طلبه یار ، همیار و دستیار علمی، فرهنگی و تبلیغی طلاب و روحانیون

امروز: 1403/02/07

روضه شهادت حضرت مسلم

عاشق گرفته باز قنوت دعا بیا

دوباره محرم رسید،دوباره التماس های من شروع شد

عاشق گرفته باز قنوت دعا بیا

ای تیر آخرین ِ کمان خدا بیا

از همین امشب التماس هات رو شروع كن، خدا رو چی دیدی، شاید تو همین دهه آقات رو دیدی.

 ما در سکوت غربت خود داد می زنیم

بی تو شکست بغض گلو بی صدا بیا

 هر لحظه با نیامدنت گریه می کنیم

فصل شروع بارش چشمان ما بیا

مولای من یه سال منتظرم محرم بشه ،بزرگان ما گفتند:اگه می خواهید زود به خیمه ی امام زمان برسید، یه راهش گریه ی بر اباعبدالله است.آخه دلم خوشه بالاخره بین این گریه كن ها شاید شما هم قدم بذارید.میگم مگه میشه آقام توی این روضه ها، گریه ها نیاد؟

یا صاحب الزمان به خدا شعله ی فراق

آتش کشیده بر جگر ِ روزها بیا

 چشم انتظار توست حسینیه های اشک

ای روضه خوان مقتل کرب و بلا بیا

حسین….

بیاییم امشب با این آقا وارد روضه بشیم، با این آقا خودمون رو به خیمه برسونیم. سلام من به این آقایی كه سلام دادن به ابی عبدالله رو به من و تو یاد داد.سلام دادن رو یاد داد بالای دارالاماره، اول حرفی كه زد به ابی عبدالله سلام داد.عظمت داشت این آقا، جانم فدات، این روزها تو كوفه غریب شدی، یادت نره اول روضه خون مسلم پیغمبره، چرا؟. گفتند:آقا علاقه ی شما به عقیل زیاده، چرا؟ پیغمبر فرمود:به دو دلیل، دلیل اول اینكه،ابوطالب، عقیل رو دوست داره، منم به واسطه ی او دوستش دارم، اما دلیل دوم:فرزندی از این عقیل به دنیا میآد، یه روزی پسر من حسین رو یاری میكنه، شهید تو ركاب  و راه حسین میشه.پیغمبر روضه ی مسلم رو خوند، ابی عبدالله هم برا مسلم گریه كرد، این عظمت ِ مسلم ِ. حالا این آقا تو كوچه های كوفه سرگردانه. ان شاءالله هیچ مردی تو دیار غربت،غریب نشه.خیلی مسلم عذاب میكشید تو كوفه، بیا مسلم رو یاری كن، تو هم با مسلم هم نوا شو، فكر كن داری تو كوچه های كوفه قدم میزنی، هی دست هاشو به هم فشار می داد،هی در و دیوار رو نگاه می كرد:

حسین میا به كوفه، كوفه وفا ندارد

كوفی ِ بی مُروّت، شرم و حیا ندارد

***

جار و جنجالی عذاب آور به گوشم می رسد

نعره ی مستانه ی لشکر به گوشم می رسد

چی میگه مسلم؟

هر دقیقه کوفه از این رو به آن رو می شود

تا صدای سکّه های زر به گوشم می رسد

این جماعت کینه دارند از عمو جانم علی

ناسزاها از سر منبر به گوشم می رسد

از دو ماه پیش که مهمان ِ کوفی ها شدم

ضربه های پُتک آهنگر به گوشم می رسد

نمی دانم، چرا اینجا مسلم درگیر شده،چرا مسلم اینجا به هم ریخته،مگه تو بازار آهنگرها چه خبره؟آقا شلوغ ترین بازار، بازار آهنگرهاست. می دونی چرا؟ چه كار دارند می كنند؟

یک عمود آهنی را هم سفارش داده اند

نقشه پاشیدن یک سر به گوشم می رسد

مسلم یه سر رفت توی بازار، دید همه دارند شمشیرهاشون رو تیز می كنند،یكی عمود می سازه، دید حرمله داره تیر سه شعبه آماده میكنه. ببین مسلم داره كجا رو می بینه

قبل مقتل رفتنت انگشترت را دربیار

صحبت انگشت و انگشتر به گوشم می رسد.

همچین كه از این پله های دارالاماره مسلم بالا می رفت، دید مسلم داره گریه میكنه، نانجیب زخم زبان زد. چیه مسلم ترسیدی؟ داری گریه میكنی؟ مگه تو سردار نبودی؟چرا داری گریه می كنی؟ برگشت مسلم یه نگاه بهش كرد:نانجیب من برا خودم گریه نمی كنم.

من اگر چه نیستم در عصر عاشورا ولی

ناله جانسوز یک مادر به  گوشم می رسد

حسین…..

شاعر:محمدفردوسی

***

مسلم توی سخت ترین شرائط یاد حضرت زهرا سلام الله علیها اُفتاد، سخت ترین لحضات مسلم كجا بود؟ كجا یاد مادر سادات اُفتاد؟ مسلم اولین فدایی حسین ِ، همیشه شب اول یاد حضرت زهرا كردیم، امشب هم یاد كنیم، بذارید جلسه ی ما رونق بگیره. یاد اول مدافع ولایت، تو كوچه ها راهش رو بستند،محاصره اش كردند.

من شیر بودم كوفه در زنجیرم انداخت

این كوچه های تنگ آخر گیرم انداخت

مسلم تو مرد بودی، شمشیر به كمر داشتی، می تونستی تو كوچه از خودت دفاع  كنی، اما مادر ما زهرا سلام الله علیها هی عقب رفت. دست های مسلم رو بستند، خدا رو شكر، جای شكرش باقیست، چرا؟ می خوام بگم اگه دست های این مرد رو بستند، لااقل زن و بچه اش نبودند ببینند، اما من یه قهرمان سراغ دارم، جلو فاطمه دستاشو بستند

دلم بهر علی می سوخت چون قنفذ مرا می زد

نگاه غربت او بیشتر می داد آزارم

از مدینه بریم بیرون…..كشتند مسلم رو، خبر پیچید تو كوفه مسلم رو كشتند، بدنش رو از بالای دارالاماره انداختند، خبر پیچید، طوئه یك شب از مسلم پذیرایی كرده، اون زن ِ عارفه، بین این همه مرد یه زن پیدا شد. ای نامرد مردم، این زن جور همه رو كشید.یك شب مسلم مهمانش بود، اما یه دل نه صد دل عاشق این آقا شد بواسطه ی امام حسین، بوی حسین رو از مسلم می فهمید، تا خبر دار شد مسلم رو كشتند، اومد تو كوچه های كوفه ، هی اینور و آنور سراغ مسلم رو می گرفت. كجاست آقام؟كجا پیداش كنم؟ گفتند:

خواهید اگر عاقبت عشق ببینید

فردا چو شود روی به بازار بیارید

رفت تو بازار، یه وقت دید بچه ها دور یه بدن جمع شدند، یه بدن رو برهنه كردند؟نه، نه اشتباه نكن،فقط سر و جدا كردند، پاشو به اسب بسته بودند، این بدن بی سر رو روی خاك ها میكشیدند، یه مرتبه نگاه كرد، آقاشو شناخت، گفت:این مسلم بن عقیل ِ،چرا شناخت؟ بدن كه سر نداشت، تا نگاهش افتاد به پیراهن مسلم. حالا بریم كربلا یا نه؟

گل من یك نشانی در بدن داشت

یكی پیراهن كهنه به تن داشت

ای خدایا به این شهید غریب كوفه، فرج امام زمان ما برسان….