و به دست خود آن را تثبیت کرده بودند، پی می بردند.(2)

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 3457


1- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج6، ص132.
2- امام مجتبی(علیه السلام) تمام این حوادث را پیش بینی می کرد. او به خوبی می دانست که اگر زمام امور مسلمانان به دست بنی امیه بیفتد، سرنوشت تاریکی در انتظار آنان و مخصوصاً شیعیان خواهد بود، ولی مسلمانان تا روزی که خود با این حوادث تلخ، رودر رو قرار نگرفته بودند، پی به اهمیت قضیه نمی بردند. آنان هنگامی که با این حوادث وحشتناک مواجه شدند، تازه متوجه شدند که فرصت را از دست داده اند و فهمیده و نفهمیده مقدمات بدبختی خود را فراهم ساخته اند. حضرت مجتبی (علیه السلام) ضمن خطبه ای که مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به این آینده تاریک اشاره کرده بود: «اگر (به علت سستی و بیوفایی شما) ناگزیر شوم زمام داری مسلمانان را به معاویه بسپارم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوشی و شادی نخواهید دید و گرفتار انواع شکنجه ها و آزارها خواهید شد….هم اکنون گویی، به چشم خود می بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آن ها ایستاده، آب و نان درخواست خواهند کرد، آب ونانی که مال فرزندان شما بوده و خداوند برای آن ها قرار داده است، ولی بنی امیه آن ها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».

معاوی_ه «مُغَیْرَه بن شعبه» را بر کوف_ه حاکم ساخت و کار بصره را به «عبدالله بن عامر» واگذاشت و این شخص که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیر کار دولت خویش پرداخت.

مردم ع_راق هرگاه به یاد زندگانی در روزگار علی(علیه السلام) می افتادند، اندوهناک می ش_دن_د و از آن س_ستی که در حمایت از علی(علیه السلام) نشان داده ب_ودن_د، اظهار پشیمانی می نمودند و نیز از صلحی که میان ایشان و مردم شام اتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یکدیگر می رسیدند، همدیگر را سرزنش می کردند و از یکدیگر می پرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟ هنوز چند سالی نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه برای دیدار حسن (بن علی) و گفتوگو با او و شنیدن سخنان وی به رفت و آمد پرداختند.(1)

بنابر این دوران صل_ح امام حسن(علیه السلام)، دوران آمادگی و تمرین تدریجی امّت برای جنگ با حکومت فاسد اموی به شمار می رفت تا روز موعود، روزی که جامعه اسلامی آمادگی قیام داشته باشد، فرا رسد.

اظهار آمادگی برای آغاز قیام

روزی که امام حسن(علیه السلام) صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تأمین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامی اسیر زنجیرهای آم_ال و آرزوه_ا بود؛ آم_ال و آرزوهایی که روح شکست را در آن ها تزریق کرده بود.

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 3458


1- حسین، طه، علی و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، ص207 .

از این رو هدفی که امام حسن(علیه السلام) تعقیب می کرد، این بود که افکار عمومی را برای قیام برضد حکومت اموی آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموی پی ببرند، بهویژه آن که اشارت هایی که حضرت مجتبی(علیه السلام) ب_ه ستمگری ها و جنایات حکومت اموی و زیر پا گذاشتن احکام اسلام می نمود، افکار مردم را کاملاً بیدار می کرد.(1)

کم کم ای_ن آم_ادگی ق_وت گرفت و شخصیت های بزرگ عراق متوجه حسین بن علی(علیه السلام) شده از او خواستند که قیام کند .(2)

بازتاب حوادث در مدینه

پس از شهادت حضرت مجتبی(علیه السلام) که حسین بن علی(علیه السلام) امام_ت را عه_ده دار بود، خبر جنایت های معاوی_ه بلافاصله در مدین_ه طنی_ن می افکند و مح_ور بح_ث در اجتماعات_ی می گشت که حسین بن عل_ی(علیه السلام) با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامی تشکیل می داد. ب_رای نمون_ه، هنگامی که معاویه «حجر بن عدی» و همراهان او را کشت، عده ای از بزرگان کوفه نزد حسین(علیه السلام) آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجی از نفرت در همه افراد باایمان برانگیخت.

چرا امام حسن(علیه السلام) صلح، امّا امام حسین(علیه السلام) قیام کرد؟ …

این مطلب نشان می دهد که در آن هنگام جنبش منظمی برضد حکومت اموی شکل می گرفت که مبلغین و عوامل مؤثر آن، همان پیروان اندک و صمیمی امام حسن(علیه السلام) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با یادآوری جنایات_ی که

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 3459


1- از این جهت می توان گفت که پیمان صلح، برای معاویه حکم شمشیری دو دم را داشت که هر دو لبه اش به زیان وی بود! زیرا اگر او به مفاد صلح نامه عمل می کرد، هدف امام تا حدودی تأمین می شد و اگر آن را نقض می کرد، نتیجه آن ایجاد تنفر عمومی از حکومت اموی و جنبش و بیداری مردم برضد این حکومت بود، و این، مسأله ای بود که پیشوای دوم آن را از نظر دور نداشت.
2- ولی حسین بن علی(علیه السلام) آن ها را به پیروی از امام مجتبی(علیه السلام) توصیه می کرد ومی فرمود: اوضاع فعلی برای قی_ام، مساع_د نیست و تا زمانی که معاویه زنده است، نهضت و قیام به ثمر نمی رسد.

در س_راس_ر دوران حکومت معاویه موج می زد، روح قیام را در دل های مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد!(1)

چرا امام حسن(علیه السلام) صلح،

امّا امام حسین(علیه السلام) قیام کرد؟

پیش از پاسخ به این سؤال باید توجه داشت که دو امام، هم صلح داشتند، و هم قیام. چنان که گذشت، امام مجتبی(علیه السلام) ابتدا در برابر لشگرکشی معاویه، بسیج نیرو کرد و تا مدائن و ساباط به سمت شام پیشروی کرد، اما اوضاع و شرایط نامساعد، او را به پذیرش صلح ناگزیر کرد.

امام حسین(علیه السلام) نیز که صلح برادرش امام حسن(علیه السلام) را پذیرفته بود، پس از شهادت برادر در مدت حکومت معاویه، از قیام خودداری کرد، و پس از مرگ معاویه، و سپری شدن مدت صلح، در برابر حکومت یزید، قیام کرد. بنابراین هر دو، به تناوب، هم صلح داشتند و هم قیام.

پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) با پیش بینی این حوادث، سال ها پیش درباره این دو فرزند عالی قدر خود فرموده بود: حسن و حسین دو پیشوای مسلمانان هستند خواه صلح کنند و خواه نبرد و جهاد.(2)

در بدو نظر ممکن است تصور شود که در این بیان پیامبر، صلح؛ مربوط به یکی از دو امام و جنگ مربوط دیگری است، اما با توجه به آن چه گفته شد، شاید تفسیر صحیح حدیث، همان باشد که در بالا گفته شد.

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 3460


1- شمس الدین، محمد مهدی، ارزیابی انقلاب حسین (علیه السلام)، ترجمه مهدی پیشوائی، ص178 179.
2- ابن شهرآشوب می نویسد: همه مسلمانان اتفاق دارند که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) فرمود: الحسن والحسین امامان قاما أو قعدا. مناقب آل ابی طالب، ج3، ص 1394.

بحث های پیشین، راز و رمز صلح امام مجتبی(علیه السلام) را روشن ساخت، ولی در این جا، جای یک سؤال باقی است و آن این است که چرا امام حسن(علیه السلام) صلح کرد ولی امام حسین(علیه السلام) قیام نمود؟ اگر صلح، کار درستی بود، چرا امام حسین(علیه السلام)با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر قیام بود، چرا امام حسن(علیه السلام) به حرکت نظامی ادامه نداد؟

پاسخ این سؤال را باید در اوضاع و شرایط متفاوت زمان این دو صلح و قیام، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستوجو کرد. ذیلاً به گوشه هایی از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره می کنیم:

فریب کاری های معاویه

معاویه در دوران زمام داری خود، با نقشه ها و سیاست های عوام فریبانه خود، همواره سعی می کرد به حکومت خود رنگ شرعی و اسلامی بدهد. او از این که افک_ار عمومی، انح_راف وی را از خ_ط سیر صحی_ح سیاست اسلامی بفهم_د، جلوگیری می کرد. گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافی اموی را جایگزین خلافت ساده و بی پیرایه اسلامی ساخته، و جامعه اسلامی را به یک جامعه غیر اسلامی تبدیل کرده بود، ولی با وجود این ها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ می کرد، مقررات اسلامی را ظاهراً اجرا می نمود، پرده ها را نمی درید و در دربارش، پاره ای از مقررات اسلامی مراعات می شد و نمی گذاشت رنگ اسلامیِ ظاهریِ جامعه، عوض شود. او به خوبی درک می کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامی، بر مردم حکومت می کند، نباید علناً مرتکب کارهایی بشود که مردم آن را مبارزه با دین _ همان دینی که وی به نام آن بر آنان فرمانروایی می کرد _ تلقی نمایند، بلکه همیشه به اعمال خود رنگ دینی می داد تا با مقامی که داشت،

سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینی

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 3461

مقدور نبود، در خفا انجام می داد. از این رو عمق سیاست های شیطانی او را «خواص» درک می کردند. چنان که در زمان علی(علیه السلام) نیز با همین عوام فریبی ها در برابر آن حضرت ایستاد. فریب کاری های معاویه بیش تر در منطقه شام نمود داشت که همه کارها را به کمک شامیان انجام می داد (نمونه هایی از این سیاست های مزورانه او را در سیره امام حسین(علیه السلام) در بحث: دوران سلطه او در شام ملاحظه می فرمایید).

به علاوه، معاوی_ه در حل و ف_صل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه ای داشت و مشکلات را به شیوه های مخصوصی حل می کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیری آن ها بود، و همین دو موضوع، پیروزی قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار می داد، زیرا در این شرایط، افکار عمومی درباره قیام و انقلاب ضد اموی داوری صحیح نمی کرد و موج نفرت مردم نسبت به حکومت بنی امیه برانگیخته نمی شد، چون هنوز افکار عمومی به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر ناآگاه، جنگ حضرت مجتبی(علیه السلام) را با معاویه بیش تر یک اختلاف سیاسی و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار می آوردند، تا قیام حق در برابر باطل!

ش_هادت در چنین شرائطی ب_ه پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمی کرد، بلکه افکار عمومی درباره آن دستخوش اشتباه می گردید وحقیقت لوث می شد.

جوّ نامساعد

چنان که دیدیم، «فضا و جوّ سیاسی دوره معاویه فضای صریحی نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه؛ با هوشیاری، جهت خویش را پیدا کند، بلکه جوی بود که هر مصلحی در آن جوّ می بایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت _ باتوجه به امکانات خود و

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 3462

چگونگی اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن _ عکس العملی مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «فریب غالب» پیروز گرداند. این؛ مشکل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آن چه به نام «شهادت» شناخته شده بود و تأثیری که بای_د، نداشت. در واق_ع شهادت نی_ز مانند بسیاری از پدیده ها، زمینه مساعدی می خواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردی در آید و شکل یک پدیده اجتماعی مؤثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.

قرائن تاریخی نشان می دهند که اگر امام با سپاه سست عنصری که دور او را گرفته بودند _ و قبلاً گذشت که چه کردند _ برمی خاست و میان خود و معاویه شمشیر می نهاد، او را به زودی به عنوان یک شهید قهرمان، نمی کشتند، بلکه او را اسیرمی کردند! معاویه می خواست ننگی را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند و روزی به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیرکردن یکی از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه وآله)جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدی قهرمان _ آنسان که در عاشورا پیش آمد _ کشته نمی شد، بلکه او به دست معاویه گرفتار می شد و سرانجام به گونه ای نامعلوم تلف می گشت، و این؛ یکی از زیان های بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق می شد.

اگ_ر در جنگ با سپاه معاوی_ه، سپاه ام_ام مجتبی(علیه السلام) مغل_وب می ش_د، معاوی_ه ب_ه سرزمین ه_ا و شهرهای اسلام می تاخ_ت و تا م_ی توانست می کشت، و بهویژه شهرهای مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادی هایی که در قلمرو حکومت عل_ی ب_ن ابی طالب و ام_ام حس_ن ق_رار داشت. بدین گونه تع_داد کشته ش_دگان _ برخلاف واقعه عاشورا _ محدود نمی ماند و از حساب می گذشت، این بود آن حفظ خونی که امام از آن یاد می کرد» .(1)

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 3463


1- حکیمی، محمد رضا، امام در عینیت جامعه، صفحات: 121 و 133 و 171.

شاید به همین دلایل و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن علی(علیه السلام) بر صلح امام حسن(علیه السلام) بود که _ حسین بن علی(علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنی تقریباً از سال 50 تا60 هجری قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روزشماری می نمود و به آماده ساختن افکار عمومی اکتفا میورزید، زیرا اگر در این زمان قیام می کرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامی چگونه خواهد بود و در افکار عمومی چگونه انعکاس خواهد یافت؟

یزید، چهره منفور جامعه اسلامی

اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود، زیرا (چنان که درزندگانی امام حسین(علیه السلام) گفته ایم) یزید نه تنها پختگی و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلکه از رعایت ظواهر اسلام نیز که می خواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگ ها دور بود.

یزید جوانی ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشی و احتیاط بود. او فردی بی خرد، متهوّر، خوشگذران، عیاش، و دارای فکر سطحی بود.

یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوس ها و پایبند تمایلات افراطی بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردی دیندار و با ایمان معرفی کند، بلکه در اثر خصلت بی پروایی و هوسبازی که داشت، علناً مقدسات اسلامی را زیر پا گذاشت و در راه ارضای شهوات خود از هیچ چیز فروگذاری نکرد. او علناً شراب می خورد و تظاهر به فساد و گناه می کرد.

یزید از لحاظ سیاسی آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلی حکومت بنی امیه را که دشمنی آشتی ناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیای رژیم اشرافی آن زمان بود، کاملاً به مردم نشان داد.

این پرده دری ها و بی بن_د و باری ه_ای یزی_د برای همه ثابت کرده بود که وی

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 3464

به کلی فاقد شایستگی و لیاقت برای احراز مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی است. بنابر این مزدوران حکومت بنی امیه نمی توانستند قیام حسین(علیه السلام) را در افکار عمومی متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچک ترین تناسبی با موازین دینی و تعالیم مذهبی نداشت، می دیدند. و همین رفتار یزید در افکار عمومی، مجوّز خوبی برای قیام، جهت واژگون ساختن چنین حکومتی به شمار می رفت. در چنین شرایطی مردم، قیام حسین بن علی(علیه السلام) را قیام فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله)برضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقی می کردند، نه اختلاف سیاسی یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

جنبش، نیرو می گیرد

نهضت الهام بخش …

علّت دیگر قیام حسین بن علی(علیه السلام) را باید در بیداری افکار عمومی و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام مجتبی(علیه السلام) جستوجو کرد، زیرا جنبشی که پس از امضای صلح، برضد حکومت اموی آغاز شده بود، روز به روز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده می شد.

سیاست معاویه نیز، دانسته یا ندانسته، موجب گسترش و نیرومندی این جنبش گردید، زیرا معاویه که پس از شهادت امام مجتبی(علیه السلام) میدان عمل را تا ح_دودی بلامانع می دید، بی_ش از پ_یش عرصه را بر مردم خاصّه شیعیان و پیروان امیرمؤمنان(علیه السلام) تنگ گرفت و از هیچ گونه ظلم و ستم فروگذاری نکرد.

تجاوز مکرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخون های پی درپی نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه ب_ر مناطق مختلف اسلامی، کشتن و آزار مردم بی گناه، نقض پیمان صلح و بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید _ برخلاف مفاد صریح صلح نامه _ و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبی(علیه السلام) مسائلی بود که وجهه عمومی حکومت بنی امیه را بیش از پیش لکه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف کرد. این حوادث موجب همبستگی و فشردگی هرچه بیش تر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموی شد و به تدریج زمینه نهضت و قیام حسینی را فراهم ساخت.

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 3465

دکتر «طه حسین»، دانشمند و نویسنده معروف مصری، پس از بیان سختگیری های معاویه نسبت به شیعیان پس از پیمان صلح، می نویسد:

«در ده سال آخر حکومت معاویه، کار شیعیان بالا گرفت و دعوت آن ها در شرق کشور اسلامی و جنوب مناطق عربی فوق العاده انتشار یافت، به طوری که هنگام مرگ معاویه ع_ده بسیاری از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاویه و محبت اهل بیت را جزئی از وظیفه دینی خود می دانستند».(1)

بدین ترتیب، جامعه اسلامی به قدر کافی چهره حقیقی حکومت اموی را شناخت، و طعم تلخ شکنجه های آن را چشید، و از انواع ظلم ها و تجاوزهای این حکومت به حقوق مسلمانان، آگاه شد و ماسکی که این حکومت در ابتدای زمام داری معاویه برچهره زده بود کنار رفته، مردم با قیافه اصلی آن آشنا گشتند. در نتیجه، با مرگ معاویه و رشد و آگاهی جامعه اسلامی، تمام عواملی که در زمان وی مانع تحقق یک قیام پیروزمند بود، برطرف شد و راه قیام برضد حکومت اموی کاملاً هموار گردید و در این هنگام بود که حسین بن علی(علیه السلام) ضربت قاطع را بر پیک_ر حکوم_ت فاس_د بنی امیه وارد ساخ_ت و آن قیام ب__زرگ و بی نظیر را پی ریزی نمود.

نهضت الهام بخش

قیام حسین بن علی(علیه السلام) تحول دامنه داری در جامعه اسلامی به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افکار عمومی را برضد حکومت بنی امیه شوراند و منشأ پیدایش نهضت ها و انقلاب های پی درپی و بزرگی مانند: قیام توّابین، نهضت اهل مدینه، قیام مختار ثقفی و نهضت زید بن علی بن حسین و چندین نهضت بزرگ دیگر گردید، در حالی که اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبی(علیه السلام) و بهوسیله آن حضرت عملی می گردید، فاقد چنین ثمراتی بود.

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 3466


1- علی و فرزندانش، ترجمه محمد علی خلیلی، ص 298.

حسین بن علی(علیه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زیرا حضرت مجتبی(علیه السلام) باکمال شهامت، خرده گیری های کوته فکران و عناصر افراطی را تحمل کرد و با امضای قرارداد صلح، که ناشی از شناخت واقعیت های زمان بود، به تدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افکار عمومی را آماده نمود و آن گاه که زمینه کاملاً آماده شد، حسین بن علی(علیه السلام) ابتکار عمل را در تهاجم به کانون فساد به دست گرفت.

تفاوت ی_اران

گذشته از تفاوت هایی که دوره امام حسن(علیه السلام) با زمان امام حسین داشته است _ و شرح آن گذشت _ باید تفاوت اساسی میان یاران این دو امام را نیز در نظر گرفت.

در صفحات گذشته دیدیم که سپاه امام مجتبی(علیه السلام) با شنیدن یک شایعه، بهم ریختند و جمعی، سراپرده امام حسن را غارت کردند و حتی فرش زیر پای امام را ربودند!

دیدیم آنان که می خواستند در رکاب امام، با سپاه شام بجنگند و در این راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اکنون آنان را مقایسه کنید با یاران امام حسین(علیه السلام) که شب عاشورا می گفتند:

«به خدا سوگند اگر بدانیم که کشته می شویم، آن گاه ما را زنده می کنند، سپ_س می کشند و خاکسترمان را بر باد می دهند، و این کار را هفت_اد ب_ار تکرار می کنند، از تو جدا نخواهیم شد تا این که در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست، و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدی».

آری با این گونه مردان، می توان شوری در تاریخ بشر درانداخت به نام «شهادت» و طنینی در گنبد افلاک درافکند به نام «عاشورا»، نه با کسانی که با آنان نه غلبه نصیب گردد، نه شهادت، بلکه آدمی را دست بسته تحویل دشمن دهند و آن چه برجای ماند، ذلت اسارت باشد و بس!

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 3467

این بود که امام حسن(علیه السلام) فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر: تغییر جای داد نه تغییرجهت، مانند کسی که در وسیله ای درحال حرکت نماز بخواند و روی ب__ه قبل_ه داشته باش_د، ای_ن نم_از گزار با تغییر مرکوب، تغییر وضع و جای می دهد، نه تغییرجهت (روی به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون کوچه ها و محله های کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و…

امام حسن(علیه السلام)، معاویه، بزرگ ترین مانع نشر حق و عدالت در آن روز گار را هدف گرفته بود، گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح.(1)

دو رویه یک رسالت

علامه مجاهد، مرحوم «سید شرف الدین عاملی»، در مقدمه ای که بر کتاب پرارج «صلح الحسن» تألیف دانشمند و محقق عالی قدر «شیخ راضی آل یاسین» نوشته، چنین می نگارد:

«…مهم ترین ه_دف ام_ام حس_ن(علیه السلام) آن بود که پرده از چهره این طاغیان بر دارد و آنان را آن طور که بودند، بشناساند، تا از عملی شدن نقشه هایی که برای از بین بردن رسالت جدش پیامبر(صلی الله علیه وآله)کشیده بودند، جلوگیری نماید، و این هدف امام، به طور کامل برآورده شد و ماسک از چهره کثیف امویان برافتاد و ماهیت پلید آنان آشکار گشت (وخدا را بر این نعمت سپاس).

از برکت این تدبیر امام حس_ن(علیه السلام) ب_ود ک_ه برادرش سیدالش_هدا(علیه السلام) آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.

این دو برادر، دو رویه یک رسالت بودند که وظیفه و کار هریک، در جای خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفای رسالت و تحمل مشکلات، و نیز از نظر فداکاری و از خودگذشتگی، درست

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 3468


1- حکیمی، همان کتاب، ص 129_ 130.

معادل و هموزن دیگری بود.

حسن(علیه السلام) از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین(علیه السلام) در راه خدا جانبازتر از حسن(علیه السلام) نبود. چیزی که هست، حسن(علیه السلام)، جان خود را دریک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتی که پیش از آن که حسینی باشد، حسنی بود!

از نظر خردمندان صاحب نظر، واقعیت فداکاری در روز «ساباط» از روز «عاشورا» ریشه دارتر بود، زیرا امام حسن(علیه السلام) آن روز در صحنه فداکاری، نقش یک قهرمان شکیبا و پایدار را در چهره یک شکست خورده از پای درآمده ایفا کرد.

از این جاست که شهادت عاشورا در مرتبه اول حسنی بود و در مرتبه دوم حسینی، زیرا این حسن بود که در واقع شالوده نهضت عاشورا را ریخته و آن را به ثمر رساند.

پیروزی خونین امام حسن متوقف بود بر این که حقیقت را با صبر وحکمت خویش روشن کند و در پرتو این روشنی بود که امام حسین(علیه السلام) توانست به آن پیروزی پرشکوه و نمایان دست یابد.

گویی امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)(به منظور روشن کردن ماهیت ضد اسلامی حکومت اموی و بیدار کردن مردم از غفلت) برسر یک برنامه متفق_اً تصمیم گرفت_ه بودند که هر یک نقشی ایفاء کنند، منتها نقش ام_ام حس_ن(علیه السلام)، نقش صبر و پایداری حکیمانه باشد و نقش امام حسین(علیه السلام)، نقش انقلاب و قیام مردانه، تا از این دو نقش، یک تاکتیک کامل در راه هدف واحد، به وجود آید.

از این جا بود که پس از واقعه ساباط و کربلا، مردم بیدار شدند و شروع کردند به فکر کردن در مسائل و حوادث، و پی به ماهیت پلید بنی امیه بردند…»(1)

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 3469


1- آل یاسین، شیخ راضی، صلح امام حسن پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ ، ترجمه سید علی خامنه ای، ص 20_21.

با توجه به این حقایق، می توان گفت که اگر حسین بن علی(علیه السلام) در شرایط تاریخی برادر گرامی خود امام حسن قرار می گرفت، همان کار را می کرد که امام حس_ن(علیه السلام)کرد، و اگر ام_ام حسن(علیه السلام) در زمان حسین بن علی(علیه السلام)بود، برنامه او را در پیش می گرفت، زیرا این دو امام بزرگ، هرکدام با توجه به اوضاع و شرایط خاص زمان خود، رسالت تاریخی خویش را انجام دادند.

صلح یا صلاح…؟

این بخش را بامقاله یکی از نویسندگان که در یکی از مجلات تهران(1)زیر عنوان «صلح یا صلاح..؟» چاپ شده بود، _ به خاطر نکات جالبی که دارد _ به پایان می رسانیم:

صلح حسن (علیه السلام) یا به عبارتی متارکه و آتش بس وی با معاویه را شاید بتوان یکی از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیای اسلام نامید. این انقلابی ترین نرمش تاریخ، و تحمل رنج طاقت فرسای آن، که هیچ کس جز پسر علی (علیه السلام)، آن هم توسط درک عالی ترین درجات ایمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحث انگیز و سئوال آفرین بوده است، و متأسفانه غرضورزان به قلم غرض، و جاهلان به دیده جهل، این شگرد ایمانی را در پرده تحریف و ابهام پیچیده اند.

امامان همگی، مظهر تقوی و روش هستند، تقوی در همگی شان مشترک، و روش در تمامی شان متفاوت است.

روش علی(علیه السلام) در دو مرحله: سکوت و خروش، راهگشای امت می گردد. شیوه حسن (علیه السلام)درمرحله اولِ روش پدر، و راه حسین (علیه السلام) در مرحله دومِ آن شکل می گیرد. علی (علیه السلام) بی سکوت، خ_روش و شهادتی هشدار دهنده و حیات بخش نمی داشت، فریاد و جانفشانی حسین (علیه السلام)نیز بدون صل_ح ب_رادر، این چنی_ن در تاریخ به ثبت نمی رسید.

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 3470


1- مجله «زن روز» در عهد طاغوت، بدون ذکر نام نویسنده مقاله.

آنان که حسن (علیه السلام) را به عافیت اندیشی متهم کرده اند، و آنان هم که تحت تأثیر شور و احساس، آرزو کرده اند که «ای کاش او نیز شهادت را برمی گزید و از ساباط (نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابی و تاریخ ساز حسن(علیه السلام)، و ب_ه عبارتی دیگ_ر: روز عاش_ورای ح_سن (علیه السلام)) عاش_ورای دیگ_ر، و از کوف_ه، کربلای دیگر می ساخت، هر دو در اشتباهند.

گزینش مؤثرترین شیوه مبارزه

چه بسا تحمل شهادت برای حسن آسان تر بود، اما او نیز مانند سایر امامان باید تنها ب_ه فکر نج_ات اسلام و مسلمین، و برگزیدن مؤثرترین شیوه و مشی مبارزه، می بود. با کمی تفحص می یابیم که در دوران حسن هیچ روش دیگری جز صلح، آن هم ب_ه ه_دفِ مان_دن برای پر پیام تر رفتن، و زنده بودن برای بهتر مردن، به کار نمی آمد. اگر حسن در آن تنهای_ی و ب_ی یاوری، مانن_د برادر قیام مسلحانه می کرد و شهید می شد، امامت تداوم نمی یافت.

شاید اگر او هم مانند برادر حتی هفتاد و دو یار صدیق و جانباز می داشت، ب_ه آن خروش دس_ت می زد، اما وقتی دشمن آن گونه اطراف او را از ی_اور تهی می کند که حتی همسرش را برای مسموم کردنش، تحت فرمان می گیرد و امرای سپاهش را برای «کت بسته» تحویل دادن او به معاویه، به معامله وا می دارد، و در نهایت، فرمانده سپاهی را که برای قیام باید از او کمک بگیرد، برضدّش به طغیان می کشاند، چه راهی جز صلح پیش پایش می ماند؟

تنها کسی که می توانست به آن اعتماد کند، همان حسینی بود که فردای پرپیام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بی انصافی است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آن که حسینی باشد، حسنی است و چهره حسن را در روزی که در صحنه فداکاری با نقشی از یک قهرمان نستوه و پایدار، و در چهره مظلومانه شخص از پا ننشسته مغلوب، صلح تحمیلی را، تحمل می کند، با بیداری ننگریم.

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 3471

بی تردید، اگر معاهده حسن با معاویه نبود و محک آزمون در شکستن مفاد آن، بهوسیله همی_ن صل_ح ب_ه مردم داده نمی شد، قی_ام حسین نی_ز به وق_وع نمی پیوست. اگر شرط حسن با معاویه که او را از تعیین جانشین محروم می ساخت برقرار نمی شد، تا معاویه آن را با انتصاب یزید بشکند، نه حسین دستاویز مشهودی برای قیام می داشت، و نه پیروانش دلیل واضحی برای استدلال(1)

ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهلیت پلید امویان

امت آن روز، خود وقتی بر مسیر دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افکند، جاهلیت زشت و پلید امویان را بهوضوح احساس کرد. دید که حسن(علیه السلام)مسالمت را پذیرفت، ولی باز معاویه به هیچ یک از پنج شرط توافق شده پایبند نبوده و میثاق ها را شکست. نه در دوران حکومت، براساس کتاب خدا و سنت پیامبر خدا، عمل کرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و یا صاحب واقعی آن سپرد؛ نه دشنام و ناسزا به علی را متوقّف کرد و تقدس منبر را از این بدعت ننگین مصون داشت؛ نه خراج تعهد کرده را پرداخت؛ و نه مسلمانان متعهد و یاران علی را از آسیب حملات ناجوانمردانه اش برکنار داشت… و سرانجام نیز امام حسن را مسموم کرد.

بزرگ ترین تجسم خواستن و نتوانستن!

به برکت قیام ساکت حسن، و قیام فریادگونه حسین، نقطه های پوشیده، شفاف شدند و فکرهای نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود که در حسن نهفت و نهفت…، و در حسین به فریاد شکست و شالوده امامت بود که در خون جگر حسن نطفه بست و در خون پیکر حسین به بلوغ رسید.

حسن، بزرگ ترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازی که در جنگ ها،

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 3472


1- البته این بخش را نباید مسلم تلقی کرد _ مؤلف.

یکه تازیش حیرت ها می آفرید، و خلفی که در مکتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آن جا که رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح ممکن دید، چه بزرگوارانه و پرشکیب، آن را پذیرفت، که تحمل کرد. این؛ زیبایی روش حسن بود نه کیفیتی دیگر، که سکوت و صلح را تنها برلبه شمشیرش نشاند، و راه های دیگر اسلام را درحصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه های کوبنده و کلام توفنده اش سکوت شمشیر را به کمال جبران کردند، و مستعدترین زمینه ها را برای قیام خونی_ن برادر فراه_م ساختند تا بدانجا ک_ه معاویه از سخن گفتنش می هراسید و رندان مزدور را بر آن می داشت تا رشته کلام را از این صاحب برحقش، به سرقت برده و حتی الامکان به وی اجازه صحبت در مجامع را ندهند.

جهاد در وسیع ترین میدان ها

او بزرگ ترین قدم اصلاحی را برداشت و در هنگامه ای که فتنه و سلاح، حاکم بود، درهای مکتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحی که جز به صلاح نمی اندیشد، نام را به رضای خدا فروخت. او صلح را در ابتدای راه برنگزید، بلکه در انتهای آن، و پس از شکست در همه جبهه های جهاد، گردن نهاد. جهاد دردناک او در وسیع ترین میدان ها و گسترده ترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشگر و هم سنگر را به آزمون گذاشت، و هم مقابله با فتنه ها و نیرنگ ها را. در جهاد با اصحاب منافق، از نیروی اصلاح و ارشاد کمک گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحی تحمیلی…

با نظری حتی اجمالی بر جهادهای این مظلوم خاموش، هر اعتراضی اعتذار می شود و هر ایرادی ستایش…

مسمومیت و شهادت امام مجتبی(علیه السلام)با دسیسه معاویه …

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 3473

مسمومیت و شهادت امام مجتبی(علیه السلام) با دسیسه معاویه

معاویه که از سال چهلم هجرت، تمام کشور اسلامی را تحت حکومت خود درآورد، کم کم به این فکر افتاد که پسرش یزید را ولیعهد قرار دهد و به این منظور، در حیات خود از مردم برای جانشینی وی بیعت بگیرد.

اما وجود امام حسن(علیه السلام) مانع بزرگی در این راه بود. معاویه به روشنی درمی یافت که وجود امام مجتبی(علیه السلام) و پیمان صلح بین ایشان، طرح ولیعهدی یزید را با مانع بزرگی رو به رو می سازد، زیرا در متن پیمان صلح، تصریح شده بود که معاویه تا زنده است حکومت می کند و حق تعیین جانشین را ندارد، و پس از مرگ وی، خلافت به حسن بن علی(علیهما السلام) منتقل می شود. ابن عبدالبرّ (دانشمند و رجال نویس نامدار جهان تسنن) می نویسد: در این امر در میان دانشمندان اختلاف نیست که حسن بن علی(علیهما السلام)خلافت را فقط در مدت حیات معاویه به وی واگذار نمود و شرط کرد که پس از معاویه، خلافت از آنِ او باشد و صلح نامه بر این اساس منعقد شد.(1)

از این رو معاویه درصدد برآمد امام حسن(علیه السلام) را به نحوی از میان بردارد. او در این راه به شیوه ناجوانمردانه متوسل شد و «جَعْده» همسر امام مجتبی(علیه السلام)دختر اشعث بن قیس کِندی را تطمیع کرد تا آن حضرت را مسموم سازد. او صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او پیام داد که اگر حسن بن علی را با زهر مسموم ساخته به قتل برساند، او را به همسری فرزندش یزید درمی آورد. جعده گول وعده معاویه را خورد و دست به جنایت بزرگی آلود و همسر گرامی و مهربان خود را مسموم کرده و حضرت در اثر مسمومیت شدید، به شهادت رسید.(2)

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 3474


1- الإستیعاب فی معرفه الأصحاب (در حاشیه الاصابه)، ج1، ص 373.
2- این قضیه را با اندکی اختلاف، مورخان یاد شده در زیر در آثار و تألیفات خود آورده اند: شیخ مفید، الإرشاد، ص192؛ محمد بن جریر طبری، دلائل الإمامه، ص 61؛ مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص5؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 31، 47، 48؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 192. برخی نوشته اند که معاویه صد هزار درهم را داد ولی به وعده ازدواج وفا نکرد.

دانشمند مشهور اهل سنت، شیخ محمد صبان در این باره می نویسد:

عده زیادی از دانشمندان متقدم و متأخر، عقیده دارند که حسن بن علی بهوسیله زهر مسموم و شهید شد.(1)

هنگامی که معاویه در شام گزارش شهادت امام را دریافت کرد، اظهار شادمانی کرد(2)زیرا بزرگ ترین مانع را از سر راه برداشته بود. از آن زمان به بعد بود که معاویه زمزمه ولیعهدی یزید را آشکار کرد .

ابن عبدالبرّ در این باره می نویسد:

معاویه در زمان حیات حسن(علیه السلام) قصد بیعت گرفتن برای یزید را داشت و اشاره هایی به آن می کرد، ولی پس از مرگ حسن(علیه السلام) آن را آشکار کرد و تصمیم جدی برای آن گرفت.(3)

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 3475


1- و بموته شهیداً جزم غیر واحد من المتقدِّمین والمتأخرین (اسعاف الراغبین، در حاشیه نورالأبصار ، ص182).
2- ابن قتیبه، الإمامه والسیاسه، ج1، ص 174؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج4، ص 251.
3- الإستیعاب، (در حاشیه الإصابه)، ج1، ص 376. معاویه غیر از امام حسن(علیه السلام) چند تن دیگر از شخصیت های مشهور آن زمان را نیز که هر کدام به نوعی مخالف ولیعهدی یزید، یا رقیب او بودند _ اما نه در حد و جایگاه امام حسن(علیه السلام) _ یا با تطمیع یا تهدید، وادار به سکوت کرد جز حسین بن علی(علیهما السلام) و یا همچون امام حسن(علیه السلام) با دسیسه به قتل رساند که سعد بن ابیوقاص (صحابی پیامبر و از اعضای شورای شش نفره خلافت که عمر پیش از مرگش آن را ترتیب داده بود) و عبدالرحمان بن خالد بن ولید بن مغیره مخزومی قرشی از جمله آن ها بودند. ابوالفرج اصفهانی می نویسد: چون معاویه خواست از مردم برای پسرش یزید بیعت بگیرد، هیچ چیز برای او گران تر از حسن بن علی و سعد بن ابیوقاص نبود، از این رو با نیرنگ، سمی به آن دو خوراند و آن دو در اثر آن درگذشتند (مقاتل الطالبیین، ص 73). همچنین معاویه به علت تمایل مردم شام به ولیعهدی عبدالرحمان بن خالد بن ولید، او را بهوسیله طبیب یهودی دربار خود مسموم کرد و کشت! (ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، ج1، ص 376).

امام حسین بن علی(علیه السلام)

اشاره

* موانع قیام در عصر معاویه

* مبارزات امام(علیه السلام) با معاویه

* ماهیّت و عوامل قیام عاشورا

* حضرت زینب(علیها السلام) در کاخ پسر زیاد

* خطبه امام سجّاد(علیه السلام) در مسجد شام

* نتایج و پیامدهای قیام عاشورا

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 3476

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 3477

شناخت مختصری از زندگانی امام

سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود.

حسین بن علی(علیه السلام) در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگی و ایستادگی در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.(1)

مراحل زندگی حسین بن علی(علیه السلام)

اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران امامت امام حسین(علیه السلام) …

حسین بن علی(علیه السلام) مدت شش سال از دوران کودکی خود را در زمان جدّ بزرگوار خود سپری کرد و پس از رحلت آن حضرت، مدت سی سال در کنار پدرش امیرمؤمنان(علیه السلام) زندگی کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شرکت داشت. پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) (در سال 40 هجری) م__دت ده س_ال در صحن__ه س_یاسی و اجتماع_ی در کن_ار برادر ب_زرگ خ_ود حس_ن بن علی(علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(علیه السلام) (در سال 50 هجری) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابی سفیان، بارها با وی پنجه درافکند و پس از مرگ وی نیز در برابر حکومت پسرش یزید قیام کرد و در محرم سال 61 هجری در سرزمین کربلا به شهادت رسید.

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 3478


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 249.

آخرین بخش زندگی امام حسین، یعنی دوران امامت آن حضرت، مهم ترین بخش زندگی او به شمار می رود و در این کتاب، بیش تر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت.

مبارزات حسین بن علی(علیه السلام)

در دوران قبل از امامت

حسین بن علی(علیه السلام) از دوران نوجوانی که شاهد انحراف دستگاه حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود بود، از موضع گیری های سیاسی پدر خود پیروی و حمایت می کرد؛ چنان که در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالای منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا وبالای منبر پدرت برو!

عمر که قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آن گاه او را در کنار خود نشانید، و پس از آن که از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسی به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ ک_س!(1)

در جبهه های نبرد با ناکثین و قاسطین

حسین بن علی(علیه السلام) در دوران خلافت پدرش، امیرمؤمنان(علیه السلام)، در صحنه های سیاسی و نظامی در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هرسه جنگی که در این دوران برای پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت. (2)

در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام) به عهده وی بود(3)و

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 3479


1- ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص333؛ حافظ ابن عساکر، تاریخ دمشق (جلد مربوط به شرح حال حسین بن علی)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، ص 141.
2- ابن حجر، همان کتاب، ص 333.
3- حافظ ابن عساکر، همان کتاب، ص 164.

در جنگ صفین، چه از راه سخنرانی های پرشور و تشویق یاران علی(علیه السلام) جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشی فعال داشت(1)در جریان حکمیت نیز یکی از شهود این ماجرا از طرف علی(علیه السلام) بود.(2)

حسین بن علی(علیه السلام) پس از شهادت علی(علیه السلام) در کنار برادر خویش، رهبر و پیشوای وقت، حسن بن علی(علیه السلام)قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی(علیه السلام) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت، و هنگامی که معاویه به امام حسن(علیه السلام) پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتوگو پرداخت.(3)و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همان جا اقامت گزید .(4)

اوضاع سیاسی و اجتماعی

دوران امامت امام حسین(علیه السلام)

در زمان امام حسین(علیه السلام) انحراف از اصول و موازین اسلام، که از «سقیفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود. در آن زمان معاویه که سال ها از سوی خلیفه دوم و سوم به عنوان استاندار، در منطقه شام حکومت کرده و موقعیت خود را کاملاً تثبیت کرده بود، به نام خلیفه مسلمین س_رنوشت و مق_درات کشور اسلامی را در دست گرفت_ه، حزب ض_د اسلامی اموی را بر امت اسلام مسلط ساخته ب_ود و به کمک عمّال ستمگر و یغماگر خود

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 3480


1- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، صفحات: 114 و 249 و530.
2- نصر بن مزاحم، همان کتاب، ص507.
3- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 405.
4- ابن حجر، همان کتاب، ص 333.

مانند: زیادبن ابیه، عمروبن عاص، سَمُرَه بن جُنْدُب و… حکومت سلطنتی استبدادی تشکیل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود.

معاویه از یک سو، سیاست فشار سیاسی و اقتصادی را در مورد مسلمانان آزاده و راستین اعمال می کرد و با کشتار و قتل و شکنجه و آزار، و تحمیل فقر و گرسنگی بر آنان، از هرگون_ه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیری می کرد، و از سوی دیگر، با احی_ای تبعیض های نژادی و رقابت های قبیله ای در میان قبائل، آنان را به جان هم می انداخت و از این رهگذر نیروهای آنان را تضعیف می کرد تا خطری از ناحیه آنان متوجه حکومت وی نگردد، و از سوی سوم، به کمک عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تأویل آیات قرآن به نفع خود، افکار عمومی را تخدیر کرده، و به حکومت خودش وجهه مشروع و مقبول می بخشید.

این سیاست ضد اسلامی، ب_ه اضاف_ه عوام_ل دیگری همچون ترویج فرق_ه های باطل نظیر: جَبْریّه و مُرْجِئَه که از نظر عقیدت_ی با سیاست معاویه همسو بودند، آثار شوم و مرگ باری در جامعه به وجود آورده و سکوت تلخ و ذلّت باری را بر جامعه حکم فرما ساخته بود.

در اثر این سیاست شوم، شخصیت جامعه اسلامی مسخ و ارزش ها دگرگون شده بود، به طوری که مسلمانان، با آن که می دانستند اسلام هیچوقت اجازه نمی ده_د آنان مطیع زمام داران بی_دادگری باش_ند که به نام دین بر آن ها حکومت می کنند، با این حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهی، از زمام داران ستمگر پشتیبانی می کردند. در اثر این سیاست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعالیم پیامبر(صلی الله علیه وآله)، تبدیل به افرادی ترسو، سازشکار، و ظاهرساز گشته بودند.

موانع قیام در عصر معاویه …

تاریخ این دوره از زندگی مسلمانان، پر از شواهدی است که نشان می دهد این دگرگونی و انحراف فراگیر شده، جامعه اسلامی را با خود همرنگ ساخته بود.

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 3481

اگر عکس العملی را که مسلمانان در برابر سیاست عثمان و عمّال وی از خود نشان دادند، با روشی که در برابر سیاست معاویه در پیش گرفتند مقایسه کنیم، آثار شوم این سیاست شیطانی را در جامعه اسلامی به وضوح مشاهده می کنیم، زیرا مسلمانان در برابر سیاست عثمان با یک قیام عمومی، عکس العمل نشان دادند؛ قیامی که بزرگ ترین شهرهای اسلامی یعنی مدینه، مکه، کوفه، بصره، مصر و سایر شهرها و روستاها در آن شرکت داشتند، ولی باتوجه به این که در زمان معاویه ظلم به مراتب بیش تر، میزان قتل و تهدید زیادتر و گسترده تر، و محرومیت مسلمانان از حق_وق و ثروت و در آمد خود آشکارتر ب_ود، با این ح_ال چنین عکس العمل دسته جمعی در برابر رفتار ضد اسلامی معاویه دیده نمی شد، بلکه مردم کورکورانه در برابر معاویه مطیع و خاضع بودند. بلی گاه گاه اعتراض های پراکنده ای مثل مخالفت «حُجْ_ر ب_ن عَ_دِیّ» و «عَم_رو ب_ن حَمِ_ق خُزاع_ی» و امثال آن ها صورت می گرفت که نشان می داد جامعه در زیر فشار ستم معاویه دست و پا می زند، ولی این مخالفت های پراکنده، آنچنان که لازم بود، به نتیجه نمی رسید و به صورت یک جنبش عملی و عمومی در نمی آمد، بلکه شعله آن به سرعت خاموش می گشت، زیرا حکومت وقت، سران جنبش را می کشت و انقلاب را در نطفه خفه می کرد و جامعه هیچ تکانی نمی خورد.(1)

موانع قیام در عصر معاویه
اشاره

ولی با وجود چنین وضع اسفناک و انفجارآمیزی که در زمان تسلط معاویه حکم فرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. دوعامل زیر را می توان مهم ترین موانع قیام و انقلاب امام حسین(علیه السلام)در زمان حکومت معاویه شمرد:

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 3482


1- جه_ت اطلاع بیش تر در این زمینه ر. ک : ارزیابی انقلاب حسین(علیه السلام)، تألیف محمد مهدی شمس الدین، ترجمه مهدی پیشوائی.
1 . پیمان صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه

اگر حسین بن علی(علیه السلام) در زمان معاویه قیام می کرد، معاویه می توانست از پیمان صلحی که با امام حسن(علیه السلام) بسته و مورد تأیید حسین بن علی(علیه السلام) نیز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسین بن علی(علیه السلام) بهره برداری کند، زیرا همه مردم می دانستند که امام حسن و امام حسین متعهد شده اند تا زمانی که معاویه زنده است سکوت کرده به حکومت او گردن نهند، حال اگر حسین(علیه السلام) برضد معاویه قیام می کرد، امکان داشت معاویه اورا شخصی فرصت طلب و پیمان شکن قلمداد کند.

البته می دانیم که امام حسین(علیه السلام) پیمان و معاهده خود را با معاویه، پیمانی لازم الوفاء نمی دانست، زیرا این پیمان از روی آزادی و میل و اختیار صورت نگرفته بود، بلکه پیمانی بود که تحت فشار و اجبار، و در شرایطی صورت گرفته بود که بحث و گفتوگو فایده ای نداشت، به علاوه خود معاویه آن را نقض کرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعایت آن ملزم نمی دانست، بنابراین چنین عهد و پیمانی، اگرهم در اصل صحیح و معتبر بود، حسین بن علی(علیه السلام) مقید به آن نبود، زیرا خود معاویه آن را زیر پا گذاشته و در نقض آن از هیچ کوششی فروگذاری نکرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، می توانست دستاویز تبلیغاتی معاویه در برابر قیام احتمالی حسین(علیه السلام)قرار گیرد.

از طرف دیگر، باید دید در برابر قیام احتمالی او اجتماع چگونه قضاوت می کرد؟

پیداست اجتماع زمان امام حسین(علیه السلام) چنان که گذشت اجتماعی بود که حال قیام و انقلاب نداشت و شمشیر جهاد به آب عافیت شسته بود. طبعاً چنین اجتماعی عافیت طلبی خود را چنین توجیه می کرد که حسین(علیه السلام)بامعاویه پیمان بسته است و باید به آن وفا کند.

بنابراین اگر امام حسین(علیه السلام) درزمان معاویه قیام مسلحانه می کرد، معاویه می توانست آن را به عنوان یک شورش غیرموجه وبرخلاف مواد پیمان صلح

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 3483

بین طرفین معرفی کند و چون جامعه آن روز _ چنان که گفتیم _ جامعه ای بود که حال قیام و انقلاب نداشت، طبعاً منطق معاویه را تأییدمی کرد.

2. ژست دینی معاویه

قیام امام حسین(علیه السلام) در زمان یزید، چنان پرشور و مهیّج بود که خاطره آن در دل های مردم جاوید مانده است و چنان که مشاهده می کنیم پس از قرون متمادی، هنوز هم مردم، قهرمانان کربلا را برای خود نمونه و سرمشق قرار می دهند و در ابراز قهرمانی و فداکاری از آن ها الهام می گیرند، ولی به گمان قوی اگر امام حسین(علیه السلام) در زمان معاویه قی_ام می کرد، قی_ام او دارای چنین شور و حماسه ای نمی شد. راز این مطلب را باید در نفوذ و شیطنت و بازیگری معاویه، و روش خاص او در حل و فصل مشکلات جستوجو کرد.

گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف کرده، حکومت اشرافی اموی را جایگزین خلافت ساده و بی پیرایه اسلامی ساخته، و جامعه اسلامی را به یک جامعه غیر اسلامی تبدیل کرده بود، اما او این مطلب را به خوبی درک می کرد که چون به نام دین و خلافت اسلام_ی حکوم_ت می کند، نبای_د مرتکب کارهایی بشود که مردم آن را مبارزه با دین _ همان دینی که به نام آن حکومت می کند _ تلقی نمایند، بلکه او لازم می دید همیشه به اعمال خود، رنگ دینی بدهد تا اعمال وی با مقامی که دارد، سازگار باشد، و آن دسته از کارهایی را که مشروع جلوه دادن آن ها مقدور نیست، در خفا انجام دهد.

پاره ای از اسناد و شواهد تاریخی نشان می دهد که معاویه فردی بی دین بوده و ب_ه هی_چ چیز اعتقاد نداشته است؛ به طوری که «مغیره بن شعبه» معلوم الحال و بی بند و بار، از سخنانی که در بعضی از مجالس خصوصی معاویه، از خود وی شنیده بود، اظهار تأسف و اندوه کرده می گفت: «معاویه خبیث ترین افراد مردم است».(1)

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 3484


1- درباره انگیزه سخنان مغیره در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.

ولی با وجود این ها، همین روش معاویه در تظاهر به برخی از ظواهر دینی، درک ماهیّت او را برای عامّه مردم مشکل ساخته بود.

معاویه برای آن که به منصب و مقام خود، رنگ مذهبی بدهد، از اوضاع و شرایط به خوبی بهره برداری می کرد. او از یک ط_رف خونخواهی عثم_ان را عنوان می ساخت و از طرف دیگر پس از جریان حکمیت و همچنین به واسطه صلح با امام حسن(علیه السلام) و بیعت مردم با وی، خود را در افکار عمومی شایسته خلافت قلمداد می کرد.

بنابراین اگر امام حسین(علیه السلام) در زمان او قیامی مسلّحانه به راه می افکند، وی به سهولت می توانست آن را در افکار عمومی یک اختلاف سیاسی و کشمکش برسر قدرت و حکومت معرفی کند، نه قیام حق در برابر باطل!

مبارزات امام حسین(علیه السلام) با حکومت معاویه

اما هیچ یک از این موانع باعث نمی شد که امام حسین(علیه السلام) در برابر بدعت ها و بیدادگری های بی شمار معاویه سکوت کند، بلکه او در آن شرایط پرخفقان که کسی جرأت اعتراض نداشت، تا آن جا که در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در این جا سه مورد از مبارزات امام حسین(علیه السلام) با حکومت معاویه را به عنوان نمونه مورد بررسی قرار می دهیم:

1 . سخنرانی ها و نامه های اعتراض آمیز

در دوران ده ساله امامت امام حسین(علیه السلام)، که آن حضرت در صحنه سیاسی با معاویه رو به رو بود، نامه های متعددی بین او و معاویه رد و بدل شده است که نشانه موضع گیری سخت و انقلابی امام حسین(علیه السلام) در برابر معاویه است. امام به دنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامی معاویه او را به شدت مورد انتقاد و اعتراض قرار می داد. یکی از مهم ترین این موارد، موضوع ولیعهدی یزید بود.

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 3485

مخالفت با ولیعهدی یزید

معاویه به دنبال فعالیت های دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدی یزید، سفری به مدینه کرد تا از مردم مدینه، بهویژه شخصیت های بزرگ این شهر که در رأس آنان امام حسین(علیه السلام) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن علی(علیه السلام)» و «عبدالله بن عباس» دیدار کرد و طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را پیش کشیده و کوشش کرد که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن علی(علیه السلام)در پاسخ سخنان وی با ذکر مقدمه ای چنین گفت:

…تو در برتری و ف_ضیلتی که برای خود قائلی، دچار لغزش و افراط شده ای و ب_ا تصاحب اموال عمومی مرتکب ظلم و اجحاف گشته ای. تو از پس دادن ام_وال مردم به صاحبانش خودداری و بخل ورزیدی و آن قدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختی که از حد خود تجاوز نمودی و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختی، شیطان به بهره کامل و نصیب اعلای خود در اغوای تو رسید.

آن چه درباره کمالات یزید و لیاقت وی برای اداره امور امت اسلامی گفتی فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است و یا از غایبی خبر می دهی که مردم او را ندیده اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده ای! نه، یزید آنچنان که باید؛ خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است. یزید را آنچنان که هست، معرفی کن! یزید جوان سگ باز و کبوتر باز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانی سپری می شود. یزید را این گونه معرفی کن و این تلاش های بی ثمر را کنار بگذار! گناهانی که تاکنون درباره این امت بردوش خود بار کرده ای بس است، کاری نکن که هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگین تر باشد. تو آن قدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادی و با بی خردی مرتکب ظلم شدی که کاسه ص_بر مردم را لبریز نمودی، این_ک دیگر مابین م_رگ و ت_و بیش از یک

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 3486

چشم بر هم زدن باقی نمانده است، بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوی آن ها باشی…!(1)

نگرانی معاویه از قیام امام حسین(علیه السلام)

در همان ایام، یک سال «مروان بن حکم» که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، به وی نوشت: عمرو بن عثمان گزارش کرده است که، «گروهی از رجال و شخصیت های عراق و حجاز نزد حسین بن علی(علیه السلام) رفت و آمد می کنند» و اظهار کرده است که، «اطمینان ندارد حسین قیام نکند».

مروان در نامه خود اضافه کرد که: من در این باره تحقیق کرده ام، طبق اطلاعات رسیده، او فعلاً قصد قیام و مخالفت ندارد، ولی اطمینان ندارم که درآینده نیز چنین باشد، اینک نظر خود را در این باره بنویسید.

معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه ای نیز به این مضمون به حسین بن علی(علیه السلام) نوشت:

«گزارش پاره ای از کارهای تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد، من آن ها را شایسته تو نمی دانم. سوگند به خدا هرکس پیمان و معاهده ای ببندد، باید به آن وفادار باشد، و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص برای چنین وضعی هستی. اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنی با مخالفت رو به رو می شوی و اگر بدی کن__ی، ب_دی می بینی، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز…» (2)

پاسخ تاریخی امام حسین(علیه السلام) به معاویه

امام حسین(علیه السلام) در پاسخ او چنین نوشت:

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 3487


1- ابن قُتیبه دین_وری، الإمامه و السیاسه، ج1، ص184.
2- محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشّی)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوی، دانشگاه مشهد، ص48.

اما بعد، نامه تو به دستم رسید، نوشته ای که خبرهایی از من به گوش تو رسیده است که به گمان تو هیچوقت زیبنده من نبوده و تو آن ها را در خور شأن من نمی دانسته ای! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهای نیک هدایت می کند و توفیق اعمال خیر را به انسان می دهد.

اما آن چه در باب من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بی اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دروغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته اند. این گمراهان بی دین، دروغ گفته اند من نه تدارک جنگی برضد تو دیده ام و نه قصد خروج برضد تو داشته ام، ولی از این که برضد تو و دوستان ستمگر و بی دین تو، که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکرده ام از خدا می ترسم.

آیا تو قاتل «حجر بن عدی» و یارانش نبودی؟ قاتل کسانی که همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ کسانی که بدعت ها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه می کردند، و کارشان امر به معروف و نهی از منکر بود. تو پس از آن که به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنی، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه کشتی، و با این کار، برخدا گستاخی نموده، عهد و پیمان او را سبک شمردی.

آیا تو قاتل «عَمرو بن حَمِقْ»، آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت چهره و بدن_ش تکیده و فرس_وده شده بود، نیستی که پ_س از دادن ام_ان و بست__ن پیم__ان _ پیمانی که اگر به آهوان بیابان می دادی، از قله های کوه ها پایین می آمدند _ او را کشتی؟!

آیا تو نبودی که «زیاد» (پسر سُمَیَّه) را برادر خود خواندی و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردی، در حالی که پیامبر فرموده است: «نوزاد به پدر ملحق می گردد و زناکار باید سنگسار گردد»؟!(1)

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 3488


1- الولد للفراش وللعاهر الحجر. این جمله، حدیث نبوی است که امام حسین(علیه السلام) به آن استشهاد کرده است. این فراز از نامه امام حسین(علیه السلام) ناظر به ماجرای فضاحت بار استلحاق زیاد به ابوسفیان است که در تاریخ اسلام مشهور است. اجمال قضیه این است که روزی ابوسفیان در طائف در یک خانه بدنام، با کنیز شوهردار آلوده ای به نام «سمیّه» ارتباط نامشروع برقرار کرد. کنیز یاد شده پسری به دنیا آورد که او را «زیاد» نام نهادند. معلوم نبود که این نوزاد از صلب ابوسفیان است یا از شوهر آن کنیز به نام «عُبید». زیاد بن عُبید که بعد از سقوط بنی امیه او را «زیاد بن ابیه» نامیدند و در عصر اموی یکی از چهار داهیه عرب، و از سیاستمداران و صحنه گردانان سیاسی بود، در واقع، همان طفل دیروزی مشکوک سمیه بود! معاویه در زمان حکومتش (در سال 44هجرت) برای جذب زیاد و بهره برداری از همکاری های سیاسی او، بدعت آشکاری انجام داد و شهودی اقامه کرد که به آن عمل نامشروع ابوسفیان گواهی دادند و معاویه به استناد آن ادعا کرد که زیاد، پسر ابوسفیان و برادر وی است! در حالی که پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرموده بود: الولد للفراش وللعاهر الحجر (حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، ص 34؛ صدوق، الخصال، ج1، ص 213_ 214، باب الأربعه؛ صحیح بخاری، تحقیق الشیخ قاسم الشماعی الرفاعی، ج8، کتاب الفرائض، حدیث1597؛ صحیح مسلم بشرح النووی، ج10، کتاب الرضاع، ص37). مفهوم فقهی حدیث نبوی یاد شده این است که اگر همسر مردی یا کنیزی که مرد او را به همسری برگزیده، نوزادی به دنیا آورد، شرعاً نوزاد، فرزند شوهر آن زن یا کنیز حساب می شود و احکام ارث و امثال آن مترتب می شود. و اگر معلوم شود که مردی با آن زن یا کنیز زنا کرده، در نسب نوزاد، تأثیری ندارد و زناکار، از این جهت نصیبی ندارد. (شرح نووی، ج10، ص37_ 38). در مورد زیاد نیز چنین بود، او شرعاً فرزند «عُبید» شمرده می شد و از نظر شرعی، به علت عمل نامشروع ابوسفیان با سمیه، هرگز فرزند او حساب نمی شد و امکان تغییر نسب وجود نداشت، و اقدام معاویه بدعت بود. و امام حسین(علیه السلام) به این بدعت معاویه معترض بود. در مورد ماجرای استلحاق زیاد به ابوسفیان، رجوع شود به الغدیر، ج10، ص 216_227.

ای کاش جریان به همین جا خاتمه می یافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیه را پس از برادر خواندگی، برملت مسلمان مسلط ساختی و او نیز با اتکا به قدرت تو مسلمان ها را کشت، دست ها و پاهایشان را قطع کرد، و برشاخه های نخل به دار آویخت! ای معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختی که گویی تو از این امت، و این امت از تو نبوده اند!

آیا تو قاتل «حضرمی» نیستی که جرم او این بود که همین زیاد به تو اطلاع داد که «وی پیرو دین علی است»، درحالی که دین علی همان دین پسر عمویش پیامبر(صلی الله علیه وآله)اس_ت و به نام هم_ان دی_ن است که اک_نون ت_و بر اریکه حکومت و قدرت تکیه زده ای! و اگر این دین نبود، تو و

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 3489

پدرانت هنوز در جاهلیت به سر می بردید و بزرگ ترین شرف و ف_ضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانی و تابستانی به یمن و شام بود، ولی خداوند در پرتو رهبری ما خاندان، شما را از این زندگی نکبت بار نجات بخشید.

ای معاویه! یکی از سخنان تو این بود که در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نکنم. من هیچ فتنه ای بزرگ تر و مهم تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود که مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد(صلی الله علیه وآله)باشم. من (وقتی به وظیفه خود می اندیشم و به دین خود و امت محمد(صلی الله علیه وآله)نظ___ر می افکنم) وظیفه ای بزرگ تر از این نمی دانم که با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یک رشته عذرها) از قیام برضد تو خودداری کنم از خدا طلب آمرزش می کنم (چون ممکن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا می خواهم مرا به آن چه موجب رضا و خشنودی اوست، ارشاد و هدایت کند.

ای معاویه! دیگر از سخنان تو این بود که: اگر من به تو بدی کنم، با من بدی خواهی کرد و اگر با تو دشمنی کنم، دشمنی خواهی نمود. باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنی بدکاران رو به رو بوده اند، و من امیدوارم دشمنی تو زیانی به من نرساند و زیان بداندیشی های تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هرقدر می توانی دشمنی کن!.

ای معاویه! از خدا بترس و بدان که گناهان کوچک و بزرگت همه در پرونده خدایی ثبت شده است. این را نیز بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرفِ ظن و گمان، مردم را می کشی، و به محض اتهام، آنان را بازداشت و گرفتار می سازی، و کودکی شراب خوار و سگ باز را به حکومت رسانده ای، هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد.

تو با این کار، خود را به هلاکت افکندی، دین خود را تباه ساختی، و

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 3490

حقوق ملت را پایمال کردی، والسلام .(1)

2. سخنرانی کوبنده و افشاگرانه درکنگره عظیم حج

یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه که فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حکومت وی به اوج شدت رسیده بود، امام حسین(علیه السلام) به حج مشرف شد و در ح_الی که «عبدالله ب__ن عباس» و «عبدالله ب_ن جعفر» آن حضرت را همراهی می کردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامی که به پاکی و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنی هاشم خواست که در چادر او واقع در «مِنی» اجتماع کنند. بال_غ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آن گاه امام به پا خاست و سخنانی به این شرح ایراد کرد:

«دیدید که این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه کرد؟ من در این جا مطالبی را با شما در میان می گذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تکذیب کنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتی که به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان درمیان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید، زیرا می ترسم این موضوع (رهبری امت توسط اهل بیت) به دست فراموشی سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد».

امام سپس فضیلت ها و سوابق درخشان پدرش امیرمؤمنان(علیه السلام) و خاندان امامت را برشمرد و بدعت ها و جنایت ها و اعمال ضد اسلامی معاویه را تشریح کرد(2)و بدین وسیله یک حرکت عظیم تبلیغی را برضد حکومت پلید معاویه پدید

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 3491


1- اب_ن قتیبه دین_وری، هم_ان ک_تاب، ج1، ص180. این نام_ه با اختلاف در الف_اظ، در بحارالأنوار (تهران، مکتبه الإسلامیه، 1393ه_. ق) ج44، ص212 به بعد احتجاج طبرسی ، ج2 ، ص161_ اختیار معرفه الرجال (تصحیح وتعلیق: حسن المصطفوی) ص48 آمده است، ولی ما در ترجمه، عبارت الإمامه والسیاسه را در نظر گرفتیم.
2- کتاب سلیم بن قیس الکوفی، ص 206؛ طبرسی، احتجاج، ص 161؛ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج1، ص198.

آورد و زمینه را برای قیام فراهم ساخت.

«حس_ن ب_ن علی ب_ن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در کتاب «تحف العقول» خطبه ای را از امام حسین(علیه السلام) را نقل کرده که محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولی قرائن و شواهد و محتوای خطبه نشان می دهد که این همان خطبه ای است که حضرت در «مِنی» ایراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخش هایی از این خطبه را در زیر می آوریم:

…ای رجال مقتدر! شما گروهی هستید که به دانش و نیکی و خیرخواهی شهرت یافته اید، در پرتو دین خدا در دل های مردم، عظمت و مهابت یافته اید، شرافتمند از شما حساب می برد و ضعیف و ناتوان شما را گرامی می دارد، و کسانی که با شما هم پای_ه و درج_ه اند و بر آن ها حق نعمتی ندارید شما را بر خود مق_دم می دارند… من بر شما، که (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت می نهید!، می ترسم که از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتاری فرود آید، زیرا شما به مقام بزرگی رسیده اید که دیگران دارا نیستند و بر دیگران برتری یافته اید، نیکان و پاکان را احترام نمی کنید، در صورتی که شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید.

شما به چشم خود می بینید که پیمان های الهی را می شکنند و با قوانین خدا مخالفت می کنند، ولی بیم و هراسی به خود راه نمی دهید. از نقض عهد و پیم_ان پدرتان ب_ه ه_راس می افتی_د، ول_ی به این که پیمان های رسول خدا شکسته یا خ_وار و بی مقدار گشته است، هیچ اهمیتی نمی دهید. افراد کور و لال و زمین گیر در کشور اسلامی بدون سرپرست و مراقبت مانده اند و برآن ها رحم نمی شود، امّا شما در خور موقعیت و منزلت خویش کاری نمی کنید، و با کسی هم که وظیفه خود را در این مورد انجام می دهد، یاری و همکاری نمی کنید، و با سازش و همکاری و مسامحه با ستمگران، خ_ود را آسوده می داری_د. خداوند فرم_ان جلوگیری از منک_رات و بازداشتن مردم از آن ها را داده است، ولی شما

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 3492

از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیش تر است، زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و ای کاش این را می دانستید.

زمام امور باید در دست کسانی باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما دارای این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامی این مقام را از دست شما گرفتند که از پیرامون حق پراکنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده در برابر آزاره_ا و فشاره_ا شکیبای_ی از خودنشان می دادید، زم_ام امور در قبضه شما ق_رار می گرفت و همه امور زیر نظر شما اداره می شد، ولی شما ستمگران را بر مقدّرات خود مسلط ساختید و امور خدا (حکومت) را به آن ها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانی های خود غوطهور شوند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگی تان به زندگی چند روزه دنیا. شما با این کوتاهی در انجام وظیفه، ناتوانان را زیر دست آن ها قرار دادید تا گروهی را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را برای زندگی توأم با شکست، بی چاره سازند، و به پیروی از اشرار، و در اثر گستاخی در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حکومت، به میل و هوای خود رفتار کنند و دل به رسوایی و هوسرانی بسپارند.

در هر شهری از شهرها، گوینده ای (مزدور را برای تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر می فرستند، و همه کشور اسلامی در قبضه آن هاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آن ها و در اختیار آنان هستند، هر ستمی که بر این مردم بی پناه کنند، مردم نمی توانند از خود دفاع کنند. دسته ای از این قوم، زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفی فشار می آورند، و برخی دیگر فرمانروایانی هستند که به خدای زنده کننده و میراننده عقیده ای ندارند.

شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم درحالی که زمین در تصرف

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 3493

فردی ستمگر و دغلکار، و باجگیری نابکار است که بر مؤمنان بی هیچ ترحم و دلسوزی حکمرانی می کند! خدا در کشمکش میان ما حاکم، و او به حکم خود، بین م_ا داور است.

پروردگارا! این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلکه به خاطر آن است که نشانه های دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در کشور اسلامی اجرا کنیم ت__ا بن_دگان ستمدیده ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احکام و سنت های تو اجرا گردد.

اینک (شما بزرگان امت) اگر مرا یاری نکنید، ستمگران بر شما چیره می گردند و در پی خاموش ساختن نور پیامبرتان می کوشند….(1)

3 . ضبط اموال دولتی

در همان ایام، کاروانی از یمن که حامل مقداری از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین(علیه السلام) با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط کرد و در میان مستمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم کرد و نامه ای بدین شرح به معاویه نوشت: «کاروانی از یمن از این جا عبور می کرد که حامل اموال و پارچه ها و عطریاتی برای تو بود تا آن ها را به خزانه دمشق سرازیر کنی و به خویشانت که تاکنون شکم ها و جیب های خود را از بیت المال پر کرده اند، ببخشی، من نیاز به آن اموال داشتم، و آن ها را ضبط کردم، و السلام»! معاویه از این اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندی به امام نوشت.(2)

بی شک این اقدام امام حسین(علیه السلام) یک گام آشکار در جهت نامشروع معرفی نمودن حکومت معاویه و مخالفت صریح با وی به شمار می رفت، و در آن شرایط، هیچ کس جز آن حضرت، جرأت چنین کاری را نداشت.

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 3494


1- تحف العقول، ص237 239.
2- ش_ریف القرش_ی، باق_ر، حیاه الإمام الحسین بن علی، ج2، ص231 (به نقل از شرح نهج البلاغهابن ابی الحدید)، ج18، ص 409.

ماهیت و عوامل قیام عاشورا

در مورد نهضت امام حسین(علیه السلام) سؤالاتی مطرح است که روشن شدن علل قیام آن حضرت، بستگی به پاسخ این سؤالات دارد. سؤالات چنین است:

1 . آیا اگر یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین(علیه السلام) به او فشار نمی آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت می کرد؟

2. آیا اگر مردم کوفه امام حسین را به عراق دعوت نمی کردند، باز هم این قیام رخ می داد؟

3 . آیا این قیام و نهضت، یک اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یک انقلاب انفجاری از نوع قیام ها و انفجارهای اجتماعی بود که امروز مادی ها مطرح می کنند؟ یا یک انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟

برای روشن شدن پاسخ این سؤالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم که برخلاف پدیده های طبیعی که معمولاً تک ماهیتی هستند، پدیده های اجتماعی ممکن است چندماهیتی باشند مثلاً یک فلز نمی تواند در یک زمان، هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولی پدیده های اجتماعی می توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفی در پیدایش آن ها مؤثر باشد. مثلاً یک نهضت می تواند دارای ماهیت عکس العملی باشد یعنی صرفاً یک عکس العمل باشد، و در ع_ین حال ماهی_ت تهاجمی نی_ز داشته باش_د و در ص_ورت داشتن ماهی_ت عکس العملی، ممکن است در برابر یک جریان، عکس العمل منفی و در برابر جریان دیگر عکس العمل مثبت به شمار برود.

قیام امام حسین(علیه السلام) از این گونه پدیده ها بود و همه این ها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت که ذیلاً توضیح می دهیم:

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 3495

سه عامل در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:

1. درخواست بیعت از امام حسین(علیه السلام) برای یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛

2. دعوت مردم کوفه از امام حسین(علیه السلام) به عراق؛

3. عامل امر به معروف و نهی از منکر که امام حسین(علیه السلام) از روز نخست، از مدینه با این شعار حرکت کرد.

اکنون هر کدام از این ها را توضیح می دهیم تا ببینیم قیام امام حسین(علیه السلام) با توجه به هریک از این ها چه ماهیتی داشته و سهم هر کدام از این ها در این انقلاب چه قدر بوده است؟

1. مخالفت با بیعت یزید

از نظ_ر زمان_ی، نخستین عام_ل، درخواست بیعت از امام حسین(علیه السلام) از طرف حکومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنان که م__ورخ_ان می گویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجری(1)یزی_د ب__ه «ولید بن عُتبه بن ابی سفیان»، حاکم مدینه، نوشت که از حسین بن علی برای خلافت او بیعت بگیرد و به وی فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاکم مدینه حسین بن علی(علیه السلام) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین(علیه السلام)که از زمان حیات معاویه با ولیعهدی یزید به شدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سر باز زد، زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معنای صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینی مانند او بود، بلکه به معنای تأیید بدعت بزرگی همچون تأمین رژیم سلطنتی بود که معاویه آن را پایه گذاری کرده بود.

چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولی حسین بن علی(علیه السلام) در برابر آن مقاومت می کرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28 رجب با اعضای

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 3496


1- شیخ مفید، الإرشاد، ص200.

خانواده و گروهی از بنی هاشم، مدینه را به سوی مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد.

انتخاب مکه از میان شهرهای مختلف، به این دلیل بود که مکه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مکه، این شهر بهترین جا برای ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود.

نهض_ت امام حس_ین(علیه السلام) تا اینج_ا ماهی_ت عکس العملی داشت، آن هم عکس العمل منفی در برابر یک تقاضای نامشروع، زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار، بیعت می خواست و او خودداری میورزید، ولی در هرحال این موضوع روشن است که امام پیش از آن که دعوت کوفیان پیش آید، در برابر فشار حکومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمی کرد.

2. دعوت کوفیان از امام حسین(علیه السلام)

امام حسین(علیه السلام) که در سوم شعبان وارد مکه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشای ماهیّت ضدّ اسلامی رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین(علیه السلام)با خلافت یزید و اقامت او در مکه به عراق رسید، مردم کوفه که خاطره حکومت عدل علی(علیه السلام) در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمؤمنان(علیه السلام)در آن شهر به کلی از میان نرفته بود و هنوز یتیم هایی که علی(علیه السلام) بزرگ کرده و بیوه هایی که از آن ها سرپرستی کرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند و با ارزیابی اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سر باز زده از حسین بن علی(علیه السلام) جهت رهبری خود دعوت کنند و از او پیروی نمایند.

ب__ه دنبال ای_ن مذاکرات، س_ران شیعیان کوف_ه مانن_د: «سلی_مان ب_ن صُرَد خزاعی »، «مُسَیّب ب_ن نَجَبَه»، «رفاعه بن شدّاد بَجَلی»، «حبیب بن مظاهر» نامه هایی به حضور امام حسین(علیه السلام) نوشتند و از او دعوت کردند به عراق برود و رهبری آنان

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 3497

را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجری به دست امام حسین رسید.(1)ارسال نامه ها از طرف شخصیت ها و گروه های متعدد کوفی همچنان ادامه یافت به طوری که تنها در یک روز، ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامه هایی که به تدریج می رسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.(2)

امام حسین(علیه السلام) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامه ها و تقاضاها، چون احساس وظیفه کردکه درخواست عراقیان را بپذیرد، عکس العمل مثبت نشان داد و پسر عموی خود، «مُسْلم بن عقیل» را به نمایندگی خود به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه کرده نتیجه را گزارش کند و اگر مردم کوفه عملاً به آن چه نوشته اند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد…

چنان که ملاحظه می شود، برخورد امام حسین(علیه السلام) با دعوت کوفیان، عکس العمل مثبت بوده و ماهیت اقدام حضرت، ماهیت مثبت است و نوعی همکاری و تعاون با عراقیان به شمار می رود. با توجه به آن چه گفته شد، روشن می گردد که امام حسین(علیه السلام)در مکه از نظر خودداری از بیعت یزید، دیگر وظیفه ای به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود؛ اما دعوت کوفیان بُعد تازه ای به قضیه داد و وظیفه تازه ای برای امام ایجاد کرد. گویی ارزیابی امام حسین(علیه السلام)این بود: حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کرده اند، به عراق می روم، اگر آنان به وعده های خود وفادار بودند که چه بهتر، و اگر چنین نبود، باز به مکه بر می گردم یا به یکی از مناطق اسلامی می روم.

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 3498


1- شیخ مفید، همان کتاب، ص203 ابومخنف، لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف ازدی، مقتل الحسین، ص16. از آن جا که مطالب نسخه موج_ود از مق_تل معروف ابی مخنف که از قدیمی ترین منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آن چه طبری و دیگران از او نقل کرده اند، تطبیق نمی کند و از این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ حسن غفّاری روایات طبری از ابی مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمه ای در شرح حال لوط بن یحیی همراه با پاورقی ها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رسانده اند. در این کتاب هر جا از این مقتل نام برده ایم، مقصود این نسخه است.
2- سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص15.

بدین ترتیب از نظر زمانی، خودداری از بیعت یزید، پیش از آن بود که اسمی از دعوت کوفیان به میان آید، و نخستین نامه کوفیان نیز درحدود چهل روز پس از اقامت امام حسین(علیه السلام) در مکه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست که چون امام از طرف مردم کوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نکرد، بلکه ابتداءاً از بیعت خودداری کرد و سپس نامه های کوفیان را دریافت داشت، یعنی اگر کوفه ای هم نبود و اگر مردم_ی ه_م او را دع_وت نمی کردن_د، و اگر تم_ام اقطار زمین را بر او تنگ می گرفتند، باز با یزید بیعت نمی کرد.

3. عامل امر به معروف و نهی از منکر

امام حسین(علیه السلام) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از امام حسین(علیه السلام) بیعت خواسته اند و او بیعت نکرده، پس قیام می کند، بلکه اگر بیعت هم نمی خواستند، باز قیام را لازم می دانست. نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از او دعوت کرده اند، قیام می کند، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خودداری از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطق امام حسین(علیه السلام)منطق اعتراض و تهاجم بر حکومت ضد اسلامی بود، منطق او این بود که چون جهان اسلام را منکرات و فساد و آلودگی ف_راگرفته، و حکومت وق_ت به صورت سرچشمه فس_اد در آم_ده اس_ت، او به حکم مسئولیت شرعی و وظیفه الهی خود باید قیام کند.

***

چنان که گفتیم این هرسه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین(علیه السلام) نق_ش داشتند و هر کدام نوعی تکلیف و وظیفه برای امام ایجاب می کرد و موضع حضرت در برابر هر کدام، فرق می کرد:

از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعی داشت، زیرا از او به زور بیعت می خواستند و او خودداری میورزید.

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 3499

از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همکاری داشت، زیرا او را به همکاری دعوت کردند و او نیز پاسخ مثبت داد.

اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمی خواستند، باز به حکومت هجوم برده، آن را غیر اسلامی می خواند.

ارزش هریک از عوامل سه گانه

اکنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه، کدام یک ارزش بیش تری دارد؟

بی شک عامل اجابت دعوت مردم کوفه ارزشی بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمی که از اطاعت یزید سرپیچی نموده و او را برای رهبری خود دعوت کرده بودند آمادگی خود را اعلام کرد، و اگر اوضاع و شرایط مساعد بود، اقدام به تشکیل حکومت اسلامی می نمود. اما خودداری حضرت از بیعت یزید ارزش بیش تری دارد؛ زیرا امام بارها اعلام کرده بود که به هر قیمت و در برابر هرگونه فشاری، با یزید بیعت نخواهد کرد و این امر، ایستادگی و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نش__ان می دهد، ولی بیش ترین ارزش را عامل سوم یعنی امر به معروف و نهی از منکر دارد، زیرا در این جا اقدام حضرت نه جنبه عکس العمل و دفاع داشت و نه جنبه همکاری و تعاون و اجابت دعوت، بلکه جنبه تهاجم و اعتراض داشت. اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسی بود، وقتی که خبر رسید که زمینه کوفه منتفی شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود بر می داشت و از ادامه سفر به سوی عراق صرف نظر می کرد، امّا می بینیم داغ ترین خطبه های امام حسین(علیه السلام)و شورانگیزترین و پرهیجان ترین سخنان او بعد از ماجرای شهادت حضرت مسلم است. از این جا روشن می گردد که امام حسین(علیه السلام) تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه داشت و تا چه حد نسبت به حکومت فاسد یزید مهاجم و معترض بود؟(1)

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 3500


1- آن چه در زمینه ماهیت وعوامل قیام امام حسین(علیه السلام) در این بخش مطرح گردید، از بحث های استاد شهید مرتضی مطهری درجلد دوم کتاب «حماسه حسینی» اقتباس و تلخیص شده است.

با توضیحاتی که تا این جا دادیم، پاسخ سئوال اول و دوم که در آغاز این بحث مطرح کردیم روشن شد و مشخص گردید که اگر فرضاً یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین(علیه السلام) فشار نمی آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت می کرد و نیز دانستیم که اگر دعوت کوفیان نبود باز هم این قیام رخ می داد. اینک برای آن که پاسخ سؤال سوم نیز روشن گردد، ذیلاً چند سند و گواه زنده را که نمایانگر میزان توجه امام حسین(علیه السلام)به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر در این قیام و نهضت است، یادآوری می کنیم:

1. وصیت نامه اعتقادی _ سیاسی امام

امام حسین(علیه السلام) پیش از حرکت از مدینه، وصیت نامه ای خطاب ب_ه ب_رادرش «محمد حنفیه» نوشت و طی آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر، و زنده کردن سیره جدش پیامبر و پدرش علی معرفی کرد. امام در این وصیت نامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت:

«…من، نه از روی خودخواهی و سرکشی و هوسرانی (از مدینه) خارج می گردم، ونه برای ایجاد فساد و ستمگری، بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهی از منکر است و می خواهم سیره جدم (پیامبر) و پدرم علی بن ابی طالب را در پیش گیرم. هر کس در این راه به پاس احترام حق از من پیروی کند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داوری کند که او بهترین داوران است…» .(1)

چنان که می بینیم امام در این وصیت نامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام می کند:

1. اصلاح امور امت؛

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 3501


1- مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص329.

2. امر به معروف؛

3. نهی از منکر؛

4. پیروی از سیره جدش پیامبر و پ_درش علی(علیه السلام) و زنده کردن سیره آن دو بزرگوار.

2. سکوت نابخشودنی

امام حسین(علیه السلام) هنگام عزیمت به سوی عراق، در منزلی به نام «بیضه» خطاب به سپاه «حُ_ّر» خطبه ای ایراد کرد وطی آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:

«مردم! پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: هرمسلمانی با سلطان ستمگری مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهی را درهم می شکند، با سنت و قانون پیامبر از درِ مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و عدوان و دشمنی در پیش می گیرد، ولی او در مقابل چنین سلطانی، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نکند، بر خداوند است که این فرد (ساکت) را به کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد.

مردم! آگاه باشید اینان (بنی امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروی از شیطان را برخود ف_رض نموده اند، فساد را تروی_ج و ح_دود الهی را تعطیل نموده، فیء را (که مختص به خاندان پیامبر است) به خود اختصاص داده اند و من به هدایت و رهبری جامع_ه مسلم_ان_ان و قیام برض_د این همه فساد و مفسدین که دین ج_دم را تغییر داده اند، از دیگران شایسته ترم…» .(1)

3. محو سنت ها و رواج بدعت ها

امام حسین(علیه السلام) پس از ورود به مکه، نامه ای به سران قبایل «بصره» فرستاد و

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 3502


1- ابومخنف، مقتل الحسین، ص85_ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج6، ص229 _ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص48 نجمی، محمد صادق، سخنان حسین بن علی(علیه السلام) از مدینه تا کربلا، ص148. احمد بن یحیی البلاذری نیز بخشی از این خطبه را در «انساب الأشراف»، ج3، ص 171 نقل کرده است.

طی آن، پس از اشاره به دوران خلفای گذشته که درآن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست کنار گذاشتند، و این پیشوایان برای جلوگیری از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالی اسلام این وضع را تحمل کردند، چنین نوشت:

«…اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می فرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم، زیرا در شرایطی قرار گرفته ایم که سنت پیامبر به کلی از بین رفته و بدعت ها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا برشما باد!» .(1)

4. دیگر به حق عمل نمی شود

حسین بن علی(علیه السلام) در راه عراق در منزلی به نام « ذی حُسُم» در میان یاران خود به پا خاست و خطبه ای بدین شرح ایراد نمود:

«پیشامد ما همین است که می بینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی ها آشکار و نیکی ها و فضیلت ها از محیط ما رخت بربسته است، و از فضیلت ها جز اندکی مانند قطرات ته مانده ظرف آب، باقی نمانده است. مردم در زندگی پست و ذلّت باری به سر می برند و صحنه زندگی، همچون چراگاهی سنگلاخ و ک_م علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است.

آیا نمی بینید که دیگر به حق عمل نمی شود، و از باطل خودداری نمی شود؟ در چنین وضعی جا دارد که شخص با ایمان (از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، در چنین محیط ذلّت بار و آلوده ای، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی و ملال نمی دانم.

این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان می باشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آن جا است که زندگی شان همراه با رفاه و آسایش

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 3503


1- طبری، همان کتاب، ص200_ ابومخنف، همان کتاب، ص86 نجمی، همان کتاب، ص54 .

باشد، و آن گاه که در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.»(1)

قیام آگاهانه

بر اساس تفسیری که امروز مادی ها در مورد قیام های اجتماعی می کنند، انفجار یک جامعه مانند انفجار یک دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچه های اطمینان آن است که در این صورت، چه انسان بخواهد وچه نخواهد، به علت تراکم بخار، انفجار خود به خود رخ می دهد، زیرا هنگامی که فشارها و تضادهای طبقاتی افزایش یافت، ظرفیت تحمّل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز می گردد و قهراً انفجار به صورت یک پدیده طبیعی انجام می گیرد. به تعبیر دیگر: قیام انفجاری در مقیاس کوچک مانند انفجار عقده یک فرد خشمگین و پر عقده است که هنگام لبریز شدن کاسه صبرش بی اختیار آن چه را در دل دارد، بیرون می ریزد گرچه بعداً پشیمان می گردد.

با توجه به نمونه هایی از سخنرانی ها و نامه های امام حسین(علیه السلام) که یادآوری کردیم، به خوبی روشن می شود که قیام این پیشوای بزرگ از این مقوله نبوده است، بلکه یک قیام آگاهانه و بر اساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین(علیه السلام) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال کرد، بلکه می خواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب کنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت که اگر خواستند، بروند و اعلام کرد که هرکس تا فردا با او بماند، کشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه این ها ماندن و شهادت را پذیرفتند.

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 3504


1- حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، ص245؛ ابومخنف، همان کتاب، ص86؛ طبری، همان کتاب، ص229؛ نجمی، همان کتاب، ص180. این خطبه را ابن عساکر درتاریخ دمشق (تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، 214) و سید بن طاووس در اللهوف، ص33 و مجلسی در بحارالأنوار، ج44، ص192 با اندکی تفاوت نقل کرده اند و طب_ق نق_ل ابن عساکر و مجلسی، ام_ام این خطب_ه را در کربلا و پ_س از روی_اروی_ی با س_پاه عمرب_ن سعد ای_راد کرده است. آن چه ما نقل کردیم طبق روایت حسن بن علی بن شعبه است.

به علاوه از نظر مادی ها در قیام های انفجاری، رهبران و شخصیت ها چندان نقشی ندارند، بلکه نقش «ماما» را در تولّد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیام ها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هرنوع ارزش اخلاقی است در حالی که نقش رهبری امام حسین(علیه السلام) در قیام کربلا بر احدی پوشیده نیست.

نفوذ حزب اموی در مرکز قدرت

از آن چه پیرامون نقش امر به معروف و نهی از منکر در قیام امام حسین(علیه السلام)گفتیم، روشن شد که علت اصلی قیام آن حضرت انحراف حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود و به دنبال آن رواج بدعت ها، از بین رفتن سنت پیامبر، گسترش فساد و آلودگی و منکرات و اعمال ضد اسلامی در جامعه آن روز بوده است.

اینک برای توضیح بیش تر، یادآوری می کنیم که در آن زمان حکومت اسلامی و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامی و جاهلی بنی امیه افتاده بود. این حزب پس از سال ها نبرد با پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، اما کفر و نفاق خود را مخفی کرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامی به فعالیت زیرزمینی پرداخت و به تدریج در دستگاه حکومت اسلامی نفوذ کرده کارهای کلیدی را در دست گرفت، تا آن که پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) با قبضه حکومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید.

گرچه سران و صحنه گردانان اصلی این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده کردن نظام جاهلیت، پنهان می ساختند، اما هم مطالعه اقدامات و کارهای آنان این معنا را به خوبی نشان می داد، و هم گاهی در مجالسی که گمان می کردند صحبت های آن جا به بیرون درز نمی کند، پرده از روی مقاصد خود برمی داشتند، چنان که ابوسفیان که در رأس این حزب قرار داشت، روزی که عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنی امیه) به حکومت رسید و بنی امیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، گفت: غیر از شما کسی این جا

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 3505

هست؟ (آن روز ابوسفیان نابینا بوده است).گفتند: نه، گفت:

اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویی به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنی امیه بیرون نرود، من سوگند یاد می کنم به آن چه به آن عقیده دارم که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست، نه جهنمی و ن_ه قیامتی! (1)

همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزی از احد عبور می کرد، با لگد به قبر «حم_زه بن عبدالمطلب» زد و گفت: چیزی که دیروز بر سرآن با شمشیر با شما می جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازی می کنند!(2)

حرکت های ضد اسلامی معاویه

معاویه بن ابی سفیان در زمان حکومت خود در یک شب نشینی با «مُغیره بن شعبه» (یکی از استانداران خود) آروزی خود را مبنی بر نابودی اسلام با وی در میان گذاشت، و این معنا توسط «مُطَرِّف»، پسر مغیره، فاش شد. مط_رف می گوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردّد می کرد و با او به گفتوگو می پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد می کرد و وی را می ستود، امّا یک شب که از کاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثه ای پیش آمده که موجب ناراحتی او شده است.

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 3506


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، (شرح خطبه139 و نیز ج2، ص 44_ 45). سخنان ابوسفیان را «ابن عبدالبر» درکتاب «الإستیعاب فی معرفه الأصحاب» (در حاشیه الإصابه)، ج4، ص87 وتقی الدین مقریزی درکتاب «النزاع والتخاصم فیما بین بنی امیه وبنی هاشم») با این تفاوت نقل کرده اند که ابوسفیان این سخنان را خطاب به عثمان گفته است.
2- قال أبوسفیان فی أیام عثمان وقد مرّ بقبر حمزه وضربه بِرِجْله وقال: یا أبا عماره! إنّ الأمر الذی اجتلدنا علیه بالسیف أمسِ فی ید غلماننا یتلعبون به الیوم (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص 136)، تستری ، شیخ محمد تقی، قاموس الرجال، ج10، ص80.

وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم! گفتم مگر چه شده است؟

گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیده ای و حکومت را قبضه کرده ای، چه می شد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکی رفتار می کردی و با بنی هاشم این قدر بدرفتاری نمی نمودی، چون آن ها بالأخره خویشان تو بوده و اکنون نیز در وضعی نیستند که خطری از ناحیه آن ها متوجه حکومت تو گردد؟

معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمت ها کشید، پس از مرگش جز نامی از او باقی نماند. سپس برادر ما عثمان که کسی در شرافت نسب به پای او نمی رسید، به حکومت رسید، اما به محض آن که مرد، نامش نیز دفن شد. ولی هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمی فریاد می کنند ومی گویند: «أشهد أنّ محمداً رسول الله ». اکنون با این وضع که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقی مانده چه راهی باقی مانده است ج_ز آن که نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!».

این گفتار معاویه که به روشنی از کفر وی پرده برمی دارد، زمانی که از طریق راویان حدیث به گوش «مأم_ون»، خلیفه عباس_ی، رسید، او طی بخشنامه ای در سراسر کشور اسلامی دستور داد مردم، معاویه را لعن کنند.(1)

هنگامی که ابوذر به شام تبعید شده بود، روزی، طی سخنان اعتراض آمیزی

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 3507


1- زبیر بن بکار، الأخبار الموفقیات، ص 576 _577؛ مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ج3، ص454 (شرح حال مأمون)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 129_ 130. مسعودی، در دنباله قضیه می نویسد: «مأمون وقتی که در سال 212هجری این گزارش مطرف را شنید، به استناد آن، به سراسر کشور بخشنامه کرد که بر فراز منابر، معاویه را لعن کنند، اما این امر بر مردم گران آمد، و در بین عامه مردم تنش ایجاد کرد. مشاوران مأمون به وی پیشنهاد کردند از این امر صرف نظر کند، او ناگزیر، قضیه را دنبال نکرد». این امر نشان می دهد که تبلیغات معاویه چه قدر ریشه دوانده بود و به این آسانی مبارزه با آن مقدور نبود.

به معاویه، گفت: تو و پدرت دشمنان خدا و پیامبر هستید، تظاهر به اسلام کرده، کفر خود را پنهان ساخته اید، پیامبر تو را لعن کرده است.(1)

ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد:

«از نظر بزرگان علمای ما (معتزله)، دینداری معاویه مورد ایراد و اشکال است، او متهم به کفر و بی دینی است».

ابن ابی الحدید سپس اضافه می کند:

«ما، در کتاب خود به نام «نقض سفیانیه» که در ردّ کتاب «سفیانیه» استاد خود جاحظ نوشته ایم، سخنان علمای ما (معتزله) را در کتاب های کلامی شان، در مورد کفر و الحاد معاویه و نیز اهانت او نسبت به رسول خدا و تظاهرش را به جبری گری و عقیده «مرجئه» آورده ایم.(2)

همچنین می نویسد:

أحمد بن ابی طاهر در کتاب «اخبار الملوک» نوشته است: روزی معاویه شنید که مؤذن می گوید: «أشهد أن لا إله إلاّ الله»، مؤذن سپس گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله». در این هنگام معاویه گفت: ای پسر عبدالله!، پدرت خوب، همت عالی داشتی، به کمتر از این راضی نشدی که نام تو همراه نام پروردگار عالمیان باشد.(3)

این ها نشان می دهد که حزب اموی چگونه در صدد نابودی اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعی را رهبری می کرده است؟

آلودگی های یزید

یزید که در دامن چنین خانواده ای پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبی بزرگ شده بود، به آیین اسلام که می خواست به نام آن؛ برمردم حکومت کند،

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 3508


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص257؛ سید علیخان مدنی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص 243 به نقل از کتاب سفیانیه جاحظ.
2- شرح نهج البلاغه، ج1، ص 340.
3- همان، ج10، ص 101.

کمترین اعتقادی نداشت. او جوانی ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشی و احتیاط بود. او فردی بی خرد، بی باک، خوشگذران، عیاش، و کوتاه فکر بود.

یزید، که پیش از رسیدن به حکومت، اسیر هوس ها و پایبند تمایلات افراطی خود بود، بعداز رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ کند، بلکه در اث_ر روح بی پروایی و هوسبازی که داشت، علناً مقدسات اسلامی را زیر پا می گذاشت و در راه ارضای شهوات خود از هیچ چیز فروگذاری نمی کرد. او علناً شراب می خورد و تظاهر به فساد و گناه می کرد. وقتی در ش_ب نشینی ها و بزم های اشرافی می نشست و ب_ه ب_اده گس_اری می پرداخت، بی باکانه اشعاری بدین مضمون می سرود:

«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمه های مطربان خوش آواز گوش دهید و پیاله های شراب را پی درپی سر بکشید و بحث و مذاکره علمی و ادبی را کنار بگذارید. نغمه های هوس انگیز ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و ندای «الله اکبر» باز می دارد و من حاضرم حوران بهشتی را ]که نسیه است [با خم شراب ]که نقد است [عوض کنم» نقد؛ مال ما و نسیه برای کسانی که به قیامت معتقدند!(1)و با این وقاحت به مقدسات اسلامی دهن کجی می کرد!

او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحی بر حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) را انکار می کرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پنداری بیش نمی دانست، چنان که پس از پیروزی ظاهری برحسین بن علی(علیه السلام) ضمن اشعاری گفت: «هاشم با ملک

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 3509


1- معشر الندمان قوم_وا *** و اسمعوا صوت الأغانی و اشربوا کأس م__دام *** و اترکوا ذکر المعانی شغلتنی نغمه العیدان *** ع_ن ص_وت الأذان و تعوَّضت عن الحور *** خم__وراً فی الدنان (سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص291).

و حکومت بازی کرده است، نه خبر ی از عالم غیب آمده و نه وحیی نازل شده است»!!

آن گاه کینه های دیرینه خود را از سرداران اسلام، که در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد کرده، کشتن امام حسین(علیه السلام) را تلاف__ی آن ماجرا معرفی کرد و گفت: «کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، امروز زنده بودند و می گفتند: یزید دست مریزاد!».(1)

یک سال معاویه یزید را با لشگری برای جنگ با رومی ها فرستاد (گویا می خواست وانمود کند که یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدی» را با وی همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام کلثوم» را همراه می برد. سفیان پیش از یزید، با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدی آب و هوا، سربازان مسلمان در محلی به نام «غَذْقَذونه»(2)به تب و آبله مبتلا شدند.

یزید که در راه، در منزلی به نام «دیر مُرّان» (3)در کنار «ام کلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:

ما اِن اُبالی بما لاقَت جُموعُهُ_م *** بالغَذْقَذونه من حُمَّی و من م_وم

اذا اتَّکَأْتُ عَلَی الأنْمَاطِ فی غُرَف *** بدیر مُرّانَ عِندی ام کلثوم

من که در دیر مُرّان در میان غرفه ها بر بالش ها تکیه زده ام و ام کلثوم در کنار من

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 3510


1- حاج شیخ عباس قمی، تتمه المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، ص44.
2- غذقذونه نام ناحیه سرحدی میان شام و روم بوده است که طرطوس و مصیصه درآن واقع است.
3- دیر مرّان محلّی در نزدیک دمشق است. یاقوت حموی می گوید: «مرّان به ضمّ حرف اول، تثنیه مرّ می باشد» (معجم البلدان، ماده دیر). دیرهای مسیحی نشین در اطراف بلاد اسلام مرکز بدترین و وقیحترین انواع فسق و فجور و شراب خواری بوده است و همه هوسرانان عصر اموی و عباسی برای استفاده از وسائل لهو و لعب به این مکانها که در اصل برای عبادت بوده اس__ت، روی می آوردند. یزید نیز به همین جهت به دیر مران که مرکزی سرسبز و خرم و آماده برای فسق و فجور بوده، رفته بوده است (عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه در احیاء دین، ج6، ص72 (به نقل از: معجم البلدان والدیارات شابشتی).

است، باکی ندارم که سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند!(1).

کسی که میزان دلسوزی او نسبت به نیروهای رزمنده و جوانان کشور این مقدار باشد، پیداست که اگر مقدرات کشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامی می آورد؟!

دربار یزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بی دینی دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود که در دوران حکومت کوتاه مدت او، حتی محیط مقدسی همچون «مکه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود.(2)

یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانی از دست داد و افراط در شراب خواری سبب مسمومیت و مرگ وی گردید.(3)

«مسعودی»، یکی از مورخان نامدار اسلامی، می گوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلکه رفتار فرعون از او بهتر بود!(4)

شواه_د و م_دارک فساد و آلودگی یزی_د و زندگی ننگی_ن و حکومت پلید وی به قدری زیاد است که طرح همه آن ها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان می کنیم آن چه گفته شد، برای معرفی چهره پلید او کافی باشد.

گرایش یزید به مسیحیت تحریف شده

از این ها گذشته یزید اصولاً براساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته بود و یا حداقل به مسیحیت تمایل داشت.

استاد «عبدالله علائلی» با اشاره به این معنا می نویسد:

«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحی بدانیم به طوری که از تربیت اسلامی و آشنایی با فرهنگ و تعلیمات اسلامی

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 3511


1- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص160_ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، ج4، ص3 یاقوت حموی، معجم البلدان، ص534 (ماده دیر) با اندکی اختلاف در الفاظ.
2- مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ج3، ص67.
3- اخطب خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق: شیخ محمد سماوی، قم، ج2، ص183.
4- مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص68.

دور بوده باشد، و شاید خواننده تاحد انکار از این معنا تعجب کند، ولی اگر بدانیم که یزید از طرف مادر از قبیله «بنی کلب» بود که پیش از اسلام دین مسیحی داشتند، تعجب نخواهیم کرد، زیرا از بدیهیات علم الإجتماع این است که ریشه کن ساختن عقاید یک ملت که اساس خوی ها و خصلت ها و ارزش های اجتماعی و سرچشمه افکار و عادات و فرهنگ عمومی آن هاست، نیازمند گذشت زمانی طولانی است.

تاریخ به ما می گوید: یزید تا زمان جوانی در این قبیله پرورش یافته بود و این؛ به آن معنا است که وی دوران تربیت پذیری و شکل گیری شخصیت خود را که مورد توجه مربیان است، در چنی_ن محیط_ی گذرانده بود و به این ترتیب، علاوه بر تأثیرپذیری ازمسیحیت، خشونت بادیه و سختی طبیعت صحرا نیز با سرشت او درهم آمیخته بود.

به علاوه به نظر گروهی از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسیحی در کتاب «معاویه» و کتاب «یزید»، بعضی از استادان یزید از مسیحیان شام بوده اند، و آثار سوء چنین تربیتی در مورد کسی که می خواست زمام دار مسلمانان باشد برکسی پ_وش_یده نیست. «علائل_ی» آن گاه می گوید: «این که یزید، «اخطل» شاعر مسیحی را وا داشت که انصار را هَجْوْ کند و نیز سپردن تربیت پسرش به یک نفر مسیحی که مورخان به اتفاق آن را نقل کرده اند، ریشه در همین تربیت مسیحی وی داشت» .(1)

به گواهی تاریخ، خود یزید گرایش خود را نسبت به مسیحیت کتمان نمی کرد، بلکه علناً می گفت:

فان حرمت علی دین احم__د فخذها علی دین المسیح بن مریم!

اگر شراب در دین احمد (پیامبر اسلام) حرام است، تو آن را بر دین مسیح بگیر (و بیاشام).(2)

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 3512


1- سموّ المعنی فی سموّ الذات، ص58.
2- حاج شیخ عباس قمی، تتمه المنتهی فی وقایع ایام الخلفا، ص43. البته خوردن شراب در آیین واقعی مسیح مثل آیین اسلام تحریم شده است.گرایش یزید به مسیحیت، در حقیقت، به انحراف ها و بدآموزی های ساختگی ای بود که بعدها در این آئین راه یافته بود!

اصولاً باید توجه داشت که دولت روم در دربار بنی امیه نفوذ داشت و برخی از مسیحیان روم در دربار شام مستشار بودن_د، چنان که به تصری_ح مورخ_ان، یزید هنگام حرکت ام_ام حسین(علیه السلام) به سمت کوف_ه، به توصی_ه «سَرْج_ون» رومی(1)«عُبیدالله بن زیاد» را که تا آن موقع والی «بصره» بود، (با حفظ سمت) به

حکومت کوفه منصوب کرد، و تا آن موقع حاکم کوفه از طرف یزید «نعمان بن بشیر» بود.(2)

اینک که چهره پلید یزید و کفر و دشمنی او با اسلام روشن گردید، به خوبی به علت قیام امام حسین(علیه السلام) برضد حکومت او پی می بریم و به روشنی در

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 3513


1- چنانکه بعضی از دانشمندان گفته اند، ظاهراً «سَرْجون» معرّب «سرژیوس» می باشد.
2- ابومخنف، مقتل الحسین، ص22؛ طب_ری، تاریخ الأمم والملوک، ج6، ص199؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص23؛ شیخ مفید، الإرشاد، ص205؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الأمم، ج2، ص42. بنا به نقل «فردینان توتل» مسیحی در «معجم أعلام الشرق والغرب = المنجد»، وزی_ر مالیه و حسابدار ارتش معاویه «منصور بن سرجون» پ_در «یوحن_ا دمشق_ی» ب_وده است. آی_ت الله لط_ف الله ص_افی در کتاب «پرتوی از عظمت حسین(علیه السلام)» در ای_ن زمین_ه می نویسند: «عق_ّاد» در کت_اب «معاوی_ه ب_ن ابی سفیان فی المیزان» (ص168) می گوید: معاویه ام_ور مالی را به «س_رج_ون بن منصور» و پس از او به پسرش «منصور» واگذار کرد. «اب_و عل_ی مسکوی_ه» می نویس_د: من_شی دی_وان م_الی_ات حک_وم_ت معاوی_ه و یزی_د «سرجون بن منصور» رومی بود (تجارب الأمم، ج2، ص211 و 291). از طرف دیگر، از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است: هنگامی که علی بن الحسین(علیه السلام) را با دیگر بازماندگان امام حسین(علیه السلام) در دمشق در خانه مخروبه ای جای دادند، یکی از آنان گفت: ما را در این خانه جای داده اند که سقف فرو ریزد و ما را بکشد. نگهبانان به زبان رومی گفتند: این ها را بنگر، از خراب شدن خانه می ترسند، حال آن که فردا آن ها را می برند و می کشند! علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: هیچ کس از ما زبان رومی را جز من به نیکویی نمی دانست (ابوجعفر محمد بن الحسن الصفار، بصائرالدرجات، تصحیح و تعلیق: حاج میرزا محسن کوچه باغی، جزء7، باب 12، ص338) این روایت نشان می دهد که مأموران حکومت یزید، جهت نگهبانی اسیران، به زبان رومی سخن می گفته اند و به احتمال قوی رومی الأصل بوده اند. البته آگاهی امام چهارم از زبان رومی در پرتو علم امامت بوده است و اصولاً این روایت در کتاب «بصائر الدرجات» در باب آگاهی امامان از همه زبان ها نقل شده است.

م_ی یابی_م که حکومت یزید نه تنه_ا از این نظر که آغازگر بدعت رژیم سلطنتی موروثی در اسلام بود، بلکه از نظر بی لیاقتی شخص وی نیز از نظر امام حسین(علیه السلام) نامشروع بود، بنابراین با توجه به این که با مرگ معاویه موانع زمان او برطرف شده بود، وقت آن رسیده بود که امام حسین اعلان مخالفت کند و اگر امام حسین(علیه السلام) با یزید بیع_ت می کرد، این بیعت بزرگ ترین حجّت مشروعیت حکومت یزید به شمار می آمد.

علت مخالفت امام حسین(علیه السلام)، در بیانات و نامه های آن حضرت، به خوبی ب_ه چشم می خورد. در همان نخستین روزهایی که حسین بن علی(علیه السلام) در مدینه برای اخذ بیعت در فشار بود، در پاسخ ولید که پیشنهاد بیعت با یزید را مطرح کرد، فرمود: اینک که مسلمانان به فرمانروایی مانند یزید گرفتار شده اند باید فاتحه اسلام را خواند(1)و ضمن پاسخ نامه های دعوت کوفیان، ویژگی های زمام دار مسلمانان را چنین بیان کرد:

«… امام و پیشوای مسلمانان کسی است که به کتاب خدا عمل نموده، و راه قسط و عدل را در پیش گیرد و از حق پیروی کرده و با تمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد» .(2)

پی_ام آوران قیام کربلا

هر قیام و نهضتی عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل می گردد.

مقصود از بخش خون، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازی در راه آرمان مقدس است.

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 3514


1- إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون و علی الإسلام السلام إذ قد بلیت الأمه براع مثل یزید (سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص11).
2- ما الإمام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علی ذات الله (شیخ مفید، الإرشاد، ص204؛ ابومخنف، مقتل الحسین، ص17؛ طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج6، ص196).

مقصود از بخش پیام نیز، رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیان آرمان ها و اهداف آن است.

در پیروزی یک انقلاب، اهمیت بخش دوم کمتر از بخش اول نیست، زیرا اگر اهداف و آرمان های یک انقلاب در سطح جامعه تبیین نشود، انقلاب از حمایت و پشتیبانی مردم برخوردار نمی گردد و در کانون اصلی خود به دست فراموشی سپرده می شود، و چه بسا گرفتار تحریف ها و دگرگونی ها توسط دشمنان انقلاب می گردد.

با بررسی قیام مق_دس امام حسین(علیه السلام) این دو بخ_ش کاملاً در آن ب_ه چشم می خورد، زیرا انقلاب امام حسین(علیه السلام)تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنی بخش خون و شهادت و ایثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نیز خود حسین بن علی(علیه السلام)، در حالی که بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گردید و پرچمدار آن امام زین العابدین(علیه السلام) و زینب کبری(علیها السلام) بودند که پیام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را با سخنان آتشین خود به اطلاع افکار عمومی رساندند و طبل رسوایی حکومت پلید اموی را به صدا در آوردند.

با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه داری که حکومت اموی از زمان معاویه به بعد برضد اهل بیت (بهویژه در منطقه شام) به راه انداخته بود، بی شک اگر بازماندگان امام حسین(علیه السلام) به افشاگری و بیدارسازی نمی پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت های وقت، قیام و نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ لوث می کردند و چهره آن را وارونه نشان می دادند، همچنان که برخی از آنان به امام حسن(علیه السلام) تهمت زده گفتند: در اث_ر ذات الری_ه و س_ل از دنیا رفت! عده ای دیگر هم ادعا می کردند که حسین بن علی(علیه السلام) با سرطان از دنیا رفت!! اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در دوران اسیری که کینه توزی سفیهانه یزید چنین فرصتی را برای آنان پیش آورده بود، اجازه چنین تحریف و خیانتی را به دشمنان حسین(علیه السلام) نداد.

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 3515

اینک برای آن که نقش تاریخ ساز اسیران آزادی بخش کربلا در بیدارسازی افکار عمومی و رساندن پیام انقلاب بزرگ امام حسین(علیه السلام) به خوبی روشن گردد، در این جا ناگزیریم قدری به عقب برگردیم و نگاهی به تاریخچه حکومت معاویه در شام بیفکنیم:

دوران سلطه معاویه در شام

اصولاً باید توجه داشت که شام از آن روز که به تصرف مسلمانان در آمد، فرمانروایانی چون «خالد» پسر ولید و «معاویه» پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین، نه صحبت پیغمبر را دریافته بودند، نه روش اصحاب او را می دانستند، و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، می شناختند. البته یکصد و سیزده تن از صحابه پیغمبر، یا در فتح این سرزمین شرکت داشته و یا به تدریج در آن جا سکونت گزیده بودند. امّا نگاهی به ترجمه احوال این عده نیز نشان می دهد که جز چند تن از آنان، بقیه مدت کمی محضر پیغمبر را درک کرده بودند، و جز یک یا چند حدیث از آن حضرت بیش تر روایت نداشتند. به علاوه، بیش تر این عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه مردند. در زمان قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام) تنها یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر می بردند؛ مردمانی در سنین هفتاد تا هشتاد سال که گوشه نشینی را بر آمیختن با توده ترجیح داده بودند و در عامه نفوذی نداشتند. در نتیجه نسل جوان آنان که همسنّ بودند _ از اسلام حقیقی چیزی نمی دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتی بود مانند حکومت کسان_ی ک_ه پی_ش از ای_ن دست_ه ب_رآن س_رزمی_ن فرم__ان می راندند. تجمّل دربار معاویه، حیف و میل مال مردم، پرداختن به تشریفات معمول قدرت های خودکامه چون ساختن کاخ های عظیم و ایجاد گارد احترام و کوکبه مفصل، وبالأخره تبع_ید و زندانی کردن و کشتن مخالفان، برای آنان امری طبیعی بود، زیرا تا نیم قرن پیش، چنین نظامی در حکومت قبلی نیز دیده می شد و مسلماً کسانی بودند که می پنداشتند آن چه در

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 3516

مدینه عصر پیامبر گذشته نیز، چنین بوده است(1). در نتیجه مردم شام کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانی می پنداشتند.

معاویه در حدود 42 سال در دمشق امارت و خلافت کرد. در حدود پنج سال از طرف خلیفه دوم، و در حدود دوازده سال از طرف خلیفه سوم امیر شام بود. کمتر از پنج سال هم در زمان خلاف_ت امیرمؤمنان عل_ی ب_ن ابی طالب(علیه السلام) و در ح_دود شش ماه نیز در خلافت ظاهری امام حسن(علیه السلام) حکومت شام را به دست داشت. چیزی کمتر از بیست سال هم عنوان خلافت اسلامی را یدک می کشید.(2)

تبلیغات زهراگین

معاویه در این مدت نسبتاً طولانی مردم شام را طوری پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهی دینی باشند، و در برابر اراده و خواست معاویه بی چون و چرا تسلیم گردند.

معاویه در طی این مدت نه تنها از نظر نظامی و سیاسی مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد، بلکه از نظر فکری و مذهبی نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گم_راه بار آورد تا آن چ_ه او ب__ه عن_وان تعلیم_ات اسلام ب_ه آن_ان عرض_ه می کن_د، بی هیچ اشکالی بپذیرند! ا و با مکر و شیطنت خاصی که داشت، در این زمینه به کامیابی های بزرگی دست یافت که درخور توجه است. دسیسه های او را در وارونه نشان دادن چهره درخشان مرد بزرگی مثل علی(علیه السلام)، و ایجاد بدعت ناسزاگویی به آن حضرت، هم_ه می دانیم. پس از شهادت عمار یاسر (سرباز نود ساله و مبارز دیرین و نستوه اسلامی) در جنگ صفین در رکاب علی(علیه السلام)، که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) شهادت او را به دست ستمگران پیشگویی کرده بود، معاویه با ترفند عوام فریبانه ای در میان سپاه شام شایع ساخت که قاتل عمار، علی است،

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 3517


1- دکتر شهیدی، سید جعفر، قیام حسین(علیه السلام)، ص185.
2- آیتی، دکتر محمد ابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، ص47.

زیرا علی او را به میدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است!!(1)

داستان «ناقه» و «جمل» و قضیه فضاحت بار خواندن «نماز جمعه» در روز «چهارشنبه»! توسط معاویه نیز مؤیدی دیگر برای این معنا است .

مسعودی (از مورخان نامدار قرن چهارم)، در فصل مربوط به خلافت معاویه، بحثی پیرامون فریب کاری ها و سیاست بازی های معاویه، و حمایت های شامیان مطرح می کند و ضمن آن می نویسد:

بعد از جنگ صفین، مردی عراقی (از قلمرو حکومت علی(علیه السلام)) سوار بر شتری، وارد دمشق (مرکز حکومت معاویه) شد، یکی از شامیان جلوی او را گرفت و گفت: این ناقه (شتر ماده) مال من است، و تو آن را در جنگ صفین ربوده ای! عراقی انکار کرد و اختلاف آن دو، بالا گرفت و برای رفع اختلاف، نزد معاویه رفتند. مرد شامی پنجاه نفر شاهد آورد همگی گواهی دادند که آن ناقه، مال وی است. معاویه حکم صادر کرد که شتر را از عراقی گرفته تسلیم شامی کنند. در این هنگام صدای عراقی بلند شد و خطاب به معاویه گفت: اصولاً شتر من جمل (نر) است نه ناقه (ماده)! معاویه گفت: چون حکمی است، صادر شده است، نقض نمی شود!

معاویه پس از متفرق شدن طرفین دعوا و شهود، به دنبال مرد عراقی فرستاد و او را احضار کرد، و از بهای شتر او پرسید، و دو برابر آن را به وی پرداخت و از او تفقد کرد، و بعد گفت: از قول من به علی بگو: با صد هزار نفر از این گونه افراد به جنگ او می آییم که فرق بین ناقه و جمل را نمی فهمند!

مسعودی آن گاه در سلسله حماقت های شامیان اضافه می کند:

«معاویه در راه صفین، نماز جمعه را چهارشنبه خواند»!(2)

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 3518


1- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، ص317.
2- مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص 31_ 33.

حکومت پلید بنی امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه اش، خاندان پاک پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در نظر مردم شام، منفور جلوه داده و درمقابل، بنی امیه را خویشان رسول خدا قلمداد کرده بود، به طوری که مورخان می نویسند:

پس از پیروزی قیام عباسیان و استقرار حکومت «ابوالعباس سفّاح» ده تن از امرای شام نزد وی رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا موقع قتل مروان، _ آخرین خلیفه اموی _ نمی دانستیم که رسول خدا جز بنی امیه خویشاوندی داشته باشد که از او ارث ببرد، تا آن که شما امیر شدید.(1)

بنابراین جای شگفت نیست اگر در کتب مقتل بخوانیم:

به هنگام درآمدن اسیران (کربلا) به دمشق مردی در برابر علی بن الحسین(علیه السلام)ایستاد و گفت: سپاس خدایی که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را برشما پیروز گردانید!

علی بن الحسین(علیه السلام) خاموش ماند تا مرد شامی آن چه در دل داشت، بیرون ریخت. سپس از او پرسید: قُ_رآن خوانده ای؟

_ آری.

_ این آیه را خوانده ای؟

قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدَّهَ فی الْقُرْبی (2): (بگو بر رسالت خود مزدی از شما نمی خواهم جز دوستی نزدیکان).

_ آری.

_ و این آیه را؟: وَآتِ ذَالْقُرْبی حَقَّهُ(3): (وحق خویشاوندان را بده!).

_ آری.

_ و این آیه را؟:

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 3519


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص159.
2- سوره شوری: 22.
3- سوره اسراء: 26.

إنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْت وَ یُطَهِّرَکُم تَطْهیراً(1):

(بی شک خدای متعال می خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنی).

_ آری.

_ ای شیخ، این آیه ها در حق ما نازل شده است، ماییم ذَوِی القُربی، ماییم اهل بیت پاکیزه از هرگونه آلایش.

شیخ دانست آن چه درباره این اسیران شنیده درست نیست؛ آنان خارجی نیستند، بلکه فرزندان پیغمبرند، لذا از آن چه گفته بود پشیمان شد و گفت:

_ خدایا، من از بغضی که از اینان در دل داشتم، به درگاه تو، توبه می کنم. من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم .(2)

ره آورد سفر اسیران

اینک با توجه به این همه تبلیغات گسترده و زیان بار برضد خاندان پیامبر، اهمیت سفر بازماندگان امام حسین(علیه السلام) به شام به خوبی روشن می گردد، زیرا آنان در این سفر، آثار چهل سال تبلیغات مسموم کننده را از بین بردند و چهره کریه حکومت اموی را به خوبی معرفی کردند و افکار خفته مردم شام را بیدار و متوجه حقایق ساختند، به طوری که می توان گفت هنگام باز گشت به مدینه حکم ارتشی فاتح را داشتند که مأموریت خود را به خوبی انجام داده باشد!

در این جا برای آن که عظمت رسالت و مأموریتی که پیام آوران قیام امام

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 3520


1- سوره احزاب: 33.
2- اخطب خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق: شیخ محمد سماوی، ج2، ص61؛ سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص74؛ دکتر شهیدی، سیدجعفر، زندگانی علی بن الحسین (علیه السلام)، ص 66.

حسین(علیه السلام) انجام دادند، کاملاً روشن گردد بی مناسبت نیست به دو نمونه تاریخی اشاره کنیم:

1. مصونیت خاندان امامت در فاجعه حرّه

پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) هم زمان با مناطق دیگر کشور اسلامی، اندک اندک شهر مدینه نیز که مرکز خویشاوندان پیامبر بود، به هیجان آمد. حاکم مدینه به گمان خود تدبیری اندیشید و گروهی از بزرگان شهر را به «دمشق» فرستاد تا از نزدیک خلیفه جوان را ببینند و از مراحم وی برخوردار شوند تا شای_د در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از وی تشویق کنند.

یزید که نه تربیت درستی داشت، نه از تدبیر و دوراندیشی برخوردار بود و نه ظاهر اسلام را رعایت می کرد، پیش روی نمایندگان «مدینه» نیز به شر اب خواری و سگ بازی و کاره_ای خلاف ش_رع پ_رداخ_ت. نمای_ندگان مدین_ه همین که از شام بازگشتند، فغان برآوردند و گفتند: یزید مردی شراب خواره و سگ باز و فاسق است و چنین کسی نمی تواند خلیفه و امام مسلمانان باشد. سرانجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم، حاکم شهر و خاندان اموی را از شهر بیرون کردند. چون این خبر به شام رسید، یزید لشگری را مأمور سرکوبی مردم مدینه کرد و «مُسلِم بن عُقْبَه» را که مردی سالخورده بود، امیر آن لشگر کرد. مسلم مدینه را محاصره کرد. پس از چندی ساکنان شهر تاب مقاومت از کف دادند و تسلیم شدند. سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام کردند و از

هیچ زشت کاری باز نایستادند. چه مردان دین دار و پارسا و شب زنده دار که

کشته شدند، چه حرمت ها که درهم شکست و چه زنان و دختران که از تجاوز این قوم وحشی ایمن نماندند(1).از این فاجعه، در تاریخ به نام جریان «حرّه» یاد می شود.

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 3521


1- دکتر شهیدی، سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، ص170.

امّا در این فاجعه بزرگ، خانه امام زین العابدین و بنی هاشم از تعرض مصون ماند و به همین جهت ده ها خانواده مسلمان درمدت محاصره شهر، به خانه آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات یافتند.

«طب_ری» می نویسد:

هنگامی که یزید، مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد بدو گفت:

علی بن الحسین در کار شورشیان دخالتی نداشته است، دست از او باز دار و با وی به نیکی رفتار کن.(1)

شیخ «مفید» نیز می نویسد:

مسلم بن عقبه وقتی وارد مدینه شد علی بن الحسین(علیه السلام) را خواست. وقتی علی بن الحسین حاضر شد او را نزدیک خود نشاند و احترام کرد و گفت: امیرالمؤمنین مرا سفارش کرده است که به تو نیکی و بخشش کنم، و حساب تو را از دیگران جدا سازم. علی بن الحسین او را سپاس گفت. آن گاه مسلم به اطرافیان خود گفت: استر مرا برای او زین کنید و به او گفت: به میان خانواده ات برگرد، گویا آنان را ترسانیدیم و شما را ب_ه سبب آمدنت به این جا به زحمت افکندیم، و اگر در دست ما چیزی بود، چنان که سزاوار هستی، تو را صله می دادیم.(2)

به دلائلی که در سیره امام چهارم خواهیم گفت، شک نیست که یکی از علل رفتار مسلم آن بود که علی بن الحسین(علیه السلام) از آغاز شورش، خود را کنار کش_ید و با شورشیان همداس_تان نگشت؛ اما این نیز مسلّم است که شهادت حسین بن علی(علیه السلام)برای حکومت یزید گران تمام شده بود و هنوز حکومت وی به علت این جنایت بزرگ تحت فشار افکار عمومی بود، از این رو یزید نمی خواست با آزار خاندان امامت، خود را بدنام تر سازد.

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 3522


1- تاریخ الأمم والملوک، ج7، ص421.
2- الإرشاد، ص260.

2. دستور عبدالملک بن مروان به حجاج

«یعقوبی» می نویسد:

عبدالملک بن مروان به «حجاج» که از طرف وی حاکم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نکن، زیرا خود دیدم که چون خاندان حرب (ابوسفیان) با آنان در افتادند، برافتادند.(1)

از آن جا که می دانیم، عبدالملک از خلفای با هوش و سیاستمدار اموی بود(2)و نیز می دانیم که او پنج سال پس از فاجعه کربلا به حکومت رسید، به اهم_یت و ارزش این اعتراف پی می بریم، زیرا این دستور نشان می دهد که خاندان ابوسفیان، با همه فشاری که به دودمان ابی طالب وارد آوردند، در اهداف شوم خود کامیاب نشدند و جز روسیاهی و لعن ابدی برای آنان چیزی نماند.

درهم کوبیدن پشتوانه فکری امویان

معمولاً در جوامع بشری، قدرت ها و حکومت های ستمگر هر اندازه زور داشته باشند، بالاخره نیاز به یک پشتوانه فکری و فلسفی و عقیدتی دارند، یعنی به یک نظام اعتقادی نیاز دارند که تکیه گاه نظام اقتصادی و سیاسی و توجیه گر وضع موجود آن ها باشد. به تعبیر دیگر، قدرت های حاکم ستمگر همواره در کنار ابزار سلطه نظامی و پلیسی بر مردم، نیازمند ابزار فکری و روانی نیز هستند تا

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 3523


1- تاریخ یعقوبی، ج3، ص49 (ضمن حوادث زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز). این مطلب در کتاب «الإختصاص» شیخ مفید، ص315 و نیز در بحارالأنوار ، ج46، ص119 از امام صادق(علیه السلام) به این صورت نقل شده است: لما ولی عبدالملک بن مروان فاستقامت له الأشیاء، کتب الی الحجاج کتاباً و خطّه بیده، کتب فیه: بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله عبدالملک بن مروان الی الحجاج بن یوسف اما بعد فحسبی دماء بنی عبدالمطلب فانی رأیت آل ابی سفیان لما ولغوا فیها لم یلبثوا بعدها الا قلیلاً والسلام… (مثل مشهور: «با آل علی هر که درافتاد، برافتاد»، ریشه در همین گونه واقعیات مسلّم تاریخی دارد).
2- ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه والدول الإسلامیه، ص122.

مردم را به راحتی رام و مطیع خود سازند، زیرا اگر مردم، مردمی دارای فکر واندیشه درست باشند و نظام حاکم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند، هرگز زیر بار آن نمی روند، از این نظر ضرورت یک پشتوانه فکری و عقیدتی برای این گونه حکومت ها به خوبی روشن می گردد. البته ممکن است این پشتوانه فکری برحسب تفاوت جامعه ها، به صورت یک فلسفه، یک مکتب، یک «ایسم» و یا به صورت یک مذهب و اندیشه مذهبی باشد.

حکومت جبار و ضد اسلامی بنی امیه نیز خود را شدیداً نیازمند چنین پشتوانه فکری و عقیدتی می دید، و چون جامعه، جامعه اسلامی بود، ناگزیر بود جنایات خود را با توجیهات مذهبی پوشانده و فکر مردم را با یک سلسله تبلیغات مذهبی تخدیر کند. نباید خیال کنیم که بنی امیه نسبت به داوری مردم بی تفاوت بودند، و در برابر جنایاتشان می گفتند: بگذار مردم هرچه می خواهند بگویند. نه، آنان در مقام اغفال افکار مردم نیاز به القای یک سلسله افکار و اندیشه ها داشتند تا اذهان عمومی بپذیرد که وضع موجود بهترین وضع است، و بنابر این باید حفظ شود.

جبرگرایی

یکی از راه های تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان، ترویج جبرگرایی است. معم_ولاً ه_ر وقت حکومت های جبار می خواهند خ_ود را توجی_ه کنن_د، جبرگرا می شوند؛ یعنی، همه چیز را به خدا مستند می کنند، در برابر هرکاری تلقین می کنند که کار خدا بود که این جور شد، و اگر مصلحت خدایی نبود، این جور نمی شد و خدا خودش نمی گذاشت که این جور بشود. منطق جبرگرایی این است که آن چه هست، همان است که باید باشد و آن چه نیست، همان است که نبای_د باشد!(1)

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 3524


1- (استاد شهید) مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، ج1، ص312 _ 313.

دقیقاً یکی از پشتوانه های فکر ی و عقیدتی حکومت بنی امیه منطق جبرگرایی بود، آنان با ترویج جبرگرایی کوشش داشتند هرگونه اعتراض احتمالی مردم را در نطفه خفه کنند.

امویان به منظور تثبیت پایه های حکومت خود و جلوگیری از قیام مردم مسلمان، از فرقه «جبریه» ترویج و حمایت می کردند. امویان با خطر نفوذ «قدریه» مواجه بودند. این فرقه معتقد به حریت اراده و آزادی انسان در مقام عمل بودند و عقیده داشتند که انسان هرنوع عملی را که در زندگی پیش می گیرد، به میل خود انتخاب می کند(1)و چون در انتخاب نحوه عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسئول است، زیرا هرحریتی طبعاً مستلزم مسئولیت می باشد.

این مذهب برای امویان، که از مخالفت ملت مسلمان بیمناک بودند، خطر بزرگی محسوب می شد. از این رو پیروان و رهبران قدریه را زیر فشار قرار داده از مذهب جبر، که درست نقط_ه مقابل آن بود، جانب داری می کردند، زیرا مذهب جبر در زمین_ه مب_ارزات سیاسی، با هدف های ام_ویان سازش داش_ت. این مذه_ب ب_ه مردم می گفت: وجود امویان و کارهای آنان، هر قدر هم که ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهی نیست و به هیچوجه قابل تغییر و تبدیل نمی باشد! بنابراین مخالفت با آن ها هیچ فایده ای ندارد. معاوی_ه تظاه_ر ب_ه مذهب جب_ر می کرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدین نحو توجیه کند که هرچه او می کند، طبق مقدرات الهی است و هیچ راهی برای تغییر آن وجود ندارد، به علاوه چون معاویه خلیفه اسلامی است، ارتکاب هیچ گناهی به مقام او لطمه نمی زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود!

پیداست شخصی مثل معاویه از منافع مهمی که ممکن بود مذهب جبر برای او در بر داشته باشد، غفلت نمی کرد. او و سایر امویان به خوبی می دانستند که حکومت آن ها برای مسلمانان غیر قابل تحمل است و باز می دانستند که آن ها در

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 3525


1- امین، احمد، فجر الإسلام، ص284.

نظر بسیاری از افراد ملت، یک مشت فریب کار و دشمن خاندان پیامبر و قاتل افراد پرهیزگار و بی گناه می باشند و نیز می دانستند که اگر عقیده ای باشد که

مردم را از قیام برضد آن ها و اعمالشان باز بدارد، م_ذهب جبر است؛ مذهبی که به مردم می گوید: خداوند از روز اول مقدر کرده است که این خاندان به حکومت برسند، بنابراین اعمال و رفتار آن ها جز نتیجه تقدیر حتمی خدا نیست. از این رو نفوذ این افکار وعقاید در ذهن مسلمانان کاملاً به نفع امویان و حکومت آن ها بود.(1)

بهره برداری از ادبیات تخدیری

ب_ه منظور تأیی_د این افک_ار، علاوه بر توجیهات دینی گذش_ته، از عنصر ش_عر نی_ز بهره برداری می شد. معاویه از نفوذ فوق العاده شعرای معاصرخود در افکار عمومی، به منظور پیشبرد مطامع خود سود می جست. معاویه و همچنین خلفای اموی بعدی _ به اشعار شعرایی که حکومت آن ها را مولود تقدیر و مشیت الهی معرفی می کردند، با خوشحالی و رضایت گوش می دادند و حتی آن ها را به سرودن چنین اشعاری وادار می نمودند تا هیچ فرد باایمانی امکان قیام برضد بنی امیه نداش_ته باش_د. مزدوران معاویه مأموریت داشتند افکار مخصوص معاویه را در قالب هایی بریزند که در میان عوام و توده مردم به سهولت شایع گردد، خواه بهوسیله نقل روایاتی از زبان پیامبر باشد و خواه بهوسیله شعر.(2)

حضرت زینب (علیها السلام) در کاخ پسر زیاد

پس از حادثه عاشورا مزدوران یزید، با استفاده از این روش، شروع به تبلیغ کردند و پیروزی ظاهری یزید را خواست خدا قلمداد کردند.

«عُبیدالله بن زیاد» پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) مردم را در مسجد بزرگ کوفه

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 3526


1- شمس الدین، محمد مهدی، ارزیابی انقلاب حسین(علیه السلام) ترجمه مهدی پیشوائی، ص 135 _137.
2- شمس الدین، همان کتاب، ص137 _ 140.

جمع کرد تا قضیه را به اطلاع آن ها برساند. او قیافه مذهبی به خود گرفت و گفت:

«اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذِی أَظْهَرَ الحَقَّ وَ نَصَرَ امیرالمؤمنین وَ أَشْیَاعَهُ وَ قَتَلَ الکذّابَ بن الکَذَّاب»:

ستایش خدا را که حق را پیروز کرد و امیرالمؤمنین (یزید) و پیروانش را یاری کرد و دروغ گو پسر دروغ گو را کشت!! (1)

اما متقابلاً حضرت زینب(علیها السلام) و حضرت علی بن الحسین(علیه السلام)که از شگرد تبلیغی دشمن آگاه بودند، این پایگاه فکری بنی امیه را هدف قرار داده با سخنان متین و مستدلّ خود به شدت آن را کوبیدند و ی_زی__د و یزیدیان را مسئول اعمال و جنایاتشان معرفی کردند. یکی از جلوه های برخورد این دو تفکر، هنگامی بود که زنان و کودکان حسینی را وارد کاخ عُبیدالله بن زیاد کردند.

آن روز عبیدالله در کاخ خود دیدار عمومی ترتیب داد و دستور داد سرِ بریده امام حسین(علیه السلام) را در برابرش بگذارند. آن گاه زنان و کودکان را وارد کاخ نمودند. زینب، درحالی که کم ارزش ترین لباس های خود را به تن داشت و زنان و کنیزان اطراف او را گرفته بودند، به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بی اعتنا در گوشه ای نشست. عبیدالله چشمش به او افتاد و پرسید: این زن که خود را کنار کشیده و دیگر زنان گردش جمع شده اند، کیست؟

زینب پاسخ نگفت. عبیدالله سؤال خود را تکرار کرد. یکی از کنیزان گفت: او زینب دختر فاطمه، دختر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) است.

عبیدالله رو به زینب کرد و گفت:

ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا ساخت و کشت و دروغ بودن بدعت شما را نشان داد.(2)

زینب پاسخ داد:

ستایش خدا را که ما را به واسطه پیامبرخود (که از خاندان ماست) گرامی

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 3527


1- سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص69.
2- الحمدللّه الذی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ أُکْذَبَ اُحْدوثَتَکُمْ.

داشت و از پلیدی پاک گردانید. جز فاسق رسوا نمی شود و جز بدکار، دروغ نمی گوید، و بدکار ما نیستیم، دیگرانند (یعنی تو و دار و دسته ات هستید) و ستایش مخصوص خداوند است.(1)

_ دیدی خدا با خاندانت چه کرد؟!

_ جز زیبایی ندیدم! آنان کسانی بودند که خدا مقدر ساخته بود کشته شوند و آن ها نیز اطاعت کرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و به زودی خداوند تو و آنان را (در روز رستاخیز) با هم رو به رو می کند و آنان از تو، به درگاه خدا شکایت و دادخواهی خواهند کرد، اینک بنگر که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!

پسر زیاد (از سخنان صریح و تند زینب و از این که او را با نام مادر بزرگ بدنامش یعنی مرجانه خطاب کرد) سخت خشمگین شد و خواست تصمیم ظالمانه بگیرد. یکی از حاضران به نام «عمرو بن حریث» گفت: امیر! این یک زن است و کسی زن را به خاطر سخنان_ش موأخ_ذه نمی کند.

پسر زیاد بار دیگر خطاب به زینب گفت:

خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین و خاندان شورش گر و سرکِشَت شفا داد.

زینب گفت:

به جانم قسم مهتر مرا کشتی، نهال مرا قطع کردی و ریشه مرا در آوردی، اگر این کار مایه شفای توست، همانا شفا یافته ای .

پسر زیاد که تحت تأثیر شیوائی کلام زینب قرار گرفته بود، با خشم و استهزا گفت: این هم مثل پدرش سخن پرداز است، به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع می گفت.

زینب گفت:

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 3528


1- انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدللّه (شیخ مفید، الإرشاد، ص244).

زن را با سجع گویی چه کار؟ (حالا چه وقت سجع گفتن است؟)(1)

ابن زیاد می خواست وانمود کند که هرکس برحسب ظاهر در جبهه نظامی شکست بخ_ورد، رسوا شده است، زیرا اگر او به حق ب_ود، در جبهه نظامی غالب می شد.

زی_نب کب_ری(علیها السلام) که به خوبی می دانست پسر زیاد از چه دیدگاهی سخن می گوید، پایگاه فکری او را درهم کوبید، و با این سخنانش اعلام کرد که معیار «شرف و فضیلت»، حقیقت جوبی و حقیقت طلبی است، نه قدرت ظاهری. زینب اعلام کرد که کسی که در راه خدا شهید شده رسوا نمی شود، رسوا کسی است که ظلم و ستم کند و از حق منحرف شود.

عُبیدالله بن زیاد انتظار داشت زینبِ مصیبت دیده، و عزیز از دست داده، با یک طعنه، به زانو در آید، اشک بریزد و عجز و لابه کند! اما زینب شیر دل(علیها السلام)سخنان او را در دهانش شکست و غرورش را درهم کوبید.

به راستی، در تاریخ بشر کدام زنی را می توان یافت که شش یا هفت برادر او را کشته باشند، پسرش به شهادت رسیده باشد، ده نفر از برادرزادگان و عموزادگان او را از دم تیغ گذرانده باشند و سپس او را با همه خواهران و برادرزادگانش اسیرکرده باشند، آن گاه بخواهد در حال اسیری و گرفتاری از حق خود و شهیدان خود دفاع کند، آن هم در شهری که مرکز حکومت و خلافت پدرش بوده و در دارالحکومه ای که پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همان جا ساکن بوده است، و با این وضع و با این هم_ه موجبات ناراحت_ی و افس_ردگی، نه تنها از آن چه بر سر وی آمده است گله مند نباشد، بلکه با کمال صراحت بگوید که ما چیزی بر خلاف میل و رغبت خویش ندیده ایم، اگر مردان ما به شهادت رسیده اند برای همین کار آمده بودند و اگر جز این باشد جای نگرانی و اضطراب خاطر است، اکنون که آنان وظیفه خدایی خویش را به خوبی

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 3529


1- سید بن طاووس، همان کتاب، ص68.

انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند، جز این که خدا را بر این توفیق شکر و سپاس گوییم چه کاری از ما شایسته است؟(1)

خطبه حضرت زینب (علیها السلام) در کوفه

این جا کوفه است، کوفه با دمشق خیلی فرق دارد، کوفه شهری است که تا بیست سال پیش مرکز حکومت علی(علیه السلام) بود. این جا مرکز شیعیان بود. مردم این جا _ که بخشی از عراقیانند _ طالب حکومت عدل اسلامی و خواهان آزادی از چنگ ستمگران و هواخواه اهل بیتند، اما حاضر نیستند بهای (دستیابی به) چنین نعمتی را بپردازند! اینان، هم زندگی مادی و ثروت و ریاست می خواهند، و هم آزادی از یوغ ستمگران، اما اگر فشاری ب_ر آنان وارد شود، ی_ا منافعشان را در خطر ببینند، دست از هم_ه آرمان های خ_ود می کشند! اینان شخصیتی دو گونه دارند، گرفتار نوعی تضاد درونی هستند، از یک سو پسر پیغمبر را با شور و حرارت دعوت می کنند، و از سوی دیگر چون فشار برآنان وارد می شود، نه تنها وعده خ_ود را فراموش می کنند، بلکه کمر ب_ه قت_ل او می بندند، پس باید اینان را بیدار کرد، باید متوجه خطاهایشان ساخت، باید گفت که با قتل حسین بن علی(علیه السلام) چه جنایت بزرگی مرتکب شده اند.

این وظیفه بیدارسازی، از میان زنان بیش تر به عهده زینب است، زیرا زنانی که در کوفه سن آنان از سی سال تجاوز می کرد، زینب را بیست سال پیش در دوران حکومت علی(علیه السلام) در این شهر دیده بودند و حرمت او را در دیده علی و حشمت وی را در چشم پدران و شوهران خویش مشاهده کرده بودند، زینب برای آنان چهره ای آشنا بود، اینک دیدن صحنه رقّت بار اسیری زینب در خیل اسیران، خاطرات گذشته را زنده می کرد. زینب از این فرصت استفاده نمود، شروع کرد به صحبت کردن، مردم صدای آشنایی شنیدند، گویی علی(علیه السلام) صحبت

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 3530


1- دکتر آیتی بیرجندی، محمد ابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، ص203.

می کرد، حنجره، حنجره علی(علیه السلام)و صدا، صدای علی بود. راستی این علی است که حرف می زند یا دختر علی است؟ آری او زینب کبری بود که سخن می گفت.

احم_د ب_ن ابی طاه_ر معروف ب_ه «اب_ن طیف_ور» (204.280) در کتاب «بلاغات النساء» که مجموعه ای از سخنان بلیغ بانوان عرب و اسلام و یکی از قدیمی ترین منابع است، می نویسد:

«خدیم اسدی»(1)می گوید: در سال شصت و یک که سال قتل حسین(علیه السلام)بود، وارد کوفه شدم. دیدم زنان کوفه گریبان چاک زده گریه می کنند و علی بن الحسین(علیه السلام) را دیدم که بیم_اری او را ضعیف و نات_وان ساخت_ه ب_ود. علی بن الحسین سر بلند کرد و گفت: ای اهل کوفه بر (مظلومیت و مصیبت)ما گریه می کنید؟! پس چه کسی جز شما ما را کشت؟!

د ر این هنگام «ام کلثوم»(علیها السلام) (2)با دست به مردم اشاره کرد که خاموش باشید! با اشاره او نفس ها در سینه ها حبس شد، صدای زنگ شترها خاموش گشت. آن گاه شروع به سخن کرد، من زنی با حجب و حیا را فصیح تر از او ندیده ام، گویی از زبان علی(علیه السلام) سخن می گفت، سخنان زینب چنین بود:

«مردم کوفه! مردم مکّار خیانت کار! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد! شما آن زن را می مانید که چون آنچ__ه داش_ت می رشت، به یکبار رشته های خود را پاره می کرد، نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری! جز لاف، جز خودستایی، جز در عیان مانند کنیزکان تملق گفت_ن، و در نه_ان با دشمنان ساختن چ_ه داری_د؟ شما گیاه سبز و تر و تازه ای را می مانید که برتوده سرگینی رسته باشد و مانند گنجی هستید که گوری را بدان اندوده باشند. چ_ه بد توشه ای

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 3531


1- در کتاب «لهوف»، راوی خطبه «بشیر بن خزیم اسدی» ذکر شده است و در نسخ_ه «بلاغات النساء»، هم به صورت خدیم و هم به صورت خدام، نقل شده است.
2- معمولاً هر جا ام کلثوم به صورت مطلق یاد شود، مقصود زینب کبری(علیها السلام) دختر بزرگ علی(علیه السلام) است

ب_رای آن جهان آماده کردید: خشم خ__دا و عذاب دوزخ! گری_ه می کنید؟ آری به خدا گریه کنید که سزاوار گریستن هستید! بیش بگریید وکم بخندید!

باچنین ننگی که برای خود خریدید، چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت؟! مردی که چراغ راه شما و یاور روز تیره شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفکنید! به یک بار گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید! از این پس باید با خواری و سرشکستگی زندگی کنید؛ چه؛ شما خشم خدا را برای خود خریدید! کاری کردید که نزدیک است آسمان برزمین افتد و زمین بشکافد و کوه ها درهم بریزد.

می دانید چه خونی را ریختید؟ می دانید این زنان و دختران که بی پرده در کوچه و بازار آورده اید، چه کسانی هستند؟! می دانید جگر پیغمبر خدا را پاره کردید؟! چه کار زشت و احمقانه ای؟!، کاری که زشتی آن سراسر جهان را پر کرده است. تعجب می کنید که از آسمان قطره های خون بر زمین می چکد؟، اما بدانید که خواری عذاب رس_تاخی_ز سخت تر خواه_د ب_ود. اگر اکنون، خدا شما را به گناهی که کردید کیفر نمی کند، آسوده نباشید، خ_دا کیفر گناه را فوری نمی دهد، اما خون مظلومان را هم بی کیفر نمی گذارد، خدا حساب همه چیز را دارد».

این سخنان که با چنین عبارات شیوا از دلی سوخته بر می آمد، و از دریایی م_واج از ایم_ان به خ_دا نیرو می گرفت، همه را دگ_رگ_ون کرد. شنوندگان انگشت ندامت به دندان گزیده، دری_غ می خوردند. در چن_ان صحنه غم انگیز و عبرت آمی_ز مردی از بنی جعفی که ریشش از گریه تر شده بود، شعری بدین مضمون خواند:

پسران این خاندان بهترین پسرانند و هرگز بر دامن فرزندان این خانواده

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 3532

لکه ننگ یا مذلت ننشسته است .(1)

حضرت زینب (علیها السلام) در کاخ یزید

یزید دستور داد اسیران را همراه سرهای شهیدان به شام بفرستند. قافله اسیران به سمت شام حرکت کرد. مأموران ابن زیاد بسیار تندخو و خشن بودند. در بار شام به انتظار رسیدن این قافله، که پیک فت_ح و پیروزی محسوب می شد، دقیقه شماری می کرد. به گفته مورخان، کاروان اسیران از دروازه ساعات در میان هزاران تماشاچی وارد شهر گردید. آن روز شهر دمشق، غرق شادی و سرور، پیروزی یزید را جشن گرفته بود! قافله اسیران در میان انبوه جمعیت، کوچه ها و خیابان ها را پشت سر گذاشت و تا کاخ بلند حکومت یزید بدرقه شد.

درباریان؛ در جایگاه مخصوص نشسته و یزید بر فراز تخت، با غرور و نخوت تمام آماده دیدار اسیران بود. درمجلس یزید، برخلاف مجلس عبیدالله، همه کس راه نداشت، بلکه تنها بزرگان کشور و سران قبایل و برخی از نمایندگان خارجی حضور داشتند و از این جهت مجلس فوق العاده مهم و حساس بود.

اسیران، وارد کاخ شدند و در گوشه ای که در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند. چون چشم یزید به اسیران خاندان پیامبر افتاد، و آنان را پیش روی خود ایستاده دید، دستور داد تا سر امام حسین(علیه السلام) را در میان طشتی نهادند. لحظه ای بعد او با چوبی که در دست داشت، به دندان های امام می زد و اشعاری را که «عبدالله بن زبعری سهمی» در زمان کافر بودن خود گفته بود و یادآور کینه های جاهلی بود، می خواند و چنین می گفت:

«کاش بزرگان من که در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی می کردند و می گفتند یزید دست مریزاد! به آل علی کیفر روز بدر را چشاندیم و انتقام

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 3533


1- بلاغات النساء، ص24. دکتر شهیدی، سیدجعفر، قیام حسین(علیه السلام)، ص182.

خود را از آنان گرفتیم…». (1)

خروش حضرت زینب (علیها السلام)

اگر مجلس به همین جا خاتمه می یافت، یزید برنده بود، و یا آن چه به فرمان او انجام می یافت، چندان زشت نمی نمود، اما زینب نگذاشت کار به این صورت پایان بیابد؛ آن چه را یزید مایه شادی می پنداشت، در کام او از زهر هم تلخ تر کرد؛ به حاضران نشان داد: اینان که پیش رویشان سرپا ایستاده اند، دختران همان پیامبری هستند که یزید به نام او برمردم شام سلطنت می کند. زینب با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن کرد و خطاب به یزید چنین گفت:

خدا و رسولش راست گفته اند که: پایان کار آنان که کردار بد کردند، این بود که آیات خدا را دروغ می خواندند و آن ها را مسخره می کردند.

یزید! چنین می پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ گمان می کنی با این کار قدر تو بلند شده است که این چنین به خود می بالی و بر این و آن کبر میورزی؟ وقتی می بینی اسباب قدرتت آماده و کار پادشاهیت منظم است از شادی در پوست نمی گنجی، نمی دانی این فرصتی که به تو داده شده است برای این است که نهاد خود را چنان که هست، آشکار کنی. مگر گفته خدا را فراموش کرده ای که می گوید: «کافران می پندارند این مهلتی که به آن ها داده ایم، برای آنان خوب است، ما آن ها را مهلت می دهیم تا بار گناه خود را سنگین تر کنند، آن گاه به عذابی می رسند که مایه خواری و رسوایی است».

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 3534


1- لیت اشیاخی ببدر شَهِدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل لأهلّ_وا و استهلّوا فرحا *** ثم قالوا یا یزید لا تش_ل فجزیناهم ببدر مثلها *** و اقمنا میل بدر فاعتدل (ابن طیفور، بلاغات النساء، ص20)

ای پسر آزادشدگان!(1)این عدالت است که زنان و دختران و کنیزکان تو در پس پرده عزت بنشینند و تو دختران پیغمبر را اسیر کنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه کنی، و مردان بیگانه، آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بگردانند؟! نه کسی آن ها را پناه دهد، نه کسی مواظب حالشان باشد و نه سرپرستی از مردانشان آنان را همراهی کند؟ مردم از این سو و آن سو برای نظاره آنان گرد آیند؟!

اما از کسی که سینه اش از بغض ما آکنده است، جز این چه توقعی می توان داشت؟ می گویی کاش پدرانم که درجنگ بدر کشته شدند، این جا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر می زنی؟ ابداً به خیالت نمی رسد که گناهی کرده ای و رفتاری زشت مرتکب شده ای! چرا نکنی؟! تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانواده عبدالمطلب، که ستارگان زمین بودند، دشمنی دو خاندان را تجدید کردی. شادی مکن، چه؛ به زودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است که آرزو می کنی کاش کور و لال بودی و این روز را نمی دیدی، کاش نمی گفتی: پدرانم اگر در این مجلس حاضر بودند از خوشی در پوست نمی گنجیدند! خدایا، خودت حق ما را بگیر و انتقام ما را از آن کس که به ما ستم کرد، بستان!

به خدا پوست خود را دریدی و گوشت خود را کندی. روزی که رسول خدا و خاندان او و پاره های تن او در سایه لطف و رحمت حق قرار گیرند، تو با خواری هرچه بیش تر پیش او خواهی ایستاد، آن روز روزی است که خدا وعده خود را انجام خواهد داد و این ستمدیدگان را که هریک در گوشه ای به خون خود خفته اند، گرد هم خواهد آورد؛ او خود می گوید: «مپندارید آنان که در راه خدا کشته ش_ده اند مرده ان_د، نه؛ آنان زنده اند و از نعمت های پروردگار خود بهره من_د م_ی باش_ند». اما آن کس

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 3535


1- وقتی پیامبر اسلام مکه را فتح کرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابوسفیان، جد یزید، از گذشته خود پشیمان بودند و می ترسیدند که پیامبر آنان را مجازات کند، ولی حضرت به آنان فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید». زینب(علیها السلام) با این بیان، اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد یزید دارد.

که تو را چنین به ناحق بر گردن مسلمانان سوار کرد (= مع_اوی_ه)، آن روز که دادخواه، محمد، دادستان خدا، و دست و پای تو گواه جنایات تو در آن محکمه باشد، خواهد دانست کدام یک از شما بدبخت تر و بی پناه تر هستید.

یزید، ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچک تر از آن هستی که تحقیرت نمایم، اما چه کنم اشک در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه می کشد. پس از آن که حسین کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه حزب بی خردان آورد تا با شکستن حرمت خاندان پیغمبر پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت های ما آکنده شده است، پس از آن که گرگ های درنده برکنار آن بدن های پاکیزه جولان می دهند، توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا می کند؟!

اگر گمان می کنی با کشتن و اسیرکردن ما سودی به دست آورده ای، به زودی خواهی دید آن چه سود می پنداشتی، جز زیان نیست. آن روز جز آن چه کرده ای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو پسر زیاد را به کمک خود می خوانی و او نیز از تو یاری می خواهد! تو و پیروانت در کنار میزان عدل خدا جمع می شوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر که معاویه برای تو آماده کرده است این بود که فرزندان رسول خدا را کشتی. به خدا من جز از خدا نمی ترسم و جز به او شکایت نمی کنم. هرکاری می خواهی بکن! هر نیرنگی که داری به کار بگیر! هر دشمنی که داری نشان بده! به خدا این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته است، هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را که کار سروران جوانان بهشت را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا می خواهم رتبه های آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیش تر گرداند، چه او سرپرست و یاوری تواناست.(1)

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 3536


1- ابن ابی طیفور، همان کتاب، ص12 _ 23.

عکس العمل چنین گفتار که از جگری سوخته و دلی سرشار از تقوی نیرو می گرفت، معلوم است. سخت دل ترین مرد هنگامی که با ایمان و تقوی رو به رو شود، ناتوانی خود و قدرت حریف را می بیند و برای چند لحظه هم که شده است، از تصمیم گیری عاجز می گردد. سکوتی مرگ بار سراسر کاخ را فرا گرفت، یزید آثار و علائم ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: خدا بکشد پسر مرجانه را من راضی به کشتن حسین نبودم!…(1)

مبارزات تبلیغاتی امام چهارم(علیه السلام)

برای رهایی از ذلّت و بردگی و بازیابی عزّت و آزادگی و فراهم ساختن زمینه برای یک انقلاب ریشه دار و بنیادی در سطحی گسترده برضد بیداد و خفقان و تحریف حقایق، راهی جز آگاهی و بیدارسازی و روشن گری مردم نیست.

پس باید مردم را روشن کرد و به آنان آگاهی و شناخت داد تا احساس مسئولیت کنند، آن گاه خود به خود شورش و انقلاب پدید می آید.

این، جزء نقشه امام حسین(علیه السلام) بود که مرحله اول را خود و یارانش با شهادت انجام دادن_د و مرحله دوم آن، یعنی رساندن پیام قیام کربلا برعهده امام زین العابدین (علیه السلام) و زینب کبری(علیها السلام) بود.

تنها با این نوع مبارزه بود که می شد تمام بافته های سی و چند ساله بنی امیه را از بین برد و شورشی بنیادی برضد بنی امیه پی افکند و کاخ یزید و امویان را برای همیشه لرزاند و واژگون کرد.

مرحله دوم این مبارزه که توأم با مظلومیت اهل بیت(علیهم السلام) بود و از عصر عاشورا شروع شد، با خطبه زینب، دختر امیرمؤمنان(علیه السلام) در بازار کوفه و بعد با سخنان کوتاه و ساده، ولی بسیار پر شور و مؤثر امام زین العابدین در همان شهر تدوام یافت.

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 3537


1- دکتر شهیدی، سیدجعفر، قیام حسین(علیه السلام)، ص187_ 189، با اندکی تغییر در الفاظ و عبارات.

امام به جمعیتی که بیش تر برای تماشای اسیران آمده بودند اشاره کرد که سکوت کنند، و همه ساکت شدند. آن گاه پس از ستایش و درود خدای متعال فرمود:

«م_ردم! آن که م_را می شناسد، می شناسد، و آن که نمی شناسد خ_ود را بدو می شناسانم: من علی فرزند حسین فرزند علی فرزند ابی طالبم. من پسر آنم که حرمتش را درهم شکستند، دارایی و مال او را به غارت بردند…و کسان او را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فراتش سر بریدند، در حالی که نه به کسی ستم کرده و نه باکسی مکری به کار برده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخری بزرگ است. مردم، آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و به او خیانت نکردید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشت کاری! و چه بد اندیشه و کرداری؟

اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید و حرمت مرا درهم شکستید، شما از امت من نیستید! به چه رویی به او خواهید نگریست؟».

این سخنان کوتاه و جانگداز، در آن محیط خفقان و ارعاب، توفانی به پا ساخت و چنان در عمق روح و جان مردم کوفه نفوذ کرد که ناگهان از هرسو بانگ شیون برخاست. م_ردم ب_ه یکدیگر می گفتن_د: نابود ش_دید و نمی دانید.

علی بن الحسین (علیه السلام)گفت: خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول آن چه می گویم در گوش گیرد. سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است.

همه گفتند:

پسر پیغمبر! ماشنوا، فرمانبردار، و به تو وفاداریم، از تو نمی بُریم، با هر که گویی پیکار می کنیم، و با هر کس خواهی درآشتی به سر می بریم! یزید را دستگیر می کنیم و از ستمکاران برتو بیزاریم!

علی بن الحسین(علیه السلام) گفت:

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 3538

هیهات! ای فریب کاران دغل باز! ای اسیران شهوت و آز! می خواهید با من هم کاری کنید که با پدرانم کردید؟ نه، به خدا هنوز زخمی که زده اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخی این غم ها گلوگیر واندوه من تسکین ناپذیر است و از شما می خواهم نه با ما باشید نه برما(1)(2)

گفتوگوی امام سجاد(علیه السلام) با پسر زیاد

چنان که در صفحات پیش گفتیم، دستگاه حکومت بنی امیه از جبری گری بهره برداری می کرد و کارها و جنایت های خود را به اراده خدا نسبت می داد و بدینوسیله افکار عمومی را تخدیر می کرد، و چون امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زینب(علیها السلام)از این شگرد تبلیغی دشمن آگاه بودند، به شدت با آن مبارزه می کردند. نمونه روشن این مبارزه گفتوگوی امام سجاد با پسر زیاد در کوفه است. پس از آن که اسیران اهل بیت را به مجلس عمومی در کاخ پسر زیاد وارد کردند، و سخنان تندی بین او و زینب کبری(علیها السلام) رد و بدل گردید، پسر زیاد به طرف علی بن الحسین(علیه السلام)متوجه شد و گفت:

این کیست؟

بعضی از حاضران گفتند:

علی بن الحسین(علیه السلام) است.

_ مگر خدا علی بن الحسین(علیه السلام) را نکشت؟

حضرت فرمود:

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 3539


1- سید ابن طاووس، اللهوف، ص66 _ دکتر شهیدی، سیدجعفر، زندگانی علی بن الحسین(علیه السلام)، ص56؛ حسنی، علی اکبر، امام چهارم پاسدار انقلاب خونین کربلا، ص 38 _ 40.
2- احتمال هست که این سخنرانی در بازگشت اهل بیت از شام، درکوفه ایراد شده باشد، زیرا از یک طرف، خطبه طولانی است و در موقع رفتن به شام، برای ایراد چنین خطبه ای، نه آزادی وجود داشت ونه وقت و فرصت، و از طرف دیگر، طبرسی درآغاز این خطبه می گوید: احتجاج علی بن الحسین(علیه السلام)علی اهل الکوفه حین خرج من الفسطاط و توبیخه ایاهم علی غدرهم و نکثهم… (احتجاج، ج2، ص166) ومی دانیم که موقع رفتن به شام، خیمه ای وجود نداشته است که امام از آن بیرون آید!.

برادری داشتم که او را نیز علی بن الحسین می گفتند، مردم او را کشتند.

_ نه، خدا او را کشت!

_ اَلله ُ یَتَوَفِّی الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَالَّتی لَمْ تَمُت فی مَنامها(1): (خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند و ارواحی را نیز که نمرده اند، به هنگام خواب می گیرد).

_ با چ_ه جرأتی این گونه جواب مرا می دهی؟ او را ببرید و گردنش را بزنید!

در این هنگام زینب کبری(علیها السلام) که حافظ ودیعه امامت بود، گفت: پسر زیاد! کسی از مردان ما را زنده نگذاشتی، اگر می خواهی او را بکشی، مرا نیز با او بکش!

علی بن الحسین(علیه السلام) گفت: عمه! خاموش باش تا من با او سخن بگویم، سپس گفت: پسر زیاد! مرا از کشتن می ترسانی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن برای ما امر عادی، و شهادت، برای ما کرامت است؟!(2)

خطبه امام سجاد(علیه السلام) در شام

چنان که قبلاً هم اشاره شد، سفر بازماندگان امام حسین(علیه السلام) به شام، در رساندن پیام انقلاب حسین(علیه السلام) و افشای ماهیت پلید حکومت یزید، نقش اساسی داشت. آنان در لباس اسارت، همان جهاد مقدسی را انجام دادند که حسین(علیه السلام) در لباس خون و شهادت انجام داد. توقف اسیران در شام فرصت خوبی به آنان داد تا مردم شام را که در اثر تبلیغات چهل ساله معاویه شناخت صحیحی از اسلام و خاندان پیامبر نداشتند، آگاه سازند. از این رو بازماندگان حسین(علیه السلام) از هر مناسبتی در این زمینه بهره برداری می کردند. خطبه امام سجاد(علیه السلام)که در یکی از روزهای توقف در شام ایراد شد، در این میان نقشی تعیین کننده داشت و یزید را رسوای خاص و عام ساخت.

مرحوم «علامه مجلسی» به نقل از صاحب «مناقب» و دیگران می نویسد: روایت شده است که روزی یزید دستور داد منبری گذاشتند تا خطیب بر

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 3540


1- سوره زمر: 42.
2- سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص68.

فراز آن سخنانی در نکوهش حسین و علی(علیهما السلام)برای مردم ایراد کند. خطیب بالای منبر رفت و پس از حمد و ستایش خداوند، سخنان زیادی در نکوهش علی بن ابی طالب و حسین بن علی(علیهما السلام)گفت و سپس در مدح و ستایش معاویه و یزید، داد سخن داد. و از آنان به نیکی یاد کرد. علی بن الحسین(علیهما السلام) (از میان جمعیت) بر او بانگ زد: «وای بر تو ای خطیب! خشنودی خلق را به بهای خشم خالق خریدی، و جایگاهت را در آتش دوزخ قرار دادی».

سپس گفت: یزید! اجازه می دهی بالای این چوب ها بروم و سخنانی بگویم که در آن رضای خدا باشد و برای حاضران نیز اجر و ثوابی؟ یزید اجازه نداد. مردم گفتند: امیر! اجازه بده بر منبر برود، شاید از او سخنی بشنویم (ببینیم چه می گوید؟).

یزید گفت: اگر او بر فراز این منبر برود، پایین نمی آید مگر آن که من و خاندان ابوسفیان را رسوا سازد.

کسی گفت: امیر مگر این (جوان اسیر) چه می داند و چه می تواند بگوید؟! یزید گفت: او از خاندانی است که علم را از کودکی با شیر مکیده اند و با خون آن ها در آمیخته است.

مردم آن قدر اصرار ورزیدند تا سرانجام یزید اجازه داد. آن گاه حضرت بر عرشه منبرقرار گرفت، و ابتداءاً خدا را حمد و ستایش کرد و سپس خطبه ای ایراد کرد که اشک ها را از دیدگان سرازیر کرد و دل ها را به لرزه در آورد.

آن گاه فرمود: مردم! خداوند به ما (خاندان پیامبر) شش امتیاز ارزانی داشته و با هفت فضیلت بر دیگران برتری بخشیده است:

شش امتیاز ما این است که خدا به ما: علم، حلم، بخشش و بزرگواری، فصاحت، و شجاعت داده و محبت ما را در دل های مؤمنان قرار داده است.

هفت فضیلت ما این است که: پیامب_ر برگزیده خدا از ماست، صدّیق

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 3541

(علی بن ابی طالب) از ماست، جعفر طی_ّار از ماست، شیرخ_دا و شیر رس_ول او (حمزه سیدالشهدا) از ماست، دو سبط این امت حسن و حسین از ماست. زهرای بتول (یا: مهدی) از ماست .(1)

مردم! هرکس مرا شناخت که شناخت، و هرکس نشناخت خود را بدو معرفی می کنم: من پسر مکه و منایم، من پسر زمزم و صفایم، منم فرزند آن بزرگواری که «حجرالأسود» را با گوشه و اطراف عبا برداشت(2)، منم فرزند بهترین کسی که احرام بست و طواف و سعی به ج_ا آورد، من_م فرزند بهترین انسان ها، منم فرزند کسی ک_ه (در شب معراج) از مسجدالحرام به مسجدالأقصی برده شد، منم پسر کسی ک_ه (در سیر آسمانی) به سدره المنتهی رسید، منم پسر کسی که در سیر ملکوتی آن قدر به حق نزدیک شد که رخت به مقام «قاب قوسین او ادنی» کشید (بین او و حق دو کمان یا کمتر فاصله بود)، منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند کسی که خداوند بزرگ به او وحی کرد، منم فرزند محمد مصطفی، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند کسی که آن قدر با مشرکان جنگید تا زبان به «لا اله الا الله» گشودند، منم فرزند کسی که در رکاب پیامبر خدا با دو شمشیر و دو نیزه جهاد کرد(3)، دو بار هجرت کرد(4)، دو بار

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 3542


1- برخی از مورخان که خطبه حضرت سجاد را با عبارت «فُضِّلْنا بسبع» نقل کرده اند، فضیلت هفتم را ذکر نکرده اند، و برخی، فضیلت هفتم را به صورت «منا البتول» و بعضی دیگر «منا المهدی» نقل کرده اند.
2- اشاره است به داستان نصب حجر الأسود توسط پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در سن 35 سالگی آن حضرت و رفع اختلاف مردم مکه با این تدبیر.
3- گویا اشاره است به شکسته شدن شمشیر علی(علیه السلام) در جریان جنگ «اح_د» که از طرف خداوند عالم، شمشیر ذوالفقار به او داده شد. شاید هم اشاره به موردی بوده که حضرت با دو دست شمشیر می زده است، به قرینه دو نیزه.
4- درباره دوبار هجرت کردن علی(علیه السلام) چند احتمال وجود دارد که ذیلاً به آن ها اشاره می شود: الف . هجرت از مکه به مدینه در صدر اسلام و سپس هجرت از آن جا به یمن در اواخر عمر پیامبر برای ارشاد و هدایت مردم آن سامان. ب . هجرت از مکه به مدینه و سپس از آن جا به کوفه (پس از رحلت پیامبر و در دوران خلافت خود علی (علیه السلام)). ج . هجرت از مکه به شعب ابی طالب (که مدت سه سال طول کشید) و سپس هجرت از مکه به مدینه (حسنی، علی اکبر، امام چهارم پاسدار انقلاب خونین کربلا، ص66).

با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حُنین شجاعانه جنگید، و لحظه ای به خدا کفر نورزید، من فرزند کسی هستم که صالح ترین مؤمنان، وارث پیامبران، نابود کننده کافران، پیشوای مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، فخر گریه کنندگان (از خشیت خدا)، شکیباترین صابران، بهترین قیام کنندگان از تبار یاسین فرستاده خدا_ است.

نیای من کسی است که پشتیبانش جبرئیل، یاورش میکائیل و خود، حامی و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او با مارقین (از دین بدر رفتگان) و ناکثین (پیمان شکنان) و قاسطین (ستمگران) جنگید، و با دشمنان کینه توز خدا جهاد کرد. منم پسر برترین فرد قریش که پیش از همه به پیامبر گروید و پیشگام همه مسلمانان بود. او خصم گردن کشان، نابود کننده مشرکان، تیرخدایی برای نابودی منافقان، زبان حکمت عابدان، یاری کننده دین خدا، ولی امر خدا، بوستان حکمت الهی، و کانون علم او بود…

سپس فرمود:

منم پسر فاطمه زهرا(علیها السلام) ، منم پسر سرور زنان… امام در معرفی خود، و در حقیقت: معرّفی شجره نامه امامت و رسالت، آن قدر داد سخن داد که صدای گریه و ناله مردم بلند شد.

یزید ترسید شورشی برپا شود، لذا به مؤذّن دستور داد تا اذان بگوید. مؤذّن به پا خاست و اذان را شروع کرد و گفت:

الله اکبر، الله اکبر.

امام فرمود: بلی هیچ چیز از خدا بزرگ تر نیست، و چون موذن گفت: اشهد ان لا اله الله، گفت: بلی م_و و پوست و گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند. همین که مؤذّن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله(صلی الله علیه وآله)، امام از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: یزید! آیا محمد(صلی الله علیه وآله) جد من است یا

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 3543

جد تو؟ اگر بگویی جد تو است، دروغ گفته ای و حق را انکار کرده ای، و اگر بگویی جد من است، پس چرا فرزندان او را کشتی؟!…(1)

«عمادالدین طبری»، از دانش_مندان ق_رن هف_تم هجری، در کتاب «کامل بهائی» در پایان خطبه حضرت سجاد می نویسد:

«… (امام سجاد) گفت: ای یزید، این رسول عزیز کریم، جد من بوده است یا جد تو؟ اگر گویی که جد تو بوده است عالمیان دانند که دروغ می گویی و اگر بگویی که جد من بوده چرا پدرم را بی گناه شهید کردی و مال او را به تاراج دادی و حرم او را به اسیری آوردی؟

این بگفت و دست زد و جامه بدرید و در گریه افتاد و گفت: به خدا که اگر در دنیا کسی هست که رسول خدا جد او باشد، بغیر از من نباشد، پس چرا این مرد پدر مرا به ظلم کشت و ما را، چنان که اسیران روم (را) آورند، آورد؟ پس گفت: ای یزید، این کار کردی و می گویی محمد رسول الله و روی به قبله می کنی؟ وای برتو، روز قیامت جد من و پدر من خصم تو باشد!

یزید لعین در این اثنا بانگ برمؤذّن زد که قامت (قد قامت الصلاه) بگو، زمزمه و دمدمه ای(2)عظیم در خلق افتاد، بعضی نماز کرده، و بعضی نماز نکرده، پراکنده شدند».(3)

نتایج و پیامدهای قیام عاشورا

قیام و نهضت امام حسین(علیه السلام) آثار و نتایج بزرگی در جامعه اسلامی برجا گذاشت که ذیلاً برخی از آن ها را به عنوان نمونه مورد بررسی قرار می دهیم:

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 3544


1- بحار الأنوار، ج45، ص137. بعضی از قسمت های خطبه امام سجاد(علیه السلام) ترجمه نگردیده است و این قسمت ها با نهادن سه نقطه مشخص شده است.
2- دمدمه: با خشم سخن گفتن. (فرهنگ معین)
3- کامل بهائی، تهران، مکتب مرتضوی، ص301.

1. رسوا ساختن هیئت حاکمه

از آن جا که بنی امیه به حکومت و سلطنت خود رنگ دینی می دادند و به نام اسلام و جانشینی پیامبر، بر جامعه اسلامی حکومت می کردند و با شیوه های گوناگون (مانند جعل حدیث، جذب شعرا و محدثان، تقویت فرقه های جبرگرا و…) جهت تثبیت موقعیت دینی خود در جامعه می کوشیدند، قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام)بزرگ ترین ضربت را بر پیکر این حکومت وارد آورد و هیئت حاکمه وقت را رسوا ساخت؛ بهویژه آن که سپاه یزید در جریان فاجعه عاشورا یک سلسله حرکات ناجوانمردانه همچون بستن آب به روی یاران امام حسین(علیه السلام)، کشتن کودکان، اسیر کردن زنان و کودکان خاندان پیامبر و امثال این ها انجام دادند که به رسوایی آنان کمک کرد و یزید به شدت مورد نفرت عمومی قرار گرفت، به طوری که «مجاهد»، یکی از شخصیت های آن روز، می گوید:

به خدا سوگند مردم عموماً یزید را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عیب گرفتند و از او روی گرداندند.(1)

یزید با آن که در آغاز پیروزی خود بسیار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افک_ار عم_وم_ی قافیه را باخته و گن_اه کشتن حسین بن علی(علیه السلام) را به گردن عُبیدالله بن زی_اد (حاکم کوفه) افکند!

مورخان می گویند:

یزید پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتی عُبیدالله بن زیاد او را به دمشق دعوت کرد و اموال فراوان و تحفه های بزرگ به او بخشید و او را نزد خود نشانید و مقام او را بالا برد (ترفیع رتبه و درجه) و او را به حرم سرای خود نزد زنان خویش برد و ندیم خویش قرار داد….(2)

اما چون فشار افکار عمومی اوج گرفت، با یک چرخش سریع، خود را تبرئه کرد و مسئولیت را به گردن عُبیدالله افکند.

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 3545


1- سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص262.
2- همان، ص290.

«ابن اثیر» می نویسد:

هنگامی که سر حسین را نزد یزید بردند، موقعیت ابن زیاد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وی جایزه داد، ولی طولی نکشید که به وی گزارش رسید که مردم نسبت به او خشمگین شده اند و به او لعن و ناسزا می گویند، از این رو از کشتن حسین پشیمان شد. او می گفت:

کاش متحمل اذیت می شدم و حسین را به منزل خود می آوردم و به خاطر پیامبر اسلام و رعایت حرمت قرابت حسین با او، اختیار را به وی واگذار می کردم، هرچند موجب ضعف حکومتم می شد. خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند! او حسین را مجبور به این کار کرد، در حالی که حسین از وی خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد یا به یکی از مناطق مرزی برود(1)، ولی پسر مرجانه با پیشنهاد او موافقت نکرده او را به قتل رساند و با این کار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنی مرا در دل های آن ها افشاند. اینک هر کس و ناکسی به خاطر قتل حسین با من دشمن شده است. این چه گرفتاری بود که پسر مرجانه برای من درست کرد؟! خدا او را لعنت کند و گرفتار غضب خویش سازد!(2)

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 3546


1- البته این قسمت را یزید، یا مورّخان درباری آن روزگار، از خود اضافه کرده اند زیرا هرگز امام حسین (علیه السلام)نگفته بود که حاضر است دست بیعت در دست یزید بگذارد. و اساساً پیام نهضت عاشورا، از اول تا آخر، نفی بیعت با یزید و یزیدیان است.
2- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص87 این جریان را طبری در تاریخ خ_ود (ج6، ص266) و نیز سبط ابن جوزی در تذکره الخواص (ص261و 265) به اختصار نقل کرده اند. حتی ابن زیاد نیز پس از فاجعه کربلا از عواقب جنایتی که مرتکب شده بود، نگران شد. گواه این معنا گفتوگویی است که بین او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبری و ابی مخنف آن را بدین صورت نقل کرده اند: پس از کشته شدن حسین بن علی(علیه السلام)، عُبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد گفت: آن نوشته ای که درباره قتل حسین به تو داده بودم، کجاست؟ عمر سعد گفت: _ به دنبال اجرای فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد. _ حتما باید آن را بیاوری. _ گم شده است. _ به خدا سوگند باید آن را به من برگردانی. _ آن را نگه داشته ام تا در مدینه به پیر زنان قریش نشان داده دستاویز قرار دهم، من به تو یک خدمت و خیرخواهی کردم که اگر به پدرم سعد وقاص کرده بودم، حق پدری او را ادا کرده بودم. در این هنگام برادر ابن زیاد به نام «عثمان» گفت: عمر بن سعد راست گفت، به خدا سوگند دوست داشتم که تا روز قیامت نسل زیاد خوار می شد ولی حسین بن علی کشته نمی شد. راوی قضیه که خود شاهد این گفتوگو بوده، اضافه می کند: به خدا سوگند ابن زیاد حرف برادر خود را رد نکرد! (تاریخ الأمم والملوک، ج6، ص268 ابومخنف، مقتل الحسین، ص229)

از طرف دیگر، با آن که یزی_د نخست با کودکان و زنان و بازماندگان امام حسین با خشونت و غرور و تکبر برخ_ورد کرد و دس_تور داد آنان را در خان_ه مخروبه ای جای دهند، اما زیر فشار افکار عمومی به فاصله کمی با آنان بنای نرمش و ملاطفت گذاشت و محل سکونتشان را تغییر داد و گفت: اگر مایل هستید، شما را روانه مدینه کنم.

«عمادالدین طبری» در این زمینه می نویسد: «زینب کس فرستاد نزد یزید که اج_ازت ده ما را تا تعزیت حسین بداری_م، یزید اجازت داد و گفت باید ایشان را به دارالحجاره برید تا آن جا گریه کنند. هفت روز آن جا تعزیت داشتند. هرروز چندان زن بر ایشان جمع می شدند که از حصر و احصا بیرون بود. مردم قصد کردند که خود را به خانه یزید اندازند و او را بکشند.

«مروان»(1)از این حال واقف شده نزد یزید آمد و به او گفت: هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد و اهل بیت و متعلقان حسین آن جا باشند، صلاح در آن است که کار ایشان بسازی و ایشان را به مدینه فرستی، الله! الله! که کار ملک تو تباه شود به سبب این عورات.

پ_س یزید، امام زین العابدین(علیه السلام) را بخواند و پیش خود بنشانید و

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 3547


1- مروان پس از مرگ معاویه در مدینه بوده است، مگر این که بگوییم در این مدت به شام سفر کرده بوده است.

استمالت های بس_یار کرد و گف_ت: لعن_ت ب_ر پ_سر م_رج_ان_ه ب_اد! ا گ_ر م_ن صاح_ب ] طرف مقابل [پ_در تو بودمی نگذاشتمی که کار بدین مقام رسیدی و آن چه او از من بخواستی بدادمی و حاجت او را روا کردمی و لیکن قضا گذشت، باید که چون به مدینه رسی هر کار و حاجتی که باشد بنویسی و امام را خلع_ت ب_داد و زنان را تشریف ها فرستاد و لیکن گویند که اهل بیت هیچ قبول نکردند».(1)

یزید بیش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما این ننگ و رسوایی را برای ابد برای خاندان بنی امیه به ارث گذاشت، به طوری که هرکدام از خلفای اموی بعدی که اندکی عقل و درایت داشتند، از تکرار کارهای یزید پرهیز می کردند.چنان که «یعقوبی»، مورخ نامدار اسلام، می نویسد:

«عبدالملک بن مروان» (درزمان حکومت خود) به «حجاج» که از طرف وی حاکم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نکن، زیرا من دیدم که چون خاندان حرب (ابوسفیان) با آنان در افتادند، برافتادند.(2)

2. احیای سنّت شهادت

پیامبر اسلام با آوردن آیینی نو که بر اساس ایمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پی ریزی کرد و به گواهی تاریخ، عامل بسیاری از پیروزی های بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پیروزی حق بود، اما پس از درگذشت پیامبر، در اثر انحراف حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود، گسترش فتوحات و سرازیر شدن غنایم به مرکز خلافت و عوامل دیگر، کم کم مسلمانان روحیه سلحشوری را از دست دادند و به رفاه و آسایش خو گرفتند،

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 3548


1- عمادالدین طبری، کامل بهائی، ص302.
2- تاریخ یعقوبی، ج3، ص49 (ضمن حوادث زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز). این نامه را در صفحات گذشته نیز نقل کرده ایم.

به طوری که هرکس به هرنحوی قدرت را در دست می گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگی آرام و گرفتار شدن در کشمکش های اجتماعی به راحتی از او اطاعت می کردند، و ستمگرانی که به نام اسلام بر آن مردم حکومت می کردند، از این روحی_ه آنان استفاده می کردند و هرچه از عمر حکومت بنی امیه می گذشت، این وضع بدتر می شد تا آن که در اواخر عمر معاویه و آغاز حکومت یزید به اوج خود رسید.

در آن زمان شیوخ قبایل و رجال دینی، غالباً مطیع زر و زور بودند و وجدان و شخصیت خود را در برابر مال و ثروت ناچیز دنیا می فروختند. رهبران دینی و سیاسی آن روز، با آن که از ریشه پست خانوادگی «عُبیدالله بن زیاد» کاملاً آگاه بودند، در برابر وی سرِ تسلیم فرود می آوردند. این گونه افراد نه تنها در برابر یزید و ابن زیاد، بلکه در برابر زیردستان ستمگر آن دو نیز مثل موم نرم و مطیع بودند، زیرا جاه و مال و نفوذ در اختیار آن ها بود و این عده می توانستند در سایه تقرب و دوستی با آن ها به نام و نان و نوایی برسند.

دسته دیگری نیز که در پستی کمتر از دسته اول نبود، زاهد نمایان عوام فریب بودند که ریاکارانه تظاهر به زهد و خداشناسی می کردند تا از طریق ظاهر فریبنده خویش، لقم_ه چربی گیر بیاورن_د، ولی همین که توج_ه ستمگران وق_ت را به خ_ود جل_ب می کردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار می گرفتند.

مردم آن روز با ای_ن چهره ها آشنا بودند و چن_ان با رفت_ار کثیف ای_ن ع_ده خو گرفته بودند که اعمال آنان در نظرشان طبیعی و عادی جلوه می کرد و موجب هیچ گونه اعتراض و انتقادی نمی شد.

زندگی مردم عادی آن عصر نیز طوری بود که یگانه هدف آنان، تأمین حوائج شخصی بود. هرکس به خاطر زندگی شخصی خود کار می کرد و به خاطر رسیدن به هدف های شخصی زحمت می کشید و هیچ فکری جز دستیابی به مقاصد شخصی نداشت. جامعه و مشکلات بزرگ آن، به هیچوجه مورد توجه

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 3549

یک فرد عادی نبود. تنها چیزی که مورد توجه این گونه افراد بود و خیلی مواظب آن بودند، این بود که مقرریشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقرری، دستور رؤسا و رهبران خود را بی کم و کاست اجرا می کردند و از بیم این موضوع، با هرگونه صحنه ظلم و فساد که رو به رو می شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمی گشودند.

قیام امام حسین(علیه السلام) این وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامی زنده کرد. حسین(علیه السلام) با قیام خود، پرده از روی زندگی آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوینی پیش پای آنان گذاشت که در آن سختی هست، حرمان هست، اما ذلت نیست.

برای آن که میزان تأثیر قیام امام حسین(علیه السلام) در بیداری روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامی آن روز روشن گردد، باید توجه داشت که جامعه اسلامی پیش از حادثه عاشورا (با صرف نظر از اعتراض های موضعی و مقطعی چون حرکت حُجْر) بیست سال به سکوت و تسلیم گذرانده بود و با آن که در این مدت نسبتاً طولانی موجبات قیام فراوان بود، کوچک ترین قیام اجتماعی ای رخ نداده بود.

در جنبش مردم کوفه نیز، که به آمدن مسلم انجامید، دیدیم که یک تهدید دروغین آمدن لشکر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نماینده شجاع سالار شهیدان(علیه السلام)پراکنده ساخت!

فاجعه کربلا وجدان دینی جامعه را بیدار کرد و تحول روحی ای به وجود آورد که شعاع تأثیر آن، جامعه اسلامی را فرا گرفت، و همین کافی بود که مردم را به دفاع از حریم شخصیت و شرافت و دین خود وا دارد، روح مبارزه را _ که در جامعه به خاموشی گراییده بود _ شعله ای تازه بخشد، و به دل های مرده و پیکرهای افسرده، حیاتی تازه دمیده آن ها را به جنبش درآورد.

از نخستین جلوه های این تحول، قیام و مخالفت «عبدالله بن عفیف اَزْدی» در کوفه بود. آن گاه که پسر زیاد نخستین سخنرانی پس از جنگ مبنی بر اعلام

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 3550

پیروزی خود را با دش_نام و ناس_زا ب_ه ام_ام حسین(علیه السلام) آغ_از کرد، با خروش و فری_اد اعت_راض عبدالله بن عفیف که مردی نابینا بود(1)، رو به رو گردید. پسر زیاد دستور بازداشت او را صادر کرد. افراد قبیله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زیاد گروهی از دژخیمان را جهت دستگیری او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر یورش آنان مقاومت کرد، ولی سرانجام دستگیر شد و به شهادت رسید.(2)

3. قیام و شورش در امت اسلامی

قیام بزرگ و حماسه آفرین امام حسین(علیه السلام) سرچشمه نهضت ها و قیام های متعددی در جامعه اسلامی گردید که به عنوان نمونه برخی از آن ها را مورد بحث قرار می دهیم:

الف . قیام توّابین

نخستین عکس العمل مستقیم شهادت امام حسین(علیه السلام) «جنبش توّابین» در شهر «کوفه» بود.

همین که امام حسین(علیه السلام) به شهادت رسید، و ابن زیاد از اردوگاه خود در «نُخیله» به شهر بازگشت، شیعیانی که فرصت طلایی یاری امام در کارزار عاشورا را از کف داده بودند، به شدت پشیمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند که اشتباه بزرگی مرتکب شده اند، زیرا حسین(علیه السلام) را دعوت نموده و سپس از یاری او دست نگه داشته اند و او که بنا به دعوت آن ها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسیده و آن ها از جا تکان نخورده اند! این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آن ها شسته نخواهد شد مگر آن که انتقام خون حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند.

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 3551


1- عبدالله بن عفیف از یاران علی(علیه السلام) بود و یک چشمش را در جنگ جمل و چشم دیگر را در جنگ صفین از دست داده بود.
2- محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم والملوک، ج6، ص263؛ ابومخنف، مقتل الحسین، ص207؛ سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص69.

به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤسای خود در کوفه که عبارت بودند از:

«سلیمان بن صُرَد خزاعی»، «مسیب ب_ن نَجَبه فزاری»، «عبدالله ب_ن سعد ب_ن نُفَیْل اَزْدی»، «عبدالله بن وال تمیمی»، و «رفاعه بن شدّاد بَجَلی» رفتند و در منزل سلیمان اجتماعی تشکیل دادند. نخست مسیب بن نجبه رشته کلام را به دست گرفت و پس از ذکر مقدمه ای چنین گفت:

«… م_ا پیوسته دلباخته خوبی های موهوم خود بوده یاران و پیروان خود را می ستودیم، ولی در این امتحانی که خداوند در مورد پسر پیامبر پیش آورد، دروغ ما آشکار گردید و ما از این امتحان سرشکسته و خجلت زده بیرون آمدیم و از هر جهت در مورد فرزند پیامبر کوتاهی کردیم.

حسین پسر پیامبر به ما نامه ها نوشت و پیک ها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشکار، از ما یاری خواست و راه هرگونه عذر و بهانه را بر ما بست. ولی ما از بذل جان خود در رکاب او دریغ ورزیدیم تا آن که در بیخ گوش ما به خشنترین وضع کشته شد. ما آن قدر سستی نمودیم که نه با عمل و زبان او را یاری کردیم، نه با مال و ثروت خود به پشتیبانی وی شتافتیم و نه قبائل خود را جهت یاری او فراخواندیم. حال، در پیشگاه خدا و در حضور پیامبر چه عذری داریم؟ به خدا عذری غیر از این نداریم که قاتلان حسین را به کیفر اعمالشان برسانیم و یا در این راه کشته شویم، باشد که خداوند از ما راضی گردد…»

آن گاه پس از چند سخنرانی پرشور دیگر، «سلیمان بن صُرَد خزاعی» که به رهبری جمعیت برگزیده شده بود، سخنانی بدین مضمون ایراد کرد:

«ما در انتظار ورود خاندان پیامبر به سر می بردیم و به آن ها وعده یاری داده برای آمدن به عراق تشویقشان نمودیم، ولی وقتی درخواست ما عملی شد و پسر پیامبر به سرزمین ما آمد، سستی کرده ناتوانی پیشه ساختیم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستیم تا آن که پسر پیامبر کشته شد…

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 3552

هان! به پا خیزید و دست به قبضه شمشیر ببرید! چه آن که خشم خدا را برانگیخته اید و مادام که رضای خدا را به دست نیاورده اید، نباید به میان زنان و فرزندان خود بازگردید. خدا از شما راضی نخواهد بود مگر آن که انتقام خون فرزند پیامبر را بگیرید.

از مرگ نترسید! به خدا سوگند هرکس از مرگ بترسد محکوم به شکست و ذلت است. بای_د مثل بنی اسرائی_ل باشید که موسی(علیه السلام) ب_ه آنان فرمود: شما با گوساله پرستی، به خود ظلم کردید، اینک در پیشگاه آفریدگار خود توبه نمایید و خود را بکشید…».(1)

به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد، جریان را به «سعد بن حذیفه بن یمان» و شیعیان دیگر «مدائن» نوشت و از آنان یاری خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند همچنین سلیمان به «مُثَنّی بن مخرمه عبدی» و شیعیان دیگر «بصره» نامه نوشت و آن ها نیز پاسخ مساعد دادند.

انگیزه توّابین

توابین معتقد بودند که مسئول قتل حسین(علیه السلام) در درجه اول حکومت بنی امیه است نه افراد، و لذا به منظور خونخواهی به سوی شام حرکت کردند و گفتند پس از انتقام از بنی امیه، به سراغ جنایتکاران کوفه می رویم.

همان طور که ملاحظه شد، انگیزه این جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلای سخنان و نامه ها و خطبه های توابین، احساس عمیق پشیمانی، و شور و شوق سوزان به شستشوی گناه، موج می زند و هرکس مروری درآن ها بکند این موضوع را به خوبی لمس می کند. همین انگیزه بود که قیام توابین را در ارزیابی ظاهری به صورت یک قیام انتحارآمیز جلوه گر ساخته بود. توابین فقط در صدد گرفتن انتقام، و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 3553


1- وَ إِذْ قَالَ مُوسی لِقَومِهِ یا قَوْم إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمْ العِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ… (بقره: 54).

این، هیچ هدف دیگری نداشتند. این عده نه طالب فتح و پیروزی بودند و نه خواهان حکومت و غنیمت، بلکه یگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتی خانه های خود را ترک می گفتند، اطمینان داشتند که دیگر به خانه های خود باز نخواهند گشت. آنان تشنه مرگ در راه هدف خود بودند، به طوری که دشمن به آن ها امان داد ولی آن ها از قبول امان سر باز زدند! زیرا آن را دامی برای شکست قیام می دانستند.

نیروهای توّابین

تنها شیعیان نبودند که به انقلاب توابین پیوستند، بلکه کلیه کسانی که خواهان تغییر اوضاع، و شکستن یوغ ظلم دستگاه حکومت اموی از طریق جنبشی خونین بودند به توابین پیوستند.

البته به علت آن که قیام توابین یک قیام انتقام جویانه و شهادت طلبانه بود، و عناصر انق_لابی هیچ هدفی جز انتقام و یا مرگ در ای_ن راه نداشتن_د، عده زیادی به آنان نپیوستند. در دفتر سلیمان بن صرد شانزده هزار نفر ثبت نام کرده بودند که از این عده جز پنج هزار نفر حاضر نشدند(1)درحالی که تعداد سپاه شام سی هزار نفر بود. البته علت این موضوع روشن است، زیرا همیشه فقط افرادی که در سطح عالی فداکاری و جانبازی در راه عقیده قرار دارند، مجذوب اقدامات شهادت طلبانه می شوند، بدیهی است که تعداد این قبیل افراد در هر زمانی اندک است.

عملیات توابین

جنبش توابین در سال شصت ویک هجری آغاز شد. توابین از آن تاریخ، پیوسته ساز و برگ جنگی فراهم ساخته و مردم را مخفیانه به خونخواهی

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 3554


1- از مدائن هفتاد نفر و از بصره سیصد نفر جهت پیوستن به توابین حرکت کرده بودند، اما هنگامی به میدان جنگ نزدیک شدند که توابین شکست خورده بودند!

حسین(علیه السلام)دعوت می کردند. مردم نیز از شیعه و غیر شیعه دسته دسته به آن ها می پیوستند. توابین سرگرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. پس از مرگ یزید، توابین عده ای را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همکاری کنند. در این هنگام، احتیاط و اختفا را کنار گذاشته علناً به تهیه اسلحه و تجهیزات جنگی پرداختند.

شب جمعه پنجم ربیع الثانی سال 65 ق نخستین شعله قیام زبانه زد: در آن شب، توابین با هم به سوی تربت پاک امام حسین(علیه السلام) روانه شدند و همین که بالای قبر آن حضرت رسیدند، فریادی از دل برآورده عنان اختیار از کف دادند و این سخنان را با اشک دیدگان درهم آمیختند:

«پروردگارا! ما فرزند پیامبر را یاری نکردیم، گناهان گذشته ما را بیامرز و توبه م_ا را بپذی_ر، به روح حس_ین و یاران راستین و شهید او رحمت فرست، ما شهادت می دهیم که بر همان عقیده هستیم که حسین بر سر آن کشته شد. پروردگارا! اگر گناهان ما را نیامرزی و به دیده رحم و عطوفت بر ما ننگری، زیان کار و بدبخت خواهیم بود…»

پس از پایان این صحنه مهیج و شورانگیز، قبور شهدا را ترک گفته به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینی به نام «عین الورده» با سپاه شام، که فرماندهی آن ها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، رو به رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شکست خوردند و سران انقلاب به جز «رفاعه» به شهادت رسیدند و بقیه نیروهایشان به فرماندهی رفاعه بن شدّاد به کوفه بازگشتند و به هواداران مختار که در کوفه فعالیت داشتند، پیوستند.(1)

قیام توابین، گرچه هدف اجتماعی روشنی نداشت، و خیلی زود با شکست رو به رو گردید، ولی در هرحال بر مردم کوفه تأثیر عمیقی به جا گذاشت و افکار عمومی را برای مبارزه با حکومت بنی امیه آماده ساخت.

[شماره صفحه واقعی : 238]

ص: 3555


1- ابومخنف، مقتل الحسین، ص 248 _ 310؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص158_186.

ب . قیام مُخت_اردر سال شصت و شش هجری «مختار بن ابی عُبید ثقفی» در عراق قیام کرد تا انتقام خون حسین(علیه السلام) را از قاتلان آن حضرت بگیرد.

مختار پس از ورود «مسلم بن عقیل» به کوفه، با او همکاری می کرد، ولی هم زمان با گرفتاری و شهادت مسلم، توسط عُبیدالله بن زیاد دستگیر و زندانی شد. او پس از حادثه عاشورا با وساطت «عبدالله بن عمر» (شوهر خواهرش) نزد ی_زی_د، از زن_دان آزاد گردید و چ_ون در آن ایام «عبدالله بن زبیر» در مکه قیام کرده خود را خلیف_ه مسلمانان معرفی می کرد، مختار رهسپار مکه شد و به همکاری با عبدالله بن زبیر پرداخت.

در سال شصت و چهار هجری، پنج ماه پس از مرگ یزید، مختار چون آمادگی مردم عراق را جهت قیام و انقلاب برضد بنی امیه و بی میلی آن ها را نسبت به حکوم_ت عبدالله ب_ن زبیر ش_نید، رهسپار کوف_ه گردی_د و فعالی_ت خ_ود را آغاز کرد.(1)

راز ناکامی عبدالله بن زبیر در عراق

برای آن که بدانیم چرا مردم عراق ابتداءاً به ابن زبیر پیوستند و سپس دعوت مختار را پذیرفته و برضد او قیام کردند، باید توجه داشته باشیم که جامعه آن روز عراق خواستار دو چیز بود:

1. اصلاحات اجتماعی و حمایت از موالی (مسلمانان غیر عرب که در حکومت بنی امیه مورد ستم واقع شده بودند)؛

2. گرفتن انتقام خون بنی هاشم از امویان.

[شماره صفحه واقعی : 239]

ص: 3556


1- ابوالعباس المبرّد، الکامل فی اللغه و الأدب، ج2، ص112 116؛ اخطب خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق شیخ محمد سماوی، ج2، ص202 به بعد. در آن ایام توابین نیز در کوفه سرگرم آمادگی و جمع آوری نیرو بودند، ولی مختار می گفت: سلیمان آگاهی لازم را در مسائل جنگی و نظامی ندارد و به زودی شکست خواهد خورد.

به امید تأمین این دو خواسته بود که جامعه عراق با ابن زبیر بیعت کرد، زیرا وی، ه_م دشمن امویان ب_ود و هم تظاهر به ص_لاح و زه_د و بی اعتنایی به دنی_ا می کرد، ولی عملاً ثابت شد که حکومت ابن زبیر چندان تفاوتی با حکومت امویان ندارد!. درست است که ابن زبیر عراق را از زیر نفوذ وتسلط امویان نجات داد، ولی قاتلان حسین(علیه السلام) و عناصر جنایت کار و خطرناکی همچون «شمر بن ذی الجوشن»، «شَبَث بن رِبْعی» و «عمرو بن حجاج» که در فاجعه عاشورا نقش مهمی داشتند، نه تنها هنوز در کوفه زنده بودند، بلکه از مقربان حکومت بودند!

پسر زبیر از نظر اجرای عدالت نیز مقصود عراقیان را تأمین نکرد، زیرا موالی هنوز هم مثل زمان بنی امیه در محرومیت به سر می بردند و قدرت و امکانات؛ همه در دست شیوخ قبائل بود. عدم تأمین خواسته های عراقیان باعث شد که مردم از اطراف ابن زبیر پراکنده شده از قیام مختار پشتیبانی کنند.

مختار دعوت خود را وابسته به «محمد بن حنفیه»، فرزند امیرمؤمنان، معرفی کرد و هم_ین مطلب باعث اطمینان مردم ب_ه حرکت وی ش_د. او شع_ار خ_ود را جمل_ه «یا لثارات الحسین»: (پیش به سوی انتقام گیری خون حسین) قرار داد و این موضوع، عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار می کرد.

مختار پس از رسیدن به قدرت، از گروه «موالی» حمایت کرد و گام هایی در جهت تأمین حقوق اجتماعی آنان برداشت. این اقدام مختار، اشراف و بزرگان قبائل عرب را برضد وی تحریک کرد. آنان اجتماعاتی به این منظور تشکیل داده توطئه ها کردند و با کمک نیروهای عبدالله بن زبیر، برای جنگ با مختار آماده شدند. در رأس این سران مخالف، قاتلان امام حسین(علیه السلام) قرار داشتند، و همین موضوع کافی بود که انقلابیون را وادار به ایستادگی نموده برای رسیدن به پیروزی مصمم سازد.

مختار، قاتلان امام حسین(علیه السلام) را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید، به طوری که ظرف یک روز دویست و هشتاد نفر از آنان را کشت و

[شماره صفحه واقعی : 240]

ص: 3557

خانه های چند تن از سران جنایت کاران را که فرار کرده بودند، ویران کرد. از جمله خان_ه «محمد بن اشعث» را تخریب کرد و دستور داد با مصالح آن، خانه «حجربن عدی»، شهید و یار جانباز علی(علیه السلام) را که توسط زیاد بن ابیه تخریب شده بود، بسازند.(1)

4. انقراض بنی امیه

بحث اجمالی پیرامون نهضت توابین و قیام مختار، از این جهت صورت گرفت که این دو قیام تاریخی از نظر زمانی به فاصله کمی پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)رخ داده اند، و گرنه می دانیم که قیام های نشأت گرفته از نهضت امام حسین(علیه السلام)منحصر به این ها نبوده است، بلکه طی سال های بعد چندین قیام صورت گرفت که بزرگ ترین آن ها انقلاب عباسیان بود که در سال 132 هجری به پیروزی رسید و بساط حکومت بنی امیه را برچید. نیرومندترین عامل پیروزی عباسیان در این انقلاب، شرح ستمگری های بنی امیه نسبت به بنی هاشم و مظلومیت این خاندان بود و از نظر تحریک خشم مردم برضد بنی امیه، یادآوری شهادت امام حسین(علیه السلام)بیش ترین تأثیر را داشت.

یکی از نویسندگان معاصر عرب می گوید:

به نظر من حسین در دراز مدت پیروز شد. گر چه در رویارویی نظامی به هدف خود دست پیدا نکرد، اما شهادت برای او پیروزی بود. او بذر کینه و عداوت و نفرت نسبت به بنی امیه را در دل همه مردم کاشت. تردید ندارم که حسین در دراز مدت پیروز شد و شهادت او سبب مستقیم تزلزل حکومت بنی امیه شد و به خاطر آن جنایت زشت، طوفان لعن و خشم مردم متوجه امویان گردید.(2)

[شماره صفحه واقعی : 241]

ص: 3558


1- ابن اثیر، همان کتاب، ج4، ص211 244.
2- إنّنی أری و هذا رأی خاص أنّ الحسین انتصر علی المدی البعید، فهو و إن لم یظفر بمراده فی معرکه حربیه ومواجهه عسکریه إلاّ انّ نیله الشهاده فی ذاته کان انتصاراً لله. ثمّ إنّه زرع بذور الحیله و الحقد و السخیمه فی قلوب الناس جمیعاً نحو بنی أُمیّه و لا یخامرنی شکّ فی أنّ الحسین انتصر علی المدی البعید، و کان استشهاده سبباً مباشراً فی زلزله عرش دوله الأمویین مع انصباب جام اللعنات و السخطات علیهم من جراء الجریمه البشعه. (دکتر سید الجمیلی، استشهاد الحسین، مقدمه، ص 23. این کتاب بازنویسی گزارش طبری در مورد حادثه عاشورا و دیدگاه ابن تیمیه در مورد مرقد رأس الحسین در قاهره است.

مورخان می نویسند:

هنگامی که سر بریده «مروان»، آخرین خلیفه اموی، را نزد «ابوالعب_اس»، نخستین خلیفه عباسی، آوردند، ابوالعباس سجده ای طولانی کرد و پس از آن که سر از سجده برداشت، خطاب به سر بریده مروان چنین گفت:

«ستایش خدا را که انتقام مرا از تو و قبیله ات گرفت، ستایش خدا را که مرا برتو پیروز و مظفر گردانید». سپس اف_زود: «اکن_ون، برایم مه_م نیست که مرگم ک_ی فرا رسد، زیرا به انتقام خون حسین(علیه السلام) دو هزار نفر از بنی امیه را کشتم….».(1)

وقتی که جنازه های نیمه جان سران بنی امیه را در برابر ابوالعباس روی هم انباشتند، دستور داد بر فراز جنازه ها سفره ای گستردند و غذا آماده نمودند، آن گاه روی جنازه ها نشست و سرگرم صرف غذا شد، در حالی که هنوز بعضی از آن ها زیر پای او تکان می خوردند! وقتی که از خوردن غذا فارغ شد، گفت: هرگز در عمرم غذایی به این گوارایی نخورده ام!

آن گاه گفت: پاهای این ها را گرفته بکشید و در راه ها بیفکنید تا مردم اینان را پس از مرگشان نیز لعن کنند (همچون زمان حیاتشان). طولی نکشید که مردم دیدند سگ ها پاهای جنازه هایی را گرفته و بر زمین می کشند و می برند که لباس های ملیله دوزی شده و گران قیمت بر تن آن ها است!(2)

در این زمینه سند تاریخی ارزنده دیگری در دست است که نشان می دهد

[شماره صفحه واقعی : 242]

ص: 3559


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص130. این قضیه را مسعودی نیز در مروج الذهب، ج3، ص257 نقل کرده، ولی به جای دو هزار نفر، دویست نفر نقل کرده است.
2- ابن ابی الحدید، همان کتاب، ج7، ص139.

شهادت امام حسین(علیه السلام) در درازمدت تا چه حد تأثیر داشته و چگونه بعد ازسال ها، از حافظه تاریخ محو نشده بود، این سند، گوشه ای از زندگی «قاضی شریک بن عبدالله»، نوه سنان بن انس، یکی از قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کربلا(1)است که خطیب بغدادی، آن را ضمن شرح حال وی آورده است. وی می نویسد:

شریک بن عبدالله قاضی وارد بصره شد، اما در مقابل تقاضای مردم بصره، از نقل حدیث برای آن ها خودداری کرد، مردم ناراحت شدند و او را تعقیب کردند، وقتی که او رفت و در بندر، سوار کشتی شد مردم او را در کشتی سنگ باران کردند و گفتند ای پسر قاتل حسین!(2)

با توجه به دو نکته، اهمیت این قضیه روشن می گردد:

نخست این که بصره پس از قتل عثمان و جنگ جمل، به کانون عثمانی ها (طرفداران اموی ها) و مخالفان اهل بیت تبدیل شده بود و در ادوار بعدی نیز این خصلت را حفظ کرده بود.

دوم، فاصله زمانی سفر قاضی به بصره و شهادت امام حسین(علیه السلام) است، چه؛ در مورد او نوشته اند که در سال 95ه_. متولد شده و در سال177 از دنیا رفته است.(3)

[شماره صفحه واقعی : 243]

ص: 3560


1- ذهبی، محمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج2، ص 270؛ (آیت الله)خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج10، ص27.
2- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج9، ص 293.
3- ذهبی، میزان الاعتدال، ص 273_ 274.

[شماره صفحه واقعی : 244]

ص: 3561

امام زین العابدین علی بن الحسین(علیه السلام)

اشاره

* پیام آور قیام کربلا در عصر اختناق

* چرا امام(علیه السلام) قیام نکرد؟

* ابعاد مبارزات امام(علیه السلام)

* صحیفه سجادیه؛ گنجینه معارف

* دستگیری از درماندگان

* کانون تربیتی

[شماره صفحه واقعی : 245]

ص: 3562

[شماره صفحه واقعی : 246]

ص: 3563

شناخت مختصری از زندگانی امام

او فرزند حسین بن علی(علیه السلام) سومین امام شیعیان جهان، مادرش «شهربانویه»(1)، مشهورترین لقبش «زین العابدین» و «سجاد» است.

امام سجّاد(علیه السلام) در سال سی و هشت قمری دیده به جهان گشود(2)و دوران

[شماره صفحه واقعی : 247]

ص: 3564


1- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ج1، ص467؛ شیخ مفید، الإرشاد، ص253؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 256؛ حس_ن ب_ن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، تصحیح: سیدجلال الدین تهرانی، ص 196؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّه فی معرفه الأئمه، ج2، ص286. در کت_ب تاریخ و زندگ_ی ائم_ه، ن_ام م_ادر ام_ام چه_ارم سخ_ت م_ورد اختلاف است و علاوه بر شهربانوی_ه، ب_ه دوازده صورت دیگر نی_ز همچون: ش_اه زن_ان، جه_ان شاه، شهرناز، جهان بانویه، خوله، سلافه و… آمده است. جهت اطلاع بیش تر رجوع شود به: دکتر شهیدی، سیدجعفر، زندگانی علی بن الحسین، ص27 _ 29؛ دکتر کریمان، حسین، ری باستان، ج1، ص403_ 416. آقای دکتر کریمان به مناسبت بحث پیرامون مقبره بی بی شهربانو _ که براساس شهرتی عامیانه، محل دفن شهربانو همسر امام حسین پنداشته می شود _ اقوال مختلف پیرامون نام مادر امام چهارم را برشمرده و انتساب این محل به آن بانو را رد کرده است.
2- شیخ مفی_د، همان کتاب، ص253 علام_ه طب_رسی، ت_اج الموالید (ضم_ن مجموعه ای به نام «مجموعه نفیسه») ص 112؛ شیخ مفید، مسارّ الشیعه (ضمن همان مجموعه) ص67 محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الإمامه، ص80؛ کلینی، همان کتاب، ص466 سبط ابن جوزی، ت_ذک_ره الخ_واص، ص324؛ مس_عودی، اثبات الوصیه، ص167؛ فتّال نیشابوری، روض_ه الواعظ_ین، تصحیح و تعل_یق: شیخ حس_ین اعلمی، ص222؛ فضل بن حسن طبرسی، همان کتاب، ص256؛ ابن ابی الثلج بغدادی، تاریخ الأئمه(ضمن مجموعه نفیسه)، ص9 . برخی از مورخان تولد امام علی بن الحسین (علیه السلام) را در سال 36 یا37 نوشته اند.

کودکی خود را در شهر مدینه سپری کرد. حدود دو سال از خلافت جدش امیرمؤمنان(علیه السلام) را درک نمود و پس از آن مدت ده سال شاهد حوادث دوران امامت عموی خویش امام مجتبی(علیه السلام) بود که تنها در شش ماه آن عهده دار خلافت اسلامی بود. پس از شهادت امام مجتبی(علیه السلام) در سال 50 هجری، به مدت ده سال در دوران امامت پدرش حسین بن علی(علیه السلام) که در اوج قدرت معاویه با او در ستیز و مبارزه بود، در کنار او قرار داشت.

در محرم سال 61 هجری در جریان قیام و شهادت پدرش حسین(علیه السلام) در سرزمین کربلا حضور داشت. پس از فاجعه کربلا که امامت به او رسید، همراه دیگر اسیرانِ اردوگاه حسینی، به اسیری به کوفه و شام برده شد، و در این سفر، سرپرست و تکیه گاه اسیران در کوران مصائب و گرفتاری ها بود. او در این سفر با سخنرانی های آتشین خود حکومت یزید را رسوا ساخت و پس از بازگشت از شام، در شهر مدینه اقامت گزید تا آن که در سال94 یا 95 هجری به شهادت رسید و در قبرستان مع_روف «بقی_ع» در کنار قبر عمویش امام حسن(علیه السلام) به خاک سپرده شد.

خلفای معاصر حضرت

امام علی بن الحسین در دوران امامت خود با زمام داران یاد شده در زیر معاصر بوده است:

1. یزید بن معاویه (61 _ 64ق).(1)

2. عبدالله بن زُبیر (61 _ 73).(2)

[شماره صفحه واقعی : 248]

ص: 3565


1- ارقام داخل پرانتز گویای مدت حکومت خلفا در زمان امامت حضرت سجاد(علیه السلام)می باشد.
2- عبدالله بن زبیر از معدود کسانی بود که با یزید بیعت نکرده بود، از این رو پس از مرگ معاویه، اندکی پیش از حرکت حسین بن علی(علیهما السلام) به سوی مکه، به این شهر گریخت و در آن جا سرگرم فعالیت های سیاسی شد. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، چون رقیبی در حجاز نداشت، طرفدارانی پیدا کرد و خود را خلیفه خواند. یزید تا آخر عمر نتوانست او را شکست بدهد و او تا سال73 همچنان درمکه پرچم حکومت را در دست داشت. عبدالله، حجاز و عراق و مصر و قسمتی از شرق اسلامی را مطیع خود ساخت و قلمرو حکومت جانشینان یزید تنها به شام و پاره ای از مناطق دیگر محدود شد. بنابراین ازسال 61 تا 73 قمری، دو خلیفه در دو منطقه از کشور اسلامی حکمرانی می کردند، ولی با شکست و کشته شدن عبدالله بن زبیر توسط نیروهای عبدالملک (در سال73)، همه مناطق اسلامی تحت حکومت مروانیان قرار گرفت و شام، از نو مرکزیت کلی یافت.

3. معاویه بن یزید (چند ماه از سال 64).

4. مروان بن حکم (نه ماه از سال 65).

5. عبدالملک بن مروان (65 _86).

6. ولید بن عبدالملک (86 _ 96).

بیماری امام؛ یک مصلحت الهی

متأسفانه بسیاری از مردم نا آگاه، از امام چهارم به عنوان امام بیمار یاد می کنند و با ذکر این لقب، در ذهن آنان شخصی رنجور و ناتوان با چهره ای زرد و پژمرده و روحی افسرده تداعی می شود، درحالی که واقعیت غیر از این است، زیرا امام چهارم تنها در کربلا مدت کوتاهی بیمار بوده است و پس از آن بهبود یافته و در حدود 35 سال همچون سایر امامان از سلامت جسمی برخوردار بوده است.

بی شک بیماری موقت آن حضرت در آن حادثه، عنایت خداوندی بوده است تا بدینوسیله از وظیفه جهاد معذور گردد(1)و وجود مقدسش از خطر کشتار مزدوران یزی_د محفوظ بماند و از این رهگذر، رشته امامت تداوم یابد. اگر حضرت بیمار نبود، می بایست در جهاد با یزیدیان شرکت کند و در این صورت همچون سایر فرزندان و یاران پدرش به شهادت می رسید و نور هدایت خاموش می شد.

«سبط ابن الجوزی» می نویسد: علی بن الحسین چون بیمار بود کشته نشد.(2)

[شماره صفحه واقعی : 249]

ص: 3566


1- مسعودی، همان کتاب، ص167 و ر.ک به: سبط ابن الجوزی، تذکره الخواص، ص324.
2- سبط ابن جوزی، همان کتاب، ص324 و ر.ک : ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج1، ص105.

«محمد بن سعد» می نویسد: آ ن روز (عاشورا) که علی بن الحسین همراه پدرش بود، بیست و س_ه یا بیست و چهار س_ال داشت و هر کس بگوید که او در آن زمان کوچک بوده. و موی در نیاورده بوده، بی اساس است؛ بلکه او آن روز بیمار بود و به همین جهت در جنگ شرکت نکرد.(1)

«ابن سعد» همچنین گزارش م_ی دهد که: پس از کشته شدن حسین بن علی، شمر به سوی علی بن الحسین آمد و او بیمار بود و در بستر خوابیده بود. شمر گفت: این را بکشید. یکی از همراهان وی گفت: سبحان الله! آیا جوانی را که بیمار است و در جنگ هم شرکت نداشته، بکشیم؟ در این هنگام «عمر بن سعد» در رسید و گفت: با این زنان و این بیمار کاری نداشته باشید.(2)

«شیخ مفید» از «حمید بن مسلم»، یکی از سپاهیان یزید، چنین نقل می کند: (روز عاشورا) به چادر علی بن الحسین رسیدیم، او سخت بیمار و بر بستری خوابیده بود. شمر با گروهی از پیادگان آمد، به او گفتند:

آی_ا این بیمار را نمی کشی؟ م_ن گفتم: سبح_ان الله! آی_ا کودکان را ه_م می کشید؟!(3)این کودکی است و بیماری، او را از پا در خواهد آورد، و چندان از این سخنان گفتم تا آنان را از کشتن او باز داشتم. در این هنگام «عمر بن سعد» آمد. زنان ب_ه روی او فری_اد زدن_د و گریستند. او به افراد خود گفت: هیچ کس از شما به خانه های این زنان داخل نشوید و متعرض این جوان نشوید.(4)

چن_ان ک_ه ملاحظ_ه ش_د، بیم_اری ام_ام چه_ارم، مصلحت_ی اله_ی ب_ود که م_وجب حفظ حیات آن حضرت گردید و هرگز به معنای ضعف روحی و عجز و

[شماره صفحه واقعی : 250]

ص: 3567


1- الطبقات الکبری، ج5، ص221.
2- الطبقات الکبری، ص212 و ر.ک : ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج9، ص104.
3- احتمالاً حمید بن مسلم عمداً به منظور جلب ترحم آنان، حضرت را (که لاغر و ضعیف گشته بود) کودک نامیده است و یا بعدها چنین کاری را به خود نسبت داده است تا نزد شیعیان قدری از بارِ گناه خود بکاهد.
4- الإرشاد، ص242 و ر.ک : محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج6، ص260 (حوادث سال 61)؛ اخطب خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق: شیخ محمد سماوی، ج2، ص38.

ناتوانی او در برابر دشمن نبود. امام نه تنها در آن شرایط سخت و دشوار اسیری، ملجأ و پناهگاه اسیران و آرام بخش دل های دردمند آنان بود، بلکه با دشمن با شجاعت و شهامت برخورد می کرد و سخنرانی ها و مناظرات پر شور آن حضرت در کوفه و شام گ_واه این معناست. چنان که پس از انتقال اسیران به کوفه، به دنبال گفتوگوی تندی که در مجلس عُبی_دالله بن زی_اد بین او و ام_ام ص_ورت گرفت، عُبی_دالله خشمگین شد و دستور قتل حضرت را صادر کرد، اما امام فرمود: «مرا باکشتن ته_دید می کن_ی؟! آی_ا نمی دانی که کشته شدن، برای ما یک امر عادی بوده و شهادت برای م_ا ک_رامت و فضیلت است»؟(1)

پیام آور قیام کربلا

چنان که اشاره شد، امام سجاد در فاجعه کربلا حضور داشت و پس از شهادت پدرش حسین بن علی(علیهما السلام) در رأس بازماندگان خاندان حسینی، ابلاغ پیام قیام و شهادت سرخ آن حضرت را به عهده گرفت و با سخنرانی ها و مناظرات خود، به افشای چهره پلید حکومت اموی و بیدار ساختن افکار عمومی پرداخت.

ب_ا ت_وجه ب_ه تبلیغ_ات بسی_ار گست_رده و دامن_ه داری که حک_ومت ام_وی از زم_ان مع_اویه ب_ه بع_د، بر ض_د خان_دان پیامب_ر (بهویژه در منطقه شام) به عمل آورده ب_ود، بی شک اگر بازمان_دگان ام_ام حسی_ن(علیه السلام) به افش_اگ_ری و بیدارس_ازی نمی پ_رداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت های وقت، قیام و نهضت بزرگ و جاوید آن حضرت را در طول تاری_خ ل_وث می کردند و چهره آن را وارونه نشان می دادند، ام_ا تبلیغات گسترده امام سجاد و دیگر بازماندگان حض_رت سیدالشهدا(علیه السلام)در دوران اسی_ری _ که حماق_ت و کینه توزی یزید چنین فرصتی را برای آنان پیش آورده ب_ود _ اجازه چنین تحریف و خیانتی را به دشمنان

[شماره صفحه واقعی : 251]

ص: 3568


1- اخطب خوارزمی، همان کتاب، ص43.

حسین(علیه السلام) نداد و طبل رسوایی ی_زید را به صدا در آورد. از آن جا که مبارزات تبلیغاتی ام_ام چهارم را در بخش زن_دگانی امام حسین(علیه السلام)به تفصیل نوشته ایم، در این جا به همین مقدار اکتفا می کنیم.

عصر اختناق

بر اساس تقسیم بندی ادوار چهارگانه امامت پس از رحلت پیامبر اسلام (که در بخش زندگانی امیرمؤمنان(علیه السلام) توضیح دادیم) زندگانی امام سجاد در دوره چهارم قرار داشته است، یعنی:

* دوره نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه؛

* کوشش سازنده به امید ایجاد حکومت اسلامی توسط خاندان پیامبر در دراز مدت؛

* زمینه سازی برای رسیدن به این هدف از رهگذر کار فرهنگی و تربیت نیروی انسانی متناسب؛

* تبیین تفکر اصیل اسلامی و نشان دادن بدعت ها و تحریف ها.

توضیح این که حادثه دلخراش عاشورا (در کوتاه مدت) ضربت خرد کننده ای بر نهضت شیعه وارد ساخت، و با انعکاس خبر این حادثه در سراسر کشور اسلامی آن روز، بهویژه در عراق و حجاز، رعب و وحشت شدیدی بر محافل شیعه حکم فرما گشت، زیرا مسلم شد که یزید که آماده است تا حد کشتن فرزند پیامبر (که در همه جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود) و اسیر کردن زنان و فرزندان او حکومت خود را استحکام بخشد، در راه تثبیت پایه های حکومت خویش از هیچ جنایتی دریغ نمی کند.(1)

[شماره صفحه واقعی : 252]

ص: 3569


1- اسیرکردن زنان و کودکان و گرداندن سرهای بریده شُهَدا در شهرها، عمدتاً به منظور ایجاد رعب و وحشت و زهرچشم گرفتن از مخالفین بود.

این رعب و وحشت، که آثارش در کوفه و مدینه نمایان گردیده ب_ود، با ب_روز «فاجعه حرّه» و سرکوب شدید و بی رحمانه نهضت مردم مدینه توسط نیروهای ی_زی__د (ذیحجه سال 63 ه_.ق) شدت یافت و اختناق شدیدی در منطقه نفوذ خاندان پیامبر بهویژه مدینه در حجاز و کوفه در عراق، حاکم شد و شیعیان و پیروان امامان، که دشمنان بنی امیه به شمار می آمدند، دستخوش ضعف و سستی گردیدند و تشکل و انسجامشان از هم پاشید. امام سجاد با اشاره به این وضع ناگوار می فرم_ود: «در تمام مکه و مدینه بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند».(1)

«مسعودی»، مورخ نامدار، تصریح می کند که: «علی بن الحسین، امامت را به صورت مخفی و با تقیه شدید و در زمانی دشوار عهده دار گردید».(2)

امام صادق(علیه السلام) در ترسیم این وض_ع تلخ و اندوه بار می فرم_ود: «م_ردم پ_س از (شهادت) حسین بن علی(علیه السلام)برگشتند (از اطراف خاندان پیامبر پراکنده شدند) جز سه نفر: «ابو خالد کابلی، یحیی بن ام الطویل، و جبیر بن مطعم»(3). سپس اف_رادی ب_ه آنان پیوستند و تعدادشان افزون گشت. «یحیی بن ام الطویل» به مسجد پیامبر در مدینه می رفت و خطاب به مردم می گفت: «ما مخالف. و منکر شما (و راه و آیین شما) هستیم و میان ما و شما دشمنی و خشم و کینه آشکار و همیشگی هست…».(4)

[شماره صفحه واقعی : 253]

ص: 3570


1- «مابِمَکّهَ وَالمَدینَه عِشْروُنَ رَجلاً یُحِبُّنا» (مجلسی، بحارالأنوار، ج46، ص143؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج4، ص104 (20 جلدی).
2- قام ابومحمد علی بن الحسین(علیه السلام) بالأمر مستخفیاً علی تقیه شدیده فی زمان صعب (مسعودی، اثبات الوصیه، ص167).
3- به نظ_ر محق_ق بزرگوار، شیخ محمد تق_ی ش_وش_تری، به ج_ای «جب_یرب_ن مطعم»، «حکیم بن جبیر بن مطعم» صحیح است (قاموس الرجال، ج9، ص399) در نقل فضل بن شاذان نیز، که خواهد آمد، «محمد بن جبیر بن مطعم» ذکر شده است.
4- شیخ مفید، الإختصاص، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ص64؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج46، ص 144 و ر.ک : ش_یخ ط_وس_ی، اختی_ار معرفه الرجال (معروف به رجال کشّی)، تصحیح و تعلیق: حسن مصطفوی، ص123، شماره 194. دراین کتاب روایت دیگری نیز نقل شده و در آن نام «جابر بن عبدالله انصاری» نیز به سه نفر یاد شده اضافه شده است. بخش اخیر سخنان یحیی بن ام الطویل، از بیانات حضرت ابراهیم و پیروان او گرفته شده است که به نقل قرآن مجید، خطاب به بت پرستان زمان خود می گفتند: «… ما از شما و آن چه به جای خدا می پرستید، بیزاریم. ما منکر و مخالف. شما (و راه و آیین شما) هستیم و میان ما و شما دشمنی و خشم و کینه همیشگی هست تا آن که تنها به خدا ایمان بیاورید» (سوره ممتحنه: 4) . یحیی نه تنها در حجاز، بلکه درعراق (کوفه) نیز همین بیانات را ایراد می نمود و صراحتاً از مروانیان و لعنت کنندگان علی(علیه السلام) بیزاری می جست و به شیعیان توصیه می کرد که از دشمنان علی(علیه السلام) فاصله بگیرند (کلینی، اصول کافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ج2، ص379، حدیث 16).

ناگفته پیدا است که این گونه موضع گیری صریح و آشکار در آن شرائط، تنها از معدود افراد جان بر کفی همچون «یحیی بن ام الطویل» ساخته بود که خود را برای تمام عواقب خطرناک آن آماده کرده بودند، به همین دلیل «حجاج بن یوسف» به جرم دوستی و پیروی یحیی از امیرمؤمنان(علیه السلام) دست ها و پاهای او را قطع کرد و وی را به شهادت رسانید.(1)

«فضل بن شاذان»، یکی از برجسته ترین دانشمندان و محدثان شیعه در اواسط قرن سوم هج_ری و از شاگردان ام_ام ج_واد و ام_ام ه_ادی و ام_ام عسکری(علیهم السلام)می گوید:

در آغ_از ام_امت عل_ی ب_ن الحسی_ن(علیه السلام) ج_ز پن_ج نف_ر پی_رو او نب_ودن_د: «سعی_د بن جبی_ر، سعی_د بن مُسَیِّب، محم_د بن جبیر بن مطع_م، یحیی بن ام الطویل و ابوخالد کابلی» .(2)

حکومت سیاه عبدالملکدوران امامت حضرت سجاد، مصادف با یکی از سیاه ترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. گرچه پیش از آن حضرت نیز حکومت اسلامی دستخوش

[شماره صفحه واقعی : 254]

ص: 3571


1- شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشّی)، ص123.
2- شیخ طوسی، همان کتاب، ص115.

انحراف گشته به یک حکومت استبدادی و خودکامه تبدیل شده بود، اما زمان امام چهارم، این تفاوت را با ادوار سابق داشت که سردمداران حکومت در این زمان، به صورت آشکار و بدون هیچ گونه پرده پوشی، به مقدسات اسلامی دهن کجی می کردند و آشکارا اصول اسلامی را زیر پا می گذاشتند و هیچ کس هم جرأت کوچک ترین اعتراض را نداشت.

بیش ترین دوران امامت حضرت سجاد(علیه السلام) مصادف بود با دوران خلافت عبدالملک بن مروان که مدت بیست و یک سال طول کشید. مورخان از عبدالملک به عنوان فردی زیرک، با احتیاط و دوراندیش، ادیب، باهوش و دانشمند یاد کرده اند.(1)

مؤلف «الفخری» می گوید: «عبدالملک فردی خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، ادیب، باهوش، جبار، بسیار باهیبت، فوق العاده سیاستمدار و دارای حسن تدبیر بود».(2)

«هندوشاه» می نویسد: «او مردی بود عاقل و فاضل و فصیح و فقیه، و علم اخبار و دقایق اشعار، نیکو دانستی و صاحب رأی و تدبیر بود».(3)

او پیش از رسیدن به قدرت، یکی از فقهای مدینه به شمار می رفت(4). و به زهد و عبادت و دین داری شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپری می کرد به طوری که به او «حمامه المسجد» (کبوتر مسجد) می گفتند!(5)

گویند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامی که خلافت به او رسید، سرگرم خواندن قرآن بود، امّا با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: «اینک بین م_ن و تو

[شماره صفحه واقعی : 255]

ص: 3572


1- کان عبدالملک عاقلاً حازماً، ادیباً، لبیباً عالماً (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص520).
2- ابن طقطقی ، الفخری، ص122 و 124.
3- تجارب السلف، تصحیح: عباس اقبال، ص75.
4- ابن طقطقی، الفخری، ص122؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، ص216.
5- هندوشاه، همان کتاب، ص76.

جدایی افتاد! و دیگر با تو کاری ندارم»!(1)

او به راستی از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدرت، چنان دستخوش مسخ شخصیت گردید که مورخان از کارنامه سیاه حکومت او به تلخی یاد می کنند. «سیوطی» و «ابن اثیر» می نویسند: در طی تاریخ اسلام، عبدالملک نخستین کسی بود که غدر و خیانت ورزید (عمرو بن سعید بن العاص را پس از امان دادن کشت) و نخستین کسی بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خلیفه منع کرد و نخستین کسی بود که از امر به معروف جلوگیری کرد.(2)

او دو سال پس از شکست دادن عبدالله بن زبیر در مکه (درسال 75 هجری) درجریان سفر حج وارد مدینه شد و ضمن سخنانی خطاب به مردم چنین گفت: من نه همچون خلیفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خلیفه آسان گیر (معاویه) و نه مانن_د خلیفه سست خرد (یزید) هستم، م_ن ای_ن مردم را جز با شمشیر درمان نمی کنم، شما از م_ا کارهای مهاج_ران را می خواهی_د، ام_ا مانن_د آنان رفتار نمی کنید (ما را به پرهیزگاری می خوانید و خود به آن عمل نمی کنید) به خدا سوگند از این پس هر کس مرا به تقوی امر کند، گردن او را خواهم زد! (3)

جمله اخ_یر را ب_رای آن گفت که خطی_بان و ائم_ه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «إتَّق الله» (پرهیزگار باش) آغاز می کردند.(4)

پیدا است وقتی کسی که خود را خلیفه پیامبر قلمداد می کرد، در شهر پیامبر و

[شماره صفحه واقعی : 256]

ص: 3573


1- سیوطی، همان مأخذ، ص217؛ ابن طقطقی، همان کتاب، ص122؛ ابوالعباس المبرد، الکامل فی اللغه والأدب، تحقیق: نعیم زرزور (و) تغارید بیضون، ج2، ص192؛ هندوشاه، همان کتاب، ص76؛ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، تهران، ج4، ص100.
2- سیوطی، همان کتاب، ص218؛ ابن اثیر، همان کتاب، ج4، ص522. بعضی از این کارها را معاویه نیز قبلاً کرده بود.
3- سیوطی، همان کتاب، ص218؛ دکترشهیدی، سیدجعفر، زندگانی علی بن الحسین، ص98 و ر.ک : ابن واضح، تاریخ یعقوبی، تحقیق: سیدمحمد صادق بحرالعلوم، ج3، ص20؛ جرجی زیدان، همان کتاب، ج4، ص99.
4- دکتر شهیدی، همان کتاب، ص98.

کنار مدفن او چنین سخنانی بگوید و برسنت او این گونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ایالت های دور افتاده چگونه خواهد بود.

عبدالملک در مدت حکومت طولانی خود، آن چنان با ظلم و فساد و بیدادگری خو گرفت که نور ایمان در دل او به کلی خاموش گشت. وی روزی خود به این امر اعتراف کرد و به «سعید بن مسیب» چنین گفت:

«چنان شده ام که اگر کار نیکی انجام دهم خوشحال نمی شوم، و اگر کار بدی از من سر زند، ناراحت نمی گردم»! سعید بن مسیب گفت: مرگ دل، در تو کامل شده است!(1)

عبدالملک غالباً با زنی به نام «ام الدرداء» گفتوگو می کرد. روزی «ام الدرداء» به وی گفت: «ای امیرالمؤمنین! شنیده ام پ_س از عب_ادت و تهج_د، ش_راب نوشیده ای»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام»!!(2)

او ک_ه روزی از لشگ_رکش_ی ی_زی_د ب_ه مک_ه (جه_ت س_رک_وبی عبدالله بن زبیر) به خدا پناه می برد و ابراز نفرت می کرد، پس از رسیدن ب_ه حکومت، نه تنها این عملی_ات را ادامه داد، بلکه شخص سفّاکی چون حجاج را م_أمور ای_ن کار کرد و او مسجدالحرام و کعبه را (که پسر زبیر در آن جا متحصن شده بود) با منجنیق سنگ باران کرد!(3)

عُمّال ستمگ_ر

نمایندگان عبدالملک نیز در مناطق مختلف کشور اسلامی، به پیروی از او، حکومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدری ب_ا مردم رفت__ار می کردند.

«مسعودی» می نویسد: «عبدالملک فردی خونریز بود. عمال او م_انن_د

[شماره صفحه واقعی : 257]

ص: 3574


1- ابن طقطقی، همان کتاب، ص122؛ ابن اثیر، همان کتاب، ج4، ص521؛ هندوشاه، همان کتاب، ص76.
2- سیوطی، همان کتاب، ص216.
3- سیوطی، همان کتاب، ص217؛ هندوشاه، همان کتاب، ص76.

«حجاج» حاکم عراق، «مهلب» حاکم خراسان، و «هشام بن اسماعیل» حاکم مدینه نیز همچون وی، سفاک و بیرحم بودند».(1)

هشام بن اسماعیل که حاکم مدینه بود، چندان بر مردم سخت گرفت و آن چنان خاندان پیامبر را آزار داد که وقتی ولید بعد از مرگ پدرش به حکومت رسید، ناچار شد او را از کار برکنار نماید.(2)

بدتر از همه آنان حجاج بود که جنایات او در تاریخ اسلام مشهور است. عبدالملک پس از شکست عبدالله بن زبیر توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استانداری حجاز (مکه و مدینه و طائف) منصوب کرد.(3)

حجاج در مدینه گردن گروهی از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصاری»، «انس بن مالک»، «سهل بن ساعدی» و جمعی دیگر را به قصد خوار کردن آنان داغ نهاد!. دستاویز او در این کار آن بود که اینان کشندگان عثمانند!(4)

او هنگام ترک مدینه چنین گفت:

«خدا را سپاس می گویم که مرا از این شهر گنده بیرون می برد. این شهر از همه شهرها پلیدتر و مردم آن نسبت به امیرالمؤمنین دغل کارتر و گستاخ ترند. اگر سفارش امیرالمؤمنین نبود، این شهر را با خاک یکسان می کردم. در این شهر جز پاره چوبی که منبر پیامبر خوانند و استخوان پوسیده ای که قبر پیامبر می دانند، چیزی نیست»!!(5)

[شماره صفحه واقعی : 258]

ص: 3575


1- مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص91.
2- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، تعلیق: سید محمد صادق بحرالعلوم، ج3، ص27 و29؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص220.
3- ابن قُتیبه دینوری، الإمامه والسیاسه، ج2، ص31.
4- ابن واضح، همان کتاب، ج3، ص18. ابن اثیر می گوید: دست آنان را همچون اهل ذمّه داغ نهاد (الکامل فی التاریخ، ج4، ص 359).
5- ابن اثیر، همان کتاب، ج4، ص359؛ دکتر شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان اموی، ص182 (به نقل از: مشکوه الأدب).از ساحت قدس رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) به خاطر نقل این سخنان شرم آور، که از سر ضرورت و برای آشنایی خوانندگان با ماهیّت پلید خلفای اموی صورت گرفت، پوزش می طلبم _ مؤلف.

حجاج خطبه ای در کوفه ایراد کرد و طی آن، از زائران قبر پیامبر در مدینه یاد کرد و آن ها را نکوهش کرد و گفت: مرگشان باد، دور یک مشت چوب (منبر) و استخوان پوسیده طواف می کنند!، چرا دور قصر امیرالمؤمنین عبدالملک طواف نمی کنند!، آیا نمی دانند که جانشین انسان بهتر از فرستاده اوست؟!(1)

حجاج در عراق

پس از آن که حجاج مکه و مدینه را مطیع ساخت، عبدالملک دانست آن که می تواند عراقیان را سر جای خود بنشاند، حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجری حکومت عراق (کوفه و بصره) را به وی سپرد. حجاج چون به «کوفه» در آمد، همچون حاکمی که از سوی خلیفه آمده باشد رفتار نکرد، بلکه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شکافت و برفراز منبر نشست و مدتی دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت که این کیست؟ یکی گفت: او را سنگ سار کنیم. گفتند: نه، صبر کن ببینیم چه می گوید؟

همین که سکوت همه جا را فرا گرفت، حجاج روی خود را گشود و چنین آغاز سخن کرد:

«م_ردم ک_وف_ه! سره_ایی را می بینم ک_ه چون می_وه رسیده، موقع چیدن آن ها فرا رسیده است و باید از تن جدا گردد و این کار به دست من انجام می گیرد، و خون هایی را می بینم که میان عمامه ها و ریش ها می درخشد…».

آن گاه سخنان تهدیدآمیز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند که بی اختیار سنگ ریزه از دست مردی که می خواست او را سنگ سار کند، بر زمین ریخت!(2)

[شماره صفحه واقعی : 259]

ص: 3576


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص 242.
2- مبرد، الکامل فی اللغه والأدب، ج1، ص311؛ ابن اثیر، همان کتاب، ج4، ص375؛ مسعودی، همان کتاب، ج3، ص127؛ زبیر بن بکار، الأخبار الموفقیات، ص 93_97، و ر.ک : ابن واضح، همان کتاب، ج3، ص 19؛ دکتر شهیدی، همان کتاب، ص184؛ اعثم کوفی، الفتوح، ج7، ص6.

ورود حجاج به «بصره» نیز همچون ورود وی به کوفه بود. «ابن قُتیبه دینوری» ورود او را به «بصره» چنین توصیف می کند:

حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهیان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نیروهای متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصمیم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره کنن_د و در کن_ار ه_ر یک از درهای مسجد ک_ه بال_غ بر هیجده در بود، صد نفر بایستند و شمشیرهایشان را زیر لباس پنهان سازند. آن گاه به آنان گفت: به محض آن که در داخل مسجد سر و صدا بلند شد، هرکس خواست از مسجد بیرون برود، کاری کنید که سر بریده اش جلوتر از تنش بیرون رود!

مأموران در کنار درها مستقر شدند و به انتظار ایستادند. حجاج همراه دویست نفر مسلح که صد نفرشان پیشاپیش وی، و صد نفر دیگر پشت سر او حرکت می کردند و شمشیرها را زیر لباس هایشان پنهان ساخته بودند، وارد مسجد شد. خود او نیز شمشیر خویش را زیر لباس مخفی ساخته بود.

حجاج به آنان گفت: وقتی وارد مسجد شدیم، من برای مردم سخنرانی خواهم کرد و آن ها مرا سنگ باران خواهند ساخت، وقتی که دیدید من عمامه را از سرم بر داشتم و بر زانوهایم گذاشتم، شمشیر را از نیام بکشید و آن ها را از دم تیغ بگذرانید!

با این نقشه، وقتی که موقع نماز رسید، او برفراز منبر نشست و طی سخنانی گفت: «…امیرالمؤمنین (عبدالملک) مرا به حکمرانی شهر شما و تقسیم بیت المال در میان شما منصوب کرده است، و به من دستور داده است که به داد مظلومان برسم و ظالمان را کیفر دهم، نیکوکاران را تقدیر و بدکاران را مجازات کنم… خلیفه وقتی مرا به این سمت منصوب کرد، دو شمشیر به من داد: یکی شمشیر رحمت، و دیگری شمشیر عذاب و کیفر. شمشیر رحمت در راه از دستم افتاد، اما

[شماره صفحه واقعی : 260]

ص: 3577

شمشیر عذاب اینک در دست من است!…».

م_ردم حجاج را از پای منب_ر سنگ باران کردند. در این هنگام عمام_ه را از سرش بر داشت و روی زانو گذاشت. مأموران وی بی درنگ به جان مردم افتادند. مردم که وضع را چنین دیدند، به بیرون مسجد هجوم بردند، امّا هرکس گام از در مسجد بیرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدین ترتیب فراری ها را مجبور به بازگشت به درون مسجد کردند و در آن جا آن ها را کشتند به طوری که جوی خون تا درب مسجد و بازار سرازیر گردید!(1)

بدین ترتیب حجاج در سراسر عراق حکومت وحشت برقرار ساخت، و بسیاری از بزرگان و مردمان پارسا و بی گناه را کشت. او چنان ترسی در دل ها افکند که نه تنها عراق، بلکه سراسر خوزستان و شرق را فرا گرفت.

موج کشتار و اختناق

«مسعودی»، مورخ مشهور می نویسد: حجاج بیست سال فرمانروایی کرد و تعداد کسانی که در این مدت با شمشیر دژخیمان وی یا زیر شکنجه جان سپردند، صد و بیست هزار نفر بود! و تازه این عده غیر از کسانی بودند که ضمن جنگ با حجاج به دست نیروهای او کشته شدند.

هنگام مرگ حجاج، در زندان وحشتناک وی (که از شنیدن نام آن ل_رزه ب_ر ان_دام ها می افتاد) پنجاه هزار مرد، و سی هزار زن زندانی بودند که شانزده هزار نفر آن ها عریان و بی لباس بودند! و زندانیان در آن زندان بی سقف، از سرما و گرما و باران مصون نبودند!

حجاج زنان و مردان را یک جا زندانی می کرد و زندان های وی بدون

سقف بود، از این رو زندانیان از گرمای تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(2)

[شماره صفحه واقعی : 261]

ص: 3578


1- الإمامه و السیاسه، ج2، ص32.
2- مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص 166 و167.

نقاط تاریک و روشن کارنامه ولید بن عبدالملکپس از مرگ عبدالملک، پسر وی «ولید» به خلافت رسید. برخی از مورخان از ولید تمجید نموده او را بر پدرش عبدالملک و جدش «مروان» و بسیاری دیگر از خلفای بنی امیه ترجیح داده اند، زیرا غیر از «عمر بن عبدالعزیز» هیچ یک از خلفای اموی در دوران زمام داری خود، به اندازه او کارهای عامّ المنفعه و امور خیریه انجام نداده است. ولید در دوران زمام داری خود در تأسیس و توسعه و تعمیر مساجد و اماکن مقدس کوشش می کرد و اس_تانداران و ف_رم_انداران خ_ود ر ا ب_ه ای_ن کارها تشوی_ق می نمود.

مورخان می گویند:

ولید مسجد جامع «دمشق» را بنا کرد و مسجد پیامبر و مسجدالأقصی را توسعه داد. به دستور او در هر شهری که محلی برای اقامه نماز وجود نداشت، مسجد ساخته شد. وی هم چنین برای دفاع از مرزهای کشور اسلامی پایگاه ها و دژهای گوناگون ایجاد نمود، راه های ارتباطی متعدد احداث کرد، در نقاط مختلف کشور، چاه های آب حفر نمود، مدارس و بیمارستان هایی تأسیس کرد، صدقات و اعانه های پراکنده را لغو نموده، مقرری ثابتی از بیت المال برای بیماران زمین گیر و معلولین و نیازمندان معین کرد.

او آسایشگاه هایی برای نگه داری نابینایان و افراد از پا افتاده و جذامیان احداث کرد و پزشکان و پرستارانی برای مراقبت از آن ها معین نمود و دستور داد به غذا و استراحت آن ها رسیدگی نمایند. نیز دارالأیتام هایی جهت نگه داری و تربیت و تعلیم کودکان بی سرپرست و یتیم به وجود آورد. غالب اوقات شخصاً از شهر و بازار دیدن می کرد و افزایش یا کاهش نرخ ها را کنترل می نمود.(1)

[شماره صفحه واقعی : 262]

ص: 3579


1- سید امیرعلی، مختصر تاریخ الع_رب، ترجم_ه عفی_ف البعلبکی، ص123 و ر.ک : ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج3، ص36؛ ابن طقطقی، هم_ان کت_اب، ص127؛ اب_ن اثی_ر، الکامل فی التاریخ، ج5، ص 9 و 10؛ سیوطی، همان کتاب، ص223 و 224.

آلودگی های ولیدبه رغم نقاط روشنی که در زندگی و زمام داری ولید به چشم می خورد، وی دارای نقاط ضعف و تاریک بسیار و انحراف های آشکاری بود که در بررسی زندگ_ی و زمام داری وی نباید ناگفته بماند. بنابه گفته مورخان، ولید مردی ستمگر و جبار بود، پدر و مادرش او را در کودکی، با هوسرانی و بی قیدی پرورش دادند، از این رو وی فاقد ادب و شایستگی انسانی بود.(1)

او با علم نحو و ادبیات عرب آشنایی نداشت و تا آخر عمر نمی توانست قواعد عربی را به کار ببرد و هنگام گفتوگو، از لحاظ دستور زبان، مرتکب اشتباهات فاحش می شد.

روزی در مجلس پدرش و در حضور عده ای، هنگام گفتوگو با یک نفر عرب، جمله بسیار ساده ای را غلط ادا کرد! پدرش او را مورد موأخذه قرار داد و گفت: «هرکس زبان مردم عرب را به خوبی نداند، نمی تواند بر آن ها حکومت کند». ولید به دنبال این جریان، همراه عده ای از دانشمندان علم نحو، وارد اطاقی شد و در را به روی خود بست و مدت شش ماه مشغول فرا گرفتن این علم شد، ولی پس از این مدت، نادان تر از روز نخست بیرون آمد!(2)

شاید یکی از علل این مسئله که وی به گسترش علوم و فنون توجه نشان می داد، محرومیت خود او از دانش بود و می خواست از این رهگذر، بر نقطه ضعف خویش سرپوش گذارد!

فرمانروایان ستمگر

ولید عناصر فاسد و جنایت کار را، به عنوان امیر و فرماندار و حاکم، بر سرنوشت مسلمانان مسلط کرده بود و این عده عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. یکی از عمال او «حجاج بن یوسف» بود که وی را پس از مرگ عبدالملک،

[شماره صفحه واقعی : 263]

ص: 3580


1- سیوطی، همان کتاب، ص223.
2- ابن اثیر، همان کتاب، ج5، ص11؛ ابن طقطقی ، همان کتاب، ص127.

در پست خود ابقا کرد.

در آن زمان، منطقه شام زیر نظر خود ولید بود. در عراق «حجاج»، در حج_از «عثمان بن حباره»، و در مصر «قره بن شریک» حکم رانی می کردند و هریک از این ها در بیدادگری مشهور بودند. «عمر بن عبدالعزیز» (برادر زاده ولید) که تا حدی دوست دار عدل و انصاف بود، با اشاره به حکومت ای_ن چند نف_ر در این مناط_ق می گفت: زمین پر از ظلم و ستم شده است، خدایا مردم را از این گرفتاری نجات بده!(1)

گویا با توجه به این بیدادگری های سردمداران و مظلومیت وبی پناهی مسلمانان بود که امام سجاد(علیه السلام) طی بیانی، مردم آن زمان را به شش دسته تقسیم کرده، زمام داران را به شیر و مسلمانان را به گوسفندانی تشبیه می نماید که در بین شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک گیر کرده، گوشت و پوست و استخوانشان توسط شیر دریده می شود!(2)

چرا امام چهارم قیام نکرد؟

این_ک ک_ه فض_ای سی_اسی زم_ان حض_رت سج_اد ت_ا ح_دی روش_ن گ_ردی_د، به خ_وبی مت_وجه می ش_ویم که چ_را آن حض_رت قی_ام نک_رد؟ زی_را با رع_ب و اختن_اق شدی_دی که در ج_امع_ه حک_م ف_رما ش_ده ب_ود و با کنت_رل و تسلط ش_دیدی که حکومت جبار اموی برقرار ساخته بود، هرگونه جنبش و حرکت مسلحانه پیشاپیش محکوم به شکست بود و کوچک ترین حرکت از دید جاسوسان حکومت اموی پنهان نمی ماند؛ چنان که روزی جاسوس عبدالملک در مدینه، به وی گزارش داد: علی بن الحسی_ن کنی_زی داشته، او را آزاد کرده و

[شماره صفحه واقعی : 264]

ص: 3581


1- ابن اثیر، همان کتاب، ج5، ص 11.
2- صدوق، الخصال، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ص339 (باب السته).

سپ_س وی را تزویج نموده است. عبدالملک طی نامه ای که به امام نوشت، این کار را برای آن حضرت نقصی شمرد و اعتراض کرد که چرا حضرت با یکی از افراد همشأن خود از قریش وصلت نکرده است؟!

امام در پاسخ وی نوشت: بزرگ تر و بالاتر از پیامبر کسی نبود، او کنیز و زن (مطلّقه) برده خود را به همسری گرفت. خداوند هر پستی ای را با اسلام بالا برد، هرنقصی را با آن کامل ساخت و هر لئیمی را در پرتو آن کریم ساخت، پس هیچ فرد مسلمانی پست نیست و پستی ای جز پستی جاهلیت نمی باشد.(1)

عبدالملک با این کار می خواست به امام هشدار بدهد که همه کارهای او _ حتی امور داخلی و شخصی او _ را زیر نظر دارد!. در چنین شرائطی حرکت انقلابی چگونه امکان داشت؟ گویا امام سجاد با درک این شرائط تلخ و ناگوار بود که در دعای خود به پیشگاه خدا عرض می کرد:

«چه بسا دشمنی که شمشیر عداوتش را برضد من آخته، دم تیغش را برای ضربه زدن برمن تیز کرده و سرنیزه اش را به قصد جان من تیز ساخته است، زهرهای جانکاهش را برای کام من در جام فرو ریخته و مرا آماج تیرهای خویش قرار داده و چشم مراقبتش برای کنترل من نخفته است و مصمم است که به من گزند برساند و تلخابه مرارت خود را به من بنوشاند!

خ_دای_ا ن_ات_وانِیَ_م را از تحم_ل گ_رفت_اری ه_ا و رن_ج ه_ای گ_ران، عج_زم را از شکس_ت دادن آن ک_ه آهن_گ جن_گ ب_ا م_ن ک_رده، تنه_ایی_م را در ب_راب_ر ف_زون_ی کسانی که با من دشمنی نموده و برای گرفتار کردنم در کمین نشست_ه اند، در نظر گرفتی و به یاریم آغاز کردی و به من نیرو بخشیدی».(2)

[شماره صفحه واقعی : 265]

ص: 3582


1- کلینی، فروع کافی، ج5، ص344 (کتاب نکاح _ باب المؤمن کفو المؤمن) و ر.ک : محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص 214؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج46، ص105؛ ابن قُتیبه دینوری، عیون الأخبار، ج4، ص8.
2- صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغی، دعای 49 (برای دفع مکر دشمنان)، ص610.

دو راهی دشوار

باتوجه به آن چه گذشت در می یابیم که، «امام چهارم پس از حادث_ه عاش_ورا بر سر یک دوراهی دشوار قرار گرفته بود:

یا می بایست با ایجاد هیجان و احساسات که کسی چون او به سهولت قادر بود در میان جمع معتقدان و علاقه مندان خود به وج_ود آورد، ب_ه یک حرکت تن_د و عم_ل متهوران_ه دست زن_د، پرچ_م مخالفتی ب_ر اف_رازد، و حادثه ای شورانگیز بیافریند، ولی بر اثر آماده نبودن شرائط لازم برای پایداری و اقدام عمیق، چون شعله ای فرو بخوابد و میدان را برای تاخت و تازهای بنی امیه در میدان فکر و سیاست خالی کند و یا می بایست احساسات سطحی را بهوسیله تدبیری پخته و سنجیده مهار کند. نخست مقدمه لازم کار بزرگ خود را فراهم آورد؛ اندیشه راهنما و نیز عناصر صالح برای شروع به کار اصلی _ کار تجدید حیات اسلام و بازآفرینی جامعه اسلامی و نظام اسلامی _ را تأمین کند، عجالتاً جان خود و تعداد بسیار معدود یاران قابل اتکای خود را حراست نماید و میدان را در برابر حریف رها نکند، تا زنده است و تا از چشم جستوجوگر و هراسان دستگاه بنی امیه پنهان است، در این جبهه _ جبهه سازندگی افراد صالح و تعلیم اندیشه راهنما_ به مبارزه ای بی امان ولی پنهان مشغول باشد و آن گاه ادامه این راه را که بی گمان به سر منزل مقصود بسی نزدیک تر بود، به امام پس از خود بسپارد…

شک نیست که راه نخست، راه فداکاران است، ولی یک رهبر مسلکی که شعاع تأثی_ر عم_ل او نه تنها دای_ره مح_دود زم_ان خ_ود، بلک_ه س_راس_ر عم_ر تاری_خ را در برمی گیرد، کافی نیست که فداکار باشد، بلکه علاوه بر آن باید ژرفنگر و دوراندیش و پرحوصله و سخت با تدبیر نیز باشد، و این همه شرائطی است که راه دوم را برای امام چهارم حتمی و قطعی ساخت».(1)

[شماره صفحه واقعی : 266]

ص: 3583


1- (آیت الله) خامنه ای، سید علی، پیشوای صادق، ص24.

شورش مردم مدینه

خودداری پیشوای چهارم از همکاری با شورشیان مدینه را نیز باید از همین دیدگاه تحلیل کرد. شورش مدینه در سال 63 (یا 62) هجری رخ داد و به فاجع_ه «حرّه» مشهور گردید(1). این حادثه از آن جا سرچشمه گرفت که پس از شهادت امام حس_ین(علیه السلام) موج_ی از خشم و نف_رت در مناط_ق اسلامی ب_ر ضد حکومت یزی_د برانگیخته شد. در شهر مدینه نیز که مرکز خویشاوندان پیامبر و صحابه و تابعین بود، مردم به خشم در آمدند. حاکم مدینه (عثمان بن محمد بن ابی سفیان) که در ناپختگی و جوانی و غرور چیزی از یزید کم نداشت، با اشاره یزید(2)گروهی از بزرگان شهر را به نمایندگی از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاد تا از نزدیک، خلیفه جوان را ببینند و از مراحم وی برخوردار شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وی تشویق کنند.

ب_ه دنبال این طرح، عثمان هیئت_ی مرکب از «منذر بن زُبیر بن ع_وّام»، «عُبیدالله بن ابی عمرو مخزومی» و «عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» و چند تن دیگر از شخصیت های بزرگ مدینه را جهت دیدار با یزید به دمشق روانه ساخت. از آن جا که یزید نه از تربیت اسلامی برخوردار بود، نه مشاورانی داشت که به او توصیه کنند که حداقل درحضور آن هیئت رفتار سنجیده ای داشته باشد و نه تدبیر پدر را داشت که بداند کسی که به نام اسلام بر مسلمانان حکومت می کند، حداقل باید ظواهر اسلامی را حفظ کند، نزد آنان نیز از شراب خواری و سگ بازی و تشکیل بزم ها و مجالس ساز و آواز و فسق و فجور کوتاهی نکرد، اما پذیرایی باشکوهی از آنان در کاخ خود به عمل آورد، به آنان احترام بسیار کرد و

[شماره صفحه واقعی : 267]

ص: 3584


1- حرّه به زمین سنگلاخی گفته می شود که سطح آن از سنگ های آتشفشانی پوشیده شده باشد و چون اطراف شهر مدینه دارای چنین خصوصیتی است ونفوذ سپاه شام به مدینه از طریق حره واقم صورت گرفت، این جنگ به نام «ح_رّه» نامیده شد.
2- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الأشراف، ج4، ص31.

به هرکدام هدایا و خلعت های هنگفتی بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دینار بخشید. او فکر می کرد که آنان با دریافت این پول ها و با آن پذیرایی جانانه در کاخ سبز دمشق، در بازگشت به مدینه، از او تمجید و تحسین خواهند کرد، اما این دیدار نه تنها به نفع او تمام نشد، بلکه کاملاً نتیجه معکوس بخشید.

نمایندگان به جز منذر بن زبیر (که به بصره رفت) به مدینه بازگشتند و در اجتماع مردم این شهر اعلام کردند که: «ما از نزد شخصی برگشته ایم که دین ندارد، شراب می خورد، تار و طنبور می نوازد، سگ بازی می کند، خنیاگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایی می کنند و با مشتی دزد و خرابکار به شب نشینی می پردازد. اینک شما را شاهد می گیریم که او را از خلافت برکنار کردیم».

پسر حنظله گفت: «من از نزد شخصی برگشته ام که اگر هیچ کس با من یاری و همکاری نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت او به من عطیه داد و مرا احترام کرد، ولی م_ن عطیه او را نپذیرفتم مگر برای این که در جنگ با وی از آن استفاده کنم».

به دنبال این جریان، مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و همه بنی امیه را از شهر بیرون کردند.

این گزارش که به یزید رسید، «مسلم بن عُقبه» را که مردی سال خورده و از سرسپردگان دربار بنی امیه بود، با لشگر انبوهی برای سرکوبی نهضت به مدینه اعزام کرد و به وی گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسلیم نشدند، با آنان بجنگ، و وقتی پیروز شدی، سه روز هرچه دارند از اموال و چهارپایان و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سربازان بگذار…

سپاه شام، مدینه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونینی بین دو گروه درگرفت و سرانجام، شورشیان شکست خوردند و سران نهضت کشته شدند. مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام مردم و غارت شهر را صادر کرد. سربازان شام جنایاتی مرتکب شدند که قلم از بیان آن ها شرم دارد. مسلم را به خاطر این

[شماره صفحه واقعی : 268]

ص: 3585

جنایات «مُسرف» نامیدند.

پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم به عنوان بردگی برای یزید بیعت گرفت! (1)

نقش عبدالله بن زبیرعبدالله بن زبیر، که فردی جاه طلب و ظاهرالصلاح بود، اندکی پیش از ورود امام حسین(علیه السلام) به مکه در سال60 هجری، وارد مکه شده در آن جا اقامت گزیده بود، ولی در مدت اقامت امام حسین(علیه السلام) درمکه، او تحت الشعاع قرار گرفته و چندان مورد توجه مردم نبود. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) میدان برای فعالیت او باز شد و در برابر یزید اعلام مخالفت کرده خود را خلیفه خواند.

عبدالله با خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) میانه ای نداشت. او در برپایی فتنه «جمل» نقش مهمی داشت و در دوران فعالیت در مکه، درود بر پیامبر را از آغاز خطبه حذف کرد و چون در این مورد از او پرسیدند، گفت: پیامبر خویشاوندان بدی دارد که هنگام بردن نام او گردن خویش را بر می افرازند(2). با توجه به این سوابق بود که امام سجاد(علیه السلام) از فتنه او اظهار نگرانی می کرد.(3)

به نوشته برخی از مورخان، در شورش مردم مدینه، عبدالله بن زبیر نقش داشته است. او پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، روی مقاصد سیاسی، عراقیان را سرزنش می کرد که امام را دعوت کرده و سپس از یاری وی خودداری ورزیده اند و از یزید نیز بدگویی می کرد و او را شراب خوار و سگ باز و فاجر می خواند و مردم را دعوت به خلع او می کرد(4)همچنین گفته اند که اخراج حاکم مدینه و

[شماره صفحه واقعی : 269]

ص: 3586


1- ر.ک : بلاذری، همان مأخذ، ص30_ 46؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، صف_ح_ات: 102_ 103 و111_ 121؛ مس_عودی، مروج الذهب، ج3، ص 68_ 71.
2- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج3، ص8.
3- علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج2، ص299.
4- بلاذری، همان مأخذ، ص30.

بنی امیه از این شهر با موافقت او صورت گرفته بوده است.(1)

چرا امام چهارم با شورشیان مدینه همکاری نکرد؟

اینک وق_ت آن رسی_ده اس_ت ک_ه علل خ_ودداری ام_ام سج_اد(علیه السلام) از همک_اری با ش_ورشی_ان را م_ورد ب_ررس_ی ق_رار دهیم. علل خ_ودداری ام_ام را می ت_وان چنی_ن خ_لاص_ه ک_رد:

1. با ارزیابی اوضاع، و ملاحظه اختناق شدیدی که پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به وجود آم_ده بود، ام_ام شکست نهضت مدینه را پیش بینی می کرد و می دید اگر در آن شرکت جوید، نه تنها پیروز نمی شود، بلکه خود و پیروانش نیز کشته می شوند و باقی مانده نیروهای تشیع از بین می رود بدون آن که نتیجه ای حاصل شود.

2. با توجه به سوابق عبدالله بن زبیر، و نفوذی که او در میان صفوف شورشیان یافته بود، این نهضت نمی توانست یک نهضت اصیل شیعی باشد و امام نمی خواست امثال عبدالله بن زبیر قدرت طلب، او را پل پیروزی قرار دهند.

3. چنان که گذشت، شورشیان، عبدالله بن حنظله را به رهبری خود برگزیده بودند و هیچ گونه نظرخواهی از امام نکرده بودند. گرچه رهبران شورش افرادی صالح و پاک بودند و انتقادها و اعتراض های آنان نسبت به حکومت یزید کاملاً بجا و درست بود، اما پیدا بود که این حرکت، یک حرکت خالص شیعی نیست و در صورت پیروزی، معلوم نیست به نفع شیعیان تمام شود.

ابعاد مبارزات امام چهارم(علیه السلام) با مظالم و مفاسد عصر …

گویا با توجه به این گونه ملاحظات بود که امام از ابتدا در شورش شرکت نکرد و یزی_د که این موضوع را می دانست و از طرف دیگر فاجعه کربلا در افکار عمومی برای او گران تمام شده بود، ب_ه «مسلم بن عقبه» توصیه کرده بود که متعرّض علی بن الحسین(علیه السلام) نشود.

[شماره صفحه واقعی : 270]

ص: 3587


1- مسعودی، همان مأخذ، ص 69.

مأمن پناهندگان

وقتی که بنی امیه را از مدینه بیرون کردند، مروان از امام خواهش کرد که همسر و خانواده او درحرم امام باشند. امام نیز با بزرگواری پذیرفت. از این رو طی سه روز که مدینه دستخوش قتل و غارت بود، خانه امام سجاد مأمن خوبی برای پناهندگان بود و تعداد چهار صد نفر زن با اعضای خانواده خویش به منزل امام پناهنده شدند و امام تا آخر غائله از آنان پذیرایی کرد.

«مسلم بن عقبه»، پس از ختم غائله، علی بن الحسین(علیهما السلام) را خواست. وقتی که حضرت حاضر شد، او را نزدیک خود نشاند و مورد احترام و تفقد قرار داد و سپس با بازگشت حضرت به خانه، موافقت کرد.(1)

ابعاد مبارزات امام چهارم(علیه السلام) با مظالم و مفاسد عصر

باری امام چهارم با انتخاب راه دوم، یک سلسله برنامه های ارشادی و فرهنگی و تربیتی و مبارزات غیرمستقیم را آغاز کرد و بدون آن که حساسیت حکومت را برانگیزد، فعالیت هایی انجام داد که مهم ترین آن ها را می توان در چند بخش زیر خلاصه کرد:

1. زنده نگه داشتن یاد و خاطره عاشورا

از آن جا که شهادت امام حسین(علیه السلام) و یاران آن حضرت درافکار عمومی برای حکومت اموی بسیار گران تمام شده و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود، برای آن که این فاجعه فراموش نشود، امام با گریه بر شهیدان و زنده نگه داشتن خاطره آنان، مبارزه منفی را به صورت گریه ادامه می داد. شک نیست که این

[شماره صفحه واقعی : 271]

ص: 3588


1- عل_ی ب_ن عیسی، همان مأخذ، ص 319؛ السید محسن الأمین، اعیان الشیعه، تحقیق: حسن الأمین، ج1، ص630 و 633.

اشک های سوزان و گریه های پرسوز، ریشه عاطفی داشت، زیرا عظمت فاجعه و مصیبت کربلا به قدری بزرگ و دلخراش بود که هیچ یک از شهود عینی آن حادثه، تا زنده بودند، آن را فراموش نمی کردند، اما بی شک چگونگی برخورد امام سجاد با این موضوع اثر و نتیجه سیاسی داشت. یادآوری مکرّر فاجعه کربلا نمی گذاشت ظلم و جنایت حکومت اموی از خاطره ها فراموش شود. امام هر وقت می خواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب می افتاد، اشک از چشمانش سرازیر می شد. وقتی علت این کار را می پرسیدند، می فرمود: چگونه گریه نکنم در حالی که یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند، ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه کشتند.

امام می فرمود: هر وقت کشته شدن فرزندان فاطمه(علیها السلام) را به یاد می آورم، گریه گلویم را می گیرد.

روزی خدمتگزار حضرت عرض کرد: آیا غم و اندوه شما تمامی ندارد؟!

حضرت فرمود: وای بر تو، یعقوب پیامبر که تنها یکی از دوازده پسرش ناپدید شده بود، در فراق فرزند خویش آن قدر گریست که چشمانش نابینا شد و از شدت اندوه کمرش خم شد، در حالی که پسرش زنده بود (و کاملاً از یافتن او ناامید نگشته بود)، ولی من ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمویم و هفده نفر از بستگانم بودم که پیکرهایشان در اطرافم نقش زمین شده بود، پس چگونه ممکن است غم و اندوه من پایان یابد؟!(1)

«سهل بن شعیب»، یکی از بزرگان مصر، می گوید: روزی به حضور علی بن الحسین رسیدم و گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود: فکر نمی کردم شخصیت بزرگی از مصر مثل شما نداند که حال ما چگونه است؟ اینک اگر وضع ما را نمی دانی، برایت توضیح می دهم:

[شماره صفحه واقعی : 272]

ص: 3589


1- مجلسی، بحار الأنوار، ج46، ص108؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج9، ص107؛ ابونعیم اصفهانی، حلیه الأولیا و طبقات الأصفیاء، ج3، ص140؛ السید محسن الأمین، همان مأخذ، ج1، ص631 و 636؛ علی بن عیسی، همان مأخذ، ج2، ص314؛ صدوق، خصال، تصحیح وتعلیق: علی اکبر غفاری، ص518.

«وضع ما، در میان قوم خود، مثل وضع بنی اسرائیل در میان فرعونیان است که پسرانشان را می کشتند و دخترانشان را زنده نگه می داشتند. امروز وضع برما به قدری تنگ و دشوار است که مردم، با سبّ و ناسزاگویی به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب می جویند.»(1)

2. پند و ارشاد امّت

چ__ون ام_ام چه_ارم در عص_ر اختن_اق زن_دگی می ک_رد، نم_ی توانست مف_اهی_م م_ورد نظ_ر خ_ود را به ص_ورت آشکار و ص_ریح بی_ان کن_د، از ای_ن رو از شی_وه م_وعظه استفاده می کرد و مردم را از طریق موعظه با اندیشه درست اسلامی آشنا می ک_رد و این اندیشه را که در اثر تبلیغات حاکمان جائر در طول زمان به فراموشی سپ_رده شده یا تحریف گشته بود، به صورت اول و اصیل به یاد مردم می آورد و توده م_ردم و جامعه اسلامی را تا هر مق_دار ک_ه می توانست با حقایق و تعالیم اسلام آشنا م_ی ساخت.

بررسی این موعظه ها نشان می ده_د که امام با روش حکیمانه و بسیار زیرکانه ای، ضمن این که مردم را نصیحت و موعظه می کرد، آن چه را که می خواست در ذهن مردم جا بگیرد، به آنان القا می کرد، و این؛ بهترین شکل انتقال افکار و اندیشه درست اسلامی در آن شرائط بود، زیرا این مباحث، در عین حال که اثر و نتیجه سیاسی داشت و برضدّ دستگاه حاکم بود، حساسیت حکومت را بر نمی انگیخت. امام ضمناً حقیقت مسئله «امامت»، یعنی سیستم حکومت اسلامی و رهبری جامعه اسلامی توسط امام معصوم را، روشن می کرد و مردم را از آن چه در جامعه اسلامی آن روز می گذشت، یعنی حاکمیت حاکمان زور و کفر و سردمداران فاسق و منافق، آگاه می ساخت و به آنان تفهیم می کرد که حکومتی مانند حکومت، «عبدالملک» حکومتی که اسلام خواسته، نیست. اهمیت

[شماره صفحه واقعی : 273]

ص: 3590


1- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص220.

این موضوع از این نظر بود که تا مردم نسبت به این مسئله توجه پیدا نمی کردند و از حالت جمود و تخدیری که به مرور زمان به وجود آمده بود، بیرون نمی آمدند، تغییر اوضاع و تشکیل حکومت مطلوب اسلامی امکان نداشت.

یک نمون_ه از این گونه بیانات و مواعظ امام سجاد که بهترین گواه نکات یاد شده است، سخنان مفصلی است که به تصریح محدثان، امام هر روز جمعه در مسجد پیامبر، آن را برای یاران خود و دیگران ایراد می نمود. در این جا به عنوان نمونه بخش هایی از سخنان امام را از نظر خوانندگان می گذرانیم:

«مردم! پرهیز گار باشید و بدانید که به سوی خدا باز خواهی_د گشت. آن روز (روز رستاخیز) هرکس آن چه را که از نیک و بد، انجام داده، نزد خود حاضر خواهد یافت و آرزو خواهد کرد که بین او و اعمال بدش فرسخ ها فاصله باشد… نخستین اموری که در قبر، دو فرشته منکر و نکیر از آن سؤال خواهند کرد، «خ_دای» تو که او را عبادت می کنی، و «پیامبر» تو که به سوی تو فرستاده شده است، و «دین» تو که از آن پیروی می کنی، و «کتاب» (آسمانی) که آن را تلاوت می کنی، و «امام» تو که ولایتش را پذیرفته ای، خواهد بود…» .(1)

در این سخنان چند چیز جلب توجه می کند:

1. تکرار این سخنان در هر روز جمعه که نشانگر اهمیت آن و میزان عنایت امام به طرح این مسائل است.

2. از این که گفتار امام با جمله: ای مردم! (ایها الناس) آغاز می گردد، معلوم می شود که در این جا مخاطبان امام، تنها شیعیان و یا پیروان خاص امام نبوده اند، بلکه دایره مخاطبان وی وسیع و عام بوده است.

3. امام طی سخنان خود صراحتاً یا تلویحاً، به آیات متعدد قرآن استناد و

[شماره صفحه واقعی : 274]

ص: 3591


1- حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، تصحیح و تعلیق: علی اکبرغفاری، ص249؛ کلینی، روضه کافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ص72؛ صدوق، الأمالی، ص 301 (المجلس الثانی).

استدلال نموده است و این بدان جهت است که در این جا طرف سخن، عامه مردم بوده اند و آنان به امام سجاد به عنوان یک امام نگاه نمی کردند، از این رو امام برای تثبیت مطلب، به آیات قرآن استشهاد می کرده است، ولی در مواردی که طرف سخن تنها شیعیان و یاران خاص امام بودند، حضرت ضرورتی برای استناد به آیات قرآن نمی دید .(1)

کادر سازی

نمونه دیگری از بیانات امام، موعظه نسبتاً مفصلی است که آن را «ابوحمزه ثمالی»، یکی از بهترین و نزدیک ترین یاران حضرت، نقل می کند. متن این روایت گواهی می دهد که در جمع شیعیان و پیروان خاص آن حضرت بیان شده است. امام طی سخنانی می فرماید:

خداوند؛ ما و شما را از مکر ستمگران و ظلم حسودان و زورگویی جباران حفظ کند. ای مؤمنان! شما را طاغوت ها و طاغوتیان دنیاطلب که دل به دنیا سپرده و شیفته آن شده اند و به دنبال نعمت های بی ارزش و لذت های زودگذر آن هستند، نفریبد… به جانم سوگند در ایام گذشته حوادثی را پشت سر گذاشتید و از انبوه فتنه ها به سلامت گذشتید، در حالی که پیوسته از گمراهان و بدعت گذاران و تبهکاران در زمین دوری و تبری می جستید؛ پس اکنون نیز از خدا یاری بخواهید و به سوی فرمانبری از خدا و اطاعت از «ولیّ خدا» که از حاکمان کنونی شایسته تر است، برگردید.

… امر خدا و اطاعت از کسی را که خدا اطاعت او را واجب کرده، بر همه چیز مقدم بدارید، و هرگز در امور جاری، اطاعت از طاغوت ها را که شیفتگی به فریبندگی های دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهی مقدم ندارید… از معاشرت با گنه کاران و آلودگان،

[شماره صفحه واقعی : 275]

ص: 3592


1- (آیت الله) خامنه ای، سید علی، پژوهشی درزندگی امام سجاد، ص36 _ 38.

همکاری با ستمگران و نزدیکی و تماس با فاسقان بپرهیزید و از فتنه آنان برحذر باشید و از آنان دوری بجویید و بدانید که هرکس با اولیای خدا مخالفت ورزد و از دینی غیر از دین خدا پیروی کند و در برابر امر رهبری الهی خودسرانه عمل کند، در دوزخ گرفتار آتشی شعله ور خواهد شد….(1)

انحطاط وضع اخلاقی امّت

اهمیت و ضرورت این نصایح و ارشادهای امام هنگامی روشن می گردد که میزان انحطاط اخلاقی امّت در زمان حکومت عبدالملک و پسرش ولید و متروک شدن سنت ها و آداب و تعالیم اسلامی در آن عصر را مورد توجه قرار دهیم:

می دانیم که از حدود سال سی ام هجری (نیمه دوم دوران خلافت عثمان) فساد مالی و انحطاط اخلاقی در جامعه اسلامی گسترش یافت و اشراف قریش که درآمد کلانی از خزانه دولت داشتند و از بخشش های خلفای وقت نیز بهره مند بودند، به ثروت اندوزی پرداختند و بدین ترتیب رفاه طلبی و اشرافیت و تجمل پرستی در جامعه اسلامی رواج یافت. ثروت اندوزان، املاک و مستغلات فراوانی گرد آوردند و کنیزان و غلامان بسیاری خریدند؛ به خصوص کنیزانی که برای خوانندگی و بزم آرایی تربیت شده بودند… کم کم مجالس بزم و خوشگذرانی و خنیاگری به طبقات دیگر نیز سرایت کرد.

این انحطاط اخلاقی در زمان حکومت یزید آن چنان گسترش یافت که دو شهر مقدس «مکه» و «مدینه» نیز از این آلودگی ها محفوظ نماند.

«مسعودی» می نویسد: «فساد و آلودگی یزید، به اطرافیان و عمّال وی نیز سرایت کرد، در زم_ان او ساز و آواز در مکه و مدین_ه آشکار گردید و مجال_س ب_زم برپا شد و مردم آشکارا به شراب خواری پرداختند».(2)

[شماره صفحه واقعی : 276]

ص: 3593


1- حسن بن علی بن شعبه، همان مأخذ، ص252؛ کلینی، همان مأخذ، ص 15.
2- مروج الذهب، ج3، ص67.

این وضع در زمان عبدالملک نی_ز همچن_ان ادام_ه یافت، به طوری که «ش_وقی ضی_ف» پ_س از بیان گسترش اشرافیت و رفاه زدگی در شهر مکه و مدین_ه می افزاید:

«گویی این دو شهر بزرگ حجاز را برای خنیاگران ساخته بودند، تا آن ج_ا ک_ه نه تنها مردمان عادی، بلکه فقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان می شتافتند».(1)

«قاضی ابویوسف» به بعضی از اهالی مدینه می گفت: ای مردم مدینه! وضع شما با این آوازه خوانی ها شگفت انگیز است، زیرا هیچ کس و ناکسی و هیچ شخص محترم و غیر محترمی در میان شما، از آن ابایی ندارد!(2)

محیط مدینه طوری شده بود که «نه عالمان، غنا را ناروا می شمردند و نه عابدان از آن جلوگیری می کردند».(3)

روزی «دَحْمان» آوازه خوان، نزد قاضی مدینه به نام «عبدالعزیز مخزومی» در اختلافی که یک نفر از اهل مدینه با یک عراقی داشت، به نفع شخص مدنی شهادت داد و قاضی او را عادل تشخیص داده شهادتش را پذیرفت.

عراقی به قاضی گفت: این «دحمان» است!

عبدالعزیز گفت: می شناسمش، اگر نمی شناختم از هویتش سؤال می کردم!

عراقی گفت: او اهل غنا و آوازه خوانی است و به کنیزان غنا یاد می دهد!

قاضی گفت: خدا، ما و شما را بیامرزد! کدام یک از ما اهل غنا نیست؟! برو حق این مرد را بده!(4)

[شماره صفحه واقعی : 277]

ص: 3594


1- تاریخ الأدب العربی (العصر العباسی)، ج2، ص347. البته این گونه گرایش (به اصطلاح) فقیهان و زاهدان به مجالس آنچنانی _ که در شیعه درست عکس آن مشهود است _ عمدتاً ریشه در مکتبی داشت که به نام اسلام، امّا به کام خلفای جور، و بریده از تعالیم خالص قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)ایجاد شده بود و متأسفانه در عصر ما نیز در برخی از محیط های اهل سنت رسوباتی از آن به چشم می خورد.
2- ابن عبدربه، العقد الفرید، ج6، ص11؛ ش_ریف قرش_ی ، باقر، حیاه الإمام زین العابدین، ج2، ص 409.
3- ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج8، ص 225.
4- ابوالفرج، همان مأخذ، ج6، ص21.

در مدینه مجالس رقص و آواز مختلط تشکیل می شد بدون آن که در میان زنان و مردان پرده ای باشد.(1)

«عایشه» دختر «طلحه» بزم های مختلط ترتیب می داد و در آن «عِزَّهُ المیلاء» آواز می خواند .(2)

حتی کار به جایی رسیده بود که وقتی یکی از مشهورترین زنان آوازه خ_وان آن عص_ر ب_ه ن_ام «جمیله» سفری به مکه کرد، در طول مسیر، آن چنان از وی استقبال شد که در مورد هیچ مفتی و فقیه و محدث و مفسر و قاضی و زاهدی سابقه نداشت! داستان این سفر را چنین نقل می کنند:

هنگامی که جمیله به قصد حج از مدینه حرکت کرد، گروهی از مردان خنیاگر نامدار آن زمان همچون: «هیت، طُویس، دلال، بردالفؤاد، نومه الضحی، رفن__د، رحمه، هِب_ه الله، معب_د، مالک، ابن عائشه، ناف_ع ب_ن طُنبوره، بُدی_ح الملی_ح و نافع الخیر» (که تعداد آنان را تا سی نفر نوشته اند).و نیز گروهی از زنان خنیاگر همچون: «فرِهه، عزّه المیلاء، حبّابه، سلاّمه، حُلیده، عُقیله، شمّاسیه، فرعه، بلبله، لذّه العیش، سُعیده و زرقاء» او را مشایعت کردند و گروهی او را تا آخر سفر همراهی کردند!.

هنگ_امی ک_ه ک_اروان جمیل_ه ن_زدیک مک_ه رسی_د، از ط_رف گ_روه_ی از اش_راف مک_ه و دیگ_ران م_ورد استقب_ال گ_رم ق_رار گ_رفت و چون به مدینه بازگشت، از طرف اهالی مدینه و مردان و زنان اشراف استقبال ش_د و چن_ان شور و هلهله ای به وجود آمد که اهالی مدینه بر در خانه ها صف کشی_ده این صحن_ه را تماشا می کردند.(3)

این داست_ان نش_ان دهن_ده گ_وش_ه ای از سق_وط ارزش ه_ا در ج_امع_ه م_دین_ه در آن عص_ر اس_ت. اف_رادی ک_ه در ای_ن سف_ر جمیل_ه را ب_درق_ه ک_ردند،

[شماره صفحه واقعی : 278]

ص: 3595


1- شریف قرشی، همان مأخذ، ج2، ص 410.
2- شریف قرشی، همان مأخذ، ص 411.
3- اب_والف_رج، هم_ان مأخ_ذ، ج8، ص 208 210؛ کح_ال_ه، عمر رضا، اعلام النساء، ج1، ص 211_ 214؛ دکتر شهیدی، سیدجعفر، زندگانی علی بن الحسین، ص 104.

از ب_زرگ_ان خنی_اگ_ران عص_ر خویش ب_ودند ک_ه شه_رت آن_ان در جه_ان آن روز پیچی_ده ب_ود. حال اگر در نظ_ر بگیریم که هریک از آنان چند تن ش_اگرد و وردست و آم_وزن_ده تحت تعلیم داشته است و باز اگر احتمال این امر را منتفی ندانیم که گروهی از نوازندگان مشهور در شهر مانده به بدرقه جمیله نرفته بوده اند، رقمی به دست خواهد آمد که باور کردن آن دشوار می نماید. وقتی که وضع اجتماعی قبله گاه مسلمانان و مرکز تأسیس حکومت اسلامی چنین باشد، می توان حدس زد که دمشق، بصره و دیگر شهرهای بزرگ آن زمان در چه وضعی به سر می برده است؟!(1)

ضرورت تبیین احکام و نشر فرهنگ اصیل اسلامی

در کنار این وضع اندوه بار، وقتی که ناآگاهی مردم از تعالیم اسلام و پیدایش بدعت ها و انحراف ها را درنظر بگیریم، عمق فاجعه بیش تر روشن می گردد و بهتر درمی یابی_م که امام چهارم با درک عمیق درد جامع_ه بوده که ب_ا آن م_واعظ، م_ردم را بی_دار می ساخته است. اینک توجه شما را به نمونه هایی از متروک شدن تعالیم اسلام و ناآگاهی مردم از وظایف اسلامی و پیدایش انحراف ها جلب می کنیم:

1. به گف_ته برخی از دانش_مندان، بنی هاشم در زم_ان ام_ام س_جاد(علیه السلام)نمی دانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج به جا آورند و اصولاً شیعیان از احکام دینی جز آن چه از افواه شنیده بودند، نمی دانستند!(2)

وقتی که وضع فریضه ای مثل نماز که از ارکان اسلام است و هر مسلمانی در شبانه روز باید پنج بار آن را به جا آورد، در میان بنی هاشم که می بایست در این زمینه ها از همه داناتر و آگاه تر باشند، چنین باشد، می توان حدس زد که میزان

[شماره صفحه واقعی : 279]

ص: 3596


1- دکتر شهیدی، همان مأخذ.
2- مرتضی الحسینی العاملی، جعفر، دراسات وبحوث فی التاریخ والإسلام (مجموعه مقالات) ج1، ص56 (مقاله: الإمام السجاد باعث الإسلام من جدید).

آگاهی دینی در دیگر شهرها و مناطق، و شناخت توده مردم مسلمان در مورد سایر برنامه های اسلام تا چه حد بوده است؟!

2. «انس بن مالک»، صحابی مشهور، می گفت: چیزی از آن چه در زمان رسول خدا جاری بود، سراغ ندارم. گفتند: پس نماز چیست؟ گفت: پس آن چه بر سر نماز آوردید، چه بود؟!(1)

3. در سال87 در زمان خلافت ولید بن عبدالملک «عمر بن عبدالعزیز» که امیر مدینه بود، به عنوان امیرالحاج به حج رفت ولی وقوف در روز عید قربان را غلط انجام داد!(2)

4. «محمد بن مسلم بن شهاب زُهْری» می گوید: در دمشق نزد «انس بن مالک» رفتیم، دیدیم تنها نشسته گریه می کند، وقتی که از علت گریه اش پرسیدیم، پاسخ داد: از مجموع آن چه از اسلام فرا گرفتم، جز این نماز را سراغ ندارم که مانده باشد و آن هم ضایع شده است.

5. اندکی پس از زمان انس، «حسن بصری» می گفت: اگر رسول خدا به میان شما برگردد، از میان همه آن چه به شما تعلیم کرده، جز «قبله» شما چیز دیگری را نخواهد شناخت!!(3)

6. ام درداء می گوید: روزی ابودرداء وارد (منزل) شد در حالی که خشمگین بود، گفتم: چرا خشمگین شده ای؟ گفت: به خدا سوگند چیزی از دین محمد در میان این مردم سراغ ندارم جز این که همه نماز می خوانند.(4)

3. تبیین معارف اسلامی ضمن دعا و مناجات

یکی دیگر از شیوه های تبلیغی و مبارزاتی امام سجاد(علیه السلام) تبیین معارف اسلام

[شماره صفحه واقعی : 280]

ص: 3597


1- مرتضی الحسینی العاملی، همان مأخذ؛ امین، احمد، ضحی الإسلام، ج1، ص 365 (به نقل از بخاری و ترمذی، باب الإعتصام بالسنه).
2- سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخُلفاء، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، ص 224.
3- ابن عبدالبرّ النمری القرطبی، یوسف، جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص 200.
4- شاطبی، إبراهیم الاعتصام، ج1، ص 26. شاطبی نمونه های مشابه متعددی آورده است.

در قالب دعا بود. می دانیم که دعا پیوندی است معنوی میان انسان و پروردگار که اثر تربیتی و سازندگی مهمی دارد، از این نظر دعا از نظر اسلام جایگاه خاصی دارد و اگر دعاهای رسیده از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و امامان معصوم یک جا گردآوری شود، مجموعه بزرگی خواهد شد. این دعاها مکتب تربیتی بزرگی است که در سازندگی و رشد روحی انسان ها نقش مهمی دارد.

صحیفه سجادیّه،گنجینه معارف

صحیفه سجّادیّه از آن جا که در زمان امام چهارم شرائط اختناق آمیزی حکم فرما بود، امام؛ بسیاری از اهداف و مقاصد خود را در قالب دعا و مناجات بیان می کرد. مجموع دعاهای امام سجاد به نام «صحیفه سجادیه» معروف است که پس از قرآن مجید و نهج البلاغه، بزرگ ترین و مهم ترین گنجینه گرانبهای حقای_ق و مع_ارف الهی به شمار می رود، به طوری که از ادوار پیشین از طرف دانشمن_دان برجسته ما «اُخْتُ الق_رآن»(1)، «انجیل اهل بیت(علیهم السلام)» و «زبور آل محمد(صلی الله علیه وآله)» لقب گرفته است.(2)

صحیفه سجادیه تنها شامل راز ونیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه دریای بی کرانی از علوم و معارف اسلامی است که طی آن مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پاره ای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا مطرح شده است.

در سال 1353ه_. ق مرجع فقید، مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی(قدس سره) ، نسخه ای از صحیفه سجادیه را برای علامه معاصر مؤلف تفسیر طنطاوی (مفتی اسکندریه) به «قاهره» فرستاد. وی پس از تشکر از دریافت این هدیه گران بها و ستایش فراوان از آن، در پاسخ چنین نوشت:

[شماره صفحه واقعی : 281]

ص: 3598


1- شیخ آغا بزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج15، ص18.
2- مدنی، سید علیخان، ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ص4_ 5؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص125 (ش_رح ح_ال مت_وک_ل، راوی صح_یفه)و ص131 (ش_رح ح_ال یح_یی ب_ن علی بن محمد الحسین رقی).

«این از بد بختی ماست که تا کنون بر این اثر گران بهای جاوید که از مواریث نبوت است، دست نیافته بودیم، من هرچه در آن می نگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از کلام خالق پایین تر می یابم» .(1)

به خاطر اهمیت و اعتبار کم نظیر صحیفه سجادیه، در تاریخ اسلام شرح های بسیاری به زبان عربی و فارسی بر این کتاب نوشته شده است.

مرحوم علامه «شیخ آغا بزرگ تهرانی» در کتاب پر ارج «الذّریعه» درحدود پنجاه شرح _ غیر از ترجمه ها_ بر صحیفه سجادیه را نام برده است.(2)

علاوه بر این شرح ها، گروهی از دانشمندان گذشته و معاصر، ترجمه های متعددی بر صحیفه نگاشته اند که تعدادی از آن ها در سال های اخیر چاپ و منتشر شده است.

صحیفه سجادیه شامل 54 دعا است که فهرست عناوین آن ها بدین قرار است:

1. ستایش خدا.

2. درود بر محمد(صلی الله علیه وآله) و خاندان او.

3. درود بر فرشتگان حامل عرش.

4. درخواست رحمت برای پیروان پیامبران.

5. دعای آن حضرت برای خود و دوستانش.

6. دعا هنگام صبح و شام.

7. دعای آن حضرت هنگامی که پیشامدها و حوادث مهم پیش می آمد و نیز به هنگام اندوه.

[شماره صفحه واقعی : 282]

ص: 3599


1- صحیفه سجادیه، ترجمه سید صدرالدین صدر بلاغی، ص37.
2- شیخ آغا بزرگ، همان مأخذ، ج13، ص 345_ 359. ضمناً درباره اسناد صحیفه سجادیه رجوع شود به: سید علیخان مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، مقدمه؛ عبدالرزاق الموسوی المقرَّم، الإمام زین العابدین، ص 95_ 118.

8. در پناه جستن به خدا از ناملایمات و اخلاق ناپسند و کارهای زشت.

9. در اشتیاق به طلب آمرزش.

10. در پناه بردن به درگاه خداوند.

11. در طلب فرجام نیک.

12. در اعتراف به گناه و طلب توبه.

13. در درخواست حوائج.

14. در شکایت از ستمگران، هنگامی که مورد ستم واقع می شد یا از ستمگران کاری که خوش نمی داشت، می دید.

15. هنگام بیماری و پیش آمدن اندوه یا گرفتاری.

16. در درخواست عفو از گناهان و عیب ها.

17. در درخواست دفع شرّ شیطان و پناه بردن به خداوند از دشمنی و مکر او.

18. دعا پس از رفع خطر و پس از برآورده شدن سریع حاجت.

19. در طلب باران پس از قحطی و خشکسالی.

20. در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسندیده.

21. دعا هنگام حزن و اندوه.

22. دعا هنگام سختی و مشقّت و مشکلات.

23. در طلب عافیت و شکر و سپاس بر آن.

24. دعای آن حضرت برای پدر و مادرش.

25. دعا درباره فرزندان خود.

26. درباره همسایگان و دوستان.

27. دعا برای مرزداران کشور اسلامی.

28. در پناه بردن به خدا.

29. دعا هنگام تنگ شدن روزی.

[شماره صفحه واقعی : 283]

ص: 3600

30. در طلب یاری از خدا برای پرداخت قرض.

31. در ذکر توبه و طلب آن.

32. دعا پس از نماز شب.

33. در طلب خیر.

34. دع_ا هنگام گرفتاری و هنگام دیدن کسی ک_ه ب_ه رسوایی گناه گرفتار شده بود.

35. دعا در مقام رضا هنگام دیدن دنیاداران.

36. دعا هنگام شنیدن صدای رعد و دیدن ابر و برق.

37. دعا در اعتراف به این که از عهده شکر نعمت های خدا نمی توان بر آمد.

38. در عذرخواهی از کوتاهی در ادای حقوق بندگان خدا.

39. در طلب عفو و رحمت.

40. دعا هنگامی که از مرگ کسی باخبر می شد، یا از مرگ یاد می کرد.

41. در طلب پرده پوشی و نگه داری از گناه.

42. هنگام ختم قرآن (پایان قرائت آن).

43. هنگام نگاه کردن به ماه نو و رؤیت هلال.

44. دعای اول ماه رمضان.

45. دعا در وداع ماه رمضان.

46. دعای روزهای عید فطر وجمعه.

47. دعا در روز عرفه (نهم ذیحجه).

48. دعا در روزهای عید قُربان و جمعه.

49. دعا برای دفع مکر دشمنان.

50. در ترس از خ_دا.

51. در تضرّع و زاری.

52. اصرار در خواهش از خدا.

53. در مقام کوچکی در پیشگاه الهی.

[شماره صفحه واقعی : 284]

ص: 3601

54. در طلب رفع اندوه ها.(1)

ابعاد سیاسی صحیفه سجادیه

چنان که اشاره کردیم، صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز و مناجات و عرض حاجت در پیشگاه خدا نیست، بلکه ابعاد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و عقیدتی نیز دارد. امام سجاد در ضمن دعاهای خود در چندین مورد، مباحث سیاسی بهویژه مسئله «امامت» و رهبری جامعه اسلامی را مطرح کرده است که ذیلاً نمونه هایی از آن ها را می آوریم:

1. امام در دعای بیستم (دعای مکارم الأخلاق) چنین می گوید:

«خدا یا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا برآن که برمن ستم کند، دستی (نیرویی)، و بر آن که با من ستیزه جوید زبانی (برهانی)، و بر کسی که با من دشمنی و عناد ورزد پیروزی عطا کن، و در برابر آن کس که نسبت به من، به حیله گری و بداندیشی بپردازد، راه و تدبیر، و در برابر آن که بر من فشار و آزار رساند، نیرو ده و در برابر عیبجویانی که برمن عیب جویی و دشنام گویی کنند، قدرت تکذیب، و در برابر خطر تهدید دشمنان، به من امنیت عنایت فرما…».

آیا چه کسانی جز کارگزاران عبدالملک نظیر «هشام بن اسماعیل مخزومی» (حاکم مدینه) بودند که امام مورد ستم، ستیزه جویی، عناد، بداندیشی، فشار، آزار

[شماره صفحه واقعی : 285]

ص: 3602


1- متوکل بن هارون راوی صحیفه می گوید: «این دعاها 75 باب بود که یازده باب آن را فراموش کرده و شصت و چند باب آن را حفظ نمودم». مرحوم سید علیخان مدنی پس از نقل بیان متوکل، احتمال می دهد که چند باب دیگر نیز ت_وس_ط راوی_ان بعدی ح_ذف یا فراموش ش_ده و عملاً به 54 ب_اب تقلی_ل یافت_ه اس_ت (ریاض السالکین، مقدمه، ص29). در هرحال علاوه بر صحیفه مشهور و رایج که «صحیفه کامله» نامیده می شود، از طرف دانشمندان اسلامی پنج صحیفه دیگر نیز شامل مجموعه هایی دیگر از دعاهای امام سجاد(علیه السلام) گردآوری شده و به نام های: الصحیفه الثانیه، الصحیفه الثالثه و…چاپ شده است (شیخ آغا بزرگ تهرانی، همان مأخذ، ج15، ص19 _ 21).

و تهدید آنان قرار داشت؟ بنابراین در واقع این دعای امام شکوائیه ای در ب_راب_ر زورگویی های حکومت وقت بوده و از این نظر بار سیاسی داشته است.

2. در دعائی که امام؛ روز عید قربان و روز جمعه می خوانده چنین آمده است:

«…خدا یا این مقام (خلافت و رهبری امت اسلامی که اقامه نماز در روز عید قربان و روز جمعه و ایراد خطبه از شئون آن است) مخصوص جانشینان و برگزیدگان تو، و این پایگاه ها، از آنِ اُمَنایِ تو است که آنان را در رتبه والایی قرار داده ای، ولی ستمگران (همچون خلفای ستمگر اموی) آن را به زور، غصب و تصاحب کرده اند… تا آن جا که برگزیدگان و خلفای تو مغلوب و مقهور گشته اند، در حالی که می بینند احکام تو تغییر یافته، کتاب تو از صحنه عمل دور افتاده، فرائض و واجبات تو دستخوش تحریف گشته، و سنت (راه و رسم) پیامبرت متروک گشته است.

خدایا دشمنان بندگان برگزیده ات از اولین و آخرین و هم چنین اتباع و پیروانشان و همه کسانی را که به کارهای آنان راضی هستند، لعنت کن و از رحمت خود دور ساز…»

در این دعا امام با صراحت از مسئله امامت و رهبری امت، که اختصاص به خاندان پیامبر دارد، و غصب شدن آن توسط ستمگران یاد می کند و بدین ترتیب مشروعیت حکومت بنی امیه را نفی می کند.

3. امام در دعای عرفه چنین می گوید:

«پروردگارا! درود فرست به پاک ترین افراد خاندان پیامبر که آنان را برای رهبری امت و اجرای اوامر خود برگزیده ای، و آنان را خزانه داران علمت، نگهبانان دینت، جانشینان خود در زمین، و حجت های خویش بر بندگانت قرار داده ای و به خواست خود، آنان را از هرگونه پلیدی یکباره پاک کرده ای و آنان را وسیله ارتباط با خود و راه بهشت خویش

[شماره صفحه واقعی : 286]

ص: 3603

قرار داده ای… خدایا، تو در هر زمان، دین خود را بهوسیله امامی تأیید فرموده ای که او را برای بندگانت رهبر و پرچمدار، و در گیتی مشعل هدایت قرار داده ای، پس از آن که او را با ارتباط غیبی، با خود مرتبط ساخته ای . او را وسیله خشنودی خود قرار داده و پیروی از او را واجب کرده ای و از نافرمانی او بی_م داده ای. به اطاعت از امر او و پذیرش نهی او دستور داده ای و مقرر داشته ای که هیچ کس از او سبقت نگیرد و هیچ کس از پیروی او پس نماند…».

حضرت در این دعا نیز از نقش و موقعیت ویژه رهبران الهی و امامان از خاندان نبوت و امتیازهای آنان سخن می گوید، و این، دقیقاً به معنای نفی مشروعیت حکومت زمام داران وقت بود.

4. برخورد و مبارزه با علمای درباری

یکی از شورانگیزترین بخش های زندگی امامان، برخورد و مبارزه آنان با سررشته داران ناشایست فکر و فرهنگ در جامعه اسلامی عصر خویش یعنی فقهاء، محدثان، مفس_ران، قُرّاء و قُض_ات درباری است. این_ان کسانی بودن_د که فکر و ذه_ن مردم را به سود قدرت های جور، جهت می دادند و آنان را با وضعی که خُلفای بنی امیه و بنی عباس می خواستند در جامع_ه حاکم باش_د، عادت می دادند و نسبت به آن وضع، مطی_ع و تسلیم می ساختند و زمینه فکری و ذهنی را برای پذیرش حکومت آنان فراهم می کردند.

نمونه این گونه برخورد در زندگانی سیاسی امام چهارم، برخورد شدید آن حضرت با «محمد بن مسلم زهری» (124. 58 ق) محدث درباری است.

زُهْری کیست؟

زهری یکی از تابعان و فقیهان آن عصر و از محدثان بزرگ مدینه بود و علم

[شماره صفحه واقعی : 287]

ص: 3604

و دانش فقهای هفتگانه(1)جهان تسنن درآن زمان را فرا گرفته حضور ده نفر از صحابه را درک کرده بود، به طوری که گروهی از بزرگان فقه و حدیث، از او روایت کرده اند.(2)

او در پرتو این سوابق، وجهه و شهرت فراوانی درمحافل علمی و فقهی آن زمان کسب کرده بود، به طوری که از وی با عباراتی نظیر این که: مالک بن انسگفته است: «در م_دین_ه جز یک مح_دث و فقی_ه ن_دی_دم و او اب_ن شهاب زهری بود»(3)یاد می کردند. یا این که: به «مکحول» گفتند: داناترین کسی که تاکنون دیده ای چه کسی بود؟

گفت: زه_ری.

گفتند: بعداز او چه کسی بود؟

گفت: زهری.

گفتند: بعد از او؟

گفت: زهری.

باز گفتند: بعد از او؟

پاسخ داد: زهری!(4)

با همه این ها زهری شیفته عظمت علمی و زهد و پارسایی امام سجاد(علیه السلام) و مجذوب مقام معنوی آن حضرت بود. او می گفت: هیچ شخصیت قرشی را

[شماره صفحه واقعی : 288]

ص: 3605


1- طبق نقل محمد بن سعد، بقیه فقهاء عبارت بودند از: سعید بن مسیب، سلیمان بن یسار، عکرمه (آزاد شده ابن عباس)، ابوبکر بن عبدالرحمن، عطاء بن ابی رباح، و عروه بن زبیر (الطبقات الکبری، ج2، ص 379_387) البته این ها فقهای اهل سنت بودند و شیعیان در اخذ معارف و احکام اسلامی به آنان مراجعه نمی کردند.
2- حاج شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج1، ص573 (ماده زهر) و نیز تتمه المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، تصحیح: علی محدث زاده، ص87، و ر.ک : ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج1، ص162.
3- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص 388.
4- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج9، ص343.

پرهیزگارتر و برتر از علی بن الحسین ندیدم(1)و نیز می گفت: بهترین و داناترین فرد هاشمی که دیدم علی بن الحسین بود.(2)

زهری ه_رگاه از امام چهارم یاد می کرد، می گریست و از آن حضرت به عنوان «زین العابدین» (زینت عبادت کنندگان) نام می برد.(3)

او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روایات فراوانی از آن حضرت نقل کرده است. (4)

زهری مدتی از طرف بنی امیه در یکی از مناطق حکم رانی می کرد. در آن ایام شخصی را تنبیه کرد و اتفاقاً او در اثر تنبیه مرد. زهری از این حادثه سخت تکان خورد و به شدت ناراحت شد و ترک خانه و زندگی کرده در بیابان خیمه زد و گفت: بعد از این هرگز سقف خانه بر سرمن سایه نخواهد افکند!

روزی امام سجاد(علیه السلام) او را دید و فرمود: ناامیدی تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدتر است، از خدا بترس و توبه و استغفار کن و خونبهای مقتول را برای وُرّاث او بفرست و به میان خانواده ات برگرد.

زهری که با تمام دانش و فقاهتش متوجه این مسئله نبود، از این راهنمایی خوشحال شد. او بعدها می گفت: علی بن الحسین بیش از هرکس به گردن من منت دارد. (5)

[شماره صفحه واقعی : 289]

ص: 3606


1- ابن کثیر، همان مأخذ، ص 104.
2- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی، ج4، ص 159.
3- علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّه فی معرفه الأئمه، تعلیق: سید هاشم رسولی، ج2، ص 288.
4- برای آگاهی از برخی از این روایات به کتاب های زیر رجوع شود: بحارالأنوار، ج46، صفحات: 57 و 64 و 65و73 و 82 و107و 150؛ احتجاج طبرسی، ج2، ص 51؛ الإستبصار، ج2، ص 80؛ کشف الغمه، ج2، ص 315؛ حلیه الأولیاء، ج3، ص 141؛ اصول کافی، ج2، ص 130؛ فروع کافی، ج4، ص 83، و ج5، ص 36.
5- ابن شهرآشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 59؛ علی بن عیسی اربلی، همان مأخذ، ج2، ص 319_ 320؛ محمد بن سعد، همان مأخذ، ج5، ص 214؛ ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 106.

شاگردی زهری در محضر امام سجاد(علیه السلام)

مرام و مذهب زهری در میان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخی، او را شیعه و دوست دار و پیرو امام سجاد(علیه السلام) معرفی نموده قرائنی بر این معنا بیان کرده اند، اما برخی دیگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بنی امیه شمرده مورد انتقاد قرار داده اند.

م_ؤلف «روض_ات الج_نات» بین دو نظریه بدین گونه جمع کرده است که، «او ابتداءاً از طرفداران و مزدوران بنی امیه بوده است، ولی در پرتو علم و آگاهی خویش، در اواخر عمر، راه حق را تشخیص داده با بنی امیه قطع رابطه کرده به جرگه پیروان و شاگردان مکتب امام سجاد(علیه السلام) پیوسته است» .(1)

ولی، برعکس نظر او، اسناد و شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که گواهی می دهد او در آغاز کار و دوران جوانی، که در مدینه بوده، با حضرت سجاد(علیه السلام)ارتباط داشته و از مکتب آن حضرت بهره می برده است، ولی بعدها به دربار بنی امیه جذب شده درخدمت آنان قرار گرفته است و این که گاهی امویان به طعنه به او می گفتند: «پیامبر تو (علی بن الحسین) چه می کند»؟!(2)گویا مربوط به همین دوران بوده است. ذیلاً زندگی او را مورد بررسی قرار داده شواهد پیوند او با دربار بنی امیه را از نظر خوانندگان می گذرانیم:

زهری در دربار بنی امیه

«ابن ابی الح_دی_د» او را یکی از مخالفان عل_ی(علیه السلام) می ش_مارد و می نویسد: روزی علی بن الحسین شنید که «زهری» و «عُروه بن زبیر» در مسجد پیامبر نشسته نسبت به علی(علیه السلام) بدگویی می کنند. علی بن الحسین به مسجد رفت و بالای سر

[شماره صفحه واقعی : 290]

ص: 3607


1- میرزا محمد باقر موسوی خوانساری اصفهانی، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج7، ص 245.درباره نظریه طرفین رجوع شود به: حاج شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج1، ص 573 (ماده زهر)؛ شیخ محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج8، ص387؛ شیخ طوسی، رجال، تحقیق و تعلیق: سید محمد صادق آل بحرالعلوم، ص101.
2- ابن شهرآشوب، همان مأخذ، ج4، ص 159.

آنان ایستاد و آن دو را سخت توبیخ کرد.(1)

زه_ری در زم_ان حک_ومت عب_دالملک ب_ن م_روان، ب_ه منظ_ور برخ_ورداری از ثروت و رف_اه درب_ار بن_ی امیه، ع_ازم دمش_ق شد و از علم و دانش خود هم چون نردبانی جهت دستیابی به ترقیات مادی و من_اصب ظاهری استفاده نموده توجه عبدالملک را به خود جلب کرد، عبدالملک او را مورد تکریم و احترام قرار داد، برای او از بیت المال مقرری تعیین کرد، بدهی هایش را پرداخت و خدمت گزاری در اختیارش قرار داد و بدین ترتیب زهری در ردیف نزدیکان و هم نشینان عبدالملک قرار گرفت.(2)

«ابن سعد» می نویسد: کسی که زهری را وارد درب_ار عب_دالملک ک_رد، «قبیصه بن ذؤیب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملک بوده است.(3)

از این جا بود که پیوستگی زهری به دربار کثیف بنی امیه آغاز گردید. او طعم شیرین رفاه و تنعم و برخورداری از لذات زندگی درباری را در دستگاه عبدالملک چشید، لذا پس از او هم چنان در دربار فرزندان وی همچون ولید، سلیمان، یزید، هشام و هم چنین در دربار عمر بن عبدالعزیز جای داشت.

«یزید بن عبدالملک» زهری را به منصب قضاء منصوب کرد. او، پس از یزید، در دستگاه حکومت «هشام بن عبدالملک» از احترام و موقعیت خاصی برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وی این سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(4). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت.(5)

«ابن سعد» می نویسد: زهری در «رصافه» نزد هشام رفت و پیش از آن مدت

[شماره صفحه واقعی : 291]

ص: 3608


1- شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج4، ص102.
2- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 341 و346.
3- الطبقات الکبری، ج7، ص447 (شرح حال قبیصه).
4- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 341؛ ابن خلّکان، وفیات الأعیان، تحقیق: دکتر احسان عباس، ج4، ص 178.
5- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 343.

بیست سال نزد آنان (بنی امیه) اقامت داشت.(1)

هم چنین از «سفیان بن عُییْنه» نقل می کند که: درسال صد و بیست و سه، زهری با هشام، خلیفه وقت، به مکه آمد و تا سال صد و بیست و چهار در آن جا اقامت کرد.(2)

زهری آن چنان به زندگی درباری و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود که در اواخر عمرش به وی گفتند: کاش در این اواخر عمر در شهر م_دینه اقامت می گزیدی و در مسجد پیامبر پای یکی از ستون ها می نشستی و ما نیز پیرامون تو می نشستیم و به تعلیم مردم می پرداختی. او پاسخ داد: اگر چنین کنم پوستم کنده می شود و این کار به صلاح من نیست، مگر آن که پشت به دنیا کرده به آخرت بچسبم!(3)

نیاز خُلفای ستمگر به وجود علمای درباری

می دانیم که خلفای ستمگر و ضد اسلامی، برای آن که بتوانند بر مردمی که معتقد به اسلام بودند حکومت کنند، چاره ای نداشتند جز این که اعتقاد قلبی مردم را نسبت به مشروعیت آن چه انجام می دادند، جلب کنند، زیرا آن روز هنوز زمان زیادی از صدر اسلام نگذشته بود و ایمان قلبی مردم به اسلام، به قوت خود باق_ی ب__ود، اگ_ر مردم می فهمیدند که بیعتی که با آن ظالمان کرده اند، بیعت درستی نیست و آنان شایسته خلافت رسول الله نیستند، بدون شک تس_لیم آنان نمی شدند. اگر ای_ن معنا را درباره همه مردم نیز نپذیریم، مسلماً در جامعه اسلامی آن روز افراد زیادی بودند که وض_ع غیر اسلامی دستگاه خلفا را از روی ایمان قلبی تحمل می کردند، یعنی تصور می کردند که وضع حاکم، وضع اسلامی است. به همین جهت بود که خلفای ستمگر برای مشروع جلوه دادن حکومت

[شماره صفحه واقعی : 292]

ص: 3609


1- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج7، ص 474.
2- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج5، ص497.
3- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 348.

خویش، کوشش می کردند که محدثان و علمای دینی را به دربار خود جذب کرده آنان را وادار سازند تا احادیثی را از زبان پیامبر اسلام یا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل کنند و بدینوسیله زمینه ذهنی و فکری پذیرش حکومت آنان را در جامعه آماده سازند.(1)

بر این اساس، هدف خلفای اموی از جذب زهری، استفاده از وجود و موقعیت دینی او بود. او نیز خود را کاملاً در اختیار آنان قرار داد و به نفع آنان کتاب نوشت و حدیث جعل کرد و از این طریق به اهداف شوم آنان کمک فراوانی کرد. شخصی به نام «معمر» می گوید: ما خیال می کردیم از زهری احادیث بسیاری نقل کرده ایم؛ تا آن که ولید (بن عبدالملک) کشته شد، پس از کشته شدن او، دفترهای زیادی را دیدیم که بر چهارپایان حمل و از خزینه های ولید خارج می شد و می گفتند: این، دانش زهری است.(2)یعنی، زهری آن قدر کتاب و دفتر برای ولید به خواسته او از حدیث پر کرده بود که وقتی خواستند آنها را از خزانه ولید خارج کنند، ناچار بر چهارپایان حمل کردند!

خود زهری می گوید: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بودیم تا آن که امیران و حکم رانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت کتاب درآید)، سپس ما چنین اندیشیدیم که هیچ مسلمانی را از این کار منع نکنند (و علم و دانش نوشته شود).(3)

«ابن کثیر» می نویسد: کسی که زهری را وادار به نوشتن حدیث کرد، هشام بن عبدالملک بود، و از آن روز که زهری کتاب نوشت، مردم نیز شروع به نوشتن احادیث کردند.(4)

[شماره صفحه واقعی : 293]

ص: 3610


1- (آیت الله) خامنه ای، سید علی، پژوهشی در زندگی امام سجاد، ص 56.
2- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 346؛ ابن سعد، همان مأخذ، ج2، ص 389؛ شمس الدین ذهبی، تذکره الحفاظ، ج 1، ص 112.
3- ابن سعد، همان مأخذ، ج2، ص 389؛ ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 341.
4- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 341.

روزی هشام بن عبدالملک از وی خواست برای فرزندان او حدیث یاد بدهد، در این هنگام زهری یک نفر منشی داشت و چهارصد حدیث املا کرد و منشی نوشت.(1)

«عمر بن عبدالعزیز» نیز طی بخش نامه ای نوشت: در نقل و کتابت حدیث از وجود زهری غفلت نکنید، زیرا هیچ کس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقی نمانده است!(2)

اینک باید دید دفاتر و کتاب هایی که به امر ولید و هشام پر از حدیث شده بود، شامل چه نوع حدیث هایی بوده است؟ بی شک در میان این دفاتر یک حدیث هم در محکومیت امثال ولید و هشام وجود نداشت، بلکه شامل احادیثی بود که براعمال ننگین و ضد اسلامی آنان صحه می گذاشت و از وزنه و موقعیت درخشان رقبای سیاسی آنان یعنی بنی هاشم می کاست.

سند تاریخی یاد شده در زیر گواه روشنی است بر این که چه نوع نوشته ها و حدیث هایی مورد تشویق و تأکید هشام بوده است.

[شماره صفحه واقعی : 294]

ص: 3611


1- ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج9، ص 449؛ شمس الدین ذهبی، تذکره الحفاظ، ج1، ص 110.
2- ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 343. ممنوعیت نقل و کتابت حدیث پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) از زمان خلافت عمر بن خطاب و توسط او آغاز گردید و تا آخر قرن اول هجری ادامه داشت و در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز رسماً توسط او لغو گردید. تحلیل گران در تاریخ اسلام معتقدند که این ممنوعیت انگیزه سیاسی داشته است و هدف از آن این بوده که امتیاز بزرگی را که آن روزها امیرمؤمنان(علیه السلام) داشته، از بین ببرند، زیرا علی(علیه السلام) زمانی که هنوز پیامبر اسلام در حال حیات بود، کتاب هایی تدوین نموده بود که در آن ها احادیث پیامبر و حقایقی را که از آن حضرت در ابواب مختلف فرا گرفته بود، جمع کرده بود و نقل و افشای این حقایق، از نظر سیاسی، به نفع خلیفه وقت نبود، زیرا هرکدام به نحوی سند حقانیت علی(علیه السلام) به شمار می رفت، از این رو عمر نقل و کتابت و تدوین حدیث را به طور کلی ممنوع اعلام کرد! بدین ترتیب ملاحظه می شود که هم ممنوعیت نقل و تدوین حدیث ریشه سیاسی داشته و هم لغو ممنوعیت آن توسط امثال هشام. در این زمینه در سیره امام باقر(علیه السلام)توضیح بیش تری خواهیم داد! در هر حال شیعه هرگز این ممنوعیت را جدّی نگرفت و بلافاصله پس از فوت پیامبر به تدوین حدیث پرداخت و از این رو در نقل و جمع آوری حدیث پیشگام بود.

هشام طی نامه ای به اعمش(1)نوشت: فضائل عثمان و کارهای بد علی را برای من بنویس. اعمش نامه هشام را گرفت و در دهان گوسفندی که آن جا بود گذاشت! و گوسفند آن را جوید!، آن گاه اعمش به پیک هشام گفت: جوابت این است! پیک اصرار کرد و از همراهانش در این باره کمک گرفت و گفت: هشام قسم خورده است که اگر پاسخ را نبرم مرا بکشد! در این هنگام اعمش در پاسخ او پس از بسم الله، چنین نوشت: اگر خوبی های مردم روی زمین مال عثمان باشد، سودی به حال تو ندارد، و اگر بدی های مردم روی زمین مال علی باشد، ضرری به تو نمی رساند، مواظب خود باش!(2)

احادیث مجعول زهری

زهری احادیثی به نفع بنی امیه و در جهت توجیه سیاست کفرآمیز آنان، یا برض_دّ خان_دان هاشمی، جعل کرده است ک_ه ذیلاً نمونه هایی از آن ها را ملاحظه می فرمایید:

1. زهری به پیامبر اسلام نسبت داده است که حضرت فرموده است: «نباید بار سفر بسته شود مگر به سوی سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدینه) و مسجدالأقصی، و مسجدالأقصی برای شما حکم مسجدالحرام را دارد».(3)

این حدیث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائی» سه تن از محدثان بزرگ جهان

[شماره صفحه واقعی : 295]

ص: 3612


1- ابومحمد سلیمان بن مهران اسدی کوفی اعمش، از أصحاب خاص امام صادق(علیه السلام) متوفای 148 (قاموس الرجال، ج5، ص297؛ معجم رجال الحدیث، ج9، ص 294).
2- ابوالفلاح عبدالحی بن العماد حنبلی، شذرات الذهب، ج1، ص 221؛ ابن خلکان، وفیات الأعیان وانباء ابناء الزمان، تحقیق الدکتور یوسف علی طویل والدکتوره مریم قاسم طویل، ج2، ص 336؛ میری، کمال الدین، حیاه الحیوان الکبری، ج2، ص 42، لغت «شاه» به نقل از وفیات الأعیان.
3- «اِنِّ رَسول الله قال: لا تُشَدُّ الرّحالُ الاّ اِلی ثَلاثَه مَساجِد: مَسْجِدِالحَرام وَ مَسْجِدی هذا و مسجدالأقصی وَ هُوَ یَقومُ لَکُم مَقامَ المسجدالحرام» (ابن واضح، تاریخ یعقوبی، تعلیق: سید محمد صادق بحرالعلوم، ج3، ص 8).

تسنن از طریق «ابوهُریره» به این صورت نقل کرده اند: «لا تُشَدُّ الْرِّحالُ اِلاّ اِلی ثَلاثَهِ مَساجِد: مسجدالحرام وَ مَسْجِدی هذا وَ مسجدالأقصی»(1)و در هیچ یک از آن ها جمله: «وَهُوَ یَقومُ لَکُمْ مَقامَ الْمسجدالحرام». (مسجدالأقصی برای شماحکم مسجدالحرام را دارد)، وجود ندارد!

پیداست که این حدیث با این نکته اضافی به دستور «عبدالملک» توسط زهری جعل شده و مربوط به زمانی است که «عبدالله بن زبیر» بر مکه مسلط بود و عبدالملک در منطقه شام به قدرت رسیده بود و بین آن دو، کشمکش نظامی و سیاسی وجود داشت و هر وقت مردم شام می خواستند به حج بروند، ناگزیر چند روزی در مکه (منطقه نفوذ عبدالله بن زبیر) می ماندند، و این؛ فرصت بسیار خوبی بود برای عبدالله بن زبیر که بر ضدّ عبدالملک تبلیغات کند، و چون عبدالملک نمی خواست حاجیان شام تحت تأثیر این تبلیغات قرار گیرند و بدینوسیله مشروعیت حکومت او در مرکز خلافت نیز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شکایت کردند که چرا ما را از حج واجب باز می داری؟ عبدالملک گفت: ابن شهاب زهری از پیامبر نقل می کند که حضرت فرمود: بار سفر بسته نمی شود مگر به سوی سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، ومسجدالأقصی، و مسجدالأقصی برای شما حکم مسجدالحرام را دارد، و این سنگی که رسول خدا شب معراج پای خود را روی آن گذاشته، جای کعبه را می گیرد!!

آن گاه به دستور عبدالملک بر فراز آن سنگ قُبّه ای ساختند و برای آن پرده های حریر آویختند و خادمانی برای آن معین کردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و این رسم، در تمام دوره بنی امیه باقی بود.(2)

[شماره صفحه واقعی : 296]

ص: 3613


1- صحیح مسلم، ج4 (کت_اب الحج)، ص126 س_نن ابی داود، تصحیح و تعلیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، دار احیاء التراث العربی، (کتاب الحج)، ص216 سنن نسائی بشرح سیوطی، ج2، ص37 و 38. این حدیث را به همین صورت، ترمذی نیز از طریق ابوسعید خدری نقل کرده است (الجامع الصحیح = سنن ترمذی، ج2، باب 243، حدیث 326، ص 148).
2- ابن واضح، همان مأخذ، ج3، ص 8. و ر.ک: اضواء علی السنه المحمدیه، محمود ابوریّه، ص157.

بدین ترتیب ملاحظه می شود که انگیزه جعل قسمت آخر این حدیث(1)توسط زهری، منصرف ساختن مردم از عزیمت به سوی خانه خدا (که تحت سلطه عبدالله بن زبیر بود) و سوق آنان به سوی فلسطین بود، زیرا فلسطین جزئی از شام و تحت نفوذ عبدالملک بود و زهری بدینوسیله در تثبیت موقعیت عبدالملک می کوشید.

2. زهری، گویا برای آن که از میزان نفرت مردم از آل مروان کم کند، و موضع گیری الهی امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجادچنین یاد می کرد: «علی بن الحسین میانه روترین فرد خاندان خویش و مطیع ترین و محبوب ترین آنان نزد مروان و عبدالملک بود»!!(2)درصورتی که میزان دشمنی مروانیان با خاندان علی(علیه السلام) بر هیچ کس پوشیده نیست و میزان نفرت خاندان علوی از مروانیان نیز بر همه کس روشن است، بنابراین کسی تهمت مطیع بودن امام چهارم نسبت به مروانیان را باور نمی کند چه رسد به مطیع تر بودن!

3. زهری از عایشه نق_ل می کن_د که گفت: روزی نزد رسول خدا بودم، در این هنگام دیدم عباس و علی می آیند، رسول خدا فرمود: عایشه! این دو نفر بر غیر دین من می میرند!(3)

پیداست که این حدیث به منظور کاستن از موقعیت عظیم و درخشان علی و به خاطر خوشایند مروانیان جعل شده است، و گرنه چه کسی باور می کند که چنین حدیثی راست باشد؟! جالب است که زهری این حدیث را از طریق «عروه بن زبیر» از عایشه نقل می کند و همه می دانند که عایشه چه قدر کینه علی را در دل داشته است؟ درمورد عروه نیز می دانیم که وی از دشمنان خان_دان پیامبر بوده است. «اب_ن اب_ی الح_دی_د» تصریح می کند که: وی همچون ابوهریره، عمرو بن

[شماره صفحه واقعی : 297]

ص: 3614


1- هرچند سند اصل حدیث نیز جای حرف دارد!
2- ابن سعد، همان مأخذ، ج5، ص 215 و ر.ک به: ابن کثیر، همان مأخذ، ج9، ص 106.
3- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج4، ص 63.

عاص، و مُغیره بن شعبه از مزدوران معاویه برای جعل حدیث برضد علی(علیه السلام)بوده است.(1)

4. زهری نقل می کند که: رسول خدا یک بار شبانه وارد خانه علی و فاطمه شد و گفت: آیا نماز نمی خوانید؟ علی(علیه السلام) گفت: اختیار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (برای این کار) برمی انگیزد. رسول خدا با شنیدن این سخن، چیزی نگفت و برگشت. در این هنگام علی شنید که رسول خدا به ران خود می زند و می گوید: «وَ کانَ الإِنْسانُ اَکْثَرَ شَیء جَدَلاً»(2): «انس_ان بی_ش از ه_ر چی_ز ب_ه ج_دل می پردازد».(3)

او با جعل و نقل این جریان بی اساس، علی(علیه السلام) را یک فرد جبری و اهل جدل معرفی می کرد! دروغ بودن این حدیث به قدری آشکار است که از هرنوع نقد و بررسی بی نیاز است. شگفتا! ولید کعبه و قتیل محراب، با پیامبر در باب خواندن نماز جدل می کند؟!

5. زهری از زبان علی(علیه السلام) جریانی به این مضمون نقل می کند که: شتر پیری داشتم که پیامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود. هنگام_ی ک__ه خواستم با فاطم_ه، دخ_تر پیامب_ر عروس_ی ک_نم، ب_ا م__رد رنگ_رزی از قبیل_ه «بن_ی قین_ق_اع» ق_رار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به کمک او گیاه «ازخر» جمع آوری کرده بیاورم و آن را به رنگرزها فروخته هزینه ولیمه عروسی را تأمین کنم. برای این منظور، سرگرم آماده سازی جهاز شترها و تهیه جوال و طناب و امثال این ها بودم و شترها را کنار خانه یکی از انصار خوابانده بودم که ناگهان دیدم کوهان شترها قطع شده و تهی گاه آن ها شکافته شده و جگرشان بیرون کشیده شده است! وقتی این منظره را دیدم، سخت ناراحت شدم و گفتم:

[شماره صفحه واقعی : 298]

ص: 3615


1- ابن ابی الحدید، همان مأخذ.
2- کهف: 54.
3- بخاری، صحیح بخاری، ج9 (کتاب الإعتصام بالکتاب و السنه)، ص106 سید عبدالحسین شرف الدین، اجوبه مسائل جارالله، ص69 ابونعیم اصفهانی، حلیه الأولیاء، ج3، ص 143.

چه کسی این کار را کرده است؟ گفتند: کار، کار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعی از انصار سرگرم شراب خواری است و کنیز آوازه خوانی برای آنان آواز می خواند (!) حمزه از آن مجلس بیرون جست و شمشیر را برداشت و کوهان شترها را قطع کرد، و تهی گاهشان را شکافت و جگرشان را بیرون کشید.

علی(علیه السلام) می گوید: نزد رسول خدا رفتم، دیدم «زید بن حارثه» در حضور پیامبر است. پیامبر، که ناراحتی مرا دید، فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنین کار زشتی ندیده بودم، حمزه با شترهای من چنین و چنان کرده است و ه__م اک_نون ب__ا عده ای در خانه ای نشسته سرگرم شراب خواری است.

پیامبر لباس پوشید و حرکت کرد. من و زید بن حارثه نیز به دنبال حضرت حرکت کردیم. پیامبر به خانه ای که حمزه درآن بود، وارد شد و شروع به توبیخ و سرزنش حمزه کرد. دیدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پیامبر را از پای تا سر ورانداز کرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نیستید؟! پیامبر که دید حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترک گفت. ما نیز با او بیرون آمدیم.(1)

زهری با جعل چنین جریان مسخره ای، از شخصیت عظیم و چهره درخشانی همچون حمزه سیدالشهدا، که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بر پیکر خونین او در میدان جنگ اح_د با هفت_اد تکبی_ر نم_از خ_واند(2)، شخصی بی قید، شراب خوار، متجاوز و سرکش ترسیم کرده که کارهای او با هیچ معیار اخلاقی و دینی سازگار نیست! پیداست که این تهمت های ناروا و ناج_وانم_ردانه از طرف زهری مزدور، به این منظور بوده است که حمزه را نیز مثل عناص_ر پلید بنی امیه، که غرق این گونه آلودگی ها بوده اند، فردی آلوده معرفی کرده از این ط_ریق برای اربابان

[شماره صفحه واقعی : 299]

ص: 3616


1- بخاری، همان مأخذ، ج5، ص 83 (باب قصه غزوه بدر) سید شرف الدین، همان مأخذ، ص70ابونعیم، همان مأخذ، ج3، ص 144؛ مسند أحمد حنبل، ج1، ص77.
2- نهج البلاغه، نامه28. امیرمؤمنان در این نامه، خطاب به معاویه در ستایش از حمزه نوشت: «… حتّی إذا استشهد شهیدنا، قیل: سیدالشهداء، وخصّه رسول الله(صلی الله علیه وآله) بسبعین تکبیره عند صلاته علیه…».

اموی خود شریک جرم درست کند!(1)

نامه کوبنده امام چهارم به زهری

با توجه به این گونه سوابق سیاه زهری، امام سجاد(علیه السلام) نامه تند و کوبنده و درعین حال خیرخواهانه و نصیحت آمیزی به وی نوشت که ترجمه آن بدین قرار است:

«خدا، ما و تو را از فتنه ها نگاه دارد و تو را از (گرفتاری به) آتش (دوزخ) حفظ کند، تو در حالتی قرار گرفته ای که هرکس این حالت تو را بشناسد، شایسته است به حال تو ترحم کند. نعمت های گوناگون خدا بر تو سنگینی کرده است: خداوند بدن تو را سالم، وعمرت را طولانی کرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقیه و آشنا به احکام دین و عارف به سنت پیامبرقرار داده حجت او بر تو تمام گشته است. …خداوند در برابر این نعمت ها شکر آن ها را بر تو واجب کرده و تو را به این وسیله آزمایش کرده است آن جا که فرموده:

«اگر شکر گزاری کردید، حتماً نعمت شما را افزون می سازم و اگر ناسپاسی کردید، بی شک عذاب من سخت است».(2)

ببین فردا که در پیشگاه خدا ایستادی و خداوند از تو پرسید که شکر نعمت های او را چگونه گزاردی، و در برابر حجت های او چگونه به وظایف خود عمل کردی، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نکن که خداوند عذر تو را خواهد پذیرفت و از تقصیرت درخواهد گذشت، هرگز! خداوند در کتاب خود از علما پیمان گرفته است که حقایق را برای مردم بیان کنند، آن جا که فرموده است: «آن (کتاب آسمانی) را برای مردم بیان کنید و کتمان نکنید»(3). بدان کمترین چیزی که کتمان کردی و

[شماره صفحه واقعی : 300]

ص: 3617


1- برای آگاهی از دلایل و شواهد مجعول بودن این حدیث، رجوع شود به: الصحیح من سیره النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج4، ص 40_ 48.
2- «لَئِنْ شَکَرْتُم لأزیدَنّکُم وَلَئِنْ کَفَرْتُم اِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ» (سوره ابراهیم : 7).
3- «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ و َلا تَکْتُمُونَه» (سوره آل عمران: 187).

سبک ترین چیزی که بر دوش گرفتی، این است که وحشت ستم گر را به آرامش تبدیل کردی، و چون به او نزدیک شدی و هر بار تو را دعوت کرد اجابت نمودی، راه گمراهی را برای او هموار ساختی. چه قدر می ترسم که در اثر گناهانت فردا جایگاهت با خیانت کاران یکی باشد و به خاطر آن چه به ازای همکاری با ستم گران به چنگ آورده ای، بازخواست شوی.

چیزهایی را که حق تو نبود، وقتی به تو دادند، گرفتی و به شخصی نزدیک شدی که هیچ حقی را به کسی باز نگردانده است و هنگامی که او تو را به خود نزدیک کرد، هیچ باطلی را برطرف نکردی و کسی را که دشمن خدا است، به دوستی برگزیدی.

آیا چنین نبود که وقتی او تو را دعوت کرد و مقرّب خود ساخت، (حاکمان) از تو محوری ساختند که سنگ آسیاب مظلمه هایشان برگرد آن می چرخد و تو را پلی قرار دادند که از روی آن، به سوی کارهای خلافشان عبور می کنند و نردبانی ساختند که از آن به بام گمراهی و ضلالتشان بالا می روند؟

تو (مردم را) به سوی گمراهی آنان دعوت می کنی و راه آنان را طی می کنی. آنان بهوسیله تو، در (دل) علما ایجاد شک کردند و بهوسیله تو دل های جاهلان را به سوی خود جذب نمودند. (تو آن قدر با وجهه دینی خود به آنان خدمت کردی که) نزدیک ترین وزرا و نیرومندترین یارانشان، به قدری که تو فساد آن ها را در چشم مردم صلاح جلوه دادی، نتوانستند به آنان کمک کنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند.

آن چه (به عنوان حقوق و مقرری و جواهر و…) به تو داده اند، در مقابل آن چه (در توجیه اعمال خلافشان) از تو گرفته اند، چه قدر ناچیز و کم ارزش است؟! چه قدر اندک است آنچ_ه (از دنیا) برای تو آباد کرده اند، اینک ببین چه قدر (آخرت تو را) خراب کرده اند؟!

[شماره صفحه واقعی : 301]

ص: 3618

بنگر چه می کنی و مراقب خویشتن باش و بدان که دیگری مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون یک شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده.

بنگر که شکر خدا را، که در خردسالی و بزرگی با نعمت های خود تو را روزی داده، چگونه به جای آوردی؟ چه قدر می ترسم که مشمول این سخن خدا باشی که فرموده است:

«بعد از آنان، فرزندانی جانشین آن ها شدند که وارث کتاب آسمانی (تورات) گشتند (اما با این حال) متاع این دنیای پست را می گیرند (و برحکم و فرمان خدا ترجیح می دهند) ومی گویند: (اگر ما گنه کار باشیم) به زودی (از طرف پروردگار) بخشیده خواهیم شد».(1)

تو در سرای جاوید نیستی، بلکه در جهانی هستی که اعلام کوچ کرده است. مگر انسان پس از همسالان و همگنان خود چه قدر در این دنیا می ماند؟! خوشا به حال کسی که در دنیا (از گناهان خویش) بیمناک باشد، و بدا به حال کسی ک_ه می میرد و گناهانش بعد از وی می ماند.

هشیار و بیدار باش که بدینوسیله به تو اعلام خطر شد، (و در جهت اصلاح خویش) گام پیش بنه که (فعلاً) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان ط_رف نیستی، و آن ک_س (خ_دا) که حساب اعم_ال ت_و را نگ_ه م_ی دارد، ه_رگ_ز (از لغزش هایت) غافل نمی شود. آماده سفر باش که سفر دوری در پیش داری، گناهانت را درمان کن که دلت سخت بیمار شده است.

گمان نکن که من خواستم تو را سرزنش و ملامت ونکوهش کنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران کند و دین از دست رفته ات را به تو باز گرداند، و در این کار، سخن خدا را یاد کردم که فرمود:

[شماره صفحه واقعی : 302]

ص: 3619


1- «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثوُا الکِتابَ یَأخُذوُنَ عَرَضَ هذا الأدْنی وَ یَقُولُون سَیُغْفَرُ لَنا…» (سوره اعراف: 169).

«تذکر بده زیرا تذکر برای مؤمنان سودمند است».(1)

یاد همسالان و همگنان خویش را که درگذشته اند و تو تنها مانده ای، از خاطر برده ای، بنگر آیا آن گونه که تو گرفتار (و آلوده) شدی، آنان گرفتار شدند؟ آیا آن چنان که تو سقوط کردی، سقوط کردند؟ آیا تو امر نیکی را یاد کردی که آنان آن را نادیده گرفتند؟ آیا چیزی را تو دانستی که آنان ندانستند؟ نه؛ چنین نیست، بلکه در اثر موقعیتی که پیدا کردی، در چشم عوام منزلت و احترام یافتی و وضع تو آنان را به زحمت افکند، زیرا از رأی تو پیروی می کنند و به دستور تو عمل می نمایند، هرچه را تو حلال بشماری حلال، و آن چه را حرام بشماری، حرام می شمارند. البته تو چنین صلاحیت و اختیاری (در حلال و حرام) نداری، ولی آن چه آنان را برتو چیره ساخته، طمع بستن آنان به آن چه تو داری، از دست رفتن علمایشان، چیرگی نادانی برتو و آنان، و ریاست طلبی تو و آنان بوده است.

آیا نمی بینی که چه قدر در نادانی و غرور فرو رفته ای، و مردم چه قدر در گرفتاری و فتنه به سرمی برند؟! تو آنان را گرفتار کردی و مردم با دیدن وضع و موقعیت تو، دستاوردهای خود را نادیده گرفته، شیفته مقام و منصب تو شدند، و دل هایشان مشتاق است که به رتبه علمی تو نایل گردند، یا به مقام و منصب تو برسند، و بدین ترتیب در اثر رفتار و حرکت تو، در دریایی (از گمراهی) سقوط کردند که عمق آن ناپیداست و به گرفتاری ای دچار شدند که ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد که او فریادرس (درماندگان) است.

اینک از تمام منصب ها و سمت های خویش کناره گیری کن تا به پاکان و صالحان پیشین بپیوندی؛ آنان که اینک در کفن های پوسیده در آغوش خاک خفته اند، شکم هایشان به پشت هایشان چسبیده است، بین آن ها و خدا هیچ حجاب و حایلی نیست، دنیا آنان را فریب نمی دهد و آنان

[شماره صفحه واقعی : 303]

ص: 3620


1- «وَ َذَکِّر فَاِنّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤمِنینَ» (سوره ذاریات: 55).

شیفته دنیا نمی گردند، (به دیدار خدا) دل بستند و آن گاه به (میعاد) معبود فراخوانده شدند و چندی نگذشت که (به اسلاف خود) پیوستند. در صورتی که دنیا تو را در این سن پیری و با این مقام علمی و در این دم مرگ(1)، این گونه گمراه و شیفته سازد، پس؛ از جوانان کم سن و سال، نادان، سست رأی، و اشتباهکار چه انتظاری می توان داشت؟ «ان_ا للّه وان_ا الی_ه راجع_ون» به چه کسی باید پناه برد و از چه کسی باید چاره درماندگی را خواست؟ از مصیبت خود، و آن چه در تو مشاهده می کنیم، به خدا شکوه می کنیم و در این مصیبتی که توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پیشگاه او داریم.

بنگر که چگونه سپاس خدا را که درخُردی و بزرگی، به تو روزی داده به جای آوردی؟ و چگونه در پیشگاه خدا که تو را در پرتو دینش در میان مردم آبرو بخشیده، تعظیم می کنی؟ و چگونه حرمت کسوت الهی را که تو را در آن کسوت بین مردم پوشیده داشته، حفظ می کنی؟ و میزان نزدیکی یا دوری تو، نسبت ب_ه خدا که به تو دستور داده است به او نزدیک و تسلیم فرمانش باشی، تا چه حد است؟

تو را چه شده است که از خواب غفلت بیدار نمی شوی و از لغزش هایت توبه نمی کنی؟ و می گویی: «به خدا سوگند هیچوقت حرکتی برای خدا نکرده ام که در آن دین خدا را زنده کرده یا باطلی را از بین برده باشم»!؟

آیا این است شکر نعمت پروردگار که تو را حامل علوم دین قرار داده است؟! چه قدر می ترسم که مصداق این سخن خدا در قرآن باشی که فرمود: «نماز را ضایع کردن_د و پی_روی از شهوات نم_ودند و به زودی

[شماره صفحه واقعی : 304]

ص: 3621


1- با توجه به این که تولد زهری را در سال 58 ق و شهادت امام چهارم را در سال 94 یا 95 ق نوشته اند، اگر فرضاً امام این نامه را در آخرهای عمرش نوشته باشد، زهری در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پیر نبوده است. در این جا چند احتمال وجود دارد و یکی از آن ها این است که تولد زهری پیش از سال 58 بوده است و در ضبط تاریخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنان که ابن خلّکان تولد او را در سال 51 و ذهبی در سال 50 نوشته است.

(کیفر) گمراه_ی خود را خواهند دید».(1)

خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دین را نزد تو به ودیعت سپرد ولی تو آن را ضایع گردانیدی، خدا را سپاس می گزاریم که ما را از گمراهی تو حفظ کرد، والسلام».(2)

درس وارستگ_ی

تصور نشود که سردمداران اموی از دام هایی که پیش پای امثال زهری گسترده بودن_د، برای امام چه_ارم تدارک ندیده بودند، خی_ر، آنان از این نقشه ها خی_لی می کشیدند، ام_ا امام سجاد در ب_راب_ر تطمیع ها و تهدیدهای آنان بی اعتنایی نشان می داد وهربار که در صدد جلب توجه آن حضرت ب_رمی آم_دند، دست رد به س_ینه آن ها می زد. دو نمونه یاد شده در زیر گواه صادقی بر این معناست:

1. عبدالملک در دوران خلافت خویش، یک سال در مراسم حج طواف می کرد و ام_ام علی بن الحسین(علیه السلام) نیز پیشاپ_یش او سرگرم طواف بود و اعتنایی به او نداشت، عبدالملک که حضرت را از نزدیک ندیده بود و او را به قیافه نمی شناخت، گفت: ای_ن کیست که جلوت_ر از ما طواف می کند و به ما اعتنایی نمی کند؟! گفتند: او علی بن الحسین است.

عبدالملک در کناری نشست و گفت: او را نزد من بیاورید! وقتی که حضرت نزد او حاضر شد، گفت: ای علی بن الحسین، من قاتل پدر تو نیستم! چرا نزد من نمی آیی؟

امام فرمود: قاتل پدرم دنیای او را فنا کرد، ولی پدرم آخرت او را تباه

[شماره صفحه واقعی : 305]

ص: 3622


1- «اَضاعُوا الصَّلوهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات فَسَوْفََ یَلْقُونَ غَیّاً» (سوره مریم: 59).در تفسیر جمله آخر آیه احتمال دیگری نیز داده شده است.
2- حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ص274_277؛ الموسوی المقرّم، عبدالرزاق، الإمام زین العابدین، ص154_ 159.

ساخت، اینک اگر توهم می خواهی مثل قاتل پدرم باشی، باش!

عبدالملک گفت: نه، مقصودم این است که نزد ما بیایی تا از امکانات دنیوی ما برخوردار شوی.

در این هنگام امام روی زمین نشست و دامن لباس خود را پهن کرد و گفت: خدایا قدر و ارزش اولیای خود را به وی نشان بده. ناگهان دیدند دامن حضرت پر از گهرهای درخشانی است که چشم ها را خیره می کند. آن گاه گفت: خدایا این ها را بگیر که مرا نیازی به این ها نیست!(1)

2. عبدالملک اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر پیامبر اسلام در اختیار علی بن الحسین(علیه السلام) است (و این، چیز جالبی بود، زیرا یادگار پیامبر بود و مایه تفاخر. از این گذشته، نوعی مظهر حکومت به شمار می رفت. وانگهی، بودن آن شمشیر نزد علی بن الحسین(علیه السلام) مای_ه نگرانی عب_دالملک بود، زی_را مردم را به سوی خود جلب می کرد). لذا پیکی نزد آن حضرت فرستاد و درخواست کرد که حضرت شمشیر را برای وی بفرس_تد و در ذیل نام_ه نیز نوشت که اگر کاری داش_ته باشید، م_ن حاضرم آن را انجام دهم!

امام پاسخ رد داد. عبدالملک نامه تهدیدآمیزی نوشت که اگر شمشیر را نفرستی، سهمیه تو را از بیت المال قطع خواهم کرد (در آن زمان همه مردم از بیت المال سهمیه می گرفتند، و امام نیز سهمیه ای داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است که بندگان متقی را از آن چه ناخوشایندشان است، نجات بخشد، و از آن جا که گمان ندارند، روزی دهد و در قرآن می فرماید: «خداوند هیچ خیانت گر ناسپاسی را دوست نمی دارد»(2).(3)

[شماره صفحه واقعی : 306]

ص: 3623


1- قطب راوندی، الخرایج و الجرایح، تصحیح و تعلیق: شیخ اسدالله ربانی، ص232؛ الأمین العاملی، السید محسن، الصحیفه الخامسه، ص492.
2- «اِنِّ اللهَ لا یُحِبُّ کُلّ خَوّان کَفُور» (سوره حج: 32).
3- الأمین العاملی، السید محسن، اعیان الشیعه، ج1، ص635 (آیت الله) خامنه ای، سید علی، پژوهشی درزندگی امام سجاد، ص73 مجلسی، بحارا لأنوار، ج46، ص95.
5. نشر احکام وآثار تربیتی و اخلاقی

یکی دیگر از ابعاد مبازره پیشوای چهارم با مظالم و مفاسد عصر خویش، نشر احکام اسلام و تبیین مباحث تربیتی و اخلاقی بود. امام در این زمینه گام های بلند و بزرگی برداشته به طوری که دانشمندان را به تحسین و اعجاب واداشته است، چنان که دانشمند بزرگ جهان تشیع، شیخ «مفید»، در این زمینه می نویسد:

«فقه_ای اه_ل تسنُّن ب_ه قدری عل_وم از او نقل کرده اند ک_ه به شمارش نمی گنجد، و مواعظ و دعاها و فضائل قرآن و حلال و حرام به حدی از آن حضرت نقل شده است که در میان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهیم آن ها را شرح دهیم، سخن به درازا می کشد…».(1)

نمونه ای از تعالیم تربیتی و اخلاقی که از امام چهارم به یادگار مانده، مجموعه ای به نام «رساله الحقوق» است که امام طی آن، وظایف گوناگون انسان را، چه در پیشگاه خدا و چه نسبت به خویشتن و دیگران، بیان نموده است. امام این وظایف را که بالغ بر پنجاه حق است، ابتداءاً به صورت اجمال و سپس به نحو تفصیل بر شمرده است .(2)

رساله الحقوق، که توسط محدثان نقل و در کتب حدیثی ما ضبط شده است، بارها جداگانه چاپ و چندین شرح و ترجمه برآن نوشته شده است.

فهرست حقوقی که امام بیان نموده بدین شرح است:

1. حق خدا، 2. حق نفس انسان، 3. حق زبان، 4. حق گوش، 5. حق چشم، 6.حق

[شماره صفحه واقعی : 307]

ص: 3624


1- الإرشاد، ص260.
2- این رساله را مرحوم «صدوق» در کتاب «الخصال» (ابواب الخمسین و مافوقه) مسنداً و در کتاب «من لایحضره الفقیه» (ج2، ص 618) مرسلاً روایت کرده است. حسن بن علی بن شعبه نیز در کتاب «تحف العقول» بدون سند، ولی مبسوط تر نقل کرده است. تعداد حقوق براساس نقل ص_دوق پنجاه و یک، و بر اساس روایت ابن شعبه پنجاه تا است. ر.ک : دکتر شهیدی، سید جعفر، زندگانی علی بن الحسین، ص169_ 188.

دست، 7. حق پا، 8. حق شکم، 9. حق عورت، 10. حق نماز، 11. حق حج، 12. حق روزه، 13. حق ص_دق_ه، 14. حق قربانی، 15. حق سلطان، 16. حق معلم، 17. حق مالک برده، 18. حق رعی_ت، 19. حق شاگردان، 20. ح_ق زن، 21. ح_ق برده، 22. حق مادر، 23. حق پدر، 24. ح_ق ف_رزن_د، 25. ح__ق ب_رادر، 26. ح__ق آزاد کننده برده، 27. ح_ق بن_ده آزاد شده، 28. حق نیکوکار، 29. ح_ق مؤذن، 30.حق پیشنماز، 31. حق همنشین، 32. ح_ق همس_ایه، 33. ح_ق رفی_ق، 34. ح_ق ش_ری_ک، 35. ح_ق م_ال، 36. حق طلبکار، 37. حق معاشر، 38. حق خصم بر انسان 39. حق انسان بر خصم، 40. حق مشورت کننده، 41. حق رایزن 42. حق نصیحت خ__واه، 43. حق نصیحت گو، 44. حق بزرگ، 45. حق کوچک، 46. حق سائل نیازمند، 47. حق مسئول، 48. حق شاد کننده انسان، 49. حق بد کن_ن_ده، 50. حق هم کیشان، 51. حق اهل ذمّه.

6. دستگیری از درماندگان

یکی از ابعاد درخشان زندگانی امام چهارم، خدمات اجتماعی آن حضرت درآن عصر تاریک است. این خدمات، چه در ایام بحرانی و پرآشوب مدینه مانند روزهای «فاجعه حرّه» و چه در مواقع آرامش که نیازمندان و تهی دستان در انتظار دست نوازش گری بودند که با لطف و کرم به سوی آنان دراز شود، هم چنان تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت. تاریخ، نمونه های برجسته ای از این گونه خدمات آن امام را بازگو می کند:

امام چهارم هزینه زندگی صد خانواده تهی دست مدینه را عهده دار بود .(1)

گروهی از اهل مدینه، از غذایی که شبانه به دستشان می رسید، گذران

[شماره صفحه واقعی : 308]

ص: 3625


1- ابونعیم اصفهانی، حلیه الأولیاء، ج3، ص 136؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص327؛ علی بن عیسی الأربلی، کشف الغمّه، ج2، ص 289؛ شبلنجی، نورالأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار، ص140؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج46، ص88؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تصحیح و تعلیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، ج4، ص154؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص 222؛ شیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (درحاشیه نور الأبصار) ص219؛ ش_یخ عبدالله الشبراوی الشافعی، الأتحاف بحب الإشراف، ص136.

معیشت می کردند، اما آورنده غذا را نمی شناختند. پس از درگذشت علی بن الحسین تازه متوجه شدند شخصی که شبانه مواد غذایی و خواربار برای آنان می آورده، علی بن الحسین(علیه السلام) بوده است!(1)

او شبان_ه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذایی را شخصا ًبه دوش می کشید و به درِ خانه فُقرا می برد و می فرمود: صدقه پنهانی آتش خشم خدا را خاموش می سازد.(2)اه_ل مدین_ه م_ی گفتن_د: م_ا صدق_ه پنهان_ی را هنگامی از دست دادیم که علی بن الحسین در گذشت.(3)

حض_رت سج_اد در ط_ول س_ال ه_ا ب_ه ق_دری انب_ان ح_اوی آرد و دیگ_ر م_واد غ_ذایی را ب_ه دوش کشی_ده شخصاً به در خانه فقرا برده بود که شانه حضرت کوفته شده و پینه بسته بود، ب_ه طوری که پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازه اش، این کوفتگی توج_ه حاضران را جلب کرد و وقتی از علت آن پرسیدند، پاسخ شنیدند که: این، اثر حمل شبانه کیسه ها و انبان های پر از مواد غذایی به درِ خانه فقرا است.(4)

7. کانون تربیتی

هنگام ظهور اسلام، بردگی در سراسر جهان آن روز _ حتی در مهد تمدن آن

[شماره صفحه واقعی : 309]

ص: 3626


1- علی بن عیسی، همان مأخذ، ص289؛ شبلنجی، همان مأخذ، ص140؛ ابونعیم اصفهانی، همان مأخذ، ص 140؛ مجلسی، همان مأخذ، ص88.
2- ع_ل_ی ب_ن عیس_ی، همان م_أخ_ذ، ص289؛ اب_ونعی_م اصف_هان_ی، ه_مان م_أخ__ذ، ص 136؛ سبط ابن جوزی، همان مأخذ، ص327.
3- ابونعیم اصفهانی، همان مأخذ، ص 136؛ شبلنجی، همان مأخذ، ص 140؛ مجلسی، همان مأخذ، ص88؛ شیخ عبدالله الشبراوی، همان مأخذ، ص 136؛ علی بن عیسی، همان مأخذ، ص 313 و 290؛ سبط ابن جوزی، همان مأخذ، ص327.
4- اب_ونعیم اصفهان_ی، هم_ان م_أخ_ذ، ص 136؛ عل_ی بن عیسی، هم_ان م_أخ_ذ، ص 289؛ اب_ن شه_رآش_وب، هم_ان م_أخ_ذ، ج4، ص 154؛ ص_دوق، الخص_ال، تصحیح و تعلی_ق: علی اکب_ر غف_اری، ص517 و 518.

زمان یعنی یونان و روم _ رواج داشت، و چون لغو چنین پدیده گسترده ای به یکباره مقدور نبود، اسلام از راه های مختلفی زمینه لغو تدریجی آن را فراهم ساخت. بدین ترتیب که از یک ط_رف راه های برده گیری را تقلیل داده آن را محدود ساخت.از طرف دیگر آزادسازی بردگان را کفاره بسیاری از گناهان و خطاها و ترک واجبات قرار داد و از این رهگذر وسائل آزادی آنان را فراهم ساخت. از طرف سوم پیامبر اسلام به مسلمانان توصیه کرد که با بردگان (همچ_ون عضوی از خانواده) رفتار انسانی داشته باشند و دستور داد صاحبان بردگان از غذاهایی که خود می خورند و از لباس هایی که خود می پوشند، به آنان بدهند.

از ای_ن گ_ذشت_ه، آزادس_ازی ب_ردگان را آن چن_ان دارای ارزش و ثواب و فضیلت مع_رفی ک_رد ک_ه در روای_ات م_ا بسیاری از اعمال صالح، از نظر کثرت ثواب و فضیلت، به آزاد کردن بردگان تشبیه گشت_ه و از این ط_ریق مسلمانان به این کار تشویق شده اند. مجم_وع این ها دی_دگ_اه اسلام را در م_ورد ب_ردگی ت_ا ح_دی روش_ن می سازد .(1)برخورد خاص و ظریف اسلام و پیشوایان آن با مسئله برده و برده داری را باید از این دیدگاه تحلیل کرد.

باری، در بررسی زندگانی امام چهارم نیز موضوع آزادسازی بردگان به چشم می خورد، اما دامنه و سطح این عمل به حدی وسیع است که تنها با محاسبات بالا قابل توجیه نیست و به نظر می رسد که امام چهارم در این کار انگیزه های والاتری داشته است. دقت در این زمینه نشان می دهد که امام از این اقدام نظر تربیتی و انسانی داشته است، بدین معنا که بردگان را خریداری کرده مدتی تحت آموزش و تربیت قرار می داد و سپس آزادشان می کرد و آنان به صورت انسان های نمونه به

[شماره صفحه واقعی : 310]

ص: 3627


1- در این زمینه رجوع کنید به: ایرجی، محمد صادق، بردگی در اسلام، پایان نامه درجه لیسانس مؤلف از دانشگاه تهران.

فعالیت فرهنگی و تربیتی می پرداختند و پس از آزادی نیز ارتباطشان با امام قطع نمی شد.

«علی بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان می نویسد:

عل_ی ب_ن الحسی_ن(علیه السلام)ش_ب آخ_ر م_اه رمض_ان بیست نف_ر ب_رده (یا اندکی بیش تر یا کمت_ر) را آزاد می ک_رد و می گف_ت: خ_داوند در ه_ر شب رمض_ان هنگام افطار هفت_اد ه_زار نف_ر از اهل دوزخ را از ع_ذاب آت_ش آزاد می کن_د، و در شب آخ_ر ب_ه تع_داد کل شب های رمض_ان آزاد می کند، دوست دارم خداوند ببین_د که من در دنیا ب_ردگان خ_ود را در دنیا آزاد می کن_م تا بلکه مرا در روز رستاخی_ز از آتش دوزخ آزاد س_ازد.

امام هیچ خدمت گزاری را بیش از یک سال نگه نمی داشت. وقتی که برده ای را در اول یا وسط سال به خانه می آورد، شب عید فطر او را آزاد می ساخت و در سال بعد به جای او شخص دیگری را می آورد و باز او را درماه رمضان آزاد می ساخت و این روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت.

امام بردگان سیاه پوست را با وجود آن که به آنان نیاز نداشت _ می خرید و آنان را درمراسم حج به عرفات می برد و آن گاه که به سوی مشعر کوچ می کرد، آنان را آزاد می کرد و جوایز مالی به آنان می داد.(1)

به گفته یکی از نویسندگان: همین که بردگان از این موضوع خبر می یافتند، خ_ود را از قید بن_دگی اعی_ان و اش_راف ره_ا ساخته ب_ه خ_دمت زین العابدین در می آمدند.

زمان می گذشت و ایام سپری می شد و زین العابدین همچنان به آزاد کردن بندگان مشغول بود. او هر سال و هر ماه و هرروز به مناسبت های مختلف این امر را تکرار می کرد تا آن جا که در شهر مدینه گروه عظیمی از بندگان و کنیزان آزاد

[شماره صفحه واقعی : 311]

ص: 3628


1- اقبال الأعمال، ص 261.

شده آن حضرت تشکیل شده بود.(1)

چنان که اشاره شد، از مجموع این ها می توان نتیجه گرفت که امام با این برنامه در واقع یک کانون تربیتی به وجود آورده بود: بردگان را خریداری کرده مدتی تحت تعلیم و تربیت قرار می داد و پس از آن که آن ها را آزاد می کرد، هرکدام یک فرد تربیت _ شده و الگو برای دیگران بودند. آنان پس از آزادی نیز پیوند معنوی خود را با امام قطع نمی کردند و به سهم خود دیگران را تحت پوشش تربیتی قرار می دادند. این برنامه امام، با توجه به محدودیت هایی که او در ارشاد و هدایت مستقیم جامعه با آن رو به رو بود، بسیار درخور توجه و بررسی است .(2)

امام سجاد(علیه السلام) به دستور ولید بن عبدالملک مسموم شد و در سال 94 (یا 95) هجرت به شهادت رسید.(3)

[شماره صفحه واقعی : 312]

ص: 3629


1- سیدالأهل، عبدالعزیز، زندگانی زین العابدین، ترجمه حسین وجدانی، ص 55.
2- در تهیه و تنظیم این بخش، از کتاب: امام چهارم پاسدار انقلاب کربلا به قلم دوست و برادر دانشمند آقای علی اکبر حسنی استفاده شده است.
3- ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، تحقیق سامی الغریری، ج2، ص874 .